دلتنگی نوشت :)

آیا کسی منتظر پستای من هست هنوز ؟؟

سلام دوستای خوب :)

دیشب دهمین شبی بود که سرمو دور از خونه ی خودم زمین گذاشتم :) عجیب اینکه خیلی دیر گذشته برام.. مثلا احساس میکنم یه ماهه اینجام..
دلم واقعا برای روزهای خودم کارهای خودم برنامه ریزی هام وب گردی هام و همه چیزهای بلاگری تنگ شده..

اینجا کماکان خوش میگذره.
همسر جانم سه شنبه شش صبح رسید.چقدر این شمال رسیدن هاش خوبه :) وقتی اون میرسه دیدارمون خیلی حس بهتری داره نسبت به وقتی که من بعد یه دوری از راه میرسم.. 
گفته بودم که اونشب من و دو تا از خواهرهام رفته بودیم خونه ی یه آبجی دیگه ام..  صبح که مثلا ساعت نه اینا همه بیدار شده بودن برگردن خونه ی مامانم من و همسر همچنان خواب بودیم...
من یه چیز بین خواب و بیداری بودم و یهو با شنیدن اینکه *مامااااان ! خاله بلاگر چرا سرشو رو شکم عمو گذاشته خوابیده * دیگه کاملا هوشیار شدم.. :))
اما همسر جان تقریبا یه ساعت بعد رفتن آبجی هام بیدار شد و وقتی برگشتیم خونه ی مامانم دیگه همه میگفتن این فسقلی چی میگه؟ جریان چیه ؟؟ و کلی سوژه شدیم :/

همش دلم میخواست با همسر در مورد بعضی چیزها حرف بزنم و مثلا یه قراری بذاریم که این بار اولین دفعه ی بدون گیس کشیمون تو سفر باشه و سعی کنیم بهمون خوش بگذره اما نمیدونم چرا فرصتش دست نداد ؟ اما خدا رو شکر به جز شب اول که رسما دلم میخواست پرتش کنم خونه ی همسایمون بخوابه مشکل دیگه ای پیش نیومد...

کلا خیلی کنکاش میکنم ببینم دلیل این یهو بد شدنها چیه؟
شوهر آبجیم یهو به شوخی یه سیب میده دستش میگه بیا بخور بلاگر که فکرت نیست مثلا این خودش میشه یه سوژه که بگه تو یه رفتاری کردی دیگران این فکرو بکنن و اصلا نمیفهمه میگم بابا شوخی بود :|
اصلا میگم گاهی ممکنه یکی بخاطر حسادت و دقیقا به نیت شکر آب کردن رابطه ی ما یه چیزی بگه تو چرا اونو به هدفش میرسونی؟

حالا اینبار من خیلی نسبت به تمام حرف و حرکاتم دقیق تر و آگاه تر بودم و اگه داشت شرایطی پیش میومد که دعوا و قهری پیش بیاد مدیریتش میکردم.واقعا گاهی یه چیزایی پشت گلوی آدمن که آدم دوست داره دقیقا تو همون لحظه بگه و سبک بشه.اونا رو نگفتم.نادیده گرفتم یه چیزهایی رو..  اما میدونم خیلی راه هست تا به اون سفری برسیم که مد نظرمه. یه سفری که واقعا استراحت جسم و روح باشه.خوشی عشق و حال باشه.دور خیز برای پرش به رابطه ی صمیمی تر باشه..

امسال برای بار دوم تو زندگی شش سالمون با هم رفتیم دریا برای شنا ^___^

بار اول حدود سه سال پیش بود که اول یه دعوای افتضاح کردیم سر چی پوشیدن من تو آب :|

اون روز من مطابق میل ایشون با مانتو و روسری رفتم تو آب.خوب ساحلی که ما برای شنای خانوادگی و بصورت زن و مرد قاطی میریم دور از شهر و بسیار خلوته و اصلا باید اینجا زندگی کرده باشید تا بفهمید وقتی میگم کسی نمیشینه به یه دختر یا زن بلوز شلواری زل بزنه یعنی چی ؟

شمال رو بخاطر همینش دوست دارم.چشم مرداش سیره.شما میری تو دهکده ساحلی انزلی و دخترا رو میبینی با شلوار خیلی کوتاه مثلا دارن بدمینتون بازی میکنن اما کسی مزاحمشون نیست. اما امان از یه سری شهرها که حتی به یه مانتوی رنگی عکس اعمل های وقیحی نشون میدن :(  البته اینی که میگم در تایید حجاب یه جا مثل انزلی نیستا.. صحبتم سر مردهاست !

خلاصه که دریا رفتیم و عالی بود. البته بیشتر با خواهرزاده هام بازی کردیم و هی سرشونو زیر آب کردیم بچه پر روها رو ^_^
یه روز هم کوه رفتیم از صبح تا شب و اونم خوب بود..
یه روز هم با همسر و یه آبجی رفتیم بیرون یه پاساژ باحال رفتیم و یه کافی شاپ خوب و لذت بردیم..
آهان یه شب دیگه هم دریا رفتیم اما نه برای شنا..  رفتیم یه ساحل جنگلی و شام خوردیم و موتور صحرایی سوار شدیم و اولین بارم بود و خیلی جالب بود :)  بعدشم رفتیم گیم نت ساحل و من دارت زدم و بعدش هم با همسر و دو تا شوعر خواهر مشغول فوتبال دستی شدیم و خدا میدونه چقدر لذت بخش بود :)

دیگه همسر شنبه برگشت سر کارش و من دارم تعطیلات رو تنهایی ادامه میدم دلمم براش تنگ شده یه ذره ^_^
احتمالا ده روز دیگه برمیگردم خونه ی خودم :)

آهان یه چیز مهم رو یادم رفت بگم هاااا...  ترم پیش نمره ی زبانم شد 90.5 و شدم سوم. نفر اولمون شد 94 و نفر دوممون 91
این ترم رو هم ثبت نام کردم و سه جلسه مهمان گرفتم برای رشت که از دست ندم این ترم رو و عقب نمونم.
وای خدای بزرگ جلسه اولمو رفتم رشت.اصلااا با اون واحدی که من توش میخونم قابل مقایسه نیست.اصلا هاااا
والا دلم خوشه سفیر میرم :((  اصلا انقدر لهجه ی معلمش خوب بود و انقدر سطح بچه ها خوب بود انقدر کلاس پویا و شاد بود که هی دارم بال بال میزنم تاریخ جلسه دومم برسه...

آهان و یه چیز مهم دیگه هم بگم.. ما قبل از اینکه بیایم شمال شهر دیگه ای زندگی میکردیم.من 5 سالم بود که برای همیشه اومدیم شمال.
بهترین خاطرات کودکیم برای همون دوران قبل 5 سالگیه.
تو یه کوچه ی با صفا با همسایه های خوب.
تو تمام این سالها که شمالیم خیلی اوقات یه تعدادیشون اومدن و بهمون سر زدن.
همین چند روز پیش هم یکی از بهترین ها اومدن و دو روز مهمونمون شدن.فکر کن دوست خیلی صمیمی همبازی بچگیم رو بعد 20 سال دیدم..
ای خدا چقدر حس خوبی بود..
جالبیش به این  بود که تا منو دیدن همش میگفتن واااای این بلاگر کوچولوئه؟؟؟  :))  چپ میرفتن راست میرفتن قربون صدقه ی من میرفتن ^_^

خلاصه که خبرا همین بود :)
ما هم بعد شونصد روز خط تلفنمون درست شد بالاخره و نت داریم دیگه..
الانم من از دست خواهر زاده ها یه گوشه پناه گرفتم و دارم مینویسم ^_^

دیگه به خدا میسپارمتون.
شاد باشید...

+ بزرگترین خیانتی که انسان میتواند به خودش بکند
  ترس از این است که حالا دیگران درباره ی من چه فکری میکنند؟؟؟

من خیلی منتظر نوشتنت بودم ...
قبول ندارم آقا ... حالا خود شمالیا خدایی خیلی اپن مایندن 
ولی تو شمالم آدم هیز زیاده ، چون اتفاقا از همه جا میان و ندید بدیدن مثلا !
حالا مقایسه نکن با مشهد و قم و اینا که میگی مانتوی رنگی براشون وقیحه ...
بنظر من که در مجموع تهران از لحاظ لباس پوشیدن از همه جا بهتره :)
خوبه آدمای قدیمی زندگیمون رو دیدن ، یه انرژی ای میده !

ای جونم. منم الان داشتم به تو کامنت میدادم ^_^

آهان منظور منم مردای شمال بود ریحان جان. چون مثلا ما برای شنای خانوادگی میریم دم یه روستایی که ویلاهاش از ساحل اندازه ی کافی فاصله دارن خو و تاحالا چیز آزار دهنده ای پیش نیومده..
مسافرا خوب آره حق با توئه :)
اونا هم معمولا یا مردایی ان که مجردی سفر اومدن یا خانمای خودشون خیلی با حجابن که نگاه میکنن به یه روسری رنگی حتی :|

آقا نخیرم شمال :)

اوهوم :)

همیشه به گردش و خوشی بلاگر جان و ان شاالله به زودی به اون سفری که تو ذهنته برسی😊

ممنون شیرین جانم

سلام بلاگر جانم.
وایی چه خوب که پست گذاشتی..
معلومه که من هستم.
هر روز به امید این که وبلاگت جزو آپ شده ها باشه میومدم و الان خوشحالم که از حالت خبر دار شدم..
واییی دریا...دلم لک زده برای دریا...برای هواش...برای نگاه کردن بهش...
اصلا من عاشق شمالم..عاشق آب و هوا و قشنگیاش...عاشق مردمش..
دقیقا حرفتو در مورد مرداش و کلا فضایی که توی شمال هست قبول دارم.البته آدم خوب و بد همه جا پیدا میشه...اما خوب تو یه شهرایی کافیه باد بزنه و مانتوی آدم خدای نکرده یکمی به تن آدم بچسبه..دیگه واویلاست...اما خداروشکر شمال این مشکلات رو نداره..
ینی واقعا ده روز دیگه میخوای بمونی؟بابا بیخیال تورو خدا...برگرد دیگه..برگرد نتت رو وصل کن زودتر.خخخخخ.
میبوسمت.کنار خانوادت حسابی خوش بگذره بهت.

سلام خانمی..

خوشحالم که خوشال میشید ^_^
ای جانم..
وای دریا دریا... 
اوهوم متاسفانه..
اره احتمالا تا بیست و هفتم.
قربونت

دلم شمال و دریا خواست خب! :|
عاقاااااااااا

چقد خوشحال شدم دوباره به روز شدی جیگر جان :)

قربون دلت خو..


فدات شم

۱۹ مرداد ۱۶:۴۰ ندا بانو
خخخخ سلام دوباره 
اونجایی ک نوشتی دلم واسه شوهرم تنگ شده یذره کلی خندیدم 😁😁👍😂
جلو بچه چرا اخه سرتو میذاری رو شکمش ? 😁😁😁
انشاله این دو روز باقی ماندم کلی بهت خوش بگذره 😘😘

سلام عسلم.
آقا نخند خو یه ذره بخاطر اینه که تازه رفته ^_^
جلو بچه نبود ما تو اتاق بودیم اما چون کولر روشن بود درش باز بود.. کلا هم ارادی نبود تو خواب چرخیده بودم..

دو روز نیس آقا منو زود نفرست خونه :)))

۱۹ مرداد ۱۶:۵۶ معشوقه ...
به به ^_^
منم منتظر بودم.
عزیزم حسابی خوش گذشته.
اقا منم فوتبال دستی بازی میدین ؟ ^_^
درمورد لباس پوشیدن و ....
به نظر من کلا مردا و پسرای ایرانی هرجا و هر شهری هیزی توی ذات اکثرشونه. خیلی کم هستن که واقعاتوجه نکنن و زل نزنن و براشون مهم نباشه. حالا هر شهری میخواد باشه. 
اما در مجموع فکر کنم شمال و شیراز از همه شهرها اوکی تر باشن و تعداد این هیزها کمتر باشه.
مخصوصا رشت که فکر کنم کلا در مجموع بخوای حساب کنی در صدر جدولن چون خیلی چیزا واسشون اوکی هست
اووووه ده روز دیگه؟؟؟؟ خوش بگذره پس :*❤

^_^

آقا اصلا عاشق فوتبال دستی ام من چرا که نه :)

اینکه همه جا هیز داره رو کاملا قبول دارم اما باز معتقدم بستگی به محل زندگی و مقوله ی فرهنگ حجاب هرجا داره. نمیخوام شهر خاصی رو نام ببرم اما واقعا نمیشه گفت فلان شهر مرداش و نگاهاشون مثل فلان شهره.هیز تو هر دوشون هست اما اون کجا که از ده نفر هشت نفر آدمو نگاه کنن و اینکه از ده نفر دو نفر آدمو نگاه کنن..

آره شاید.. حالا حدودی گفتم ^_^

خوشحالم که اینبار سفر با همسرت راضی کننده بود عالی تر هم عالی خواهد شد 

ووووییییی شنا :)))))

اجازه بده بیام رشت بعد نظر بدم درمورد مرداش خخخخ 
شاید باورت نشه همین عصر داشتم خواب میدیدم که اومدم گیلان و کلی ذوقولی بودم که رشت هستم :)))

قربانت :)

اونم تو دریا.. جون اصن ^_^

من رشتی نیستم عزیزم :)

ای جان دیگه :)

بخش‌هایی از این نظر که با * مشخص شده، توسط مدیر سایت حذف شده است
وای خداجون ینی اون ی ذره دلتنگیت واسه ***** خان  تو حلقم ...😘😀 ***** خانو  بفرست بیاد تو خانواده ما درست میشه .... 
 مامان من راست میره چپ میاد همش میگه وااای چرا ب داماد من نمیرسی ؟ چرا اقای دکتر چیزی جلوش نیس ... ینی روزی بیس باز قشنگ اینو میگ ... خداروشکر اون واکنش نشون نمیده وگرنه جنگ عصاب میشد.. اما ب نظرم درکل درست نیس جلوی مرد بگن زنت چرا بهت نمیرسه .. حتی ب شوخی .. اما خوب چ میشه کرد.. باید ***** خان عادت کنه

^_^ میبینی؟؟  تا این حد مهربونم ینی :)
خوب مشکلات ما از همین تعارفات شروع میشه :( اصلا پری روز داشتیم حرف میزدیم من گفتم همسر تو منچ خیلی متقلبه ! مامانم کلا قاطی کرد گفت به شوهرت توهین نکن :|
سر سفره منو کلافه میکنن.کم مونده بخوان من بجوم بذارم دهنش. خوب مرد گنده است دیگه همینکه من صبر میکنم که با هم غذامون رو شروع کنیم همین که با روی خوش حرف میزنم باهاش احترامه دیگه..
اوهوم درست نیست.. بی خودی توقع درست میشه :|
تو هم کم ...خان ... خان کن اینجا ^_^

سلام عزیزم.خوش اومدی.
جریاننن اینه که گل بود به سبزه نیست آراسته شد!
من تنبلی تخمدان دارم و تعداد فولیکولامم پایینه.
و این که الان بنده موش آزمایشگاهی میباشم و در روز هشت مدل دارو و قرص و کپسول دارم..هورمون و این جور چیزا.
خلاصه که شاید یه چند وقتی باردار نشم..شایدم بشم..نمیدونم..
خلاصه که درحال درمان هستم....
دقیقا در مورد خودم به جمله ی گل بود به سبزه نیست آراسته شد اعتقاد دارم.خخخ.

عجب!
امیدوارم هرچی خیره برات پیش بیاد..

عسلم گل بود به سبزه نیز آراسته شد :)

وایییی من چرا هر دو بار نیست نوشتم؟؟؟؟؟
باورت میشه اشتباه لپی بود بلاگر؟
خوب میدونستم نیز درسته..
اما امروز انقدر فکرم مشغول و درگیره که همچین سوتی بزرگی دادم.
هرچی فکر میکنم میبنیم چرا من نیست نوشتم نمیفهمم.

جدی؟؟ جالبه :)

آره بابا کلا این چند روز قاطی کردم من.
پریروزا هم میثم تخمه خریده بود.آوردیم خونه..
من صاف بردم گذاشتمش ته یخچال.
بعدش سه ساعت هردومون دنبالش میگشتیم.اصلا داشتیم خل میشدیم که این تخمه هه کجا رفته..
میثم میخواست لباس بپوشه بره پایین ببینه تو ماشین جا مونده یا نه..
خلاصه دیگه بیخیالش شدیم..
آخرشب دیدم گذاشتمش تو یخچال.ینی قیافه مو تصور کن دیگه خودت...

وای من مردم از خنده دختر..

عزیزم به خودت رحم کن از استرس دوری کن.. 
آخرش عروسی میگذره امتحاناتو میدی بچه دارم میشی خونه رو هم عوض میکنی.. اینقدر درگیرشون نشو

سلام
خوبی؟
خدا رو شکر:-)) 

سلام عسل.

قربونت بشم..

عاقا من اصلنم دلم تنگ نشده بود ( آیکون الکی نوشت نداره اینجا؟ )  :)

سلام به عزیز دل باران :*
خوش بگذره بهت خانومی
خوشحالم تو این مدت که همسرت پیشت بود همه چیز خوب بود و راضی هستی

+ موافقم

من که باور نمیکنم :))


سلام فدات شم..
قربونت.
اوضاع قلبت خوبه باران جونم؟؟

۲۰ مرداد ۲۰:۵۷ یا فاطمة الزهراء
خوشحال شدم پست دادی :) 
دلتنگت بودم کشل 
وووی اون قسمت آخر پستت *_*
خیلی دلچسب بود دیدن یه دوست بعد کلی وقت

قربانت :)
وویی^_^

:)))

خیلی زیاد خیلی زیاااد :)

۲۱ مرداد ۱۰:۵۵ εℓï -`ღ´- εɓï
سلام ^_^

من انقددد منتظر بودم هم اینستا هم اینجا...شاید کامنت نذارم اما میخونمت و عشق میکنم ...

ان شاءالله همیشه اوضاعتون رو ب راه باشه...

بحث تو مسافرت پیش میاد کلا اصلا ب دل نگیر ب رودت بگیر دفع شه >_<

نهایت استفاده رو بببر از هوا و طبیعت....امیدوارم یه روز ببینمت :)

من همسرمم بذار لباس ازاد بپوشم برم تو اب خودم روم نمیشه...اما خب با بلوز شلوار بری بهتره...راحتتره...

انقد دوس دارم شنا یاد بگیرم :)جزو هدفهامه :|

قربونــــــــه بلاگر کوچولو *_^

سلام به روی ماهت :)

وویی ممنون عسل جانم :)

وای چقدر خندیدم این چه باحال بود.. به روده ام بگیرم ^_^

هووم منم امیدوارم الناز قشنگم :)

خوب وقتی کسی نمیبینه چرا روت نمیشه؟؟  ساحل از ویلاها اونقدری فاصله داره که زیر و بم آدم مشخص نباشه :)

منم همینطور :)  من یه بار نیمه کاره رفتم کلاس شنا.. الان خیلی ابتدایی بلدم :)

عزیزم ^_^

من من 
من هرروز وبتو باز میکردم ببینم این بلاگر ما کوش؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

ووویی علامت سوالا رفت وبلاگ همسایه ^_^

قوبون تو

انقد به همه گفتم بابا مردا بد نگا میکنن اینا باید ادم بشن کسی تو گوشش نمیره بابا ما خانوما و دخترا هم یکم ازادی میخوایم دیگه ههههههههههه

واقعا کمتر کسی میفهمه...
اصلا یه جاهایی هست آدم پی آزادی هم نباشه و ژیگول نباشه باز پیله میکنن مرداش..
مگه به هیچ دختر چادری بد نگاه نمیکنن یا هیچ دختر چادری رو مورد آزار و دست درازی و اینا قرار نمیدن؟؟ واقعا بعضی مردا مشکل ندارن خود مشکلن :/

کاش میشد فکر نکنن 
الان من شدم قربانی مردم چی فکر میکنن 
پوووووووووووف 

هوم ..
تو کار خودت رو بکن..
آخرش موفق میشی سهیلا جونم :)

۲۵ مرداد ۱۱:۰۴ ᓄـــომlἶհεـــلیـפــہ
به به چ خاطراااات خوبی ....

ایشالا هموجوری بیشترو بیشتر شه خوشیات ....

جا منم سبز :)))))

^_^

حتما جات خالی عزیزم

غر زدن ممنوع:
قرار بود با همسرم به عروسی یکی از دوستان خانوادگی مان برویم. پدر و مادر من هم دعوت بودند. هر چه مامانم اصرار کرد که با هم راه بیافتیم قبول نکردم چون میدانستم ممکن است همسر من دیر برسد و برایشان اعصاب خوردی پیش بیاید. 
قرار بود همسرم ساعت شش خانه باشد در حالیکه ساعت هفت ونیم رسید . میتوانستم برایش اخم کنم و غر بزنم که چرا دیر کردی ولی از نظر من خوشحالی و رضایت همسرم از هر چیزی مهمتر است. برایش شربت بیدمشک درست کرده بودم و داخل یخچال گذاشته بودم تا خنک شود . با همان شربت خنک هم دم در به استقبالش رفتم . لیوان شربت را دستش دادم ، بوسیدمش و جلویش چرخ زدم که ببیند خوب شده ام ؟ با هیجان نگاهم میکرد و از سرتاپایم تعریف میکرد . شربتش را خورد و بابت تاخیرش عذرخواهی کرد .لیوان خالی شربت نشانم داد و گفت :"این کارت معرکه بود...خستگی م در رفت" مطمئن هستم اگر غر میزدم نه تنها عذرخواهی نمی کرد بلکه اوقات تلخی هم پیش میامد...
لباس های مهمانی اش را پوشید و کراواتش را دستم داد تا برایش ببندم. در تمام مدتی که با حوصله کراواتش را دور گردنش می بستم عاشقانه نگاهم میکرد و سرم می بوسید...
اگر غر میزدم باز هم این اوقات عاشقانه را با همسرم داشتم؟
نزدیکی های تالار عروسی بودیم که امپر ماشین بالا رفت و مجبور شدیم بایستیم . نزدیک به یک ساعت الاف ماشین بودیم . در دلم میامد که غر بزنم :"اه! این هم ماشینه؟ هی گفتم زود بیا... حالا دیگه به عروسی نمی رسیم!" ولی باز با خودم گفتم مگر تقصیر همسر من است که ماشین خراب شده است؟ چرا سر او غر بزنم؟ به جای اخم و تخم و ناراحتی ، برایش لبخند زدم و گفتم :"عزیزم نگران نباش. الان ساعت هشت و نیمه هنوز تا ده که شام بدن وقت داریم . حالا مگه چه خبره؟" همین جمله یک لبخند بزرگ روی لب های همسرم نشاند و از حجم نگرانی اش کم کرد . کاپت ماشین را بالا داده بود و مدام نگاهم میکرد تا ببیند اخم نکرده باشم یا ناراحت نباشم . گاهی عذر خواهی میکرد و من جواب میدادم :"مگه تو خرابش کردی؟ ماشینه دیگه... بی خیاااال" برای اینکه مفید باشم و کمکی برای همسرم باشم ، از طریق گوشی ام در اینترنت مشکل ماشین را سرچ کردم . مشکلمان این بود که نمی توانستیم پیچ هواگیری را پیدا کنیم . وقتی چند تا مطلب در مورد هواگیری در گوشی ام نشانش دادم انگار دنیا را بهش داده اند . با دقت مطالب را خواند و دوباره تلاش کرد ماشین را درست کند . نهایتا ساعت نه و ربع یک دربست گرفتیم و ماشین را کنار خیابان گذاشتیم تا بعد از عروسی فکری به حالش کنیم . مدام در مسیر دستانم را می بوسید و وقتی چهره شاد و بالبخند من را میدید می گفت :"خیییییلی دوستتت دارممممم"
این عروسی برای من خنده دارترین و هیجان انگیز ترین عروسی بود . در حالیکه اگر غر میزدم قطعا به یکی از تلخ ترین شب های زندگی ام تبدیل می شد
همسرم بعد از یک هفته هنوز بابت صبر و خوشرویی ان شب از من قدردانی می کند و به وضوح حس می کنم که چقدر عشقش به من پررنگ تر شده است . دیشب می گوید :"من بنز میندازم زیر پات . تو لیاقتت بهترین هاست"
همین جمله اش برای من اندازه صد تا بنز می ارزد... 
لام جیگررررررررررررررررررر
من 24 رو بود که در حال سفر بودم همین دیروز برگشتم کلی دلم برات تنگ شده بود اتفاقا یک هفته هم شمال بودیم خیلی خوش گذشت به خصوص دریا و شاتل سواری که کلی هیجان داشت
راتی متن بالا رو به خار این گذاشتم که به پستت ربط داشت افرین به تو که خیلی جاها خودتو کنترل کردی بارریکلاااااااااااااااااااا

سلام به روی ماهت..
تو بی نظیری دختر :)))
تو واقعا بی نظیری..
حتی من که اینقدر تلاش میکنم زندگی رو درست پیش ببرم اما هنوز تاخیرهای همسر اذیتم میکنه و دوست دارم حتما یه غری بزنم..

واقعا هم خاطره ی جالبی بود هم درس بزرگی بود هم نگارشت فوق العاده بود :)
میخوام یه چیزی بهت بگم اسما!
اینکه همه ی مردها لزوما متوجه این نمیشن که چه خانم جواهری کنارشون داره زندگی میکنه..
من وب خیلی ها رو میخونم که چقدر خوبن و ماهن اما شوهراشون اونقدری که باید اصلا نه قدرشونو میدونن نه یه بنز خیالی براشون میخرن نه زنهاشون رو لایق اون بنز میدونن..
میدونم اونقدری زکاوت داری که متوجه حرفم بشی :)
قدر این همسر و این زندگی رو بدون :))
خوشحالم که بهت خوش گذشته عسل خانم :)

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
سلام!
به وب من خوش آمدی.
مشخصات منو میتونی از قسمت *بلاگر شناسی* بخونی.
اگر که خاموش همراه منی خواهشا موقع پستهای رمز دار روشن نشو!
اگر وب داری و کامنت میذاری خواهشا آدرس بذار شاید لازم شد :)

دوست خوبم!
اینجا یه رسانه ی مجازیه اما یادت نره ما آدم های واقعی هستیم..
از شکستن دل همدیگه با حرفای نامناسب پرهیز کنیم.
هدف از ایجاد این وب صرفا ثبت دلنوشته های من و گهگاهی نوازش طبع لطیف شما با شعره.
تمام نیکی ها و بهترین های دنیا از آنِ شما و سرِ راهِ شما باشه.
ان شاء الله.
آرشیو مطالب
شهریور ۱۴۰۱ ( ۱ )
مرداد ۱۴۰۱ ( ۲ )
تیر ۱۴۰۱ ( ۱ )
خرداد ۱۴۰۱ ( ۲ )
ارديبهشت ۱۴۰۱ ( ۲ )
فروردين ۱۴۰۱ ( ۳ )
بهمن ۱۴۰۰ ( ۳ )
دی ۱۴۰۰ ( ۲ )
آذر ۱۴۰۰ ( ۲ )
آبان ۱۴۰۰ ( ۲ )
مهر ۱۴۰۰ ( ۲ )
شهریور ۱۴۰۰ ( ۳ )
مرداد ۱۴۰۰ ( ۲ )
تیر ۱۴۰۰ ( ۳ )
خرداد ۱۴۰۰ ( ۴ )
ارديبهشت ۱۴۰۰ ( ۴ )
فروردين ۱۴۰۰ ( ۲ )
اسفند ۱۳۹۹ ( ۵ )
بهمن ۱۳۹۹ ( ۶ )
دی ۱۳۹۹ ( ۱۱ )
آذر ۱۳۹۹ ( ۸ )
آبان ۱۳۹۹ ( ۴ )
مهر ۱۳۹۹ ( ۶ )
شهریور ۱۳۹۹ ( ۶ )
مرداد ۱۳۹۹ ( ۲ )
تیر ۱۳۹۹ ( ۵ )
خرداد ۱۳۹۹ ( ۳ )
ارديبهشت ۱۳۹۹ ( ۵ )
فروردين ۱۳۹۹ ( ۴ )
اسفند ۱۳۹۸ ( ۴ )
بهمن ۱۳۹۸ ( ۴ )
دی ۱۳۹۸ ( ۴ )
آذر ۱۳۹۸ ( ۴ )
آبان ۱۳۹۸ ( ۴ )
مهر ۱۳۹۸ ( ۴ )
شهریور ۱۳۹۸ ( ۶ )
مرداد ۱۳۹۸ ( ۴ )
تیر ۱۳۹۸ ( ۴ )
خرداد ۱۳۹۸ ( ۴ )
ارديبهشت ۱۳۹۸ ( ۲ )
فروردين ۱۳۹۸ ( ۳ )
اسفند ۱۳۹۷ ( ۳ )
بهمن ۱۳۹۷ ( ۸ )
دی ۱۳۹۷ ( ۵ )
آذر ۱۳۹۷ ( ۶ )
آبان ۱۳۹۷ ( ۴ )
مهر ۱۳۹۷ ( ۴ )
شهریور ۱۳۹۷ ( ۴ )
مرداد ۱۳۹۷ ( ۸ )
تیر ۱۳۹۷ ( ۵ )
خرداد ۱۳۹۷ ( ۸ )
ارديبهشت ۱۳۹۷ ( ۹ )
فروردين ۱۳۹۷ ( ۶ )
اسفند ۱۳۹۶ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۶ ( ۴ )
دی ۱۳۹۶ ( ۹ )
آذر ۱۳۹۶ ( ۲ )
شهریور ۱۳۹۶ ( ۲ )
مرداد ۱۳۹۶ ( ۲ )
تیر ۱۳۹۶ ( ۱ )
خرداد ۱۳۹۶ ( ۱ )
ارديبهشت ۱۳۹۶ ( ۲ )
فروردين ۱۳۹۶ ( ۸ )
اسفند ۱۳۹۵ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۵ ( ۸ )
دی ۱۳۹۵ ( ۶ )
آذر ۱۳۹۵ ( ۶ )
آبان ۱۳۹۵ ( ۹ )
مهر ۱۳۹۵ ( ۶ )
شهریور ۱۳۹۵ ( ۱۳ )
مرداد ۱۳۹۵ ( ۶ )
تیر ۱۳۹۵ ( ۱۶ )
خرداد ۱۳۹۵ ( ۱۸ )
ارديبهشت ۱۳۹۵ ( ۱۶ )
فروردين ۱۳۹۵ ( ۱۲ )
اسفند ۱۳۹۴ ( ۱۵ )
موضوعات
روزنوشت (۲۱۶)
شعر نوشت (۵)
پخت و پز نوشت (۴)
عکس (۱۰)
مناسبت نوشت (۵)
زبان در خانه (۱)
پیوندهای روزانه
اجاره مبله در تهران
گرسنه ها بخوانند :)
مامان-بابا ها بخوانند 2 :)
مامان-بابا ها بخوانند 1 :)
همه ی خانم ها بخوانند :)
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان