میگرن یا چی ؟

پنجشنبه عصر با نفیسه قرار گذاشته بودیم که بریم دیدن دخمل زهره.آخه اومده و خونه ی مادرشوهرشه...

دیگه رفتیم... واااای چقدر نوزاد بغل کردن خوبه...
صورتش مثل ماه میمونه.طفلکم کولیک داره... اه این کولیک لعنتی دیگه چه کوفتیه.اصلا بچه ها قدیم نداشتن از این قرتی بازیا...
جوجه قشنگم یه بار اومد دست به سرش زد.یه بارم اومد جوراباشو درآورد. فدای پسرم بشم من...
دیگه دو ساعت نشستیم و برگشتیم.
اوووم دلم برای سه نفرگی هامون تنگ شده بود... خدا کنه زهره زود برگرده خونه اش تا این مدت هر چی میشه ببینمشون....
جمعه شیفت کاری همسر عوض شد و من از سر صبح خوشحال بودم که شبش پیشمون میمونه.
اما خوب کل ظهر تا شب رو تنها بودم.با جوجه البته.
وای عاشقشم.... یه کارای باحالی میکنه براش غش میکنم اصلا... پس من چرا پست جوجه داری دو رو نمینویسم آخه :/
‌‌آه چرا مریضی من خوب نمیشه بچه ها؟ ‌سر دردام واقعا عجیب و شدیده.من کلا تو زندگیم سر درد نگرفته بودم... نمیدونم چم شده :(

امروز صبح یه سر رفتیم  واکسن جوجه رو  بزنیم که گفتن یکشنبه ها واکسن میزنیم بعد از اون رفتیم پارک که دیدیم همه ی تاب و سرسره ها خیس هستن. خلاصه همه جوره دست از پا درازتر برگشتیم خونه. قبل از ناهار یه دعوای حسابی با همسر داشتیم و نهار رو با حرص هر چه تمام تر درست کردم بعدم همسر بی نهار تشریفشو برد شرکت... یعنی رویی که خدا به شوهر من داده به هیچکس نداده.بخاطر اهمال اون همه کارامون به هم میریزه بعد زبونشم کوتاه نمیشه غرشو به من میزنه... خلاصه هر چی تو این مدت رشته بودم پنبه شد.دیگه طاقت نیاوردم و خشم و غصبمو بیرون ریختم...
شماره دوزی دخمل زهره رو هم تموم کردم و اینم از عکسش...
تشویق بفرمااایید ^_^

ساعت چهار به زور خودمو از خونه کشوندم بیرون.جوجه باید تا قبل از تموم شدن ماه آزمایش خون میداد.تو آزمایشگاه بهم گفتن بچه رو بده و از اتاق خارج شو.اصرار کردم پیشش باشم.گفتن نمیشه شما اینجا اخ و اوخ میکنید :/  ‌گفتم نمیکنم و اصرار دارم کنارش باشم... و موندم :)
‌قربونش بشم یعنی داشت با خنده هاش دلبری میکرد که یهو سوزن فرو رفت و کلی گریه کرد... بعدش تو بغلم فورا اروم شد... چرا انتظار دارن منبع امنیت تو اون شرایط که یکی دست و پاشو میگیره یکی سوزن فرو میکنه از بچه دور شه؟؟؟ 
‌نفیسه رو هم بیرون دیدیم و یه ذره قدم زدیم و برگشتیم.
جوجه خوابه و میخوام کم کم بیدارش کنم.
یه مسکن بخورم و تا شب چندتا سفارش اینترنتی  ثبت کنم...
روز خوش

۲۲ ارديبهشت ۱۹:۳۷ مامان دخترم
بلاگر جانم
توی پست قبل میخواستم بهت بگم یادم رفت.
عزیزم یه تخم مرغ واسه خودت بشکن ممکنه چشم خورده باشی.
بلدی؟

حالا من میگم اگه بلد نبودی اینکارو بکن.
ی تخم مرغ بردار آبش بکش بهد بزارش توی یه کیسه فریزر بعد ی کم نمک و چند تا دونه اسپند بریز توش 
اگرم اسپند نبود اشکال نداره بعد پلاستیکو بگیر توی دستت و با انگشت شستت تخم مرغ رو فشار بده و از شنبه زا تا جمعه زا رو بگو و واسه هرکدوم فشار بده تخم مرغ رو اگر نشکست بگو هر کس ک دیده ... اگر باز نشکست دونه دونه اسم ببر و اگر بازم نشکست از خونه بندازش بیرون.

تمام😊

مرسی عزیزم...


۲۲ ارديبهشت ۱۹:۴۰ مامان دخترم
چه قشنگه شماره دوزی سلنا خانم❤
دستت درد نکنه.

دعوا نمک زندگیه مادر😜

امیدوارم سرت زودتر خوب بشه💋❤

آره هر کی میبینه عاشقش میشه.. شوهرم هی میگه چرا برای خودمون هیچی نمیدوزی :/


‌مرسی عزیزم

سردرد خیلی بده!!
امیدوارم هرچه زودتر خوب شید و سالم و سرحال بیاید برامون پستِ جوجه داریِ 2 رُ بذارید که بیشتر از اینا دلمون آب شه واسه جوجه ^__^

امان از این پنبه شدنِ رشته ـها :(

یعنی من عاشقِ اون سلنا و قلبایِ رو اسمش شدم!!! خیلـــــــــــی گوگولی ـه! اِی جان

بابا بخدا من با این سن، هنوز مــیخوام برم خون بدم؛ باید مامانم کنارم باشه :دی
دیگه چه برسه به این طفلکی ـآیِ معصومِ کوچولو ...

خیلی زیاد.

امین.

:(

‌خیلی منم عاشقش شدم...

خخخ کچل ^_^

بلاگر یادته یه مدت سردردای عجیبی گرفته بودم؟ بعدش فهمیدم بخاطر سردیجاتی که میخورمه مثل مرغ مثل ماهی مثل برنج بعدشم میخوردم منتها چیزای گرمم کنارش خوردم 
حلوا ارده و خرما و زیره هم اسیاب کردم تو غذا میریختم 
ی چیزایی هم تاثیر داره مثلا وقتی ماهی میخوری سردیه بعدش نخواب یا دوش نگیر چون اونم باعث سردی مغز میشه
اینارو  رعایت کن من بعد از یه مدت خوب شدم 

من عاشق شماره دوزیت شدم عالیه دختر:*

سهیلا جانم خیلی سعی میکنم رعایت کنم اون جریان سردی مغز رو... 

مرسی که یادآوری کردی

عزیزمی 

سلام گلم رسیدن بخیر, توپست قبل راجع به اذیت کردن بچه هاى مهمون پرسیدم واااااى بلاگرمن که مهمونایى که مدنظرمه دعوت کنم هرکدومشون دوتا پسرداره وفوق العاده شلوووغ ازاوناکه هرکارى هم بکنن مامانه چیزى نمیگه ازالان موندم چکارکنم که هم شیک باشه هم اعصابم خورد نشه ازخراب کارى هاشون, ازمایش براکم خونى درسته ؟به نظرم یه مدت باشوهرت بیخیالى طى کن حس میکنن ازبس زوم کردى رورابطتون اینجورشده گاهى جرقه میزنین

سلام مینا جونم 

خوب برخورد ادما واقعا تو این مواقع با هم فرق میکنه.من کلا نسبت به کارای بچه ها آسون میگیرم.جای مناسب خودم تو خونه خودم تذکر میدم.منتظر نمیشم مامانا به بچه هاشون تذکر بدن.آخه انقدر مامانا صبح تا شب میگن بکن نکن دیگه تو مهمونی عمرا بچه ها گوش نمیدن اما وقتی میزبان با احترام اما قاطعیت به بچه تذکری میده معمولا جواب میده.منم تو تولد مواظب بودم.وگرنه دختر خواهرم که هفت سالشه به چشم هم زدنی هم کیک رو خراب میکرد هم بادکنکامو میکند.چون بی اندازه بچه ی کنجکاویه و همیشه بعد رفتنش مثلا من باید تیکه های شکسته ی مجسمه از این ور اونور جمع کنم یا خراب کاری های دیگشو کشف کنم... 
سعی کن اولش که همه چیز سر جاشه عکساتونو بگیری بعد بچه ها رو آزاد بذاری.منم همین کارو کردم.

واااای سردرد 😣 نگو نگو که می فهمم چه زجری داره
ان شاءالله زودی خوب شی
چقدرررر شماره دوزی خوشگل شده 😍 ووویییییی کلی حسودیم شد دختر 😁
مبارکش باشه
واسه واکسن چه کار خوبی کردی موندی پیش جوجه، خدا رو شکر که جوجه هم زیاد اذیت نشد ❤

هدیه باورت میشه هر بار شروع میشه یاد تو میفتم؟؟ ‌میگم خدایا هدیه چطور تحمل میکنه؟؟

‌عزیزمی... بخدا اگه زمانشو داشتم برای همتون یه طرح میزدم هدیه میفرستادم.

آره خدا رو شکر

۲۲ ارديبهشت ۲۲:۰۷ بهار ◕‿◕
اخی نی نی کوچولو^_^
قدمش خیر باشه ایشالا

شاید سردردت بخاطر کم خونی باشه
هوووم؟
معمولا سردردای ناشی از کم خونی هم عجیب غریبن>_<

ای جانم جوجه ی قشنگم
بنویس دیگه از کاراش
دلم اب میشه حتی شیرین کاریای بچه ها رو میخونم

اخییی چقد قشنگه شماره دوزیت
ایول دیگه بابا:))
دستت درد نکنه

آمین

همه همینو میگن... شایدم...

باشه حتما.

زنده باشی عزیز

بلاگر جون سلام مجدد
تو پست قبلیت کامنت گذاشتم، حواسم به پست جدیدت نبود، میشه جواب بدی؟ ممنونم عزیزم

جواب دادم جانم

عالی شده

راستی ازمایش خون بچه رو از دستش میگیرن؟
بچه منم ازمایش داره.خیلی نگرانم.
جوجتون واسه کم خونی ازمایش داد؟اخه مرکز بهداشت به من گفت واسه کم خونی همه بچه ها باید ازمایش بدن
ممنون🌹

ممنوووون


بله عزیزم از دستش.مثل بزرگترا.
نگرانی نداره شجاع باش.اون موقع اگه خودت بخوای گریه کنی یا استرسی باشی حال بچه رو بد میکنی. کلا دو دقیقه است دیگه. دندون سر جگرت میذاری باهاش حرف میزنی بهش امنیت میدی و تمام.

آزمایشش برای چکاپ کلیش بود دیگه.آزمایشی که از همه بچه ها بین نه تا دوازده ماهگی میگیرن.

شماره دوزیه خیلی خوشگل شده. کلا توهرکاری با دستهات انجام میدی عالی میشن دقت کردی؟

اینجا برعکس موقع خون گیری اصرار داشتن که مادر بچه ها حتما کنارشون باشن.
سردردات ممکنه به خاطر کمبود یه چیزی تو بدنت باشه کاش خودت هم یه آزمایش میدادی. آهنت کم نیست؟

توی دعوا یا قبل و بعدش یا با آرامش هیچوقت به شوهرت گفتی به خاطر اهمال کاری اونه که همه کارها به هم میریزه و اون به خاطر نپذیرفتن مسئولیت اهمال کاریش به تو غر میزنه؟
شوهر تو احتمالا شخصیت خود مظلوم پندار داره دنبال مقصر میگرده تو هر اتفاقی که خودش باعثش شده بعد به دیگران گیر میده. اینم به خاطر رفتار پدر مادرش این شکلی شده و باید با آرامش خودش رو متوجه این نقص شخصیتیش بکنی و هربار بهش یادآوری کنی. مامان منم همین شکلیه دق میده آدمو
حالا همسر من برعکس شخصیت خود مقصر پندار داره و هر کی هر غلطی میکنه این عذرخواهی میکنه من که سوء استفاده نمیکنم از این مدل شخصیتش ولی خانواده اش خیلی از این اخلاق سوء استفاده میکنن و احساس گناه بهش میدن که البته من به موقع ازش دفاع میکنم و اجازه نمیدم نقایص خودشون رو گردن همسر من بندازن. خیلی هم دارم کمک میکنم این داستان رو تو خودش حل کنه و بهتر شده.

کمک کن به شوهرت تو قوی تری یادت نره.

حالا امروز باید واکس جوجه رو بزنی؟ ببوسش خوشمزه رو

مرسی... جدا ؟؟ ‌فکر کنم جز نقاشی و تزیین میوه باقی کارای هنریم بد نباشن ^_^


‌عه چه خوب.من برای همه آزمایشاش زردی و تیرویید و اینا بیرونم کردن.اونموقع چون تازه زایمان کرده بودم حال خودمم خوش نبود انقدر قوی نبودم که بمونم بگم باید باشم.
برا ختنشم که میخواستن بیرونم کنن خودم باز موندم... 
شاید بقول تو منم یه آزمایش بدم.اخه چرا باید اهنم کم باشه :(

‌اره اینو با آرامش به گفتم چون این سیستم همیشگی خونه است.اما وقتی حالمون خوبه و بهش میگم فقط میخنده به کارای خودش.مثلا میخواد بره بیرون میبینه عینک آفتابیش نیست.اصرار میکنه من خودم گذاشتم رو اپن حتما تو برداشتی.شاید انداختی دور حواست نبوده.هی میگرده هی میندازه گردن من.با اعصاب خرد میره بیرون بعد مثلا دوستش شب زنگ میزنه میگه عینکتو شرکت جا گذاشته بودی گذاشتم تو کشوت :/ ‌ولی فرداشم باز کلیدش نباشه اول میگه حتما کار توعه.... 
چند وقت پیش تلفن کرد با داد و فریااد میگفت درو باز کن.ایفونو زدم دیدم نیومد.دوباره زنگ زد اعصاب خرد میگم درو باز کن.رفتم پشت در واحد دیدم نیست.از پنجره نگاه کردم دیدم در حیاط بازه.دوباره زنگ زد میگفت باز میکنی یا میخوای دیوونم کنی.تا منم داد زدم گفتم درا بازن خوب نمیدونم چکار کنم. یعنی وقتی اومد خونه همینجور میخندید میگفت فکرم مشغول بود بجای طبقه خودمون رفته بودم یه طبقه دیگه هر چی کلید مینداختم نمیرفت داخل ...   :/ ‌ و خلاصه از این دست مسایل...
شوهر من فقط با من خود مظلوم پنداره  :/ ‌ جلو دیگران که آشنا باشن بقول تو هر کی هر علطی میکنه شوهر من تو خودش دنبال دلیلش میگرده.

بابا من پدرم داره درمیاد بخدا ... 

اره زدم براش .قربونت

سلام بلاگری عزیزم...
صبحت بخیر.
امیدوارم سردردت بهتر شده باشه...
مامان منم چندوقتیه از این سردردای ادامه دار داره...میگه وقتی میخوابم خوب میشه و وقتی بیدار میشم دوباره شروع میشه...سردرد خیلی کلافه کننده ست.امیدوارم زودی خوب شی.
واییی چه شماره دوزیت قشنگ شده.افرین دوست هنرمندم.حتما دوستت کلی خوشش میاد...مبارکش باشه.
چه خوب که رفتین دیدن نوزاد...
خوب کاری کردی موقع آزمایش گرفتن تنهاش نذاشتی پسرتو.من نمیدونم واقعا چه انتظاری دارن...خوب اونجوری که بچه بیشتر میترسه...
مواظب خودت باش گلم.
پست جوجه داری دو رو هم زودتر بذارو دل مارو آب کن.

سلام فدات شم ممنون.

دقیقا منم دیشب قبل خواب خوب شدم الان که دم ظهره داره شروع میشه...

ممنون عزیزم.
چه میدونم واقعا.میدونم یه مادرایی هم هستن اهل شلوغ کاری و گریه زاری ان ها اما خوب چوب اونا رو نباید بچه های ما بخورن که.

فدات.چشم

راستی پست آخرم رو هم بخون به دردت میخوره
ضمن اینکه به میگرن توجه نکن. جذبش نکن. لطفا

باشه حتما...


میگرن که خوبه انقدر این چند روز به سرطان فکر کردم :/ ‌خاک تو مغزم. 
چرا هر چی چیز خوب بهش فکر میکنم جذب نمیشه تا حرف مریضی میزنم فرت میاد منو پیدا میکنه  :/

سلام بلاگر جان...
دمنوش بابونه وقتی احساس میکنی سرت داره درد میگیره نه وقتی دیگه خیلیی شدید شده + قرص آکسار(همین دو رنگی سفید صورتیا) اونم وقتی احساس درد میکنی نه وقتی شروع میشه و شدید میشه،،،هردوش عالین و مثل آب روی آتش...
بهتر باشی نازنین،،
راستی از پست سفر هم و اینکه خوب پیش بردی سفرتو لذت بردم اما کامنت یادم رفت...

سلام سایه جانم.

دمنوش بابونه... امتحان میکنم...  این روزها که دارم یه مسکن قوی میخورم حتی نمیدونم چه کوفتیه :(

‌عزیزمی 

به خاطر اینکه به چیزای خوب فقط فکر میکنی توجه نمیکنی اما به چیزهای بد حسابی توجه میکنی.

اگر پدرت داره در میاد یعنی نه عشق میدی نه تلاشی برای بهتر شدن داستان میکنی و نه حتی به نکات مثبتی که پیش میاد ذره ای توجه میکنی
فقط داری مدار میکنی و فکر میکنی فقط رفتار خوب نشون دهنده عشقه .فقط ساکت شدن و کوتاه اومدن می تونه مسائل رو حل کنه
نه جانم اینطوری نیست
تو هیچ تغییری در احساس و وجود و ذهنت ندادی فقط خودت رو محدود کردی تا ظاهر داستان رو کنترل کنی

نه وقتی شروع کردم واقعا از ته قلبم بود.. نتیجه شم دیدم البته. الان چند روزه دیگه نمیتونم.صبرم نمیکشه.نمیدونم یهو چی شدم ولی شدم دیگه...

چرا من باید اینهمه یه تنه ببرم بدوزم چشم به راه روزی باشم که عشقشو ببینم.
شاید بمیرم و نبینم اون روزو.

اخییی
نی نی های تازه متولد شده خیلی خوشمزن

:))

من بهتون توصیه میکنم یک چکاپ کامل انجام بدین، بخصوص ویتامین دی، کلسیم و آهن. برای من ویتامین دی و آهن پایین بود با اینکه مولتی ویتامین هم میخوردم! خستگی، درد کمر و زانو، افسردگی، سردرد ممکنه از عوارض کمبود یک چیزی در بدن باشه، برای من که اینطور بود واقعا!

ممنون عزیز

سلام عزیزم
امیدوارم تا الان سردردت خوب شده باشه
دندونات مشکلی نداره ؟ عفونت؟گاهی دلیل سردرد همینه
این دیگه چه کاریه که بچه رو تنها بذارین خوب کردی که قبول نکردی
خیلی هنرمندی من عاشق شماره دوزی هستم ولی خب بلد نیستم به نظرت می تونم از اموزش های نت یاد بگیرم؟

سلام گلم. چرا تازگیا دو تا از دندونام پرشدگیشون خالی شده.تا هفته بعد درستشون میکنم.

بله عزیزم حتما میتونی.

یه تنه ببری و بدوزی و منتظر عشقش باشی؟

یعنی این همه حرف تو حتی یک کلمه اش رو هم درست درک نکرده بودی؟

ببین عزیزم شوهر تو سر سوزنی برای من اهمیت نداره. اصلا مهم نیست که چه بلایی سرش میاد. حتی اگر دور از جونش بدترین اخبار رو هم در موردش به من بدی ککم برای اون نمی گزه

برای من فقط تو مهمی. تو و جوجه ات
هرچی که میگم در راستای بهتر شدن حال توست
اینو بدون و مطمئن باش اگر تمام عالم هم جمع بشن و تو رو سرتاپا غرق عشق بکنن تو هرگز خوشحال و راضی نخواهی بود تا وقتی خودت خودت رو دوست نداشته باشی.
تا وقتی دنبال عشق بیرون خودت میگردی و منتظری یکی دیگه بیاد به تو محبت کنه تو رو ببینه قدرتو رو بدونه و بهت احترام بذاره متاسفانه تا ابد باید منتظر بمونی

وقتی خودت برای خودت اونقدر ارزش قائل نیستی که ناهار بخوری. چرا باید همسرت برات ارزش قائل باشه؟ وقتی خودت خودت رو نمی بینی همسرت چطوری تو رو ببینه؟
وقتی ناهارت رو نخورد و رفت و به جهنم که رفت از فرداش باید ناهار مورد علاقه خودت رو فقط برای خودت می پختی و میخوردی

گفته بودی منتظری جوجه بیدار شه بعد ناهار بخوری؟ چرا باید اینکار رو میکردی؟ چرا نباید تو تنهایی خودت از غذا خوردنت لذت می بردی؟ چرا باید جوجه بیدار میشد بعد تو غذا میخوردی وقتی تازه ساعت 2 خوابیده بود؟
نمی دونم چرا از حرفهای من چنین برداشت های چپکی کردی که باید از خودت بگذری و به اون محبت کنی تا بهت محبت کنه
در حالیکه من گفته بودم عاشق باش و عشق بورز تا اون هم عشق بورزه.
کی گفتم از خودت بگذر؟
تو ببر و فقط تو بدوز
اگر عشق رو درک کنی می فهمی یه آدم که عشق در دلش پیدا میشه قبل از همه به خودش عشق می ورزه و این عشق ورزی به خودشه که باعث میشه دیگران هم بهش عشق بورزن
یه آدم عاشق اگر به دیگران عشق می ورزه برای بزرگ شدن قلب خودش و درک عشق بیشتره که به دیگران عشق میده نه به خاطر دیگران
و خود بینی و دوست داشتن خود در اولویت هر آدم عاشقیه
کسی که قبل از خودش به دیگران محبت میکنه و منتظر محبت دیگرانه فقط یک مهرطلب قربانیه که اگر شروع به دوست داشتن خودش نکنه تا همیشه قربانی میمونه و تا ابد هم کسی بهش محبت نمیکنه

نمیدونم.. حتما ناقص فهمیدم...

گفته بودم منتظرم جوجه بیدار شه بعد نهار بخورم... چون رو پام بود... 

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
سلام!
به وب من خوش آمدی.
مشخصات منو میتونی از قسمت *بلاگر شناسی* بخونی.
اگر که خاموش همراه منی خواهشا موقع پستهای رمز دار روشن نشو!
اگر وب داری و کامنت میذاری خواهشا آدرس بذار شاید لازم شد :)

دوست خوبم!
اینجا یه رسانه ی مجازیه اما یادت نره ما آدم های واقعی هستیم..
از شکستن دل همدیگه با حرفای نامناسب پرهیز کنیم.
هدف از ایجاد این وب صرفا ثبت دلنوشته های من و گهگاهی نوازش طبع لطیف شما با شعره.
تمام نیکی ها و بهترین های دنیا از آنِ شما و سرِ راهِ شما باشه.
ان شاء الله.
آرشیو مطالب
شهریور ۱۴۰۱ ( ۱ )
مرداد ۱۴۰۱ ( ۲ )
تیر ۱۴۰۱ ( ۱ )
خرداد ۱۴۰۱ ( ۲ )
ارديبهشت ۱۴۰۱ ( ۲ )
فروردين ۱۴۰۱ ( ۳ )
بهمن ۱۴۰۰ ( ۳ )
دی ۱۴۰۰ ( ۲ )
آذر ۱۴۰۰ ( ۲ )
آبان ۱۴۰۰ ( ۲ )
مهر ۱۴۰۰ ( ۲ )
شهریور ۱۴۰۰ ( ۳ )
مرداد ۱۴۰۰ ( ۲ )
تیر ۱۴۰۰ ( ۳ )
خرداد ۱۴۰۰ ( ۴ )
ارديبهشت ۱۴۰۰ ( ۴ )
فروردين ۱۴۰۰ ( ۲ )
اسفند ۱۳۹۹ ( ۵ )
بهمن ۱۳۹۹ ( ۶ )
دی ۱۳۹۹ ( ۱۱ )
آذر ۱۳۹۹ ( ۸ )
آبان ۱۳۹۹ ( ۴ )
مهر ۱۳۹۹ ( ۶ )
شهریور ۱۳۹۹ ( ۶ )
مرداد ۱۳۹۹ ( ۲ )
تیر ۱۳۹۹ ( ۵ )
خرداد ۱۳۹۹ ( ۳ )
ارديبهشت ۱۳۹۹ ( ۵ )
فروردين ۱۳۹۹ ( ۴ )
اسفند ۱۳۹۸ ( ۴ )
بهمن ۱۳۹۸ ( ۴ )
دی ۱۳۹۸ ( ۴ )
آذر ۱۳۹۸ ( ۴ )
آبان ۱۳۹۸ ( ۴ )
مهر ۱۳۹۸ ( ۴ )
شهریور ۱۳۹۸ ( ۶ )
مرداد ۱۳۹۸ ( ۴ )
تیر ۱۳۹۸ ( ۴ )
خرداد ۱۳۹۸ ( ۴ )
ارديبهشت ۱۳۹۸ ( ۲ )
فروردين ۱۳۹۸ ( ۳ )
اسفند ۱۳۹۷ ( ۳ )
بهمن ۱۳۹۷ ( ۸ )
دی ۱۳۹۷ ( ۵ )
آذر ۱۳۹۷ ( ۶ )
آبان ۱۳۹۷ ( ۴ )
مهر ۱۳۹۷ ( ۴ )
شهریور ۱۳۹۷ ( ۴ )
مرداد ۱۳۹۷ ( ۸ )
تیر ۱۳۹۷ ( ۵ )
خرداد ۱۳۹۷ ( ۸ )
ارديبهشت ۱۳۹۷ ( ۹ )
فروردين ۱۳۹۷ ( ۶ )
اسفند ۱۳۹۶ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۶ ( ۴ )
دی ۱۳۹۶ ( ۹ )
آذر ۱۳۹۶ ( ۲ )
شهریور ۱۳۹۶ ( ۲ )
مرداد ۱۳۹۶ ( ۲ )
تیر ۱۳۹۶ ( ۱ )
خرداد ۱۳۹۶ ( ۱ )
ارديبهشت ۱۳۹۶ ( ۲ )
فروردين ۱۳۹۶ ( ۸ )
اسفند ۱۳۹۵ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۵ ( ۸ )
دی ۱۳۹۵ ( ۶ )
آذر ۱۳۹۵ ( ۶ )
آبان ۱۳۹۵ ( ۹ )
مهر ۱۳۹۵ ( ۶ )
شهریور ۱۳۹۵ ( ۱۳ )
مرداد ۱۳۹۵ ( ۶ )
تیر ۱۳۹۵ ( ۱۶ )
خرداد ۱۳۹۵ ( ۱۸ )
ارديبهشت ۱۳۹۵ ( ۱۶ )
فروردين ۱۳۹۵ ( ۱۲ )
اسفند ۱۳۹۴ ( ۱۵ )
موضوعات
روزنوشت (۲۱۶)
شعر نوشت (۵)
پخت و پز نوشت (۴)
عکس (۱۰)
مناسبت نوشت (۵)
زبان در خانه (۱)
پیوندهای روزانه
اجاره مبله در تهران
گرسنه ها بخوانند :)
مامان-بابا ها بخوانند 2 :)
مامان-بابا ها بخوانند 1 :)
همه ی خانم ها بخوانند :)
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان