خودگردی

نمیدونم چند وقته از خودم ننوشتم.

بعد از آخرین پست دیگه رشته ی رابطه ی عاطفی با همسر به حد مو باریک شد...

روزای خیلی بدی شدن...

رفتارها و حرفهاشو مرور کردم و کردم و کردم تا به خودم گفتم بسه دیگه... این همه نشونه که دوستت نداره. دنبال چی هستی دیگه؟ 

احمقانه است اما همین فکر آرومم کرد... از کسی که دوستم نداره توقعی ندارم که رفتار بخصوصی باهام داشته باشه.. در نتیجه آرامشم بیشتره.اما خیلی طول نکشید که یه شب زنگ زد.حرف زد بالاخره.

میگفت من اگه برم تو خوشبینانه ترین حالت بدون تو یه ماه دووم بیارم.. بعدش باید بیای .هر جور شده بیای کنارم باشی.روان من دوری از تو رو تحمل نمیکنه.. باید خواهرت برات دعوتنامه بفرسته بیای پیشم...

هنوز با خواهرم حرف نزدم که ببینم چنین چیزی ممکنه یا نه .

بعدم از دست خانوادم ناراحت بود.ناراحتی های مسخره...مامانت چرا با صدای بلند حرف میزنه.خواهرات چرا با هم پچ پچ میکنن؟ من همش فکر میکنم در مورد من حرف میزنن...

شوهر خواهرت چرا اون روز سر من داد زد؟ 

اصلا تمام اینها هم اگه درست باشه چرا چرا چرا تاوان تمامشونو از من میگیره؟

مگه مامان و خواهر خودش وقتی فلان و فلان و فلان کارا رو با من کردن من شوهرمو سکه ی یه پول کردم؟

بهش گفتم تلاشتو کن قبل رفتنت تبر به ریشه ی رابطمون نزنی...

گفت چنین چیزی هیچوقت نمیشه.من بخاطر تو همه کاری میکنم...

اما آخه حرف تا کجا؟؟ وقتی من انقدر حالم بده دیگه چه عشقی چه کشکی؟

خیلی خسته ام اما با تمام وجود رابطمونو میخوام.. تمام و کمال میخوامش.سالم و درست میخوامش.

همش با خودم درگیرم.وقتی انقدر بدی رابطه جلوی چشممه اصلا نمیتونم خودمو ببینم.اصلا نمیتونم به خودم برسم.به درون خودم سر که میزنم همش گم شدگی و هرج و مرج و شلوغ پلوغیه.

یه روز زنگ زدم به همون آقای مشاور تلفنی...

به سختی منو به یاد آورد.

سی دقیقه ی لعنتی خیلی کم بود.تقریبا بیست و چند دقیقشو من فقط حرف زدم و پنج دقیقه ی آخر اون حرف زد...

در مورد همون معضلی که تو پستای قبلی نوشتم باهاش حرف زدم..

(نسیم حرف زدن با تو همیشه خوب و خوشاینده.ممن.ن که بهم گفتی میتونی کمکم کنی اما من یه غریبه میخواستم.میدونم انقدر کارت درسته که کاستی های منو قضاوت نمیکنی اما خیلی خجالت میکشیدم درمورد این مسایل جدیدم حرف بزنم باهات.)

بهم گفت من نمیتونم تلفنی کمکت کنم.باید حضوری مشاوره بگیری.باید یه قسمتهای خرابت رو با کمک کسی از خودت جدا کنی و بلد بشی از نو بسازی اون قسمت ها رو.گفت خودت رو دوست نداری.گفت باید غیر مسایل شخصیت بیاید برای زوج درمانی اما اینو بدون یه کمبود هایی از درونت داره میخورتت که تو برای انکارشون دست به مانور های بیرونی میزنی و کشفشون جز با مشاوره ی حضوری میسر نیست.

بعدشم پرسید کی میتونی بیای تهران؟؟؟؟  یعنی من اون لحظه میخواستم زل بزنم تو دوربین ! (شایدم ذل درسته هااان؟؟)

گفتم نمیتونم.که گفت به من یه مهلتی بده ببینم میتونم همکاری تو رشت یا انزلی بهت معرفی کنم؟

حالا من دارم دعا میکنم چنین چیزی بشه.

که شانس اینو داشته باشم با یه مشاور خوب صحبت کنم.چه بسا قبل رفتن شوهرم با همم بریم.

این آخرین هفته ایه که همسر تهرانه..

دیگه برمیگرده پیشم...

خیلی شنگول نیستم از این بابت اما فکر رفتنشو که میکنم یه چیزی از قلبم میخواد کنده شه...

فقط دعا میکنم شرایط یه جوری نشه با قهر و دلخوری از هم جدا شیم...

کلاس شیرینی پزی هم پیدا کردم...

یه کارگاه دو روزه تو رشته.از یازده صبح تا پنج عصر.

یه میلیون هم هزینه شه .

بعد یه مدتم باز یه کارگاه میذاره برای تزیینات پیشرفته.

هرچند پولش زیاده اما تصمیم گرفتم برم.منتظرم تاریخ کارگاه رو اعلام کنه...

خدا کنه جوجه هم همکاری کنه... خانوادمم همکاری کنن. البته دو روز که چیزی نیست من بیشتر نگران اون تایم های مشاوره هستم... چون قطعا یه روز و دو روز نیست...

کتاب چشمهایش رو هم نشستم خوندم... خوب آخرش خیلی خوب بود... دیگه هم فعلا چیزی شروع نکردم.

پروژه ی خیرخواهانه ی دوم رو هم تموم کردم...

فعلا قاب نداره برای همین عکسشو نمیذارم.

امروز میخوام یه کار برای دختر عمه ی باردارم استارت بزنم.نیمه ی آبان بچش دنیا میاد.خیلی باید تند تند بدوزمش.بعدش برای تولد خواهرزاده ام یکی میدوزم.بعدم سه تا پروژه ی دیگه طبق قرار اول سالم باید بدوزم که واقعا بعید میدونم برسم اما تلاشمو میکنم.

دیگه اینکه یه روز رفتیم خونه ی یه عمه ام برای عیادتش.تنها عمه ایه که مامان بهش بد و بیراه نمیگه :/

بعد من همش تو دلم میگفتم چی میشه عمه بزرگه رو هم که جان و جهانمه و خدا میدونه چقدر دلم تنگشه رو ببینم؟

بعد خدا صدامو شنید... نیم ساعت از نشستنمون گذشته بود که زنگو زدن و عمه جانم بود...

چقدر بغلش کردددم چقدر بوسش کردم چقدر فشارش دادم... کنارش نشستم.. دستمو تو دستش گرفته بود و خدا میدونه چقدر خوشحال بودم من :)

بغضم گرفته بود.آبجی چهارمیم گریه کرد موقع بغل کردنش.. و من همش میگفتم مامان خدا خیرت بده چرا این بلا رو سر ما آوردی؟

یعنی همین الان اگه بدونه ما بر حسب اتفاق دیدیمش کلی برامون قیافه میگیره :(

دیگه یه روزم با زهره و نفیسه مکالمه گروهی انجام دادیم...

امروزم من زنگ زدم نرگس و یه ساعت تموم حرف زدیم.

نرگس فضای قلبش مثل منه.

دنبال درست کردن خودش و باز کردن گره های شخصیتیشه و من بخاطر همینش عاشقشم.. از حرف زدن با هم خسته نمیشیم و وقتی حرف میزنیم انگار با حرفای اون یکی یه چراغی هم تو ذهن ما از بابت شناخت خودمون روشن میشه..

همش یاد فضای کتابای اروین دی یالوم میفتم موقع حرف زدن باهاش...

به فرفر هم زنگ زدم.عروسیش دوم آذره.همسر که میگه مگه بیکاری بلند شی بری :/ اما من واقعا دوست دارم برم خوب.

همینا دیگه...

الان خونه ی آبجیمم.اومده بودم با خواهرزاده ام بابونه بوخور بدیم به صورتامون و من از فرصت استفاده کردم و این پستو ثبت کردم :)

امروز رفتم که خط تلفن بخرم تا اینترنتمو فعال کنم و اساسی برگردم وبلاگ.اما نشد.گفتن تا یه ماه دیگه... صبور باشید خلاصه.

من دلتنگ همتونم بچه ها. دلتنگ همه ی وبلاگهایی که میخوندم.. واقعا امیدوارم زود دوباره چشمتون به بلاگر کبیر تو کامنت دونی هاتون روشن بشه :)

پست جوجه داری رو هم نوشتم.اما با چند روز فاصله از این پست ثبتش خواهم کردم :)

فعلا.

۲۱ مهر ۱۹:۴۳ بانوی تیر ماهی
برات رزوهای خوبی رو آرزو میکنم

خیلی خوبه که برای موندن تو رابطه تلاش میکنی.خیلی خوبه هااا خیلی ها اول راه و با اولین اختلاف میبرن و میرن :-( اخلاق و روحیاتت و این جنگندگیت برای زندگیت رو دوس دارم :-*

منتظر پستهای جدیدت هستیم

ممنون جانم.

ساختن اوایل زندگی سخت تره به نظرم چون معمولا عشقا آتشین و با شناخت کمتر همراهه.دوست داشتن الان من نسبت به سالهای اول پخته تره و ارزش زندگی رو بیشتر درک میکنم وگرنه سالهای اول منم فرتی دلم میخواست تو اختلافها تموم کنم همه چیزو...

عزیزمی...

۲۱ مهر ۱۹:۵۹ soheila joon
بلاگر تو لپ مطلب که تیشه زدن به ریشه رابطه تو و شوهرت باشه رو بهش گفتی و اونم متوجه عمق فاجعه شده 
اگه تلاشی کرد تو بی جواب نذار  
امیدوارم ساده ازین جریان نگذره 

خیلی خوشحال شدم برای کلاست 
از آدمای معروف توی اینستاست؟ 
منم خیلی دوست دارم برم ولی هم مکانش دوره هم هزینه اش زیاد 
اونروزی که توی این کار موفق شی من از ذوق میمیرم :))) 

اره داره تلاششو تلفنی میکنه.ان شاالله وقتی برگشت هم همین رفتارو ادامه بده.

لپ کلام = لب کلام

والا تو اینستا هم خیلی فالوئر داشت اما تو دنیای واقعی یه دوستی بهم معرفی کردش.کاش کنارم بودی من به تو کیک یاد میدادم بعد دوره ام تو به من شیرینی یاد میدادی

خدا نکنه عزیز.. بجای مردن با اون تو دلی جان برام دعا کن

۲۱ مهر ۲۰:۵۵ بانوی عاشق
عزیزم
چ خوب کردی آپ کردی
صمیمانه برای بهبود شرایط زناشویی تون دعا میکنم
راهنمایی زیادی نمیتونم بکنم چون خودمم کمیتم لنگ میزنه تو زندگیم

ممنون عزیز جان

بازم خوبه دست رو دست نمی‌ذاری و تلاش می‌کنی برای درست شدن رابطتون
از این ویژگیت خیلی خوشم میاد ... همین مشاوره تلفنی گرفتن و ...
میدونی من وبلاگتو فقط و فقط برای خوندن روزمرگیای یه دوست نمیخونم،بعضی مسائل مثل همین تلاش کردنات،پشتکارت برام قابل ستایشه
یه الگویی برام ... گاهی ام شبیهه یه تلنگر
امیدوارم هرچه زودتر رابطتون عالی بشه،واقعا لیاقتشو داری عزیزم

ممنون آرزوی عزیزم...

۲۲ مهر ۰۵:۵۵ احسان ..
امیدوارم شرایط همونی بشه که میخواید
تلاشتون برای سامان دادن به یه زندگی خوب ستودنیه

من هم امیدوارم...

سپاس گزارم

۲۲ مهر ۰۸:۴۸ لی لی پوت
سلام بلاگر عزیزم کاش این روزا زودتر تموم بشن :( بری اونور راحت شی به جدایی و اینا فکر نکن :( میدونی اوضاع خیلی ها اینجوریه همین که میرید اونور خودش یه دنیاست عه کلاس شیرینی پزی ثبت نام کردی توی رشت ؟ خانم آذرپیرا خیلی خوبه مدرک بین المللی هم میده مواد اولیه هم از خودشونه و قیمتش پایین تر من میخواستم برم مستر نزاشت :| :)) اومدی رشت بهم بگو حتمنی :( :* البته اگه دوست داشتی :) ^___^ جوجه رو هم بیار :* توی رشت مشاور خوب هست

سلام لی لی جانم... تو که کلا همه ی سعادت ها رو فقط تو رفتن میبینی دختر...

منتظرم تاریخ کارگاهشو اعلام کنه لی لی.اگه این آذر پیرا پیج اینستا داره منو تگ کن پای یه پستش.
اگه خونه ی خودت بودی میومدم جوجه رو پیشت میذاشتم میرفتم کلاس اصن ... ببین من حتما میبینم تو رو.دیر و زود داره سوخت و سوز نداره
مشاور بهم معرفی کن

سلام بلاگر عزیزم..
خوبی گلم؟
چقدر این روزا جات خالیه...امیدوارم زودتر نتت وصل بشه و برگردی....بی نهایت منتظر اون روزاییم که کامنتاتو پای پستام ببینم....
حالتو میفهمم ...خودمم خیلی وقتا این خوددرگیری مزمن رو تجربه کردم..
امیدوارم زودی یه مشاور خوب طرفای خودتون پیدا بشه و بتونی بری و حالتو خوب کنی....
جوجه ی قشنگت رو از طرف من ببوس و از هوای خوب پاییزی شمال لذت ببر...
روزت خوش گلم.

سلام گلم ممنون.

زنده باشی

بلاگر عزیزم سلام
از اینکه اینقدر فشار روحی رو تحمل میکنی دلم بد جوری میگیره ولی برای قوی بودن و اینکه بسادگی تسلیم مشکلات نمیشی همیشه تحسینت میکنم 
منم مثل تو فکر میکنم. اگر همه اینها که همسر گفت واقعی باشه و اذیتش کنه دلیل نمیشه که با زندگی خودش بازی کنه. پایه زندگی خودش رو بلرزونه
بنظر من اگر کسی با خانواده همسزش نمیتونه کنار بیاد (چه زن و یا چه مرد) بهترین کار اینه که ارتباط ها رو کم کنن تا بین خودشون تنش ایجاد نشه. 

کار خیلی خوبی کردی با مشاور صحبت کردی. حتما مشاوره حصوری هم برو. اگر همسرت تو این زمینه کاری نمیکنه تو باید یک کاری بکنی. حتما هم موفق میشی قربونت بشم .
فراموش نکن یک زن توان اینو داره زندگی رو نگه داره یا خدای نکرده ویرونش کنه. 
الهی تو این مدت که همسرت پیشته شیرین ترین لحظه ها رو کنار هم داشته باشید

از احساسی که موقع دیدن و بغل کردن عمه ت داشتی منم کلی ذوق کردم و اشک تو چشمام جمع شد. الهی خدا همه عزیزانت رو برات حفظ کنه.

مواظب خودت باش عزیز مهربنم :*


باران جانم سلام.

همسرم کمی دچار تعارضه.اصلا از طرف من تحت فشار ارتباط با خانوادم نیست .خودش میخواد باهاشون همینقدر ارتباط داشته باشه همونقدرم درگیره دیگه...
آره اینو می‌دونم که حال و هوای خونه بیشتر دست زنه تا مرد اما تنهایی آباد کردنم سخته..
ای جان عزیز احساساتی

بلاگرم...عزیزم...
امیدوارم شوهرت زودتر راه زندگیشو پیدا کنه
و دست تو دست هم با اون جوجه ی خواستنی تو جاده زندگیتون با موفقیت به سمت جلو حرکت کنید.

الهی که یه آرامش عمیق و شیرین بشینه تو قلب و روحت...

خوشبختیت ارزومه رفیق شفیقم.
مطمئن باشه درس بزرگی پشت این روزهاست.


 آمین آمین

۲۲ مهر ۱۴:۳۸ آرزو. ط
آخیش که پست گذاشتی. واقعا آخیش. چقدردلم برات تنگ میشه همش. جات توی ریپلای های استوری هام خیلی خالیه. نگمیگم من دقت کردم به طرز مسخره ای رابطه ی من و همسرم که بد میشه پست ای توام میگه رابطه تون حال و هواش ابریه! بعد من به یه ثبات نسبی, همراه با قید عشق همسر رو زدن رسیدم این روزا اومدم میبینم حس توام یه کم به این ورا متمایل شده. البته خداروهزاران بار شکر که این رابطه رومیخوای اونم به شکل سالمش. خوبه که ب ات این خواستنه هست. واسه منم هستا... اما حس میکنم اونهمه عشق اونهمه هیجان و شور و شوق چهارده ساله م که گذاشتم حتی ذره ای ازش کم بشه توهمه این سالها... داره پر پرمیشه جلوچشمام. چی بگم والا...
درمورد رفتارهمسرت در مقابل رفتار ای خانواده ت! همه شون همین ها... والا بابای منم همین بود شوهرمم همینه. بااینکه خانواده ی من عاشقظن و این محبت دوطرفه ست همراه با کللللی احترام. اما سوتفاهم هم که پیش بیاد قیافه گرفتنای همسر مال منه!  به به کلاس شیرینی پزی. پس منتظر استوری های خوش آب و رنگ باشیم دیگه..., راستی میگم دو روز و میری کامل رشت میمونی؟ یا میری برمیگردی هر شبش رو؟
در هر حار بازم از ته دلللل میگم موفق باشی. واینکه سر ماه آماده باش لطفا شماره دوزیمو ارسال کنی. 😊😊😊😊طرح دومی چیه؟ عکسشو بزار زودتر بوووووس

عه دم من و تو انگار به هم وصله...

در مورد رفتن و اومدن یا پشت هم رشت موندن تصمیم نگرفتم.احتمالا رفت و آمد میکنم.
من آماده ام جانم.
طرح دومی یه خانم بارداره.

حاله دلت عالی باشه ان شاءالله
خداعزیزات رو برات حفظ کنه بلاگرجون 
بعضی از پستا انگار نمیشه نظرداد
من باخوندن پستت با تموم وجود برات دعاکردم
امیدوارم کوتاهی ازجانبم نباشه بااینکارم
💛💛

عزیزم مرسی.. چی بهتر از دعای خیر دوست...

۲۲ مهر ۱۸:۳۳ مری مریا
سلام و درود فراوان بر بلاگر و جوجه و شمال عشقی در پاییز.
خوبی عزیزم؟
 چققققققد عاشق این روحیه خود نقد کنتم☺️ کییییف میکنم که انقد جرئت داری و میشینی خودتو کنکاش میکنی.
خودمم گاهی به خودم سر میزنم و کلی سر به سر خودم میذارم.
وایی شیرینی پزییی، چه کار جذابیییی😍 موفق باشییی خانوم.
الهی که رابطه در بهترین شرایط ممکن باشه که همسر بره. و مشکلات رابطه کاملا ریشه ای حل شده باشن. 

سلام عزیزم

مرسی جانم

۲۲ مهر ۲۳:۲۵ soheila joon
عزیزم کیک پزی رو که یاد گرفتی یه سری قلق دستت میاد بعدش هروقت خواستی دستور شیرینی هامو بهت میدم 

مرسی سهیلا...

۲۳ مهر ۰۰:۱۹ آرزو. ط
نظرمن کو. 😭😭😫😫من فردانتم تموم میشه تا دوهفته نت ندارم  😭😭😫😫

اوووونه

خدا کنه زودتر این اوضاع تموم بشه به یه ثبات و آرامشی که دلت میخواد برسی عزیزم

آمین ممنون جانم

۲۳ مهر ۲۳:۱۵ ان شرلی
سلام.خوبی.اخرین باری که اینترنت داشتم و خوندمت حالت خیلی خوب بود.حال رابطتون..میگم دقت کردی هر وقت رابطتتون بد میشه خیلی یهویی به سرعت میره به سمت بدی..یا اینکه اینجا نمینویسی و اینطور برداشت میشه.انگار که با ادمی طرف هستی که ببخشید ثبات نداره و از درون خیلی با خودش درگیره و شاید خودت هم از درون درگیر باشی و این درگیری ها روحتون رو ازار میده تا اینکه میبینید حوصله همو ندارید...تو شهر ما کلاس نیست.من امشب رفتم یه شیرینی پزی گفتم بیام شاگردی گفتن نیرو نمیخوایم....راستی تو از مشاور تلفنیت راضی هستی.میتونی شمارشو برام بفرستیً..من یه مدت زنگ میزدم برنامه د.هلاکویی انقد دایم اشغال بود بیخیال شدم.

سلام عزیز.

آره دقت کردم آنه جان دقیقا همینجوریه.بر خلاف خوب شدنش که انقدر زمان میبره خراب شدنش یهو میشه.
ما جفتمون از درون درگیریم...
من از مشاور تلفنیم خیلی راضی ام.
آدرس وبلاگت رو بذار برات کامنت خصوصی بذارم و شماره بدم.
یا شماره ات رو بذار تو تلگرام بهت پیام بدم.

سلام بلاگر عزیزم من معمولا واست کامنت نمیذارم اما همیشه پیگیر مطالبت هستم هم تو وب هم تو اینستا.اونموقع ک حامله بودی منم حامله بودم دوقلو و حرفات کمکم میکرد الانم وضع زندگیم شبیه توئه همسرم ک روزی منو عاشقانه دوس داشت الان بخاطر رفتارای خانوادم همه جور توهینی بهم میکنه حتی عشقم رو قبول نداره و اینا مدیون مادرعزیزم هست ک از روزی ک ب این دنیا اومدم منو تحقیر کرده و تو همه چی باهام مخالفت کرده خلاصه بگم تباهی زندگی عاشقانه م رو مدیون مادرممم انشاالله سلامت باشه اما واقعا زندگیمو خراب کرد.فقط خاستم بگم اینجور مواقع شاید بزنی ب بیخیالی بهتر باشه من خیلی جنگیدم بامادرم برای حفظ احترام همسرم و باهمسرم برای حفظ احترام مادرم اما هردوشون فقط زجرم دادن و رفتارشون عوض نشد الان دیگه واقعا زدم ب بیخیالی شوهرم اگر بهم توهین کنه دیگه کل کل نمیکنم باهاش و سکوت میکنم با مادرمم همینطور خودشون بعد از یکم اذیت کردنم بیخیال میشن ولی اگر کل کل کنم دعوا کش دار میشه نمیدونم شاید روش مناسبی نیس ولی اعصابت آروم میشه انشاالله همیشه بهترین نصیبت بشه

سلام عزیزم.

جریان ما خیلی توفیر داره هاتا جان.مامان من واقعا داماد دوسته و اتفاقا به زندگیمونم خیلی اهمیت میده.همسر من کلا زیاد حساسه و من از مامانم بی احترامی بهش ندیدم.اگه میدیدم حتما اولویتم با همسر و رابطه ام بود و ارتباطم رو با مامان کم میکردم یا تنها رفت و امد میکردم که شوهرم تو شرایطی که بهش توهین میشه قرار نگیره.
تو هم عزیزم قطعا با این اوضاع سابقه ی رابطه ی خوب با همسر و دو تا جوجه ای که داری میتونی کمی رفت و امد با مامان رو به نفع همسر محدود کنی...
بهترین ها برای تو هم باشه.

سلام عزیزمممم:-)
خیلی دلم برای کامنت گذاشتن برات تنگ شده بود ♡_♡
چقد خوبه کنار میای با همسر...من دلم پوکیده دوست دارم تموم کنم هرچی رابطه اس رو..گاهی میگم چطور من انقد عاشق و دلباخته بودم و همسر رو هم  انقد عاشق پیشه میدیدم که زندگیمو و ایندمو سپردم بهش...از همه بیشتر استقلال و خودساختگیتو دوس دارم....کاش منم بتونم دل بکنم..رو پای خودم وایستم که محبتی ندیدم خودمو وا ندم...زتدگی برام نابود نشه(اینا همش غر بود :-))) )
مگه همتون باهم مهاجرت نمیکنید؟
ان شالله رابطتون عشقولانه تر بشه شاید بخاطر فشار روانی مهاجرته...انقد دوس دارم تو و جوجه رو از نزدیک ببینم😍😋
چقد هزینه کلاست زیاده..اینجا400میگیرن من نرفتم زورم اوند😅😅😅
برات بهترینارو ارزو میکنم قشنگم❤❤

سلام خانمی.

چقدر ناراحت میشم این حرفو درباره خودتون میزنی... امیدوارم دوباره یه رابطه خوب بسازید...
نه اول همسرم میره جانم. ای جان مرسی واقعا.. چه خوب میشد منم همه ی شما رو میدیدم.
ببین کلاس هست تا کلاس.
الان تو شهر قبلی که زندگی میکنم یه کارگاه شش روزه گذاشتن سیصد تومن.ولی تحقیق که کردم و بهشون زنگ زدم فهمیدم اقایی که اموزش میده خودش تو حاشیه شهر یه قنادی بی نام و نشون داره.کیکاش همه ساده و بی معنی.اصلا از دیزاین حرفه ای بویی نبرده. اما این خانمی که قراره پیشش برم کاراش عالیه... الان یه تومن میدم بعدها هزار برابرش رو درمیارم ان شاالله :)) 
ممنون زیبا جان.منم برای تو...

۲۵ مهر ۲۳:۴۷ سایه نوری
سلام بلاگر جان...
خودگردی رو که میدونی من عااشقم...
و رفتن پیش روانشناس،،عالیههه...
شک ندارم به زودی از مسیر رشدو تغییرو سبکی و شادیهای نویافته ت واسمون قصه ها میگی اندازه ای که دوس داری...منتظر قصه هاتم..

سلام قشنگ جان

میدونم میدونم :)

امیدوارم امیدوارم...

ممنونم عزیزم امیدوارم که مشکلات هممون حل بشه

نمیشه باهم برین؟

اره خو اما اینی که من میگم واقعا کاراش عالیه...تو پیجش عکس کیکاش هست خیلی شیک و خوشگلن...حالا قیمت جدید رو ندارم شایدم همین قیمتی که تو میگی شده باشه
ان شالله😍😍😍

آمین

میشه..پول زیاد میخواد و احتمال پذیرش رو هم کمتر میکنه

عه چه عالی... برو دیگه تنبل نباش.پنج تا کیک تولد درست کنی خرج کلاست درمیاد.

۲۶ مهر ۱۴:۰۵ ان شرلی
بخش‌هایی از این نظر که با * مشخص شده، توسط مدیر سایت حذف شده است
** ***** **** ****** **** **** **** ****** ** ***** **** ********* *****************

عزیزم واقعا معذرت میخوام.نمیتونم تو گوشیم شماره جدید سیو کنم خرابه. نمیدونم چرا از اول ملا نصرالدین بازی دراوردم.

این کانال مشاوره است.توش برو رزومه ی مشاورها رو تو لینک جداگانه میتونی بخونی بعد باز $ی دی داده راهنمایی کرده چطور وقت بگیری.
@nooredideh_resume

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
سلام!
به وب من خوش آمدی.
مشخصات منو میتونی از قسمت *بلاگر شناسی* بخونی.
اگر که خاموش همراه منی خواهشا موقع پستهای رمز دار روشن نشو!
اگر وب داری و کامنت میذاری خواهشا آدرس بذار شاید لازم شد :)

دوست خوبم!
اینجا یه رسانه ی مجازیه اما یادت نره ما آدم های واقعی هستیم..
از شکستن دل همدیگه با حرفای نامناسب پرهیز کنیم.
هدف از ایجاد این وب صرفا ثبت دلنوشته های من و گهگاهی نوازش طبع لطیف شما با شعره.
تمام نیکی ها و بهترین های دنیا از آنِ شما و سرِ راهِ شما باشه.
ان شاء الله.
آرشیو مطالب
شهریور ۱۴۰۱ ( ۱ )
مرداد ۱۴۰۱ ( ۲ )
تیر ۱۴۰۱ ( ۱ )
خرداد ۱۴۰۱ ( ۲ )
ارديبهشت ۱۴۰۱ ( ۲ )
فروردين ۱۴۰۱ ( ۳ )
بهمن ۱۴۰۰ ( ۳ )
دی ۱۴۰۰ ( ۲ )
آذر ۱۴۰۰ ( ۲ )
آبان ۱۴۰۰ ( ۲ )
مهر ۱۴۰۰ ( ۲ )
شهریور ۱۴۰۰ ( ۳ )
مرداد ۱۴۰۰ ( ۲ )
تیر ۱۴۰۰ ( ۳ )
خرداد ۱۴۰۰ ( ۴ )
ارديبهشت ۱۴۰۰ ( ۴ )
فروردين ۱۴۰۰ ( ۲ )
اسفند ۱۳۹۹ ( ۵ )
بهمن ۱۳۹۹ ( ۶ )
دی ۱۳۹۹ ( ۱۱ )
آذر ۱۳۹۹ ( ۸ )
آبان ۱۳۹۹ ( ۴ )
مهر ۱۳۹۹ ( ۶ )
شهریور ۱۳۹۹ ( ۶ )
مرداد ۱۳۹۹ ( ۲ )
تیر ۱۳۹۹ ( ۵ )
خرداد ۱۳۹۹ ( ۳ )
ارديبهشت ۱۳۹۹ ( ۵ )
فروردين ۱۳۹۹ ( ۴ )
اسفند ۱۳۹۸ ( ۴ )
بهمن ۱۳۹۸ ( ۴ )
دی ۱۳۹۸ ( ۴ )
آذر ۱۳۹۸ ( ۴ )
آبان ۱۳۹۸ ( ۴ )
مهر ۱۳۹۸ ( ۴ )
شهریور ۱۳۹۸ ( ۶ )
مرداد ۱۳۹۸ ( ۴ )
تیر ۱۳۹۸ ( ۴ )
خرداد ۱۳۹۸ ( ۴ )
ارديبهشت ۱۳۹۸ ( ۲ )
فروردين ۱۳۹۸ ( ۳ )
اسفند ۱۳۹۷ ( ۳ )
بهمن ۱۳۹۷ ( ۸ )
دی ۱۳۹۷ ( ۵ )
آذر ۱۳۹۷ ( ۶ )
آبان ۱۳۹۷ ( ۴ )
مهر ۱۳۹۷ ( ۴ )
شهریور ۱۳۹۷ ( ۴ )
مرداد ۱۳۹۷ ( ۸ )
تیر ۱۳۹۷ ( ۵ )
خرداد ۱۳۹۷ ( ۸ )
ارديبهشت ۱۳۹۷ ( ۹ )
فروردين ۱۳۹۷ ( ۶ )
اسفند ۱۳۹۶ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۶ ( ۴ )
دی ۱۳۹۶ ( ۹ )
آذر ۱۳۹۶ ( ۲ )
شهریور ۱۳۹۶ ( ۲ )
مرداد ۱۳۹۶ ( ۲ )
تیر ۱۳۹۶ ( ۱ )
خرداد ۱۳۹۶ ( ۱ )
ارديبهشت ۱۳۹۶ ( ۲ )
فروردين ۱۳۹۶ ( ۸ )
اسفند ۱۳۹۵ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۵ ( ۸ )
دی ۱۳۹۵ ( ۶ )
آذر ۱۳۹۵ ( ۶ )
آبان ۱۳۹۵ ( ۹ )
مهر ۱۳۹۵ ( ۶ )
شهریور ۱۳۹۵ ( ۱۳ )
مرداد ۱۳۹۵ ( ۶ )
تیر ۱۳۹۵ ( ۱۶ )
خرداد ۱۳۹۵ ( ۱۸ )
ارديبهشت ۱۳۹۵ ( ۱۶ )
فروردين ۱۳۹۵ ( ۱۲ )
اسفند ۱۳۹۴ ( ۱۵ )
موضوعات
روزنوشت (۲۱۶)
شعر نوشت (۵)
پخت و پز نوشت (۴)
عکس (۱۰)
مناسبت نوشت (۵)
زبان در خانه (۱)
پیوندهای روزانه
اجاره مبله در تهران
گرسنه ها بخوانند :)
مامان-بابا ها بخوانند 2 :)
مامان-بابا ها بخوانند 1 :)
همه ی خانم ها بخوانند :)
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان