جام سرخوشی نوشت :)

نتیجه تصویری



سلام

بعله ساعت یازده ظهره و مامان بلاگر باز میخواد تند تند یه پست بذاره ^_^

جمعه همونطور که برنامه گذاشته بودم روز خوبی شد...
اول اینو بگم که چند وقت پیش تو یکی از گروهای تلگرام یکی پیامی گذاشته بود با این مضمون که :
*سعی کنید بصورت دوتایی و زناشویی حمام برید .در کنار اینکه میتونید از روشهای جدید رابطه ی جنسی لذت ببرید صمیمیتتون رو هم افزایش میدید.*
بعد من با خودم فکر کردم بعضی آدم ها چرا کلا ذهنشون اینجوریه؟

چرا انقدر یه زن و شوهر رو باید بی مکان و موقعیت ببینن که فکر کنن هر کی دو تایی رفت حموم پس بعلــــــــــــــــه اون تو خبریه...
خوب من خیلی ها رو میشناسم که تو رابطشون تنوع طلب هستن.
شده تو کوچه.. تو راه پله.. تو دستشویی پاساژ.. وسط جشن عروسی دوست صمیمیشون...

زن و شوهر هااااا نه دوست .

حالا با درست و غلط اینها کار ندارم .واقعا از موضوع حرفم خارجه. اما حرفم اینه خیلی ناراحتم میکنه همه رو به اون چشم نگاه کنن. من تو زندگی خودم دوست دارم هفته ای یه بار یا تو ماه دو سه بارشو با همسر برم حمام.خصوصا وقتی یه آخر هفته است.بیکاری.عجله نداری.از اون روزا که هرکسی دوست داره بره لم بده تو وان خونه اش. یا بشینه زیر دوش دو دقیقه ریلکس کنه... من اون زمانها رو دوست دارم با همسرم ریلکس کنم.اما جدا یه آدمهایی هستن وقتی یه جوری میفهمن و سر درمیارن دیگه ول کن نیستن.دست میگیرن.مسخره میکنن و این صحبت ها...

جمعه هم من به عادت همیشه بعد اینکه همسر استراحت کرد بهش گفتم بریم سینما و موافقت که کرد گفتم پس قبلش یه حمام بریم.چه خوبه آدم حمام خونه اش بزرگ باشه اصن ^_^
البته اینا همش دیگه موقتیه دیگه. تو دلی عسلم که دنیا بیاد کجا فرصتی پیش میاد آدم با خیال راحت یه ساعت بره خودشو بسابه؟

ساعت هشت و نیم بود که رفتیم بیرون و به سمت سینما...

و فروشنده رو دیدیم که من خیلی دوستش داشتم. بعد که تموم شد همسر میگفت چه عجب تو گریه نکردی :| گفتم کردم تو نفهمیدی:|

بعدش هم که اومدیم بیرون من در حد مرگ دستشویی داشتم.فقط تند تند میگفتم آژانس بگیر الان میریزه >_<

دیگه برگشتیم خونه و شامم که آماده بود خوردیم و خوابیدیم.

شنبه هم دیگه من از صبح تنها بودم.با دو تا از دوستان کچل مچلم چت کردیم.دیگه همسر که رسید یه کم جیک جیک کردیم.
بعد من نشستم تکالیف زبانمو انجام دادم.

بعدم کلاس رفتم.
خوب قرار بود نمره ها رو اعلام کنه.
با نمره های بقیه که از دوازده بود تا پونزده کاری نداشتم.
فقط گوشم به نمره ی خودم و دو تا رقیب ها بود.
که اولی گرفته بود 18.75
اون یکی شده بود 17
منم شدم 18

خوب معلومه که خیلی راضی ام. من اصلا و مطلقا نخونده بودم.فقط دو تا تست آنلاین زده بودم.یعنی میدونم اگه میخوندم حتما بیست میشدم.

بعد همینجوری که سر از پا نمیشناختم رفتم مطب سونو و همسر هم منتظرم بود.
اولش خیلی خوش خلق بودم.
شماره ام چهار بود بعد شماره سی و هشت پشت در بود.میگفت نوبت شما گذشته باید صبر کنی چهار نفر برن داخل بعد شما بری.
با وجود اینکه من دیر نرفته بودم و راس ساعتی که وقت گرفته بودم اونجا بودم اما باز گفتم شاید عجله داره .حالا من نیم ساعت منتظر بشم چیزی نمیشه.
خلاصه چهل دقیقه ای منتظر شدیم تا بالاخره منم عصبی شدم.حالم خوب نبود .ویار داشت اذیتم میکرد.جای نشستن نبود سرپا بودم.یه خانمی با یه بچه ی کوچیک و یه شکم قلمبه اومده بود که بچش تازه راه میرفت و از این کفش بوقی ها پاش بود دیگه انقدر راه رفت و کنارشم گرررریه میکرد روانیمون کرد :|

بعد به خانمه میگم خوب چهار نفر رفتن دیگه.میگفت نه تو بعد منی.میگفتم آخه چرااااا ؟؟  من صبر کردم دیگه...
همینجور داشتم با اون بحث میکردم همینجوری لبخند به لب البته که در مطب باز شد دستیار دکتر گفت شماره چهار اومده؟
وای اون لحظه دوس داشتم زبونمو درآرم دستامم ببرم بغل گوشم تکون بدم.
خلاصه ما رفتیم داخل و آقوی دکتر به همسر هم گفت برو پیش خانمت آماده که شد بهم بگو.
دیگه من آماده شدم.
وووویی ووووویی ووووویی ^_^
عزیز دلم همینجور تند و تند دست و پاشو تکون میداد و من و همسر هر لحظه جام سرخوشی سر میکشیدیم :)
خوب خیلی شلوغ کار بود به نظرم...  قبلشم یه بستنی خورده بودم فکر کنم خیلی بهش چسبیده بود اصن ^_^
بعدم شوهرم پرسید جنسیتش  معلوم نیست؟
دکترم گفت احتمالا پسر باشه :)
ووویی قوبون قد و بالاش اصن....
اما چون قطعی نیست هنوز تصمیم گرفتیم تا اطمینان پیدا نکردیم همچنان تو خونه بصورت عزیزم و دلبندم صداش کنیم به جای پسرم یا اسم پسرونه...
بعد هم رفتم آزمایش خونمم دادم و دیگه شروع کردیم گشت و گذار.
رفتیم کتابای دانشگاهمو گرفتم.
شیر و ماست محلی خریدیم.
باز کافه رفتیم و بستنی خوردیم.
آخرشم یه کبابی رفتیم که بوش حال منو بد کرد من گفتم بگیر ببریم خونه و همین کارم کردیم...

خلاصه دیروز خیلی خوب بود :)

امروز هم با وجود اینکه الان با تهوع خیلی زیاد مینویسم و به زور خودمو نگه داشتم که صبحانه ی بیچارم بالا نیاد ,خیلی کار دارم.الان که پستم تموم بشه تازه میشینم یه لیست کار بنویسم و سعی کنم تا شب انجامشون بدم.از همسر جان هم کمک بگیرم هر وقت اومد :)

روز خوبی در انتظارتون باشه عزیزانم


+سارینا2 جونم کجایی؟ غیبت داری نگرانم کردی :(

+ ماری عزیزم آدرسی که برای من گذاشتی رو وقتی کلیک میکنم میگه همچین وبلاگی یافت نشد :| تو وب آوا هم آدرس نذاشته بودی.تو وب آرزو هم آدرست اشتباه بود.الان میخوام بیام وبت و دسترسی ندارم خلاصه...

۰۹ آبان ۱۲:۲۱ سارا میم
سلاااام مامان خانومی 😍😍😍
خخخخ ارع تا میگی حموم همه ذهنشون میره سمت س.....ولی ما تقریبا هشتاد درصد حمومامون با همه و هشتاد درصدم فقط شستشویه 😜😜😜😜
واااای فک کنم خیلی حس خوبیه ک تکونای نی نی رو دیدی 😍😍😍
و اینکه نمرت خیییلی عالی بود .افرین 😍😍😍😍 

سلام عزیز دلم.
وای چرا آخه :/ بدم میاد اینطور فکر میکنن... من میگم اصلا شایدم من و تو صد درصدشو بخاطر اون بریم.چرا باید هی دست بگیرن.من اصلا کلا خوشم نمیاد کسی در مورد این مسایل باهام شوخی کنه.

خیلی.خیلی خیلی خیل ^_^

ممنون من خودمم خیلی خوشحالم.فکر میکردم کلا این ترم رو از دست دادم اما الان میدونم اگه بجنبم میتونم برای پایان ترم هم خیلی خوب بشم.

سلاااام اخی عزیزم انشاالله که همیشه تودلی همینجور پرجنب وجوش وسالم باشه..ووییی من عاشق بچه پسرم عزیزززم...آفرین چه نمره عالی...روزت خووووش

سلام رها جان :)   وویی مرسی. آمین. من وقتی فکر میکنم خیلی شلوغکار ممکنه بشه میترسم یه کم :| اما شوهرم میگه وقتی مامانش تویی انتظار داری اون خیلی ساکت و مث دسته گل بشینه یه گوشه؟ :دی

اوهوم خدا رو شکر نمره ام خوشحالم کرد :)

فدای تو.همچنین.

آقا خو الان همه فهمیدیم رفتین حموم سخس نداشتین ، باشه :دی :))

فروشنده قشنگ بود ، منم دوس داشتم ^-^ نرفته هنو ع رو پرده ؟ 

چه هولن خو نوبت رو رعایت کنید دیگه :دی ، 4 کجا 38 کجا :دی
خوشالم براتون ایشالا که سالم باشه نی نی !  راستی چرا انقد نوزاد دختر کم شده ؟!
همه پسر میارن :دی


:/

نه هنوز هست.

نمیدونم .پسر زا شدیم..

عاقا من نفهمیدم تو با شوهرت رفتی حموم بعد یکی مسخره ات کرده؟!
مام تو حموم شستشو انجام میدیم چرا انقد مضحکه از نظر بعضیا؟!
افرین بهت با نمره عالیت من مطمئنم تو آخرش یه چی میشی 
ووویییی چه باحاله صدای قلبش^-^ 

آره یکی اتفاقی فهمیده بود.
بیلمیرم :/

خخخ وای امیدوارم :)

خیلی ...

خخخخ راس میگه دیگه...ترس نداره بچه باید شیطون باشه اونم پسر...بوس بوس..

:) فدای تو

ای جااان,تکونای تو دلی رو با هم دیدین؟چقد باحال^_^
شوهرت هم که عشق بچه بود همیشه,ببین اون چقد ذوق کرده دیگه^_^

نمرخ ی دوستمو عشقست,من بهت افتخار میکنم بلاگر:-*

من از حموم دونفره اصن خوشم نمیاد>_<
 شاید چون طرفم عشقم نیس:-P اما اصن حال نمیکنم باهاش از اینکارا بکنم

اون قسمتی که گفتی میخواستی زبون در بیاری و با حرکات دستت کنار گوشت خیلی باحال بود,رسما از ته دل خندوندیم دختر^_^

آره واقعا باحال بود ^_^
اوهوم یه حالی بود اصن :) خیلی جالبه.. هر بار آدم یه  نشونه میبینه بیشتر باور میکنه داره پدر مادر میشه.

کوچیکتـــــــــــــم میترا جووووون :)

من از ذات حموم دو نفره خوشم میاد. حالا عشق و غیر عشق نداره ^_^ مثلا وقتی شمالم حتما با آبجی هام میپرم حموم. هی میگم سرمو بشور. یا لیفم بزن.. خیلی با ابجی هام باحاله..

قربونت بشم من. همیشه از ته دل بخندی...

عاقا عافیت باشه ؛)
خیلیم خووب..خیلیم عالی..

اصن جوجه ت ک ب دنیا بیاد خودت تنهاییم وقت نمیکنی بری حموم چه برسه ب دوتایی :))

گل پسرمونو بگوووو...جااانممم
ان شاالله سالم و سلامت باشه.

لایک ب نمره ی زبانت :)

همیشه شاد و پرانرژی باشی عزیزم

فدای تو.

آره واقعا دیدم آبجیای طفلیمو :/

^_^ مرسی خاله

ممنون :)

همچنین عزیزم.

:دی
منم خیلی حموم رفتن دوتایی رو دوست دارم ولی محدودیم میفهمی؟!
محدوووووود خخخ
رفتیم خونه خودمون فرت و فرت میریم^_^
عاغا من باهات موافقم شدیدا:|
خیلی بدم میاد ازینجور برخوردا و رفتارا که همه چیو ربطش میدن به اون >_<

آفرین بلاگر گشنگم^_^
خیلی عالی بود که بدون مطالعه نمره ات خوب شده:*

وای وای وای:))))
گل پسره قندعسله^___^
:***
اصن دوماد خودمه گفته باشم:)

اینقد بستنی نخور چیزای مقوی بخور باااا:)

منم برم یه مدت غیب شم بلکه واست مهم شم^_^
خخخخ

:) آره محدود جان میدونم...  تو فعلا در مرحله ی خشکی لب بمونی بسته ^_^

آخ شما بگو آفرین اما من سرش فحش خوردم خیلی  ^_^

:))  حالا بذار دخترت بیاد ببینم میپسندمش یا نه :)

خوب دیگه بیرون بودیم دلم خواسته بود :)

روانی.خنگول.. دچار کمبود محبتی از طرف من مگه؟؟؟

سلام مامان بلاگر جون
آره واقعا بستنی خوردی به تو دلی مزه کرده بود
چقدر لذت داره وقتی می بینی هر چیزی که الان داری میخوری رو اونم داره میخوره
الهی همیشه برات به خوشی باشه

سلام سحر عزیزم.
یه همکار داشتم صبحا بستنی میاورد شرکت. اون میخورد ما دوره اش میکردیم. چون بچش یه کم بعد شروع میکرد ورجه وورجه و ما کاملا میدیدیمش و لمسش میکردیم.خیلی باحال بود :)

اوهوم :)

ممنون گلم :*

۱۰ آبان ۰۹:۱۴ سارینا2
سلام بلاگر عزیزم خوبی؟
ممنونم که به فکرمی و غیبتم رو متوجه میشی
راستش این ترم 18 واحد بهم درس دادن هر روز سر کلاسم همش دارم جزوه تهیه می کنم خلاصه که شبها به معنای واقعی کلمه جنازه هستم
و البته به جز این کلاسها طرح و مقاله هم توی دستم هست که همکارام دائم ازم میخوان تمومشون کنم 

البته همه پستهات رو میخونم
خوشحالم که حالت خوبه
چقدر خوبه که همسرت انقدر ذوق داره البته باید دید بعد تولد بچه و بد قلقی و ... همینطوری میمونه!که امیدوارم بمونه چون تو روحیه مادر خیلی موثره

بذار نظرمو راجع به اون پست نظرخواهیتم بگم دیگه
به نظرم اگر کسی کار اشتباهی انجام داد نمیشه الزاما پای خوبیاش بذاری باید تذکر داده بشه البته نه اینکه سر طرف رو بکنیم
اتفاقا به نظرم اگر اون آدم همسر باشه این تذکر دادنه خیلی مهمتره چون دائم با آدم هستش و ممکنه اون خطا تکرار بشه ولی مثلا در مورد خانواده همسر یا حتی نزدیکان دیگه زیاد نمیشه اخلاقای بد رو تذکر داد میشه بدیا رو تحمل کرد چون همیشه پیش آدم نیستن و میشه تا جایی که امکان داره به جای خوبیاشون گذاشت تا جایی که ببینی دیگه کفه بدیها خیلی سنگین شده که شاید لازم باشه واکنشی آدم نشون بده یا اینکه ازشون فاصله بگیره

این بود انشای من:-)) :-)) :-)) :-)) 

مواظب خودت باش و مراقب اون آقا کوچولو
شما بودین میخواستین جنسیت ندونین؟
دیدی کنجکاوی اجازه نمیده

خودت جنسیت خاصی رو دوست داری یا اصلا بهش فکر نکردی؟!

سلام ساری جون.
مگه میشه متوجه نشد آخه؟

ای جانم خسته نباشی واقعا...
یکی رو استخدام کن شبا فقط ماساژت بده خستگی روزو از تنت در بیاره.

منم امیدوارم بمونه :)

اوهوم. اون پستم بیشتر نگاه من به سمت اشتباهات همسر بود..

خخخ یکی ما رو شطرنجی کنه اصن ^_^

من قبل بارداریم خیلی به دختر فکر میکردم. اما واقعا وقتی خواستم باردار شم خودمو رها کردم و گفتم هر چی خدا میخواد همونو میخوام :) برای همین ناراحت نشدم تو ذوقمم نخورد.ولی چون خیلی ها میدونن من قبلا چقدر دختر دوست بودم همش فکر میکنن الان من ضربه ی روحی روانی خوردم خخخ همش دلداریم میدن :|

۱۰ آبان ۰۹:۵۶ مری مریا
سلاااام عزیزم 
چقد پستتون سرشار از انرژی مثبت بود🙏🏻 الهیییی که نی نی با خودش برکت و عشق و خوشبختی بیاره😍😍

سلام عزیزم :)

فدای تو ^_^  آمین ممنون :*

به نظر من خیلی وقتا این خود ما هستیم که به دیگران اجازه میدیم وارد حریم خصوصی زندگی ما بشن و دیگه اظهار نظر اونا نباید ما رو دلخور کنه
یه سری مسائل هست که فقط و فقط باید بین زن و شوهر بمونه و احدی نباید ازش باخبر باشه مگر مشکلی توش باشه که نیاز به مشورت با پزشک باشه اونم فقط پزشک یا مشاور در اون زمینه
الان اینی که تو اومدی و از خصوصی ترین مساله زناشوییت اینجا حرف زدی کاملا مجوز صادر کردی برای دیگران که بیان در موردش حرف بزنن حالا یکی دوست داره متلک بگه یکی فکرش میره سمت س ک س یکی مسائل خصوصی خودش رو بیان میکنه یکی برات دست میگیره هرچی که بگه تو باعثش شدی
تو بهش اجازه دادی
پس دیگه گله برای چیه ؟
تو دنیای واقعی هم همینطوره
تو در مورد مسائل خصوصیت حرف نزن متلک هم نشنو کسی هم برات دست نمیگیره

چه دلیلی داره یکی بدونه تو روز جمعه با همسرت رفتی حموم فقط هم خودتون رو سابیدین و اومدین بیرون خب به دیگران چه واقعا؟
حکایت نوشتن اس ام اس های خصوصی شوهرت اینجا بودها

اون گله کردنه دیگه جالبه

کاملا باهات موافقم که ما با گفتن یه حرفایی اجازه ی یه حرفای بعدشو میدیم اما خوب من حرفم اینه چرا انقدر یه حمام رفتن باید زشت تلقی بشه؟
خوب آدم خیلی کارهای دیگه رو دوتایی انجام میده.یه خواب ظهر رو.تو یه دستشویی جلو یه آینه چپیدن و مسواک زدن رو.. خوب اینم مث همونا... چرا نگاها بهش انقدر جنسیه میگم؟
تو دنیای واقعای نه من به کسی نگفتم. یه جریانی شد اومدن دم خونه ساعتی که قبلش تلفنی گپ زده بودیم و میدونستن جفتمون خونه ایم اما پشت در مونده بودن لامپ روشن حماممون رو دیده بودن :|

با اصل حرفت موافقم ها .من که همیشه نمینویسم این چیزامو اما واقعا میخواستم در مورد عکس العمل دیگران حرف بزنم و اگه از این جور آدما این جا هستن بدونن نگاهشون خیلی بی مزه است :|

آآآآقا فکر کنم حموم دوتایی خیلی مزه بده،هنوز که قسمت ما نشده 😂😂
وای واقعا بعضیا خیلی تنوع طلبن،من یه دوره کوتاه میرفتم یه مرکزی برای اینکه مشاوره ازدواج و زناشویی یاد بگیرم!! بعد آقای روانشناسی که باهام صحبت می کرد میگفت یه سری یه مراجع داشتم که میگفت شوهرم خیلی تنوع طلبه وبا من چند بار رو کاپوت ماشین رابطه برقرار کرده 😵😱😂😂😂
منم که اون دوره مجرد بودم و چشمو گوش بسته 😉 کلی متعجب بودم خخخخخ
خلاصه که تنوع طلب تا این حد 😁
ای جانمممم،عزیزدلمممم پس احتمالا نی نی تون گل پسره ^_^

من کلا از اینکه تنها حمام برم خوشم نمیاد.تا خونه ی بابا بودم همش یا آویزون مامانم بودم یا آبجی هام ^_^

عجب :|

ای جانم چشم و گوش بسته... :)

احتمالا ^_^

چه با همـ بودنایِ شیرینی ...

پس یه نی نیِ شیطون و پر جنب و جوش تـــو راهه!!! ^_^
اوخِی! نازی

:*

:)

ان شاالله :)
^_^
وویی وویی :)

:*

سلام بلاگر جونم.
خوبی عزیزم؟
خوب من و میثمم از این حمومای شست و شویی زیاد میریم اما من تو وبم نمینویسم.آخه تا آدم میگه حموم دونفره همه یاد یه چیز دیگه میوفتن.خخخخخخ.اما کلا باحاله...
و این که چقدر حس خوبی بود که صدای قلب نینی رو شنیدین.همیشه سونوگرافی ها معطلی زیاد داره و آدمو دق میدن...من این دوبار که رفتن خیلی اذیت شدم و طول کشید...
نمره تم که عالی شده دختر.انقدر گفتی نخوندم نخوندم فک کردم دو میشی!!

سلام عزیز.
هی بد نیستم...  احساس سرماخوردگی میکنم.

اوهوم. امان از سونو.

تو نمیدونی که من سر این نمره چقدر فحش خوردم :| خوب واقعا نخونده بودم...

وای ب خدا یج گیجم . یادم رفت .ببخشید نه عزیزم تهران زندگی نمینیم اما پیش بهترین دترای اصفهان رفتم حالام  میگن میروب معده داری ولی دارو ها اثر نمیکنه.نمیدونم خدا چرا نمیزاره من روی ارامشو بچشم . نمیدونم قبلا وبلاگمو میخوندی یا نه از همون 3-4سال پیشششش من همش سختی شیدم. حالا ک یم داشتم کنار همسرم ب ارامش میرسیدم باید اینجوری شم. انار خدا با من لجه. همیشه ی جای ار میلنگه

در جریانم :)  ماری تو رو خدا از این حرفا نزن .من انقدر بدم میاد بعضیا فکر میکنن خدا بیکاره نشسته اون بالا نقشه میکشه لج اونا رو دربیاره یا زندگی رو کوفت اونا کنه :|
حتما لازم بوده.حتما حکمتی داشته.حتما امتحانی بوده.
و حتما راه خلاصی ازشم برات گذاشته اما تو هنوز پیداش نکردی.
آدم تا روحش آروم نیست جسمش دایم مریض و ملوله.
الان این حرفا که تو زدی مال کسی نیست که روحش آرومه :)

اون کارهای دو نفرهء دیگه رو لخت انجام نمیدن
طبیعی ترین اتفاقی که می تونه بین زن و شوهر لخت بیفته س.ک.س ه
پس طبیعی ترین فکری که بعد از فهمیدن لخت بودن یه زن و شوهر به ذهن هرکسی برسه همون مساله جنسیه
الان تو توقع داری میگی ماست ملت یاد سفیدی ماست نیفتن این احتمال رو بدن که شاید تو میخوای از ماست و اسفناج حرف بزنی؟
نگاه مردم بی مزه نیست طبیعیه
اصرار برای غیر طبیعی جلوه دادنش برای چیه عزیزم؟
حمام رفتن زشت تلقی نمیشه فهمیدنش توسط دیگران زشت تلقی میشه همونطور که شما هر جا بری شب بمونی با همسرت تو اتاق جدا بخوابی در رو که ببندی یه کم هرهر کرکر کنی امکان نداره کسی به فکرش خطور نکنه اون تو ممکنه چه خبر باشه که درو بستن
خب طبیعیه
طبیعی
اتفاقی طبیعی بین همهء زن و شوهرهای لخت
فکر طبیعی در مورد هر زن و شوهر لخت
زشت چرا؟

اوهوم حرفات منطقیه...

:دی
نشد دیه
از لیست منو دخترم خط خوردی دیگه^_^


نه همینجوری محض تنوع گفتم:)

دیوونه :)


۱۱ آبان ۱۹:۳۰ رها مشق سکوت
ای جان به اون تصویر اول پستت، عضو جدید خونواده ^_^

خیلی سال پیش یکی از فامیلامون شوهرش رفته بود بود حموم، بعد خانومش رو صدا زده بود گفته بود بیا پشتم رو بکش و در حمومشون ایراد داشت و از تو قفل شده بود. این بنده خدا هم مجبور شده بچش که اون موقع 4-5 سالش بود رو صدا کنه بهش بگه بره به مادرشوهرش که طبقه بالا بود یواشکی بگه بیاد پایین درو از بیرون براشون باز کنه (بچش قدش نمیرسیده ).
یه مهمونی بزرگی بود خونه مادرشوهرش، اینام خب داشتن اماده میشدن برای مهمونی که تو حموم گیر کرده بودن D:  این بچهه هم رفته بود بالا، وسط جمع یهو داد زده بود مامان جون مامان جون، بیا مامان و بابام تو حموم گیر کردن نجاتشون بده :))))))))
حالا هر وقت اسم حموم و این حرفا میام، یادشون میفتم ناخودآگاه خندم میگیره D:

دیدی چه گوگولیه؟ ^_^

وای خیلی باحال بود...   من یکی رو میشناسم رفتن مهمونی .بعد بچش رفت از کیف مامانش چیزی برداره بسته ی *ک*ا*ن*د*و*م برداشته.بازش کرده.بادشم کرده به چند تا بچه ی دور و برشم یکی یه دونه داده:|  اصلا یه افتضاحی شد :/


بخش‌هایی از این نظر که با * مشخص شده، توسط مدیر سایت حذف شده است
سلام بلاگر جون.
خوبی عزیزم؟
واییی خدا کنه سرمانخورده باشی و اذیت نشی دوست من...
اگه هم خورده بودی که دیگه هیچی..عسل و ابلیمو بخور و استراحت کن تا زود خوب بشی گلم...
ووووی دیگه از نمره با هم حرف نزن که جوش میارما...همچین میگه نخوندم بعد میره میشه 18.خخخخخ.
خوب من دیروز خونه ی مامانم بودم و امروز کلی حالم بهتره و روحیه م بهتره..
کامنت خصوصیت رو بسی دوس داشتم.
از اونجایی که تو دختر خیلی عاقلی هستی وقتی اون حرفارو برام نوشتی حتما بهش اعتقاد داشتی و یه چیزی تو من دیدی که اینارو گفتی.خوب اینا باعث خوشحالیم شد.
*** ***** **** ****** ** **** ** *** ***** *** *** ****** ********
در مورد بسته ی قرص هم آره حق با توئه..چشم احتیاط میکنم.هرچند احتمال زیاد از ماه دیگه شروع میکنم به خوردنشون..حالا تا شرایط چه جوری باشه....
میبوسمت.مواظب خودت و تو دلی قشنگت باش حسابی.

سلام عزیزم. به نظر نمیرسه سرما خورده باشم اما انگار استعدادشو دارم.

بابا من بی گناهم.. :|

خدا رو شکر خوشحالم برات.

معلومه که بهش اعتقاد داشتم وگرنه من نون الکی به کسی قرض نمیدم :)

فدای تو

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
سلام!
به وب من خوش آمدی.
مشخصات منو میتونی از قسمت *بلاگر شناسی* بخونی.
اگر که خاموش همراه منی خواهشا موقع پستهای رمز دار روشن نشو!
اگر وب داری و کامنت میذاری خواهشا آدرس بذار شاید لازم شد :)

دوست خوبم!
اینجا یه رسانه ی مجازیه اما یادت نره ما آدم های واقعی هستیم..
از شکستن دل همدیگه با حرفای نامناسب پرهیز کنیم.
هدف از ایجاد این وب صرفا ثبت دلنوشته های من و گهگاهی نوازش طبع لطیف شما با شعره.
تمام نیکی ها و بهترین های دنیا از آنِ شما و سرِ راهِ شما باشه.
ان شاء الله.
آرشیو مطالب
شهریور ۱۴۰۱ ( ۱ )
مرداد ۱۴۰۱ ( ۲ )
تیر ۱۴۰۱ ( ۱ )
خرداد ۱۴۰۱ ( ۲ )
ارديبهشت ۱۴۰۱ ( ۲ )
فروردين ۱۴۰۱ ( ۳ )
بهمن ۱۴۰۰ ( ۳ )
دی ۱۴۰۰ ( ۲ )
آذر ۱۴۰۰ ( ۲ )
آبان ۱۴۰۰ ( ۲ )
مهر ۱۴۰۰ ( ۲ )
شهریور ۱۴۰۰ ( ۳ )
مرداد ۱۴۰۰ ( ۲ )
تیر ۱۴۰۰ ( ۳ )
خرداد ۱۴۰۰ ( ۴ )
ارديبهشت ۱۴۰۰ ( ۴ )
فروردين ۱۴۰۰ ( ۲ )
اسفند ۱۳۹۹ ( ۵ )
بهمن ۱۳۹۹ ( ۶ )
دی ۱۳۹۹ ( ۱۱ )
آذر ۱۳۹۹ ( ۸ )
آبان ۱۳۹۹ ( ۴ )
مهر ۱۳۹۹ ( ۶ )
شهریور ۱۳۹۹ ( ۶ )
مرداد ۱۳۹۹ ( ۲ )
تیر ۱۳۹۹ ( ۵ )
خرداد ۱۳۹۹ ( ۳ )
ارديبهشت ۱۳۹۹ ( ۵ )
فروردين ۱۳۹۹ ( ۴ )
اسفند ۱۳۹۸ ( ۴ )
بهمن ۱۳۹۸ ( ۴ )
دی ۱۳۹۸ ( ۴ )
آذر ۱۳۹۸ ( ۴ )
آبان ۱۳۹۸ ( ۴ )
مهر ۱۳۹۸ ( ۴ )
شهریور ۱۳۹۸ ( ۶ )
مرداد ۱۳۹۸ ( ۴ )
تیر ۱۳۹۸ ( ۴ )
خرداد ۱۳۹۸ ( ۴ )
ارديبهشت ۱۳۹۸ ( ۲ )
فروردين ۱۳۹۸ ( ۳ )
اسفند ۱۳۹۷ ( ۳ )
بهمن ۱۳۹۷ ( ۸ )
دی ۱۳۹۷ ( ۵ )
آذر ۱۳۹۷ ( ۶ )
آبان ۱۳۹۷ ( ۴ )
مهر ۱۳۹۷ ( ۴ )
شهریور ۱۳۹۷ ( ۴ )
مرداد ۱۳۹۷ ( ۸ )
تیر ۱۳۹۷ ( ۵ )
خرداد ۱۳۹۷ ( ۸ )
ارديبهشت ۱۳۹۷ ( ۹ )
فروردين ۱۳۹۷ ( ۶ )
اسفند ۱۳۹۶ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۶ ( ۴ )
دی ۱۳۹۶ ( ۹ )
آذر ۱۳۹۶ ( ۲ )
شهریور ۱۳۹۶ ( ۲ )
مرداد ۱۳۹۶ ( ۲ )
تیر ۱۳۹۶ ( ۱ )
خرداد ۱۳۹۶ ( ۱ )
ارديبهشت ۱۳۹۶ ( ۲ )
فروردين ۱۳۹۶ ( ۸ )
اسفند ۱۳۹۵ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۵ ( ۸ )
دی ۱۳۹۵ ( ۶ )
آذر ۱۳۹۵ ( ۶ )
آبان ۱۳۹۵ ( ۹ )
مهر ۱۳۹۵ ( ۶ )
شهریور ۱۳۹۵ ( ۱۳ )
مرداد ۱۳۹۵ ( ۶ )
تیر ۱۳۹۵ ( ۱۶ )
خرداد ۱۳۹۵ ( ۱۸ )
ارديبهشت ۱۳۹۵ ( ۱۶ )
فروردين ۱۳۹۵ ( ۱۲ )
اسفند ۱۳۹۴ ( ۱۵ )
موضوعات
روزنوشت (۲۱۶)
شعر نوشت (۵)
پخت و پز نوشت (۴)
عکس (۱۰)
مناسبت نوشت (۵)
زبان در خانه (۱)
پیوندهای روزانه
اجاره مبله در تهران
گرسنه ها بخوانند :)
مامان-بابا ها بخوانند 2 :)
مامان-بابا ها بخوانند 1 :)
همه ی خانم ها بخوانند :)
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان