یکشنبه

سلام بچه ها...

من پروژه ی قطع شیر جوجه رو استارت زدم ^_^ 
یواشکی میگم اینو بهتون.با اینکه گاهی خیلی چسبیدنش و همش دست تو یقه ام کردنش و بیخودی ادای شیر خوردن دراوردنش عصبیم کرده و از هزارتا کار عقبم انداخته اما وقتی فکر میکنم تا یه ماه دیگه ، دیگه خودشو ولو نمیکنه تو جگرم منم بغلش کنم همچنان که با یه دست تو بغلم نگهش داشتم و با اون یکی دست لپ و پیشونی و زلفاشو نوازش میکنم چند لحظه یه بارم یه بوس عشقولانه میچسبونم رو سرش و میگم مامان عاشقته هاااا مامان دوستت داره هااا،شما عزیز دل مامانی هاااا.... یه اندوهی میشینه کف قلبم :(
حالا لطفا نیاید بگید عه حتما باید تا دوسالگی شیرش بدی ها... من درمورد این زمانی که میخوام پروسه ی مکیدنش تموم شه تحقیقمو کردم و تصمیممو گرفتم.
خوب جمعه روز شلوغ پلوغی شد.جوجه بدقلق شده بود.سر ظرفشویی دست به دامنم میشد و گریه میکرد.خلاصه جمعه اولین شب بعد تمیزی شد که باز با یه سینک پر ظرف خوابیدم.
عصرش رفتیم بیرون.خیلی خوش گذشت.
همسر هم که شب زنگ زد گفت اگه جوجه عصر خوب خوابیده وقتی برگشتم با همکارم بریم بیرون.
جوجه هم که خوابشو کرده بود قبول کردم.
این دومین بار بود با این همکارش بیرون میرفتیم.
خیلی دختر خوبیه خانمش.تقریبا محجبه است.یعنی چادریه اما زلفاشو خیلی مرتب از بغل روسریش کج شونه میکنه کنار پیشونیش.خوش صحبته و آدمو معذب نمیکنه.راحته و اهل بگو بخند...
خلاصه رفتیم یه جای جالبی.جوجه هم انقدر بازی کرد که هلاک طور تو بغلم خوابید موقع برگشتن و تا چهار صبح بیدار نشد.
بعد اینکه برگشتیم من و همسر نشستیم میوه خوردیم یه عالمه.آخ جون دیگه شبکاریشم تموم شد و میتونیم باقی کتابمونو بخونیم.... دلم میخواد زود تر تموم شه.به قسمتای خوبش رسیدیم اما دیگه زیاد طولانی شده.
شنبه یازده بیدار شدیم.
همسر قبلا سر ظرفشویی مثلا اینجوری میگفت: بلاگر چه خبره اینجا :/ اون روز گفت بی زحمت آشغالای ظرفا رو پاک کن مرتب تو سینک بچین شب اومدم با هم بشوریم ^_^ 
میدونید اخیرا یه کارایی میکنه.مثل دو تا نیمرو ریختن.یه بار هم زدن غذا...  خوب اینا عملا اصلا وقتی از من نمیگیرن یا باری از شونه ی من برنمیدارن اما حالمو خوب میکنن.همینکه حس میکنم تنهای تنها نیستم .همینکه توجه میکنه.حالا یه روز کم در حد یه خورش هم زدن یه روز خوب در حد پختن و شستن.... همینکه مدام با یادآوری اینکه اوضاع خونه داره آشفته میشه عذابم نمیده و بجاش واقعا یه قدم موثر برمیداره.همینکه اگه یه گوجه تو یخچال پلاسیده نمیگه عه یه گوجه پلاسیده و درو ببنده.گوجه رو برمیداره میندازه تو زباله ها...
منم باهاش خیلی بهتر شدما.حواسم به خودمم هست.بنظرم شاید یه جاهایی انقدر غر میزنم انگیزه نمیذارم.اما الان جلو زبونمو میگیرم.یه روزایی که داره سخت میگذره حواسمو میدم به اینکه این لحظه تموم میشه بلاگر و صبر کن و چیزی نگو که ناراحتی بار بیاره.
همیشه موفق نیستم اما با تمرینش به جاهای بهتر میرسم حتما...
داشتم میگفتم دیر بیدار شدیم و نهار و صبحونه یکی شد رسما.بعدم همسر رفت شرکت.جوجه هم خوابید.دیگه داشتم چت میکردم گه زهره گفت گرسنشه.
گفتم بیا خونه ی من و من یه چیز میپزم.خلاصه اومد و لوبیا پلو درست کردم و خوردیم و با جوجش عکس گرفتم کمی و گپ و گفت کردیم و بعدم جوجه هامونو بردیم دکتر.
جوجه طفلی من یه هفته پیش یه هسته گوجه سبز قورت داد.اصلا ندیدم از پی پیش دربیاد.بعد او خیلی زور میزنه.نمیدونم حالا شایدم درومده من ندیدم.خلاصه دکتر دارو داد گفت تا هفته بعد اگه خوب نشد براش سونو مینویسه... خدا کنه خوب شه.طفلکم زور میزنه گریه میکنه.
جوجه ی زهره هم رفلاکس داره.
بعدم که برگشتیم و شبم همسر رسید و خبر خاصی نشد.
امروز باز زهره و نفیسه رو دعوت کرده بودم.البته نفیسه روزه بود.
نهار ماهی درست کردم.
خوش گذشت دیگه.طبق معمول.حرف زدنامون.خندیدنامون.حتی اختلاف نظرامون.غروب هم اونا بلند شدن برن منم حاضر شدم برم بیرون.داروهای جوجه رو نگرفته بودم.یه کار کارت به کارتی هم داشتم.
دیگه با نفیسه و همسرش رفتم.دستشون درد نکنه منو رسوندن جایی که میخواستم و خودشون برگشتن.
نگم که چقدر بیرون بردن جوجه سخت شده.به سختی تو بغل میمونه.دلش میخواد بذارمش پایین.از طرفی برای تشخیص اینکه ما یه مسیر خاصی داریم کوچولوئه و وقتی میذارمش پایین میره تو مغازه ها یا بین پاهای جمعیت وول میخوره و بالا رو نگاه میکنه یا میره سراغ موتورای پارک شده.... میوه فروشی،یه سره میره داخل و میوه میخواد ^_^ 
دیگه تندی کارامو انجام دادم و برگشتیم خلاصه .اما از اونجا که ساعت شده بود هشت و مطمئن بودم تو خونه نشستن مساویه با شیر خواستنش و خوابیدنش و در نتیجه تا دیروقت بیدار موندنش بعد بیداری،تو حیاط مجتمع موندیم و ساعت نه برگشتیم خونه.بعدم دوتایی شام خوردیم و جوجه الان نیم ساعتیه که خوابیده و منم منتظر همسرم...
همینا دیگه....
اینم از پستم.
چقدر این بهار خوب بود.چه هوایی داشت.تو این هفت سالی که ساکن اینجام اینهمه بارون ندیده بودم.اردیبهشت خرداد و خنکی؟؟ اصلا ندیده بودم...
خلاصه خدا رو شکر...

امیدوارم حال تک تک شمام خوب باشه و لبخند به لب پستمو ببندید:)

۱۳ خرداد ۲۳:۱۰ مامان دخترم
خداروشکر بخاطر تموم لحظه های خوبت😊

ممنونم که انرژیتو به ما هم میدی.
لبخند به لب پستتو بستم☺


قربونت عزیزم

سلام بلاگر جان خیلی خوشحال شدم برات که حال و هواى دلت خوبه اااى جااان به جوجه خان که همه جا میخواد بره و بگرده و کشف کنه اطرافش رو 😇😍 با وجودى که من تجربه ى مادربودن و... ندارم ولى بامطالبى که خوندم اتفاقا کار خوبى میکنین براى شیر مخصوصا شیر شب! انشالله که جوجه خان راحت پشت سر بزاره این مرحله رو و شما هم اذیت نشین 🌸 بلاگر جان کاش سر فرصت یه پست از تجربه هاى جوجه دارى میزاشتى واسمون :) اخه منم تازه یک ماه هست که تو دلى دارم ☺️ دوست داشتم تجربه هات رو بدونم و استفاده کنم🌸 ایشالا همینطور که بهار خوبى داشتین تابستان خوبى هم پیش رو داشته باشین. در ضمن واقعا با خوندن پست و خط اخر لبخند روى لبم نقش بسته بود 🌸 همیشه شاد و خندون باشى مامان بلاگر عزیز 🍀

وااای مامان مهربان عزیز تبریک میگم مامان شدنتو.

آه از شیر شب نگو.بچه ی دومم رو حتما تا قبل شش ماهگی از شیر شب میگیرم که مشکلات این بار رو تجربه نکنیم.اما تو شرایط الان که کلا میخوام شیرشو قطع کنم آخرین مرحله رو برای شیر شب گذاشتم
عزیزم اخه بچه تا یه سالگی جز خوابیدن و خوردن مساله ی چالشی دیگه ای نداره من بیام تجربمو بگم.چالش ها از یه سال به بعد تازه شروع میشن.در هر صورت یه پست جوجه داری یک نوشتم و قسمت دومش هم به زودی خواهم نوشت. این وسط اگه سوال خاصی هم داشتی در خدمتم
فدات بشم شما هم همینطور.

آخیش... خداروشکرکه خوبی دختر من که همچنان قاطی پاتی وداغونم. خوب شدن اوضاعم هم واقعا به من ربطی ندارهرو نودو چند درصد بسته به همسرمه. اوه راستی من از اونام که میگم زوده واسه از شیر گرفتن البته😶😶😶 خودم ابوالفضل و تا بیست ماه و آریا رو بیست و سه ماه شیردادم. هردوشونم چسبونکی بودن در حد کوالا... شوخی کردما کلااین قضیه کاملا شخصی و مادرانه ست. اوضاع بدن هرکی متفاوته خودت فقط و فقط خودت باید زمان از شیر گرفتن جوجه رو باتوجه به شرایط جوجه و اوضاع خودت تعیین کنی .امیدوارم موفق باشی و کارت راحت باشه عزیزم. تجربه ی خودم اینه که هرچی سن بچهذکمتره این پروسه راحت تر طی میشه چون زودتر فراموش میکنن

آرزو کاش میتونستم کمکی بکنم بهت... باهاش حرف میزنی در این مورد؟؟

مساله ی من با شیر توان خودم نیست.میدونی که هر مادری تا تهش برای بچه اش از حتی سلامت خودش مایه میذاره.مساله ی مورد نظر من بعد روانیشه.برام خیلی مهمه که جوجه در آینده وابسته نباشه(چه به من،چه به مخدر،چه به دیگران،چه به جویدن ناخن چه هر چیز...) و اولین قدمش قطع پروسه ی مکیدن قبل از چهارده ماهگی هست.
ممنون گلم

اخ که درد دل منو گفتی گوجه پوسیده بردار😩

خودتو اذیت نکن.تو هم روش خودت رو عوض کن یه مدت هدیه جانم.

عزیزم حتما که این کار رو انجام دادی اگر نه عادتش بده با لیوان یا این شیشه شیرا شیر خشک یا پاستوریزه بخوره و با توجه به وابستگی شدید جوجه جان بسیار کار خوبی میکنی بهتره غذا شو درست بخوره تا الکی ادای شیر خوردن در بیاره.

درسته عزیز.الان مایعات رو یا با لیوان معمولی میخوره یا با لیوان سوپاپ دار.

تو پروژه ی قطع شیر جوجه موفق باشی دخترجان

من تو خونه نشستم مثلا میبینم صدای بارونه ذوق میکنم باز قطع میشه باز دوباره صداش میاد خخخ خیلی خوب بود امسال :))

ممنون سهیلای قشنگم.


:))

آره حرف میزنم زیااااد ازتومارتومارپیام تلگرامی و اس ام اس تا ساعتها حرف زدن رودررو بامهربونی توی لحظه های تنهاییمون تا روزها دعواوقهر بلکه یه تکونی بخوره این وضعیت...تا تهدید به پایان خودمون حتی! فعلا که بی. فایده بوده همه چی... غمگینانه امیدوارم. بابغض میرقصم... بابغض شادی میکنم... بابغض به پسرامیرسم... بابغض پست اینستاگرامی شادوشنگول میذارم واسه انگیزه... میبینه میخونه دریغ از یه تغییر کوچیک! دعاکن برام بلاگر...آدمایی که دردمنومیدونن از انگشتای یه دستمم کمترن. تو آوا...! همین

آرزووووو :(((

قربونت بشم من.

چقد قشنگ نوشتی اون پروسه ی دلتنگی و ...
ای جان وقتی اینجوری درموردش مینویسی ادم دلش میخواد

ای جان چه احساساتی 😍

خدانکنه عزیزززدلممم...توحتی غمگینانه ترین راز بچگی های منم میدونی حتی.چقدر خوبه که هستی...حتی دور...حتی کم!راستی گوشی جدیدمبارک ایشالا بری اونور آیفون 9و 10بخری:)))))تااونموقع میاد

دورت بگردم....

روغن بادوم شیرین باعث میشه هسته زودتر در بیاد

بدم بخوره روغنو؟؟؟ 

بله. یه قاشق با آب ولرم قاطی کنید بدید بخوره. با هر وعده غذا . ضمنا برای یبوست هم عالیه

ممنون

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
سلام!
به وب من خوش آمدی.
مشخصات منو میتونی از قسمت *بلاگر شناسی* بخونی.
اگر که خاموش همراه منی خواهشا موقع پستهای رمز دار روشن نشو!
اگر وب داری و کامنت میذاری خواهشا آدرس بذار شاید لازم شد :)

دوست خوبم!
اینجا یه رسانه ی مجازیه اما یادت نره ما آدم های واقعی هستیم..
از شکستن دل همدیگه با حرفای نامناسب پرهیز کنیم.
هدف از ایجاد این وب صرفا ثبت دلنوشته های من و گهگاهی نوازش طبع لطیف شما با شعره.
تمام نیکی ها و بهترین های دنیا از آنِ شما و سرِ راهِ شما باشه.
ان شاء الله.
آرشیو مطالب
شهریور ۱۴۰۱ ( ۱ )
مرداد ۱۴۰۱ ( ۲ )
تیر ۱۴۰۱ ( ۱ )
خرداد ۱۴۰۱ ( ۲ )
ارديبهشت ۱۴۰۱ ( ۲ )
فروردين ۱۴۰۱ ( ۳ )
بهمن ۱۴۰۰ ( ۳ )
دی ۱۴۰۰ ( ۲ )
آذر ۱۴۰۰ ( ۲ )
آبان ۱۴۰۰ ( ۲ )
مهر ۱۴۰۰ ( ۲ )
شهریور ۱۴۰۰ ( ۳ )
مرداد ۱۴۰۰ ( ۲ )
تیر ۱۴۰۰ ( ۳ )
خرداد ۱۴۰۰ ( ۴ )
ارديبهشت ۱۴۰۰ ( ۴ )
فروردين ۱۴۰۰ ( ۲ )
اسفند ۱۳۹۹ ( ۵ )
بهمن ۱۳۹۹ ( ۶ )
دی ۱۳۹۹ ( ۱۱ )
آذر ۱۳۹۹ ( ۸ )
آبان ۱۳۹۹ ( ۴ )
مهر ۱۳۹۹ ( ۶ )
شهریور ۱۳۹۹ ( ۶ )
مرداد ۱۳۹۹ ( ۲ )
تیر ۱۳۹۹ ( ۵ )
خرداد ۱۳۹۹ ( ۳ )
ارديبهشت ۱۳۹۹ ( ۵ )
فروردين ۱۳۹۹ ( ۴ )
اسفند ۱۳۹۸ ( ۴ )
بهمن ۱۳۹۸ ( ۴ )
دی ۱۳۹۸ ( ۴ )
آذر ۱۳۹۸ ( ۴ )
آبان ۱۳۹۸ ( ۴ )
مهر ۱۳۹۸ ( ۴ )
شهریور ۱۳۹۸ ( ۶ )
مرداد ۱۳۹۸ ( ۴ )
تیر ۱۳۹۸ ( ۴ )
خرداد ۱۳۹۸ ( ۴ )
ارديبهشت ۱۳۹۸ ( ۲ )
فروردين ۱۳۹۸ ( ۳ )
اسفند ۱۳۹۷ ( ۳ )
بهمن ۱۳۹۷ ( ۸ )
دی ۱۳۹۷ ( ۵ )
آذر ۱۳۹۷ ( ۶ )
آبان ۱۳۹۷ ( ۴ )
مهر ۱۳۹۷ ( ۴ )
شهریور ۱۳۹۷ ( ۴ )
مرداد ۱۳۹۷ ( ۸ )
تیر ۱۳۹۷ ( ۵ )
خرداد ۱۳۹۷ ( ۸ )
ارديبهشت ۱۳۹۷ ( ۹ )
فروردين ۱۳۹۷ ( ۶ )
اسفند ۱۳۹۶ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۶ ( ۴ )
دی ۱۳۹۶ ( ۹ )
آذر ۱۳۹۶ ( ۲ )
شهریور ۱۳۹۶ ( ۲ )
مرداد ۱۳۹۶ ( ۲ )
تیر ۱۳۹۶ ( ۱ )
خرداد ۱۳۹۶ ( ۱ )
ارديبهشت ۱۳۹۶ ( ۲ )
فروردين ۱۳۹۶ ( ۸ )
اسفند ۱۳۹۵ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۵ ( ۸ )
دی ۱۳۹۵ ( ۶ )
آذر ۱۳۹۵ ( ۶ )
آبان ۱۳۹۵ ( ۹ )
مهر ۱۳۹۵ ( ۶ )
شهریور ۱۳۹۵ ( ۱۳ )
مرداد ۱۳۹۵ ( ۶ )
تیر ۱۳۹۵ ( ۱۶ )
خرداد ۱۳۹۵ ( ۱۸ )
ارديبهشت ۱۳۹۵ ( ۱۶ )
فروردين ۱۳۹۵ ( ۱۲ )
اسفند ۱۳۹۴ ( ۱۵ )
موضوعات
روزنوشت (۲۱۶)
شعر نوشت (۵)
پخت و پز نوشت (۴)
عکس (۱۰)
مناسبت نوشت (۵)
زبان در خانه (۱)
پیوندهای روزانه
اجاره مبله در تهران
گرسنه ها بخوانند :)
مامان-بابا ها بخوانند 2 :)
مامان-بابا ها بخوانند 1 :)
همه ی خانم ها بخوانند :)
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان