سلام سلام سلاااااام
سال نو مبارک
بریم که اولین پست امسال رو نوشته باشیم.
امسال برای من با پول و شادی و حس خوب شروع شد.اصلا از قیافه اش معلومه واقعا امسال سال منه
خوب برای من شروع بهار خیلی حس لطیف و قشنگی داره.اما چیزی که از سالهای قبل جا مونده حس تعطیلاته ! امسال برای من زندگی عادی بود.عوض شدن فصل بود.اما حس تعطیلات ندارم.البته اینو میگم که گفته باشم نمیگم که مثلا خوشم نمیاد.
لحظه ی تحویل سال من داشتم با مامان میجنگیدم که تحویل سال بی سفره هفت سین نمیشه و مامان طبق معمول میگفت ولش کن حوصله داری :/
برای همین لحظه ی تحویل سال من و خواهرام در حال بدو بدو بودیم.یکی کاسه میاورد یکی سنجد میاورد یکی قران آورد... بعد یادم نیست چه شبکه ای بود اما چون نه صدای توپ پخش شد نه اون دیری دیدین معروف خیلی بی مزه بود :/
تازه بابای کچلمم خواب بود و ما از مقلب القلوب خوندنش بی نصیب موندیم :(
عید دیدنی هم فقظ یه جا رفتیم... دوست دارم عید هی بری خونه ی فک و فامیل و بیان خونه ات و ... اما فامیلای من فقط خواهرامن...
دیگه خونه رو هم سه شب اجاره دادم به یکی از بچه های اینستا... هر کس شنید میگفت دیوونه ای؟ چه دلی داری.مسافرا حالیشون نیست خونه رو داغون میکنن...
اما من میگفتم حتما آدمای خوب سر راه من قرار میگیرن و همینم شد... تنها نگرانی من سوختن مبل و فرش بخاطر قلیون و سیگار بود که واقعا مسافرا همونجور که خونه رو گرفتن همونطور پسم دادن...
دیگه جز یه روزی که سفارش ژله های جشن بازنشستگی مامان دوستمو آماده کردم دیگه تقریبا بیشتر وقتمو رو شماره دوزی گذاشتم...
کلی براش زحمت کشیدم . دو سومشو زدم حالا میبینم نخش ممکنه نرسه.دو روزه دارم خل میشم.به هر سایت و پیجی میشناسم پیام دادم اما تا بعد تعطیلات سفارش نمیگیرن.کد نخشم بلد نیستم یعنی اگه سفارش بدم و اشتباه بشه باید خودمو حلق آویز کنم
احوالاتمم به طور کلی خوبه و فاصله ی بین آشفتگی های روحیم قابل قبول تر شده.
یه چیزی که حسمو عالی میکنه رسیدگی به گلهامه...
هفته ای یه بار همشونو میچینم تو ظرفشویی دونه دونه باهاشون حرف میزنم و نازشونو میخرم و برگای زرد و گلای پژمرده شونو قیچی میکنم و سطح خاکشونو تمیز میکنم و سیرابشون میکنم و برشون میگردونم سر جاشون... یه قسمتیشون پشت پنجره ی رو به دریان... دو تاشون روی اوپن و باقیشون که سرما دوستن تو نورگیر راه پله صبحا و شبحا کوروشو بغل میگیرم و میریم پیششون.اسماشونو تکرار میکنیم و دونه دونه سلام میدیم یا شب بخیر میگیم...
خونه رو از همیشه مرتب تر نگه میدارم و با جوجه مهربون ترم...
تنها مرضم اینه تو روزای حال خرابیم سیگار میکشم... تو ساعت خواب کوروش که حالا یا ظهره یا آخر شب ...
با همسر هم خوبیم.عالی نیست حسم.اما دعوا یا بحثی نمیکنیم.یعنی بینمون پیش نمیاد.دیشب میگفت انقدر دلتنگمه که اشکاش دارن از چشماش سرازیر میشن...
منم دلتنگشم.اما نمیدونم اینکه حسم عالی نیست رو چطور توضیحش بدم ؟
کاراش آروم و خیلی کند اما به خوبی داره پیش میره و احتمال اینکه من دیگه پاییز ایران نباشم خیلی زیاده.
باز هر چی خدا بخواد...
دیگه چی بگم؟ به سرم زده یه تتوی ظریف رو مچ دستم بزنم... طرحش یه قاصدکه که انگار فوتش کردن و ازش پرهای قاصدک و قاطیش نتهای موسیقی تو هوا پراکنده است... جای بخیه رو مچم دارم که برای هشت سال پیشه و میخوام اونو بپوشونم باهاش.حالم از دیدنش بد میشه...
همینا دیگه...
مواظب خودتون باشید وسط این سیل و بلاها...
سالتون عالی پیش بره الهی
*شعر نوشت:
خوش آن زمان که نِکویان کنند غارت ِ شهر
مرا تو گیری و گویی که این اسیرِ من است