سلام دوستانم!
دومین ماه روزِ تولد جوجه هم گذشت...
دو ماهه که من هر روز میگم خدایا شکرت که این جوجه رو به من دادی.
دو ماهه آغوشم بوی بهشت گرفته...
چشمام هر جا رو نگاه میکنه عشق میبینه...
تو این دو ماه نه یه دل سیر تونستم تو حمام زیر دوشِ گرم بشینم و کیف کنم،نه تونستم به پوستم رسیدگی کنم،نه تونستم با خیال راحت یه فیلم بذارم و در حالی که میبینم دونه دونه. میوه ی قاچ شده دهنم بذارم... بلکه حمام رفتنم گاهی نسیه ای شده... یه شب میرم موهامو شامپو میکنم،فردا شب میرم تنمو میشورم.همشم با حواسی که کلا بیرونه،که مبادا طول بکشه پسرم گریه کنه...فیلم میبینم اما نسیه ای. انقدر پاز میکنم،پلی میکنم که از یه ظهر تا شب ممکنه طول بکشه تا یه فیلم دو ساعتی تموم شه... میوه ها دیگه چاقو به تنشون نمیبینن،مستقیم میرن زیر دندونم... غذاهام دیگه رنگِ دیزاین و حتی سفره نمیبینن بلکه قابلمه رو برمیدارم همونجا زیر گاز میشینم و تند تند میخورم... تازه یه شب که داشتم از درد دست و گردن میمردم نشستم با گریه های جوجه ای که بغل میخواست زار زار گریه کردم..
اما اصل حالم خوبه واقعا...
یه ذره تو رابطه زن و شوهریمون تو پستی و بلندی افتادیم و با یه غیر منتظره هایی رو به رو شدیم اما کلا همه چیز خوبه.قرار گذاشتیم از پس این دوران بربیایم و به هم کمک کنیم.
رویایی نیست اما من راضی ام.
از اینکه سر صبح میخنده و براش میمیرم راضی ام.
از اینکه شبا میخوابه و زل میزنم بهش و نفسم میگیره راضی ام.
خیلی دوستش دارم خیلللللی ^_^
دلم برای اینحا تنگ شده واقعا.
یه مدته لپ تاپ رو به یه نفر قرض دادم وگرنه دلم میخواست زود تر پست بذارم.. لپ تاپ جانم زودتر از دو ماه دیگه برنمیگرده خونه.
قرار شده امسال هم تو این خونه باشیم.دیگه راستی راستی به سرم زده رنگ بخرم تا یه ماه دیگه اگه جوجه آروم تر شده بود و بیفتم به جون در ها و کمد دیواری ها....
خیلی تو سرم کارهای جالب جالب میچرخه اما واقعا فعلا وقت ندارم..
فعلا میخوام از این بزرگ شدنش لذت ببرم و برای خنده هاش بمیرم و خودمو وقفش کنم.یه کوچولو دیگه که این دل درد ها و پی پی نکردن ها و مشکلات خوابش تموم شد مشغول میشم.
دوست جانها براتون روزای روشن آرزو میکنم و دیگه بیهوش میشم از خواب...
فعلا...