اردیبهشت جان


سلام بچه ها...
ماه خوشگل اردیبهشتتون مبارک باشه.
آیا میدونید از آرزوهای من سفر به شیراز تو این ماهه؟؟ ‌
هوووم پارسال این موقع من یه قلقلی با هجده کیلو اضافه وزن بودم که خار پاشنه بلایی به سرم اورده بود که با گریه قدم برمیداشتم.... 
امسال اما یه مانکنی ام که نگو :‌دی
دروع گفتم مانکن نیستم.همه جام ‌آب که هیچ تحلیل رفته و لاغر شدم به جز اونجایی که باید اآب شه.
البته خوب میدونمم که شکمم فقط ورزش لازمه اما فعلا که تو برنامم نیست.
جمعه برای ظرف شستن به این سبک عمل کردم که جوجه رو میذاشتم انتهای هال با یه وسیله بعد میدویدم سمت سینک مثلا پنج تا قاشق میشستم باز میومد پامو میگرفت.فورا بغل و باز ته هال با یه وسیله دیگه...
خیلی بدو بدو کردم خیلی اما خدا رو شکر ظرفشویی خالی شد.بعدم رفتیم تو حیاط مجتمع و بچه ها دورش جمع شدن و شعر خوندن و نمایش عروسکی اجرا کردن و جوجه با چرخ دستیش حسابی راه رفت بعد دو طبقه پله رو چهار دست و پا بالا اومد منم از پشت مواظب بودم نیفته...
همسر که اومد ده دقیقه ای حمام کردم و جوجه رو خوابوندم.از ساعت یازده تا سه و نیم شب چهار بار بیدار شد و هربار یه ربع ادای شیر خوردن دراورد...
با همسر نشستیم فیلم دیدیم به درخواست ایشون.و حسابی بعدش تو تاریکی گپ زدیم.قلبم زنده شد دوباره.
حرف زدن نعمته.بهم گفت حس نمیکنه خیلی دوستش دارم.گفت موقع خستگی و عصبانیت عشق و عاشقی و همه چیزو زیر پا میذارم و دلسردش میکنم.خوب این تصویری نبود که من از خودم داشتم.بنظر خودم یه وقتایی عصبی میشم غر میزنم اما کلیت عاشق پیشه و مهربونی دارم.اما اینا رو بهش نگفتم.حرفاشو گوش دادم و گفتم ناخواسته بهت چنین حسی دادم.تلاشمو میکنم اوضاعمون بهتر شه.

شنبه بیدار که شد گفت میرم نونوایی.جوجه رو هم برد و کلی خوشحالم کرد.تو همون زمان من اشپزخونه و هال و اتاق خوابو جارو زدم...
بعد ظهر که رفته بود شرکت دوستم نرگس اومد پیشم.
خیلی خوش گذشت.
بعدم زهره زایمان کرد و خواهرش عکسای جوجه رو برامون فرستاد.اشکام از ذوق ریختن.اخ چقدر مبارک و زیبان این لحظه ها...
همسر که برگشت بساط چای و آجیلم به راه بود.
اما نهایتا یه ربع پیشش نشستم.تا ساعت دوازده که رفت و امد کردم بعدشم دیگه یکسره پیش جوجه موندم.
جوجه عزیزم تب داشت و فکر کنم لابد بدنشم درد میکرد.ساعتها سینه به دهن خوابید.نه که خواب عمیق ها.معلوم بود تو عذابه.هی وول میخورد.ناله میکرد.پا میکوبید.سرشو برمیگردوند اونور دنبال سینه میگشت.
دکترشم برای یکشنبه وقت داده بود.یعنی اصلا فکرشم نمیکردم شبش اونقدر تبش بالا بره.انقدری بود که تمام لباساشو دراوردم.تب بر هم بهش دادم.خیلی شب بدی بود.همسر تو هال مشغول تنها فیلم دیدن و بازی با موبایلش بود.من بدنم مثل چوب خشک شده بود.خواب بهم غلبه کرده بود.خستگی بهم غلبه کرده بود و هر بار فکر میکردم الان دیگه واقعا میخوابه و منم میتونم بخوابم با گریه هاش نا امیدم کرد.از دوازده تا دو و نیم یکسره به پهلو بودم.دل درد و کمر درد داشتم خودم و دیگه یهو خسته شدم و از اتاق زدم بیرون.
به همسر سر خوش گوشی به دستم گفتم برو یه کم بغلش کن من دیگه بریدم.
صدای گریه اش خونه رو برداشته بود.شام نخورده بودم.رفتم یه آب قند برای خودم گرفتم و برای جوجه هم دستمال خیس کردم که تبشو بگیرم و دماغشم کیپ شده بود با اعمال شاقه پوآر کردم.
تا صبح همینجور خشک و به پهلو و شیر دِهان خواب و بیدار بودم.حوالی ساعت شش هفت باز شروع به گریه ی شدید کرد.با داغون ترین حال داشتم تلاش میکردم بخوابونمش.تو بغلم باهاش راه رفتم و خوابید.بعدم همسر یه کم گذاشتش رو پا که خوابش عمیق شه.خوابم همون نیم ساعت یه ساعتی بود که جوجه رو پای همسر بود.بعد بیدارم کرد که جوجه رو بذاریم پایین.پایین گذاشتنم همانا و بیدار شدنش همان.
خلاصه نگم که چقدددر افتضاحه الان حال جسمیم.
روحمم شمع و گل و پروانه نیست اما بد نیستم.سعی میکنم نباشم.
حامله که بودم دلم برای بعد زایمانی که رو شکم بخوابم پرررر میکشید... اما تمام این ماهها هم اونجور که باید عایدم نشد .چون همش باید به پهلو باشم و شیر بدم :/
خرم آن شب که جوجه اتاقش جدا باشه و شیر هم نخواد:)

+ ‌این روزا غرغرام از بچه داری زیاد شده.باید بیام و یه روز مفصل از خنده هاش که به زندگیم روح داده،‌از نگاهاش که خود خود عشقه،‌از صداش که تو خونه میپیچه و قلبمو از ذوق میاره تو حلقم،‌از پنگوئنی راه رفتنش که دلمو آب میکنه بگم براتون....
+‌دیروز تولد سعدی جان شیخ اجل بوده.چند تا بیت ناب بزنیم؟
* دنیا خوش است و مال عزیز است و تَن شریف/‌لیکن رفیق بر همه چیزی مُقَدَم است
 *بسیار خلافَ عهد کردی/آخر به غلط یکی وفا کن
*‌چنان مشتاقم ای دلبر به دیدارت که از دوری/برآید از دلم آهی بسوزد هفت دریا را
*‌لعل است یا لبانت؟ قند است یا دهانت؟/‌تا در بَرَت نگیرم،‌نیکم یقین نباشد...


سلام بر بلاگر کبیر :)

شما شیرازی هستین ؟

سلام به شما.

نیستم که آرزوی دیدن اردیبهشت شیراز رو دارم دیگه :)

سلام 
خسته نباشی اشکال نداره این شیردهی هم تموم میشه شروع میکنه غذای سفره رو خوردن عرق بیدمشک بگیر اب قند درست میکنی بریز داخلش تا بهت بچسبه خیلی تنهایی بقیه کلی کمک دارند به خاطر اون هست که خسته میشی نمیدونم ایران قیمتها چطوره ولی اگر طرف یکبار مصرف می خریدی کلی زحمتت کم میشد اخر که جوجه رو می بردی تو حیاط پرتشون می دادی میوه زیاد بخور و برای جوجه هم کمپوت پوره بخار پز هر طور که صلاح میدانی تهیه کن تا کمک شیرت بشه سوپ یادت نره حتما براش بپز هر دفعه یک ظرف گرم کن بهش بده ماءالشعیر بخور شیر رو زیاد می کنه من وقتی در شرایط شما بودم دوباره هشت ماهه حامله بودم با شکم بخیه سزارین فقط شیر خشک میدادم اگر خیلی احساس عجز کردی شبها بهش شیر خشک بده سیر میشه شاید یکبار بیدار بشه موفق باشی 😚

سلام قربانت.

میدونی چقدر زباله میشه؟؟ 
‌آخ میوه واقعا کم میخورم... 
شیرم کم نیست اصلا.
یعنی بچت یه سالش بود یه دونه دیگه هم هشت ماهه تو شکمت بود؟ ‌ووای چقدر باحال.
ممنون عزیز از راهنماییت.

اردیبهشت مباارک 😍😍😍
واااای ازین بچه داری و سختیاش تن ادمو میلرزونه😭
انشاله ک مهاجرت و کارهاش براتون راحت انجام شه و ب همه ارزوها خوشگلت و روزهای قشنگ برسی 😍😍❤️👨‍👩‍👧

قربونت

امیدوارم بچت خوابالو و کم دردسر باشه گلم
امین ممنون

سلام نتم صبح تموم شد تاچهاردهم شارژ نمیشه الان باشارژ سیم کارت اومدم دراین حداسیرمون کردی دختر. ایشالا به زودی همه ی خستگیات درمیره تا چندماه دیگه. اونوقت مشکلاتش اقلا خستگی جسمی نداره یاخییییلی کمه. بلاگر چقدر ذوق کردم راجع به مهاجرت جدی حرف زدین. برو که ایشالا دیگه جز برای سفر کوتاه مدت برنگردی. ما که اگه پول و موقعیتشو داشتیم باور کن خودمومیکشتم شوهرمومیبردم یه جوری. اما برامون خیلی ریسکه خیلی.خونه وماشین و کار نیم بند دولتی همسرو از دست میدیم ضمن اینکه خونه و ماشین تنهاوتنهاسرمایه مون حساب میشه. پس اندازم در حد دوسه تومنه بس که قسط داریم. امابه خدامن حاضر بودم هر سختی ای روبه جون بخرم حتی روهمین تنهاداراییمون ریسک کنم. ولی پسرااذیت میشن بااین اوضاع بد اقامتا.تو خیلی شرایطتت    مناسبه. ازته دلم آرزومیکنم بی. دردسر جابه جاشین

ای کچل...

راست میگی کم مونده... امسال سال سختیه.از شیر گرفتنش کابوسه برام اما بعدش حتما اوضاع بهتر میشه.
چی بگم ارزو امیدوارم هر چی خیرمونه اتفاق بیفته

سلام بلاگر مهربون....
خوبی عزیزم؟
اردیبهشت ماه توام مبارک باشه بانو.امیدوارم این ماه برات سرشار از اتفاقای مثبت و شیرین باشه و حسابی کیف کنی...
یکی از آرزوهای منم دیدن شهر قشنگ شیرازه....میدونم که باید حس فوق العاده ای باشه...
خوشحالم که در کل خوبی...با همسر رابطه تون ثبات داره و با هم فیلم دیدین و حرف زدین...همینا زندگی رو قشنگ میکنه...
مواظب خودت و حال دلت باش گلم.
اون جوجه ی دلبر نازتو هم از طرف من ببوس.

سلام گلم.

ممنون بد نیستم.
حتماا هست... اصلا فکرشو میکنم بوی بهار نارنج انگار میپیچه تو دماغم

فدای تو

سلام عزیزم میگم چرانظرهاى من ثبت نمیشه ؟

سلام گلم.بعد مدتهااااا این اولین پیامیه که از شما میبینم. 

بگم که من دیشب خوابِ شما و جوجه رُ دیدم و حسابی با جوجه بازی کردیم؟؟؟ ^___^

الهی بگردم! چقد ظرف شستنِ ـتون بامزه بود! :دی
از دستِ این فسقلی ـآ آخه !!

فک کنم من َم کاملاً همچین تصویری دارم ...
تویِ عصبانیت و خستگیِ ناشی از حس ـآیِ عاطفی؛ کاملاً همه چیُ میذارم زیرِ پا و یادم میره دوس داشتنُ :(
و خب تفاوتمون اینه که برا من این اتفاق اِنقد آشکاره که خودم َم متوجهش میشم !

قدمِ نی نی دوستتون َم مبارک ^_^
ایشالا زیرِ سایه پدر و مادرش با عشق و سلامتی بزرگ شه و خوشبخت زندگی کنه...

وای خدایا :( چه روزایِ سختی ...
واقعاً احسنت میگم به این همه صــبوری
من یه لحظه خودمُ جایِ شما میذارم، حِس میکنم که اصلاً نمیتونم و خیلی زود کم میارم!

چه بیت ـهایِ زیبایی ^___^ مِرسی :***

وای چه باحال.

بله برای خواننده بامزه است :) ‌من پوستم کنده میشه اخرش ^_^
‌خوب نمیدونم این برداشت که همه چیزو زیر پا میذارم رو چجور توضیح بدم.بنظر خودم که خوب وقتی منو به مرز سکته از ناراحتی و غم رسونده دلمو شکسته یا چنین چیزی اینکه انتظار داشته باشه من عین خلا باز بگن و بخندم و بچرخم انتظار بیجاییه دیگه.من سکوت میکنم و ناراحت به نظر میرسم و اون تو دلش میگه دیگه دوستم نداره.

آمین مرسی.

خدا به اندازه توان هر آدم بهش سختی میده.اگه اینو آدم هر لحظه یادش باشه خیلی چیزا رو راحت تر پشت سر میذاره.اما خوب ما فراموشکاریم اغلب اوقات

زنده باشی جانم

۰۲ ارديبهشت ۲۰:۰۶ زهرای سعید
چقدر روزای بارداریم میومدم میخوندم ک زایمان کردی و راحت شدی ،از عشق و علاقت به جوجه ،از شیرینی های بچه داری ،
الان خودمم یه جوجه به بغل دارم
سختیاشم درک میکنم و میفهمم .شیر شبشو قطع نکردی هنوز ؟ میگن از ۶،۷ ماه ب بعد باید قطع کرد تا مادر و بچه هردو خواب کامل داشته باشن
راستی . وااااای ک چقد منم در حسرت خوابیدن رو شکم بودم ،بعد نه ماه میچسبه ها 😊

ای جاااانم.

خدا نگهدار جوجه ات باشه عزیزم
راست میگن.. من قطع نکردم و خیلی پشیمونم.

:))

سلاممم...
واقعا شب سختی بودههه،،امیدوارم زودییی 10 ساعت عمیق پشت سر هم و رو شکم بخوابی بلاگر جان 😋
اتفاقا دقیقا تو فکرم این بود که خب اینا سختیا و ناراحتیای بچه داریه که هست دیگه،،پس خوشیها و شیرینی هاش کو،،
که خودتون تهش گفتید...
شبات آرومتر باشه بلاگر انشالااا...

سلام سایه جانم.

خدا رو شکر این دو شب اخیر تونستم بخوابم.

آره خودمم اخر پست یهو دیدم چقدر دارم غر میزنم ^_^

خیلی دوست دارم یه اردیبهشت مهمان من تو شیراز باشی
خیلی چشم به راهتم فقط باید یه بلیط بگیری و بیای
فقط همین

در مورد کتاب خوندنت با همسر تو پست پیش یادم رفت بنویسم که یه کتاب هم برای خودت در کنار اون داشته باش تو وقتهایی که میشه خوند بخون

اما در مورد ظرف شستن نمی تونی تو آب بازی تو سینک بازیش بدی بچه رو؟ بنشونیش کنار سینک پاهاش رو بذاری تو سینک آب بازی کنه؟

و اینکه چش بود بچه؟ الان دیگه باید دکتر هم برده باشیش؟
به نظرم زیاد مریض میشه. هومان تا یکسالگیش حتی یک بار هم مریض نشد اولین مریضیش که نیاز به دکتر و دارو پیدا کرد 13 ماهگیش بود اونم برده بودمش تهران آب به آب شد
میوه به اندازه کافی بهش میدی؟
خیلی مهمه ها میوه نمیذاره مریض بشه به خصوص سیب
خودت هم باید خیلی میوه بخوری
صبح هات رو کلا با میوه بگذرون
آجیلت رو هم خام بخور

وای مرسی از مهربونیت :)


‌باشه همین کارو میکنم.

شاید یه کم که بزرگتر بشه حرفمو بفهمه بشه.الان امتحان نکردما اما طبق شناختم ازش به کنار سینک قانع نمیشه و بعد میخواد به همه ظرفا هم یه دستی بکشه.یه بار امتحان میکنم حالش که خوب بشه.

آره دیگه بهت گفتم.
اتفاقا پری روز خودم داشتم فکر میکردم چقدر مریض میشه فرت و فرت :/
‌میوه میدم.نه هر روز... دیگه بیشتر بهش میرسم حتما.
مرسی نسیم

امیدوارم جوجه و خودت حالتون خوب شده باشه.

جالبه که مردها با اون دیدی که خودمون ب خودمون نگاه میکنیم بهمون نگاه نمیکنن.
شایدم بخاطر اینه که از دل و حس واقعیمون خبر ندارن و فقط ظاهر رو میبینن.

اوه چقدر خلاق...
روش ظرف شستنت خیلی خلاقانه بود😉


من بد نیستم .جوجه خوب نشده.غفلت کنم مفش تا زیر چونش میاد :/



۰۳ ارديبهشت ۱۶:۳۲ بانو شهریوری
سلام عزیزم خوبه که با همسرجانت سر سخن باز کردی ... انشاالله جوجه جونت بهتر بشه و از بهونگی هاشم کم بشه

ممنون عزیز جانم

وای دختر خیلی گناهی تووو 
واقعا یه تنه خیلی سخته خدا بهت صبر و توانایی بده عزیزم

ممنون سهیلا.

خودمم هرشب به خدا میگم خدایا بهم صبر و انرژی بیشتر بده

سلام بر مامان بلاگر عزیز 
خیلیی خوشحالم که حال دلت داره روز به روز بهتر میشه انشالله که همیشه دلتون خوش و لبتون خندون باشه 🙏💖 واااى اردیبهشت شیراز بهشتى هست واقعااا انشالله قسمتتون بشه برین ☺️😍 اهان بلاگر جان براى مهاجرت چون تجربه اش رو دارم میگم اگه برنامه ریزى شده و حساب شده کاراتونو بکنین خوبه اگه نه خداى نکرده اذیت میشین و پلهاى پشت سرتون رو از دست ندین ! خوب کلا مهاجرت توى اروپا و کشورهاى پیشرفته خوبی هاى خودشون رو دارن ولى سختیها و بد بودن اب و هوا و تنهایی و غربت و یه سرى نکات ریز که اولش اصلااا به چشم نمیاد و ( مثلا همه میگن بابا ایران اینقدررر سختى داریم و ووو حالا بیاییم اونور و همش سرد باشه یا برف باشه چیزى نیس که :/ که توى طولانى مدت هست واقعااا هواى خوب و خورشید نعمته ادم ناخوداگاه غمگین و افسرده میشه و سخته بیرون رفتن و هواى خوب ارزو میشه:/  یا اوایل که هنوز جا نیفتاده و حتى یه وقتایی سفر به همین ایران هزینه اش زیاد میشه و هى دو دو تا چهارتا ادم میکنه که یکماه مرخصى و بى حقوق و کلییی هزینه و که دیدارى تازه بشه با خونواده ها ووو ) که خب صد البته روحیه ى ادمها متفاوت هست، ضمن اینکه کار خوب یا تخصص یا پشتوانه ى مالى و البته زبان اون کشور که ادم بتونه ظرف یکى دو سال به  ثبات برسه... گفتنى زیاده بلاگر جانم ببخشید سرتون رو درد اوردم منظورم از اینهمه گفتن این بود که مهاجرت مزایا داره و خیلی خوب هست امااا مسایل و مشکلات و سختیهاش هم ندیده نگیرین که اماده باشین و اذیت نشین خداى نکرده. هر چند یادم هست که خواهرتون خارج از ایران هستن و حتما مشورت میکنین و با شناختى که ازتون دارم میدونم بهترین انتخاب رو میکنین 🌸 امیدوارم هر جاى این کره خاکى برین خوب و خوش و سلامت برین و بهتریناااا براتون با جوجه خان رقم بخوره 😍 

سلام مهربان قشنگم.

ممنون عزیزم.
وای شیراااز ❤

‌واقعا ممنونم ازت بخاطر راهنمایی هات.میشه بپرسم کجا زندگی میکنی؟؟
‌اره فکر کنم مساله کنار اومدن با آب و هوا سخت باشه.حالا قراره جمعه با خواهرم و شوهرش یه تماس تصویری داشته باشیم بیشتر صحبت کنیم و فقط درمورد سختی هاش حرف بزنیم.
ممنون از محبتت که راهنماییم میکنی و اگاهم میکنی عزیز.تمام تلاشمون اینه بر پایه احساس تصمیم نگیریم .

واى بلاگر انقدبرات نوشتم ولى هرچى نگاه میکردم نبود,واااى پس خبرمو بگم که به وضعیتت امیدوارشى, دخترم دوازده فروردین اومد تو ده ماه وبنده دست گل به اب دادم والان هفته 12بارداریمه,یادته که بهت گفته بودم بیشترکارایه دخترمو مامانم کمک میکرد خب باید بگم به احتمال زیاد بخاطر شغل همسرکوچ کنیم تهران واقعا نمیدونم چه خاکى بریزم توشهرغریب ,بنیه ضعیف, دخترى بازیگوش, وضعیت مالى... 

وای عزیزم چرا آخه پیامات بهم نمیرسید.

ای جانم مبارکه.
میدونم شرایطت سخت تر میشه اما خوب تولد یه بچه هر جور باشه اتفاق مبارکیه.
باید صبور تر بشی و کفش آهنی پا کنی دختر.
برات بهترینا رو آرزو میکنم

بینِ اینهمه دغدغه،
تولدِ سعدی رو یادت بوده
جالب بوده برام!!
.
بنظرم که تو خیلی هم کم نظیر و پر انرژی هستی. 

وای خیلی باحالی... یعنی یه لحظه فکر کردم به چند جمله اولت کلی خندیدم.


ممنون عزیز دلم.

فداى تومهربون, بیشترین غصه ام بخاطردخترمه خیلى درحقش ظلم میشه, دکترگفته تاهفته 20بارداریم میتونم بهش شیربدم وبدتراینکه اصلا شیرخشک نمیخوره, نمیدونم بایدچکارکنم چون فقط فقطم بایدسینه ام دهنش باشه تاخوابش ببره

نظر دکترا متفاوته واقعا.دکتر من گفته بود تا هفته بیست و هفت اگه باردار شدی میتونی شیر بدی.حالا یه ذره این ور اون ور البته توفیر نمیکنه.

حالا اینا هیچی مگه نمیگی بچت ‌الان ده ماهشه؟ ‌خوب تو بیستمین هفته ی بارداریت چند وقتش میشه دقیقا؟؟ ‌


بازم سلام بلاگر جانم 🌸 

من جنوب انگلیس زندگى میکنم عزیزم 

اره خیلییی خوبه که یکى از خونواده ادم اونجا باشه و ادم بتونه مشورت بگیره حتما همینطوره انشالله بهترین تصمیم رو میگیرین و خداوند مسیر روتون رو سبز و روشن و هموار کنه 🙏💖 

فکر کن تو انگلیس ببینمت یه روز😊

چه باحال میشه..

اره واقعا نظرامتفاوته به من گفتن باعث زایمان زودرس میشه, دخترم تقریبا یک سال یه ماهشه 

ماشالا دیگه بزرگه که. سازمان بهداشت جهانی میگه بچه هایی که ماماناشون دچار سو تغذیه نیستن یک سال و نیم شیر خوردن براشون کافیه.اصلا این نیست که فکر کنی حالا بیست هفتگی شیرشو قطع کنی بهش ظلم کردی عزیز.

اون نظریه هم که شیر دادن بخاطر اکسی توسین باعث زایمان زودرس میشه رد شده عزیزم.
بنظرم کمتر به شایعات بپرداز.تحقیق کن ببین واقعا منابع درست علمی چی گفتن .

سلام‌عزیزم خوبییی تولد گل پسری پیش پیش مبارک
ما تولد رونیکا رو گرفتیم تموم شد  به خوبی خداروشکر
منو شما از اول با خواب این فسقلیا مشکل داشتیم معلوم نی تا کی درگیرش باشیم خخخ میگن از شیر بگیری درس میشه یه چن مدت دیگه صبوری کنیم تا اونجا برسه به امید اون روز وگرنه این دوتا فسقلیا خوابشون درست بشو نی خخخ

سلام فدات شم ممنونم.


عه به سلامتی و مبارکی.

کی میخوای از شیر بگیریش مونا؟

بلاگرجونم منظورم بود 20هفته بشم میشه یک سال یه ماهش ها متوجه منظورم شدى یا بد نوشتم 

عه...

ببین کل حرفم اینه به خودت احساس گناه نده. من خودم چهار ماه شیر مامانمو خوردم ^_^‌ تو که بخاطر ظالم بودن ازش نمیگیری شیر رو.شرایط ایجاب میکنه.پس بجای این موضوع به چیزای حیاتی مهم فکر کن.نحوه رفتار صحیح با بچه بزرگترت بعد تولد جوجه دوم رو و بازسازی بدنت تو کمترین زمان ممکن رو بهش بپرداز...

اره درسته حرفات, ولى من درطول روز فقط دنبال رسیدگى به بچمم اون ساعتى هم که خوابه یکم درازبکشم یا غذادرست کنم ظرف بشورم, اگه بخوام چیزى بخورم واقعا نمیزارتم همرو پخش زمین میکنه باهیچى هم سرگرم نمیشه هرچیز جدیدى میزارم جلوش فقط چنددقیقه اول براش جذابه 

کم کم درست میشن باور کن. بچه منم همینجوریه.الان مثلا بستنی دستش بدم یه ذره میشینه.یا موقع غذا خوردنمون برنجای خودشو میپاشه میاد سراغ بشقابای ما.براش در قابلمه میریزم.تو لیوان یه کم آب میریزم دستشو میکنه توش.یا کاسه ماست میذارم جلوش میماله به سر و روش... فقط نمیذاره غذا درست کنم.خخخ

تا بچه دومت بیاد خیلی از این مسایل حل میشن ان شاالله.

میدونی به مردها در هر حالتی باید گفت دوست دارم! یعنی دلشون میخواد هی بشنون این جمله دو کلمه ای رو.

خوش اشتها هستن ماشالا :) ‌کی دوست نداره بشنوه ^_^

انقدقشنگ راحت ازبچه دوم دا
شتن گفتى که اگه خودت بچه نداشتى میگفتم نفسش
 ازجا گرم بیرون میاد ,اونم توکه جوجت بدخوابه وتودست تنها, مرررررررسى ازاین
همه انرژى مثبت.

سوء تفاهم نشه.من نگفتم راحته.گفتم تا دومی بیاد یه سری از مسایلت با اولی حل شده.خوب این مساله ی تعارف برداری نیست واقعا مینا.با اومدن دومی تا یکی دو سال ممکنه خیلی اوضاعت قاطی پاطی بشه.بنظرم باید آمادگی هر چیزی داشته باشی و اعصابتو بتونی آروم نگه داری.

ولی من خودم واقعا اگه مساله مهاجرت پیش نمیومد میخواستم امسال یه جوجه دوم داشته باشم.حالا امسال نشد.. سال بعد حتما این کارو میکنم اگه زنده باشم ^_^‌ 
میخوام راه کیت میدلتونو ادامه بدم ^_^

واى مشکل اعصاب.... فقط دارم اینجورى به خودم امیدمیدم که شبیه دوقلو میشنو زحمتشون یه باره تموم میشه خودم مامان جوانى میشم البته اگه دیونه نشم خخخ
انشاالله هرچى صلاحه برات پیش بیاد چه توایران چه اونو توکل به خدا

:)

واکسن ۱۸ ماهگی و بزنیم بعد میگیرمش دیگه بسشه خخخ
والا به خدا هلاک شدم از شیر بگیریم درست بشه همین خوابشون الان دخترعمومم مشکلش مث ما بود میگه اران از شیر گرفتش شب میخوابه تا ظهر فرداش یه بارم پانمیشه امیدولر شدم منم

من زودتر میگیرم اگه خدا بخواد.


امیدوارم ما هم به اون درجه از خوش شانسی برسیم😊


اااى جااان 😍 
اره چقدر هیجان انگیز میشه که همو اینجا ببینیم 😇 
راستى پیشاپیش تولد جوجه خان خیلییی مبارکککک باشه انشالله جشن فارغ التحصیلیش و دامادیش 😍😘 

^_^ فعلا که برای ویزا مشکل داریم.


ممنوووون عزیزم

بخش‌هایی از این نظر که با * مشخص شده، توسط مدیر سایت حذف شده است

**** **** ** ****** ** ****** *** **** *** *** *** **** **** **** **** ****** ** ******** *** ** ***** ****** ******* ***** ** **** ** ***** ******** ***** * ***** ** ******* *** ***** *** **** ** ** **** ********** **** ****** ** **** **** *** *** ** ** *** * **** * **** ****** *** * ** *** *** ***** * *** ***** ***** ** **** ** ** *** ***** **** ** ****** ******* ***** ***** **** ** ***** ******* ** ** **** *** *** ******* ***** * ***** ******* ****** * **** ****** ****** **** ******* *** ** ** **** ***** ***** **** ****** ** ** *** **** *** **** **** *** ** ** *** ***** **** ***** **** ******* ***** *** * *** ** *** *** ****** **** ** * ****** *** ** ** *** **** ** *** ** ****** ** ******* *** ** **** **** * *** **** ****** **** *** *** ***** **** **** ***** *** ** *** ****** ** ** ** ***** ***** ****** **** **** ** ***** **** *** ***** ****** * *** ** * **** * ***** * ***** *** *** *** *** ****** **** ** ***** *** ** ****** **** * *** ****** *** *** ***** ****** * *** ** ** **** ** ***** ****** *** ***** * **** *** *** ** ** ** **** ** ***** ** ****** *** ** ***** *** *** **** *** ****** **** *** * *** *** * 
****** ** ****** ** * ***** ** *** ***** ** *** **** **** ****** **** ** *** **** **** **** ****** * 
******** ** ***** ** ***** ***** ******** ** 

عزیزمی گلم.

ما هم تصمیممون تقریبا مشابهه.الان مساله همون شینگنه که گیر کردیم.یه جور باشه که قرار نشه ضمانت مالی یا ملکی برای برگشت بذاریم...اون جور بشه باقی چیزا دیگه خیلی طول نمیکشه.‌میدونی که تو ایران این چیزا باید با آشنا بازی یا رشوه حل شن😞و میخوایم سه تایی بیایم.نمیخوایم جدا بشیم یه مدت.راجع به اون پاس بریتیش هم میدونیم اما خوب باز میشه به کشورهای همسایه ایران سفر کرد.الان من خیلی آشنا دارم که مثلا میان گرجستان ارمنستان اینا بعد با پاس ایرانی ایرانشونم تو اون شش هفت سال میان.البته خوب ریسکم داره دیگه... 
وای خیلی جالب میشه که من مثلا ببینمت اونجا.قند تو دلم آب میشه اونجا هم رفیق داشته باشم ^_^ 

بخش‌هایی از این نظر که با * مشخص شده، توسط مدیر سایت حذف شده است
**** *** *** ******* ** 
** **** ***** *** *** *** ****** **** ** ***** * ******* ******* ***** **** ****** ***** **** ** **** *** **** ****** ** ***** **** ** ***** ****** *** **** * *** *** ****** **** **** ***** *** **** * **** **** *** ** ****** ***** ** *** ****** ***** ***** ***** ****** ***** ***** ** *** ****** ***** ** *** *** *** **** * ***** **** **** * ***** * **** * **** ** *** * ********* ***** **** **** * *** **** ***** ***** ******* * ***** *** *** ***** ** ***** ** ***** *** ****  ** *** ** ********* ***** ****** * *** ******* ***** **** **** ** ****** **** **** * **** ** *** **** ** * ** *** **** ** ** *** ** **** ***** *** ** ** **** ***** **** **** ***** ******* **** ***** *** *** *** ******* ** *** ******* ** ******** *** **** **** **** ******* ***** **** **** **** *** * **** *** **** ******* ***** **** * ******* ******* **** ***** ** ***** * ***** ******* ***** *** * **** ***** ***** **** **** * ****** ** ** **** ** ** *** ***** *** * ***** ****** ***** *** ******* ** *** ** ***** **** ****** ** ***** *** ***** * *** ** *** ***** ***** *** **** **** *** ***** ****** *** ***** ** ** ***** *** * 
**** ***** ***** **** *** ***** **** **** * ******** **** **** *** ***** ***** *** ***** * ***** * ****** *** ****** **** **** ***** *** *** **** **** ***** ** **** ** *** **** ****** ***** ***** 

ممنون از وقتی که گذاشتی این اطلاعاتو بهم بدی عزیزم.

جریان ویزا تقریبا داره حل میشه انگار... 
الان فقط باید تمرکزمون رو بذاریم رو حرفه و درامد اونجا و کمی حرفه ای بیایم....
تولد و مهمونی بازی که تموم شه باید با همسرم حسابی صحبت کنیم.

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
سلام!
به وب من خوش آمدی.
مشخصات منو میتونی از قسمت *بلاگر شناسی* بخونی.
اگر که خاموش همراه منی خواهشا موقع پستهای رمز دار روشن نشو!
اگر وب داری و کامنت میذاری خواهشا آدرس بذار شاید لازم شد :)

دوست خوبم!
اینجا یه رسانه ی مجازیه اما یادت نره ما آدم های واقعی هستیم..
از شکستن دل همدیگه با حرفای نامناسب پرهیز کنیم.
هدف از ایجاد این وب صرفا ثبت دلنوشته های من و گهگاهی نوازش طبع لطیف شما با شعره.
تمام نیکی ها و بهترین های دنیا از آنِ شما و سرِ راهِ شما باشه.
ان شاء الله.
آرشیو مطالب
شهریور ۱۴۰۱ ( ۱ )
مرداد ۱۴۰۱ ( ۲ )
تیر ۱۴۰۱ ( ۱ )
خرداد ۱۴۰۱ ( ۲ )
ارديبهشت ۱۴۰۱ ( ۲ )
فروردين ۱۴۰۱ ( ۳ )
بهمن ۱۴۰۰ ( ۳ )
دی ۱۴۰۰ ( ۲ )
آذر ۱۴۰۰ ( ۲ )
آبان ۱۴۰۰ ( ۲ )
مهر ۱۴۰۰ ( ۲ )
شهریور ۱۴۰۰ ( ۳ )
مرداد ۱۴۰۰ ( ۲ )
تیر ۱۴۰۰ ( ۳ )
خرداد ۱۴۰۰ ( ۴ )
ارديبهشت ۱۴۰۰ ( ۴ )
فروردين ۱۴۰۰ ( ۲ )
اسفند ۱۳۹۹ ( ۵ )
بهمن ۱۳۹۹ ( ۶ )
دی ۱۳۹۹ ( ۱۱ )
آذر ۱۳۹۹ ( ۸ )
آبان ۱۳۹۹ ( ۴ )
مهر ۱۳۹۹ ( ۶ )
شهریور ۱۳۹۹ ( ۶ )
مرداد ۱۳۹۹ ( ۲ )
تیر ۱۳۹۹ ( ۵ )
خرداد ۱۳۹۹ ( ۳ )
ارديبهشت ۱۳۹۹ ( ۵ )
فروردين ۱۳۹۹ ( ۴ )
اسفند ۱۳۹۸ ( ۴ )
بهمن ۱۳۹۸ ( ۴ )
دی ۱۳۹۸ ( ۴ )
آذر ۱۳۹۸ ( ۴ )
آبان ۱۳۹۸ ( ۴ )
مهر ۱۳۹۸ ( ۴ )
شهریور ۱۳۹۸ ( ۶ )
مرداد ۱۳۹۸ ( ۴ )
تیر ۱۳۹۸ ( ۴ )
خرداد ۱۳۹۸ ( ۴ )
ارديبهشت ۱۳۹۸ ( ۲ )
فروردين ۱۳۹۸ ( ۳ )
اسفند ۱۳۹۷ ( ۳ )
بهمن ۱۳۹۷ ( ۸ )
دی ۱۳۹۷ ( ۵ )
آذر ۱۳۹۷ ( ۶ )
آبان ۱۳۹۷ ( ۴ )
مهر ۱۳۹۷ ( ۴ )
شهریور ۱۳۹۷ ( ۴ )
مرداد ۱۳۹۷ ( ۸ )
تیر ۱۳۹۷ ( ۵ )
خرداد ۱۳۹۷ ( ۸ )
ارديبهشت ۱۳۹۷ ( ۹ )
فروردين ۱۳۹۷ ( ۶ )
اسفند ۱۳۹۶ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۶ ( ۴ )
دی ۱۳۹۶ ( ۹ )
آذر ۱۳۹۶ ( ۲ )
شهریور ۱۳۹۶ ( ۲ )
مرداد ۱۳۹۶ ( ۲ )
تیر ۱۳۹۶ ( ۱ )
خرداد ۱۳۹۶ ( ۱ )
ارديبهشت ۱۳۹۶ ( ۲ )
فروردين ۱۳۹۶ ( ۸ )
اسفند ۱۳۹۵ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۵ ( ۸ )
دی ۱۳۹۵ ( ۶ )
آذر ۱۳۹۵ ( ۶ )
آبان ۱۳۹۵ ( ۹ )
مهر ۱۳۹۵ ( ۶ )
شهریور ۱۳۹۵ ( ۱۳ )
مرداد ۱۳۹۵ ( ۶ )
تیر ۱۳۹۵ ( ۱۶ )
خرداد ۱۳۹۵ ( ۱۸ )
ارديبهشت ۱۳۹۵ ( ۱۶ )
فروردين ۱۳۹۵ ( ۱۲ )
اسفند ۱۳۹۴ ( ۱۵ )
موضوعات
روزنوشت (۲۱۶)
شعر نوشت (۵)
پخت و پز نوشت (۴)
عکس (۱۰)
مناسبت نوشت (۵)
زبان در خانه (۱)
پیوندهای روزانه
اجاره مبله در تهران
گرسنه ها بخوانند :)
مامان-بابا ها بخوانند 2 :)
مامان-بابا ها بخوانند 1 :)
همه ی خانم ها بخوانند :)
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان