گرما زدگی نوشت....

سلام :)


کاش الان دقیقا اون شبی بود که شمال بودم و داشت برف میبارید... 

هوا لذت بخشه اما هیچی مثل سرما الان جیگر منو حال نمیاره...

فکر کنم پسرم یه رادیاتور اون تو روشن کرده :|

خوب سی و پنج هفتمونم تموم شد....

استرسم خیلی کمتر شده. تا آخر شب ساک بیمارستانمم میبندم میره پی کارش...

خوب دیگه دلم میخواد فقط ریلکس باشم و به خودم کمک میکنم... به جای نشستن و حرص خوردن از گذر زمان و عقب افتادگی کارهام از هر لحظه ی این آخرین هفته هایی که جگرش صاف نشسته تو جگرم استفاده و لذت میبرم.... کارامم هر شب لیست میکنم و فرداش انجام میدم...


یه تغییر جالبی که کردم سلیقه ی غذاییمه. تا همین یه ماه پیش دوست داشتم تو هر وعده برنج بخورم مثلا... الان هم باز به نون ترجیحش میدم اما بیشترین چیزایی که از خوردنشون لذت میبرم خوراکی های خام و تازه است...  خیار گوجه هندونه پرتقال ملون کاهو توت فرنگی شدن عشقای من.

امروز میخوام دوباره تو کلاس آمادگی زایمان که موضوع بحثش دیگه مرحله ی آخر و از شروع درد تا مراقبت های اول بعد تولد بود شرکت کنم.

قبل عید نصفه بهشون رسیدم بخاطر تداخل با کلاس زبان.

و یک سری سوال هم مدام تو سرم وول میخورن اونا رو بپرسم. و اینکه با ماما همراهم قرارداد ببندم و پولشو بدم خیالم راحت شه.

بعدشم برای فرفر کادو تولدشو بخرم...

کادویی برای روز مرد هم نخریدم و تا همین الان هم اصلا به فکرم نمیرسه چی بخرم... حالا اگه سال دیگه ای بود انقدر دغدغه ای نمیشد اما خوب چون اولین ساله همسر پدر هم محسوب میشه دوست داشتم یه چیزی بخرم که از اینهمه زحمت هاش تو این هشت نه ماه هم قدر دانی کرده باشم.حالا برم ببینم چه خاکی تو سرم میکنم :|

دیروز هم بالاخره فرفر کچل رو دیدم :)

رفتیم دریاچه و یه کم پیاده روی کردیم و صحبت کردیم...

از ساعت پنج تا هشت و نیم اونجا بودیم...

فرفر هم رژیم گرفته دیگه کافه مافه نمیاد اصلا نتونستم گولش بزنم بشینیم چیزی بخوریم :|

حالا با این اوضاع من تولدشو کجا بگیرم؟ خوب کافه قشنگ بود دیگه :(

مامان دیروز زنگ زده میگه مامان جان نگران نباش.من سعی میکنم پونزده اردیبهشت بیام پیشت...

میگم دستت درد نکنه با این حساب حتما برای ختنه ی پسرم میرسی :)

خیلی هم اصرار داره اون آبجیم که چند ماه پیش سقط داشت باهاش بیاد اما انگار آبجیم تو رودربایستیه... نمیدونم من باید به مامانم بگم دست از سر کچل اون برداره؟ یا به خودش بگم نیاد که خیالش راحت شه؟ 

بیشتر نگرانم که با مامان بیاد. چون مامانمو میشناسم.. اولا که کلا جنسیت زده و پسر دوسته و جوجه ی منم به هر حال بچه ی ته تغاریشه ^_^

طبیعیه خیلی ذوق نشون بده ولی میدونم هی میخواد به آبجیم بگه ایشالا برای تو.. آی ایشالا من تا زنده ام بچه ی تو رو هم ببینم... خوب ناراحت میشه دیگه...

دیشب همسر که از سر کار برگشت ما دم در ایستاده بودیم که استقبالش کنیم... پسرشو انداخت تو جگرش و گفت وای بابایی ! یه ماه دیگه واقعا تو بغلم میگیرمت....  عزیززززم با این ذوقت...

قبلا خیلی جالب بود. همیشه بهم میگفت این همه زن زاییدن تو هم یکیشون و هیچوقت حاملگی و زایمان براش مساله ی عجیب بزرگی نبود...

اما الان اینجوری نیست...

از اولش که اونجوری ملول و مریض فرم شدم تا حالا که قل قلی و سنگینم انگار بارداری رو فهمیده... میگه به خدا پسرم باید هر روز دست و پاهاتو ببوسه... این هفته ها وقتایی که بهش گفتم همسری از نزدیک شدن زایمانم میترسم یا استرس دارم انقدر خوب دلداری میده و آرامش میده...

بهم میگه عزیزم سخته...به خدا اگه امکانش بود من همه ی این دردای تو رو تحمل کنم دریغ نمیکردم ... اما مطمئنم تو از پسش برمیای...

خوب همین حرفا کلی تو روحیه ی من تاثیر میذاره.همش میدونم من باید بخاطر این خانواده ی کوچکی که دارم قوی بمونم و بخاطرش تلاش میکنم... ^__^


آقا چرا انقدر امسال همه مردا رو تحویل گرفتن؟؟؟ دو روزه همه ی پستا شده روز پدر .روز مرد :| خوب اینقدر زود چرا رفتید پیشواز؟ اینا کار آمریکاست همش من میدونم :دی

من دیگه پاشم برم این کلاسه و برگردم... 

امروز 35 هفته تموم شد و رفتیم 36.

اگه یه وقت غیبم زد بدونید که بچم فروردینی شد رفت پی کارش :|


فعلا...

۲۰ فروردين ۱۶:۳۳ بانوی عاشق
ای جونم
مردای فروردینی خیلی خوبن
عاشق پیشه و حساس
من جفت داداشام فروردینی هستن
چقد خندیدم وقتی ب مامانت گفتی وتسه ختنه سورون پسرت میرسه 😅
واقعا برای روز مرد چکارکنیم هااااااان
خب من بااین حالم کجابرم چی بخرم😢

بی صبرانه منتظر یهویی غیب شدنت هستم😍😘😉💔🎊

مرد فروردینی... هوم نمیدونم... هر چی میشه عاقبت بخیر و صالح شه..

😜😜😜 راست میگم دیگه 
آقا من خریدامو کردم... یه شلوارک خریدم پنجاه تومن و یه دست گل... دیگه هم از سالای بعد جوراب میخرم و این سنت رو زنده نگه میدارم😅
تو حالت چشه آیا؟؟🤔

ووویی مرسی گلم😅

وای من یکی که خیلی ذوق زدم و این که آدم فکر میکنه چقدر سخته ها. وقتی میشنوه خاطراتو حال و احوالت رو. خیلی خودت رو درگیر ناراحتی خواهر اینا نکن میدونم مهمه اما الان آرامش تو هم خیلی مهمه. تا میتونی کمک کن تا عزیز دلت در بهترین شرایط بیاد. ذکر بسم الله بگو و ما هم فراموش نکن. التماس دعا

آره واقعا... 

نه هستی من درگیر نمیشم. به هر حال جریانی هست برای هفت ماه پیش.من از آدما انتظار دارم تو غم و غصه نمونن و اگه یه نفر بعد یه مدت طولانی هنوز نتونسته ماتمی رو پشت سر بذاره حتما نخواسته و اینکه من از این ضعف بدم میاد. حرفم سر اومدن مامان و خواهرم با همدیگه است.مامانا گاهی نا خواسته میرن رو مغز آدم😊
فدات شم.میبوسمت

عشق از تو پست می چکید ...:)
خوش به حال فرفر ..خوش به حال تو دلی ...خوش به حال اقای همسر که تو را دارند ...
فکر کنم اگه به خواهرت بگی نیاد بهتره باشه ..عیر مستقیم ..یه جوری که ناراحت نشه ..
وای اگه فرودینی بشه ..چقدر دلم خواست زودی به دینا بیاد .ببینمش ..:))

عزیزم.. عشق از اون دل مهربون توئه که میچکه...

فدای تو بشم...
ببینم چطور میشه...
عزیزززم.. فکر کن تا دو ماه دیگه عکس گوگولیش رو اینجا آپلود میکنم...

سلام عزیزدلم 
یه حس خاصی دارم  نسبت بهت اینروزا انقد احساساتی صدم با این پستت بغض کردم اصن
از ته دل امیدوارم هر چی خیره برات پیش بیاد و زایمان راحت داشته باشی و بارتو سالم بذاری زمین 
قرار بود آخرا بری دکتر ببینی زایمانت طبیعیه یا سزارین. رفتی؟
ای جان ساک بچه :))) 
چه روزای قشنگی ^-^ 





سلام گلم..

ووویی چرا آخه...
ممنون از دعای خیرت عزیزم...
راستش نوبتم پنجشنبه است اما نمیدونم اون موقع معاینه ام میکنه یا نه.. شاید بذاره بعد سی و هفت...
خیلی... شدیدا برات آرزوش میکتم.تو یه مامان باحال میشی...

خخخخ خاهر منم پسر داره همش گرمشه 😁😅 
انشاله ک بسلامتی این چند روز اخرو بگذرونی 😍😘
خدا شوهر مهربونت رو برات حفظ کنه❤

جدی؟؟ 🤔

ممنون آمین...
وویی مرسی بازم آمین😍😍😍

سلااااام عزیزم
وای اینا چیه نوشتی؟واقعا ساک بیمارستانت رو بستی؟انگار همین دیروز بود که پست گذاشتی باردار شدی
خدا حفظتون کنه,هم تو رو,هم شوهر عاشق بچه ت رو و هم اون گل پسرت رو
کلی ذوق کردم برای این پستت
انشاالله بسلامتی زایمان کنی گلم
لطفا موقع زایمان منو هم دعا کن,بشدت بهش نیاز دارم,میگن دعای مادر در اون لحظه مستجاب میشه سریعا
وای هنوز توی ذوق این پستتم,اصلا باورم نمیشه نه ماه شده
میبوسمت گلم:-*

سلام میترا جون.

آیی آره واقعا همین دیروز بود انگار...
ممنون خدا تو رو هم حفظ کنه.
سلامت باشی.آمین.
چشم عزیز دلم.
ووویی ^_^

سلاااام مامان بلاگر جونی،
عزیییزم تصورت کردم در حال خوردن چیز میزای خام و میوه جات😍، نووووش جونت. گوشت شه به تن خودت و تو دلیت،❤️.
تولد فرفرم تو پارک بگیر، بهترین گزینس. یه پارک خنکی چیزی پیدا کن. یه گوشه پارک بشینین کادوشو بده.
خدا این خانواده کوچولو رو حفظ کنه🙏🏻💐

سلام گلم..

😅 نکنه خیلی چاقالوی شکمو تصورم کرده باشی...  ممنون عزیزم.
مری مریاااااا عاااشقتم.به شدت از پیشنهادت استقبال میکنم دختر...
فدای تو.

بلاگر جانم خداروشکر که به خیر و خوشی ماه اخر هم داره میگذره
ان شاالله زایمان راحتی داشته باشی گل پسرت خیلی زود تو بغل بگیری
نری حاجی حاجی مکه هااااا
چشم به راهتم تا بیای😚

آره شیرین جونم...

آمین ممنون از تو گلم.
فدای چشمات عسلم چشم...

عزیزجانم انگاری دقیقا خواهرمی
منم استرس دارم برای تو...همونطوری ک برای خواهرم و بقیه نزدیکانم داشتم..

خدا روشکر ب اون گرمای بدا نمیخوری و ان شاالله زودتر گل پسرمون میاد..

خیلی مواظب خودت باش قربونت برم..

خب من خیلی وقته ک تو رو میخونم عزیز خودتم میدونی از بهمن 94 الان پستو خوندم از قبل حاملگیت همه ی پستات اومد جلوی چشمم..حس خوب و خاصی بود

وای نازنین جانم مرسی انقدر مهربونی تو...

آره واقعا خدا رو شکر... 
هوووم چ باحال... فدات شم..

نهههه دیدمت، ماشالاااا یکی از خوشتیپ ترین مامانای ٩ماهه ای🙊🙊یه شکم گرد و جمع و جور.😍😍

😂😂😂😂

ووویییی ساک بیمارستان رو بستی.... ای جااااان 😍
واسه گرما... الان دیدم سارا گفت چون توو دلی پسره گرمت میشه! آخه قبلش اومدم بگم خییییلی و به شدت درکت می کنم چون خودمم دارم از گرما تبخیر میشم 😔 ولی کامنت سارا باعث شد که نگم 😅
در مورد مامان و خواهرت کاملا می فهمم چی میگی و بهت حق میدم... مامانا گاهی از روو دلسوزی یه حرفی میزنن که میره رو اعصاب و دلخوری پیش میاد....
ان شاءالله که خیره
چقدر خوبه که همسرت تا این حد روو بارداریت دقیق و حساس شد، خیلی باارزشه چون متاسفانه من می بینم مردایی رو که اصلا زن باردارشون واسشون مهم نیست و چقدر با دیدنشون قلبم فشرده میشه
خدا حفظتون کنه
الهی که به وقت مناسب با یه زایمان خوب و راحت توو دلی رو سلامت توو بغلت می گیری
الهی آمین

آره دیگه...

😂😂😂 منم از قبل همیشه با گرما مشکل داشتم بابا.الان شدید تر شده
آره دیگه...
منم ب مردایی که اصلا اهمیت نمیدن آلرژی دارم اصلا... حالا سختیشو نمیتونن درک کنن اما خیلی حمایت های دیگه رو میتونن و دریغ میکنن دیگه.
ممنون عزیزم..

راسی راسی انگار داری میری که بزای ها
دلشوره گرفتم یهوووو:|

مامانت چه باحاله:)
اگه به مامانت بگی که خواهرت رو با خودش نیاره بهتر ازینه که با خودش حرف بزنی
ممکنه باز یجور دیگه ای ناراحت بشه و دلش بگیره...

تولد منم نزدیکه هااا^_^
برنامه ات چیه کچل؟خخخخخ

برو دخیل ببند به یه جایی بچه ات اردیبهشتی بشه باااا^_^
اردیبهشتیااا ماهن
جیگرن
قندعسلن
اوووف:))))

آقا تو اردیبهشتی هستی؟؟  من برم تمام زورمو بزنم فروردینی شه پس ^_^


سلاااام خااانوم😍 میبینم که کامتت من در پست قبلی نرسیده🙈🙈🙈 چیز خاصی نبود البته کلی ابراز ذوق مرگی کرده بودم برای لباس نی نی و بوی لباساشون
وای باورم نمیشه اینقدر زود گذشت انگار همین پریروز بود که از سوپرازی کردن همسرت برای خبر بارداریت نوشتی....
میگم اسم انتخاب کردید اخر؟
عه حرف منو میزنه شوهرت😂 منم همیشه به مامانم میگم اگه یه رووزی پسر دار شدم یادش میدم هرروز دستمو ببوسه😂
واقعا هم باید کرد. من خودم اینقدر دوس دارم دست و پای مامان بابامو بوس کنم واقعا یه نعمتن
رژیم چرا مگه فرفر چاقه؟ وای من رژیم و اینا اصلا تو کتم نمیره. یعنی نمیتونم برم بیرون و چیزی نخورم. اخه یعنی چییی :/
خب پس مامانتم به زودی میان کنارت و انشاالله یه زایمان راحت و خوب داشته باشی و تو دلی سرحال و سالم به دنیا بیاد💋💞
راستی یه کامنت خصوصی بلندبالا قراره برات بدم حالا کی معلوم نیست ولی در دست اقدامه😂🙈🙈🙊
میبوسمت بلاگر جونم💙

سلام دخملی...

کامنت منم در پست قبلی تو نرسیده بود گویا.. این به اون در :)
دقیقا برای منم انگار همین دیروز بود...
بله بله انتخاب کردیم :) به دوستان نزدیک میگیم به زودی :)
خخخ تو خوب خیلی باحالی خودت یاد میدی؟؟ عزیززززم... 
فقط دوست داری یا میکنی از این دلبری ها؟
من دست و پای مامانمو زیاد بوسیدم و میبوسم اما بابا نه... شاید دستاشو به ندرت...
نه چاقالو نیست... فقط میخواست به وزن متناسب و سلامت برسه... خوب رژیم همیشگی نیست. رژیم دکتر کرمانی مثلا سه ماهه گمونم... به وزن ایده آل که برسی دیگه آزادی اما نه در حد پرخوری... خوبیش به بالانس کردن بدنه. شوهر آبجی من بعد ده سال بعد رژیمش آنزیمای کبدش تنظیم شدن.فرفر هم همینطور یه مشکلی داشت که دیروز میگفت باورم نمیشه راحت شدم!
منم عمرا نمیتونم بیرون چیزی نخورم اگه یه دوست پایه ای باهام باشه و برام تله پهن کنه .سریع تو دام میفتم :) تو هم خدایی هیکلت خوبه نمیدونم اینهمه میخوری کجا میره اصولا؟ 
آمین مرسی گلم.
تا نزاییدم بده دیگه خخخ
قربونت بشم ماااچ موووچ

۲۱ فروردين ۱۷:۳۱ دچــ ــــار
سلام قدم نورسیده مبارک:)


>_<

سلام عزیز دلممم
ای جااااانم دیه چیزی نمونده عزیز خاله بسلامت بدنیا بیاد
نگران نباش مامانی. خدا خودش اینقدر همراهی و کمکت میکنه که اصلا اذیت نمیشی
آخی راست میگی امسال سال اولیه که همسرت پدر شده. حتما براش کادو بخر . الهی همیشه کنار ه خوشبخت باشید.... آمین

مواظب خودت و گل پسرت باش بلاگر جونم :*

سلام خانمی...

ممنون فدای تو بشم...

سلام بلاگر جونم ایشالا ک براحتی اینروزا رو سپری میکنی و پسر نازنینت رو با آرامش در آغوش میگیری
خداروشکر ک تونستی همه کاراتو بکنی ب امید خدا لحظه زایمان ب یاد خواهرتم باش اون لحظه دعاش کن ک انشالا خدا ب ایشونم فرزند خوب وسالمی عطا کنه
خیلی مواظب خودت ونی نی باش 

سلام گلم 

ممنون از دعات...
حتما دعاش میکنم...
فدای تو

سلام عزیزم خداروشکر خیلی برات خوشحال هستم که اگر خانوادت مانانت ازت دور بود تنها بودی شب کاریهای شوهرت و...ولی خداروصدهزار مرتبه شکر برات مشکلی بوجود نیمدو به سلامتی سپری شد...منم دیشب با مامانم وسیله های نی نیها رو اماده کردم البته زنگ زدم بیمارستان گفت فقط یک دسن لباس برای خودت بیار برای وقتیکه میخوای بری خو. ولی من گفتم شاید لباس بیمارستان دوست نداشته باشم حالا یا استفاده میکنم یا نمیکن ...منم فروردینی هستم ی روز به مامانم گفتم کاشکی نبودم که اینقدر زود رنجم یکمم مظلوم هستم و همه هم میگن واسه همین اذیت میشم اما همه دوستم دارن و میگن چه دختر خوبی...مامانم میگه بذار بچه هات خردادی بشن مثل تو توسری خور نباشن و از خودشون دفاع کنن ولی فکر کنم خیلی عجله دارن بیان به زور اون تو نگهشون داشتیم کهفروردین نیان شاید اردیبهشت بیان من 4هفته کمتر از تو هستم...بلاگر جون التماس دعا برام خیلی دعا کن پسرم خیلی شیطون وتکوناش عالی...در حدی که ابجیم میگیردش مثلا پاشو یا دستشو...اما دخترم ی گوشه اون زیر سمت راستم گاهی دیگه گریم میگیره اسمشو صدا میزنم ومیگم خوب ی تکون بخور دیگه...خیلی میترسم خیلی زیاد....دیشبم بستنی خوردم قبلا که بستنی میخوردم ورجه ورجه میکرد اما دیشب...بعد ی دفغه مامانم گفت فایده نداره پاشو بریم بیمارستان به طور ترسنکی و دلهره...ی دقعه تکون خورد اما حرکتاش کمه نمیدونم چیکار کنم؟برام دعا کن....

سلام گلم :)

آره خدا رو شکر واقعا...
آخی جااانم :)  به سلامتی.

عسل عزیزم همه ی اینا ارتباط صد در صدی با ماه تولد نداره. هر آدمی اگه بخواد میتونه قسمتای ضعیف عادت ها و شخصیتش رو درست کنه... من دختر خواهرم فروردینی هست .یه دوست فروردینی هم دارم ولی نه زود رنجه نه مظلوم :)
آخی جانم چ دخمل خوبی :)
اوخی... چ باحال... یه وقت دیدی یه روز زاییدیم ^_^
ناز بشه گل پسرت ... 
نگران نباش گلم بسپار به خدا هر چی خیره براتون پیش میاد.خدا جفتشونو حفظ کنه.

۲۲ فروردين ۱۴:۰۰ ایدا سبزاندیش
سلاااام
امیدوارم به بزرگی و مهربونی خدا خیلی راحت زایمان کنی و پسرت سلامت باشه و کلی از بچه داری لذت ببرییییی

سلام عزیز.


آیی فدای تو بشم... مرسی از دعای خوب و آرامش بخشت

ای جانم :)

انشالله گل پسرت صحیح و سالم بدنیا میاد جان ِ دل :)

من کلا عاشق نی نی هام :)

:)


آمین سلامت باشید :)

اوخی مث خودمی ^_^

سلام بر بلاگر عزیز
خوب خدا رو شکر داره زمانهای بحرانیت تموم میشه 
زایمان اول معمولا زود نمیشه
من که برای اولی تا آخر ماه 9 رفتم

ولی این دلیل نشه زیادی فعالیت کنی 
بذار هفته 36 تموم بشه بعد هرچی خواستی فعالیت کن

سلام گلم بله :)


خدا کنه برا منم تا آخر بره :)

دیگه چهار روز دیگه 36 تموم میشه ^_^

راستی ننوشته بودم
دعا می کنم زایمان راحتی داشته باشی
خداییش بعدش عکس نی نی رو برامون بذار زیاد رمزیش نکن 
شوخی کردم

با آرزوی سلامتی و آرامش روز افزون

ممنون گلم...


خخخ زیاد رمزیش نکنم یعنی یه ذره رمزی کنم؟ ^_^

فدای تو... همچنین

خوبی؟
همه چی میزونه؟

خوبم گلم یه پست تو راهه

بسلامتی بلاگر جون انشاالله هروقت خدا صلاح بدونه بهترین زمان بیاد 
میگم قرار بود بری آتلیه بارداری چرا نرفتی؟  به نظرم برووو زودتر 
میگم این ماما همراه یعنی چی فقط برای زایمان طبیعیه ؟ من احساس میکنم اگه باردار بشم جون زایمان طبیعی ندارم واز یه طرف سزارین رو دوست ندارم 😏
راستی بلاگر جون من یک ماه اقدام کردم برای بارداری فعلا که خبری نیست تا ماه بعد جوووووووون من برام دعا کن تو به فرشته پاااااک و ناز داری دعات میگیره خیلی دلم میخواد بزودی باردار بشم و نی نی به دنیا بیاد 😢😑😌😀

سلامت باشی گلم آمین...

نمیدونم چرا نرفتم... بسکه تنبلم... پول هست.. لباسم رسیده ... موهام یه دست شده... 

آره گلم فقط برای زایمان طبیعیه... میاد کمک میکنه به تسهیل زایمان.کمتر درد کشیدن مادر.تسریع زایمان... این حرفا ...

عزیزززم ایشالا تو هم تو بهترین زمان ممکن باردار بشی... یه کم ططول میکشه طبیعیه نگران نشو نا امید هم نشو بیخودی غصه هم نخور... خدا خودش میدونه کی نی نی دارت کنه :)

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
سلام!
به وب من خوش آمدی.
مشخصات منو میتونی از قسمت *بلاگر شناسی* بخونی.
اگر که خاموش همراه منی خواهشا موقع پستهای رمز دار روشن نشو!
اگر وب داری و کامنت میذاری خواهشا آدرس بذار شاید لازم شد :)

دوست خوبم!
اینجا یه رسانه ی مجازیه اما یادت نره ما آدم های واقعی هستیم..
از شکستن دل همدیگه با حرفای نامناسب پرهیز کنیم.
هدف از ایجاد این وب صرفا ثبت دلنوشته های من و گهگاهی نوازش طبع لطیف شما با شعره.
تمام نیکی ها و بهترین های دنیا از آنِ شما و سرِ راهِ شما باشه.
ان شاء الله.
آرشیو مطالب
شهریور ۱۴۰۱ ( ۱ )
مرداد ۱۴۰۱ ( ۲ )
تیر ۱۴۰۱ ( ۱ )
خرداد ۱۴۰۱ ( ۲ )
ارديبهشت ۱۴۰۱ ( ۲ )
فروردين ۱۴۰۱ ( ۳ )
بهمن ۱۴۰۰ ( ۳ )
دی ۱۴۰۰ ( ۲ )
آذر ۱۴۰۰ ( ۲ )
آبان ۱۴۰۰ ( ۲ )
مهر ۱۴۰۰ ( ۲ )
شهریور ۱۴۰۰ ( ۳ )
مرداد ۱۴۰۰ ( ۲ )
تیر ۱۴۰۰ ( ۳ )
خرداد ۱۴۰۰ ( ۴ )
ارديبهشت ۱۴۰۰ ( ۴ )
فروردين ۱۴۰۰ ( ۲ )
اسفند ۱۳۹۹ ( ۵ )
بهمن ۱۳۹۹ ( ۶ )
دی ۱۳۹۹ ( ۱۱ )
آذر ۱۳۹۹ ( ۸ )
آبان ۱۳۹۹ ( ۴ )
مهر ۱۳۹۹ ( ۶ )
شهریور ۱۳۹۹ ( ۶ )
مرداد ۱۳۹۹ ( ۲ )
تیر ۱۳۹۹ ( ۵ )
خرداد ۱۳۹۹ ( ۳ )
ارديبهشت ۱۳۹۹ ( ۵ )
فروردين ۱۳۹۹ ( ۴ )
اسفند ۱۳۹۸ ( ۴ )
بهمن ۱۳۹۸ ( ۴ )
دی ۱۳۹۸ ( ۴ )
آذر ۱۳۹۸ ( ۴ )
آبان ۱۳۹۸ ( ۴ )
مهر ۱۳۹۸ ( ۴ )
شهریور ۱۳۹۸ ( ۶ )
مرداد ۱۳۹۸ ( ۴ )
تیر ۱۳۹۸ ( ۴ )
خرداد ۱۳۹۸ ( ۴ )
ارديبهشت ۱۳۹۸ ( ۲ )
فروردين ۱۳۹۸ ( ۳ )
اسفند ۱۳۹۷ ( ۳ )
بهمن ۱۳۹۷ ( ۸ )
دی ۱۳۹۷ ( ۵ )
آذر ۱۳۹۷ ( ۶ )
آبان ۱۳۹۷ ( ۴ )
مهر ۱۳۹۷ ( ۴ )
شهریور ۱۳۹۷ ( ۴ )
مرداد ۱۳۹۷ ( ۸ )
تیر ۱۳۹۷ ( ۵ )
خرداد ۱۳۹۷ ( ۸ )
ارديبهشت ۱۳۹۷ ( ۹ )
فروردين ۱۳۹۷ ( ۶ )
اسفند ۱۳۹۶ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۶ ( ۴ )
دی ۱۳۹۶ ( ۹ )
آذر ۱۳۹۶ ( ۲ )
شهریور ۱۳۹۶ ( ۲ )
مرداد ۱۳۹۶ ( ۲ )
تیر ۱۳۹۶ ( ۱ )
خرداد ۱۳۹۶ ( ۱ )
ارديبهشت ۱۳۹۶ ( ۲ )
فروردين ۱۳۹۶ ( ۸ )
اسفند ۱۳۹۵ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۵ ( ۸ )
دی ۱۳۹۵ ( ۶ )
آذر ۱۳۹۵ ( ۶ )
آبان ۱۳۹۵ ( ۹ )
مهر ۱۳۹۵ ( ۶ )
شهریور ۱۳۹۵ ( ۱۳ )
مرداد ۱۳۹۵ ( ۶ )
تیر ۱۳۹۵ ( ۱۶ )
خرداد ۱۳۹۵ ( ۱۸ )
ارديبهشت ۱۳۹۵ ( ۱۶ )
فروردين ۱۳۹۵ ( ۱۲ )
اسفند ۱۳۹۴ ( ۱۵ )
موضوعات
روزنوشت (۲۱۶)
شعر نوشت (۵)
پخت و پز نوشت (۴)
عکس (۱۰)
مناسبت نوشت (۵)
زبان در خانه (۱)
پیوندهای روزانه
اجاره مبله در تهران
گرسنه ها بخوانند :)
مامان-بابا ها بخوانند 2 :)
مامان-بابا ها بخوانند 1 :)
همه ی خانم ها بخوانند :)
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان