شهریور

چهارشنبه شش شهریور:


ساعت یک شبه.

دیگه دارم آماده خواب میشم.

صدای جیرجیرک میاد و تق تق کیبوردم.

سرشار از توجه و اگاهی به همین لحظه ام هستم.

تازه این پست سایه رو خوندم  کلیک و دلم میخواد شما هم بخونید.

امروز دومین روزِ چالش از پوشک گرفتن کوروش بود.صبح بعد از پنج ساعت خواب با صدای من جیش دارم بیدار شدم.به نظرم داره عالی پیش میره.هر چند که شب با مای بیبی خوابوندمش و صبح مای بیبی داشت میترکید.اما همینکه تو بیداریش جیش و پی پیشو یه روزه یاد گرفت که بگه کلی خوشحالم کرد.و اگه سفارشای نسیم رو زودتر میخوندم خوشحال ترم میشدم.کلا دو بار رو موکت و سرامیک جیش کرد و هر دو بار دعواش کردم.مگه نگفتم بهت جیش داشتی بهم بگو؟ چقدر احمق بودم من..

حالا از فردا که روز سوم باشه تجدید نظر میکنم.

برای نهار گفته بودم دو تا آبجیام بیان پیشم و طبیعتا کلی کار داشتم.اولین قرارم با خودم این بود نت گوشی رو خاموش کنم و هر بار وسوسه میشم برش دارم از خودم سوال کنم آیا کار ضروری دارم الان؟؟ و اینجوری شد که اولین روز ترک گوشیمم رقم زدم.
تا ساعت سه بعد از ظهر اصلا برش نداشتم.وقتی هم برداشتم فقط چند دقیقه شد.بعد دوباره تا شش بر نداشتم.بعدم اخر شب که الان باشه دیگه یه ساعتی دستم بود.
داشتم میگفتم تا قبل اومدن آبجی ها هم حسابی خونه رو مرتب کردم و نهارم جوجه بود که تیکه هاشو شب قبل تو مواد خوابونده بودم.
چقدر دلتنگ این دو تا ابجی خواهم شد.دلتنگ دور همی هامون...


آبجیم اینا یه گربه ی خاصی مرتب میاد تو حیاطشون،روی ایوونشون.اسمشو گذاشتیم پیشول.همیشه بغلش میکردم نوازشش میکردم... امروز خواستم بهش غذا بدم آقا یه دو تا از ناخناشو فرو کرد تو انگشتم و کشید. عمیق هاااا
از درد مردم و خون بود که روون از دستم میچکید...الانم ورم کرده و درد داره.
نهار خوب بود.باز برنج رو کنار گذاشتم. سه تیکه خالی مرغ خوردم.بعد از ظهرمون هم تا شب با آبجی ها به گپ و جدول حل کردن و آش پختن و خوردنش گذشت.امروز برنامه نوشته بودم برای خودم.به خودم و عملکردم،به تفکراتم،به مادرانگیم،به مینا بودنم کلا از ده پنج میدم امروز.
باشد که هر روز بهتر بشم...

پنجشنبه هفت شهریور:
امروز باز روز بدی بود.روی هم رفته!
یعنی ساعت هفت که شده بود داشتم از سر درد تلف میشدم.همینقدر بگم که امروز تو ارتباط با کوروش شدیدا دچار مشکل شدم.صبرمو محک میزنه با یه سری کارایی که من منعش میکنم از انجامشون.یعنی چشم تو چشمم میندازه و انجامشون میده تا ببینه چه کار میکنم.از خودم عکس العمل بدی نشون ندادم.نه خشونتی نه چیزی اما از درون روانم به هم ریخت و یه بارم از کارتونش محرومش کردم چون به آخرین تذکرمم که اگه باز دکمه های لپ تاپو دست بزنی جمعش میکنم توجه نکرد و منم کاری که گفتم رو کردم و نتیجه اش هر چند احتمالا تربیت بود ولی مغزم فرسوده شد از گریه و جیغ های وحشتناکش...
گوشی هم... اصلا نتونستم مثل دیروز مدیریتش کنم.حالا فردا جبرانش میکنم.
دیگه شامم خونه ی آبجی صاحبخونه بودیم.اون یکی آبجی از انزلی اومده.الان دارم براش تو فلشش فیلم میریزم.بعدش سعی میکنم بخوابم.ساعت دو شبه و نمره ی امروز من از ده یکه!!

 

جمعه هشت شهریور:

 

تابستون دستی دستی داره تموم میشه.امروز هوای اینجا به قدری پاییز بود که دلم لک زد برای مانتو شلوار پوشیدن و راهی مدرسه شدن!

باز تمرینات من دوست داشتنی رو شروع کردم و امروز روز دومم بود.

صبح همگی رفتیم که برای نهار خونه ی مادرم باشیم و تا شش عصر اونجا بودیم.

من شماره دوزیم رو هم بردم اونجا و کمی انجامش دادم.

با کوروش مامان خوبی نبودم امروز.

راستش چند روزیه افسرده حالم گریه های یهوویی.اون خشم. اون گم شدگی و بی هدفی. و یه اعترافی بکنم؟ من قرصایی که روان پزشکم داده بود سرخود قطع کردم و نمیدونم شاید احوال الانم بخاطر اون باشه.فردا باید زنگ بزنم بهش.نوبت جدید بگیرم و سوال کنم الان چه خاکی به سرم بریزم؟ دوباره شروعشون کنم یا ول کنم بذارم بدنم دیگه عادت کنه؟ آخه این چه کاری بود من کردم؟

خیلی هم دلم برای سیاوش تنگ شده. کوروش تقریبا از هشت شب خوابید و من از هشت شب تا همین الان که یه ساعت و نیمه گریه کردم... بعد به سیاوش زنگ زدم.

 

*دلتنگتم سیاوش

 

منم هستم.صبور باش کارمون درست میشه به زودی و میای پیشم...

 

اشکای من به ریزششون ادامه میدن اما دلم با آزاد کردن صدای گریه ام سبک میشه.

 

*میشه من الان که باهات حرف میزنم گریه کنم؟

 

نه مینا من واقعا عذاب میکشم از گریه کردنت.نمیخوام گریه کنی

 

*حق با توست.پس خدافظ

 

غصه نخور قشنگم عزیز دلم

اما خوب من دیگه اینا رو نمیشنوم.فقط شنیدم که گفته گریه نکن.و برداشت کردم من حال و اعصاب گریه هاتو ندارم! بعد نشستم با خودم رو به روی آینه... دور چشمام و روی گونه هام تمام سیاهه.سرمو تو بالش فرو میکنم و هق هق میکنم.باز فکر میکنم.اول میگم چقدر سیاوش خودخواهه.بعد میگم خودخواه منم.نمیخوام خودخواهی کنم اما خوب واقعا قرار دادن سیاوش تو شرایطی که دستش بهم نمیرسه حتی آغوشم بگیره و باید فقط زاری منو بشنوه کار درستیه؟ که اونو خراب کنم تا خودم آباد شم؟ که از پا بندازمش تا خودم بایستم؟ نه خوب باید یه راهی برای آرامشم پیدا کنم.هر چی که نا آروم کردن اون نباشه. وگرنه دیگه چه عشقی چه کشکی چه دلتنگی؟؟

 

الان ازش ناراحت نیستم.از خودمم نیستم.اصلا با خودم به عنوان آدمی که هنوز لطافت و محبت و عشق و دلتنگی تو قلبش هست حال هم میکنم...

قلب من دوست داشتنیه.باید اون عشقی که لایقشه از خودم دریافت کنه و ازش دریغ میکنم بهش بدم...

نمره ی امروزم :4 از ده

 

شنبه نهم شهریور:

 

ساعت دوازده ظهره و من نشستم این پست رو ثبتش کنم.

امروزم خدا رو شکر بهتر شروع شده.صبح بعد بیداری وویس مربوط به دوره ی من دوست داشتنی رو گوش دادم.باز به اون روز در آغوش گرفتن خود رسیدم.دلم میخواد ده روز فقط تو همین یه تمرین باقی بمونم.انقدر که احتیاج به خودم دارم. صبح یه پیامم برای سیاوش فرستادم و بهش گفتم دوستش دارم و نباید این حس رو دیشب بهش میدادم که مسیول گریه های منه.( آخه یه چیزی که دیشب سانسور کردم پیامیه که بعد قطع کردن تلفن براش فرستادم و لب کلامش این بود که پس من پیش تو گریه نکنم پیش کی کنم ؟ )

خوب الان حالم خوبه و یه خونه ی خیلی شلوغ پلوغ صدام میزنه برم تمیزش کنم.

دیشب البته نشد برای خودم برنامه بنویسم که اونم الان باید انجام بدم!

کلا امروز روز شلوغیه و حتما دل انگیز :)

قرارم اینه مادر خوبی باشم.صدامو بالا نبرم.غذای خوشمزه بپزم.ورزش هم بکنم.تمرین سنتور هم دارم حتما.راستش کوروش که دیگه در طول روز نمیخوابه باعث شده من کلا نتونم دست به سنتور بزنم چون وقتی بیدار باشه و بیارمش مساوی با دیوانه شدنمه... هی باید بگم سیماشو نکش.مضرابو نجو. محکم نزن.فلان نکن... ببینم امروز میتونم یه ساعت بفرستمش خونه ی آبجی؟

و اینکه کلی خودم رو بغل کنم...

چقدر هوا خوبه... سیاوش از هوای اونجا خیلی غر میزنه اما هر بار اینجا بارونی میشه من تازه یادم میاد چه سالهای زیادی که یه دختر مدرسه ای بودم یکی از خوشی های زندگیم همین زندگی کردن تو شمال با این آب و هوا بود... حالا خدا خواسته باقی زندگیم یه جا مثل انگلیس باشم. حتما دختر خوبی بودم این جایزمه ^_^

خدا کنه سیاوشم با اون هوا دوست شه بالاخره... شوهر گرما دوست من !

کوروش تازه از حمام اومده و داستان همیشگی با داد و فریاد لباس پوشیدنش شروع شده... یعنی جدیدا میگه بذار من تو خونه برای خودم ک*ون لخت بگردم! الان باید باز برم بگیرمش :) جوجه ی من :)

 

یکی از تمرینای امروز مهمون کردن خودم به یه خوراکی خوشمزه است که من برای عصرم هات چاکلت در نظر گرفتم...

شما اگه قرار باشه خودتونو خوراکی مهمون کنید چی انتخاب میکنید؟؟‌

 

کیک شکلاتی خونگی خیس

(دهنم اب افتاد)

اوووم به به

چقدر قشنگ مینویسی مینا 

آدم دلش میخاد فقط بخونه و تموم نشه 

 

در مورد دلتنگیتم برات فقط آرزوی صبر میکنم و اینکه کاراتون تند تر بره جلو 

وقتی رسیدی انگلیس تو از پس بزرگترین چالش زندگیت براومدی

 

من خودمو ب پیتزا دعوت میکنم:)

وای من خجالت اصن ^_^


مرسی سهیلا. منم همش بهش فکر میکنم وقتی برسم انگلیس چه زندگی پشت سر گذاشتم...

وای خیلی خوبه. انقدر دوست دارم تو خونه بپزم

سلام.امیدوارم حالت خوب باشه.مینا لطغا توصیه های نسبم برای از پوشک‌گرفتن رو بگو..و اینکه کارتونهایی که پسرت میبینه کارتون زبان اصلیه و اگر هست از کجا دانلود میکنید..ممنون

سلام قشنگ.

نسیم گفت :  مطالعه کن و هیچ فشاری تاکید میکنم هیچ فشاری تو کار نباشه هیچ وقت دعواش نکن سر این مساله 
بیشتر وسواس های عملی تو دوران بزرگسالی ریشه اش دعوای مامان تو این مرحله از زندگیه
کوچکترین فشاری تو این مرحله از زندگی بچه که مهم ترین مرحلهء زندگی تو 6 سال اوله باعث اختلالات رفتاری در بزرگسالی میشه 
با حوصله و مهربون این مرحله رو رد کن اگر همکاری نمیکنه یعنی آماده نیست تا سه سالگی وقت داره تا آماده بشه عجله نکن 
مهم ترین نکته همینه عجله نکن و نسبت به نجس شدن خودت و خودش و خونه ات حساس نباش...
تحقیقات خودمم اینه بچه برای ترک پوشک باید یه شرایطی داشته باشه.بتونه یکی دو تا جمله حرف بزنه.بتونه جمله های شما رو مثل برو فلان کارو بکن درک کنه.بتونه خودش شلوار و شورتش رو پایین بکشه.این پروسه تموم بشه یه پست درمورد از پوشک گرفتن مینویسم شاید به درد بخوره.

کارتونای کوروش بله زبان اصلی هستن و تحقیق شده ان.که آیا مناسبن یا نه
مثلا ما تو خونه مِیزی داریم که اولین کارتون کوروش بود.دوست داشتنی.کلمات راحت و تکرار شونده.اموزش دهنده همکاری.دوستی.محبت.همدلی با تصویرسازی ساده که کمترین آسیب رو داشته باشه.
الان هم موانا میبینه روزی هزار بار. کوکو ملون داشتیم.پا پاترول هم همینطور. ما مرتب از این کارتون به اون یکی نمیپریم چون بچه نیاز به تکرار داره.هم برای یادگیری زبان هم برای درک مطلب.من میزی رو شصت تومن خریدم همونو دوستم دانلود کرد خخخ منم الان دانلود میکنم از یوتوب.

۰۹ شهریور ۱۴:۱۶ لیانا وزیری

میشه در مورد تمرینات من دوست داشتنی یه کم توضیح بدید و اینکه فایل ها رو از کجا میشه گیر آورد؟

عزیزم یه کانال تو تلگرام دارم به اسم مراقبه و چاکرا درمانی. از اون دانلود کردم.

امروز رای میگیرم اگه دوستان موافق باشن تو کانال خودمم میذارم

تمرینات من دوست داشتنی شامل بیست و یک روزه. هر صبح بهش گوش میدی ببینی تمرین اون روزت چیه
مثلا روز اول من باید اول به خدا سلام میکردم
بعد پونزده بار رو کاغذ مینوشتم به یاری خدا من اماده ام خودم را دوست داشته باشم و قبل خواب شبم صدبار بگم مینا جان دوستت دارم
روز دومم سلام به خدا.تمرکز روی آرینشی که خدا انجام میده و چقدر خفنه.و بعدش رسیدن به اینکه منم یه شاهکارم وقتی ساخته ی دست اونم.و نوشتن خدایا به خاطر آفرینش من دوست داشتنی ازت ممنونم و گذاشتنش جلو چشمم و صد بار مینا جان دوستت دارمِ آخر شب
روز سوم سلام به خدا.هر چقدر در توانمه در آغوش گرفتن خودم و آشتی با خودم و منت کشی از خودم بخاطر هر زمانی که بهش توجه نکردم.مهمون کردن خودم به خوراکی مورد علاقه ام. و مینا جان دوستت دارم آخر شب.
من فعلا اینجام^_^

اصولا اینجور نوشیدنی ها همش پر از کالریه ، من خودم رو به یه گالون آب دعوت میکنم که سیستم گوارشم حال کنه ^-^

+ خیلی سخت میگیری به خودت مینا ، اسمشم این نیست که میخوای زندگیت دیسیپلین داشته باشه ! نه این دیگه واقعا خودآزاریه ... اون لحظه دپرشن بهت فشار آورده که پیش شوهرت گریه کنی ، بعدشم یه حرفایی زدی ... درست یا غلط اینا بخاطر حال اون لحظه ات بوده دیگه نباید بری معذرت خواهی کنی ! ;)

شادزی دوست من :)

ریحان میدونی خوردن اب زیاد برخلاف اونچه گفته شده برای بدنمون خوب نیست؟؟ و بهتره اب مورد نیاز بدن با چیزای آبکی دیگه مثل میوه ها،دتوکس واتر و امثالشون فراهم بشه. منم نمیدونستم. تازه فهمیدمش.

هات چاکلت هم... اوم من الان تو رژیمم اما خوب دیگه دلم واقعا تو این هوای سرد بارونی شمال هات چاکلت میخواد...

ریحانه معذرت خواهی من صرفا بخاطر اون لحظه نبوده.من اینو میدونم بار ازارهایی که سیاوش رو دادم بیشتر از عشقیه که بهش دادم.با این کارام فراریش میدم.سیاوش خودش حالش خوب نیست و هر سختی من میکشم هزار برابرشو اون میکشه الان.واقعا کار من درست نبود و دلم میخواست صداقت اون وسط باشه وقتی رنجوندمش با پیامم عذرخواهی هم بکنم.پیامم یه جورایی با کلمات خوب بود اما محتواش چی بود جز اینکه اگه نذاری گریه کنم شوهر خوبی نیستی! تنهایی سیاوشو یه لحظه تصور کن؟؟ نه ماهه بخاطر ما تو این شرایطه.لیاقتش نیست من بخاطر دلتنگیم اذیتش کنم.دلتنگی دو طرفه است اما من دلتنگم و اذیت میکنم اون دلتنگ و تحمل میکنه

قوبون موبونت. عروس زیبای دلبر 

۰۹ شهریور ۱۵:۴۹ لیانا وزیری

ممنونم از توضیحات مفصل و خوبت.لطفا تو کانالت هم بذار اون فایلها رو.

:)

نمی دونم من چرا فکر می کنم همسر حداقل کار که می تونه بکنه اروم کردن ادم است 

یا به قول تو پیش اون گریه نکنه ادم پیش کی بکنه ....

اصلا مگه عشق نیست که بهم ارامش بدیم ...

چه زندگی سخته ...

قبلاً که کلاس زبان می رفتم گاهی یه چیزی رو میدونستم اما نمی تونستم توضیح بدم یا دلیلی براش بیارم فقط توی ذهنم یه امر بدیهی بود. الان هم همین جوره یعنی میدونم این کامنتی که نوشتی و سبک انتظاراتت اشتباهه اما زبونم از توضیح چراییش قاصره.

ببین آبان ما قول دادیم تو غم و شادی بیماری و سلامتی کنار هم بمونیم.اما خوب تو به این فکر کن توقع اینکه مرد تو پای گریه ات بایسته درحالی که میدونی تماما داره شکنجه میشه،اونوقت این درسته؟ 
ما عاشق نمیشیم به هم ارامش بدیم به نظرم ما وارد رابطه میشیم که خوشحالی الانمونو تکمیل کنیم.یه درجه ببریم بالا.حالا تو جامعه ما این اتفاق نمی افته اتفاقاً برعکس  مثل اون چیزی که گفتی مثلاً ما خوشبخت نیستیم افسرده ایم ناراحتیم و ازدواج میکنیم یا وارد رابطه میشیم یا عاشق کسی میشیم و ازش توقع داریم حال ما رو خوب کنه یا ما رو خوشبخت کنه.خوب پس تکلیف وظیفه ای که خودمون در مقابل خودمون و عشقمون داریم چیه.
جوابم به خط اول کامنتت اینه که حداقل کاری که همسر میتونه بکنه اروم نگه داشتن خودشه.وقتی متقابلا ما هم اروم کنیم خودمونو دو تا ادم شاد کنار هم میشن یه تیم بی نظیر. ولی دو تا ادم تا خرخره پر غصه چی از رابطه شون درمیاد؟؟  بعد شرایط با هم متفاوتن.مثلا اگه من غمی به عمق از دست دادن عزیزی،شکست تو یه چیز خاصی یا تو این مایه ها داشتم میگفتم اره حداقل باید کنارم میموند و تسکینم میداد ولی اکثر غم های ما مثل همین جریان منه که دیشب خودمو با گریه پاره کردم الان دارم هات چاکلتمو میخورم با دوستم چت میکنم و خوبم.شاید اگه سیاوش دیشب نمیگفت گریه نکن الان حالش خراب بود بعد من اینجا خوب بودم.بعد این که نمیشد عشق!
زندگی به نظرم پیچیدگی هایی داره که وقتی آدم بهشون آگاه شه کم کم شیرینی آسونی زندگی رو هم میچشه.من حالا که کمی سرمو کردم تو این جریانات و بهشون فکر میکنم و دنبال حقایقم و پیش فرضای خودمو کنار گذاشتم،این روزها از یه کارا و یه حرفاییش یا ناراحت نمیشم یا مثل دیشب بعد یکی دو ساعت به نتیجه ی درست تری میرسم و حالم خوب میشه.اینجوری کم کم فضای رابطه باز میشه.چه خوب میشه مثلا شوهرم یه روز همه ی خودش رو بهم نشون بده در حالیکه ایمان داره من انقدر پخته ام که نه قضاوتش میکنم نه تکلیف براش معین میکنم نه ززرتی ناراحت میشم... 

درست میگی ، دیتاکس واترم بعضی موقعا که حال داشته باشم درست میکنم ، حالا که گفتی باشه بیشتر درس میکنم :)) ! اما خوب من قبلنا اصن آب نمیخوردم تو خونه این خیلی بد بود !! قشنگ پوستم تیره میشد در طول روز بس که بدنم بی آب بود ! الان هروقت بیاد نوشیدنی بیفتم آب میخورم ! البته من فکر کردم میگی نوشیدنی چی دلتون میخواد الان دوباره خوندم دیدم محدودیت نداره نوشتی خوراکی !

خوب من شیر میخوام که با کورن فلکسم بخورم :)) دقیقا همینقدر کودک !

هوم میفهمم چی میگی ! منظور من این بود که خدای نکرده خودت رو سرزنش نکن ، اینجا کسی مقصر نیست ! شرایط متفاوت و روحیات متفاوتیه :*

طبیعتا آب لازمه که باشه.اما میگم اینج نیست زیاده روی کنیم تو آب فکر کنیم هر چقدر بیشتر بخوریم برامون بهتره.

شیر و کورن فلکست ^_^ داداشم همیشه میگه هنوز بیسکوییت مادر که تو آب یا شیر نرم و پوره شده رو رو چشماش میذاره.الان یاد اون افتادم.

مرسی :)

آقا رژیممم رژیمممممممم

همین الان در حال خوردن چای سبز و ساقه طلایی

خوب دختر قشنگم منم رژیمم و این روزها سعی می کنم برای میان وعده ها هم چیزهای خوشمزه بخورم مثلاً هویج می خورم که هم خوشمزه است هم خوشرنگ هم کالری زیاد نداره به جز هویج توت خشک و بادام و انجیر خشک هم میخورم از ساقه طلایی بهتره😁

هووووممممم.... حال احوالت کاملا برام ملموسه

بارها برام پیش اومده ...

مهم عبور کردنه ، نموندن و درجا نزدن.

خودت که دیگه استادی🙂

 

من خودم رو به یک برش بزرگ کیک خیس دعوت میکنم❤

:)



جونم کیک خیس خورا...

راستی تو هم وقتی میخوای وارد بیان بشی با صفحه ی اخطار مواجه میشی؟؟؟

اخطار حریم خصوصی!

دو روزه در این حالتم و اگر بخوام وارد صفحه ام بشم اتصالم غیر ایمنه!

اره اینجوری بودم‌.اون راهنماشو بخون بهت میگه چ کار کنی. الان من یادم نمیاد چی به چی شد

چقدر دوستت دارم و چقدر بده که فکر میکنم هر با گفتنش ممکنه تملق محسوب بشه 😒 ولی اینبارم گفتم  😌 

اسم نسیم رو آوردی و ازاینکه فهمیدم هنوزم  در ارتباطین چقدر از احساس عذاب وجدانم کم شد .آخیش اصلا.

انقدر این مدل تحلیل رفتارت و رابطه با همسرت رو دوست دارم.گاهی این حس رو بهم میدخ که انگار روانشناسی  خوندی.  در مورد مهمون کردن خودم به یه خوراکی: اووووم... یا ساندویچ مغز با نمک فراوون . یا هات داگ تنوری با ژامبون و پنیررررر زیاد... یا لازانیا پراز قارچ و پنییییر ... وااای خیلی زیاده ..الانم ساعت 9و نیم شبه و من با پسرا تو پارک منتظر همسر بعد از یه پیاده روی به قصد خرید که البته بی نتیجه بود و رسما هم دارم از گشنگی تلف میشم .این چه سوالی بودآخهههه 😭😭😭😭

منم دوستت دارم آرزو جانم.


تو فکر کنم اول عذاب وجدان بودی بعد دست و پا دراوردی کلا... جریان من و نسیم مطلقا به تو ربط نداشت و من هر چقدر گفتم باز تو دوست داشتی عذاب وجدان داشته باشی

این مدل داره زندگی منو نجات میده ارزو... 

وای مغز اخه 😑

ای شکمو

سلام عزیزم

امیدوارم مرحله از پوشک گرفتن رو به راحتی طی کنی،چون واقعا اگه بچه همکاری نکنه سخته،

میدونی مینا جون برای پسرت کلا زیاد سخت نگیر و وسواس گونه رفتار نکن بذار،زیاد چارچوب نذار بقول دکتر هلاکویی میگه حتی کارهایی رو که یکم بده نادیده بگیرید ،منظورم اینه زیر ذره بین نذارش سخت نگیر زیاد تذکر نده منم رو بچه اولم حساس بودم و فک میکردم جلوشو نگیرم درش نهادینه میشه،اما اینطور نیست ،بازم به قول دکتر هلاکویی،شکارچی رفتارای خوب بچت باش،متاسفانه والدین فقط دنبال پیداکردن رفتارای بد بچشونن و این تذکر و غر زدنها خودش اضطراب ،وسواس و افسردگی رو به مرور به دنبال داره،

راستی پرت کردن حواس بچه ها موقع انجام کار غلط هم خیلی جواب میده مثلا شلوارشو نمیپوشه بدو بغلش کن ببرش پشت پنجره بگو ببینیم گنجشکا اومدن رو درخت ،بعد همون حین هی حرف بزن و حواسشو پرت کن و شلوارشو بپوش ،من خیلی وقتا از این تکنیک استفاده کردم و می کنم

یا مثلا اگه میدونی سنتورت رو بیاری هی مجبوری بهش تذکر بدی خب نیار سنتور که از روان گل پسرت واجبتر نیست:))))

مواظب خودت و پسر نازنینت باش

سلام جانم. داره همکاری میکنه خوشبختانه :)


چی بگم طلا من به کوروش امر و نهی نکردم از اول.آزادش گذاشتم.الان واقعا یه کارایی میکنه عالم و آدم رسما میگن تحویل بگیر... این نتیجه تربیت توعه! 

رفتارای خوبشم شکار میکنم.همیشه تو خونه دارم از یه کار خوبش مثلا هورا میکشم دست میزنم بالا پایین میپرم.
ولی کوروش دیگه حرف نمیزنه.کوچک ترین خواسته اش شده جیغ و گریه!

تکنیک پرت کردن حواس... مرسی که یاداوری کردی.. میدونمش ها اما....!!!

سنتور از کوروش واجب تر نیست.صد در صد اما همه چیز به جای خودش.نمیتونم حذفش کنم اما خوب یه راهی پیدا میکنم براش دیگه.وقتای خواب شبش مجبورم بیدار بمونم.

مرسی جونم

مینا جدا از بحث تربیت کودک ، من خودمم وقتی از حموم میام نیم ساعت اول فقط حوله تنمه لباس مباس نمیپوشم،  اینقددددده حال میده ک نگو :)))) احتمالا کوروش هم در بزرگسالی شبیه من خواهد شد. اسمشم گذاشتم ریلکسیشن تایم :)))

 

.

اینقدر خودت رو سرزنش نکن ، اتفاقا تو خیلی هم قوی هستی ، دوری و دلتنگی خییییلی سخته و تو بسیار قوی هستی که اینقدر تحمل کردی.

.

من خودم رو مهمان بال سوخاری بعلاوه سیب زمینی میکنم اونم فقط در «پیتزا پارک » واقع در بابلسر :))) من خودم بابلسری نیستم اونجا هم زندگی نمیکنم ولی میکوبیم میاییم اونجا که فقط بال سوخاری بخوریم :))) شکمو هم خودتی.

عاشقتم :) خوب با حوله فرق میکنه.


مرسی جانم

وای من از سوخاری خوشم نمیاد.خصوصا بال.. اخه یعنی چی اون پفکیای روشو میخوری خود بال یه جوریه گوشتش تازه است.بالو بصورت جوجه کبابی دوست دارم.برشته بشه... وویی ^_^ 
نشان شکموی کبیر اهدا میشود بهههههههه فاطمه ۲۲ ^_^
منم اگه قرار باشه بکوبم برم جایی چیزی بخورم بدون شک میرم پیتزا پنیر تو رشت.عالی اصن

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
سلام!
به وب من خوش آمدی.
مشخصات منو میتونی از قسمت *بلاگر شناسی* بخونی.
اگر که خاموش همراه منی خواهشا موقع پستهای رمز دار روشن نشو!
اگر وب داری و کامنت میذاری خواهشا آدرس بذار شاید لازم شد :)

دوست خوبم!
اینجا یه رسانه ی مجازیه اما یادت نره ما آدم های واقعی هستیم..
از شکستن دل همدیگه با حرفای نامناسب پرهیز کنیم.
هدف از ایجاد این وب صرفا ثبت دلنوشته های من و گهگاهی نوازش طبع لطیف شما با شعره.
تمام نیکی ها و بهترین های دنیا از آنِ شما و سرِ راهِ شما باشه.
ان شاء الله.
آرشیو مطالب
شهریور ۱۴۰۱ ( ۱ )
مرداد ۱۴۰۱ ( ۲ )
تیر ۱۴۰۱ ( ۱ )
خرداد ۱۴۰۱ ( ۲ )
ارديبهشت ۱۴۰۱ ( ۲ )
فروردين ۱۴۰۱ ( ۳ )
بهمن ۱۴۰۰ ( ۳ )
دی ۱۴۰۰ ( ۲ )
آذر ۱۴۰۰ ( ۲ )
آبان ۱۴۰۰ ( ۲ )
مهر ۱۴۰۰ ( ۲ )
شهریور ۱۴۰۰ ( ۳ )
مرداد ۱۴۰۰ ( ۲ )
تیر ۱۴۰۰ ( ۳ )
خرداد ۱۴۰۰ ( ۴ )
ارديبهشت ۱۴۰۰ ( ۴ )
فروردين ۱۴۰۰ ( ۲ )
اسفند ۱۳۹۹ ( ۵ )
بهمن ۱۳۹۹ ( ۶ )
دی ۱۳۹۹ ( ۱۱ )
آذر ۱۳۹۹ ( ۸ )
آبان ۱۳۹۹ ( ۴ )
مهر ۱۳۹۹ ( ۶ )
شهریور ۱۳۹۹ ( ۶ )
مرداد ۱۳۹۹ ( ۲ )
تیر ۱۳۹۹ ( ۵ )
خرداد ۱۳۹۹ ( ۳ )
ارديبهشت ۱۳۹۹ ( ۵ )
فروردين ۱۳۹۹ ( ۴ )
اسفند ۱۳۹۸ ( ۴ )
بهمن ۱۳۹۸ ( ۴ )
دی ۱۳۹۸ ( ۴ )
آذر ۱۳۹۸ ( ۴ )
آبان ۱۳۹۸ ( ۴ )
مهر ۱۳۹۸ ( ۴ )
شهریور ۱۳۹۸ ( ۶ )
مرداد ۱۳۹۸ ( ۴ )
تیر ۱۳۹۸ ( ۴ )
خرداد ۱۳۹۸ ( ۴ )
ارديبهشت ۱۳۹۸ ( ۲ )
فروردين ۱۳۹۸ ( ۳ )
اسفند ۱۳۹۷ ( ۳ )
بهمن ۱۳۹۷ ( ۸ )
دی ۱۳۹۷ ( ۵ )
آذر ۱۳۹۷ ( ۶ )
آبان ۱۳۹۷ ( ۴ )
مهر ۱۳۹۷ ( ۴ )
شهریور ۱۳۹۷ ( ۴ )
مرداد ۱۳۹۷ ( ۸ )
تیر ۱۳۹۷ ( ۵ )
خرداد ۱۳۹۷ ( ۸ )
ارديبهشت ۱۳۹۷ ( ۹ )
فروردين ۱۳۹۷ ( ۶ )
اسفند ۱۳۹۶ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۶ ( ۴ )
دی ۱۳۹۶ ( ۹ )
آذر ۱۳۹۶ ( ۲ )
شهریور ۱۳۹۶ ( ۲ )
مرداد ۱۳۹۶ ( ۲ )
تیر ۱۳۹۶ ( ۱ )
خرداد ۱۳۹۶ ( ۱ )
ارديبهشت ۱۳۹۶ ( ۲ )
فروردين ۱۳۹۶ ( ۸ )
اسفند ۱۳۹۵ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۵ ( ۸ )
دی ۱۳۹۵ ( ۶ )
آذر ۱۳۹۵ ( ۶ )
آبان ۱۳۹۵ ( ۹ )
مهر ۱۳۹۵ ( ۶ )
شهریور ۱۳۹۵ ( ۱۳ )
مرداد ۱۳۹۵ ( ۶ )
تیر ۱۳۹۵ ( ۱۶ )
خرداد ۱۳۹۵ ( ۱۸ )
ارديبهشت ۱۳۹۵ ( ۱۶ )
فروردين ۱۳۹۵ ( ۱۲ )
اسفند ۱۳۹۴ ( ۱۵ )
موضوعات
روزنوشت (۲۱۶)
شعر نوشت (۵)
پخت و پز نوشت (۴)
عکس (۱۰)
مناسبت نوشت (۵)
زبان در خانه (۱)
پیوندهای روزانه
اجاره مبله در تهران
گرسنه ها بخوانند :)
مامان-بابا ها بخوانند 2 :)
مامان-بابا ها بخوانند 1 :)
همه ی خانم ها بخوانند :)
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان