امتحان نوشت...

سلام.

میبینم که نطقم باز شده و هی پست میذارم!
یه چیزی بگم شاخ دربیارید..‌
دیروز جوجه رو گذاشتم خونه ی آبجیم و رفتم که آخرین امتحانمو بدم.میان ترم اینو کامل گرفته بودم.یه مقدار دیر رسیدم و دم تابلو که ایستاده بودم شماره صندلیمو پیدا کنم چندین بار از اول تا آخر لیست رو نگاه کردم و اسمم رو نمیدیدم.
هی به خودم میگفتم ای بابا.هول نباش قشنگ بگرد.دقت کن.آخر سرم پیداش نکردم و رفتم به یکی از مراقب ها گفتم.گشتن تو لیست خودشون پیدام کنن که نکردن.گفتن شما این درسو برنداشتید :/ گفتم یعنی چی؟ پس بیخود کلاسشو چند بار رفتم و امتحانشو دادم؟ رفتم پیش کارشناس رشته ام و ایشونم گفت شما یا اصلا برنداشتی اینو،یا انتخاب کردی تایید نهایی نکردی،یا وسطای ترم حذف کردی یا یکی به پنلت دسترسی داشته حذفت کرده....
هیچی دیگه دممو گذاشتم رو کولم و برگشتم و بدین ترتیب پرونده ی امتحاناتم با دو تا هفده و یه هجده و نیم و یه نوزده و نیم و یه غیبت بسته شد...‌
رفتم آرایشگاه و موهامو که تو این یه ماه و نیم نامرتب شده بود باز کوتاه کردم...
بعدم رفتم جوجه رو پس گرفتم و برگشتیم خونه.
یه کم با همسر جیک جیک کردیم.
بهم گفت من یه کمی این روزا کلافه ام اما همیشه تو رو دوست دارم.دیگه خلاصه منم از خر شیطون پیاده شدم و به تنظیمات عشقولی کارخانه برگشتم.
عصرش واقعا رفتیم بیرون.خیلی بی پولیم.نمیدونم چرا سر ماه نمیشه.... خداکنه سال جدید حقوق شرکت یه رشد ملموسی بکنه.دو قدم راه میرفتیم هی می ایستاد میگفت آخه پول نداریم کجا بریم؟؟ ولی خوب باز از هیچی بهتر بود.والا دلم تنگ شده بود برای قدم زدن و شهرو گشتن... ویترین نگاه کردن و این چیزا.بابا این نفس کشیدن تو هوای خنک آزاد که دیگه پول نمیخواد‌‌‌...
بعدشم ساندویچ فلافل خریدیم و برگشتیم خونه...
وای دیشب جوجه چه جهنمی برامون درست کرد...
خدامیدونه چقدر گریه کرد... از ساعت سه بیدار شد تا پنج و نیم که شیرش دادم...
ساعت هشت و نیم هم با دوستم رفتیم پیاده روی.
رفتنی جوجه قشنگ لم داد تو کالسکه و خوش خلق هم بود اما برگشتنی دیگه نموند و مجبود شدیم بغل بگیریمش.
بعدم اومدیم و صبحانه زدیم و من دوستمو برای نهار هم نگه داشتم.
میرزا درست کردم و گپ و گفت کردیم و وقتی جوجه خوابید من شماره دوزی کردم و اون برای شوهرش شال گردن میبافت.فیلم سارا و آیدا رو دیدیم و خوشمون اومد... قراره دفعه ی بعد هم من رگ خواب رو بخرم و ببینیم...
دیگه ساعت چهار اینا بود که دوستم رفت و شوهرم برگشت خونه.
عصر خوبی بود.
حالش به نظرم بهتره.
یه کم دلبری کرد و زبون ریخت برام.
برنامه هامو رو کاغذ نوشته بودم که قسمت شستن سرویس بهداشتی رو خودش گفت بذار به عهده ی من....
شام قورمه سبزی درست کردم و ماست بادمجون هم درست کردم کنارش....
برنامه ی فردامم نوشتم و الان میخوام بخوابم و دعا کنم خدا امشب به جوجم یه خواب در حد بیهوشی بده که منم یه استراحت کنم.... خیلی خسته ام... اما پر از برنامه و فکرم برای فرداها....
نمره ی من به خودم برای امروز نُه از ده میباشه...
امیدوارم شما هم به خودتون نمره های خوب داده باشید...
شب خوش.
۲۷ دی ۱۱:۲۳ ***مینا***
سلام گلم, حموم نمیبرمش چون تازه دنیا اومده بود مامانم گفت خطرناکه اب ایناتوحلق گوشش میریزى دیگه اون ترس تاالان همراهم بوده, واااى دیدى چقد حال میده شوهرت به اشتباهش اعتراف کنه جیک جیک کنه واقعا به ادم میچسبه, افرین ساعته چند خوابیدین شب که هم خودت هم پسرى هشت نیم بیدارشدین ؟

لذتشو از دست نده.از این به بعد شروع کن خودت بشورش... به هرحال آدم باید یاد بگیره دیگه...

جوجه رو یازده و نیم با بدبختی و رو پا خوابوندم.خودمم پنج و نیم خوابیدم :/

به به مبارک باشه بازگشت ب تنظیمات کارخانه😉
خب این جمله رو زودتر میگفت.
نمی شد؟؟
کاش مردا میدونستن چقدر راحت میتونن ما رو دلگرم و پرشور کنن.

خسته نباشی از امتحانات.

به امید روزای بهتر😘

^_^

واقعا:/

قربونت

۲۷ دی ۱۳:۰۵ ***مینا***
براامتحانتم متاسفم منم پیام نوربودم میدونم چقدرسخته, من رشته ام حسابدارى بود استادا نصفه کتابو درس میدادن البته من مثل شما زرنگ نبودم هشت ترمه تمومش کردمو با یه ترم تک درس, میبینم که شش نمره کلاسى هم شده هشت:))))

آره واقعا منم ناراحت شدم.بیخودی باید یه ترم دیگه برش دارم.

حسابداری.‌. منم قبلا دانشجوی حسابداری بودم.دوستش نداشتم.انصراف دادم.
آره شد هشت...

۲۷ دی ۱۳:۴۸ فری خانوم
تبریک بابت برگشت به تنظیمات کارخونه عشقولی 😍
همیشه شاد باشین و آرامش و عشق زندگیتون همیشگی باشه❤

ممنون جانم...

سلام بلاگر خوش سرو زبون، یعنی فقط قسمت برگشتن به تنظیمات کارخانه😂
چه جالب، منم از این به بعد هر روز به خودم نمره بدم، من فکر کنم به خودم از ده، دو بدم😐😐😐😐
دوستت دارم دوست خوبم، چند وقتی نبودمو افتخار نداشتم بخونمت، ولی الان هستم

سلام فدات شم.

^_^
رفوزه میشی که😃
عزیزمی منم همینطور... خیلی خوش برگشتی

سلام خانومی
با اجازه لینکت کردم ودارم می خونمت از وبلاگ یکی از دوستای مشترک وبلاگی یافدمت

سلام گلم.خیلی خوش اومدی :)

۲۹ دی ۲۳:۳۰ مهتاب
چه بد این همه رفتی برای امتحان اخرشم اونجوری اشکال نداره حکمتی داشته 
تو خانواده اولین کسی که باید آستین بالا بزنه و فداکاری کنه همین زن خانواده هس بقیه هم کم کم انرژی میگیرن ،وااااااقعا بهههشت زیر پای مادره 
تو خیلی قویی هزار ماشاالله من مطمئنم روزای خیلی خوب بزودی میرسه 💖😍

حتما.... حکمتش این بوده خودم از این به بعد انتخاب واحد کنم ^_^


حقش بود بهشت کلا زیر پای زنان خانواده باشه... والا بخدا... این شرایط اکثر زناست که باید حال خودشونو خوب کنن حال بقیه رو هم خوب کنن.
قربانت عزیز

سلام بلاگری جونی.
صبح اول هفته ت بخیر دختر.
واییییی به ماجرای امتحانه هم خندیدم و هم ناراحت شدم برات....
خوب اون قسمتش که اصلا درسو برنداشتی خنده دار بود اما این که تو این شرایط نشستی خوندی و جوجه رو سپردی و بدو بدو رفتی امتحان و نشده ناراحت کننده بود خداییش.
انشاالله ترم بعدی برمیداری....فدای سرت.
موهات مبارک باشه بانو.
چه خوب که به خودت نمره میدی.منم میخوام از این به بعد به خودم نمره بدم.از تو تقلید کردم.راضی باش دیگه...
همیشه شاد و خوشحال ببینمت دوست جانم.

قربونت سنجاب جان.

میدونی من داده بودم دوستم انتخاب واحد کنه.اون طفلی میگه من برداشتم.آخه اسکرین شات گرفته بود از واحدهایی که برام میخواست برداره.اما خوب دانشگاه میگه اون درسو تایید نهایی نکرده بود.. چه میدونم والا.چه بسا مشکل اصلا از دانشگاه بوده.این ارم هشتصد شهریه دادم یه ذره مشکوک نیست برای مثلا چهارده پونزده واحد؟؟؟

آره بابا نمره بده.
موهامم خیلی خوب شده مرسی...

فدات

۳۰ دی ۱۲:۴۴ میترا
تبریک برای برگشت  به تنظیمات عشقولیتون
ایول همسر که  همراهیت کرد توی انجام کارای لیست,دمش گرم واقعا

انشاالله زندگیتون روزبروز رنگی تر از همیشه بشه بلاگرجونم

جوجه رو از طرف من ببوس

قربوووونت.

یه دستشویی شست دیگه آقا....  ولی خوب چون خودجوش بود باشه ایول :))

زنده باشی میترا جونم

۳۰ دی ۱۶:۵۴ باران
سلام عزیزدلم
با خوندن جریان امتحانت منم ناراحت شدم ولی اشکالی نداره . اتفاقیه که افتاده 

خدا خیر بده همسرت رو کاش زودتر این اعتراف رو میکرد و تو هم زودتر به تنظیمات عشقولی کارخونه برگردی. 
الهی همیشه حالتون خوب باشه و خوش باشید 
:*

آره دیگه ناراحتی سودی نداره گلم.


زنده باشی جانم

۰۱ بهمن ۱۲:۰۹ سارینا2

سلام بلاگر

خدا رو شکر همه چیز ظاهرا روی رواله


امیدوارم وضعیت جامعه از نظر اقتصادی کمی بهتر بشه تا جوانها بتونن یه خرده نفس بکشن هیییییییییی


راستی موفقیتت در از شیر گرفتن شبها چقدر بوده؟

سلام عزیزم...

خدا کنه خدا کنه....

سارینا حداقل پنج ساعت و حداکثر هفت ساعت شیر نمیدم.اما خوب همه ی شبها آروم نمیخوابه اون تایمو... یه وقتایی بیدار میشه گریه میکنه.یه وقتایی راحت آروم میشه یه وقتایی هم نه....

میبینم که بلاگر ما فقط موقع امتحانا واسه فرار از درس و مشخ تخم کفتر خورده بودا!
خبیث هم خودتی خخخ

وای خخخ خدا نکشتت.... 

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
سلام!
به وب من خوش آمدی.
مشخصات منو میتونی از قسمت *بلاگر شناسی* بخونی.
اگر که خاموش همراه منی خواهشا موقع پستهای رمز دار روشن نشو!
اگر وب داری و کامنت میذاری خواهشا آدرس بذار شاید لازم شد :)

دوست خوبم!
اینجا یه رسانه ی مجازیه اما یادت نره ما آدم های واقعی هستیم..
از شکستن دل همدیگه با حرفای نامناسب پرهیز کنیم.
هدف از ایجاد این وب صرفا ثبت دلنوشته های من و گهگاهی نوازش طبع لطیف شما با شعره.
تمام نیکی ها و بهترین های دنیا از آنِ شما و سرِ راهِ شما باشه.
ان شاء الله.
آرشیو مطالب
شهریور ۱۴۰۱ ( ۱ )
مرداد ۱۴۰۱ ( ۲ )
تیر ۱۴۰۱ ( ۱ )
خرداد ۱۴۰۱ ( ۲ )
ارديبهشت ۱۴۰۱ ( ۲ )
فروردين ۱۴۰۱ ( ۳ )
بهمن ۱۴۰۰ ( ۳ )
دی ۱۴۰۰ ( ۲ )
آذر ۱۴۰۰ ( ۲ )
آبان ۱۴۰۰ ( ۲ )
مهر ۱۴۰۰ ( ۲ )
شهریور ۱۴۰۰ ( ۳ )
مرداد ۱۴۰۰ ( ۲ )
تیر ۱۴۰۰ ( ۳ )
خرداد ۱۴۰۰ ( ۴ )
ارديبهشت ۱۴۰۰ ( ۴ )
فروردين ۱۴۰۰ ( ۲ )
اسفند ۱۳۹۹ ( ۵ )
بهمن ۱۳۹۹ ( ۶ )
دی ۱۳۹۹ ( ۱۱ )
آذر ۱۳۹۹ ( ۸ )
آبان ۱۳۹۹ ( ۴ )
مهر ۱۳۹۹ ( ۶ )
شهریور ۱۳۹۹ ( ۶ )
مرداد ۱۳۹۹ ( ۲ )
تیر ۱۳۹۹ ( ۵ )
خرداد ۱۳۹۹ ( ۳ )
ارديبهشت ۱۳۹۹ ( ۵ )
فروردين ۱۳۹۹ ( ۴ )
اسفند ۱۳۹۸ ( ۴ )
بهمن ۱۳۹۸ ( ۴ )
دی ۱۳۹۸ ( ۴ )
آذر ۱۳۹۸ ( ۴ )
آبان ۱۳۹۸ ( ۴ )
مهر ۱۳۹۸ ( ۴ )
شهریور ۱۳۹۸ ( ۶ )
مرداد ۱۳۹۸ ( ۴ )
تیر ۱۳۹۸ ( ۴ )
خرداد ۱۳۹۸ ( ۴ )
ارديبهشت ۱۳۹۸ ( ۲ )
فروردين ۱۳۹۸ ( ۳ )
اسفند ۱۳۹۷ ( ۳ )
بهمن ۱۳۹۷ ( ۸ )
دی ۱۳۹۷ ( ۵ )
آذر ۱۳۹۷ ( ۶ )
آبان ۱۳۹۷ ( ۴ )
مهر ۱۳۹۷ ( ۴ )
شهریور ۱۳۹۷ ( ۴ )
مرداد ۱۳۹۷ ( ۸ )
تیر ۱۳۹۷ ( ۵ )
خرداد ۱۳۹۷ ( ۸ )
ارديبهشت ۱۳۹۷ ( ۹ )
فروردين ۱۳۹۷ ( ۶ )
اسفند ۱۳۹۶ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۶ ( ۴ )
دی ۱۳۹۶ ( ۹ )
آذر ۱۳۹۶ ( ۲ )
شهریور ۱۳۹۶ ( ۲ )
مرداد ۱۳۹۶ ( ۲ )
تیر ۱۳۹۶ ( ۱ )
خرداد ۱۳۹۶ ( ۱ )
ارديبهشت ۱۳۹۶ ( ۲ )
فروردين ۱۳۹۶ ( ۸ )
اسفند ۱۳۹۵ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۵ ( ۸ )
دی ۱۳۹۵ ( ۶ )
آذر ۱۳۹۵ ( ۶ )
آبان ۱۳۹۵ ( ۹ )
مهر ۱۳۹۵ ( ۶ )
شهریور ۱۳۹۵ ( ۱۳ )
مرداد ۱۳۹۵ ( ۶ )
تیر ۱۳۹۵ ( ۱۶ )
خرداد ۱۳۹۵ ( ۱۸ )
ارديبهشت ۱۳۹۵ ( ۱۶ )
فروردين ۱۳۹۵ ( ۱۲ )
اسفند ۱۳۹۴ ( ۱۵ )
موضوعات
روزنوشت (۲۱۶)
شعر نوشت (۵)
پخت و پز نوشت (۴)
عکس (۱۰)
مناسبت نوشت (۵)
زبان در خانه (۱)
پیوندهای روزانه
اجاره مبله در تهران
گرسنه ها بخوانند :)
مامان-بابا ها بخوانند 2 :)
مامان-بابا ها بخوانند 1 :)
همه ی خانم ها بخوانند :)
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان