موج نو

سلام به همه.

پنجشنبه عصر از اون وقتا بود که باید میرفتم بیرون و تنبلیم میومد.برای جوجه چند روز بود یه کفش خریده بودم کوچک بود باید عوض میکردم.

بعد نوشتن پستم بود که زهره پیام داد میخواد دخترشو بذاره خونه مادرشوهرش بره دندون پزشکی.دیگه گفتم منم میام.
کلا کمتر از سی روزه زایمان کرده.خدا رو شکر حالش از پارسال من خیلی بهتره.من خیلی دوره نقاهتم طولانی شده بود.وقتی خونه خلوت شد یهو فهمیدم تو یه شهر دیگه بدون خانوادمم...
یادمه اون روزا تازه دور همی هامونو شروع کردیم و من هربار میرفتم موهای بلند شونه نشدمو گوجه میکردم بالای سرم و یه رژ آیا میزدم آیا نمیزدم.بعد زهره و نفیسه دو تا مانکن زیبا با موهای براشینگ شده و ارایشای خوشگل بودن...
چقدر حس بدی داشتم از قیافه ام... چقدر جوجه ام گریه میکرد... خوب بابا نوزادی دیگه بگیر بخواب قشنگ... دقیقا خوابش از اول اذیت میکرد.
پنجشنبه زهره رو که دیدم انقدر خوشگل و آرایش کرده و مرتب بود که حد نداشت... 
رفتیم خونه پدرشوهرش جوجشو گذاشت و ماشین برداشت و رفتیم بیرون...  من یه تیشرت و یه پیراهن عروسکی برای خودم و عین همون پیراهن به مناسبت مادر شدنش برای زهره خریدم.بعد رفتیم دندون پزشکی که نبود و بعدم میوه خریدیم و خواستیم بریم کافه که فهمیدیم روز اول ماه مبارکه... 
بعدم برگشتیم دیگه.
جوجه تو سنیه که بذارمش پایین اصلا درک نمیکنه باید هم جهت ما راه بیاد بغل کردنشم واقعا خسته کننده است اما با تمام اینا خوش گذشت.وقتی برگشتیم یه ذره خوابید و بعدم خواهرم زنگ زد گفت شام برم اونجا.
بعد جریاناتی که داشتیم یه ذره رفتن ها برام سخت شده.اونجا غذا خوردن سخت شده.همش فکر میکنم نکنه لقممو میشمرن.نکنه بعدا حرفی دربیاد.
در هر صورت رفتم.مهمون داشتن و خیلی خوش گذشت.بعدم همسر از شرکت اومد و نهایتا دوازده شب بود که برگشتیم و جوجه بلافاصله خوابید.
جمعه روز خوبی شد.
اولین روز شیفت صبح همسر بود.بهترین هفته از نظر تایم با هم بودنمون.فکر کن دو و نیم ظهر برمیگرده تا پنج صبح روز بعدش پیشمونه...
با جوجه بیدار که شدیم یه کم بازی کردیم و کشتی و بوس بوس و با کلی ذوق و انرژی اومدیم تو هال...
راستش چندوقته با خودم کلنجار میرم ورزش کنم.تو کل زندگیم فقط دو ماه آخر بارداریم درست و هدفمند و متعهد ورزش کردم... نمیدونم چرا انقدر تنبلم...
اما جمعه صبح ورزش کردم.
بعدم صبحانه زدیم و یه مقدار بازی و من اومدم نت و جوجه دوباره خوابید.چند روزه سعی میکنم هر جور شده وقتی میخوابه بذارمش پایین.شاید کم کم عادت کنه و طولانی تر رو زمین بخوابه.اما جمعه موفق نشدم.انگار خواب میدید.هر دقیقه تکون میخورد و آماده ی گریه میشد.نهارمونو وقتی باباش اومد خوردیم.امسالم همسر روزه نمیگیره.من ناراحت نیستم.چون وقتی روزه میگیره فقط گرسنگیشو میکشه.اصلا انقدر خلق و خوش تند میشه که خدا میدونه.
عصرش بیرون رفتیم و شب هم مجموعا خوب بود... یه جا نزدیک بود از کوره در برم. زن و شوهر تو این موقعیت خیلی باید در مورد رفتار با بچه هم مسیر باشن که یه چیزایی پیش نیاد.ما هم مسیر نیستیم.باید با هم صحبت کنیم.
یه وقتایی همسر از من یاد میگیره.اینو قشنگ دیدم.روزایی که خیلی صبوری میکنم.تحت هر شرایطی و تو هر بحرانی و با هر خستگی باز اخلاق خوبمو نگه میدارم و با حوصله با جوجه تا میکنم همسر هم مثل من عمل میکنه...
شب قبل خواب نشستیم با هم یه برنامه غذایی برای هفته نوشتیم و تصمیم گرفتیم دوبار مهمون دعوت کنیم...
امروز هم ورزش صبحگاهی داشتم.
وقتی همسر اومد خیلی خودکار کمک کرد برای نهار یکشنبه هم مایه لوبیا پلو درست کنم.
وقت ظرف شستن بهش گفتم چقدر وقتی جوجه رو تو بغلت تاب میدی ارامش میگیره که خوابش میبره.هیچی دیگه اونم یه باد انداخت به غبغب و شروع کرد بچه رو تو بغل تابوندن و منم ظرفا رو شستم...  ^_^‌
عصر باز قراره بزنیم بیرون و خلاصه شرایط خونه داره رو به راه میشه به لطف خدا.
بچه ها گوشی همسرم سوخت دیگه و گوشی سامسونگ رو ازم گرفت و من موندم با همون اچ تی سی خراب.
بنابر این یه مدت ممکنه خیلی کم پیدا بشم...
الان دارم با گوشی ایشون پست میذارم...
کاش بتونم یه گوشی زیر یه تومن پیدا کنم بدم دست همسر خودم باز سامسونگه رو ازش بگیرم... ببینم چی میشه دیگه.
به خدا میسپارمتون فعلا...

شما چقد گوشی خراب می کنین😯

:(

۲۹ ارديبهشت ۲۳:۲۲ زهرای سعید
از،زهره نپرسیدی چطوری وقت کرده انقد به خودش برسه ؟ بچشو چجوری اینهمه مدت گذاشت پیش مادرشوهرش ؟ شیرش چی ؟
چقد خوبه آدم با وجود مادر و همسر بودن باز برای خودش وقت بذاره و به خودش برسه ولی به شرطی که از اولویتهاش مث سلامت جسمی و روحی بچه نگذره

اوووم خوب حتما تو ساعت خواب بچش اینکارو کرده بود.تازه زهره دیگه چی بپزم چی بخورم نداره.همه چی براش مهیاست.

اونهمه مدت نبود نهایت دو ساعت شد.شیر دوشیده بود براش
درسته عزیزم

۳۰ ارديبهشت ۰۹:۲۷ بـآنو شهریوری
سلام

خداروشکر که همه چی آرومه ...

وای منم بعضی وقت هـآ صبح میرم سرکار هپلی میرم ولی بقیه آرایش کرده  و مرتب میان من میونم ها :/

عزیزم حتما سعی کن با مشاور واسه جدا کردن جوجه از بغلی بودنت حرف بزنی

خوبه که به همسری اونجوری گفتی اونم جوجه جان و بغل گرفته واقعا باید از مرد بخوای تا انجام بده

عزیزم انشاالله حالا که گوشی نداری زودی لپتاپ بخری اخه کمرنگ شدنت باعث میشه دلمون تنگ بشه

خوش باشی بلاگر جان

سلام بانو جانم.

بله خدا رو هزار بار شکر

:))

‌داریم تمرین میکنیم عزیز.
اره باید بخوای اما اون چه جوری خواستنه است که مهمه.چون قبلا هم میخواستم اما اشتباه میخواستم

عزیزمی.

یه گوشی زیر یه تومن که وقتی بخواد باهاش بازی کنه سریع هنگ کنه. حواست باشه این یکی از فاکتورهاش باشه:)
تو قبلا هم ثابت کردی که وقتی اراده کنی می تونی زندگیت رو به بهترین شکل ممکن بسازیش دست تنها و بدون کمک. باز هم می تونی. اونم با وجود یه عشق کوچولو که خیلی هم قشنگ تر میشه .تماشای ماجرا جویی ها و تجربه هایی که جوجه دوست داره انجام بده خودش یکی از لذت بخش ترین بخش های زندگیه
تو این سن و سال با همسرت اینو از دست ندین
در مورد شیوه تربیت بچه هم که مسلمه همسرت هیچ شیوه ای نداشته باشه و در لحظه همون چیزی که از خانواده اش یاد گرفته عمل کنه این تویی که باید بهش یاد بدی یا براش کتاب بخونی یا در موردش صحبت کنی. خیلی هم باید صحبت کنی
همسر منم اون اوایل با وجودیکه من رو تو پرورش کودک قبول داشت ولی تحت تاثیر اطرافیان یه وقتایی واکنش اشتباه نشون میداد به خصوص همه از لوس شدن هومان حرف میزدن از زیاد بغل شدن و توجه خیلی زیاد به نیازها و خواسته های ریز و درشتش. نگفتن نکن بکن به تجربه های کودکیش. بی توجه بودن به پوکوندن خونه زندگی . حتی خونه مادر همسر که می رفتیم هومان یکی از سرگرمیهاش ریختن سیب زمینی پیاز وسط آشپزخونه و در آوردن ادویه و سبزیجات خشک مادر شوهر از تو کابینت بود البته با درهای بسته خود ادویه ها نمی ریخت می ترسیدن که بتونه درها رو باز کنه. که بابتش دعواش میکردن و من رو بابت هیچی نگفتن سرزنش میکردن و میگفتن آخرش یه بچه لوس از خود راضی بار میاری و ما از بچه های لوس خوشمون نمیاد و من میگفتم اجازه بدین بریزه خودم تمیز میکنم و تمیز میکردم مثل اولش اما وقتی میدیدم حساسیت نشون میدن میگفتم اگر ناراحت میشین یه مدت نمیارمش تا بزرگ تر بشه و چون می دونستن اینکار رو میکنم میگفتن نه ناراحت نمیشیم به خاطر خودش میگیم که باید یاد بگیره بالاخره بچه از حالا باید این چیزها رو یاد بگیره این دیگه چه مدل تربیته که به بچه هیچی نمیگی. خلاصه که الان تنها بچه ای که تو کل فامیل نه تنها سر سوزنی لوس نیست بلکه خیلی هم مسئولیت پذیر و با ادبه هومانه که قدرت تشخیص خوب از بدش دهن خودشون رو باز نگه داشته. الان هومانه که بهشون در مورد مرتب و تمیز بودن تذکر میده :) حالا هم وقتی دیگران از هومان تعریف میکنن میگن بچه ذاتش خوبه و فقط خواهر شوهره که همیشه میگه مامانش درست بارش آورده

در ضمن
تو همینجوری هم بدون آرایش با موی گوجه ای بالای سرت از صدتا مانکن آرایش کرده قشنگ تری اما اگر رسیدگی به ظاهرت جزو مواردیه که حالت رو خوب میکنه و در جهت مراقبت کردن از خودته براش وقت بذار
 البته شادی و زیبایی درونی قلبت مهم تره

امروز بهش گفتم.قبول نکرد.راستم میگه.گوشی انقدر گرون شده که گوشی زیر یه تومن عملا پول دور ریختنه.

آره واقعا کاراش باحاله.
حتما اینکارو خواهم کرد...
یعنی عاشق اون قسمتم که گفتن ذاتش خوبه ^_^

‌بابت این هندونه اخرم مرسی... 
درسته اینو قبول دارم زیبایی درون مهم تره .اره مرتب بودن حالمو خوب میکنه ^_^

خداروشکر ک بهتری 
کلا تجربه ثابت کرده وقتی از مردا تعریف میکنن عین بچه ها ذوق میکنن و تکرارش میکنن خخخ 

استهلاک وسیله برقی تو خونتون خیلی زیاده نری غیب نشی باز یه مدتا :/

قربونت...


نه در اون حد غیب نمیشم... وقتایی که شوهرم خونه باشه با گوشیش میتونم بیام

سلام

خوبی بلاگر؟

خدا رو شکر که داری راه شاد بودنو پیدا می کنی 


چقدر آخر پستت خنده دار بود

گوشی زیر یه تومن برای همسر

اونم به انگیزه پس گرفتن گوشی سامسونگ خخخخخ


بلاگر آیا قبول داری سامسونگ کلا از اچ تی سی بهتره؟


آهان بلاگر راستی آدرس وبلاگ اون دوستت نسیم رو برام میذاری؟ البته اگر راضی هست


و اینکه علت هپلی بودن شما در دوران نوزاد داری احتمالا برای این بوده که شما کمی بیشتر از حد معمول اهل بچه بغل کردن بودی و بچه وقتی بغلی بشه وقت زیادی رو از آدم می گیره البته من کاری با درست یا نادرستش ندارم فقط علت احتمالی که به ذهنم اومد رو گفتم


امیدوارم همه مون بتونیم با کمی صبر و درایت مثل تو، حس شادی و خوشبختی رو برای خودمون و اطرافیانمون ایجاد کنیم



سلام سارینا جانم.قربونت بشم شما خوبی؟


‌آقا مسخره نکن ناچارم خوووب... 
چی بگم... دیگه اچ تی سی از چشمم افتاد اما هنوز سامسونگم دوست ندارم.فقط ناچارم :(

‌عزیزم تو کامنتای همین پست ادرس و اسمش هست.
اره من زیاد بغلش میکردم.اما علت اصلی وقت نداشتنم خواب بسیار سبکش بود.مثلا نمیتونستم بخوابونمش برم کارامو کنم...

آمین آمین

این ماجرا لقمه شمردن خونه خواهرت را نمیدونم
ولی منم با اتفاقاتی که افتاده فکر نکنم دیگه بتونم خونه ی خواهرم لقمه ای بزارم دهنم و حس خوردن زهر را نداشته باشم... کاش حواسمون بود که حتی در بدترین شرایط یادمون نره که این آدم به ما نزدیکه و تا آخر عمر چشممون تو چشمش هست...

:((

چقدر بد

بلاگر من پارسال آیفون پنج  s خریدم یک تومن الان ارزونتر شده 
خیلی گوشی خوبیه یه مدت بخاطر ضربه هایی که به ال سی دیش وارد شد اذیتم کرد که بعد ال سی دی رو عوض کردم و آی او اسشو ارتقا دادم به ١١ خیلی خیلی بهتر شده 
الان انگار آیفون شیش دستمه همون امکانات فقط اندازش کوچیکتره 
به آیفونم فکر کنید پشیمون نمیشین 

اره ایفون هم خیلی خوبه.اگه یه وقت بخوام گوشی درست حسابی بخرم دفعه بعد حتما آیفون میخرم

۳۰ ارديبهشت ۱۹:۰۸ مامان دخترم
خداروشکر ک اوضاع خونه داره اروم میشه❤

میشه تو رو خوند و حس زندگی نکرد؟
 من که گمون نمیکنم.
چراغ دلت روشن عزیزم 😍

شکر واقعا.


سرت سلامت جانم

سلااااام بلاگر جان...
چقددرر کیف میده خوندن اینکه کسی تصمیم میگیره کنترل زندگیشو دستش بگیره و میتونه...عالی بود...
و همون اولین قدما وقتی درستن و آگاهانه چقددرر روزنه های نورو زود باز میکنن...
امیدوارم هرروز راه و روش جدیدی واسه ی ساختن حالت،،خوب کردن حال خونه ت،بچه داری و لذت بردن بیشتر پیدا کنی،،به هرحال تو بارهای زیادی عالیییی تونستی،،و تو همون آدمی حتی قویتر...
و اینکه نباید نادیده گرفتو از بیرون گود لنگش کن،لنگش کن در آورد،،تو توی شهرغریب تنها داری مادری میکنی و به نظرم مادر فوق العاده ای هستی که تازه تلاشش بهترو بهتر شدنه،و این جای تقدیر داره،،
و به نظرم کمتر مادری این طور مواقع فکر این چیزاست،،دیدم خیلیی متأسفانه...
هرروز درهای بیشتری از آرامشو کیف و خوشی به روت باز بشن انشالا نازنین...

سلام سایه جانم.

آه وقت نمیکنم بیشتر بنویسم وگرنه خوندنی های جالب زیاد دارم واقعا که خودم بهشون فکر میکنم لذت میبرم...
ممنون از محبتت.ممنون که منو خوب میبینی و اینجوری توصیفم میکنی...

ممنون عزیز جانم

خدا رو شکر که حال دلت حال زندگیت بهتر شده 😍

قربانت عزیزم

بلاگر جان هر چیزی که مینویسی منو یاد دوسال پیش خودم میندازی الان گل پسری خیلی وابسته شده بخاطر کم بودن حضور پدر البته به مدت خیلی بهتر شده مطمئنم تو موفق میشی تو قویتر ا. اینی که کم بیاری 💪💪

ممنون سیما جانم❤

یه گوشی نوکیا دارم مال احدقجر 
نهصد میدم
تازه بازیشم این ماراست کاملا جذاب و سر گرم کننده 
بدم؟؟؟؟؟

خخخ اونو خودم خریدارم.من عاشق اون بازی ام ^_^


‌احد =‌ عهد

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
سلام!
به وب من خوش آمدی.
مشخصات منو میتونی از قسمت *بلاگر شناسی* بخونی.
اگر که خاموش همراه منی خواهشا موقع پستهای رمز دار روشن نشو!
اگر وب داری و کامنت میذاری خواهشا آدرس بذار شاید لازم شد :)

دوست خوبم!
اینجا یه رسانه ی مجازیه اما یادت نره ما آدم های واقعی هستیم..
از شکستن دل همدیگه با حرفای نامناسب پرهیز کنیم.
هدف از ایجاد این وب صرفا ثبت دلنوشته های من و گهگاهی نوازش طبع لطیف شما با شعره.
تمام نیکی ها و بهترین های دنیا از آنِ شما و سرِ راهِ شما باشه.
ان شاء الله.
آرشیو مطالب
شهریور ۱۴۰۱ ( ۱ )
مرداد ۱۴۰۱ ( ۲ )
تیر ۱۴۰۱ ( ۱ )
خرداد ۱۴۰۱ ( ۲ )
ارديبهشت ۱۴۰۱ ( ۲ )
فروردين ۱۴۰۱ ( ۳ )
بهمن ۱۴۰۰ ( ۳ )
دی ۱۴۰۰ ( ۲ )
آذر ۱۴۰۰ ( ۲ )
آبان ۱۴۰۰ ( ۲ )
مهر ۱۴۰۰ ( ۲ )
شهریور ۱۴۰۰ ( ۳ )
مرداد ۱۴۰۰ ( ۲ )
تیر ۱۴۰۰ ( ۳ )
خرداد ۱۴۰۰ ( ۴ )
ارديبهشت ۱۴۰۰ ( ۴ )
فروردين ۱۴۰۰ ( ۲ )
اسفند ۱۳۹۹ ( ۵ )
بهمن ۱۳۹۹ ( ۶ )
دی ۱۳۹۹ ( ۱۱ )
آذر ۱۳۹۹ ( ۸ )
آبان ۱۳۹۹ ( ۴ )
مهر ۱۳۹۹ ( ۶ )
شهریور ۱۳۹۹ ( ۶ )
مرداد ۱۳۹۹ ( ۲ )
تیر ۱۳۹۹ ( ۵ )
خرداد ۱۳۹۹ ( ۳ )
ارديبهشت ۱۳۹۹ ( ۵ )
فروردين ۱۳۹۹ ( ۴ )
اسفند ۱۳۹۸ ( ۴ )
بهمن ۱۳۹۸ ( ۴ )
دی ۱۳۹۸ ( ۴ )
آذر ۱۳۹۸ ( ۴ )
آبان ۱۳۹۸ ( ۴ )
مهر ۱۳۹۸ ( ۴ )
شهریور ۱۳۹۸ ( ۶ )
مرداد ۱۳۹۸ ( ۴ )
تیر ۱۳۹۸ ( ۴ )
خرداد ۱۳۹۸ ( ۴ )
ارديبهشت ۱۳۹۸ ( ۲ )
فروردين ۱۳۹۸ ( ۳ )
اسفند ۱۳۹۷ ( ۳ )
بهمن ۱۳۹۷ ( ۸ )
دی ۱۳۹۷ ( ۵ )
آذر ۱۳۹۷ ( ۶ )
آبان ۱۳۹۷ ( ۴ )
مهر ۱۳۹۷ ( ۴ )
شهریور ۱۳۹۷ ( ۴ )
مرداد ۱۳۹۷ ( ۸ )
تیر ۱۳۹۷ ( ۵ )
خرداد ۱۳۹۷ ( ۸ )
ارديبهشت ۱۳۹۷ ( ۹ )
فروردين ۱۳۹۷ ( ۶ )
اسفند ۱۳۹۶ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۶ ( ۴ )
دی ۱۳۹۶ ( ۹ )
آذر ۱۳۹۶ ( ۲ )
شهریور ۱۳۹۶ ( ۲ )
مرداد ۱۳۹۶ ( ۲ )
تیر ۱۳۹۶ ( ۱ )
خرداد ۱۳۹۶ ( ۱ )
ارديبهشت ۱۳۹۶ ( ۲ )
فروردين ۱۳۹۶ ( ۸ )
اسفند ۱۳۹۵ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۵ ( ۸ )
دی ۱۳۹۵ ( ۶ )
آذر ۱۳۹۵ ( ۶ )
آبان ۱۳۹۵ ( ۹ )
مهر ۱۳۹۵ ( ۶ )
شهریور ۱۳۹۵ ( ۱۳ )
مرداد ۱۳۹۵ ( ۶ )
تیر ۱۳۹۵ ( ۱۶ )
خرداد ۱۳۹۵ ( ۱۸ )
ارديبهشت ۱۳۹۵ ( ۱۶ )
فروردين ۱۳۹۵ ( ۱۲ )
اسفند ۱۳۹۴ ( ۱۵ )
موضوعات
روزنوشت (۲۱۶)
شعر نوشت (۵)
پخت و پز نوشت (۴)
عکس (۱۰)
مناسبت نوشت (۵)
زبان در خانه (۱)
پیوندهای روزانه
اجاره مبله در تهران
گرسنه ها بخوانند :)
مامان-بابا ها بخوانند 2 :)
مامان-بابا ها بخوانند 1 :)
همه ی خانم ها بخوانند :)
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان