سلام عزیزان دل :)
همونجور که تو اینستاگرام گفتم , دیروز عصر تصمیم گرفتم شب که شد به همسر جان بگم همه چیز رو :)
و این شد که بعد از کلاس رانندگی اول رفتم دو تا بادکنک صورتی و آبی دختر پسری خریدم که با هلیوم بادش کرده بودن.
بعدم رفتم کلاس زبانم و وقتی تموم شد دو تا کاپ کیک نی نی و سی تا شمع هم خریدم و برگشتم خونه.
دیشب بنا بود همسر بره عروسی همکارش و گفته بود حوالی ده و نیم یازده برمیگرده..
منم دیگه از هشت و نیم که رسیدم تند و تند شروع کردم کارامو انجام دادم.
شاممو آماده کردم..
هال رو یه دستی به سر و روش کشیدم.
میز وسط مبلها رو آماده کردم.
شمع ها رو چیدم.
بعدم خودم انقدر شلخته و خسته بودم که دیدم داره دیر میشه و بهتره دیگه فقط به خودم برسم..
موهامو بافتم.. هرچند اونقدر بلند نیست اما همیشه فکر میکنم گیس کردن رمانتیک و دلبر تر از با یه کلیپس جمع کردنه .
آرایشمو کردم.
لباسمو انتخاب کردم و عوض کردم و خیلی نتیجه رو دوست داشتم :)
و دیگه رفتم بست نشستم دم پنجره که به محض اینکه همسر در حیاط رو باز کرد من بدو بدو شمع ها رو روشن کنم...
اما دریغ که انگار قصد برگشتن نداشت و من دیگه کم کم عصبی و بی حوصله شدم..
بهش زنگ زدم گفتم زود تر بیا من حالم زیاد جالب نیست.
خوب به اون زودی که فکرشو میکردم نیومد اما بالاخره از پنجره دیدم که یه پژو دم خونه است و یه آقای خوجل موجل ازش داره پیاده میشه..
دیگه انقدر هول شدم که خدا میدونه..
سریع آهنگ *دوست دارم زندگی رو* سیروان خسروی رو پلی کردم و شروع کردم شمع ها رو روشن کردن...
پنج تاشون مونده بود که همسر رسید پشت در.
حالا من درو قفل کرده بودم که اگه نرسیده بودم یهو نیاد تو .
دیگه شمعا که تموم شد رفتم دم در و گوشی هم روشن و مشغول فیلم ^_^
که اومد داخل...
شاد و شنگول از عروسی..
گفت اینجا چه خبره؟؟
گفتم تولدت پیشاپیش مبارک :)
خخخ گفت الان چه وقت پیشاپیشه !! O_o
دیگه رفت جلو...
از این شمعا که چیده بودم تو راهش رد شد :
سلام و خوش آمد و آرزوی لذت بردنتون از عکسای من :)
همیشه عاشق طلوع و غروب آفتابم.. چقدر حیفه که هر روز و هر روز شانس دیدنشون رو نداریم :(
اولش که رسیدیم یه عدد روستا بود که تا چشم کار میکرد خاک و کاهگل بود .یه جوری که خواهر زاده هام صداشون درومده بود که چرا اینجا اومدیم؟؟
از ماشین که پیاده شدیم دیدیم یه عده جمع شدن یه جایی و دارن پایین رو نگاه میکنن..
ما هم رفتیم ببینیم چیه که اینجا رو دیدیم و عقل و هوش از کف دادیم : کلیک1 این هم یه زاویه دیگه که اقاقیا های عزیز هم توشن : کلیک2
من کلا از دیدن جایی که آب توشه مثل دریا رودخونه برکه چشمه اینا بیشتر از دیدن سرسبزی خوشم میاد :)
خصوصا که اینجا رنگ آبش خیلی خاص و دل انگیز بود واقعا به دلم نشست.
تازه تو این استخر فرمی که از آب چشمه ی بغل دستش پر میشد یه عااااالمه ماهی بود.. یه عااالمه.. چقدرم بزرگ...
بعد از همون بغل چشمه پله میخورد میرفت به سمت پایین و پله ها که تموم میشد انگار از در باغ سبز رد شدی..
یهو همه چی رنگش عوض میشد...
اینو به یاد هومان گرفتم :) کلیک5
این عزیزای دلمم دارم لحظه میشمرم که ما رو شرمنده ی قرمزیشون کنن در آینده ی نزدیک : کلیک6
این خانم خانما هم از مورد علاقه هامه : کلیک7
این یکی عزیز دلمم که اصن یه دونه باشه :) کلیک8
راستی یه چیزی که مهم بود و یادم رفته بود تو پست قبل عنوان کنم این بود که چقدر مردم روستا باصفا و با محبتن :)
یه مجلس تو مسجد داشتن که وقت نهار من و همسر که برای چرخش رفته بودیم یه آقای جوونی بهمون تعارف کرد بریم غذا بخوریم :)
دعوت دو تا آدم غریبه نه به خاطر مجلس به خاطر اینکه معلوم بود ما مسافریم و شاید گرسنه باشیم واقعا منو خوشحال کرد..
بعدم که باغی که ما و خیلی خانواده ی دیگه نشسته بودیم ملک شخصی بود اما صاحب دریا دلش محصورش نکرده بود و اجازه میداد امثال ماها بریم لذت ببریم..
تو باغ هم درخت گوجه سبز و زرد آلو و بادوم و انار و انجیر و گیلاس و به و همه چیز بود که خوب مثلا میشد کلی از درختا آویزون شد و چغاله خورد یا گوجه سبز زد... خوب بودن مردمی که پلاستیک به دست میومدن و میکندن اما در کل ندید بدید بازار نبود...
من که دلم ضعف رفت برا بادوم ها اما کلا سه تا دونه خوردم که اونم میدونم آدمی که مناعت طبعش انقدر بالاست ماها رو راه داده حتما فکرشم کرده مردم از میوه هاش میخورن و اگه بنا بود حلال نکنه باغ رو میبست..
یه بارم اومد گفت فقط خواهش میکنم که باغ رو کثیف نکنید.حتی شده آشغالهاتون رو تو کیسه زباله بریزید همینجا بذارید من خودم جمع میکنم..
بعدم رفت..
من که واقعا دعاش کردم که تنگ نظر نیست و انقدر مهربونه.قبل رفتنمون هم دستکش پوشیدم و نه فقط زباله های خودمون که تا یه شعاعی زباله های قدیمی رو هم جمع کردم و بردیم با خودمون :)
+ عکس محبوب انتخاب بشه لطفا :)
+ عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست :)
دریای کاسپین (خزر خودمون ) تو یه روز ابری بارونی :