ای بابا ای بابا ای بابااااااااا دو دفعه پست گذاشتم با چهار پنج تا عکس توش هر دوبارش وسطاش این بیان لعنتی پیام داد دچار اشکال شدیم یا صبر کن یا از صفحه خارج شو و انقدددددر زدم صبر میکنم باز دوباره همون پیامو داد که زدم ترک میکنم... اه اه
الان دیگه قاطی قاطی ام....
والا نمیگن من یه مامانم که پسرمو سرگرم کردم و هر آن ممکنه بیاد بگه دیگه نوبت کارتون من شده و کاسه کوزمو جمع کنه...
اوف دیگه حرفام رفتن اصلا...
خوب برای بار سوم با اجازه بزرگترا مینویسم !!
این چند روز اخیر خواهرم از ساوه اومده بود و در یه حرکت خلاقانه کل خانوادمونو سورپرایز کرد و دیدار ها بعد از چهار ماه تازه شد.
بعد رفتن اونها هم من و دوتا آبجی هام باز رفتیم یه شب ییلاق موندیم. با وجود اینکه شبش یکی از کابوس های گذشته رو دیدم اما باز خیلی شب خوبی بود.خواب عمیق حسابی و کوروش هم همون تو ماشین خوابید تا صبح. برای همین چند ساعت قبل خوابمون کوروش کلا تو جمعمون نبود و دیگه فردای اون روز بود که به جمعمون پیوست.
ما هم البته کل صبح تا ظهر رو مشغول تمیز کردن کثیف کاری های گچ کاری که اخیرا کارش تموم شده بود و رنگ آمیزی بودیم.و عصرش هم من چند ساعت نشستم سر یه سفارش شماره دوزی جدید و کلی جلو انداختم خودم رو و بعدم که کمی نشستم فقط ظرف نگاهمو از زیبایی ها پر کردم و بعدم با کوروش رفتم یه پیاده روی حسابی...
دیگه قرنطینه ی انگلیس هم کلی شل تر شده و من خیلی امیدوارم دیگه کم کم رسیدگی به پرونده ها رو شروع کنن و ما از این بلاتکلیفی دربیایم.
چون سیاوش هم اصلا حالش خوب نیست و من میدونم جز دوری ما هیچ چیز دیگه ایش نیست و بازی های عصبیش هر روز یه درد جسمی بهش میدن.واسه همین امیدوارم زودتر پیش خودم باشه دوباره.میدونم چه بسا همه ی همه اش از همون فرودگاه کاملا محو شن...
میگم یادتونه ساوه که بودم میگفتم هیچ گلی نمیتونم نگه دارم و بعد یه چند وقت تمام گل و گلدونهایی که میخریدم از بین میرفتن؟
اینجا همینجور گل و گلدونه که از سر و کولم بالا میره. خدا رو شکر. میبینمشون برای تک تکشون غش میکنم. امروز دیدم یه کاکتوسم دو تا گل نارنجی بزرگ . چندین و چند تا غنچه داده... عشق های منن همشون.
هوا هم داره گرم میشه اینجا و دیگه کم کم باید برم استقبال شرجی شمال و با بی کولری تابستون بسازم. واقعا از ته قلبم دعا میکنم تابستون تو خنک ترین و سریع ترین حالت ممکن بگذره.. واقعا سخته آخه...
آقا بردم موهای کوروشم حسابی کوتاه کوتاه کردم. اصلا بهش نمیاد حالا همش میره جلو موهاشو تو مشتش میگیره میگه مینا میشه موهامو ببندی برام؟
اصل حالم هم بین خنثی و خوب دایما در نوسانه و من فکر میکنم همین که بدحال نیستم کلی خوبه.
کمی کم انرژی ام و سه کیلو هم جدیدا وزن کم کردم و آدمهایی هم هستن که باعث رنجم شدن و میشن اما من دیگه سخت نمیگیرم و وابستگی به آدمها و فکرشون درباره خودم ندارم دیگه.دیروز یکی از دوستهامو برای همیشه کنار گذاشتم. تو این مدت که سیاوش رفته جز بدخواهی و دو رویی ازش ندیده بودم.دقیقا از وقتی اومدم شمال یه آرایشگاه زده و بارها تو این چند ماه گذشته بهش گفتم من دنبال یه کارم بیام اینجا بهم یه کار بده. بعد هر بار گفت آره خیالت راحت. بعد هی زرت و زرت نیرو گرفت و هیچی هم نگفت.یه بار گفت بیا کارای اپیلاسیونمونو انجام بده من خودم دیگه نمیتونم. بعد باز یه بارم بهم زنگ نزد و دیروز که آبجیم رفته بود پیشش دید یه نیروی جدید برای اون کارم آورده. بهش گفتم میخوام کاشت مژه هم یاد بگیرم چون کسی رو نداشت برای این کار. گفت نه به درد تو نمیخوره اصلا مشتری نداره و فلان. حالا من با حرفای اون پشیمون نشدم و خوردیم به کرونا اما باز یه غریبه رو آورده... من میدونم این جور آدمها که دلشون نمیخواد من رشد کنم تو یه کاری حتما خودشونو خیلی کم میبینن که به چشم اومدن من براشون سنگینه. کار ناخن هم یاد گرفتم یه بار بهش گفتم برام استوری کن مدل بیاد کار کنم دو ساعت استوری گذاشت پاک کرد. گفت دایرکتم ترکید. خودت مدل پیدا کردی دیگه گفتم همون یکی کافیه برات .... (بذارید غیبت کنم خوب)
در حال حاضر صدای همایون شجریان جان تو خونه ام پیچیده و موزیک ملایمش حال و هوای خونه رو آروم کرده. کوروشم اومده سرش گذاشته رو پام و همچنان که تایپ میکنم دستاشو دور بازوم حلقه کرده و دارم میبینم که داره خوابش میبره کم کم ... فداش بشم... خیلی خوب شد. حالا میتونم پستم رو که بستم برم مراقبه انجام بدم :) یا فیلم ببینم.یا کتاب جدید شروع کنم...
دیشبم یه فیلم دیدم به اسم Beautiful Mind .برید ببینید. خیلی خیلی قشنگ بود و واقعی هم بود :)
پس من دیگه میرم و شما باشید و این آخرین تلاشم برای گذاشتن پست عکس دار...
** یه وسواسی که دارم اینه که میخوام همیشه کف دستشویی خشک باشه. بعد شستنش درو باز میذارم هوا بخوره زمینش خشک خشک شه.حالا که دارم به کوروش یاد میدم بره داخل دستشویی کارشو کنه و خودشو بشوره هر بار میرم دستشویی میبینم همه جا آب ریخته. دست خودم نیست انقدر بدم میاد که حد نداره. اما خوب صبوری میکنم تا جوجه ام این مرحله از بزرگ شدنشم طی کنه و خوب یاد بگیره.ولی تا اون موقع که یاد بگیره کل دستشویی رو خیس نکنه من هر بار که میرم دستشویی یه سکته ناقص میزنم
مواظب خودتون باشید.ممنونم که همراه منید :)