قصه های من و جوجه 4

سلام سلااام .

 

پست منو از چهارمین سالروز تولد کوروش میخونید :)

 

خوب این پست داره در ادامه ی پست های 

قصه های من و جوجه 1

قصه های من و جوجه 2

و

قصه های من و جوجه 3 

نوشته میشه :)

 

آخرینشون رو دقیقا دو سال پیش نوشتم و امروز اومدم که ادامه ی این سریال رو بنویسم.

 

خوب بذارید دو تا چهار سالگی کوروش رو سالهای زنده موندن اسم بذارم... سالهای بقا... دووم آوردن...

 

کنار من جوجه دو سال سخت رو گذرونده .با بحران هایی دست و پنجه نرم کرده و حالا اینجاست... کنار من داره تمام خونه رو پر از کاموای قیچی شده میکنه :)

 

نه که بخوام دست به منکوبی بزنم اینجا اما فکر میکنم میشد که زندگی بهتری براش بسازم و یه حسرتی همش توی دلمه بخاطر احوالی که دست خودم نیستن.

 

توی دو سالی که گذشت کوروش درگیر بحران نبودن پدرش بود. که گاهی شدید و گاهی به آرومی خودش رو نشون داده. 

 

دقیقا بعد از تولد دو سالگی اش پروژه ی گرفتن از پوشک رو شروع کردیم. به این صورت که از چندین هفته قبل از شروع عملیات براش یه کتاب خریده بودم که اسمش رو درست یادم نیست اما گمونم این بود که خرسی خودش به دستشویی میره !

بعد که کل ماجرا و ترتیب انجامش رو متوجه شد من براش یه دستشویی فرنگی از دیجی کالا سفارش دادم و با هیجان و دست زدن و جیغ و بپر بپر بازش کردیم و رسما با مای بی بی خداحافظی کردیم.

خیلی برامون آسون و سلامت گذشت این ماجرا .کثیف کاری خاصی تو خونه اتفاق نیفتاد .فقط یه چند باری از دستش در رفت :) 

ولی یک دوره ای تو سال کذشته شدیدا درگیر شب ادراری بودیم که خیلی سخت گذشت... ولی الان با مدیریت میزان نوشیدنش بعد از غروب اون هم درست شده خدا رو شکر.

یک چالش دیگه عادت شدید کوروش به گرفتن دست من قبل خوابش بود. نوک ناخن هاشو به دستم تا جایی که آستین اجازه میداد میکشید و من میدونستم این یکی از مخرب ترین عادتهای یک بچه میتونه باشه. 

الان بیشتر از شش هفت ماهه که نه تنها دستمو ترک کرده بلکه اتاق خوابش رو هم جدا کردم و هر چقدر قبلا بایت هر تغییری به سمت استقلالش احساس بالا رفتن از یک پله میکردم ، با جدا کردن اتاقش یکهو یه جهش بزرگ رو حس کردم...

الان به این صورته که شبها میریم توی رخت خوابش و کتاب میخونیم. یک بار من و یکی دو بار خودش. سر جمع میشه ده دقیقه یک ربع. بعد یه مراسم نوازش و بوسه و حرفهای خوب کوتاه داریم و بعدش کوروش میدونه که اگه میخواد چیزی رو لمس کنه باید یکی از وسایل خودش باشه نه بدن من ... و خیلی طول نمیکشه که میخوابه.

تا همین ماه پیش عروسک محبوبش خرسی رو آغوش میگرفت. اون که گم شد خرگوش رو یا همه عروسکا رو با هم یا حتی ماشینا رو هم میاره :/

جدا کردنش برای شخص منم سخت بود.حالا بیشتر احساس تنهایی میکنم اما خوب میدونم کار درست همین بود.

 

فرم بازی هاش تو سالی که گذشت کاملا تغییر کردن و وارد فاز تخیل شدن. حالا یک زمینه داستانی درست میکنه و توی اون فضا بازی میکنه. بعد بازی هایی میطلبه که جسم و فیزیکش با یک آدم دیگه درگیر بشه. اصولا منم توی خونه که کشتی میگیریم یا بزن بزن میکنیم با هم.اگه هم جایی بریم که یک آدمی باهاش یه بار بازی این چنینی بکنه دیگه تا آخر وقتی که پیش اون آدم باشیم فاتحه اش خونده است....

 

من تلاشمو کردم براش خاطرات خوب از روزای شمال زندگی کردن رقم بزنم. تو دو سال گذشته روزهای خیلی زیادی رو دو تایی رفتیم دوچرخه سواری. به مقصد کوچه پس کوچه های شهر یا دریا یا جنگل .... تمام امیدم اینه اینها رو به خاطر بیاری یه روز .

این روزها هم زمانم رو گذاشتم برای مهارت دوچرخه سواری خودش.به سختی بهش یاد دادم به جای نصفه رکاب زدن پاش رو اونطور که درسته کامل بچرخونه با رکاب ها... و موفق شدیم .

 

درمورد غذا خوردنش چون تو پستهای قبل اشاره کردم الانم میگم . دیگه اون پسر شکموی خوش غذا رفته و حالا صاحب ذایقه و گاهی بازی دراوردن سر خوراکش شده.

هنوز هم مستقل غذا نمیخوره و من کمکی طور در کنارشم.

عاااشق سالاد شیرازی و عاشق ترشی آلبالو  و عاشق آلو جنگلی و عاشق کاهو و آبغوره است...  کاملا به من رفته .

 

و یک سرگرمی دیگه اش که تقریبا روزانه است حمام رفتنه.الان تقریبا بیشتر اسباب بازی هاش تو حمامن و یه چیز قشنگ درموردش مرتب کردن حمام قبل از بیرون اومدن درست مثل روز اولشه. هرچند که تو مرتب کردن اتاق خودش افتضاحه. هم دوست نداره هم سمبل کاری میکنه .

 

و اینکه شدیدا شیرین زبونه و خوشگل حرف میزنه و قلب آدمو آب میکنه با حرف زدنش.

با من خیلی با محبته و با بوسه هاش میگه الهی گوربونت برم... 

کلا پسر مهربونیه.

و بسیار بسیار اجتماعی. هیچ کجا با بودن بچه ها خودش رو بی دوست نمیذاره.همیشه قاطی یه تیم میشه و لذت میبره و من عاشق این رفتارشم.

 

باز از شیرین زبونیاش بگم.

مثلا یه اشتباهی میکنه میاد میگه مینا منو میبخشونی؟؟  (یعنی منو میبخشی؟ )

به میرزا قاسمی میگه سیخماگازمی

کلا فرقی نمیکنه تا خرخره غذا خورده باشه .اگه باز یه خوراکی دست کسی باشه یا جایی ببینه میگه اووووم یامی یامی... دلم خیلی گشنشه :/ با همین یه جمله آبرو برای من نذاشته... 

اون یهو گفتن خیلی دوستت دارمااااا ... نمیدونید چه قلبی از من ذوب میکنه... خیلی خوبه .

خیلی از حرفهاش درمورد انگلیسه. یکیش اینه اونجا مدرسه نمیرماااا ! نمیدونم از کجا اومده این حرفش. 

بعضی اوقات گفتن یه حرف اشتباه که از اول متوجه اشتباه بودنش نیستم کلی پشیمونی بار میاره. چند وقت پیش بازی میکردیم. من فشارش میدادم میگفتم بگو عشق منی. گفت من عشگ تو نیستم. منم تو همون بازی گفتم وای قلبم شکست...

حالا هر روز میگه من عشگ تو نباشم گلبت میشکنه؟ 

ما یه داستان عجیبی هم که از سه سال و نیمگیش داشتیم و هنوزم کم و بیش داریم ورودش به مرحله شناخت جنسی بود.

اینکه آلت تناسلی خودش رو کشف کرد و هر روز درموردش حرف میزد و میزنه.

یه روز صبح بیدار شدم دیدم باهاش بازی میکنه.بعد عکس العملی نشون ندادم و صبح بخیرمو گفتم.گفت ببینش.. گفتم مامان نباید نشون بدی که . اون مال خودته. 

گفت نمیهاستم نشون بدم که. فگت هاستم ببینی چگد باحاله :)) یا گاهی با شگفتی به تغییر ظاهرش توجه میکنه و زودی خبر میده. ببینش.. بزرگ میشه :) 

یا مدام میپرسید الان فلانی هم داره ؟ تو هم داری؟ 

یک بار هم در حموم رو باز کرد وقتی دلیلشو پرسیدم خیلی صادقانه گفت فگت میخواستم مال تو رو ببینم :/

ولی همه کارا و حرفاش طبیعی بودن و هستن. خدا رو شکر. من گاهی واقعا تو دلم به حرفهاش میخندم.اما تو روش توجه نشون نمیدم.

 

اوووم و اینکه خیلی بچه ها زود بزرگ میشن... من امروز باقی پستهای قصه های من و جوجه داری رو خوندم و انگشت به دهن شدم از اتفاقات و مسایلی که پشت سر گذاشتیم و راستش الان بیشترین زمانیه که درمورد بچه داشتنم حس آرامش میکنم. از اینکه کارهای اساسی رو پشت سر گذاشتیم و فقط باید کنار هم قشنگ زندگی کنیم و با هم قشنگ حرف بزنیم و کیف کنیم خوشم میاد. از اینکه وقت آزاد برای خودم دارم و دیگه خواب و غذا دغدغه ام نیست لذت میبرم.

 

امید و آرزوم اینه کوروش هم لذت ببره. از اینکه منو کنار خودش داره شدیدا لذت ببره.

 

تولدش رو رسما قراره جمعه که میتونیم خانوادگی کنار هم باشیم جشن بگیریم. امروز فقط به مناسبت تولدش با آبجی صاحبخونه میریم کنار دریا و پیک نیک میکنیم.

بنابر این فعلا پست رو میبندم تا یه قسمت دیگه ی این سریال روایت جوجه داری ... 

:)

 

 

 

 

 

انقد خوشم میاد با لحن خودش حرفاشو مینویسی کامل میشه تصور کرد چطوری حرف میزنه.

سر داستان شناخت جنسیش خندیدم :-)))

آره دوست دارم کامل به زبون خودش بخونید . خیلی نمک شده حرف زدنش :)


اصلا یه بساطی داریم. اینها قابل نوشتن هاش بود :) 

عزیزم تولد کوروش قشنگمون مبارک 

تو مامان با حال و رفیقی هستی مینا و مطمئنا کوروش عاشگته و خواهد بود 

سختیهاش گذشته به نظر منم دوران سختی ها تموم شدن فقط یه کاری مونده که از حالا باید انجام بدی و اونم یه مقدار قانون و چهارچوب گذاشتنه که البته بدون سخت گیری باشه و فقط با تکرار و تکرار براش جا بیفته به این شکل که حد و مرزها رو بفهمه فقط 

به نظرم کوروش جایی که باید باشه هست و بقیه چیزها خصلت های شخصی خودشن که منحصر به فردش می کنن و در آینده به شکل درستش در میان 

من بهت تبریک میگم 

هم تولد کوروش رو هم مادر شدنت رو و هم اینکه خودت تنهایی از پسش براومدی 

و به کوروش هم تبریک میگم که مادرش تویی راستش خیلی به هم دیگه میاین تو قشنگ مامان کوروشی و کوروش کاملا پسر توست مامان کوروش بودن فقط به تو میاد و پسر مینا بودن فقط به کوروش 

ممنون نسیم جانم.

امیدولرم نسیم.
اوهوم.حد و مز در چه زمینه هایی منظور نظر توست؟

ممنونم واقعا نسیم. تو خیلی تو مادر بودنم کنار من بودی . 

سلام عزیزم

میناا، ینی این همه وقته من تو رو می شناسم؟!

چقدر جاللب

من از بارداریت وبلاگتو می خوندم. بعدم اینستا.

ای جوووجه بلا. واقعا چلوندی هستن. 

اخ اخ،این قسمت تربیت جنسی فکر کنم، یکم سخت و پیچیده باشه.

خدا حفظش کنه

تولدش مبارکتون باشه. انشالله که سال بعد کنار پدرش تولدشو جشن میگیرین و کیف می کنین 

سلام نجمه جانم.

وای اره ؟؟  
برای منم جالبه که دوستایی دارم چند ساله باهامن .
اوم اره برام سخته . گاهی با تمام وجود میخوام بهش یه چیز بگم اما میدونم باید جلو خودمو بگیرم . 

ممنون جانم

حد و مرز در زمینه ی ارتباطیش با دیگران و روال زندگیش

اینکه چطوری برای افراد دیگه زحمت اضافه ای درست نکنه اینکه از خودمحوری محض که الان توش هست و همه چی رو از دید خودش می بینه یه مقدار به دیگران هم توجه کنه 

اینکه بدونه کارهاش روی دیگران چه تاثیری داره و تا چه حد می تونه وارد حریم دیگران بشه و از کجا به بعد دیگه دیگران در مقابلش دچار زحمت میشن 

حد و مرز و قانون در زمینه برنامه های روزانه اش اینکه برنامه ای داشته باشه برای کارهای روزمره اش و همینطور هردمبیلی روزش نگذره مهمون که هست نه لازم نیست طبق برنامه پیش بره ولی یه برنامه کلی داشته باشه که یه انضباط کوچولویی تو ذهنش نقش ببنده که نمیشه همینجوری تا هر جا که میشه پیش رفت چون برای خودش و اعتماد به نفس خودش هم لازمه که حد و مرزها رو بشناسه وگرنه بعدها به خاطر کارهایی که واجب نبوده خسته میشه و نمی تونه کارهایی که واجب بوده رو انجام بده 

از حالا اگر یه انضباط آسونی رو یاد بگیره بعدها برای مهد و مدرسه خیلی راحت خواهی بود 

البته لازمش اینه که خود تو هم از یه انضباط نسبی تو خونه پیروی کنی

 

ممنون نسیم جانم

۱۵ ارديبهشت ۱۴:۵۶ آیدا سبزاندیش

تولد کوروش کوچولو مبارککک من که واقعا عاشقشم و تو اینستاگرام همش استوری هاشو می بینم دلم براش ضعف میره خیلی بچه نازیه خدا حفظش کنه برات عزیزم.

عزیززم . تو همیشه به کوروش محبت داشتی . 

ممنونم ازت

تولد کوروش جیگر مبارک باشه. خیلی بانکمه. 

زنده باشی دوستم. 

تولد جوجه ت مبارک 💚

سال روز مادرشدن مبارک 💚

 

ممنون رهای عزیزم.

میدونی چقدر خوشحال میشم یکی یادشه و سالروز مادر شدن منم تبریک میگه ؟

تولد کوروش مبارک باشه❤😘 

همونطوری که گفتی بیشتر چیزا طبیعی.

قشنگ مینویسی 

ممنونم سونیا جان

سلام مینا جون تولد کوروش عزیز مبارکت باشه و آفرین بهت که مادر شجاعی هستی و یه پسر کوچولوی شیطون شیرین زبون باهوش رو تونستی اداره کنی واز محبت سیرابش کنی ان شاالله تولد صد و بیست سالگیش .

سلام به روی ماهت عزیز.


ممنونم از محبتت

فکر کن کوروش توی ۳۰ سالگیش مثلا بیاد ایران بره شمال بعد تعریف کنه من هرروز با مامانم میومدم اینجا دوچرخه سواری:)))

مرسی ازت که انقدر خاطره خوش براش ساختی

وای قلبم :)


مرسی مهربون 

تولد کوروش جان مبارک باشه خیلی بهت تبریک میگم :-)

ممنون مهتای عزیز

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
سلام!
به وب من خوش آمدی.
مشخصات منو میتونی از قسمت *بلاگر شناسی* بخونی.
اگر که خاموش همراه منی خواهشا موقع پستهای رمز دار روشن نشو!
اگر وب داری و کامنت میذاری خواهشا آدرس بذار شاید لازم شد :)

دوست خوبم!
اینجا یه رسانه ی مجازیه اما یادت نره ما آدم های واقعی هستیم..
از شکستن دل همدیگه با حرفای نامناسب پرهیز کنیم.
هدف از ایجاد این وب صرفا ثبت دلنوشته های من و گهگاهی نوازش طبع لطیف شما با شعره.
تمام نیکی ها و بهترین های دنیا از آنِ شما و سرِ راهِ شما باشه.
ان شاء الله.
آرشیو مطالب
شهریور ۱۴۰۱ ( ۱ )
مرداد ۱۴۰۱ ( ۲ )
تیر ۱۴۰۱ ( ۱ )
خرداد ۱۴۰۱ ( ۲ )
ارديبهشت ۱۴۰۱ ( ۲ )
فروردين ۱۴۰۱ ( ۳ )
بهمن ۱۴۰۰ ( ۳ )
دی ۱۴۰۰ ( ۲ )
آذر ۱۴۰۰ ( ۲ )
آبان ۱۴۰۰ ( ۲ )
مهر ۱۴۰۰ ( ۲ )
شهریور ۱۴۰۰ ( ۳ )
مرداد ۱۴۰۰ ( ۲ )
تیر ۱۴۰۰ ( ۳ )
خرداد ۱۴۰۰ ( ۴ )
ارديبهشت ۱۴۰۰ ( ۴ )
فروردين ۱۴۰۰ ( ۲ )
اسفند ۱۳۹۹ ( ۵ )
بهمن ۱۳۹۹ ( ۶ )
دی ۱۳۹۹ ( ۱۱ )
آذر ۱۳۹۹ ( ۸ )
آبان ۱۳۹۹ ( ۴ )
مهر ۱۳۹۹ ( ۶ )
شهریور ۱۳۹۹ ( ۶ )
مرداد ۱۳۹۹ ( ۲ )
تیر ۱۳۹۹ ( ۵ )
خرداد ۱۳۹۹ ( ۳ )
ارديبهشت ۱۳۹۹ ( ۵ )
فروردين ۱۳۹۹ ( ۴ )
اسفند ۱۳۹۸ ( ۴ )
بهمن ۱۳۹۸ ( ۴ )
دی ۱۳۹۸ ( ۴ )
آذر ۱۳۹۸ ( ۴ )
آبان ۱۳۹۸ ( ۴ )
مهر ۱۳۹۸ ( ۴ )
شهریور ۱۳۹۸ ( ۶ )
مرداد ۱۳۹۸ ( ۴ )
تیر ۱۳۹۸ ( ۴ )
خرداد ۱۳۹۸ ( ۴ )
ارديبهشت ۱۳۹۸ ( ۲ )
فروردين ۱۳۹۸ ( ۳ )
اسفند ۱۳۹۷ ( ۳ )
بهمن ۱۳۹۷ ( ۸ )
دی ۱۳۹۷ ( ۵ )
آذر ۱۳۹۷ ( ۶ )
آبان ۱۳۹۷ ( ۴ )
مهر ۱۳۹۷ ( ۴ )
شهریور ۱۳۹۷ ( ۴ )
مرداد ۱۳۹۷ ( ۸ )
تیر ۱۳۹۷ ( ۵ )
خرداد ۱۳۹۷ ( ۸ )
ارديبهشت ۱۳۹۷ ( ۹ )
فروردين ۱۳۹۷ ( ۶ )
اسفند ۱۳۹۶ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۶ ( ۴ )
دی ۱۳۹۶ ( ۹ )
آذر ۱۳۹۶ ( ۲ )
شهریور ۱۳۹۶ ( ۲ )
مرداد ۱۳۹۶ ( ۲ )
تیر ۱۳۹۶ ( ۱ )
خرداد ۱۳۹۶ ( ۱ )
ارديبهشت ۱۳۹۶ ( ۲ )
فروردين ۱۳۹۶ ( ۸ )
اسفند ۱۳۹۵ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۵ ( ۸ )
دی ۱۳۹۵ ( ۶ )
آذر ۱۳۹۵ ( ۶ )
آبان ۱۳۹۵ ( ۹ )
مهر ۱۳۹۵ ( ۶ )
شهریور ۱۳۹۵ ( ۱۳ )
مرداد ۱۳۹۵ ( ۶ )
تیر ۱۳۹۵ ( ۱۶ )
خرداد ۱۳۹۵ ( ۱۸ )
ارديبهشت ۱۳۹۵ ( ۱۶ )
فروردين ۱۳۹۵ ( ۱۲ )
اسفند ۱۳۹۴ ( ۱۵ )
موضوعات
روزنوشت (۲۱۶)
شعر نوشت (۵)
پخت و پز نوشت (۴)
عکس (۱۰)
مناسبت نوشت (۵)
زبان در خانه (۱)
پیوندهای روزانه
اجاره مبله در تهران
گرسنه ها بخوانند :)
مامان-بابا ها بخوانند 2 :)
مامان-بابا ها بخوانند 1 :)
همه ی خانم ها بخوانند :)
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان