سکته نوشت :/

تصویر مرتبط

سلام http://goli88.persiangig.com/image/Smilies/icon_redface.gif

سه شنبه شب بقدری دستم بخاطر واکسن درد میکرد که یه شب خیلی بد و یه خواب بدتر داشتم.همش نالیدم و آخ و اوخ کردم 表情 気持ち 顔文字 のデコメ絵文字

چهارشنبه هم دانشگاه کلاس داشتم.

دیگه صبح به موقع بیدار شدم و با لذت فراوان خامه و عسل خوردم برای صبحانه و تو دلی رو شارژ کردم و کیف و مانتو اینامو آماده کردم و تا یه ذره چرخیدم باید میرفتم...

بعد ما ساعت یک کلاس داشتیم اما استاد تا دو نیومد :| همشم واحد برنامه ریزی میگفت نرید زنگ زده گفته میاد :|

ساعت دو هم که اومد ما یه ذره غر زدیم و ایشونم گفتن در راه کسب علم و دانش باید رنج کشید پس اینکه منتظر شدید غر نداره شکلکــــ هـ ـاے آینـــ ـ ـــــاز

دیگه درس که خبری نبود فقط یکسره حرف زد و اصلا کلاس نبود که دیوونه خونه بود :| منم پا دردم اذیتم میکرد واقعا بالاخره ساعت سه گفت برید خونه هاتون

دیگه روز و حجم میان ترم رو نوشتم و بدو به سمت خونه و همسر و نهار ^_^

تا رسیدم دستامو بردم زیر لباس همسر و جیگرشو یَخوندَم و کیفور شدم ^___^

بعدم نهارمو خوردم و آبجیم اومد دنبالم که پسرشو میذاره کلاس منم برسونه سر راه .

کلاس زبان خیلی بد بود.واقعا پا درد اذیتم میکرد و دیگه اصلا نتونستم بشینم همش راه رفتم و تیچر هم میگفت تو راحت باش ^_^

بعدش هم با همسر قرار داشتم اما وقتی رفتیم بیرون دیدیم انقدر باد شدیده که اگه آدم شلوارشم بیفته عجیب نیست

دیگه دوست جان نذاشت من منتظر همسر شم گفت همین الان زنگ بزن کنسلش کن هوا برای تو دلی خیلی سرده و منو کشون کشون برد و هر چی گفتم خرید داریم گفت بگو شوهرت خودش بره و من الان تو رو میرسونم خونه و دیگه زودی رفتیم

امروز هم من باز نمیدونستم کلاس دارم ساعت نه دیدم بچه ها تو گروه پیام دادن بلاگر خودتو بپوشون هوا خیلی سرده :|

خوب تو برنامه ی من برای امروز کلاسی نبود اما تو دانشگاه فهمیدم کارآفرینی واحد عملی پنجشنبه رو برام پرینت نگرفته بود و من به این خاطر نداشتم یه سری تاریخا رو .دیگه بدو بدو صبحانه زدم و رفتم .

کلاس خوب بود.

این همون استاده بود که گفته بود تو دیگه نمیخواد زحمت جبران بکشی و من بهت نمره نمیدم چون غیبت داشتی متوالی 整理 のデコメ絵文字

بعد کلاس باهاش حرف زدم و گفتم تو دلم جوجه دارم و تا ماه سوم خیلی حالم بد بود و الان هر تحقیق و تکلیفی بهم بدی انجام میدم اما نگو بهم نمره نمیدی.دیگه یه نگاه به شکمم انداخت و منم شیک وایسادم قشنگ معلوم شه دیگه گفت باشه تو فلان تکلیفو انجام بده اما فردا نبینم هرکی غیبت داشته دنبال من راه بیفته تکلیف بخوادااا ما اینجا از این چیزا نداریم >_<

هیچی دیگه تو دلی پارتی شد و جَستم از این بلا.شوخی که نیست 18 نمره از 40 نمرم دستشه http://goli88.persiangig.com/image/Smilies/icon_neutral.gif

بعدم رفتم مطب دکترم.امروز نوبت داشتم.

در واقع اصل پست اینجاست و هرچی تا اینجا نوشتم همش کشک بود شکلک های شباهنگShabahang

راستش بعد کلی منتظر نشستن برای نوبتم وقتی رفتم داخل بعد سنجشِ فشار و وزنم که یه کیلو زیاد شده بودم , ماما گفت بخواب رو تخت برای صدای قلبش顔文字 のデコメ絵文字

منم گوشی رو برای ضبط صدا آماده کردم و خوابیدم.

اولش اینجوری بود که هی من به ماما نگاه میکردم و لبخند میزدم هی اون منو با لبخند نگاه میکرد و جفتمون منتظر صدای قلب بودیم.

اما وقتی هی شروع کرد به گشتن و هی نچ و نوچ کرد و دیگه با نگرانی نگاهم کرد و پرسید تو اصلا حامله ای؟؟ و هفته ی چندمی منم شدیدا استرس گرفتم.هی دو دقیقه یه بار میگفتم پس چرا نمیزنه؟ پس چی شد؟دستگاهتون خرابه حتما.. اونم فقط منو نگاه میکرد.ده دقیقه اینجوری رفت و من دیگه زدم زیر گریه.واقعا حال سکته داشتم و استرس از یه طرف و سرمایی که یهو اومد تو تنم از یه طرف باعث شد شروع کنم به لرزیدن و ماما هم به دکترم گفت قلبش نمیزنه.دکترم اومد و اول منو آروم کرد.کاپشنمو آورد و حسابی بالا تنمو پیچوند و ده دقیقه هم اون وقت گذاشت.هی یه صدایی میومد هی میرفت.منم گیر دادم دستگاهتون خرابه.تا بالاخره چند ثانیه صدای قلبشو واضح شنیدم و خدا رو شکر کردم و فورا دوباره نیشم باز شد .تازه ضبطم کردم همون چند ثانیه رو برای باباش و دوستام

دکترم به حرف اومده بود و میخندید میگفت دستگاه ما خراب نیست. بچه ی تو خیلی وروجکه.. یه جا نمیمونه همش وول میخوره و از زیر دستگاه در میره برا همین سخت تونستیم پیداش کنیم.. خدا بهت رحم کنه انقدر شیطونه...


خوب مامان قربون اون وول خوردنش بشه که منو نصفه عمر کرد...

برای پا درد هامم یه قرصی نوشته که مربوط به درد مفاصله و کنارشم ویتامین دی و کلسیم و امگا سه و مولتی ویتامین نوشت..

فقط دکترم گفت جفتت پایینه متاسفانه و یه ذره مراعات کن یه ماه ببینم بالا میره یا نه؟ و اگه خدای نکرده لکه یا خون دیدی هول نشو و فقط بیا مطب. برای یک دِی هم سونوی غربال دوم دارم :)


هوم.بعدشم که رفتم خونه آبجی غذا خوردم و منتظر شدم همسر ساعت سه بعد شرکت اومد دنبالم و قدم زدیم یه کم و من همه چی رو براش تعریف کردم و یه ذره بخاطر جفت نگرانم شده.میگه فقط خودت چیزیت نشه.من اول به تو فکر میکنم و طاقت سختی کشیدنتو ندارم

دیگه بعدش از وقتی رسیدیم چپه شدیم یه ذره لالا کنیم اما من که لالا نداشتم ایشون خوابیدن من به زور خودمو از گره ای با دستاش دور گردنم زده بود نجات دادم و اومدم پست بذارم ^_^

الانم میرم باز دست تو مماغ و گوش و پای سرد تو لباسش کنم تا بیدار شه بره برامون ماهی بخره شام درست کنم

من و تو دلی عزیزمو تو دعاهای خیرتون از قلم نندازید...

اینم یه شعر دلبر از *حسین غیاثی* :


چیزی نَموندِه جُز

دو تا دَریچه با

یه ذره آفتاب

یه خونه ی خَراب

یه شیشه ی شراب

دو دَس لِباسِ خواب

بیا و از عذاب

به مَن فرار کن

به مَن فرار کن

تویی که گریه هات

همیشه بی صداست

به هیچکَس نَگو

چه چیزی بینِ ماست

فقط اگه دِلِت

یه جایِ دِنج خواست

به مَن فرار کن

به مَن فرار کن ...



۰۴ آذر ۱۸:۳۴ یا فاطمة الزهراء
عزیزممم :) 
من این تو دلی به دنیا بیاد میخورمش

یعنی بیخود زحمت نکشم دنیا نیارمش عایا؟؟
آقا یه مسئولی بیاد امنیت این بچه رو تامین کنه :)

۰۴ آذر ۱۸:۵۲ من بانو
الهی...بچه ت به خودت میره ازبس شیطونی:)
تندرست باشی

حرف آقای همسر رو میزنی :)

فدای تو

۰۴ آذر ۱۸:۵۴ من بانو
اخییی همیشه باهم پست میذاریم این یعنی اینکه جفتمون اذرماهی هستیم....
اذریاعشقن خودعشق...اقای همسرتون خوشبخته که بایه اذری ازدواج کرده...

ووویی وویی وووویی ^___^

من گاهی روایت هایی اندر بحث خوشبخت بودنش بخاطر ماه تولدم بهش میگم اتفاقا :)

جان جانه من مثل مامان بلاگر شیطونه
یعنی کی بشه بیای بگی رو مبلای نازت پی پی کرده و آی آی

^___^

مارااااال؟؟؟ میکشمت >_< خدا نکنه.. مگه بغل باباشو ازش گرفتن که رو مبلا پی پی کنه :)

۰۴ آذر ۱۹:۲۵ soheila joon
عاشق استکیراتم ینی 

وای چ حال بدی بوده ها 
خداروشکر ک بخیر گذشت 

چخبره امروز همه پست گذاشتن ؟
همه باهم میذارید بعد چن روز غیب میشید 
ی وقت زشت نباشه من چیزی ننوشتم هان؟

قوبان موبانت :)

آره واقعا... خیلی بد بود...

از من که سلامتی و ذوق و شوق خبر رسانی و اینا بود بقیه رو نمیدونم :)
وای من اصلا باید چند روز غیب شم اصن از همه چیز عقبم..
خیلی زشت بود اما ما میبخشیمت :)

بلاگر جانم این مورد واسه منم پیش اومد
یعنی تا مرز سکته رفتمو برگشتم.
وروجک همش ازینور میرفت اونور

جفت پایینه مراقب باش.
استراحت کن
زیاد راه نرو 
کلا ب خودت فشار نیار
خودت ک استادی.
اگه الان رعایت نکنی اونوقت دیگه دکتر بهت استراحت میده و سختت میشه.

بابت اون لینکه هم ی دنیا تشکر.
مواظب خودتون باشید

چه جالب :)

چشم حواسم هست :)

فدای تو بشم تو هم مواظب خودت باش.

۰۴ آذر ۲۱:۲۳ آبان ...
مواظب خودت و تودلی باش ..😍😘

چشم عزیزم ممنون :)

وای چه جالب مثل اینکه این تو دلی ها با هم ارتباط دارن و دست به دست هم دادن تا مامانارو سکته بدن...چشمت روز بد نبینه منم لمروز برام همین اتفاق افتاد من با همسری رفتیم که صدای قلب نی نی هامون  وبشنویم اما هر چی از این ورو اونور میکرد نبود که نبود خیلی تذسیدم هم خودم هم شوهرم هفته قبل رفتم با مامانم صدای قلب 2تاشون شنیده شد و ماما گفت ماشالله چقدرم خوبه اما 5شنبه که رفتمپیداش نمیکرد کلی تذسیدم تا اخرسر پیدا شدن اولی و بعدشم دومی اما نمیدونم چرا ضعیف تر از هفته قبل بود من شنبه میرم اولین سونوی غربالگری و قلبمم درد میکنه برام نوارقلب نوشت و گفت مراقب باشم جفت منم جلوس بهم گفتی بطوری راه برو که قلبت به تپش نیفته مثلا از پله  وفعتلیتهایی که دارم اینجانب و عشقای منم نیازمن دعاهای ش شماودوستان میباشد هم اکنون به دعا محتاجیم...
خیلی سخته خیلی سخت منتظر باشی و همش ترس استرس...خدا که خودش داده امیدوارم خودش مواظبت کنه از تک تک تو دلی های بیگناه...
همسر منم به مامانم میگه نگاه کن عوض اینکه 2تا بچه بزرگ کنم باید 3تا بزرگ کنم. خخخ الان یکم نصبت به قبل بارداریم  یکمارومترشدم.
انشالله که تودلی عزیزت سلامت باشه و لحظه ها یرات سخت نگذره میبوسمت عزیزم 

ای جانم به اون دوقلوهای بلاچه دیگه...
عسل عزیزم کلا بارداری دوقلو خیلی سخته.من یه چند مورد دیدم.ای داد قلبتو قربون آخه.ایشالا که هیچی نیست.
اتفاقا منم به دکترم گفتم چرا ضعیف تر بود گفت ضعیف نیست بخاطر همین تکوناشه که به نظر ما ضعیف میرسه.
عزیزم خیلی مواظب خودت باش. ناز نازی هم نباش دیگه ماده شیر باش داریم مادر میشیم ^___^

خخخ طفلی شوهرت.
فدای تو

خداروشکر به خیر گذشت😘

بعله خدا رو شکر :)

اونموقع که رفتى مسافرت و برگشتی دعوات کردم گفتی بخیر گذشت دلم نیومد همونجا بهت بگم چند ماه صبر کن اگر جفت پایین نبود بگو بخیر گذشت. حالا دیگه گذشته
مال من تا آخرش هم بالا نرفت و سخت شد یه کم
هومان هم از زیر دستگاه در میرفت و نمیذاشت ضربانشو بشنویم ولى دکتر من خیلی خونسرد با دستاش فشار میداد و میگفت زنده است نگران نباش ولی خیلی شیطونه فرار میکنه
روزهای آخر هم اونقدر تعداد تکونهاش زیاد بود دکترم میگفت بیچاره ای اینو باید از رو سقف جمع کنى دایم

همون دیگه. همش تقصیر تو بود از اول :) مال من اگه بالا نره به زور میدمش بالا من حالا یه جا افتادن ندارم جون تو :)

من اگه میدونستم این یه اتفاق شایعی هست و جایی خونده بودم قبلش که کسی تجربه کرده باشه انقدر خوف نمیکردم اونروز ...
آی عزیزززم :)

۰۵ آذر ۱۲:۰۶ گلی ^__^
چه استاد پررویی خوب:|
یعنی چی آخه؟

الان این هجده نمره چیه؟
میان ترمت محسوب میشه؟

وویی بلاگر چه لحظه ی پراسترسی بوده
عزیزدلم
فدات شم خوب:*
خداروشکر که خوب بوده تودلی شیطون بلا^_^
قشنگ معلومه ازون بچه هایی میشه که از دیوار راست بالا میرن:)))
خدا به دادت برسه خخخ

حسابی مراعات کن عزیزم
پایین بودن جفت اصلا خوب نیستا:|

تو هم مث منی^_^
منم همیشه محسن که میاد پای سردمو از زیر پیراهنش رد میکنم میچسبونم به کمرش:)
عین شوک میمونه از جا میپروندش خخخخخ

چشم حتما:**

شعر هم گشنگ بود:)

بیچاره خخخ

آره میان ترمه. سه تا کتاب با این استاده داریم :)

خیلی گلی جونم :)
واقعا خدا رو شکر :)
وای نگووو ایشالا انقدر آروم باشه هر کی دیدش بگه بلاگر چرا از دیوار صدا درمیاد از این بچه نه ^_^

چشم گلم :)

آخ چه حالی میده اصن ^_^

ماچ مووچ

۰۵ آذر ۱۳:۱۹ سارا میم
وااای 😰😰 خداروشکر ک چیزی نبود 😍😍پس  وروووجکه حسابی😍😍

دوست منم پا درد بود بهش میگفتن ژله بخوره ولی منکه میگم مصرف زیاد ژله خوب نیس .....همون کلسیم بهتره بخوری .راستی اگه حالت بد نمیشه پای مرغ یا خروسم خوبه 😘

:) آره وورووجکه :)

عه منم زیاد ژله دوست ندارم. اوهوم حالم بد نمیشه.. شاید بخورم :) مرسی گلم :*

پسمله و شیطنتاش دیگه
اینجور بچه ها بشدت خوردنی ان^_^
شیطنتاش به خودت رفته بلاگر^_^

:)

وویی خوردنی ^_^

آقا چقدر همه به من میگید شیطون :) آخه از من آروم تر و سر به زیر تر و گنجیشک تر کیه آخه ^___^

سلام بلاگر جان
یه سوال داشتم :)

میگم توی این کتاب شکرگزاری برای هر روز موضوعی در نظر گرفته
حالا سوال من اینه ک باید ده تا موهبتی ک نام میبریم در رابطه با اون موضوع باشه یا هرچی دلمون خواست؟

مثلا نوشته روز سوم 
روابط صمیمانه
بعد توضیح داده درموردش
بعد توی قسمت تمرین اونزوز من باید ده تا موهبت مربوط ب موضوع روز سومو بنویسم یا کلی بنویسم؟

خییییلی خییییلی کتابه باحالیه.
خیلی شوق دارم براش.
هیچی نشده کلی انرژی ازش گرفتم.

ممنونم ازت....
واقعا ممنونم : *

سلام. وای ببخش انقدر دیر خوندم و جواب دادم.

عزیزم من کتاب رو نخوندم. اما تو کانال که ربطی به موضوع خاصی نداره .

خدا رو شکر خیلی خوشحالم خوشت اومده :) قبلا نسیم به من اصرار کرده بود بخرمش اما هر بار من نتونسته بودم.. حالا خوبه که تو میخونیش :)

فدای تو :)

جیگرشو یَخوندَم و کیفور شدم ^___^😂😂😂😂غش کردم از خنده خدا همیشه دلتو شاد کنه 
تو دلی مثل خودت شیطونه

^___^ والا دیگه :)  فدای تو همیشه شاد باشی :)

شواهد حاکی از همینه :)

۰۵ آذر ۲۲:۴۲ خانوم خونه
اصلا خودم فدای صدای تالاپ تولوپ قلبش بشم...
خدا واستون حفظش کنه...
دورت بگردم که حسابی نگران شده بودی...
دعاگوتونم جون دلم

خدا نکنه عزیز دلم :)
آمین
فدای تو .. آره دیگه :)
ممنون از تو

۰۶ آذر ۱۰:۴۶ دچــ ــــار
یه جوری نوشتید ما هم غمگین شدیم :))
+ نصف بیشترش مونده یا رفته ؟ :)

عه ناراحت نباشید بابا ما که خوبیم خدا رو شکر :)

+ مونده :)

۰۶ آذر ۱۳:۲۱ یاسمین .خ
ای جآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآن اصلا دلم ضعف میره واسه تو دلی و مامانش ^_^
وای چقده شیرین من عاشق نی نی و مامان شُدنم :)))
داشتم اولش رو میخوندم قلبم وایساد یه لحظه ولی خدارو شُکر :)
تو دلی شیطونه دیگه میخواسته یذره واسه مامانش نآز کنه...
ایشالله که هردوتون تا آخرش به سلامتی و آرامش میگذرونید تک تک روزهارو...

عزیزدلم ایشالله که پاتم خوب شه زودی میدونم چقدر سختته وزنتم که داره میره بالا :( اوممم غصه دار شدم...
خُلاصه که مراقب خودتو تو دلی شیطون باش :*
آخ جون من قراره خاله بشم به زودی ^_^
مآچ مآچ

ووووییی ^______^ مرسی عزیزم.
امیدوارم به وقتش برات اتفاق بیفته عزیزم :)

آره احتمالا خودش یه گوشه قایم شده بود داشت به قیافه ی من میخندید :)
آمین ممنون عزیزم :)

من الان چاقالو نیستماا . کلا الانم معمولی ام. امیدوارم تو ماهای بالا اذیت نشم :)

آخی عزیزم :) مرسی از ذوق باحالت :)

سلام بلاگر جونم.صبح بخیر..
کامنت گذاشتن فقط با فراغت بهم میچسبه...هول هولکی دوس ندارم اصن..
میگما تو دانشگاه شما چرا انقد همه چیزو جدی میگیرن؟مگه پیام نور نیستی؟
دانشگاه ما که خبری از این چیزا نیست.در کل نمره رو میدن.البته منم اینجوری خوشم نمیادا...اما خوب اینجوریه دیگه...
وایییی منم جای تو نصفه عمر شدم وقتی داشتم میخوندم.
میگم تو چقدر آرومی.من بودم توی اون ده دقیقه زمین و زمانو به هم میدوختم و از استرس حتما خودمو میکشتم.
خداروشکر که بالاخره صدای قلب تودلی شیطون رو شنیدی.چی شیرین تر از این لحظه؟
خونه تون طبقه چندمه آیا؟
برای جفت پایین الان یکمی که بیشتر استراحت کنی تو ماه های بالا راحت میشی و جفتت میره بالا.
اما اگه الان ورجه ورجه کنی و استراحت نکنی بعدا خدای نکرده استراحت مطلق میشی که تو ماه های بالاتر سختت میشه.
آیا دستشویی فرنگی دارین؟استفاده ازش خیلی تو بالا بردن جفت موثره...
خوب من دیگه برم شیرجه بزنم لالا...

سلام عزیز من :)
ای جان :)
چرا پیام نوریم آوایی اما خوب یا یه درسو میایم یا خودخوان میخونیم دیگه.نمیشه که آدم یه جلسه بره ده تاشو نره..
خوب ببین منم مثلا اگه تو میان ترم درسی که حضور برای استادش مهم نیست شرکت نکنم چیزی نمیشه.مثلا امتهان پایان ترمم از بیست محاسبه میشه و اگه آدم بخواد اونجا میگیره نمرشو...
خوب من واقعا حالم خوب نبود. کلا بدنم شروع کرد لرزیدن و اشکام آروم میچکیدن اما خوب اگه اونجا تو سرم میزدم و شلوغ میکردم چی میشد جز اینکه آرامش دکترمو بگیرم و مزاحم کارش بشم؟ اتفاقا اون لحظه میخواستم آروم باشم که اگه صدای خفیفی هم میاد به گوشمون برسه..
واقعا هیچی.. بحظه ای که شنیدمش دیگه خیالم راحت شد :)
خونمون طبقه سومه عزیزم.اما اگه برای پله ها پرسیدی خوب آسانسور هست.
آره تلاشم همینه که استراحت کنم :)
آره اونم داریم از بخت خوبمون :)
سنجابک :*

۰۷ آذر ۱۰:۵۲ مامان دخترم
بلاگر جانم با این شرایط حساسی ک داری یهو اینجوری غیب نشو
آدم نگرانت میشه خب :/

وای روم سیاه اصن. ببخشید :/

۰۸ آذر ۱۱:۱۲ εℓï -`ღ´- εɓï
سلام به مامان کوچولوی اکتیو ماااا

چطوری خوشگل خانم؟؟؟کم کم داری تپلی میشیا:)

ای بابا چ نی نی شیطونی دالیم ماااا...تو دل مامانشو خالی کرده بلا^_*

خداروشکر که صحیح و سالمید :*


سلام الناز جون.

خوبم . آره دیگه ^_^

آره :))

قربونت برم.

بلاگر جونم کجایی؟غیبتت طولانی شد نگرانت شدم ی خبری از خودت بده...ی سوالم دارم جواب NTوNB برام بذاروبگو قد . و وزن تودلیتو ممنونم عزیزم
گنجیشکهای من یکیشون 6.3 قدش بوذ ان تی دیده شده ضخامت یکیشون1.7 بود یکیشون 2.3 قدشم 6.5 بود یکیشون یکم بزرگتره منتظرتم
راستی سونوی بعدی تو هفته چندم میری؟ جنسیت نی نی خامم که مععلوم نشد مامانم میگه 2قلوها کوچیکتر 1قلو هست من هفته12 و 5روزبودسونگ،رافیم

عسل جونم هستم..  عزیزم الان جواب سونو روبرومه .توش فقط ضربان قلب و سن حاملگی و موقعیت جفت و nt و تاریخ زایمانمو زده. قد و وزن نمیبینم ...

وویی قوبون گنجشکات دیگه :)

سونوی بعدیمو یا هفته ی 19 میرم یا هفته ی بیست. ایشالا تو سونوی بعدیت معلوم میشه عزیزم :)

۰۸ آذر ۱۶:۵۴ معشوقه ...
وای الهیییی. تا خوندم پستتو کلی برای وروجک ذوق کردم. شیطونه مث مامانش😍 ناسی
پس بالاخره استاده راضی شد. حالا ما یه زن و شوهر داریم باهم میان کلاس. البته جفتشون یه لیسانس دارن. ولی با هم این رشته رو شروع کردن. بعد الان ک ترم آخرن خانومه بارداره.حالا استادمون به خانومه مثلا زیاد سخت نگرفت که نیاد هم طوری نیست و اینا. بعد چندهفته بود جفتشون باهم نمیومدن. یعنی شوهره هم نمیاد. هفته پیش موقع حضور غیاب استادمون گفت اون خانوم حاملس چه ربطی به شوهرش داره که نمیاد اون که دیگه بچه تو شکمش نداره.😂😂😂 کلی خندیدیم
خلاصه استادای ما به شوهرای خانومای باردار هم آوانس میدن تازشم😂بعله
اخه واقعا باید یکم مراعات کرد دیگه. بالاخره نی نی داشتن که کار اسونی نیست. سخته.

:) خدا نکنه مث مامانش بشه من تحمل شیطنت در این حد رو ندارم ^_^
آره بالاخره :)
وای چه باحال :)

چی بگم حالا گفته کار خارج از کلاس کنم اما دیگه سر حضور غیاب شوخی نداره باهام :(
در عوض تو کلاس زبان هر چند که غیبت مجاز سه جلسه است اما گفته من هروقت مساعد نبودم نرم و درک میکنه :)

بلاگر کبیر در گزارش کردن کوتاهی میکند
باید یه فکری براش کرد
ضمن اینکه تو شرح وبلاگت عشق پاپان رنجهاست

:)

خوب منظورت چی بود به شرح وبلاگم اشاره کردی؟؟

۰۹ آذر ۱۵:۱۸ soheila joon
خجالت نمیکشی غیب میشی؟ بزنمت ؟

چرا دارم آب میشم در واقع اما خوب چه کنم دیگه :)
بزن.. اگه دلت میاد یه مامانِ تو دلی دار رو بزنی بزن...  :(

۱۰ آذر ۰۰:۲۱ soheila joon
توهم هی تو دلی رو سپر بلات کن 
ایندفه رو میبخشم خخخ

مرررسی ^____^

یه وقتایی فکر میکنم خیلی باهوشی بعد یه تیکه هایی میای میگم نه بابا اشتباه میکردم
شرح وبلاگت غلط تایپی داره به جای پایان نوشتی پاپان
واضحه یا باز توضیح بیشتری بدم؟

آقا چرا شایعه درست میکنی؟؟؟
کو هااان کووو؟؟؟
^________^

ای جان. فسقلی شیطون بلا. نگران نباش منم اولین بارداریم جفتم پایین بود. هربارمیرفتم سونو خی میگفت لک بینی داری؟خونریزی داری؟هی منوسکته میدادن. خداذوشکر چیزی هم نشد. تازه مراعاتم نکردم. دومی هم سرویکسم پایین بود. خخخخ کلا پایینم من

فسقلی ^_^

ای وای خخخخ کلا پایینی وای مردم از خنده...

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
سلام!
به وب من خوش آمدی.
مشخصات منو میتونی از قسمت *بلاگر شناسی* بخونی.
اگر که خاموش همراه منی خواهشا موقع پستهای رمز دار روشن نشو!
اگر وب داری و کامنت میذاری خواهشا آدرس بذار شاید لازم شد :)

دوست خوبم!
اینجا یه رسانه ی مجازیه اما یادت نره ما آدم های واقعی هستیم..
از شکستن دل همدیگه با حرفای نامناسب پرهیز کنیم.
هدف از ایجاد این وب صرفا ثبت دلنوشته های من و گهگاهی نوازش طبع لطیف شما با شعره.
تمام نیکی ها و بهترین های دنیا از آنِ شما و سرِ راهِ شما باشه.
ان شاء الله.
آرشیو مطالب
شهریور ۱۴۰۱ ( ۱ )
مرداد ۱۴۰۱ ( ۲ )
تیر ۱۴۰۱ ( ۱ )
خرداد ۱۴۰۱ ( ۲ )
ارديبهشت ۱۴۰۱ ( ۲ )
فروردين ۱۴۰۱ ( ۳ )
بهمن ۱۴۰۰ ( ۳ )
دی ۱۴۰۰ ( ۲ )
آذر ۱۴۰۰ ( ۲ )
آبان ۱۴۰۰ ( ۲ )
مهر ۱۴۰۰ ( ۲ )
شهریور ۱۴۰۰ ( ۳ )
مرداد ۱۴۰۰ ( ۲ )
تیر ۱۴۰۰ ( ۳ )
خرداد ۱۴۰۰ ( ۴ )
ارديبهشت ۱۴۰۰ ( ۴ )
فروردين ۱۴۰۰ ( ۲ )
اسفند ۱۳۹۹ ( ۵ )
بهمن ۱۳۹۹ ( ۶ )
دی ۱۳۹۹ ( ۱۱ )
آذر ۱۳۹۹ ( ۸ )
آبان ۱۳۹۹ ( ۴ )
مهر ۱۳۹۹ ( ۶ )
شهریور ۱۳۹۹ ( ۶ )
مرداد ۱۳۹۹ ( ۲ )
تیر ۱۳۹۹ ( ۵ )
خرداد ۱۳۹۹ ( ۳ )
ارديبهشت ۱۳۹۹ ( ۵ )
فروردين ۱۳۹۹ ( ۴ )
اسفند ۱۳۹۸ ( ۴ )
بهمن ۱۳۹۸ ( ۴ )
دی ۱۳۹۸ ( ۴ )
آذر ۱۳۹۸ ( ۴ )
آبان ۱۳۹۸ ( ۴ )
مهر ۱۳۹۸ ( ۴ )
شهریور ۱۳۹۸ ( ۶ )
مرداد ۱۳۹۸ ( ۴ )
تیر ۱۳۹۸ ( ۴ )
خرداد ۱۳۹۸ ( ۴ )
ارديبهشت ۱۳۹۸ ( ۲ )
فروردين ۱۳۹۸ ( ۳ )
اسفند ۱۳۹۷ ( ۳ )
بهمن ۱۳۹۷ ( ۸ )
دی ۱۳۹۷ ( ۵ )
آذر ۱۳۹۷ ( ۶ )
آبان ۱۳۹۷ ( ۴ )
مهر ۱۳۹۷ ( ۴ )
شهریور ۱۳۹۷ ( ۴ )
مرداد ۱۳۹۷ ( ۸ )
تیر ۱۳۹۷ ( ۵ )
خرداد ۱۳۹۷ ( ۸ )
ارديبهشت ۱۳۹۷ ( ۹ )
فروردين ۱۳۹۷ ( ۶ )
اسفند ۱۳۹۶ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۶ ( ۴ )
دی ۱۳۹۶ ( ۹ )
آذر ۱۳۹۶ ( ۲ )
شهریور ۱۳۹۶ ( ۲ )
مرداد ۱۳۹۶ ( ۲ )
تیر ۱۳۹۶ ( ۱ )
خرداد ۱۳۹۶ ( ۱ )
ارديبهشت ۱۳۹۶ ( ۲ )
فروردين ۱۳۹۶ ( ۸ )
اسفند ۱۳۹۵ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۵ ( ۸ )
دی ۱۳۹۵ ( ۶ )
آذر ۱۳۹۵ ( ۶ )
آبان ۱۳۹۵ ( ۹ )
مهر ۱۳۹۵ ( ۶ )
شهریور ۱۳۹۵ ( ۱۳ )
مرداد ۱۳۹۵ ( ۶ )
تیر ۱۳۹۵ ( ۱۶ )
خرداد ۱۳۹۵ ( ۱۸ )
ارديبهشت ۱۳۹۵ ( ۱۶ )
فروردين ۱۳۹۵ ( ۱۲ )
اسفند ۱۳۹۴ ( ۱۵ )
موضوعات
روزنوشت (۲۱۶)
شعر نوشت (۵)
پخت و پز نوشت (۴)
عکس (۱۰)
مناسبت نوشت (۵)
زبان در خانه (۱)
پیوندهای روزانه
اجاره مبله در تهران
گرسنه ها بخوانند :)
مامان-بابا ها بخوانند 2 :)
مامان-بابا ها بخوانند 1 :)
همه ی خانم ها بخوانند :)
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان