19 روز به عید

سلام به روی ماه تک تکتون 

 

بعد این چندین و چند روز مبارزه با بیماری و از پا افتادن و مردن و زنده شدن ؛ حالا در حالی که همچنان دستش روی گلومه و میفشاره دیگه اومدم کمی جیک جیک کنم.

برای من به شخصه اگه این جریانات نزدیک عید نبودن حال بهتری بود.هر چند که مرگ مرگه بیماری بیماریه گرفتاری گرفتاریه اما انگار که بهار قرار داد شروع دوباره ی همه  چیز باشه ؛گره خوردنش با این میزان از نحسی در من همه ی احساسات بد رو تشدید کرده و کم طاقت ترم کرده.

 

اینها به تنهایی یه باره اینکه زمان برای کودکت خیلی طولانی تر از خودت میگذره و باید باید حالا که مهد نمیره مهمونی نمیره براش مهمون نمیاد بیرون و پارک و خانه ی بازی نمیره ؛برای گذروندن وقتش کمکش کنی یه بار مضاعفه. البته که لذت داره اما امروز یهو متوجه شدم مغزم تموم شده! دیگه کاری به ذهنم نمیرسه.کوروش هم خیلی اهل با حوصله سر چیزی نشستن نیست که مثلا یکی دو تا چیز انتخاب کنیم چند ساعت وقتمونو بگذرونه.قربونش برم رسما.

 

تو خانواده ی من تقریبا همه مریض و نزار افتادن تو خونه هاشون.هممون از هم دور موندیم.همو نمیبینیم از ترس.واقعا چی وحشتناک تر از اینه؟

بچه ها لطفا بهم بگید شماها تو خونه هاتون این دوره ی حبس رو چطور میگذرونید؟ خصوصا اگه بچه دارید بهم بگید چه کار میکنید که با آرامش بگذرن این روزها؟ 

 

من بین دو راهی ول کردن همه چیز و بی حوصله و شلخته و بد خلق و نا امید شدن و تلاش برای حفظ امیدم و صبورانه منتظر روزای بهتر موندن گیر کردم.هر ساعت یه ذره از هر کدومشو انجام میدم! 

دیروز با دست کشیدن به سر خونه و از یه گلدون سه تا بنفشه آفریقایی درآوردن (که کلا سه تا برگ بود وقتی کاشتمشون و الان سه تا گلدون شده و این یعنی زندگی هنوز خوشگلیاشو داره) و بردن یه گلدون صورتی دلبر برای خانم همسایه کمی تجدید قوا کردم...  امروز با حسابی شونه زدن موهام و عروسکی بستنشون که با چتری هام ترکیبشون خیلی ناز میشه تجدید قوا کردم. عصر هم باز باید یه کاری کنم چون کارهای کوچک خیلی نمیتونن حریف بی حوصلگی های بزرگ بشن...

 

یه سفارش شماره دوزی هم دستم دارم برای یه عشقی از اراکه که خواهرش اینجا رو میخونه... اینجارو نشنیده بگیر اما این کار رس منو کشیده :))

مثل باقی کارایی که تا حالا کردم نیست و توش پر از دوخت سه چهارمه و یعنی باید همش یه چشمم به الگو باشه و سرعت کارم خیلی کم میشه و دقتم باید ده برابر بشه.فقط منتظرم دامنش تموم شه زود برم سراغ قسمتهای گل دارش. آقا تموم شه بره. خیلی دهنم سرویس شده سرش اصن ^_^

 

برای سال جدید شاید اصلا دیگه نه بشینم هدفی بنویسم نه چیزی... امسال تو مودش نیستم. از سال بعد هم باید برنامه هامو با تولدم یا عید میلادی بچینم احتمالا.

سیاوش روزای خیلی بدی رو داره میگذرونده و بیکاری و بلاتکلیفی پدرشو دراورده رسما.

جریان اینه اواسط ژانویه یه نامه ای از هوم آفیس براش اومد که گفت داریم آخرین بررسی ها رو روی مورد شما انجام میدیم و جوابت رو بین یک هفته تا شش ماه کاری آینده میدیم. سیاوش اون موقع خیلی داغون بود.جفتمون بودیم. گفت مینا بهت قول میدم تا آخر فوریه جوابم میاد و تموم میشه.میگفت مطمینم.یه جوری که انگار به دل آدم برات بشه...

دیروز آخرین روز فوریه هم گذشت... خبری هم نشد. اصلا نمیدونم برای دلش چه کار کنم که همدلانه باشه که بگم کنارشم... ما جفتمون تنهایی داریم دردهامونو میکشیم.وهیچکدوم کنار هم نیستیم. منظورم کنار هم بودن مکانی نیستا.میخوام بگم به هم تکیه ای نداریم.نمیدونم باید اینجوری باشه یعنی؟ 

میخوام فقط این روزا بگذرن.بابا وقتشه ما یه خونه داشته باشیم که توش یه تابلوی هوم سوییت هوم آویزونه و حالِ توش حالِ خوبه و صدای توش صدای پچ پچه و خنده است.

چند روز پیش یک اتفاقی افتاد که من قبل خواب گفتم کمی دعا کنم.قبلا از یه شبی نوشته بودم که مهتابی بود و من از ته قلبم دعا کردم و اون ارتباط با منبع انرژی و خالق رو درست درست حسش کردم و به محض اینکه تمام شد در لحظه دعام مستجاب شد یادتونه؟ سیاوش اون موقع یک جایی گرفتار شده بود که رها شدنش درست مثل معجزه بود اما شد.سه شب پیش هم اومدم بخوابم و نگاهم به آسمون بود.از مهتاب خبری نبود یکی دو تا ستاره ی کم جون وسط اون تاریکی بودن.

یاد اونشب افتادم. کوروش خواب بود و من شروع کردم بلند بلند حرف زدن و چراشو نمیدونم اما اشکهامم سرازیر شد.دعامو کردم از ته قلب ولی چون دایم یه چیزی با من بود که بفرما مینا خانوم هی بذار گاوت بزاد بعد بیا با خدا صحبت کن که خبری از اتصال نبود.فقط میدونستم منو میشنوه.

دعام فرداش مستجاب شد....

من واقعا فکر میکنم تو زندگیم جای اتصال بی وقفه/جای یادش تو هر لحظه/جای جستجو کردنش تو همه چیز خالی شده...

شاید بخاطر اینه لطف از زندگیم رفته و بی حوصلگی اومده... هی میخوام با خودم قرار بذارم مثل آدمهایی که قراردادی سر یه وقتهایی نماز میخونن برای خودم یه قراردادی داشته باشم برای تلاش جهت اتصال.که باز حس کنم همه چیز بین من و خدا متقابل میشه.که فکر نکنم پشتشو کرده بهم نشسته و فقط گوش میده بهم.مثل مادرها وقتی قهر میکنن.دلشون با توست اما پشتشونو میکنن تا تو نفهمی و اینجوری یه شکنجه و تنبیه ریزی کرده باشنت...  ولی میدونم خیلی هم آدم قراردادی طوری نیستم  فقط میخواستم بنویسمش اینو که یادم باشه این یه دغدغه است برای من و میخوام یه راهی رو که بهترین باشه و از سر اجبار نباشه برام و پر از عشق باشه پیدا کنم...

 

اوووم دیگه چی بگم؟ به حد مرگ گرسنه ام و نمیدونم چی بخورم؟ با این اوضاع گلو و سرفه و سینه غذا پختن کمی سخت شده. خوب آدمیزاد از اینکه همش گوشت و مرغ و سیب زمینی آب پز کنه بخوره خسته میشه دیگه!

 

بچه ها بیاید یه کمی جیک جیک کنید برای من.خیلی جیک جیک کنید برای من... اینجا شده جزیره ی متروکه... گاهی فکر میکنم دیوونه شدم و با خودم حرف میزنم! 

 

مواظب خودتون باشید.

 

سلام مینا جان.

چه خوبه که هستی و مینویسی.

چیکار کنیم از دست این بی حوصلگی و آشفتگی ذهن😥

گفتی بیایین جیک جیک کنین دیگه منم روشن شدم😊

شاد باشی‌.

سلام عزیزم.


چه خوبه که روشن شدی. نوشتن من اینجا طلب یه ارتباطه که وقتی یک طرف همیشه خاموش باشه اون ارتباط به جایی نمیرسه و دیر یا زود منم از نوشتن خسته میشم:)

من الان که پست خودم رو نوشتم گفتم برم پست های دوستام رو هم بخونم. که رسیدم به وبلاگ نسیم. از وستهای اخیرش کلی جواب و احوال خوب گرفتم. کمی به خودم اومدم الان.
یه کاری کنیم از زندگیمون لذت ببریم آقا :)

جیک جیک

اخ که انگار همه حرفای منو مینویسی

بی خوصلگیام فاصله گرفتنم از کسی که میدونم میشنوه ولی کمکم نمیکنه

مینا میگم چند وقته شوهرت رفته؟یکسال بیشتر شده نه؟

هدیه دلم میخواست کمی بهت نزدیک تر بودم. در واقع از وقتی بچه دار شدی من خود خودتو ندیدم دیگه. 


همه ی ما داریم زورمونو میزنیم. ولی زندگیمون جنگ نیست که بیا لذت ببریم یه کم. با تمام دوری هامون و دردهامون...

آره هدیه جونم یک سال و سه ماهه

نمی دونم من نگران کرونا نیستم . حتی دیروز عین خیالم نبود می خواستم برم سونگرافی که تعطیل بود با اینکه دو روز قبل بهم نوبت داده بود ..تقریبا همه جاها تعطیل شده ..سینما دانشگاه کتابخونه ...کلینک ها ...

قبل ها زبان می خوندی مینا ..چی شد دیگه نمی خونی ؟فردا پس فردا که خواستی بری سخت میشه ها ..این فرصت از دست نده ...

دلم سفر می خواهد اما تنهایی نمی دونم چرا نمیشه برم ..

فوریه تمام شد یعنی حداقل چهار هفته اش گذشت پس امید داشته باشیم که زودتر میری و میرسی به هوم سویت رنگی ..

دیروز یه مامانی تو اینستاش نوشته بود نگران کرونا بودم تا یه صبح بیدار شدم گفتم ولش کن بابا فوقش هممون میمیریم...

منم نگران کرونا نیستم آبان. اما تو خونه موندنه سخت شده کمی

قبلا ها عاشق زبان بودم راست میگی.الان به شکل جدی نمیخونم. توی اینستا یه سری آموزشا رو دنبال میکنم فقط. مرسی بخاطر این تلنگر. راست میگی میدونم... 

این روزهای کرونایی که تموم شد کوله تو بردار بیا شمال آبان. من خونه ام رو بهت میدم و چند تا جا بهت معرفی میکنم برای رفتن و آروم شدن. با حال خوب برمیگردی سر خونه ی خودت.

آره راستش خودمم داشتم به این فکر میکردم که حداقل باید خوشحال باشم تا پنج ماه دیگه جوابه میاد و تا هشت ماه دیگه کلا رفتن منم انجام میشه... ولی این اعداد و ارقام یه کمی هولم میکنن. هشت ماه! پنج ماه!

بعد چهار سال تو خابگاه بودن و زندگی مستقل که هر وقت خواستم خوردم و هر وقت خواستم خوابیدم و هر وقت خواستم رفتم بیرون حالا دو هفته هست اومدم خونه قبلا دو سه روزه میومدم خونه ولی الان دو هفته شده و خسته شدم دیگه خودم و خواهرام و مامانم تو قرنطینه هستیم و بابا فقط از خونه هر چند روز بیرون میره دلم برای بیرون رفتن های مختلط و حکم بازی کردن با بچه ها تا اخر شب واقعا تنگ شده اگه وضع اینجوری ادامه پیدا کنه تا بعد عید خونه هستم و معلوم نیست کی دوباره خابگاه باز بشه تا برم مشهد الان فهمیدم خیلی غیر قابل پیش بینی هست اصلا فکرش نمیکردم یه روز برای قدم زدن ساده با دوستام هم دلتنگ بشم 

ذات این جریان واقعا وحشتناکه ترانه...


اینکه تو خونه باشی و این یه اجبار باشه!

باز خوبه اینترنت داریم :) 

زود بگذره الهی برگردی خوابگاه کامنت بذاری امشب تو حکم حریفو ناک اوت کردم جات خالی :))

نقاشی می کشیم.

لگوبازی

فسقل کلن اهل بازی های فکری هست و خیلی سرگرم میشه باهاشون. لوله بازی، مهره بازی، کش بازی و ...

کلاه قرمزی می بینیم (کارتون دیگه ای رو دوست نداره)

کاغذ قیچی میکنیم. (این کار خیلی دوست داره، من براش شکل میکشم، اون میبره)

کآغذ باطله ها رو ریز ریز قیچی میکنیم میریزیم رو سر همدیگه و در آخر ی خونه پر از کاغذ مشاهده میکنیم.

کتاب میخونیم.

توپ بازی.

دنبال بازی.

 

تو اینستا میتونی کلییی پیج پیدا کنی که برای خلاقیت مادر و کودک. و کلی بازی و کاردستی میتونی ازش یاد بگیری.

 

رها بچه چهار ساله به نظرت سرگرم کردنش راحت تر از یه زیر سه سال نیست؟


توی اینستا اگه چنین پیجایی میشناسی و انگلیسی زبانن منو تگ میکنی لطفا؟

کلا فقط بازی :) عین خودمه اوضاعت :)

سلاااام عزیزم

خب اوضاع خونه ی مام جالب نیست، آوینا خیلی حرف گوش نکن شده، منم دائم دارم میگم نکن، بشین، جیغ نزن!!!

یعنی قشنگ دلم میخواد خودمو بکشم!! انقدری که حرص میخورم و بعدش سرم درد میگیره..

معمولام میگم چه غلطی کردم بچه دار شدما🤣🤣

هعععی خدا به هممون صبر بده!!

جالبه حالا که اینجا هوا خوب و بهاری شده و وقت گشت و گذاره باید بشینیم توو خونه، چرا هیچ اتفاق خوشحال کننده ای نمیفته مینا؟

چقدر حرف زدم برات..

دلم گرفته واقعا

روزای خوب چرا برای این کشور هیچوقت از راه نمیرسه؟..

سلام عزیزم.


بعد تو میگی نکن بشین جیغ نزن آوینا فورا میگه چشم؟؟  چون بچه ی من دقیقا تو چشمم نگاه میکنه میگه اصلا میخوام جیغ بکشم :) 

منم خیلی حرص میخورم وقتی میفتم تو اون دور باطل. مامان دلسوزم بهم میگه بچه رو بزن خودت حرص نخور خخخ

راست میگی این هوا شده آینه ی دق... 

بیا دعا کنیم این بیماریه فقط از سرمون رد بشه. اتفاق بدحال کننده تری نیفته. فکر کن ما تو آدمای نزدیکمون درگیری شدید با مرگ نمیبینیم حالا.

وای نگو :((


برای سرگرمی کوروش چیز خاصی به ذهنم نمیرسه فکر میکنم پیشنهاد هایی که تو ذهنم دارم اجرا کردید ولی خودم جدیدا سریال the 100 میبینم. قطعا اگه این فیلم و سریال های خارجی نبودن من میپوسیدم. یه ایده ای که امروز با خواهرام اجرا کردیم پوشیدن لباس مهمونی و آرایش و مدل مو و رقصیدن تو خونه بود یکم حال و هوامون عوض شد دعا میکنم هر چه زودتر کارتون اوکی بشه تا سال دیگه زمستون یه عکس ازتون کنار یه درخت کریسمس خوشگل تو خیابون کنار بقیه مردم ببینم. 

ترانه من با این سریال مسخره ی خاطرات یک خون آشام گیر افتادم. یه فصلش مونده تموم شه. نه دیگه برام انقدر جذابه تند تند بشینم ببینم.نه انقدر غیر جذابه ولش کنم برم سراغ یه فیلم دیگه. مغزمو پوک کرده اصلا

وای عالی بود که :)

دلم خواهرامو خواست با مسخره بازی هامونو. چقدر خواهر داشتن خوبه ها نه؟

وای قلبم... مرسی عزیزم.

۱۱ اسفند ۱۴:۱۳ سایه نوری

منم اومدم که واست جیک جیک کنم.. 

و خب نمیدونم چی بگم با اینکه میدونم.. 

حرفام تکراریه امااا... و میخوام پشتشون درک باشه و بی قضاوتی و مهر و.... 

میناا برای من اتصال،، با توجه، تمرکز، تو آرومی و کندی و بی عجلگی رخ میده.. و هر لحظه به خودم یادآور شدن که منتظر تموم شدن فلان چیزو و نتیجه نبودن و فقط حضورو بودن رو دیدن.. 

و اینکه منی که همیشه دنبال انگیزه، عشق و لذت تو هرچیزی میگردم،، تازگی ها دیدم گاهی فقط تعهد و پایبندی مهمه.. به برنامه ها،، به قدم های کوچک و ساده.. 

چه چیزی،، حتی،، همین حالااها... باعث میشه تو با تمام سلولهات، انتظار صبح شدنو بکشی و طلوع.. اونو هرچند کوچیک،، پیدا کن و بهش متعهد شو.. 

اینا و ... قرار بود پست وبلاگم بشن که ۲ شبه میخوام بنویسم ... اما اینجا نوشتم... صرفا افکار منن،، این روزا،، به خصوص دیروز تاحالا.. 

راستی منم گرسنه مه اما....   😂

 

منم که عاشق جیک جیک های تو ام :)

بذار این کامنت رو بدون اضافه کردن چیزی تایید کنم سایه.چون تا من بیام هزار بار بخونمش و بهش فکر کنم پست بیات میشه.
البته این کامنت تو باعث شد من یه چیز مهم یادداشت کنم که با تراپیستم درمیون بذارم. مرسی

تنبل در پست نویسی میخوای فقط سایه :)

آقا من نودل ایت خوردم. ولی دلم قیمه خواسته

خب من تازه پستت کامل خوندم.

ان شالله این روزها برای هم به سلامتی بگذره و به زندگی عادی مون برگردیم. تنت سلامت مینا جانم 💚

 

آرع من فکر میکنم هر چی بزرگتر شن، سرگرم کردنشون راحت تره. خودشون میشینن بازی میکنن. مثلن من الان دارم برای تووکامنت تایپ میکنم تراش دادم دست فسقل تا بشینه مداداش تراش کنه و من ی خرده وبلاگ بخونم. اینجوری دارم ی خرده نفس میکشم و انرژی ذخیره میکنم برای بقیه روز.

البته که من بین بازی کردن باهاش، به کارامم میرسم. غذادرست کردن و تمیزکاری و کارای شخصی دیگه.

 

راستی ما رقص هم جز برنامه هر روزمون هست.

 

به شدددت دلم بیرون رفتن میخواد. پارک رفتن. راه رفتن تو خیابون ها، مهد رفتن فسقل. توکل به خدا .. این روزا هم میگذره ...

 

من اینستا ندارم. همینجوری پیج های باز میبینم. برات ادرسش شب میفرستم.

پینترست هم ایده های خوبی داره، که اونم برات شب میفرستم.

 

 

مینا ی سوال بپرسم. اگه دوست داشتی جواب بده. از اینکه برای مهاجرت تقدام کردید، ناراحت و پشیمون نیستی؟ به حاطر این دوری میپرسم.

 

میناااا من واقعن و از ته دلم میخوام ی روز اینجا ازت پستی بخونم که تو خونه خودت، کنار سیاوش جانت هستی. 💚

 

تراش کردنش تموم شد :))))

الهی آمین عزیزم.


چه خوب پس کلا روزای بززگتر شدن روزهای روشن تری به لحاظ وقتن. البته اینو خودم باید بدونم. یادپ رفته کوروش رو همین یه سال پیش؟ چقدر الان بهتره خوب ... خدا رو شکر
کوروش کوچولو بود خیلی میرقصید الان اصلاااا... ممیدونم شاید اگه یه برنامه بشه کم کم خوشش بیاد دوباره
وای رها کی دلش نمیخواد اینا رو.
مرسی خوب قشنگ جانم🥰

رها من این سوالو چند بار از خودم پرسیدم ولی واقعیت اینه تا وقتی نرم اونجا نمیتونم جواب بدم. برم ببینم با تمام سختی هایی که تو دوری کشیدیم باز ارزششو داشت یا نه؟ وگرنه الان هر چی بگم از دلتنگیه و ربطی به خود مهاجرت نداره.

عزیزم مرسی رها... خیلی مهربونی

وای خیلی خندیدم... 

آخ بمیرم واسه جیگر خوووونت از اون شماره دوزی😂

آقا ، من و خانواده و کلا اهل محل باهات همدردی میکنیم در این زمینه🥴

دختر خوب همون اول که دیدی طرح مشکلیه میگفتی خب، ما که با هم این حرفا رو نداریم

☹️⁩

 

خداروشکر که مرحله ی سخت بیماری رو رد کردی ،امیدوارم روز به روز بهتر بشی💜

هممون در همه جای کشور قرنطینه ایم توی خونه هامون حالا به این شرایط خاص مرخصی ۷ روزه ی شوهر منو از صبح ۳ شنبه اضافه کن😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂

چه شووووووود... قرنطینه به معنای واقعی😂

 

دختر من که کلا به فضای خونه عادت داره و توی این روزا خیلی بهش فشار نمیاد، فقط تند تند دفتر نقاشی پر میکنه بچم😊

اما خودم....

با اینکه خریدامم کردم اما دلم بیرون رفتن توی شلوغیای اسفند رو میخواد...

که البته الان دیگه شلوغم نیست...

داشتم له له میزدم واسه ی بهار...

واسه هوای قشنگش...

طبیعتش... هرچند اینحا که خودت میدونی طبیعت خیلی سرسبزی هم نداره ولی خب باز به همینم دلخوشیم

بعد تصور خونه نشین بودن تا زمان نامشخص ادمو دپرس میکنه.

 

متاسفانه آمار مبتلاهای کرونا توی استان ما به سرررعت در حال افزایشه طوری که توی اخبار هم اعلام کردن.

 

من تصمیم دارم توی روزهای مرخصی اعلی حضرت همایونی😂 خونه تکونی کنم.

 

عزیزم....

برای اتصالت اگر دوست داشتی

موقع اذان رو به قبله بایست و دستت رو روی قلبت بگذار و چشمات رو ببند و سکوت...

لازم نیست چیزی بگی.

دوست داشتی تا آخر اذان بمون دوست نداشتی تا هر جاش که دلت خواست بمون.

تکرارش در روز و در این زمان اتصال قشنگی برقرار میکنه💕

 

امیدوارم به زودی تو و سیاوش چشمتون به جمال همدیگه روشن بشه🥰

 

باز الهی شکر این اینترنت هست😂 والا.

توی برنامه هام برای این روزها چند تا فیلم سینمایی هم دارم ک ببینم ، از جمله زنان کوچک.

دلم میخواد معجزه ی شکر گذاری رو شروع کنم

و خلاصه کارهایی که از انفجارم جلوگیری کنه🤪

 

وای چقدر جیک جیک کردماااا😂

 

 

 

خدا نکنه دختر... حفظ آبرو کن به روی خودت نیار اینجای پستو اصلا :)

نگران نباش من طاقت میارم 😂
مرسی مینا دیگه داشتم فکر میکردم قراره دار فانی رو وداع بگم :/

مینا درو براش باز نکن بگو قرنطینه زنونه مردونه شده،برگرده پیش همکاراش😂
خریداتو باید بذاری برای عید سال دیگه مینا 🙈
بهار اصلا معلومه.هر جا که آدم باشه. باورت میشه من همش خودمو تو خیالاتم تو ساوه میبینم؟ با این که اونجا بودم مینالیدم؟ الان میدونم اونجا هم خوب بود.برای من خوب بود...
خیلی مواظب خودت باش مینا. تو رو خدا یهو نگی حس میکنم روسریم به کفشم نمیاد حالا پاشم برم بازار :/ 
مگه نکردی؟ از تو بعیده که 🤗

آره مینا میدونم بهترین زمان برای اتصالم همون اذانه. یه چیزایی خونده بودم قبلا یادم نمیاد چی. مرسی گلم
واقعا شکر بخاطر اینترنت.
چه خوب. امیدوارم عالی پیش بری. تا حالا تا آخرشو انجام دادی؟؟؟

جوونم 😂

روزت بخیر خودتو به یک واقعه پیوند نزن که اگه اون اتفاق بیوفته من خوشحال میشم هر طور که خیر هست اتفاق بیوفته زندگیتو عادی بگذرون خوش باش جواب کارهای اداری هم میاد یک کم طول داره برای بچه هم یه سری کارهای فکری و یک سری کارهای ورزشی در نظر بگیر به خودت و اعصابت لطمه نزن والله من وقتی بچه هام کوچیک بودن ماهواره کانال وکس المان کارتون نشون میداد مداوم با اون سرگرم بودن و من از فروشگاه هم خوراکی های مختلف می خریدم و کاملا سرگرم بودن باضافه اینکه  زبان انگلیسی هم کار می کردیم موفق باشی  

اگه منظورت از واقعه رفتنم بود،نه هیچوقت نمیگم اگه برم دیگه حالم خوب میشه و فقط همین تو دنیا کمه الان. ولی واقعا دیگه دوست دارم برم.کی دوست داره اینجوری از هم جدا زندگی کنه؟ خصوصا با یه جوجه.


بهناز انقدر بعضی چیزا رو بسادگی هلو خوردن توصیف میکنی من از خودم میپرسم این بهناز سر چیزی هم اعصابش به هم میریزه؟ چیزی بوده براش سخت بوده باشه؟ :)

سلام عزیزم 

منم که سرکار میرم با استرس و میام. خدارو شکر دکتر اداره، از فردا استعلاجی داد بهم. 

منم پسرم،ماه بعد تولدشه، دو سالش می شه، اما با این اوضاع فکر نکنم خبری از تولد باشه

پسر من هم، خیییلی ددریه. فعلا تو خونه نگهش می داریم. ما تو خونه، یه تاب و سرسره داریم، باهاشون مشغولیم

 

سلام نجمه جانم.

ای وای خدا رو شکر یه مدت خونه میمونی.
ای جااان مبارکه. تولد سه نفری بگیرید 🤗

کوروشم قبل دو سالگی تاب و سرسره خیلی سرگرمش میکرد الان تقریبا اصلا سوار تاب نمیشه،سر سره هم هی تا حدی...  الان دیگه ترامبولینگ میخواد 😂

من همیشه میخونمت ولی نمیدونم چرا شدم خواننده خاموش وبلاگت!

الان که نوشتی برات جیک جیک کنیم و ... گفتم آرزو خجالت بکش کامنت بذار 😑😶

عرضم به حضورت که تو خونه باشم سر خودمو با خونه تکونی گرم میکنم،اینجوری مشغول میشم و حس تمیزی بعدش بسی لذت بخشه

بچه هام معمولا خونه تکونی رو دوست دارن! برادر زاده ها من که اینطور بودن،از اینکه یه جایی رو بریزیم بیرون و اینا هی برن فضولی کنن عشق میکردن خخخ

حالت کمی بهتر شد شاید بشه کورش رو اینجوری سرگرم کنی

عصرام میرم مغازه پیش اشکان،البته با رعایت بهداشت ... نمیشه مغازه رو بست،الان دیروز دهم بود و موعد اجاره،صاحب مغازه اصلا نگفت داری بدی یا نداری؟ با این اوضاع ده دوازده روزه میتونی ۲۵۰۰ اجاره بدی یا نه؟ حداقل می‌گفت نصف اجاره رو بدید! ولی خب با اینکه وضعش خیلی خوبه دقیقا سر موعد اومد اجاره رو گرفت و رفت 😑

 

بعد اینکه الان همسرت یکسال بیشتره رفته انگلیس؟ چقدر بیکاری و بلاتکلیفی بده 

بنده خدا خیلی اذیت میشه،امیدوارم هرچه زودتر تکلیفتون مشخص بشه تو با کورش بری انگلیس و حالی به هولی 😁

 

حالا راضی نبودم انقدر خجالت بدی خودت😂😂


آره واقعا هیچی مثل یه خونه ی تمیز نیست. انرژی توش جریان پیدا میکنه :)
وای آرزو یه لحظه هنگ کردم گفتم آرزو کدوم بچه هاشو میگه؟؟؟ 

خیلی مواظب خودت و شوهرت باش لطفا. وای من پولدار شم اول یه مغازه میخرم میدمش شما... خخخ انقدر غم کاسبی شما رو میخورم من. 

آره آرزو یه سال و سه ماهه! 

حالی به هولی😂 آمین آمین

سلام عزیزم 

مینا من تو یه پیجی دیدم خمیربازی خونگی درست کردن ینی خوردنش وسط کار ایرادی نداشت بعد پسزش کلی سرگرم شد باهاشون 

اگه رنگ انگشتی داره بفرستش تو حموم بازی کنه باهاش قبل حموم کردنش 

یا پلاستیک بزرگ پهن کن با گواش و ابرنگ نقاشی بکشه 

همه این مراسما قبل حموم رفتنش باشه 

خیلی مواظب خودتون باشین 

این روزا تموم میشه روزای خوب میرسه حتما 

 

سلام به روی ماهِ قشنگِ شیرینی پزِ هنرمندت ❤

من خمیر فوندانت میدم دستش.ولی قبلا گفتم اصلا بازی نمیکنه. فقط یه دراز درست میکنه میپیچه دور دستش میگه این ساعتمه. یه دونه هم دور انگشتش انگشتر میکنه. بعد میشینه نگاسون میکنه تا خسته میشه بر میداردشون.
اتفاقا تو لیست خریدم گواش نوشتم. براش برنامه دارم. نشده بخرم هنوز.
مرسی جون دل

خخخخ 😁😁

دوست خوش قلبم ⁦^_^⁩ یکی از رویاهای من خرید یه مغازه س،آخ که چقدر خوب میشه ⁦^_^⁩

 

خیلی زود اتفاق میفته آرزو...


وای کلی خندیدم به توصیه ت😂😂😂

اینکه میگی، تورو خدا حالا نگی روسریم به کفشم نمیخوره بلند شی بری بازار😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂

نه عشقم... همینا رم ک خریدم باید نوروز ۱۴۰۰ بپوشم 😂😂😂

 

وای کاش امکان پذیر بود که زنونه مردونه ش کنم🥴

یه روز دو روزم نیس کهههه... ۷ رووووزه 😂

من بعد ۸ سال هنوز با این مرخصی ها کنار نیومدم🤪

 

خونه تکونی عیدو هنوز انجام ندادم...

من هرسال بیستم اسفند اینا شروع میکنم که جاروی اخرو دقایقی قبل از سال تحویل بزنم😁

حالا امسال توفیق اجباری میشه دیگه.

 

امیدوارم به یه اتصال نااااب برسی💜

رسیدی سلام ما رو هم به خدا برسون😘

 

و اینکه تا حالا تا آخرین روز شکرگزاری پیش نرفتم...

معمولا به همون ۳،۴ روز اول ختم شده...

میدونی حوصله م نمیاد روزانه انجام بدم

دلم میخواد مثلا چند روزو توی یه روز انجام بدم😎حالا ببینم اینبار چطور میشه🤔

 

 

از این به بعد توصیه خواستی بیا پیش خودم... 😂


والا از تو هیچ بعید نیست دخترم🤗
آخرین بار اونهمه قول و قرار خوب گذاشتید که... الان در چه حالید؟ 
وای خدا خفت نکنه مینا یعنی تا شب بیست و نهم بساب بسابی 

امیدوارم به سرانجام برسونیش گلم

چشم مامانی😁


😂😂😂😂😂 یعنی اینقدر سابقه م خرابه؟؟؟

 

بعععله... هنوزم سر قول و قرارمون هستیم

منتهی من کلا با موندن مرد توی خونه برای مدت طولانی مشکل دارم🤪

 

الان خوبیم گوش شیطون کررررررر

 

خخخخخخ ...ای... همچین😊

 

وای خدا کنه🙏

دیگه درمورد تو بهش نمیشه گفت سابقه،میگن سوء سابقه


چقدر خوشحالم.که هنوز سر قول و قراراتونید. چشم سفیدی نکنیا این هفته قاطی کنی😂

سلام مینا جونم ما که تو خونه ایم انواع و اقسام دمنوشا رو میخوریم از دارچین و زنجبیل تا به لیمو و آویشن و الی آخر بعدش کیک می‌پزیم سمبوسه درست میکنیم برنج طارم شمال رو آسیاب میکنم باهاش فرنی درست میکنم درب ورودی خونه رو ضد عفونی میکنیم دست می‌بریم تو ابروهامون کج و کوله ش میکنیم ولی ولی دلم برا پارک و سینما و قدم زدن تنگ شده 

پس چه روزگار خفنی درست کردید برای خودتون تو این روزهای قرنطینه :)


ابروی بیچاره رو چه کار داری خخخ قبل ابرو برداشتن همیشه با یه مداد که نوکشو تیز کردی یه خط فرضی بکش که دیگه از اون خط بالا نری و میبینی چقدر میتونی مرتب ابروهاتو برداری .

عزیزم من برای بچه هام رو آوردم به بازی های قدیمی خودمون. نقطه نقطه گل پوچ اسم فامیل گرگم به هوا ر جور جنگولک بازی بگی در میارم 

بازی ای که خیلی طول میکشه اینه که یه داستان من دراوردی رو با نقاشی براشون میگم. هر چی میگم یه چیزی راجع بهش میکشم این خیلی زمان میبره

خیلی هم باحال. واقعا چی میشه دوباره این بازی ها مد شن؟ اصلا اول هر مهمونی خانوادگی یکی موبایلا رو جمع کنه جاش پیشنهاد یه دونه از این بازیا رو بده.


کوروش کلا از داستان خوشش نمیاد و گوش نمیده. ولی شاید با نقاشی براش بشه. داستان سراییمم ضعیفه آخه... اما پیشنهاد جالبی بود. خیلی مرسی خانم خانما :)

ما هم فیلم میبینیم 

اینستا گردی میکنیم

گردگیری نه حالا ولی خورد خورد خونرو تمیز میکنیم

من چون عقد هستم و غذا درست کردن خیلی بلد نیستم دارم از فرصت استفاده میکنم و  شروع کردم به آشپزی :) ازاین بیشتراز بقیه راضیم :)

.

برای کوروش نمیدونم واقعن اما خواهرم وضعیت تورو داره دقیقا .

.

درمورد اتصال هم من دقیقا شبیه تو ام ودورازجون تو باشه همیشه بخودم میگم که فاقد شعورم ! هروقت مشکل دارم میپیچم به خدا هعی ال میکنم بل میکنم راه میندازم. بعد که کارم راه میفته یادم میره، واقعا متاسفم ازاین بابت خدایا منو ببخش.

خسته نباشید جانم...


به به پس چه فرصت خوبی شده برای شما...امیدوارم خیلی خیلی دستپختت خوب بشه عزیزم.

همدردی منو به خواهرت برسون :)

خدایا ببخشمون :)

من روم‌نمیشد کامنت بذارم اصن 

بوخودا 🙈

منو نزن قول میدم تا قبل از عید یه روز زنگ بزنم همههههه چیو بگم برات 

قول واقعی

الان اومدم یه تا پستت رو با هم خوندم.ساعت ۴ صبحه .پاشدم خوابم‌نمیبرد یاد این افتادم خیلی وقته نیومدم‌پستاتو بخونم .ویرم گرفت نصف شبی اومدم.الان یادم رفت کلا قرار بود چی بگم

وای از قرنطینه گفتی.من که خودمو با کتاب خفه کردم رسما. هفته پیش واسه پسرا تبلت گرفتم دوتا‌. خوبه که گرفتم.اولش دو به شک بودم.الان میبینم بهترین موقع بود.چندسال بود قرار بود بگیرما.خودشونو کشتن با تبلتا.این روزای قرنطینه ی اجباری بگذره ازشون میگیرم دو روز یه بار یکی دوساعت میذارم بازی کنن. تا قبلش که کامپیوتر بود ولی چون دوتان سر همون بدبختی داشتیم .

میگذره این روزا

میگذره این مرضی اپیدمی لعنتی

میگذره این دوری تو و همسر 

صبح میشه این شب 

باز میشه این در شک نکن !!!

دوستت دارم میدونی که؟ 

خودتو سر اون جریان اذیت نکن آرزو. اصلا به من ربطی نداره که بخوام انتظار داشته باشم به من بگیش!

تو قرنطینه هم نبود خودتو با کتاب خفه میکردی 😂
مبارکشون باشه و امیدوارم بتونی نظنی که مد نظرته تو استفاده ازش ایجاد کنی..
میگذره :) حتما میگذره. 

متقابلا ^_^

بلاگر هر کسی تو زندگیش امتحان میشه امتحان تو هم دوری از یارت و درعین حال سر و کله زدن با جوجته 

ازش سربلند در بیا قشنگم

راست میگی... به این چشم بهش نگاه نکرده بودم... 

باید سعی کنم با شکوه تر از این حرف ها بگذرونمش...

من این روزها شلوغ تر از همیشه هستم 

آموزش مجازی مدرسه تکالیفی که میدن و ما مامانها باید با بچه ها انجام بدیم و فیلم بگیریم بذاریم تو گروه حسابی سر ما رو گرم گرده 

هومان هم داره بهش خوش میگذره 

هر کاری میخواد بکنه میگه گوشی رو بیار یه فیلم درست کنیم 

و من نه می تونم کتاب بخونم نه خونه تکوین کنم نه هیچ گار دیگه 

فقط داریم ریاضی، علوم، زبان آموزی، موسیقی، شطرنج، انگلیسی، گفتگوی خلاق نمایش خلاق، کاردستی، اوریگامی کار می کنیم هر روز ساعتها 

و البته من وقتی هومان مجبوره تو خونه باشه برای تلویزیون دیدن سخت نمی گیرم 

چند تا برنامه هست جم جونیور میده و مناسب هست میذارم تو ساعتهای مختلف ببینه 

 

ویدئو های هومانو میبینم و دوست دارم اون زبون شیرینشو قورت بدم... 

چقدر خوبه مدل حرف زدنش.
وای چقدر کار مدرسه ای :)


خوب هومانو ول کنی بیست و چهار ساعته میشینه زل بزنه مونیتور و تکون نخوره؟ 

آره ولش کنم ۲۴ ساعته می چسبه به تلویزیون 

برای همین براش ساعت گذاشتم تایم اون کارتون ها که دوست داره رو نوشتم چسبوندم رو در یخچال خودش سر تایم روشن و خاموش می کنه 

اما اگر بخوام یه چرت بزنم صد در صد تقلب می کنه و یواشکی روشن می کنه 

تو سن کوروش من هومان رو فقط با ماسه بازی و رنگ بازی تو حموم می تونستم طولانی سرگرم کنم 

رنگ انگشتی میدادم دستش می فرستادم تو حموم 

یا یه پارچه بزرگ پهن میکردم سفره بزرگ روش وسطش ماسه می ریختم با اسباب بازی هاش 

خیلی بازی میکرد 

جوجه ی بلا


اتفاقا تو لیست خریدم ماسه و گواش نوشتم. اون دفعه از دریا یه عالمه سنگ جمع کردم که گواش بخرم بذارم جای لاک زدن با قلم مو سنگ ها رو رنگ کنه...

من می رفتم از کنار دریای بوشهر ماسه می آوردم 

تو کنار ساحل زندگی می کنی میخوای ماسه بخری؟ 

مطمئن باش از رنگ گردن سنگ ها کلی لذت می بره

آخه اون ماسه ها به چه دردی میخورن وقتی خشک بشن 😏 ماسه بازی ها شکل پذیر و نرمن



الان حس کردم این که گفتی اثلا به من ربطی نداره که بخوای به من بگیش با اون علامت تعجب آخرش یعنی کلی ازم ناراحتی. و خب حق هم داری . و خب کلی بابتش از خودم ناراحتم . و خب خیلی بدم میدونم

دوسه نفر تو زندگی منن که زیروبم این زندگی رو میدونن و توام یکیشی .نمیخوام ناراحتت کنم مینا.ناراحت نباش ازم باشه ؟ 

بگو نیستی 

بدو

بدو

زوری نه ها. واقعی

اوووم آره من از تو ناراحت شده بودم. الان نیستم البته. در کنار ناراحتی از تو متوجه شدم اونی که باید ازش ناراحت باشم خود خودمم. واقعا من چرا باید سوال کنم که کسی بخواد جواب نده. آدم میتونه سرش به زندگی خودش باشه .اونایی که بقول تو خیلی صمیمی و جیک تو جیکن،خودشون دوستاشونو با خبر میکنن.

حالا من و تو داریم دو جای متفاوت دور از هم زندگی میکنیم،تو از جیک و پوک من بخاطر وبلاگم خبر داری ولی هزاران چیز هست برای تو اتفاق میفته من در مورد تو ازشون هرگز با خبر نمیشم.میخوام بگم حس خوبی بهت دارم و میدونم حس خوبی بهم داری اما اینا دلیل نمیشه...  ارتباط وقتی پیوسته نباشه یه چیزایی از دست میره و این طبیعیه :)
بیا ماچت کنم. ناراحت نیستم آرزو

ماسه به خاطر موجودیت ماسه بودنش برای بچه خوشاینده همون سرریز شدنش از لای دست وقتی خشکه 

همون که بخواد آب روش بریزه و متوجه تغییراتش بشه 

اونی که شکل بگیره دیگه ماسه نیست 

انتخاب با خودته 

فکر میکردم هر چیزی طبیعیش برات با اهمیت تره 

 

ماچ بهت

۱۶ اسفند ۱۴:۲۳ آیدا سبزاندیش

زندگی همه ی ما به نوعی سختی ها و رنج ها و مشکلات خودش رو داره. ما با همه این سختی ها داریم زندگی رو سپری میکنیم هر کدوم از ما غمی رنجی سختی داره. اگر دیوارهای دورتا دور خانه ها رو بردارن می فهمیم که چقدر مشکلات و سختی هایی هست که از ما توش گمه.

بهترین راهکار برای مبارزه با همه این انرژی های منفی که این روزها تو زندگیمون سرازیر شده به نظرم اینه که تو اینترنت بگردیم دنبال مطالب امیدبخش و مثبت و انگیزه دهنده ... سرچ کنیم بگردیم برای به دست آوردن حال خوب. کتاب وای کتاب خیلی ذهن رو باز میکنه من هر موقع کتاب های انگیزشی میخونم حس و حال بهتری دارم . و یکی اینکه باید خودمون رو تو تحمل سختی ها تنها ندونیم. من ، تو ، اون و همهههه و همههه به نوعی با گرفتاری ها ناامیدی ها حسرت ها و رنج های مختلفی دست و پنجه نرم میکنیم. ما تنها نیستیم... فلسفه آدمیت تحمل رنجه . صبر... باید صبر کرد گاهی هم باید تسلیم شد.

اگر صبر کنیم اگر همیشه منتظر اتفاقای هیجان انگیز و رویایی نباشیم و با همین سرگرمی ها و اتفاقات کوچک هم دلخوش بشیم ... کم کم حسمون بهتر میشه. باید برای همه چیز سپاسگذار بود.

مرسی از تلنگرت گلم

خوشم میاد از این خصلتت وسط مصیبت هم* به زعم خودم* باشم،تو دعوت به سازگاری میکنی.

برای همه چیز سپاسگزارم. ممنون گلم

۱۷ اسفند ۱۳:۴۹ مامانی ...

دلبر جان

پرسیده بودی اونیکه کف اتاقمون پهنه چیه ،

من فراموش کردم اون قسمت رو جواب بدم

اومدم اینجا بگم که موکته😊

خیلی هم عالی و خوش طرح . مرسی جونم

نمیدونم من اینجوری حس میکنم یا واقعا جواب کامنتا رو یه جوری میدی. انگار با آدم دعوا داری. اگه دوست نداری میخوای کامنت نزارم😐

شما اینجوری حس میکنی جانم :) 

لطفا ذکر کن دقیقا تو کدوم کامنت من دعوایی جواب دادم که اگه اینطوره من متوجه اشتباهم بشم.
ضمنا اگه شما همون بی نام هستید که کامنت داده بودید تو مساله ی رفتنمون تجدید نظر کنیم و الکی منتظر درست شدنش نباشیم،کامنت شما خصوصی یود و من نتونستم جواب بدم :)

دیگه این سال هم داره به انتها میرسه

بله بله... خیلی کم مونده :)

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
سلام!
به وب من خوش آمدی.
مشخصات منو میتونی از قسمت *بلاگر شناسی* بخونی.
اگر که خاموش همراه منی خواهشا موقع پستهای رمز دار روشن نشو!
اگر وب داری و کامنت میذاری خواهشا آدرس بذار شاید لازم شد :)

دوست خوبم!
اینجا یه رسانه ی مجازیه اما یادت نره ما آدم های واقعی هستیم..
از شکستن دل همدیگه با حرفای نامناسب پرهیز کنیم.
هدف از ایجاد این وب صرفا ثبت دلنوشته های من و گهگاهی نوازش طبع لطیف شما با شعره.
تمام نیکی ها و بهترین های دنیا از آنِ شما و سرِ راهِ شما باشه.
ان شاء الله.
آرشیو مطالب
شهریور ۱۴۰۱ ( ۱ )
مرداد ۱۴۰۱ ( ۲ )
تیر ۱۴۰۱ ( ۱ )
خرداد ۱۴۰۱ ( ۲ )
ارديبهشت ۱۴۰۱ ( ۲ )
فروردين ۱۴۰۱ ( ۳ )
بهمن ۱۴۰۰ ( ۳ )
دی ۱۴۰۰ ( ۲ )
آذر ۱۴۰۰ ( ۲ )
آبان ۱۴۰۰ ( ۲ )
مهر ۱۴۰۰ ( ۲ )
شهریور ۱۴۰۰ ( ۳ )
مرداد ۱۴۰۰ ( ۲ )
تیر ۱۴۰۰ ( ۳ )
خرداد ۱۴۰۰ ( ۴ )
ارديبهشت ۱۴۰۰ ( ۴ )
فروردين ۱۴۰۰ ( ۲ )
اسفند ۱۳۹۹ ( ۵ )
بهمن ۱۳۹۹ ( ۶ )
دی ۱۳۹۹ ( ۱۱ )
آذر ۱۳۹۹ ( ۸ )
آبان ۱۳۹۹ ( ۴ )
مهر ۱۳۹۹ ( ۶ )
شهریور ۱۳۹۹ ( ۶ )
مرداد ۱۳۹۹ ( ۲ )
تیر ۱۳۹۹ ( ۵ )
خرداد ۱۳۹۹ ( ۳ )
ارديبهشت ۱۳۹۹ ( ۵ )
فروردين ۱۳۹۹ ( ۴ )
اسفند ۱۳۹۸ ( ۴ )
بهمن ۱۳۹۸ ( ۴ )
دی ۱۳۹۸ ( ۴ )
آذر ۱۳۹۸ ( ۴ )
آبان ۱۳۹۸ ( ۴ )
مهر ۱۳۹۸ ( ۴ )
شهریور ۱۳۹۸ ( ۶ )
مرداد ۱۳۹۸ ( ۴ )
تیر ۱۳۹۸ ( ۴ )
خرداد ۱۳۹۸ ( ۴ )
ارديبهشت ۱۳۹۸ ( ۲ )
فروردين ۱۳۹۸ ( ۳ )
اسفند ۱۳۹۷ ( ۳ )
بهمن ۱۳۹۷ ( ۸ )
دی ۱۳۹۷ ( ۵ )
آذر ۱۳۹۷ ( ۶ )
آبان ۱۳۹۷ ( ۴ )
مهر ۱۳۹۷ ( ۴ )
شهریور ۱۳۹۷ ( ۴ )
مرداد ۱۳۹۷ ( ۸ )
تیر ۱۳۹۷ ( ۵ )
خرداد ۱۳۹۷ ( ۸ )
ارديبهشت ۱۳۹۷ ( ۹ )
فروردين ۱۳۹۷ ( ۶ )
اسفند ۱۳۹۶ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۶ ( ۴ )
دی ۱۳۹۶ ( ۹ )
آذر ۱۳۹۶ ( ۲ )
شهریور ۱۳۹۶ ( ۲ )
مرداد ۱۳۹۶ ( ۲ )
تیر ۱۳۹۶ ( ۱ )
خرداد ۱۳۹۶ ( ۱ )
ارديبهشت ۱۳۹۶ ( ۲ )
فروردين ۱۳۹۶ ( ۸ )
اسفند ۱۳۹۵ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۵ ( ۸ )
دی ۱۳۹۵ ( ۶ )
آذر ۱۳۹۵ ( ۶ )
آبان ۱۳۹۵ ( ۹ )
مهر ۱۳۹۵ ( ۶ )
شهریور ۱۳۹۵ ( ۱۳ )
مرداد ۱۳۹۵ ( ۶ )
تیر ۱۳۹۵ ( ۱۶ )
خرداد ۱۳۹۵ ( ۱۸ )
ارديبهشت ۱۳۹۵ ( ۱۶ )
فروردين ۱۳۹۵ ( ۱۲ )
اسفند ۱۳۹۴ ( ۱۵ )
موضوعات
روزنوشت (۲۱۶)
شعر نوشت (۵)
پخت و پز نوشت (۴)
عکس (۱۰)
مناسبت نوشت (۵)
زبان در خانه (۱)
پیوندهای روزانه
اجاره مبله در تهران
گرسنه ها بخوانند :)
مامان-بابا ها بخوانند 2 :)
مامان-بابا ها بخوانند 1 :)
همه ی خانم ها بخوانند :)
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان