خوب بچه ها جونا سلام من اومدم دوباره...
مقدمه ی این چند روز غیبتم خراب شدن گوشیمه!
باز چندین روز از دنیا بی خبر بودم و خودم بودم و خودم و بچه ام و گاهی هم کلافه میشدم که گوشی نیست...
مثل وقتایی که میخواستم با سیاوش حرف بزنم و نمیشد.
یا میخواستم لحظه ای و صحنه ای رو ثبت کنم که میسر نبود.
یا احتیاج به اینترنت داشتم و باید میگفتم یادم باشه گوشی که درست شد فلان چیزو چک کنم مثلا.
یک روزی که خیلی دوست داشتم بیام و پست بذارم شبی بود که تازه بعدِ دو روز از ییلاق برگشته بودیم.
تو سرم پر از کلمه بود که بیام و از تجربه ی اون دو روز بگم اما به جاش فقط مجبور شدم برم تو بالکن که مثل یه ساختمون نیمه کاره شده ؛ با خودم حرف بزنم و تاب سواری کنم.
خوب ما یه روز رو کامل؛همون ییلاق همیشگی بودیم.
دلم نمیخواد توصیف اونجا تکرار مکررات شه اما من هر بار که میرم اونجا باز شدیدا لذت میبرم.
مثلا میگن وقتی خونه ات کنار دریا باشه دیگه به صداش عادت میکنی و یه وقتی میرسه دیگه انگار نه انگار میشنویش...
بعد من همیشه از خودم میپرسم مگه ممکنه؟؟ و برای خودم مطمئنم اینجوری نیست.
من پتانسیل هر لحظه غش کردن برای یک همچون زیبایی محضی رو برای کل عمرم دارم.
مثلا فکر کن میریم ییلاق.
آخه چطور میشه به چیزی که هر لحظه یه قصه ی تازه داره عادت کرد؟
یه لحظه مِه همه جا رو میپوشونه (کوروش فکر میکنه تو آسمون آتش روشن کردن و دود آتشه! )
لحظه ی بعد فقط میتونی دور شدنش و رفتنش تو آغوش کوههای مجاورو ببینی.
با هر ساعتی که جهتِ تابش آفتاب تغییر میکنه ؛ آب و رنگ کوههای رو به رو و اطراف هم تغییر میکنه.
اون روز من مسئول برداشت توت فرنگی های حیاط آبجیم اینا شدم و هر لحظه خدا رو شکر میکردم.
دست که بهشون میزدی مثل پنبه نرم و لطیف بودن.تو دهن که میذاشتیشون؛همزمان که عطرشون تو مشامت میپیچید مثل شِکَر تو دهن آب میشدن.
بی نظیرترین ارگانیک های جهانن اصلا...
روز بعدش رفتیم دو تا ییلاق دورِ سردسیر.
فکر کن که باد خنک خودش دست به کار شه و حجاب از سرت بکشه و دعوتت کنه به مو پریشونی و لبخند...
فکر کن دراز بکشی وسطِ یه عالمه چمن وقاصدک وَ ابرهای بالاسرت با اون رنگ خاصشون نوید بارونِ شب رو بدن...
فکر کن این طرف سر بچرخونی گل شقایق و بابونه ببینی؛ اون طرف سر بچرخونی گلهای وحشی آبی و بنفش و زرد...
فکر کن باد یه جوری چمن ها رو برقصونه که انگار مادَرِمون زمین داره دامنشو تکون میده...
فکر کن از عشق مادر فرزندی بین یه گاو و گوساله وقتی گوساله صورتشو به پوزه ی مامانش تکیه میده و خودشو لوس میکنه به وجد بیای...
فکر کن بشینی بین گل ها و یه سگِ عسلی رنگِ تر تمیزِ نازنین بیاد سرشو درست بذاره روی پاهات و دراز بکشه تا تو نوازشش کنی.(اون لحظه که نوازشش میکردم و از فرط کوکیِ کیف؛چشماشو میبست قلبم با ریتم تمام شادی های دنیا میتپید)
فکر کن هیچ حرفی روی زبونت نباشه مگر شکر صاحب زیبایی ها...
فکر کن تنها صدایی که با سکوت توی سرت قاطی میشه آواز پرنده ها باشه و خودت تو اون لحظه ها کافی باشی برای خودت!
حسِ من وقتی دراز کشیده بودم وسط چمن ها اینجوری بود:
وای خدای من! پازلم تو این لحظه تکمیلِ تکمیله.هیچ چیز و هیچ کس کم نیست.همه چیز درست و به جاست...
چیزی که خیلی باعث تعجبم میشه اینه که من بچه ی اینجام.سالهای سال این جا ها رفتم و دیدمشون اما فقط الانه که حس میکنم یه پرده ای کنار رفته و واقعا میبینم.فقط الانه که تو اون لحظه ها حس میکنم با طبیعت و آفریدگارش یکی شدم.عجیب نیست؟؟
از دیروز بخوام بگم همچنان تو یه حال و هوای روحانی طوری بودم.با بچه ام یکی میشدم.همه اش عشق بود که ازم میریخت.انقدری که خیلی اتفاقی که فهمیدم مامانم کمک لازمه پاشدم رفتم اونجا براش یه عالمه سیر و باقالی پاک کردم.
بعد یه تجربه ی کاور کردن ناخن خواهرمو داشتم که اولین بارم بود صفر تا صدشو خودم انجام میدادم.خیلی عالی شد.آخرین بار سه ساعت و نیم طول کشیده بود. این بار شد دو ساعت و نیم.یه روزی که یه ساعت و نیمه تموم شه چقدر خوب میشه :) سوهان که میکشیدم همش میگفتم واقعا خوب شد آفرین بهم و آبجی ها میخندیدن و میگفتن یه ذره هم بذار ما ببینیم و قربون دست و پای بلوریت بریم :))
حالا دیگه منتظرم ببینم هوا میگیره یا نه... وای اگه نگیره باید یه جایزه برای خودم بگیرم...
دیشب نشستم بولت ژورنال ماه جدید میلادی رو هم نوشتم و کیف کردم.
امروز هم که هم کلاس سنتور داشتم.و رشت هم رفتم و گوشیمو تحویل گرفتم.من عاشق گوشیمم و خدا رو شکر که تو دستِ همچون منی اینقدر دووم آورده...
پس فردا هم عازم سفرم.
بله میرم ساوه ^_^
آقا خیلی آخ جون. خیلی خوشحالم.خصوصا که خواهرامم هستن و دسته جمعی میریم.
فکر میکنم به جز این بار تا قبل رفتنم فقط یه بار دیگه میرم ساوه... و دیگه کی میدونه تا کی دوستامو نمیبینم؟
تازه بعد از برگشتنم از سفر یکی از دوستای اینترنتی هم میاد دیدنم و دیگه اصلا من از خدا چی بخوام؟ (جز این که جواب اقامتمون بیاد)
حالا در مورد این دو تا مورد آخری تو پست بعدی مفصل خواهم نوشت..
دیگه مواظب خودتون باشید خلاصه تا من برم و برگردم...
خدا نگهدارتون باشه.عاشق تک تکتونم.خیلی خوشحالم وبلاگ دارم :)