بازگشت

یکشنبه شبش جوجه زود خوابید و من تصمیم گرفتم بشینم یه فیلم ببینم.اما لپ تاپ رو که باز کردم و عکس دو نفرمون رو صفحه اش رو دیدم کمی بغضم گرفت و خودآزارگونه با باز کردن پوشه همه ی عکسهای دو تایی من و همسر از بدو ازدواج تا حالا،اون کمی رو به خیلی زیاد تبدیل کردم.... بعد از دو شب متوالی عالی خوابیدن شب وحشتناکی رو صبح کردم و تا نصفه های شب فقط پهلو به پهلو شدم و خوابم نبرد...

دوشنبه از صبح روز بدو بدویی بود... مهمان داشتم.. دختر عمه ام بود... با یه گل و گلدون واقعا زیبا اومد که من عاشقش شدم... منم برای متولد شدن پسرش یه کار شماره دوزی آماده کرده بودم و قابشم کرده بودم. کلیک

بعد شبش کلی حالم بد شده بود و سر درد و چشم درد امونم رو بریده بود و خیلی زود خوابیدم...

خواهرم که صاحبخونمه،چند روزی بود گفته بود میخواد بره شهر سابق،دیدن اون یکی خواهر...

خودش بهم نگفته بود با ما بیا.اما دخترش گفت چرا به خاله نمیگی و چند بار که حرفش شد پیش خودم گفتم حتما دوست نداره باهاشون برم...

سه شنبه که پیام داد ساعت دو میریم و وسیله هاتو جمع کن با خودم گفتم شاید دخترش اجبار کرده یا تو رودربایستیه... یکی دو روز خودخوری کرده بودم... ولی بالاخره با خودم فکر کردم باید از این اخلاق گند که میدونم حق ندارم ناراحت باشم اما از دست دیگران ناراحت میشم دست بردارم.با خودم فکر کردم شاید بخواد خانوادگی برن.به هر حال مسافرت با بچه غیر قابل پیشبینیه... شاید بخواد با خیال راحت بره... و قانع شدم... کاملا حالم با نرفتن هم خوب بود.بهش پیام دادم و احساساتمو گفتم.گفتم فکر میکنم دوست داره خانوادگی برن و دلم نمیخواد خرابش کنم و اصلا ناراحت نمیشم.

اما جواب که داد احساست دروغ میگه کلی حالم بهترم شد...

توی راه بهمون خوش گذشت... 

و وقتی رسیدیم شب اولمون هم خوب بود... 

صبح چهارشنبه من باورم نمیشد ساعت نه صبح باشه و جوجه هنوز خواب!! از اتفاقات نادر بود...

خلاصه صبحش رو رفتم آرایشگاه و عصر هم با خواهر زاده ام رفتیم نفیسه رو غافلگیر کردیم.

بعدم رفتیم بوتیک گردی و قدم زدن و کافه و شهر کتاب...

پنجشنبه صبح هم با خواهرم و شوهرش که همسفرهام بودن،رفتیم تو شهر گشتیم و بعدم رفتیم یه سالنی که قرار بود از بچه های برگزیده چرتکه تو سطح استان تجلیل بشه.و پسر آبجی من یکیشون بود...

بعد ظهرش با فرفر قرار داشتم.رفتیم کافه محبوبم و حرف زدیم و حرف زدیم و حرف زدیم و من بهش یه کتاب از اروین یالوم هدیه دادم... بعد کمی تو شهر دور دور کردیم و من رفتم خونه ی زهره... اونم غافلگیر کردم... خیلی خوب بود... نه جوجه پیشمون بود نه بچه ی زهره.و بعد یه چای خوردن،زدیم بیرون و من برای خودم یه روسری و شلوار خونگی خریدم... 

شبش هم بچه ها رو برداشتیم و رفتیم خونه ی زهره.نفیسه هم اومد و تا سه صبح بیدار بودیم...

خوب برای من خیلی شب خوبی نشد.چون از اول شب همسر بصورت رگباری شروع کرد به یه سری پیام که همشون خبرای خیلی بدی بودن و من حسابی حالم بد شد...  و از دیشب تا همین الان که یه گل گاو زبون نوشیدم،هزار بار از سر درد و حس ترکیدن شقیقه هام مردم و زنده شدم :(

تو کارمون گره افتاده برامون دعا کنید لطفا...

 امروز صبح برگشتیم شمال... 

نرگس هم جواب پیاممو نداد و ندیدمش...

خیلی مسخره است اما دیشب یهو همسر گفت میخوام برگردم ایران و من اصلا حالم از همون لحظه خراب شد... یه دلم میگه بهش بگم طاقت بیار همه چیز درست میشه یه دلم میگه بیشتر از ظرفیت روحی اش ازش نخواه... اگه برگرده میدونم اولین نفری که از شدت افسردگی و حس قوی نبودن از پا درمیاد خودشه... من ازش نخواستم زوری بمونه.فقط گفتم تو ناراحتی تصمیم نگیر و اگه هم برگردی من عاشقتم باز و پشتیبان تصمیمتم...

از دیشب دیگه هیچ پیامی نداده.زنگی نزده و معلومه تو یه بحران روحیه... 

خلاصه پریشونم بخاطرش... و فکر برگشتنش دیوونه ام میکنه... 

جوجه الان خوابید.خستگی سفر به تن جفتمونه.. منم باید سعی کنم بخوابم تا نیم ساعت دیگه... شب بخیر میگم و تا پست بعدی خدافظی میکنم...

 
۲۹ دی ۰۰:۲۶ آرزوطهماسبی
دلم روشنه . میدونم حق ندارم بگم غصه نخور حرص نحور عیب نداره!عیب داره ...بعد از این همه بالا پایین معلومه که حرص میخوری اما دلم عجیب روشنه به روزهای آفتابیتون

غصه که میخورم اما حرص نمیخورم...

خدا از دهنت بشنوه آرزو

سلام بلاگر جان.
من خواننده ی خاموشتم. منم یه پسر تقریبا همسن پسر تو دارم که خیلی شیطونه. خودمم شاغلم. مدام با خودم در جنگم برای یه زندگیه ایده آل. اما افکار وسواس گونه ی منفی نمیذاره موفق بشم. دوست دارم ورزش کنم. کتاب خوب بخونم. به پوست و موهام برسم. آشپزی کنم و ... اما نمیشه و نمیدونم چرا...نمیدونم از کی انقدر بی اراده و کم پشتکار شدم. بعضی وقتا میگم خستگی دراز مدت با توجه به سختی کارم که پرستار شیفتی ام و کارای مربوط به پسرم و ...اما ذهنم و فکرم ایده آل بودن میخواد. خواستم بگم همه ی ما هر یک به نوعی درگیر مشکلاتیم. برای هم دعا کنیم و انرژی مثبت بفرستیم.

سلام بانو جانم...

اتفاقا داشتم پری شب به نفیسه میگفتم نمیدونم اون اراده ای که سالها منو صبح سحر بیدار میکرد و ورزش میکردم،یا سالها تو خونه زبان میخوندم کجا رفته؟
من میخوام دوباره در خودم پیداش کنم بانو تو هم تلاشتو بکن...
من از میل به ایده آل بودن دست برداشتم فهمیدم نمیتونم همه چیزا رو هم زمان با هم داشته باشم... الان سعی میکنم از چیزایی که دوست دارم با فاصله زمانی یکمی از هر کدوم  تجربه کنم... 
دعای خیر برات میفرستم بانو و امیدوارم کم کم تو هم باز خودت رو پیدا کنی...

خیلی جالب بود این پستت برای من عصر جمعه ای که تولد بابام بود و داداشم کیک گرفته بود و رفته بود پیشش و من اینجا این همه دور خیلی دلم گرفته بود اونقدر که رفتم تو بساط فیلم هام و گفتم بذار یه فیلمی بذارم ببینم و بعد یه غربت عجیبی وجودم رو گرفت و جالبه که تو اون لحظه یاد تو افتادم من همیشه شمال که می رفتم همه همه هم که دورم بودن بازم غروبها غم غربت منو میگرفت هوا که تاریک میشد قلب منم میگرفت با خودم فکر کردم بلاگر چه طور میگذرونه عصرها به بعدش رو تو شمال تنها با بچهء کوچیک با یه شوهر اونهمه دور؟

رنج کشیدم برات


اما در مورد برگشتن شوهرت دیگه الان میدونی نباید دیونه بشی باید آروم بگیری و توکل کنی و از خدا بخوای هر اتفاقی که به سعادتتونه بیفته تو آرامشه که تو  مسیر درست قرار میگیرین اگر برگرده یه ورشکستگی خیلی بزرگ اتفاق می افته و واقعا طاقت فرساست اگر بمونه هم ممکنه چند سالی خیلی سخت بگذره و باز هم طاقت فرساست شوهر تو هم به همه جوانب فکر میکنه هم عوارض برگشتن هم تاوان موندن پس آروم باش و فقط دعا و توکل کن و بعد ببین خدا چطوری از جاهایی که فکرش رو نمیکنی همه چی رو درست میکنه . اصرار به هیچی نداشته باش حتی در درون خودت

 

من این احساست رو ساوه که بودم و تو مناسبتها نمیتونستم کنار خانوادم باشم تجربه کردم نسیم...

اما شمال.... من از غروبها خلق و خوم آرامش طلب میشه.انرژیم میشینه... اما دلم وقتی میگیره که تو خونه نوری به جز یه چراغ خواب نمیمونه...  انتظار حسرت دلتنگی همشون اون موقع هجوم میارن...
مرسی که به فکر منی...

برگشتن شوهرم....
نسیم ما اگه بریم اونجا زندگیمون از صفر مطلق (زیر صفر بخاطر بدهی ها) شروع میشه.من از ورشکستگی و پول نداشتنه نمیترسم.میدونم خیلی زود میتونیم رشد کنیم دوباره.اگه برگرده پنجاه تومن پول برامون میمونه...  اما دیگه رشد مالی تو ایران رو به سختی میتونم ببینم تو آینده...   حالا اینم هیچ منو ناراحت نمیکنه... من میدونم برگشتنش اعتراف ناتوانیه و این زمین میزندش... تو که روحیه ی افسرده شو میشناسی.. دنبال لطمه ی روحیش باز زندگی زناشوییمونه که نابود میشه...   غمگینم...  یه بارم وقتی بچه میخواستم بهم گفتی از درون اصرار نکنم دختر شه و به خدا بسپارم... نتیجه اش هنوز شگفت زده ام میکنه... حرفتو گوش میدم... سعیمو میکنم..

۲۹ دی ۰۸:۵۲ سارا میم
سلام بلاگر شیرین من 😍😍 
همین لحظه از ته ته قلبم میخام هرررچی خیره براتون پیش بیاد و الهی فقط و‌فقط خیر براتون بیاد و‌ رحمت 🙏🙏🙏🌸

عزیزم سلام...

واقعا مرسی :))

سلام بلاگر جان خوبی عزیزم؟
به به رسیدن بخیر. چه خوب شد که رفتی شهر قبلی و با دوستان و خواهرت دیداری تازه کردی و آب و هوایی عوض کردی.
مطمئنم اگر ماجرای پیامای اون شب پیش نمیومد مسافرت خاطره انگیزی میشد برات.
هرچند به نظر من شوهرت حق داره...تنهایی و غربت و دور از زن و بچه بودن واقعا سخته.
چه خوبه که بهش این اطمینانو میدی که هر تصمیمی بگیره تو پشتشی و از محبت و علاقه ت کم نمیشه....این کمکش میکنه بهتر تصمیم بگیره.
هرچی خیره و خوبی تو دنیاست براتون میخوام.به امید روزای خیلی خیلی خوب.

سلام آوا جان.

ممنون جانم:)

۲۹ دی ۱۰:۰۷ مامانی
با تمام‌وجودم بلاگر جان از خدا میخوام کمکتون کنه
و راه رو براتون باز کنه.

مرسی مینا جان

۲۹ دی ۱۰:۲۵ سارینا2

سلام بلاگر

امیدوارم این مرحله بسیار سخت و برزخ گونه از زندگیتون به خیر و خوشی بگذره و هر چه صلاحه براتون پیش بیاد


چه خوب که اون مسافرت رو رفتی



سلام سارینا جان.


آمین آمین

آره خوب بود تا وقتی اوضاع همسر بهم نریخته بود..

۲۹ دی ۱۴:۲۲ بهناز
سلام بلاگر عزیزم امیدوارم حالت بهتر شده باشه والله دختر برادر من هم با صرف کلی هزینه و راه پر خطر رسیده به آلمان  و الان یکساله که داره کارهای قانونی رو انجام میده و هر روز زنگ میزنه به برادرم که برام یورو بفرست وگرنه بر میگردم ایران برادرم هم واقعا برات بگم که در مرحله سکته هست اینقدر اعصابش به هم ریخته شما هم مراقب باش دستت خالی نشه و از سهم خودت و جوجه چیزی نفرستی شوهرت هم وقتی ایران بود همین روال رو داشت و دایم نا راضی و غمگین بود مراقب چیب خودت باش 

سلام بهناز ممنونم

۲۹ دی ۱۸:۳۰ soheila joon
عزیزم از ته دل آرزو میکنم هرچیزی که خیره براتون انفاق بیوفته و مطمئنم همینطورم میشه 
به خدا توکل کن

ممنون سهیلا جانم

الان اشتباه تو مثل خیلی از ایرانیهایی که میخوان از ایران برن و فکر میکنن هرجا برن بهتر از ایران می تونن رشد مالی داشته باشنه

هیچ جای دنیا بهتر از ایران نمیشه پول درآورد اگر ذهنت فقیر نباشه و اگر فقیر باشه هیچ جای دنیا هم نمی تونی پول در بیاری

رستوران یکی از پولسازترین شغل های این کشوره. مردم برای چی بهتر از غذا پول میدن؟ اما ذهن فقیر نمیذاره رستوران به سود دهی برسه این ذهن هرجا که باشه نمی تونه پول بسازه فرقی نمیکنه

کسانی تونستن تو کشورهای دیگه آیندهء مالی خوبی داشته باشن که تو ایران هم می تونستن عالی پول بسازن

پس پول در آوردن هیچ ربطی به کجا بودن نداره


همسر تو تو ایران تو همین جایی که زندگی میکنی الان می تونه یه مغازه بگیره و با تجهیزات اولیه یه آرایشگاه کودک حسابی پول در بیاره

الان تو شیراز 4-5 تا دونه یشتر ارایشگاه کودک نداریم سری سی هزارتومن هم میگیرن مثل ویزیت یه متخصص و حسابی هم سرشون شلوغه ضمن اینکه آرایشگری نیاز به داشتن مواد اولیه خراب شدنی و ضررهای مربوط به اون نیست و همش سوده

تو ایران یکی از مشاغل خیلی پولساز هم هست اگر یک نفر کارش رو خوب بلد باشه و ذهن فقیر نداشته باشه

و تو هم میتونی مدرک زبانت رو بگیری و تو مهدکودک های شهرت و اطرافش با بچه ها بازیهای انگلیسی انجام بدی و شعرهای انگلیسی بخونین و یه مهد رو تبدیل به مهد دوزبانه کنین در حالیکه پسرت هم همه جا باهاته هیچ مهارت خاصی هم نمیخواد قراره ار روی نوار با بچه ها شعر بخونین همین آموزش در کار نیست

و حسابی هم درآمد داشته باشی


اما تو انگلیس همسرت باید از اول بره برای یکی کار کنه برادر شوهر منم که رفت کانادا اولین کاری که کرد وارد شدن به حرفهءآرایشگری بود و به نتیجه نرسید و رفت چندتا شغل دیگه رو انتخاب کرد و بعد رفت دوره هواپیما سازی دید و حالا تو یه شرکت هواپیما سازی با ماهی سه هزار دلار داره کار میکنه و تا همیشه هم باید برای یه نفر دیگه کار کنه

پس اگر فکر موندن شوهرت به خاطر پول درآوردن سخت در اشتباهی

اینو کسی داره بهت میگه که بیشتر از یکساله داره در مورد قانون پول درآوردن و ثروت اندوزی مطالعه میکنه

اما اگر برای رفاه پسرت و آموزش اون تو جایی غیر از ایران میخوای از ایران بری بحثش جداست با این فکر که اونجا احتمالا مجبوری خودت هم کار کنی و پسرت بدون شما بزرگ خواهد شد و آیا خودش این رو ترجیح میده؟

من دقیقا به همین خاطر از ایران نرفتم چون برای بردن فرزندم به کشوری که ما فکر میکنیم سیستم آموزشیشون بهتر از ماست مجبور بودیم خودمون رو ازش بگیریم و میدونستم این خواست پسر من نیست .


نسیم مشکل من با پول دراوردن نیست. آره به راههای پول دراوردن تو ایران اگه شوهرم برمیگشت هزار بار فکر کردم...  ولی تا کی باید پولی که درمیاریمو بخوریم بره؟ من میخوام صاحب خونه ی رویاهام باشم.میخوام پشت فرمون ماشین مورد علاقه ام بشینم....  پراید الان شده سی میلیون... منظورم اینه تو ایران باید میلیونر بشی که زندگی مالیت خوب باشه.یعنی برات فرق نکنه گلابی که بچت میخواد کیلویی پنج تومنه یا سی هزار تومن :/ 

ما تو ساوه زندگی بدی نداشتیم.ما با پولی که درمیومد لذت میبردیم و زندگی میکردیم اما الان با چهارماه پیش یکی نیست.مثلا قیمت همه چیز از موز و باقی میوه ها تا ماهی و خوراک های واجب... درحالی که حقوق همونه...
... شوهر من خسته شده بود از اینکه هر چی نقشه میکشیدیم دو روز بعدش گرونی بر آبش میکرد. 
خواهر من پونزده ساله اونجاست... میتونن با چهار روز کار کردن هفت روز هفته رو بگذرونن.نه تنها زندگی اونور رو دارن بلکه اینجا هم زمین و آپارتمان و خونه باغ و ...  اجاره ای که بابت خونه میپردازن نصف حقوقشون نیست.تازه خواهرمم کار نمیکنه..شوهرشم راننده آژانسه.

ولی اولین هدف ما از رفتن مساله پول نبود و نیست.الانم که اینا رو میگم میخوام بهت بگم مساله امنیت مالی خوب چیز مهمیه.
حالا چرا خودتونو از بچتون بگیرید ؟ یعنی تا آخر عمر هومان تو میخوای کار نکنی؟ یا اگه من ایران باشم میخوام همیشه ور دل بچه ام باشم؟
اونجا هم به همین روال... 
آره اولین دلیلمون برای رفتن مساله رفاه و آموزش پسرمه.من اصلا علاقه ای ندارم پسر پیش دبستانیمو ببرن مسجد و حسینیه و براش از بریده شدن سر امام حسین بگن... 
و دوست دارم سفر کنیم و جهانو ببینیم.من اصلا نمیفهمم چرا ما باید اینقدر سخت ویزا بگیریم و با این پولمون چند هزار سال باید منتظر بشیم که از پس مخارج گشتن یه شهر اروپایی بربیایم؟


از اون اول که در مورد مهاجرت نوشتی من هیچوقت نظرم رو نگفتم جز اینکه اگر بتونی اینجا خوشبخت باشی هرجای دنیا هم که بری خوشبخت خواهی بود چون خوشبختی یک عامل درونیه و هیچ ارتباطی به محیط اطراف نداره


در مورد پول در آوردن هم همینه باید یه شخصیت ثروتمند و پولساز پیدا کنی تا بتونی هرجا که هستی پول در بیاری حتی تو فقیرترین کشورها حتی با بارها ورشکستگی


اما الان نظرم رو اعلام میکنم که به شدت به شدت مخالف مهاجرت با دستهای خالی هستم چون به شدت سخته

اگر با میلیاردها تومن پول بخوای مهاجرت کنی عالی هرجا که بری عالی خواهد بود اما بدون پول فقط سالها سختی رو پیش رو خواهی داشت در یک کشور غریب با یک بچه کوچیک.

ما اونقدر بدهیمون زیاد نیست که زندگیمون فلج شه.. مطمئنم یه ساله پرداخت میشن. و حداقل های زندگی رو میتونیم فراهم کنیم.فکر میکنم دولت تا ماهی ششصد پوند برامون اجاره خونه میده و این عالیه.میمونه وسایل زندگیمون که آهسته آهسته میخریم. بچم تا یه سال دیگه آماده ی مهد رفتنه و میدونم اگه بتونم بچه سالمی از اینجا ببرم،اونجا خیلی زود با محیط خو میگیره

اینها رو هم الان نوشتم تا اگر همسرت خواست برگرده دیوانه نشی میاد پول میسازید و با دست پر و به راحت ترین شکل ممکن به بهترین کشورهای جهان مهاجرت میکنید.


نسیم دیگه برنمیگرده. چهار صبح تو تلگرام بهت پیام دادم من عاشق اولین کامنتی که تو این پست برام گذاشتی شدم... از درون به هیچی اصرار نداشته باش و این راه حل من شد :)

منظور منم این بود که تو ایران راحت تر از هرجای دیگهء دنیا میشه میلیاردر شد

امنیت مالی هم وقتی میلیاردر باشی هست

و کسی میلیاردر میشه که ذهن ثروتمند داره حالا هرجا که میخواد باشه


مساله آموزش بله مهمه و اگر برای این میخوای بری دیگه حرفی نیست و خدا رو شکر که کار شوهرت درست شد

تو شهر ما بچه های پیش دبستانی رو مسجد و حسینیه نمی برن و از سر بریدن امام حسین حرف نمیزنن 

اما اگر بزنن هم من مشکلی باهاش ندارم چون تو کشورهای دیگه هم حیونها رو جلوی چشم بچه ات اخته میکنن و پسرت تو سن خیلی پایین جراحی باز می بینه و این از لحاظ روحی بدتره از اینکه داستان سر بریدن رو بشنوه

در کل اینقدرها هم که میگن سیستم آموزشی اونها بهتر از ما نیست جز چندتا دونه کشور انگشت شمار تو اروپا و سیستم آموزشی ما اونقدر قوی تر از اونها هست که شاگرد اول دانشگاههاشون خیلیهاشون ایرانی ان که بعد از دیپلم رفتن

من به تبلیغات منفی که در کشورمون بر علیه خودمون میشه واقفم و بهش باور ندارم چون هرکسی رو هر جای دنیا که می شناسم بعد از رفتن فهمیده اونجا با اینجا فرقی نداره ضمن اینکه خودم تو همین کشور بزرگ شدم و نه تنها اذیت نشدم بلکه کلی هم با درس خوندنم کیف کردم

قرار نیست ما همیشه ور دل بچمون باشیم ولی کار کردن تو ایران خیلی راحت تر از اونجاست و در زمان کمتر پول بیشتری میشه در آورد اگر این ذهن کارمند بتونه تغییر موضع بده و به کارفرما و کارآفرین تبدیل بشه

در مورد ویزا هم باز هم به ذهن و انرژی خود آدم بستگی داره دور و بر ما همه جوره دارن سفر و مهاجرت میکنن سخت گیرها سخت و ساده گیرها ساده.

به قول یکی از دوستان میلیاردم در مورد این چیزا که ایران بهترین کشور دنیا برای پول ساختنه نباید حرف زد چون اونقدر ذهن فقیر زیاده که جز اینکه بهت بگن خل و چل اتفاق دیگه ای نمی افته

چون ما هرچی آدم دور و برمون می بینیم فقیره و اون میلیاردرها رو که چندتا خیابون بالاتر زندگی میکنن و تعدادشون خیلی هم زیاده رو نمی خوایم که ببینیم. کافیه فقط ده دقیقه تو خیابون بایستی و ماشین های شاسی بلند گرون قیمت رو بشمری که هیچکدوم هم با دزدی و کلاهبرداری به پول نرسیدن فقط ذهن خلاق و تولید کننده داشتن.

با همه اینها خیلی خوشحالم که داری به رویاهات نزدیک میشی فقط رها و آروم باقی بمون.

:)

سلام بلاگر عزیزم
خوبی خانومی؟
جقدر خوب شد که رفتی به شهر سابق و دوستان رو دیدی. این دیدارها همیشه خوب و بیادموندنی هستن. 

با خوندن قسمت آخر پستت دلم خیلی گرفت. آرزو میکنم تو جواب کامنتم بنویسی مشکل همسرت حل شد و همه چیز رو براهه

عزیزم با اجازه ت کامنت های نیسم عزیز و حواب های تو رو خوندم. قط و فقط میگم با توجه به تجریبات خودم با نطرشون مخالفم. 
الهی هر جا که هستی خدا بهترین ها رو بهت هدیه کنه خانوم گل

سلام باران جان ممنون.

آره خدا رو شکر اون جریان گذشت...
اوووم منم باهاش مشکل دارم.نسیم حرفش اینه میشه تو ایران میلیاردر شد.تا اینجاش خوب.اما من میگم چرا باید وقتی آدم میلیاردر نیست از همه چیز زندگی محروم باشه؟ 

۰۲ بهمن ۱۰:۵۵ لی لی پوت
از روز اول که اتفاقی وارد وبلاگت شدم حس کردم که خیلی افکارم مثل توعه راجع به مهاجرت:)  الان که میخواستم کامنت بزارم دیدم و بیشتر فهمیدم که چقدر فکرم شکل توعه من اونقدر از اینجا انزجار دارم که حتی نمیخوام بچه ای رو اینجا به دنیا بیارم هرگز آره فکر من اینه که راحت برم سفر وقتی کلی کار میکنم بتونم یه قسمت از حقوقم رو بزارم برای مسافرت نه قسط های چرند و چرت و پرت کاملا تاییدت میکنم و امیدوارم که هرگز مجبور نشی اینجا بمونی و جوجه بره اینجا و مغز معصومش شستشو داده بشه و با افکار اجباری تحصیل کنه من از صمیم قلبم میخوام که جوجه با افکار انگلیسی بزرگ بشه مستقل رشد کنه دلیل اینکه این همه عقب موندم خودم از دنیا همین وابستگی و محبت بیش از حد خانواده و تنهایی نمیتونی ها و این جور چیزهاست هرگز نمیزارم بچه ی حودم هم مثل خودم بشه میزارم که جسورانه خودش بره جلو اما از دور شاید حواسم بهش باشه اما نمیزارم هرگز بفهمه این روز ها بعد گرفتن مدرک ارشدم من هم سخت مشغول گرفتن مدرک زبانم هستم راستی بلاگر میدونستی که رشت هم امتحان آیلتس برگزار میکنه ؟ و مجبور نیستی دیگه تا تهران بری ؟ :) امیدوارم هر دو مون توی یه روز امتحان بدیم و بعدش من تو رو به یه کافه دعوت کنم توی شهرمون :) و چون دوستم داره میره انگلیس به یه شیر لاته ی انگلیسی دعوتش کنم ^___^

لی لی جانم من برعکس تو هر وقت من و تو در مورد مهاجرت حرف میزنیم میفهمم چقدر نظر و نگاهمون متفاوته. من از اینجا منزجر نیستم.کشورمو خیلی دوست دارم.من نظام حاکم کشورمو دوست ندارم.اگر خواهرم اونجا نبود هرگز نمیخواستم از ایران برم احتمالا.الانم که میگم شوهرم برگرده ناراحت میشم بخاطر ایران موندنش نیست بخاطر حالیه که بعدش بخاطر این باور که شکست خورده دچارش میشه... در هر صورت به طور کلی هممون دوست داریم جایی زندگی کنیم که رفاه داشته باشیم و در این مورد که میگی حقوقتو همشو پای قسط ندی هم باهات موافقم...  منم دلم میخواد اندازه ای که کار میکنم همونقدرم زندگی کنم... 

در مورد نظام آموزشی هم نظرم باهات و منم نمیخوام بچم اینجا درس بخونه...

لی لی جان نمیدونستم. تو کی میخوای امتحان بدی و میدونی هزینه اش چقدره؟؟ 
وای جانم مرسی😊

۰۲ بهمن ۱۴:۲۸ لی لی پوت
آره نگاه ما فرق میکنه به مهاجرت اما خواسته هامون یکیه وقتی رفتیم اونجا دقیقا منم به این دلیل میگم سوئد چون خانواده ام اونجان اما شوهرم عشق آلمان و صنعت و کارهای فنیه حالا باید دید چی میشه دیگه :) آره من اوایل تابستون یا مرداد میخوام امتحان بدم دارم میخونم کتاب های maximiser رو :) حس کردم که نمیدونی مرکز آیلتس اسمشه آدرسش هم میشه روبروی پارک شهر کوچه ی مویدی مرکز آیلتس شماره های تلفنش هم اینه : 01333363801-01333363803 هزینه اش که الان دیگه شده 2 ملیون و 850 دقیقا به دلیل این افزایش هزینه میخوام تابستون امتحان بدم وگرنه اردیبهشت تصمیم داشتم اما مثل تهران مداوم امتحان نمیگیره چون متقاضی زیاد نیست خیلی ها نمیدونن منم از یکی از اقوام که واسه فنلاند رفت فهمیدم و بهم گفت تهران رفتن واسم واقعا سخت بود خیالم راحت شد :)

چه جالب.. البته من که رزومه فلان نمیخوام بدم آیلتس احتیاج ندارم اما باید کلا کمی زبان بخونم... 

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
سلام!
به وب من خوش آمدی.
مشخصات منو میتونی از قسمت *بلاگر شناسی* بخونی.
اگر که خاموش همراه منی خواهشا موقع پستهای رمز دار روشن نشو!
اگر وب داری و کامنت میذاری خواهشا آدرس بذار شاید لازم شد :)

دوست خوبم!
اینجا یه رسانه ی مجازیه اما یادت نره ما آدم های واقعی هستیم..
از شکستن دل همدیگه با حرفای نامناسب پرهیز کنیم.
هدف از ایجاد این وب صرفا ثبت دلنوشته های من و گهگاهی نوازش طبع لطیف شما با شعره.
تمام نیکی ها و بهترین های دنیا از آنِ شما و سرِ راهِ شما باشه.
ان شاء الله.
آرشیو مطالب
شهریور ۱۴۰۱ ( ۱ )
مرداد ۱۴۰۱ ( ۲ )
تیر ۱۴۰۱ ( ۱ )
خرداد ۱۴۰۱ ( ۲ )
ارديبهشت ۱۴۰۱ ( ۲ )
فروردين ۱۴۰۱ ( ۳ )
بهمن ۱۴۰۰ ( ۳ )
دی ۱۴۰۰ ( ۲ )
آذر ۱۴۰۰ ( ۲ )
آبان ۱۴۰۰ ( ۲ )
مهر ۱۴۰۰ ( ۲ )
شهریور ۱۴۰۰ ( ۳ )
مرداد ۱۴۰۰ ( ۲ )
تیر ۱۴۰۰ ( ۳ )
خرداد ۱۴۰۰ ( ۴ )
ارديبهشت ۱۴۰۰ ( ۴ )
فروردين ۱۴۰۰ ( ۲ )
اسفند ۱۳۹۹ ( ۵ )
بهمن ۱۳۹۹ ( ۶ )
دی ۱۳۹۹ ( ۱۱ )
آذر ۱۳۹۹ ( ۸ )
آبان ۱۳۹۹ ( ۴ )
مهر ۱۳۹۹ ( ۶ )
شهریور ۱۳۹۹ ( ۶ )
مرداد ۱۳۹۹ ( ۲ )
تیر ۱۳۹۹ ( ۵ )
خرداد ۱۳۹۹ ( ۳ )
ارديبهشت ۱۳۹۹ ( ۵ )
فروردين ۱۳۹۹ ( ۴ )
اسفند ۱۳۹۸ ( ۴ )
بهمن ۱۳۹۸ ( ۴ )
دی ۱۳۹۸ ( ۴ )
آذر ۱۳۹۸ ( ۴ )
آبان ۱۳۹۸ ( ۴ )
مهر ۱۳۹۸ ( ۴ )
شهریور ۱۳۹۸ ( ۶ )
مرداد ۱۳۹۸ ( ۴ )
تیر ۱۳۹۸ ( ۴ )
خرداد ۱۳۹۸ ( ۴ )
ارديبهشت ۱۳۹۸ ( ۲ )
فروردين ۱۳۹۸ ( ۳ )
اسفند ۱۳۹۷ ( ۳ )
بهمن ۱۳۹۷ ( ۸ )
دی ۱۳۹۷ ( ۵ )
آذر ۱۳۹۷ ( ۶ )
آبان ۱۳۹۷ ( ۴ )
مهر ۱۳۹۷ ( ۴ )
شهریور ۱۳۹۷ ( ۴ )
مرداد ۱۳۹۷ ( ۸ )
تیر ۱۳۹۷ ( ۵ )
خرداد ۱۳۹۷ ( ۸ )
ارديبهشت ۱۳۹۷ ( ۹ )
فروردين ۱۳۹۷ ( ۶ )
اسفند ۱۳۹۶ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۶ ( ۴ )
دی ۱۳۹۶ ( ۹ )
آذر ۱۳۹۶ ( ۲ )
شهریور ۱۳۹۶ ( ۲ )
مرداد ۱۳۹۶ ( ۲ )
تیر ۱۳۹۶ ( ۱ )
خرداد ۱۳۹۶ ( ۱ )
ارديبهشت ۱۳۹۶ ( ۲ )
فروردين ۱۳۹۶ ( ۸ )
اسفند ۱۳۹۵ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۵ ( ۸ )
دی ۱۳۹۵ ( ۶ )
آذر ۱۳۹۵ ( ۶ )
آبان ۱۳۹۵ ( ۹ )
مهر ۱۳۹۵ ( ۶ )
شهریور ۱۳۹۵ ( ۱۳ )
مرداد ۱۳۹۵ ( ۶ )
تیر ۱۳۹۵ ( ۱۶ )
خرداد ۱۳۹۵ ( ۱۸ )
ارديبهشت ۱۳۹۵ ( ۱۶ )
فروردين ۱۳۹۵ ( ۱۲ )
اسفند ۱۳۹۴ ( ۱۵ )
موضوعات
روزنوشت (۲۱۶)
شعر نوشت (۵)
پخت و پز نوشت (۴)
عکس (۱۰)
مناسبت نوشت (۵)
زبان در خانه (۱)
پیوندهای روزانه
اجاره مبله در تهران
گرسنه ها بخوانند :)
مامان-بابا ها بخوانند 2 :)
مامان-بابا ها بخوانند 1 :)
همه ی خانم ها بخوانند :)
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان