تعطیلی

سلام.

 

تعطیلی های پشت سر هم این روزها تنها چیزهایی بودن که من نمیخواستم. احساس میکنم این تعطیلی ها به کسالتم اضافه میکنن.همین که مهد کودک باز نیست. همینکه برای چیزایی که احتیاج دارم نمیتونم پاشم برم بازار ببینم مغازه ی مورد نظرم بسته است و همینکه نفیسه اینا دارن میان شمال و خونه ی منو خواسته که این به خودی خودی بد نیست. بدیش اونجاست که من حوصله ی خونه ی مامان و داستان هاشو ندارم ولی از این طرفم میدونم دختر آبجی صاحبخونه حوصله ی کوروشو نداره.اون یکی آبجیمم که شوهرش هست و دلم نمیخواد برم اونجا.

نفیسه و زهره اصرار دارن بعد سفر نفیسه اینا من همراهشون برگردم ساوه یه هفته با هم باشیم.

دلم براشون پر میکشه یعنی.

شاید باورتون نشه من هنوز گاهی میشینم عکسهای سه نفره و فیلمهامونو میبینم و ته قلبم حس میکنم یه حفره ی سیاه دلتنگی باز میشه...

 

اوممم من و سیاوش به یه جای بدی رسیدیم و خیلی واضح میشنوم که مینا دیگه میخوام ازت جدا زندگی کنم!!!  حالا من فقط نشستم ببینم چی میشه و برای عاقبت جفتمون دعا میکنم.و برای پسرم ناراحتم.حس میکنم یه بار جدید سنگین روی دوشمه اما هم زمان احساس قوی بودن میکنم. یه جورایی فقط میخوام از این ماجرا زنده بیرون بیام. اگه این طور باشه میدونم قوی ترین زن و قوی ترین مادری میشم که میتونم.میخوام چه سیاوش با من بمونه چه نمونه من قوی باشم.

حق ندارم الان بهش پیام بدم بگم براش میمیرم و دلتنگم و میخوام باهاش باشم.که چقدر اینهمه ماه چشمم به گوشی بوده که فقط بگه کارمون درست شده و دوباره یه خانواده میشیم.که سرمو تو پناه آغوشش ول کنم و سرشو رو پام بذاره تا نازش کنم.حالا باید جلو آینه خودمو نگاه کنم بگم مینا قرارمون این باشه! چه سر انگشتات دوباره به موهاش رسید چه دیگه نوازشتو نخواست دلتو قوی نگه دار.آدم خوبی باش.مادر خوبی باش.اگه بدون تو خوشحال میشه کنار بیا و بدون اون خوشحال بشو.

اینکه میدونم سیاوش بخاطر جو زدگی اروپا منو رها نمیکنه و فقط حرف اینه که مدتهاست حالش با من خوب نبوده و به زور خودشو نگه داشته دلمو آروم میکنه.فقط اگه کارای من و کوروشم درست کنه و دنبال حرفشو از همونجا بگیره و رسما ما رو ول نکنه حالم بهتر میشه.

همیشه زندگی ما با تمام شور عشق و عاشقی هاش در معرض جدایی بود.فقط من شوکه ام از جزییاتی که اینجا جای گفتنش نیست.حتی یه بارم گریه نکردم بعد اون شبی که پیاماشو خوندم و تا صبح نشستم گریه کردم.ولی خوب سینه ام سنگینه.... سعی میکنم هر چی بهش فکر میکنم فقط به قوی موندنم ختم شه.

 

حالا هنوز تصمیم نگرفتم به این احتیاجم به بودن با نفیسه اینا لبیک بگم و باهاشون برم ساوه یا نه ؟

 

یه کار جدیدی هم که کردم اینه که به خانم مایده نقیایی پیام دادم و شرایط مشاوره اش رو پرسیدم. دارم این روزها فکر میکنم بهتره با دکتر خودم فقط مساله دارو درمانی رو ادامه بدم و بذارم یه رواندرمانگر به حال و روزم کمک کنه. دکترم عالیه ولی روان درمان گر نیست و من جدیدا این حسو دارم که هر چی از پارسال بهش گفتم هنوز دغدغه مه و هیچ کمکی بهم نکرده.یه جایی که رشد کردم به خاطر انگیزه ی خودم برای رشد و تلاشم بوده .کمتر بهم سر نخی داده که بگیرم و بالا بیام.و من خیلی هزینه میکنم برای این پیشرفت کُند... میخوام با دکتر نقیایی حرف بزنم. رزومشو چک کردم و خوب بود.تخصصش چیزیه که من بهش احتیاج دارم و هزینه اش برام به صرفه تره.هر بار دکتر خودمو میرم برای چهار ساعت رفتن و اومدن و نهایتا یه ربع حرف زدن با دکتر دارم هفتاد تومن خرج میکنم.بعد میتونم از خونه ی خودم و آنلاین با یه دکتر بهتر یه ساعت حرف بزنم و صد و بیست تومن بپردازم.به نظرم که خیلی بهتره.

 

دیگه چی بگم؟ هوای این روزهای شمال هم عالیه هم خونه خراب کن.کاش بتونم بیشتر از این هوا و ابر و بارون و خنکی و میلی که برای بیرون زدم و قدم زدن و دوچرخه سواری و دویدن تو هوای آزاد بهم میده استفاده کنم و درونمو خوشحال کنم تا اینکه بذارم منو غمگین کنه و تنهاییمو یادم بیاره.اصلا باید قبول کنم تنها بودن خیلی هم چیز مبارکی میتونه باشه.چرا ما آدمها انقدر زور میزنیم تنها نباشیم؟ من باید بتونم با خودم به صلح برسم که قوی بشم.

 

کارای شماره دوزیمم وای دیگه فقط یه کوچولوش مونده.یه سفارش جدیدم گرفتم و چون یه کار آماده داشتم قبولش کردم.فقط باید یه جمله پاش بزنم.خیلی خوبه :)

 

خوب من نوشتم... نمیدونستم چجوری بنویسم اما انجامش دادم.بچه ها میدونید که کسی اجازه نداره اینجا و هیچ جای دیگه به سیاوش بی احترامی کنه هوم؟ و اینکه حرفتی اینجا مخصوص اینجاست و من نمیخوام تو اینستا و هیچ جای دیگه در موردشون حرف بزنم...

 

من دیگه میرم فعلا.کوروش برای نهار رفته بود خونه ی خاله اش و الان برگشت.من میل نهار ندارم اما میخوام یه کم خونه رو برای نفیسه اینا آماده کنم.

 

مرسی که منو دنبال میکنید و میخونیدم :)

۰۵ آبان ۱۴:۱۹ سایه نوری

مینا من اصلا نمیتونم درباره جدایی و... بنویسم و نمیخوام این حرفم به چیزی ربط داده بشه...

اما رها کردن ها،، گذشتن ها.. تمام کردنها.. اینها در جای درستشون بعد از گذر از رنجشون زندگی مارو سرشار از جادو و قدرت خواهند کرد..

این چیزیه که خیلی این روزها باهاش درگیرم و تو وبلاگمم نوشتم: زمان بندی های دقیق و تموم شدنهای به موقع...

با همه تلاش ما، دنیا واسه ما حرفهای زیادی برای گفتن داره و برنامه هایی که واسمون میریزه سرشار از شگفتیه فقط اگه بپذیریمش...

میپذیرمش... هر چی تو راهه میپذیرم... نمیخوام بجنگم... میخوام آروم بمونم

من مائده نقیایی رو قبول دارم

کمکت می کنه خود واقعیت رو پیدا کنی

آرامش تو نوشته ات رو بعد از اون ماجرای تلخی که نوشتی دوست دارم

اینکه دست و پات رو گم نکردی و خودت رو به در و دیوار نکوبیدی و الکی انرژی برای هر چی خرابتر کردن اوضاع خرج نکردی به جاش عاقلانه شرایط پیش اومده رو پذیرفتی و داری به راه حل های برون رفت از این داستان فکر میکنی

تو همین الان هم خیلی قوی تر از چندماه پیشت شدی و این روند داره سرعت میگیره

درود بر تو 

وقتی یه استوری میذاره یا به قلم خودش چیزی مینویسه حرفشو درست مینشونه وسط قلب آدم...


با تشکر از تو بخاطر پیام آخرت تو تلگرام... 

مینا حالم گرفته شد راستش اما همین که میبینم تو برای خوب بودن تلاش میکنی و غمبرک نزدی خوشحالم میکنه

مرسی سهیلا

مینا ..بلاگر عزیز

یه زمانی هرروز اشک می ریختم و مشاوره میرفتم ..چقدر هزینه از دست دادم تا برسم به اینجایی که مشاوره همیشه جوابگو نیست . مشاور هم اشتباه حرف میزنه گاهی ..که همیشه ارومم نمی کنه .سعی کردم خودم برای خودم کمک کننده باشه .خوب نشدم ولی ارومترم 

بلاگر همه اون حرف ها به خاطر فشار مهاجرت است ..نمی دونم کار درست چیه ولی من اینجور وقت ها به صدای قلبم گوش میدم ...

می دونم خوب میشی ..پر انرزی میشی 

می دونم تو یه حانواده گرم را جایی که دوست داری میسازی 

من مطمنام میناروزهای بد تمام میشه 

 

خوشحالم که آروم تری آبان.


فشار مهاجرت... دیوار من کوتاهه کلا تو زندگی فشار همه چیز سر من خالی شده و از دید خیلی ها هم منطقی بوده... امیدوارم یه جورِ درستی پیش بره این ماجرا

مرسی جانم

خوشم میاد از قدرتت..

کی میتونه تو رو از دست بده

مرسی آتنا...



مینا ی سوال همیشه ذهن من درگیر میکنه.

اینکه نزدیکانت یا سیاوش اینجا رو میخونن؟

 

عزیزم .. میدونم حال خوبی نداری و تلاش میکنی خودت قوی و محکم نشون بدی و تو دلت آشوبه ... امیدوارم هر چی خیر و صلاح برات پیش بیاد. آرامش و حال خوب برات از خدا میخوام.

 

جوجه ت ببوس :*

نه رها جانم... هیچکس به جز یه دوست ....


ممنووووون... 

چرا ما آدمها آنقدر زور میزنیم تنها نباشیم؟

من دیگه زور نمیزنم. فکر میکنم اصلا تمام بلاها از وقتی شروع شدن که من اصرار داشتم تو زندگیم بالاخره حتما با یکی همراه باشم...

موقع خوندن چشام چهار تا شد...

باورم نمیشه.

اصلا باورم نمیشه.

اما از صمیم قلبم از خداوند هر انچه که به صلاحت هست

رو آرزو میکنم.

 

بیادتم عزیزم...

خیلی بیشتر از قبل...

میبوسمت صبورِ پرتلاشم❤

مرسی مینا. اوم منم هنوز باورم نشده



عزیزی

عزیزدلم....اگر بگم با خوندنت بغض نکردم دروغ گفتم

به خودت و قدرت و توانایی هات ایمان دارم و مطمعن هستم دقیقا میدونی که چکار میکنی

و من که مثل همیشه از خدا میخوام هیچوقت تنهات نذاره 

جانم باران.. ای وای... 


دقیقا که نمیدونم ولی تلاشم اینه تصمیم مسخره نگیرم.عکس العمل هیجانی نشون ندم.. 

مرسی خیلی برام ارزش داره

۰۵ آبان ۲۰:۲۳ بانوی عاشق

امیدوارم هر چی به صالحته همون رقم بخوره

آمین. ممنون بانو جان

سلام 

بسیار متاسف شدم از این خبر حیف برای تو مشکلی نیست ماشالله شوهر بهتر برات میاد اما برای بچه سخته اما راهی نیست وقتی از در کنار هم بودن لذت نمی بریم وقتی سوهان روح هم میشیم بهتره جدا شد تا هر کسی به سمت سرنوشت بره به بیماری فکر نکن بیمار نیستی روزهای سختی رو گذراندی طبیعی که غمگین باشی به زندگی جدید فکر کن چه بهتر که تکلیفتو فهمیدی هنوز جوونی و زیبا 

موفق باشی می بوسمت 

 

سلام بهناز جان.

آخرین چیزی که بخوام غصه شو برای آینده داشته باشم شوهره :)
بچه :((

ممنون جانم

عزیز دلم ایشالا هر چی به صلاحته برات رقم بخوره

من همچنان فکر میکنم روی همسرت خیلی فشار هست بهش فرصت بده عزیزم

ممنون هدیه


آره درک میکنم روش فشاره و من هیچ کاری نمیکنم.منتظر میشم فعلا ببینم تصمیمش واقعی هست یا نه.

مینا جانم سلام ،انتظارشو نداشتم اما امیدوارم این جمله پشتش یه خشمی بوده که از روی بداحوالی زده شد و واقعیت نداره...

در هر حال خوشم میاد که قوی هستی عزیزم..همینطوری پیش برو...دوستت دارم..امیدوارم آرووووم باشی زیباجان💖

اره زهرا پشتش حتما خشمه.حالا اینبارم بگذره جای دیگه دامن زندگیمونو میگیره. فقط باید حل بشه... 


ممنون جانم

با پست های قبلیت فکر می کردم رابطتت با همسرت تو‌مسبر خودشه و بهتر از قبله.خیلی شوکه شنیدم گفتی صدای جدایی میاد.

یه فیلمی دیذم از شهاب حسینی و لیلا حاتمی و ..

تو اون فیلم لیلا وکیل بود.شهاب بهش تو یه دوره خیانت کرده بود و لیلا فهمیده بود.اون شبی که شهاب حدس میزد فهمیده ولی باهاش حرف نمیزنه خیلی سکانس خوبی بود.

لیلا در کمال طمانینه بهترین حرفهایی رو زد طرفش باید میشنید.

نه هیجنانی،نه بقول نسیم به در و دیوار کوبیدن خود،

رفتار الان تو منو یاد اون فیلم انداخت.

من خیلی رفتار لیلا رو میپسندیدم.

خیلی الان رفتار تو رو میپسندم بشرط اینکه انقدر قوی بشی که در اینده برای نبودنش ،برای تنهاییت و بی یار بودن،پشیمون نشی.

راستش فکر میکنم اگر جای تو بودم قادر نبودم به این رفتار عاقلانه اما سخت و عواقب دار

راستش منم همین فکرو میکردم....  دقیقا منم به همین خاطره که شوکه ام... 


اره گمونم سالهای دور اون فیلمو دیدم... یه پسر هم داشتن...

زهرا احساسم به حال الانم اینه که دارم کم کم بزرگ میشم... دیگه نمیخوام کار بچگونه کنم... من سیاوشو دوست دارم اما نمیخوام یه کاری کنم مجبور شه با من بمونه.خیلی دلتنگشم خیلی اما میخوام تسلیم این جریان بشم و بذارم تصمیم نهایی رو اون بدون کوچکترین فشاری از جانب من بگیره.
زندگی که بعدا با زور زدن امروز برای من برقرار باشه میشه جهنم محض... که هم من توش میسوزم هم سیاوش هم کوروش 

من فکر میکنم روند رابطه تو با سیاوش اتفاقا الان همچنان رو به بهبوده و دقیقا به خاطر رفتارهای درست توست که سیاوش داره واقعی میشه و خشم هاش رو بالا میاره خشم هایی که شاید سالها ترسیده که بیان کنه جراتش رو نداشته

و حالا داره رو میاد

این اتفاقا برای هردوتون خیلی خوبه

امکان اینکه سیاوش بعد از تخلیه خشمش آتش عشق زیر خاکسترش دوباره شعله ور بشه زیاده اما ممکن هم هست نخواد دوباره زندگی با تو رو تجربه کنه

برای تو هر دو حالتش خوبه

بعد از اینکه همسرت خالی بشه از خشم و از عقده های ایجاد شده تو این سالها می تونه تصمیم درست رو بگیره تصمیمی که به ضرر تو نخواهد بود

اگر عاشق بشه که عشقش راستین و دلچسب و جاودان خواهد بود و اگر نشه هم که تو رها میشی از بند زندگی مشترکی که توش تظاهر و خشم و بی دلی هست

 

و یه مطلب دیگه اینکه ما زور میزنیم تنها نباشیم چون روح ما نیاز به عشق ورزیدن و دریافت کردن داره ... نیازشه و وقتی ما بلد نیستیم خودمون به خودمون عشق بورزیم دست و پا میزنیم تا از بقیه بگیریمش به زور هم میخوایم بگیریم باب میل خودمون هم میخوایمش

اما وقتی دوست داشتن خودمون رو یاد گرفتیم به خودمون عشق ورزیدیم دیگه به زور چیزی رو نمیخوایم همینکه بتونیم هر روز به دیگران عشق بورزیم برای روحمون کفایت میکنه و اونوقت خوش به حال کسی هست که انتخاب میکنه در کنار ما قرار بگیره و از چشمه عشق ما لبریز بشه و همیشه اون آدمی که انتخاب میکنه خودش سرشار از عشق هست

مینا معنی عشق رو درک و لمس خواهی کرد ... داری امتحاناتی در این زمینه پس میدی ... در باب عشق ... و تو لایق درک کردنش هستی

نگران کوروش هم نباش و بدون رشدش در همین جریان قرار داره کوروش یه بچه قدرتمند و سرکشه که اتفاقات این چنینی بهش آسیب نمی زنه ... خیلی قدرتش زیاده خیالت راحت باشه  

 

میدونی وقتی پیام داد من سالها از خود واقعیم دور شدم برای دوست داشتنت اونجا فهمیدم سیاوش داره رشد میکنه. من ناراحت نیستم.خیلی خوشحالم که سیاوش بلد شده حرفشو بزنه.تو میدونی فقط کدوم حرفاش خون به دل من کردن. اگه اونا رو نگفته بود و جریانش همین بود خوشحال بودم امروز.


من خیلی نگران خودم نیستم و حتی کوروش وقتی کنار خودمه.بیشتر حسم به کوروش دلسوزیه.فکر میکنم این حق مسلمش که بزرگ شدن تو خانواده است ازش گرفته میشه و این عم انگیزه.اما نگران سیاوشم. دلم میخواد همیشه تو اوج ببینمش بعد از این. اگه تصمیمی میگیره با صلابت و عقلانیت باشه.تو راهی که میره ثابت قدم باشه. امروز کاری نکنه که برای فرداش پیش خودش سر شکسته و دلشکسته باشه. خیلی دعا میکنم براش

برای حرفهایی که خون به دلت کردن ناراحت نباش درسته که بلد شده حرفاش رو بزنه ولی هنوز توش حرفه ای نشده که اصل ماجرا رو بگه داره چنگ میزنه به ظواهر تا حرفش رو بزنه بهش زمان بده تا یاد بگیره صداقت رو

تا یاد بگیره بیان واقعیت ها رو

تا یاد بگیره حرفش رو درست بزنه بدون اینکه خون به دل کسی کنه

سیاوش رو پله های اوله

ببخشش به خاطر حرفهای نسنجیده اش

فعلا داره هرچیزی که روی داستان هست رو می بینه و میگه یواش یواش به عمق میره صبور باش جانم

به قسمت های خوبی میرسه

 

میبخشمش.لیاقتشو داره که ببخشم.


الهی همینطور شه نسیم

سلام. 

راستش منم خیلی شوکه شدم که چنین نقل قولی رو از همسرت اینجا نوشتی 

و خیلی غصمه و برای رابطتون و پسرتون ناراحتم. 

امیدوارم که خیلی خوب این ماجراها پیش بره و همه چیز ختم به خیر بشه. 

یه چیز جالب بگم که من  اصلا خونه ی مامانم رفتن برای مدت طولانی رو دوست ندارم. حس میکنم نه خودم نه بچه ها راحت نیستیم.

خوش به حالت که کار هنری انجام میدی یعنی من سر سوزنی ذوق کار هنری ندارم. شماره دوزی هات واقعا قشنگن. خیلی خودتو از این بابت تحویل بگیر افرین

سلام رعنا


مرسی بخاطر دعات


کارهای هنری... لازم نیست آدم همه ی کارای هنری رو بکنه.تا اونجا که میتونی انجام بده اون جا که نمیتونی از هنر دیگران لذت ببر

۰۶ آبان ۱۴:۱۱ مامانی ...

کوچکتر ازین حرفهام

خامتر و ناپخته تر ازین که بخوام نصیحتی بکنم

اما میخوام بگم درون خودت رو هم ببین و انکار نکن

اون رنجیدگیه ، اون خشمه که در نهایت ممکنه منتهی به ترس بشه و این دور ادامه خواهد داشت

خوبه که با کسی از بخش فروریخته ت بگی

حتی گریه کنی

گله کنی و ...

هم نیکش رو ببین و هم بدش رو ، مگر آنکه 

انقدر متوکل باشی که نلرزی

و چشمت گوشی برای خبر خوش نباشه...

 

اینو نوشتم که بگم 

آدما ظاهر توکل رو می بینند و از باطنش غافلند 

اشکالی هم نیست 

اما رنج ما از اونجایی آغاز می شه که فکر می کنیم قوی ، متوکل و یا تسلیم هستیم 

جهان هم همانگونه با ما رفتار خواهد کرد 

و اونوقته که دردمون میاد 

 

آگاهانه و هوشمندانه با خودت روبرو شو

من مطمئنم همه چیز رو براه میشه و اینها امتحانات میانترمه❤

اینروزا هرکدوممون باهاش دست و پنجه نرم میکنیم.

قبلا هم بهت گفتم امتحان از محنت میاد و محنت هم اغلب حزن و اندوه بهمراه داره و به این دلیل درد ناک و سخته.

 

مینا جان

جوری با این قضیه برخورد نکن که خدایی نکرده 

یکروز از درون فرو بریزی.

خوبه ادم محکم باشه اما حواست به پذیرش واقعی و تسلیم واقعی باشه.

همونی که قسمت اول کامنتم گفتم.

 

این حرفها حرفای من نیست

قطعا نیست.

من وسیله ای ام که اونها رو به گوشت برسونم.

 

میبوسمت و محکم توی بغلم میفشارمت❤

در پناه خدا باشی🍂🍁🍂

مینا جان به خاطر کامنت خیلی خوبت خیلی ممنونم هزاربار میخونمش

سلام عزیزم.نمیدونم چقدر منو خاطرته؟در هر حال همیشه میخونمت.من رشته تحصیلیم مشاوره خانواده اس اما در حدی نیست اطلاعاتم که بتونم راهنمایی کنم تو رو.عوضش یه استاد داریم که روان کاو هستن.هزینه و شرایطشو نمیدونم.در ضمن کلینیکشون رشت هستش.

اگر بخوای شرایطشو دقیقتر میپرسم برات.

به نظرم به ندای دلت لبیک بگو...اگر حس میکنی الان بودن در جمع دوستانت حالتو بهتر میکنه برو و اگر هم احتیاج به تنهایی و آرامش داری بمون .

سلام دوست مهربونم به خاطر پیشنهادت ممنونم اما من خوشبختانه آدم درست خودمو پیدا کردم.

دارم لبیک میگم امشب ساکمو بستم

مینا چقدر شوکه شدم که از جدایی و ... نوشتی

خیلی ناراحت شدم 😞

کاش همسرتم مشاوره می گرفت کاش میشد و امکان داشت دوتایی مشاوره می گرفتید 

آرزو جانم مرسی از مهربونیت من یه مدت صبر می کنم اگر واقعا ماندگار باشیم حتماً راضیش می کنم که تو جلسات روان درمانی شرکت کنه به همین صورت آنلاین

سلام مینا جانم، فقط در گرفتن هیچ تصمیمی عجله نکن، برای جفتتون ارزو بهترینها را دارم و از خدا میخوام بهترین تصمیمتون را بگیرین هر چی که باشه ارامشتون بیشتر از الان باشه.

 

سلام سونیا جونم ممنون از دل مهربونت

عزیزم امیدوارم این قضیه ختم بخیر بشه

خوشحالم که تو داری منطقی برخورد میکنی 

دعا میکنم ارامش و عشق بهت برگرده 

 

آمین آمین آمین

چقد محکمی بهت غبطه میخورم 

چه با سیاووش چه بدون اون اینو بدون تو بهتری مادری هستی ک میتونه ب تنهایی یه زندگیو بچرخونه ایشالا هر چی به صلاحته بشه عزیزم

عزیز دلم مرسی

۰۹ آبان ۱۳:۳۲ فاطمه 22

مینا من دوست ندارم تو جدا بشی :(

نمیدونم چرا ولی فک میکنم بعداین همه دور بودن این حقته که لذت داشتن یه خانواده ی شیرین و پرعشق تو همون کشور که دوسش داری رو بچشی :(

مینا من قلبا دوستت دارم و برات دعا میکنم که همسرت تصمیماتش از رو خشم باشه و طوری از دلت دراره که اصلا حرفاشو یادت بره.

کی دوست داره فاطمه؟؟ منم دوست ندارم. منم آرزومه الان که نگاهمو به عشق و زندگی و همسر داری اصلاح کردم فرصت اینو داشته باشم با سیاوش یه زندگی جدید سالم داشته باشم که جفتمون لذت واقعی ببریم... 

ولی خوب خیلی تو انتخاب دستم باز نیست و باید انتظار بکشم تا ببینم چی میشه.

عزیزم مرسی واقعا.قلبمو سرشار از عشق کردی... 

شوک شدم من!  رسما

ای کاش شانه های غمت بودم. لعنت به مرز و فاصله و دوری... 

همین! 

جانم برای این شعر... آرزو مرسی

سلام مینا جون تو واقعاً یک مادر قوی هستی همین که دنبال مشاور و روانکاو هستی یعنی قبول داری یه جاهایی اشتباه کردی کاش همسرت هم به یک مشاور مراجعه کنه چون فقط سرنوشت شما دونفر نیست آینده کوروش از همه مهمتر. عزیزم اونقدرشوکه شدم که اشک ریختم و برات خیلی دعا کردم       از همین راه دور میبوسمت مینای زیبا وهنرمند

واقعا ازت ممنونم مهتا جان. الهی خیر ببینی و همیشه بخندی جانم

سلام خوبی مامان‌مینا؟

من معتقدم همه اتفاقایی که تو زندگی ما میوفتن برای قوی تر شدن ماست ولی این انتخاب ما هست که با اونا خودمون رو قویتر کنیم یا نه.

آفرین به تو که خدا رو شکر همیشه راه قوی شدن رو انتخاب کردی و میکنی.

...

این سوال منم هست واقعا چرا ما آدما همیشه تلاش میکنیم برای تنها نموندن!!!

 

سلام یگانه جانم ممنون. درسته به نظر منم همینطوره



.
جوابی که نسیم تو کامنت اولش به این سوال داد عالیترین جواب بود

بالای ده بار گوشیمو برداشتم بهت دایرکت بدم. یه بار زد به سرم بهت زنگ بزنم. زود پشیمون شدم...  میدونی حس میکنم غم و غصه ت رو اضافه تر میکنم. یه بارم به خودم گفتم حالا مثلا زنگم زدی میخوای چی بگی؟ چه راه حل عاقلانه و منطقی ای داری؟

گفتم همین جا پیام بدم که هروقت حال و حوصله داشتی جواب بدی که مزاحمتم نباشم.  مینا جانم نیازه بگم که اگه دلت خواست داد بزنی جیغ بکشی فحش بدی خودتو خالی کنی بیا دایرکتم یا شماره مو بگیر؟میدونم رفیق نیستم میدونم خوش قول نیستم میدونم اینا همش حرف و کامنته خشک و خالیه و هیچ سودی برات نداره اما لازمه بگم پشت این کامنتای الکی و خشک و خالی یکی دلش برات مثه گنجیشک میزنه؟ اونم توی روزی که دوستام همش دورم بودن اما خیلی لحظه هاشو به یادت افتادم و به خودم لعنت فرستادم که دوست نیستم برات. واقعی نیستم برات. به دردت نخوردم اصلا. حرف بودم و حرف و حرفم که باد هواست... 

 

آرزو این چه حرفیه. بابا تو رفیق منی. ولی وقتی اصرار داری بگی حرفات فقط حرفن و باد هوا دیگه نمیدونم بهت چی بگم.


من حالم خوبه جونم مرسی که هستی

سلام بلاگر جانم..

امیدوارم خوب و خوش باشی دوستم...

با خوندن این پستت به حدی شوکه شدم که نمیدونستم چی باید بگم...برای همین اولش سکوت کردم..

اما بعد دلم نیومد حرف نزنم..

اومدم بگم بهت که انقدر تورو زن قوی میدونم که میدونم از پس این ماجرا هر اتفاقی که بیوفته به بهترین شکل برمیای....

 

از ته ته دلم برات یه دنیا عشق و آرامش و خیال راحت از خدای مهربون میخوام.

امیدوارم اون چیزی بشه که به صلاحته دوست جانم.

سلام آوا جان


ممنون واقعا که دلگرمی میدی بهم

زنده باشی جانم

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
سلام!
به وب من خوش آمدی.
مشخصات منو میتونی از قسمت *بلاگر شناسی* بخونی.
اگر که خاموش همراه منی خواهشا موقع پستهای رمز دار روشن نشو!
اگر وب داری و کامنت میذاری خواهشا آدرس بذار شاید لازم شد :)

دوست خوبم!
اینجا یه رسانه ی مجازیه اما یادت نره ما آدم های واقعی هستیم..
از شکستن دل همدیگه با حرفای نامناسب پرهیز کنیم.
هدف از ایجاد این وب صرفا ثبت دلنوشته های من و گهگاهی نوازش طبع لطیف شما با شعره.
تمام نیکی ها و بهترین های دنیا از آنِ شما و سرِ راهِ شما باشه.
ان شاء الله.
آرشیو مطالب
شهریور ۱۴۰۱ ( ۱ )
مرداد ۱۴۰۱ ( ۲ )
تیر ۱۴۰۱ ( ۱ )
خرداد ۱۴۰۱ ( ۲ )
ارديبهشت ۱۴۰۱ ( ۲ )
فروردين ۱۴۰۱ ( ۳ )
بهمن ۱۴۰۰ ( ۳ )
دی ۱۴۰۰ ( ۲ )
آذر ۱۴۰۰ ( ۲ )
آبان ۱۴۰۰ ( ۲ )
مهر ۱۴۰۰ ( ۲ )
شهریور ۱۴۰۰ ( ۳ )
مرداد ۱۴۰۰ ( ۲ )
تیر ۱۴۰۰ ( ۳ )
خرداد ۱۴۰۰ ( ۴ )
ارديبهشت ۱۴۰۰ ( ۴ )
فروردين ۱۴۰۰ ( ۲ )
اسفند ۱۳۹۹ ( ۵ )
بهمن ۱۳۹۹ ( ۶ )
دی ۱۳۹۹ ( ۱۱ )
آذر ۱۳۹۹ ( ۸ )
آبان ۱۳۹۹ ( ۴ )
مهر ۱۳۹۹ ( ۶ )
شهریور ۱۳۹۹ ( ۶ )
مرداد ۱۳۹۹ ( ۲ )
تیر ۱۳۹۹ ( ۵ )
خرداد ۱۳۹۹ ( ۳ )
ارديبهشت ۱۳۹۹ ( ۵ )
فروردين ۱۳۹۹ ( ۴ )
اسفند ۱۳۹۸ ( ۴ )
بهمن ۱۳۹۸ ( ۴ )
دی ۱۳۹۸ ( ۴ )
آذر ۱۳۹۸ ( ۴ )
آبان ۱۳۹۸ ( ۴ )
مهر ۱۳۹۸ ( ۴ )
شهریور ۱۳۹۸ ( ۶ )
مرداد ۱۳۹۸ ( ۴ )
تیر ۱۳۹۸ ( ۴ )
خرداد ۱۳۹۸ ( ۴ )
ارديبهشت ۱۳۹۸ ( ۲ )
فروردين ۱۳۹۸ ( ۳ )
اسفند ۱۳۹۷ ( ۳ )
بهمن ۱۳۹۷ ( ۸ )
دی ۱۳۹۷ ( ۵ )
آذر ۱۳۹۷ ( ۶ )
آبان ۱۳۹۷ ( ۴ )
مهر ۱۳۹۷ ( ۴ )
شهریور ۱۳۹۷ ( ۴ )
مرداد ۱۳۹۷ ( ۸ )
تیر ۱۳۹۷ ( ۵ )
خرداد ۱۳۹۷ ( ۸ )
ارديبهشت ۱۳۹۷ ( ۹ )
فروردين ۱۳۹۷ ( ۶ )
اسفند ۱۳۹۶ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۶ ( ۴ )
دی ۱۳۹۶ ( ۹ )
آذر ۱۳۹۶ ( ۲ )
شهریور ۱۳۹۶ ( ۲ )
مرداد ۱۳۹۶ ( ۲ )
تیر ۱۳۹۶ ( ۱ )
خرداد ۱۳۹۶ ( ۱ )
ارديبهشت ۱۳۹۶ ( ۲ )
فروردين ۱۳۹۶ ( ۸ )
اسفند ۱۳۹۵ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۵ ( ۸ )
دی ۱۳۹۵ ( ۶ )
آذر ۱۳۹۵ ( ۶ )
آبان ۱۳۹۵ ( ۹ )
مهر ۱۳۹۵ ( ۶ )
شهریور ۱۳۹۵ ( ۱۳ )
مرداد ۱۳۹۵ ( ۶ )
تیر ۱۳۹۵ ( ۱۶ )
خرداد ۱۳۹۵ ( ۱۸ )
ارديبهشت ۱۳۹۵ ( ۱۶ )
فروردين ۱۳۹۵ ( ۱۲ )
اسفند ۱۳۹۴ ( ۱۵ )
موضوعات
روزنوشت (۲۱۶)
شعر نوشت (۵)
پخت و پز نوشت (۴)
عکس (۱۰)
مناسبت نوشت (۵)
زبان در خانه (۱)
پیوندهای روزانه
اجاره مبله در تهران
گرسنه ها بخوانند :)
مامان-بابا ها بخوانند 2 :)
مامان-بابا ها بخوانند 1 :)
همه ی خانم ها بخوانند :)
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان