22 مهر 99

 سلام بچه هااااااااا :)

 

من اومدم. ای بابا چی میشه که آدم هی نمیتونه بیاد چراغ وبلاگ جانشو روشن کنه و قرهایی که تو کمرش فراوونه رو همینجا بریزه در حالی که هر روزِ هر روزِ هر روز داره تو سرش پست میذاره و حرف میزنه و تعریف میکنه و توصیف میکنه و نظر میپرسه؟؟؟

 

بعد زمانهایی که به این شکل میگذرن و من میام دوباره بنویسم واقعا یه حس حسرت و افسوس با منه. حسرت اینکه یه سری حرف ها و احساسات ارزش ثبت شدن داشتن اما گذاشتم بگذرن و گم شن تو حافظه ام :( 

بعد کلی نویس خوبی نیستم من... باید به یه سری موارد خاص توجه کنم و دربارشون بنویسم وگرنه مثلا میبینم ده ساعته تو صفحه ی انتشارم و چیزی ازم بیرون نمیاد درحالی که همزمان یه فشاری تو مغزم منو هُل میده اینجا....

 

در حال حاضر نشسته ام تو هال و دارم به قطعه ی کاروان محمد رضا شجریان گوش میدم و مینویسم براتون.

 

اول اینکه بگم من بعد از خوندن نظراتتون و البته در درجه ی اول رجوع به قلب خودم تصمیم گرفتم کارمو ادامه ندم و از خودمم ناراضی نیستم.

بچه ها واقعیت اینه من خیلی وقته مثل سابق از سیر تا پیاز نمینویسم و کمی حواسمو جمع میکنم که بیهوده گویی نکنم و این وقتی که خودم میذارم برای نوشتم و وقتی که شما میذارید برای خوندن رو با انرژی منفی و بدگویی پشت کسی و خلاصه چیزای سطحی هدر ندم.اما برای این جریان بگم که همتون میدونید من با عشق شروع کردم این تجربه رو اما کم کم یه صحبتایی کرد مادر بچه ها که من اگه ادامه بدم پا رو عزت خودم گذاشتم.و یه اتفاقات دیگه باز بین من و مادرشون که از طرف ایشون من مهر واقعی و احترام واقعی نسبت به خودم حس نمیکنم و این باعث میشه من مدام احساس راحت نبودن بکنم.

از طرفی مساله ی کوروشو دارم.که فکر میکنم باید یه چیزهایی رو تو محیط آموزشی یاد بگیره نه از مادرش. اصلا فایده نداره من صبح تا ظهر هی بهش میگم نکن بعد اونم هی میکنه  بعد دختر بزرگه ارتباط نمیگیره با کوروش. گاهی کوروش هی باهاش حرف میزنه متوجه میشم که جواب نمیده.بعد انقدر من به کوروش تذکر دادم دو تا بچه ها گستاخ شدن تو ارتباط با کوروش.تصاویر جدید زیباسازی وبلاگ , سایت پیچک » بخش تصاویر زیباسازی » سری پنجم
 www.pichak.net
 کلیک کنید بعد کوروش از صبح تا ظهر هزاران بار فریاد میزنه و گریه میکنه .چرا؟ چون اونا اگه به دیوارم دست بزنن میخواد بگه من اول میخواستم دست بزنم...  کوروش که خودش مهد میرفت پارسال ؛ مثل یه تیکه ماه بود. چرا؟ چون اونجا خونه نبود. هرچند که قانون حالیش نبود و سر کلاس همه میرفت اما دیگه اونجا انقدر وسیله بود که همه داشتن اندازه ی کافی!  خلاصه کنم. این کار هیچ جوره به اعصاب خردیش نمی ارزه.هیچ جوره. اون روزی ام که نوشتم مامان بچه ها درباره ی حقوقم دست و دلبازی کرده و خوشحال بودم اشتباه کردم :/  چون که من همیشه فکر میکنم این آدمِ نوعی داره با صداقت کلام با من ارتباط برقرار میکنه. اما الان میبینم نه اینجور نبوده و من در جریان قیمت ها نبودم.و پولی که میده پول نگهداری از یه بچه اونم شاید باشه. الان چندین جا آمار گرفتم همشون برای یه بچه بیشتر از من میگیرن.برکت پول مهم تر از کمیتشه اما خوب باید بذارم کسی با زرنگ بازی یه همچین کم لطفی در حقم بکنه؟ خوب به نظرم نه و پرونده ی این جریان بسته است از نظر من و با مادرشون صحبت کردم که تا ماه جدید پرستار جدید پیدا کنه... طفلی بچه ها :( جیگرمم براشون کبابه واقعا  پری روزا دختر بزرگه بهم میگفت خاله تو خونه ی هیچ پرستاری انقدر بهمون خوش نگذشته بود هیچ وقت. بهش گفتم خاله چرا خوش نمیگذشت؟ میگفت هیچوقت ما رنگ آمیزی و کاردستی و بازیای این جا رو نداشتیم 

خلاصه این از این گزارش مفصلم در باره ی این جریان.

 

 

دیگه جونم براتون بگه که کوروش هیچی لباس آستین بلند اینا نداشت و شلوار بیرونم نداشت. دو تا داشت یعنی ولی جفتشون شلوار کوتاه بودن دیگه این جا بارون و سرما و فلان شروع شده.دیگه بعد از چند روز گشتن تو اینستا و پیام به این پیج و اون پیج که جواب تمامشون این بود تموم کردیم هفته ی پیش تصمیم گرفتم براش حضوری خرید کنم. چهارشنبه شب رفتم خونه ی مامانم اینا خوابیدم. آخه بچه ها که میان من عصرام خیلی همت کنم به کارای خودم برسم اصلا وقت نمیشه به مامانم سر بزنم.دیگه چهارشنبه بهشون حال دادم و خونه شونو به حضور مبارکم منور کردم laugh

بعد پنجشنبه صبح رفتم انزلی خونه ی امید و خواهرم . واقعا احساس میکنم حداقل هفت هشت ماه بود نرفته بودم. دیگه نهار که خوردیم زدیم رفتیم کاسپین و تا غروب پاهامونو فرسودیم سر خرید کردن برای جوجه.واقعا من هر بار میرم خرید از همیشه بیشتر تو دلم میگم خدایا کاش سیاوش بود... 

مرد خوش حوصله ی خوش خرید دست و دلباز من  من اصلا این کاره نیستم آقا. آدم بلدی نیستم. :( و عجولم تو خرید. و تا بخواید میکنن تو پاچه ام و بعدش همش انگشت پشیمانی به دندان میگزم. خصوصا تو خرید برای کوروش مادر نمونه ام رسما.... 

سرتونو درد نیارم بین چند تا تیکه آشغال دو سه تا چیز خوبم گرفتم براش... واقعا خدایا چجوری میشه یه بلوز شلوار خونگی 150 تومن باشه؟ واقعا گرونه به نظرم. بعد یه شومیز معمولی که حالت رسمی و مهمونی داره قیمت یه مانتو زنونه است!! کتونی ها رو هم نگم دیگه ... دلم میخواست برگردم خونه و کل پاییز زمستون کوروشو با پتو بگردونم این ور اون ور frown کوروشم خدا رو شکر اذیتمون نکرد و خلاصه اینم از این.

 

بعد ما تو راه برگشت بودیم به خونه ی آبجی که من تو ماشین بعد چند ساعت پیاده روی گوشی رو درآوردم و رفتم تو اینستا... و استوری ها رو دیدم که همش نوشته بودن استاد شجریان به رحمت خدا رفته.من باور نکردم و بلافاصله رفتم پیج همایون و دیگه همینجور اشکام چکیدن و تا وقت خواب یکسره گریه کردم. خوب خواهرم و امید هیچکدوم شجریانی نبودن و همیشه به من میگفتن این چیزا چیه گوش میدی :/ بعد مضمون کل آهنگایی که خودشون گوش میدن اینجوریه که تو رفتی و من به خاک سیاه نشستم و افسرده ام و زندگی به آخرش رسیده و چقدر همه چیز بده و بیاید دسته جمعی بمیریم اصلا و ..... 

بعد من تو اون محیط نمیتونستم راحت باشم. جلو اشکامو نمیتونستم بگیرم و میومدن پایین و تند تند پاکشون میکردم و آب بینیمو میکشیدم بالا.بعد هی اونا مثلا میگفتن بعد اینهمه وقت اومدی همشم ناراحتی ... عه بابا خوب نمیتونستم بشکن بزنم که.بعد هی هم حال واقعیمو قورت میدادم...

وقتی هم برگشتم خونه درگیر بچه ها شدم و اصلا افتضاح خلاصه. تازه شنبه بعد از ظهر که بچه ها رفتن من حالم واقعا بد شده بود ولی گریه ام نمیومد... 

پلی لیست شجریانمو پخش کردم و شروع کردم به باغبونی کردن و اشکامو ول کردم .شب هم کوروشو خوابوندم و خودم تا پنج صبح خواب به چشمم نیومد. شاید اگه روز اول میتونستم دل سیر غممو بیرون بریزم اونجوری نمیپژمردم.پشت پنجره به ماه خیره بودم و هیچ عکس العملی ازم درنمیومد. احتیاج داشتم هق هق کنم انگار.

و این اتفاق بالاخره شب یکشنبه افتاد و من تازه اون شب با روشن کردن شمع هام و نوشتن و گوش کردن و دیدن کلیپهای تشییع ساعتها گریه کردم و براش رحمت و نور طلبیدم و با مرگش رو به رو شدم و قلبم صیقل خورد. صبحش که بیدار شدم میدونستم این هم قسمت بایِسته ای از زندگی بوده و موندن تو حال بد برای من جایز نیست.دوباره بلند شدم و پرده ها رو کشیدم و نورو دعوت کردم به خونه و باز گلها رو ناز کردم و زندگی رو از سر گرفتم...

 

قلم را آن زبان نبوَد که سِرِّ عشق گوید باز

وَرای حدِ تقریر است شرح آرزومندی...

 

از دوشنبه هم بگم که کلاس سنتورم باز بی نظیر بود.راستش کلاس رفتنی به این فکر کردم یه سال و نیمه استادم داره برام زحمت میکشه.و بهم یاد میده و تشنگی منو سیراب کرده و حالا که حس میکنم سنتور نوازیم در حد خوبی به نتیجه رسیده و حالمو عوض کرده حقشه ازش قدردانی بکنم. برای همین وارد اولین گل فروشی شدم و یه دست رز مینیاتوری گرفتم و بعدش یه هنرجوی دیگه هم هست که هر هفته میاد میشینه از دست من نگاه میکنه و گفتم برای اونم گل بخرم.همینجوری عشقی طور. برای اون هم لیسین توس خریدم و رفتم کلاس. کلاس هم که سراسر کیف بود. اعتماد به نفسم تو چارچوب کلاس بالا رفته.مثلا الان هنوز کسی میاد خونه ام میگه برام سنتور بزن نمیتونم و دست و پام گره میخورنا اما تو کلاس خیلی خوب شدم.خیلی. و اینبار هم با چهرمضراب شور زدنم استادم گفت کیف میکنم که تو شاگردمی :)

و اون لحظه ها فقط یه خوشبختی و عشق عظیم هست که تو کل وجود من به جریان میفته...

 

خوب میبینم که نطقم نمیخواست باز شه اول پستی اما قشنگ یه ساعته نشستم دارم براتون مینویسم

 

دیگه میبندم پست رو و باید برم جوجه رو بخوابونم .

به خدای خوبمون میسپارم همه تون رو بچه ها و مرسی که دوستای منید و اینجا رو میخونید :)

 

 

 

 

 

 

واقعا لباس بچه ها خیلی گرون شده من حتی یه لباس معمولی خونگی که چون کوچیک لک بیفته هم براش بگیرم رو 150باید حساب کنم کاش درآمدهام یه تکون میخورد 

یکم برام سنتور میزنی؟😍

بعد میگن بزایید... دیگه نمیگن چجوری بزرگ کنید.


عزیزم. اینستا نداری؟؟؟  بالای صفحه لینک اینستامو گذاشتم. برو توش یه کلیپ ببین‌ 

۲۲ مهر ۲۳:۱۶ نرگس بیانستان

مرسی ک دوست مایی و می نویسی برامون :)

^_^ غش کنم یا زوده

۲۳ مهر ۰۰:۱۵ گیسو کمند

چقدر خوبه که بلاخره تصمیمتو گرفتی. ان شاءالله زودی کرونا تموم بشه و آقا کوروش جان دوباره به فضای مهد برگرده. در باب گرانی لباس بگم که مامانم داره برای نوه هاش که هنوز حتی باباشونم مشخص نیست لباس میخره😁 چقدر خوبه استاد موسیقیت ازت تعریف میکنه. مینا من عاشق چنگم(هارپ) ولی فکر کنم فقط تهران جایی برای آموزش داره. من خیلی صداشو دوست دارم.

الهی آمین. 

وای چقدر مامانت خوبه 😂😂😂 تک دختری ؟ 

آره خیلی حس خوبیه 😍

عزیزززم خیلی گوش نواز و دل انگیز و آسمانیه نوای چنگ. فکر کنم من اگه از نزدیک بشنوم غش کنم...  وای گیسو کمانچه هم بینظیره. یعنی دست آدمو میگیره میبره اونجا که شراب هم نمیبره !
کلا همه ی سازها خوبن... کاش میشد آدم همشو یاد بگیره اصلا.
من اگه شدنی بود سنتور و سه تار و تار و کمانچه و نی و تنبک و کاخن و درام و پیانو و خلاصه همه رو زخمی میکردم 😂

تو چنین خوب چرایی؟؟

از لباس بچه نگو که خییلی دلم پره!حالا خوبه ما بعضی از لباسهای پسر اولی نگه داشتیم،اونم از صدقه سر باباشونه،میگفت نگه دار،همه رو بذل و بخشش نکن!!.به من بود که میگفتم همین یدونه بچه بسه دیگه،بس که این بچه منو اذیت میکرد و همه ش تب میکرد و غذاهم نمی‌خورد.اصلا فکرشم نمی کردم یه روزی من سه تا بچه داشته باشم!آره،الان یه سری لباسهای پسر دومی هم تو خونه تن دختره هم میکنم،چه کنیم دیگه.

دخترم سعی کن دیگه انقدر دیر به دیر پست نذاری،آفرین خانم!

عزیزم خوبی از شماست.

عه چه خوب کردی نگه داشتی پس. من نمیتونم تحمل کنم لباس نگه دارم. زود میبخشم.لباسای کوچک کوروشو همه رو دادم خواهرم برای یه روزی که به امید خدا اگه بچه دار شه. البته پشیمونم. باید میدادم یکی که بچه داره الان و احتیاج داره.

طفلک... کوروشم دست به تبش خیلی خوبه :/ 


چشم مادر ^_^

۲۳ مهر ۰۱:۰۱ گیسو کمند

آره تک دخترم

عشق چنگ جوری منو زخمی کرده که دیگه نمیتونم بقیه رو زخمی کنم. سازهای زهی عشقن من وینا رو هم خیلی دوست دارم ولی اون دیگه عمراً اگه کسی باشه آموزش بده فکر کنم باید کلاً جمع کنم برم هند😅

:)

به مامانت بگو لباس رو باز میشه تهیه کرد بره تو کار یخچالت 😂 یخچالی که سه سال پیش سیزده تومن بود شده ۷۵ تومن خواهر...  

عزیزم.. خیلی عالیه امیدوارم یه جور شگفت انگیز بیاد تو مسیر زندگیت پس.من از ذات موسیقی لذت میبرم.فکر کنم برای همینه همه چیزو دوست دارم. تمام صداهایی که پشتشون نت موسیقیایی دارن زیبان. البته بعضی ها بیشتر زیبان. واقعا آدم گاهی با یه چیز خاصی ارتباط میگیره و این عالیه

هند عالیه 😁 برو از اون کار عجیب غریبای مرتاضی هم یاد بگیر.

مینا فکر کنم مامانت اینا باید یه خروس جلو پات قربونی میکردن ;-) 

رفتن استاد شجریان واقعا ناراحت کننده بود ولی یه عده زوم کرده بودن رو ازدواج دومش 

 الان که دارم مینویسم یکی از بچه ها خوابه  اون یکی هم نقاشی میکشه  من برم بیدار شد

دقیقا :)


ای بابا.مردم فضولن دیگه.من تو یه کامنتی خوندم شحریان اگه خوب بود میموند بچه هاشو کنار زنش بزرگ میکرد. یعنی من نمیدونم اینها چه سرهای تهی از مغزی دارن :/  

آخی عزیزم .پر انرژی باشی 

مینای عزیزم سلام

با توجه به توضیحی که دادی منم فکر میکنم تصمیم درستی گرفتی.

کوروش هنوز خیلی کوچک تر از اونه که یک سری موارد رو درک کنه. وجود اون دوتا بچه تو خونه ش اون حس آزادی رو ازش گرفته بود

 

اماااان از این گرونی که همه رو درگیر کرده. خدا خودش به همه کمک کنه

منم با خوندن خبر فوت استاد شجریان بزرگ گریه م گرفت. بقول پسرش هزاردستان موسیقی ایران رو بدست طبیعت سپردیم

 

چقدر عشق و ذوق و کیف میکنم وقتی با عشق از سنتور نواختنت مینویسی. همیشه موفق باشی نازنینم

عاقا ای کاش نزدیکت بودم برای منم عشقی طور یه چیزی میخریدی مثلا یک تکه کیک یا شیرینی . الان داری بهم میگی شکمو ؟ :))

 

 

 

 

 

باران جانم سلام به تو

اوهوم. بهتره تو شرایط دیگه و تو مکان دیگه همبازی داشته باشه.

الهی آمین

عزیزم :(  واقعا غم انگیز بود. هرچند دور از نظر نبود اما شدیدا غم انگیز بود.

مرررسی. نمیدونی خودم چقدر حالم باهاش خوبه. 

شکمو برای یه لحظه اته خوب :))  

سلام مینایی خوبه که بالاخره تصمیمتو گرفتی کاش مادره زودتر یکیو پیدا کنه برای بچه هاش.

از گرونی هم نگو که .... هیچ ....

 

سلام یگانه جان. والا من تصمیممو گرفتم ولی از مادرشون هیچ عکس العملی نمیبینم 😑


اصلا یه وضعی

۲۴ مهر ۰۰:۳۴ مامانی

سلام جون دلم...

شبانگاهان بخیر عزیزم💕

چه خوبه که نوشتی... من همون صبح خوندمت منتهی کامنتم موند برای الان.

 

امیدوارم همواره خیر و خوبی در انتظارت باشه جانم...

لباسهای کوروش جانم هم مبارک باشه🤩

 

روح تمام رفتگان شاد💞

سر درد دارم عزیزم... بیشتر ازین نتونستم بنویسم.

دوستت دارم ، بوس🐥

سلام مینا جانم.

شب تو هم بخیر.

عزیزم مرسی که میخونی و بازخورد میدی..
برای تو هم جانم.
سلامت باشی

عزیزکم :(( زود خوب شو مبنایی. خدا بهت سلامتی بده

۲۴ مهر ۱۱:۵۶ رهآ ~♡

به مامان دخترا گفتی پولی که بهم میدی کمتر از جاهای دیگه س؟

میدونی با اینجور ادم ها باید رک بود. اون وقت احساس زرنگی میکنن و توقع شون بالا و بالاتر میره.

تو چیزی رو از دست نمیدی و تجربه خوبی شد برات. ولی قطعن اون ی پرستار مهربون و آگاه رو از دست میده :)

 

 

 

مرسی از تو که انقده قشنگی و قشنگ مینویسی 💚

نه نگفتم. چون روز اولی که باهاش حرف زدم بهش اعتماد کردم و فکر کردم با صداقت میگه مثلا نرخ انقدره. در هر صورت قبولش کردم. و الان وسط ماه نمیتونم بگم نه این کمه. بعدم اهل با دعوا پول گرفتن نیستم. اون خودش باید با انصاف رفتار کنه. 


درست میگی و من بارها به این فکر کردم.واقعا با جون و دل و امانت دار بچه ها رو نکه داشتم براش .


جیگرتو

۲۴ مهر ۱۲:۲۸ سایه نوری

چه خوب که تصمیمت رو گرفتی و رها شدی 😊

هربار که هرکس از کاری که عاشقشه میگه، من دلم میره.. چقدر اونجاهایی که از سنتورت میگی.. از تعریف های استادت.. از حس و حال و عاشقی کردنهات با سازت رو دوست دارم.. بنوازی و بدرخشی جانم.. 

و اون گل خریدن سرخوشانه ی لطیفت واسه استادت؛ به به 😊😊

آره سایه... امیدوارم عملی هم بشه. مامان بچه ها به دختر بزرگه هنوز نگفته :/



عزیزززم مرسی. 

کلا قبلا زیاد گل میخریدم برای آدم ها. اینجا دم دستم نیست مدام. و چقدر حس خوبیه😍

من امسال در یک حرکت تصمیم گرفتم لباس خونگی بدوزم براش خودم،ای کاش فقط کاپشن و کفش بخرم قیمتا عجیب غریبه

عه چه خفن.

چه خوبه هنرمندی.
بخری الهی. یه خوشگل قیمت مناسبشو

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
سلام!
به وب من خوش آمدی.
مشخصات منو میتونی از قسمت *بلاگر شناسی* بخونی.
اگر که خاموش همراه منی خواهشا موقع پستهای رمز دار روشن نشو!
اگر وب داری و کامنت میذاری خواهشا آدرس بذار شاید لازم شد :)

دوست خوبم!
اینجا یه رسانه ی مجازیه اما یادت نره ما آدم های واقعی هستیم..
از شکستن دل همدیگه با حرفای نامناسب پرهیز کنیم.
هدف از ایجاد این وب صرفا ثبت دلنوشته های من و گهگاهی نوازش طبع لطیف شما با شعره.
تمام نیکی ها و بهترین های دنیا از آنِ شما و سرِ راهِ شما باشه.
ان شاء الله.
آرشیو مطالب
شهریور ۱۴۰۱ ( ۱ )
مرداد ۱۴۰۱ ( ۲ )
تیر ۱۴۰۱ ( ۱ )
خرداد ۱۴۰۱ ( ۲ )
ارديبهشت ۱۴۰۱ ( ۲ )
فروردين ۱۴۰۱ ( ۳ )
بهمن ۱۴۰۰ ( ۳ )
دی ۱۴۰۰ ( ۲ )
آذر ۱۴۰۰ ( ۲ )
آبان ۱۴۰۰ ( ۲ )
مهر ۱۴۰۰ ( ۲ )
شهریور ۱۴۰۰ ( ۳ )
مرداد ۱۴۰۰ ( ۲ )
تیر ۱۴۰۰ ( ۳ )
خرداد ۱۴۰۰ ( ۴ )
ارديبهشت ۱۴۰۰ ( ۴ )
فروردين ۱۴۰۰ ( ۲ )
اسفند ۱۳۹۹ ( ۵ )
بهمن ۱۳۹۹ ( ۶ )
دی ۱۳۹۹ ( ۱۱ )
آذر ۱۳۹۹ ( ۸ )
آبان ۱۳۹۹ ( ۴ )
مهر ۱۳۹۹ ( ۶ )
شهریور ۱۳۹۹ ( ۶ )
مرداد ۱۳۹۹ ( ۲ )
تیر ۱۳۹۹ ( ۵ )
خرداد ۱۳۹۹ ( ۳ )
ارديبهشت ۱۳۹۹ ( ۵ )
فروردين ۱۳۹۹ ( ۴ )
اسفند ۱۳۹۸ ( ۴ )
بهمن ۱۳۹۸ ( ۴ )
دی ۱۳۹۸ ( ۴ )
آذر ۱۳۹۸ ( ۴ )
آبان ۱۳۹۸ ( ۴ )
مهر ۱۳۹۸ ( ۴ )
شهریور ۱۳۹۸ ( ۶ )
مرداد ۱۳۹۸ ( ۴ )
تیر ۱۳۹۸ ( ۴ )
خرداد ۱۳۹۸ ( ۴ )
ارديبهشت ۱۳۹۸ ( ۲ )
فروردين ۱۳۹۸ ( ۳ )
اسفند ۱۳۹۷ ( ۳ )
بهمن ۱۳۹۷ ( ۸ )
دی ۱۳۹۷ ( ۵ )
آذر ۱۳۹۷ ( ۶ )
آبان ۱۳۹۷ ( ۴ )
مهر ۱۳۹۷ ( ۴ )
شهریور ۱۳۹۷ ( ۴ )
مرداد ۱۳۹۷ ( ۸ )
تیر ۱۳۹۷ ( ۵ )
خرداد ۱۳۹۷ ( ۸ )
ارديبهشت ۱۳۹۷ ( ۹ )
فروردين ۱۳۹۷ ( ۶ )
اسفند ۱۳۹۶ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۶ ( ۴ )
دی ۱۳۹۶ ( ۹ )
آذر ۱۳۹۶ ( ۲ )
شهریور ۱۳۹۶ ( ۲ )
مرداد ۱۳۹۶ ( ۲ )
تیر ۱۳۹۶ ( ۱ )
خرداد ۱۳۹۶ ( ۱ )
ارديبهشت ۱۳۹۶ ( ۲ )
فروردين ۱۳۹۶ ( ۸ )
اسفند ۱۳۹۵ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۵ ( ۸ )
دی ۱۳۹۵ ( ۶ )
آذر ۱۳۹۵ ( ۶ )
آبان ۱۳۹۵ ( ۹ )
مهر ۱۳۹۵ ( ۶ )
شهریور ۱۳۹۵ ( ۱۳ )
مرداد ۱۳۹۵ ( ۶ )
تیر ۱۳۹۵ ( ۱۶ )
خرداد ۱۳۹۵ ( ۱۸ )
ارديبهشت ۱۳۹۵ ( ۱۶ )
فروردين ۱۳۹۵ ( ۱۲ )
اسفند ۱۳۹۴ ( ۱۵ )
موضوعات
روزنوشت (۲۱۶)
شعر نوشت (۵)
پخت و پز نوشت (۴)
عکس (۱۰)
مناسبت نوشت (۵)
زبان در خانه (۱)
پیوندهای روزانه
اجاره مبله در تهران
گرسنه ها بخوانند :)
مامان-بابا ها بخوانند 2 :)
مامان-بابا ها بخوانند 1 :)
همه ی خانم ها بخوانند :)
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان