آنچه گذشت

سلام قشنگ ها :)

 

 

خوب چند روزی میشه من از سفر برگشتم :)

از ادامه ی پست قبل بنویسم؟؟

 

خوب بعد اون شب کمی ظول کشید اما دل من نهایتا صاف شد.خشمم تموم شد و این بهترین حس دنیا بود.

خونه ی زهره و نفیسه خوابیذم چند شبی اما نهایتا باز خونه ی خواهرمم برگشتم...

نه برای خواهرم خط و نشون از رفتار شوهرش کشیدم نه شوهر خواهرمو شستم و پهن کردم...

 

اتفاقا دقیق که شدم دیدم شوهر آبجیم چقدر تبدیل به آدم افسرده ای شده.چقدر پریشونه..چقدر زندگیشون تو مسیر بدیه.. چقدر لذت نمیبرن.چقدر بی عشقن...

کم کم شروع کردم با خواهرم صحبت و همدردی کردن.

تشویقش کردم از همسرش بخواد یه کمک تخصصی برای حالش بگیره.تشویقش کردم پیشنهاد زوج درمانی بده و زندگیشونو نجات بده.اما خوب فکر کنم بی خودی تشویق کردم... نهایتا با جمله ی مقصرِ صد در صد اونه و من هر کاری کردم خوبی و فداکاری بوده متوجه شدم اصلا متوجه حرفهای من نمیشه.راستش کمی حالم بد شد بعد دو روز حرف زدن و دیدن خود خود خواهرم... نهایتا عمیقا امیدوارم جفتشون حالشون بهتر شه که رابطه و زندگی و عشقشون دوباره زنده شه و بچه هاشونم از تنششون در امان بمونن برای باقی عمرشون.

 

 

بچه ها یه چیز باحال تعریف کنم..

از اونجا که دیگه از این چند هویتی بودن و اسامی مستعار و سانسور خسته شده بودم و یه عامل اضطراب و ترس از لو رفتن شده بودن تو ذهن من ؛ یهو تصمیم گرفتم یه تغییراتی وارد زندگیم کنم.. پیج شخصی اینستامو که خصوصی بود بستم.بخاطر اینکه میخوام یک نفر باشم و واقعی باشم!

تصمیم دومم این بود بعد اینهمه مدت به همسر بگم که من یه پیج عمومی دارم . از عکس العملش نمیترسیدم چون تصمیممو گرفته بودم اما از ناراحت شدنش میترسیدم.

با خودم روزی صد بار میگفتم خوب معلومه که ناراحت میشه.معلومه که قیافه میگیره.معلومه که میگه به چه مناسبت چنین چیزی رو از من پنهان کردی؟ اونم نه یه ماه دو ماه ....

آقا یه شب تماس تصویری گرفته بود.پرسید اینستات چی شد؟ گفتم حذف کردم. گفت چرا؟ گفتم دوستش نداشتم دیگه رفته بود بیراهه...

گفت با اون یکی پیجت الان اینستایی؟

منم از همه جا بی خبر گفتم آره با ژاندارک هستم.گفت ژاندارکو نمیگم.

اینجا من آب دهنمو قورت دادم.گفتم کدومو میگی؟

گفت یکی دیگه هم داشتی خودم دیدمش :|

اینجا قیافه ام وا رفت !!!

گفتم از کی میدونی؟

گفت خیلی وقته و وقتی دلیل سکوتش و اینکه تو این خیلی وقت چطور بهم هیچی نگفته رو پرسیدم چی گفت؟؟

" فکر کردم هر وقت خودت لازم بدونی منم در جریان میذاری "

 

اینجا دیگه من رسما قیافه ام Wooooooow شده بود :))

کلا از وقتی رفته عوض شده.

چرا من فکر میکردم سیاوش وقتی بره افسرده و داغون میشه.مدام به من غر میزنه تقصیر تو بود من رفتم.نمیتونه خودشو با شرایط وفق بده و حتما من باید برم تا سر و سامونش بدم؟؟؟؟؟؟

 

در حالی که همراه و همدل شده. (من همش دعا میکنم اینا نتیجه ی دوری نباشه.واقعی و همیشگی باشن) در حالیکه صبور شده. تو بدترین شرایط از نظر سکونت و غذا هرگز غر نزد.گفت من واسه شادی دل تو رفتم... الان داره زبانشو میخونه و یه چیز عجیبش اینه اونجا با یه ایرانی مسیحی آشنا شده... یه شب بهم میگفت کتاب مقدس خیلی خوندنش لذت بخشه و اگه منم بخونم خیلی به بهبود افسردگی ام کمک میکنه... (اینجا من شاخ دراوردم)

وقتی ایران بود مدام میگفت من دوریتونو تحمل نمیکنم اما الان خیلی عالی روحیه شو حفظ کرده.

بعضی شبا بهم میگه دلم برای بوی لباساتم تنگ شده و دوتایی گریه میکنیم... البته من فرتی اشکم میریزه اون خیلی خودداره و من میدونم این یه بخشی از رفتارش در جهت کمک به روحیه ی منه نه اینکه اون بی احساس باشه :)

 

منم از خودم بگم خوب حالم خیلی بهتره... من از بیست رفته بودم زیر صفر در حالی که الان میتونم به خودم ده بدم :)

امیدوارم این حال واقعیم باشه و بخاطر جو رسیدن عید نباشه..

تا آخر سال یه پست دیگه خواهم نوشت و این روزها دارم بهش فکر میکنم.پست های پایان و آغاز سالها خیلی برام لذتبخشن...

حالا فعلا این پست رو میبندم... میخوام برم فیلم "عصبانی نیستم" رو نگاه کنم...

جوجه هم خوابه... بهترین فرصته که منم کمی آروم بگیرم...

 

امیدوارم از اومدن بهار احساس دوق و شوق بکنید:)

 

از صمیم قلب برات آرزوی حال خوش دارم

از صمیم قلبم ازت ممنونم :)

دلم حتی برای بوی لباسات تنگ شده ..
چقدر عشق تو این جمله هست الهی همیشه حال زندگی ات خوب بمونه :)
من عصبانی نیستم ..شبیه تک تک ما ها است ...

مرسی آبان جانم...


چرا آخرش باز بود لعنتی :/ 

شجاعت به خرج دادن و رفتنش خود به خود کلی عزت نفسش رو بهش برگردونده و تجربیاتش تو راه و حالا آشنا شدنش با یه آدم معتقد مطمئنم خیلی زیاد بهترش میکنه


و اما تو و توهماتت 

من موندم تو با این همه توهم چطوری زندگی میکنی اصلا

امسال برای تو سال توهم زدایی باید باشه

منظورم این پیش بینی رفتارهای همسرت و دیگرانه از نظر تو که هیچ ربطی به واکنش های اونها نداره واقعا

رهاشون کن و واکنش هر لحظه رو به زمان خودش موکول کن بدون اینکه هیچ انتظار خاصی داشته باشی

این روزی صد بار به خودت رو دیگه نگو .... بگو هرچی که شد شد و هرچی که گفت گفت همون وقت که گفت تصمیم میگیرم چه کار کنم و بعد سورپرایزهای دیگه ای در راه خواهند بود مثل اجازه دادن سفر به شیراز و ابراز خوشحالی از اون  

وای من خیلی در این مورد حرف دارم

می زنم

تو وبلاگم یه پست راجع به این انتظارات الکی برای چیزی که قراره در آینده اتفاق بیفته خواهم نوشت به زودی

خیلی خوبه :)

منِ منِ متوهم :/
رود زود بزن...
بیا ماچتم بکنم... یعنی آغوشت بهم نزدیکه؟؟؟

منم اشکم درومد ازین دوری انشالله سال ٩٨برای شما پر از خوشی باشه و مهم ترینش اینکه بپیوندی ب شاهرخ خان:دی
یادته من فکر میکردم اسم شوهرت شاهرخه؟ خخخ

عزیزززم آمین...


خخخ نه یادم نیست الان اولش خوندم شاهرخ شاخ دراوردم ^_^

۲۱ اسفند ۲۳:۰۳ سارا مجیدی
سلام بلاگر جانم
خوبییی
من خیلیییی گشادم میدونم!راستش همیشه میخونمت اما فک میکنم خیلی وقته باز بی معرفتی کردم و کامنت نذاشتم حتی وب خودمم نمیرم من تا اینکه الان دیدم گفتی امکانش هست اپ شه ی روز؟!و اینکه خودمم نمیدونم هنوز!تنبلی اجازه بده از خدامه
میدونی ما عقد کردیم بلاگر؟۲۹آذر تو ی روز بسیااااااار برفی ک حتی همه ب زور و با تاخیر فراوان رسیدیم محضر!
چقد دلم برات تنگ شده عزیزم چقد هیشه دوستت داشتم و دارم
چقد همیشه نظراتتو طرز نگاهتو دوس داشتم بی اغراق! فهم و درکت برام خیلی قشنگه کیف میکنم از خوندنت
خوشحالم ک شوهر رفته  و میدونم شمام ب زودی میرین
پسرک روببووس
میخونمت و دیگه نظر میذارم حتما
بازم ببخشید

سلام دختر...

چی بگم بهت :/
پری روزا کامنتت تو وب راسینال رو خوندم و اولش خوشحال شدم بعدش کلی ناراحت... گفتم ببین دوستی های مجازی چقدر برای بعضی ها بی ارزشه... سارا حتی خبر ازدواجشو بهمون نداد و ما رو تو خوشیش سهیم نکرد....
حالا که باز اومدی بیا روی ماهتو ببوسم..
تبریک میگم جانم.خیلی تبریک میگم... 
خوشحالم که ارتباط خوب تو و مجید به ازدواج کشیده شد... قدرشو بدونید و الهی همیشه ازت خبر شادی و خوشحالیتونو بشنوم..

قربونت.ماچ

ایشالا که به نمره ی بیست برسی عزیزم😍

آمین :)

۲۲ اسفند ۰۷:۴۶ مامانی ...
اینهمه مدت نبودنت رو دیگه خیییلی خلاصه کردیااا🤨

بابا دم سیاوش گرررررم منم قیافه م Wooooooow 
شد دیگه چه برسه به تو.
و خداروشکر که تونستی به اهدافت برسی و عملیش بکنی.

کتاب مقدس همون انجیلِ؟
میدونی این کتابا خیلی مهربونن...خیلی امیدوار کننده ان
خیلی روون و ساده و شیرینن.
بخاطر همین بهش چسبیده و خوندنش رو به تو هم توصیه کرده.
از خدا که پنهون نیست از تو هم نباشه چند روزیِ انجیل میخونم، خیلی دوست داشتم بفهمم چی توش نوشته.
و کاملا حس سیاوش رو درک میکنم.

تا آخر سال همش یه پست دیگه!!!


:/ خوبه دیگه.. مختصر اما مفید :)

مرسی مینا.برای تو هم عین اون قیافه رو درباره کیوان آرزو میکنم.

آره انجیل
چقدر جالب که تو هم میخونی... 

دخترم یه هفته دیگه عیده ها... 

سلام بلاگر عزیزم
خیلی خوشحالم که همسرت و خودت اوضاعتون خیلی بهتره و امیدوارم موندگار شه
فیلم من عصبانی نیستم هم جالبه ، قبلا دیدمش.

سلام به روی ماهت قشنگ :)

منم خوشحالم.مرسی

چرا آخرش باز بود .. من عاشق عشق نوید شدم ^_^

۲۲ اسفند ۱۴:۰۱ مامانی ...
یه آمممممین محکمممم میگم به ارزویی که برام کردی❤

:)

میشه لطفا پیج یا وبلاگ نسیم رو داشته باشم

عزیز دلم تو کامنت دونی همین پست اسمش رو میبینی.کنارش یه علامته بزن روش مستقیم میری وبلاگش

سلام
بلاگر من اگه بخوام دیوار کوبارو سفارش بدم طرحشو چجور باید انخواب کنم
میشه قطر کوچیک بزرگ و متوسطشو بگی؟

سلام به روی ماهت.

عزیزم میتونی تو گوگل بزنی دیوارکوب سفالی و اگه طرح دلبری پیدا کردی عکسشو برام بفرستی.میتونی فقط ایده و یه کلیت از چیزی که مد نظرته بگی.
قطر کوچکش شونزده سانت
متوسطش بیست و یک سانت
بزرگشو نمیدونم. یه بزرگ بزرگم هست اونم نمیدونم ^_^
اگه سفارشت قطعی شد با جزییات بیشتر بهت میگم

عزیزم حسابی از حال و هوای عید استفاده کن و خوش بگذرون، شاید سال دیگه عید ایران نباشی 😍😊

اوهوووم همش اینو به خودم میگم...

سلام بلاگر جانم..
خوبی عزیزم؟
چقدر خوشحالم که حالت بهتره..انشاالله نمره ی حالت هی بالا و بالاتر بشه و بشی همون بلاگر قوی و شاد و شنگول گذشته...

ووایی حرف شوهرت منو هم خیلی شگفت زده کرد..همین که گفت فکر کردم هروقت لازم باشه بهم میگی و ...وایی خیلی خوب بود.
میگما فکر کن میثمم قضیه ی وبلاگ داشتن منو بدونه.خیلی جالت میشه ها.

فیلم عصبانی نیستمو دوس داشتم...تلخ بود و واقعیت زندگی...
اصلا به خاطر همین واقعی بودنش مجوز نگرفت و گرفتار سانسورشد و ...
دیدنش ارزش داشت واقعا.

مواظب خودت باش دوستم..
جوجه ی نازتو ببوس.
منتظر پست آخرسالت هستم.

سلام آوا جانی.

ممنون عزیز
منم خوشحالم :)
من به این نتیجه رسیدم ماها بیکاریم بیخودی گاهی از یه اتفاقاتی خوف میکنیم که اثلا قرار نیست اتفاق بیفنن.

منم دوستش داشتم اما اصلا دوست ندارم آخر فیلمی باز باشه

مرررسی عزیز
چشم

همه چیز زندگیت یه طرف این وقت و پول گذاشتنت برای سبز شدن خودتم یه طرف..گاهی فکر میکنم ماها اکثرا روانکاو لازمیم.شاید روانشناس خوب نیست و نمیتونم و اله و بله همش بهانه های ناخوداگاه ما هستن..شاید ته ته همه این دلیل و بهانه ها بها ندادن به خودمون باشه...برات ارزوی شادی عمیق و دائمی میکنم

عزیزم مرسی.

منم گمون میکنم اکثر اون حرفها بهانه های ما هستن.آدم وقتی اراده میکنه و از ته قلبش میخواد،شرایط خود به خود درست میشن...

ممنون جانم

راستی یه سوال.من میخوام فرشامو عوض کنم و زمینه سفید یا کرم بگیرم.فرش تو بنظرم کرم بود..با بچه سخت نبست تمیز نگه داشتنش.همه میگن اینکارو نکن.بچه ها کثیف میکنن.دوتا بچه دارم که کثیف کاریشون رو جزیی از رشدشون میدونم و خیلی سخت نمیگیرم..بنظرت با این اوصاف میشه فرش روشن گرفت.دلم فقط اونو میخواد

بنظرم اونی که دلت میخوادو بخر... اره زحمت داره اما من که برام مهم نیست. هر چی بریزه همون لحظه لته میکشم.

بلاگر مثلا اگه من امروز سفارش بدم چن روز دیگه میاد
عکسشو چطور برات بفرستم؟

عزیزم برای چندم میخوای؟؟

اگه تاریخ خاصی میخوای بگو... چون پریا سفارش داره بگم مال تو رو زود تر آماده کنه.اگه عجله نداری تا بیست فروردین میرسونم بهت.
و اما عکس... اگه تلگرام داری شمارتو خصوصی بذار من بهت پیام میدم عکسو میگیرم.

بخش‌هایی از این نظر که با * مشخص شده، توسط مدیر سایت حذف شده است
آخر فیلم عصبانی نیستم باز نیست بلکه نسخه های سانسور شدش اینه
نسخه اصلیش آخر تلخی داره
**** ***** **** ** ***** * ***** **** * ***** ** ** *** **** ****** *****
من معمولا میام و خاموش میخونمت الان هم گفتم چون نسخه اصلی فیلم رو دیدم بگم برات
در ضمن تو دختر قویی هستی شک ندارم از پس این روزها بر میای و حتما سال آینده انگلیس کنار همسرت کریسمس رو قبل از نوروز 99 جشن میگیری

واااای باورم نمیشه ://


مرسی که منو از گمراهی خارج کردی...

مرسی جونم خدا از دهنت بشنوه.

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
سلام!
به وب من خوش آمدی.
مشخصات منو میتونی از قسمت *بلاگر شناسی* بخونی.
اگر که خاموش همراه منی خواهشا موقع پستهای رمز دار روشن نشو!
اگر وب داری و کامنت میذاری خواهشا آدرس بذار شاید لازم شد :)

دوست خوبم!
اینجا یه رسانه ی مجازیه اما یادت نره ما آدم های واقعی هستیم..
از شکستن دل همدیگه با حرفای نامناسب پرهیز کنیم.
هدف از ایجاد این وب صرفا ثبت دلنوشته های من و گهگاهی نوازش طبع لطیف شما با شعره.
تمام نیکی ها و بهترین های دنیا از آنِ شما و سرِ راهِ شما باشه.
ان شاء الله.
آرشیو مطالب
شهریور ۱۴۰۱ ( ۱ )
مرداد ۱۴۰۱ ( ۲ )
تیر ۱۴۰۱ ( ۱ )
خرداد ۱۴۰۱ ( ۲ )
ارديبهشت ۱۴۰۱ ( ۲ )
فروردين ۱۴۰۱ ( ۳ )
بهمن ۱۴۰۰ ( ۳ )
دی ۱۴۰۰ ( ۲ )
آذر ۱۴۰۰ ( ۲ )
آبان ۱۴۰۰ ( ۲ )
مهر ۱۴۰۰ ( ۲ )
شهریور ۱۴۰۰ ( ۳ )
مرداد ۱۴۰۰ ( ۲ )
تیر ۱۴۰۰ ( ۳ )
خرداد ۱۴۰۰ ( ۴ )
ارديبهشت ۱۴۰۰ ( ۴ )
فروردين ۱۴۰۰ ( ۲ )
اسفند ۱۳۹۹ ( ۵ )
بهمن ۱۳۹۹ ( ۶ )
دی ۱۳۹۹ ( ۱۱ )
آذر ۱۳۹۹ ( ۸ )
آبان ۱۳۹۹ ( ۴ )
مهر ۱۳۹۹ ( ۶ )
شهریور ۱۳۹۹ ( ۶ )
مرداد ۱۳۹۹ ( ۲ )
تیر ۱۳۹۹ ( ۵ )
خرداد ۱۳۹۹ ( ۳ )
ارديبهشت ۱۳۹۹ ( ۵ )
فروردين ۱۳۹۹ ( ۴ )
اسفند ۱۳۹۸ ( ۴ )
بهمن ۱۳۹۸ ( ۴ )
دی ۱۳۹۸ ( ۴ )
آذر ۱۳۹۸ ( ۴ )
آبان ۱۳۹۸ ( ۴ )
مهر ۱۳۹۸ ( ۴ )
شهریور ۱۳۹۸ ( ۶ )
مرداد ۱۳۹۸ ( ۴ )
تیر ۱۳۹۸ ( ۴ )
خرداد ۱۳۹۸ ( ۴ )
ارديبهشت ۱۳۹۸ ( ۲ )
فروردين ۱۳۹۸ ( ۳ )
اسفند ۱۳۹۷ ( ۳ )
بهمن ۱۳۹۷ ( ۸ )
دی ۱۳۹۷ ( ۵ )
آذر ۱۳۹۷ ( ۶ )
آبان ۱۳۹۷ ( ۴ )
مهر ۱۳۹۷ ( ۴ )
شهریور ۱۳۹۷ ( ۴ )
مرداد ۱۳۹۷ ( ۸ )
تیر ۱۳۹۷ ( ۵ )
خرداد ۱۳۹۷ ( ۸ )
ارديبهشت ۱۳۹۷ ( ۹ )
فروردين ۱۳۹۷ ( ۶ )
اسفند ۱۳۹۶ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۶ ( ۴ )
دی ۱۳۹۶ ( ۹ )
آذر ۱۳۹۶ ( ۲ )
شهریور ۱۳۹۶ ( ۲ )
مرداد ۱۳۹۶ ( ۲ )
تیر ۱۳۹۶ ( ۱ )
خرداد ۱۳۹۶ ( ۱ )
ارديبهشت ۱۳۹۶ ( ۲ )
فروردين ۱۳۹۶ ( ۸ )
اسفند ۱۳۹۵ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۵ ( ۸ )
دی ۱۳۹۵ ( ۶ )
آذر ۱۳۹۵ ( ۶ )
آبان ۱۳۹۵ ( ۹ )
مهر ۱۳۹۵ ( ۶ )
شهریور ۱۳۹۵ ( ۱۳ )
مرداد ۱۳۹۵ ( ۶ )
تیر ۱۳۹۵ ( ۱۶ )
خرداد ۱۳۹۵ ( ۱۸ )
ارديبهشت ۱۳۹۵ ( ۱۶ )
فروردين ۱۳۹۵ ( ۱۲ )
اسفند ۱۳۹۴ ( ۱۵ )
موضوعات
روزنوشت (۲۱۶)
شعر نوشت (۵)
پخت و پز نوشت (۴)
عکس (۱۰)
مناسبت نوشت (۵)
زبان در خانه (۱)
پیوندهای روزانه
اجاره مبله در تهران
گرسنه ها بخوانند :)
مامان-بابا ها بخوانند 2 :)
مامان-بابا ها بخوانند 1 :)
همه ی خانم ها بخوانند :)
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان