چهارمین شب نوشت...

قشنگ جان ها سلاااام.

برید اونور که بلاگر نیومد نیومد،حالا که اومده میخواد اصلا دو شب پشت سر هم پست بذاره^_^

خوب آخه تو این مدت طولانی یه عالمه روز و شب بوده که یه عالمه حرف ریز و درشت قورت دادم:((

دوست دارم جبران شه.

بچه ها دیشب خیلی شب سختی بود.قشنگ پوستم کنده شد و جوجه بی درد سر نخوابید که نخوابید.دیشب شش ساعت و نیم شیرش ندادم اما چه فایده که تا پنج صبح رو پام بود و دیگه دم صبح خواب و پا درد دیوونم کرده بودن.

امشب چهارمین شبه دیگه.هرچند میگن سختیش سه شبه اما من اگه از این جریان هفت هشت روزه به سلامت بگذرم کلاهمو بالا میندازم.

آیا موج اعتراض ها و تجمع ها و تظاهرات کمرنگ و ملایم تر شده به نظرتون یا چون من فیلترم از همه جا بی خبرم؟؟؟

خوب از این مدت بگم...

خدا رو شکر که دوستیم با دو تا دوستای کلاس زبانیم هر روز بهتر و بهتر شده.خیلی دور هم جمع میشیم و یه هفته که همو نمیبینیم دلتنگ میشیم.کنارشون بهم خیلی خوش میگذره.اتفاقا امروز داشتیم چت میکردیم،بهشون گفتم چقدر از خدا ممنونم بخاطر این دوستی که سر راهم گذاشت.دو سال پیش یه همچین شرایطی برای من رویا بود...

اما در عوض فرفر رو کمتر و کمتر میبینم.

خیلی زیاد کار میکنه و جگر منو کباب کرده با این اوضاعی که خودشو توش گرفتار کرده.

دپرس طور و خسته است.ماهی یه بار به سختی در حد یه ساعت همو شاید ببینیم.

دیگه یه دوست دیگه ی کلاس زبانی داشتم که یه دوره غیب شد بعد باز پیدا شد، جمعه ی گذشته عروسیش بود که با همسر رفتیم.

بیشتر آدمای اطرافم معمولا دوست ندارن تو مجالس غریبه شرکت کنن.اما من که جوجه رو زدم زیر بغل و رفتم و خیلی هم روحیه ام عوض شد.

اولین عروسی که جوجه توش حضور داشت.... انقدر عکس العملش به رقص نور و رقص مردم جالب بود که خدا میدونه.تو این مدت هیچوقت انقدر شنگول ندیده بودمش..

این مدت اخیر دستی دستی خیلی افسردگی کشیده بودم.الان خوبم اما خوب بلاگر همیشه نیستم.

با همسر مشکل حادی ندارم اما خوب ازش راضی نیستم... از اینکه بی گدار به آب زد و رفت سر این کار،از اینکه خودشو سلامتیشو و ما رو فدا کرد،از اینکه الان عجولانه میخواد بیاد بیرون....

میگه اشتباه کردم .تو همین هشت ماهم کلی بزرگ شدن بچمو از دست دادم،بی حوصله شدم،ضرر کردم.... میام بیرون وقتم آزاد میشه،بیشتر بیرون میریم،پیاده روی میریم،فلان میکنم،بهمان میکنم.... چه میدونم... من میگم داره عجله میکنه.بهتره تا تابستون که اوج مشتری و درامده بمونه.اما خوب قلبم راضی نمیشه پا فشاری کنم و بخاطر پول شوهرمو لای منگنه بذارم.ولی خوب دلمم روشن نیست.حس میکنم بیرونم بیاد یه دونه از این کارایی که میگه رو نمیکنه.نمیکنه چون تکلیفش با خودش معلوم نیست.چون با خودش خلوت درست حسابی نداره.چون یقه خودشو نمیگیره از خودش حساب بکشه.

دوستش دارم خیلی اما بازم میگم.ازش راضی نیستم.زحمت میکشه بی خوابی میکشه اما دور باطل وار....

نه دلم میخواد دلمو سیاه و سنگی کنم باهاش،نه از این مهر و محبت حس خوبی میگیرم.

آدمی مثل من جز یه قلب که برام بزنه و هر روز مطمئنم کنه دوستم داره هیچی نمیخواد.

اینایی که نوشتم عمق و ریشه ی قلبمه.وگرنه به نظر نمیرسه چیز خیلی حادی تو خونمون باشه.بگذریم...

هفته ی پیش بالاخره بعد از نود و بوقی یه طرح کتابخونه کشیدم.پایینش دو تا کمد دادم که بلندیش یه جور باشه دست جوجه به کتابا نرسه الان.سه تا قفسه کتاب داره و یه قفسه هم باریکتر برای جای مجسمه هام کشیدم.تلگرامی سفارش دادم و امشب برامون آوردنش.خیلی دوستش دارم خیلی.... ام دی افه. پولش شد دویست و هشتاد و من خیلی خوشحال شدم.چون براش پونصد کنار گذاشته بودم.حالا بقیشو یا میدم همسر برای خودش شلوار بخره یا اگه قبول نکرد برای خونه ساعت دیواری میخرم.

امسال به لحاظ مالی واقعا برامون سال افتضاحی بود.

انقدر در جا زدیم و سختی کشیدیم که خسته شدیم.قبلا هم که خونه خریده بودیم یه مدت خیلی فلاکت کشیدیم اما حداقل خونه خریده بودیم.الان چی؟؟ رستوران که یه هزار تومن ازش به خونه نرسید.حقوق شرکت هم واقعا کمه.واقعا کم....

همسر بی شلوار و بی کفشه.اما هرچی بهش میگم بیا این پول برو بخر قبول نمیکنه.خوب بابا این پولم درسته من پس انداز میکنم اما پول زحمتای توئه دیگه.

کم مونده تا عید.دم عید باز شرکت یه پاداش و عیدی میده آدم یه حالی به خودش میده.

من که تصمیم گرفتم جز یه کیف و شلوار و شاید یه ذره لباس خونه چیزی نخرم.خدا رو شکر از پارسال عید هم که نرفتیم مسافرت اسکناسای تازه برای عیدی داریم.

هنوز حرفشو نزدیم اما من برای عید فقط به شمال فکر میکنم.

بعد اون مسافرت کذایی نه من به مادرشوهر و خواهرشوهرم زنگ زدم نه اونا به من.

راستش جدیدا خیلی به این فکر کردم باید باید باید ببخشمشون.اصلا یه بخشی از حال بدی که دچارش میشم هنوز از فکر اوناست.باید ببخشم که آروم شم.باید باهاشون مهربون شم و بعنوان مخلوق خالقم دوستشون داشته باشم که آروم شم.هر روز گذاشتمشون تو مغزم و این ور اون ور میبرمشون و حرص میخورم،ناراحت میشم...

تو قلبم کینه درست شده. باید جلاش بدم... خدایا کمکم کن.چون روحم اونقدر بزرگ نیست... 

چند روز هی به خودم گفتم تلفنو بردار،زنگ بزن.... باز نزدم.

آماده نیستم.زور که نیست...

الان جوجه ام یه ساعته که شیر نخورده.تو همین یه ساعت یه بار رو پا گذاشتمش.اما الان پایین خوابه.امیدوارم دو سه ساعت قشنگ بخوابه.

منم با اینکه خیلی اوضاع آمادگیم برای امتحانا خرابه اما میخوابم الان.خیلی خسته ام..

بازم حرف دارم اما خوب دیگه بهتون رحم میکنم امشب^_^

به خدا میسپارمتون.

+جوجه ام امروز هشت ماهه شد^_^

۱۵ دی ۰۱:۰۷ مامان دخترم
هوووووم...
چی لذت بخشتر از اینکه بیای جگر نوشتهای جگری مثل تو رو قبل از خواب بخونی؟؟؟

بسپار ب خدا و صلاح کارتونو از خودش بخواه ک اگه مصلحت ب مونده همسر جانت بمونه و اگه ب رفتنه ازون کار بیاد بیرون...

ان شاالله خدا از کرم و رحمت و بخشش بی انتهاش نصیب و روزی زندگی همه بکنه...

ببخش بلاگر...ببخش
بثول خودت هی دنبال خودت نکش این حجم از ناراحتی و حسای بد نسبت ب خانواده همسر...
بخشش چیزی از تو کم نمیکنه...
بزرگی میگه هرشب قبل از خواب ببخشید تمام کسانی رو ک ب طریقی شمارو ناراحت کردن...بگذارید بار اشتباهاتشون رو خودشون ب دوش بکشن☺

ان شاالله ک دم عید خدا ی حال اساسی بهتون بده و جسم و روحتونو پر از فراوانی و عشق و محبت بکنه...

امیدوارم پسر قشنگمون امشو اروم اروم بخوابه و مامانشو خوشحال کنه...

شبت پرستاره...

قربون محبتت عزیزم.

آمین...
اینا همه رو میدونم مینا جون نمیدونم چرا اینجوری شدم:((

آمین.ان شاالله برای هممون اینطور باشه.
آره جون خودش.. پسر گلت تا صبح نابودم کرد دیشب...

۱۵ دی ۰۱:۰۸ مامان دخترم
راستی هشت ماهگیش مبارک...
ان شاالله هشتاد سالگیشو ببینیم
😗😗😗😍😍😍😍

قربون اعتماد به نفست بشم.اون موقع من و تو صد و ده سالمونه🤣

۱۵ دی ۱۳:۳۱ باران
عزیز دلم موج اعتراض ها کم نشده. اینطوری گفته میشه که مردم ناامید بشن دیگه برای اعتراض به خیابون ها نیان

خدا قوت خانومی. خدا رو شکر با دیدن هر لبخند پسر گلت خستگیت از تنت درمیاد 
در مورد کار و رکود درامد هم میتونم تو رو درک کنم و هم همسرت رو. نمیخواد مدت زیادی صبر کنه و زمان از دست بده. الهی هر چی به خیر و صلاحتونه براتون پیش بیاد

در مورد خانواده همسرت هم فکر میکنم چون قلب مهربونی داری از اینکه نتونستی ببخشیشون ناراحتی.  نبهشیدن و کینه به دل گرفتن به قلب مهربون تو نمیاد. ببخش تا خودت هم آروم بشی

دوستت دارم عزیز مهربونم :*

چی بگم والا.آدم از کارشون سر در نمیاره که.

سلامت باشی جونم.
آمین.
وای مرسی عزیز.‌‌

جگر منی.متقابلا

سلام عزیزم
میگم یه دفه وعده هاشو قطع نکن اگه ۱۰ بار میخورده بکن ۸ بار بعد بکن ۵ بار هی کمترش کن که هیچکدومتون اذیت نشین من الان رسوندم به ۱ بار ۱ بار هم دم صبح که بازکم کم اونم حذف میکنم ولی تا همینشم راضی ام
عزیزم ان شاءالله شرایط تون تو زندگی مشترک بهزودی عالی عالی بشه موفق باشی عزیزم

سلام مونا جون.

جوجه ی من هشت بار ده بار بیدار نمیشه که .میگه کلا سینه تو دهنم باشه تا صبح.هر بار غلت زدم جلو دهنم باشه خودمو باهاش آروم کنم فورا بخوابم.
موفق باشی جانم.
آمین .قربان تو

۱۵ دی ۱۹:۵۰ soheila joon
سلام دختر 
چقد ناراحت شدم بابت رستوران 
انشالله هرچی که بصلاحتون هست اتفاق بیوفته 

هشت ماهگی جوجه نازم مبارک

فدات بشم سهیلا جونم

برا این مشکل هم باهات صحبت میکنم تجربه اینم دارم اگه تونستی اینستا بیای اونجا باهات حرف بزنم شاید به دردت خورد فدا

مونا جون از بعد فیلترینگ من حتی با فیلتر شکن نتونستم اینستا رو باز کنم متاسفانه.اگه تلگرام هستی آی دی تلگرامتو برام خصوصی بذار.

۱۶ دی ۰۰:۰۳ مری مریا
سلام بلاگر جان دلم.
از آخر به اول😻
هشت ماهگی جوجه مبااااارک💝
ببخش گلم. درکت میکنم عزیزم حال بدیه...قلب مهربونت نمیتونه کینه داشته باشه.
الهی که از همین لحظه خیر و برکت و روزی سرازیر شه تو زندگی سه نفرتون.
خدا دوستاتو برات نگه داره و دوستیتون پایدار و مانا. 

سلام دخملو.

مرسی که انقدر دعاهای خوب کردی برام

سلام بلاگر مهربونم خوبی عزیزم؟
به به چقدر پست گذاشتنات میچسبه..
یکی تو یکی مینا یکی آرزو من عاشق خوندن شماهام...بسکه حس نوشتنتونو دوس دارم.
هشت ماهگی گل پسرت مبارک باشه عزیزم...
چقدر خوب که خدا انقدر دوستای خوبی رو سر راهت قرار داده.من از خدام بود شما دوستای وبلاگی همشهریم باشین و با هم بریم بیرون و دورهمی بذاریم و ...
اما خوب من هرچقدر از دوست مجازی شانس دارم برعکس از دوست دنیای واقعی شانس ندارم.خخخخخ.
در مورد کار همسرت امیدوارم اون چیزی که به خیر و صلاحتونه پیش بیاد.
به به کتابخونه تون مبارک باشه عزیزم.تونستی عکسشو بذار ببینیم لذت ببریم.
امیدوارم توی پروژه ی شیر شب موفق بوده باشی.مادربودن واقعا کار سختیه....الکی نیست که میگن بهشت زیر پای مادراست.
در مورد مادرشوهرت اینا هم...به نظرم اون کاری رو بکن که بهت آرامش بده.اگر فکر میکنی زنگ زدن حالتو بهتر میکنه زنگ بزن اگر نه بیخیال.
در مورد اون جمله ای که در مورد همسرت گفتی:
 دلم میخواد دلمو سیاه و سنگی کنم باهاش،نه از این مهر و محبت حس خوبی میگیرم.
من دقیقا به همین حال و روز دچارم.حالا تو به نوعی من به نوع بدتری..
کاش دلامون لبریز از عشق بشه...
میبوسمت.مواظب خودت باش گلم.

سلام بر تو عزیزم.قربانت

به به بازگشتم به منم چسبیده...
^_^ منم که نگفته پیداست پستهاتو دوست میدارم
سلامت باشی فدات
اوهووووم کاش میشد... 
امیدوارم یه وقتی که انتظار نداری دوست واقعی هم بیابی..
وای خیلی دوستش میدارم.باشه عکس میذارم ازش.
پروژه ی نام برده پدر منو دراورده اما دیشب به عنوان پنجمین شب خیلی بهتر بود.دو بار بیدار شد که زیاد طول نکشید گریه هاش دوباره خوابید.
نه الان بهم آرامش نمیده :(
قربون دلت برم.کاش این دیوونه ها بیشتر قدر ما رو بدونن.ما به این عسلی^_^

۱۶ دی ۱۱:۰۶ جناب دچار
چقدر باحال درد دل میکنی :))) آدم خسته نمیشه از گوش دادنش
دلم برا شوهرت سوخت که شلوار نداره :)))

_^ اصلا شهد و شکره که از سخنم میریزه^_^

دلتون نسوزه.اصلا چه معنی میده مرد شلوار داشته باشه:)))

۱۶ دی ۱۱:۲۵ سارینا2

سلام بلاگر جان

هشت ماهگی بچه ات مبارک

در رابطه با شبها شیر ندادن 

خوب من خودم از مخالفینش هستم یعنی به نظرم به دردسرش نمی ارزید 

آخرشم که بچه هام رو از شیر گرفتم اول توی روز رو قطع کردم و مرحله آخر شبو


یعنی قطع شبانه رو هم امتحان کردم ولی دیدم به زحمتش نمی ارزه البته به عقیده من خخخخخخ


خوب البته تحمل آدمها با هم فرق می کنه

ان شاالله که شما موفق باشی


در رابطه با رستوران

خوب درسته که الان همه چیز در حال رکورد هست ولی اینجور کارها نیاز به ماندگاری داره تا بگیره از همون روز اول که نمی گیره البته جاهای مختلف فرق دارن ولی معمولا حدودای عید زمان مشتری هستش


در رابطه با مادرشوهر در جریان مشکلاتت نیستم 

ولی اگر به ناحق حرفی رو زدن اگر میخوای توی دلت ببخش ولی نیازی نیست تماس بگیری

من در جریان مشکلت نیستم البته ولی اگر موضوعی که پیش اومده شما هم توش مقصر بودی اون موقع زنگ زدن و پذیرفتن سهم خودت از مشکل میتونه منطقی باشه


وای میگم بلاگر من که بچه هام پسرن

نکنه بعدا منم با عروس مشکل پیدا کنم 

خیلی وقتا به این موضوع فکر می کنم که چه راههایی برای داشتن یک رابطه متعادل توام با احترام و محبت با عروس خانواده وجود داره

سارینای گلم ممنون.

خوب حتما تو به اندازه ی من با شیر خوردن بچه هات مشکلی نداشتی... من اصلا شبا خواب نداشتم.همش بیخودی شیر میخواست.الان یه وعده سوپ حسابی قبل خواب میخوره بعد شبایی که شیرم میدادم همش بالا میاورد.یعنی از سر گرسنگی نمیخورد قرطی خان!
من هم همینو به همسر گفتم.اما خوب فایده نداشت فدات شم.
درمورد مادر شوهرم... خوب من وقتی زنگ نمیزنم یعنی دلم قهره.گاهی که پسرم برای صدای مامانم اده اده میکنه پای تلفن و عشق کردن مامانمو میبینم همش با خودم میگم اگه رابطمون درست حسابی بود حقش بود اونم بعنوان مادر بزرگ این لذتو از نوه اش ببره...

نگرانش نباش.کافیه خودت خوب باشی و پسرات رو خوب تربیت کنی.اونوقت خود به خود اونها هم برات عروسای خوب میارن...

۱۶ دی ۱۳:۱۶ فری خانوم
سلام عزیزم
خوشحالم که می نویسی
8ماهگی جوجه ات مبارک
واقعا پروسه از شیر گرفتن برای مادر و بچه سخته .. انشالله که جوجه راحت کنار بیاد و مامان گلش اذیت نشه
در مورد شغل همسرت امیدوارم هرچی به صلاحتون هست پیش بیاد و دست به هرکاری میزنید برکت داشته باشه
من می فهممت حرفای خودت و همسرت حرف دل ما بود ...چون جانم شغلش همینه و به خاطر نداشتن وقت خیلی لحظه هایی که باید پیش هم باشیم رو نیستیم بعضی وقت ها حس می کنم روزهامون میگذره و ما همش باید فقط کنار بیایم ... منم راضی نیستم ولی چاره ای نداریم شغلش از اول همین بوده و با این اوضاع اقتصادی تغییر شغل ریسکه ...
دوست خوب نعمته ... خدا واسه هم حفظتون کنه و دوستیتون همیشگی باشه...
در مورد خانواده شوهر وقتی انقدر ناراحتی باید ببخشی اول به خاطر آرامش خودت ... معلومه که خیلی مهربونی
همیشه شاد باشی عزیزم

سلام فدات شم مرسی.

چی بگم عزیز... واقعا آدن هرچی میدوه انگار نه انگار...

زنده باشی گلم.

۱۶ دی ۱۵:۲۶ ایدا سبز اندیش
سلااااام بلاگر جون
اخی عزیزم میفهمم چی میگی.این روزا اوضاع اکثر ما همینه،یعنی کلی نیاز و خرید داریم اما پولمون کمه😃منم تلاش میکنم پس اندازهام بیشتر از خرجم باشه ولی خب نمیشهههه ادم دلش یه چیزاییو میخواد نیازشه خب. تنها چیزی که میدونم اینه که باید شکرگزار و امیدوار بود.به خدا شرایط جامعه و کسب و کارها خیلی بد شده باید مردها رو درک کرد.

سلام آیدا جانم.

حق کاملا با توست جانم...
من خستگی های همسر رو درک میکنم بخدا .حرفی که میزنم اینه که چرا عاقل کند کاری .....؟؟
این کسب و کار مناسب شرایط ما نبود و این از اولم مشخص بود.اما متاسفانه همسر خیلی تحت تاثیر حرف همکاراش بود و یه باره پرید تو این کار...
ان شاالله از این تجربه استفاده کنه از این به بعد.

۱۶ دی ۱۵:۵۴ جناب دچار
یه دونه طوری نیست
دوشلواره نشه صلوات :))

با این اوضاع اقتصاد که مردها هی میدون و باز پاسخگویی به نیاز یه شلوار هم مصیبته باید برای کلا بی شلوار نشدنشون صلوات بدن^_^

۱۹ دی ۱۷:۲۱ میگرن
من دلم میخواد فقط این پسرتو بخورم

تو نون سنگک بپیچم برات یا بربری؟؟؟ :))

۲۰ دی ۱۵:۲۰ میگرن
بربری لطفا 😁 عکسشو میبینم قند تو دلم اب میشه . بعضی وقتا دلم از هرچیه روزگار میگیره میرم تو پیج اینستات دو سه تا عکس هستن همینجوری زل میزنم بهشون همه چی یادم میره ... اون پایین ماییناهم هستنا ولی من میرم ... یکی نیس بگه خب اسکرین بگی 😁 راضی هستی اسکرین بگیرم؟؟؟ 

با خیار شور یا بی خیار شور؟ :دی

ای جانم.من خودم تو خونه بیست و چهارساعته قند تو دلم آب میشه... وای خیلی دوستش میدارم^_^
وای مردم از خنده.آره عزیز اسکرین بگیر.حالا کدوم عکسا رو میگی؟؟

۲۱ دی ۱۵:۵۴ میگرن
با خیارشور 😁
 یکی اون عکسی که میخواستی بری درو باز کنی رو سرس شال انذاختی داشت شیر میخورد وای خدا پاهاش اونجا  اخ اخ 
 یکی یه قطره شیر چکیده کنار لبش
 یکی تو بغلت تو تخت خوابین 
 یکی لباس سبز تنشه دازه میخنده از دماغ ب پایین گذاشتی وای وای ....
 عکسای بارداریت تو اسانسور و پارک و شمال با لباس قرمزت و فیلم کشتی گرفتن جوجه تو شکمتم نگاه میکنم 😁 و در اخر عکسی ک تو وبلاگ پست بالایی گذاشتییییی

خیار شورش تند باشه یا نباشه ^_^

ای جاااان... دلم خواست برم بشینم عکسای اینستامو دوباره مرور کنم...

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
سلام!
به وب من خوش آمدی.
مشخصات منو میتونی از قسمت *بلاگر شناسی* بخونی.
اگر که خاموش همراه منی خواهشا موقع پستهای رمز دار روشن نشو!
اگر وب داری و کامنت میذاری خواهشا آدرس بذار شاید لازم شد :)

دوست خوبم!
اینجا یه رسانه ی مجازیه اما یادت نره ما آدم های واقعی هستیم..
از شکستن دل همدیگه با حرفای نامناسب پرهیز کنیم.
هدف از ایجاد این وب صرفا ثبت دلنوشته های من و گهگاهی نوازش طبع لطیف شما با شعره.
تمام نیکی ها و بهترین های دنیا از آنِ شما و سرِ راهِ شما باشه.
ان شاء الله.
آرشیو مطالب
شهریور ۱۴۰۱ ( ۱ )
مرداد ۱۴۰۱ ( ۲ )
تیر ۱۴۰۱ ( ۱ )
خرداد ۱۴۰۱ ( ۲ )
ارديبهشت ۱۴۰۱ ( ۲ )
فروردين ۱۴۰۱ ( ۳ )
بهمن ۱۴۰۰ ( ۳ )
دی ۱۴۰۰ ( ۲ )
آذر ۱۴۰۰ ( ۲ )
آبان ۱۴۰۰ ( ۲ )
مهر ۱۴۰۰ ( ۲ )
شهریور ۱۴۰۰ ( ۳ )
مرداد ۱۴۰۰ ( ۲ )
تیر ۱۴۰۰ ( ۳ )
خرداد ۱۴۰۰ ( ۴ )
ارديبهشت ۱۴۰۰ ( ۴ )
فروردين ۱۴۰۰ ( ۲ )
اسفند ۱۳۹۹ ( ۵ )
بهمن ۱۳۹۹ ( ۶ )
دی ۱۳۹۹ ( ۱۱ )
آذر ۱۳۹۹ ( ۸ )
آبان ۱۳۹۹ ( ۴ )
مهر ۱۳۹۹ ( ۶ )
شهریور ۱۳۹۹ ( ۶ )
مرداد ۱۳۹۹ ( ۲ )
تیر ۱۳۹۹ ( ۵ )
خرداد ۱۳۹۹ ( ۳ )
ارديبهشت ۱۳۹۹ ( ۵ )
فروردين ۱۳۹۹ ( ۴ )
اسفند ۱۳۹۸ ( ۴ )
بهمن ۱۳۹۸ ( ۴ )
دی ۱۳۹۸ ( ۴ )
آذر ۱۳۹۸ ( ۴ )
آبان ۱۳۹۸ ( ۴ )
مهر ۱۳۹۸ ( ۴ )
شهریور ۱۳۹۸ ( ۶ )
مرداد ۱۳۹۸ ( ۴ )
تیر ۱۳۹۸ ( ۴ )
خرداد ۱۳۹۸ ( ۴ )
ارديبهشت ۱۳۹۸ ( ۲ )
فروردين ۱۳۹۸ ( ۳ )
اسفند ۱۳۹۷ ( ۳ )
بهمن ۱۳۹۷ ( ۸ )
دی ۱۳۹۷ ( ۵ )
آذر ۱۳۹۷ ( ۶ )
آبان ۱۳۹۷ ( ۴ )
مهر ۱۳۹۷ ( ۴ )
شهریور ۱۳۹۷ ( ۴ )
مرداد ۱۳۹۷ ( ۸ )
تیر ۱۳۹۷ ( ۵ )
خرداد ۱۳۹۷ ( ۸ )
ارديبهشت ۱۳۹۷ ( ۹ )
فروردين ۱۳۹۷ ( ۶ )
اسفند ۱۳۹۶ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۶ ( ۴ )
دی ۱۳۹۶ ( ۹ )
آذر ۱۳۹۶ ( ۲ )
شهریور ۱۳۹۶ ( ۲ )
مرداد ۱۳۹۶ ( ۲ )
تیر ۱۳۹۶ ( ۱ )
خرداد ۱۳۹۶ ( ۱ )
ارديبهشت ۱۳۹۶ ( ۲ )
فروردين ۱۳۹۶ ( ۸ )
اسفند ۱۳۹۵ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۵ ( ۸ )
دی ۱۳۹۵ ( ۶ )
آذر ۱۳۹۵ ( ۶ )
آبان ۱۳۹۵ ( ۹ )
مهر ۱۳۹۵ ( ۶ )
شهریور ۱۳۹۵ ( ۱۳ )
مرداد ۱۳۹۵ ( ۶ )
تیر ۱۳۹۵ ( ۱۶ )
خرداد ۱۳۹۵ ( ۱۸ )
ارديبهشت ۱۳۹۵ ( ۱۶ )
فروردين ۱۳۹۵ ( ۱۲ )
اسفند ۱۳۹۴ ( ۱۵ )
موضوعات
روزنوشت (۲۱۶)
شعر نوشت (۵)
پخت و پز نوشت (۴)
عکس (۱۰)
مناسبت نوشت (۵)
زبان در خانه (۱)
پیوندهای روزانه
اجاره مبله در تهران
گرسنه ها بخوانند :)
مامان-بابا ها بخوانند 2 :)
مامان-بابا ها بخوانند 1 :)
همه ی خانم ها بخوانند :)
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان