ظهر جمعه نوشت

سلام.

به نظرم آدم باید شرایط زندگیش و آدم های دور و برش یه جوری باشن که هر هفته نهار های جمعه رو با یکی دو خانواده کنار هم بخورن..

آدم روز جمعه ای نباید خونه اش خالی باشه...

باید خستگی هفته با بگو و بخند و دور هم بودن در بشه :)

اما خوب ما حتی اگه خیلی هم شلوغ بود سرمون باز شیفت همسر جانم شرایط چنین آخر هفته هایی رو کلا نداشت :|


هفته ی هر روز ظهر تا شب تنها بودن های من هم گذشت.. چقدر هم که به بطالت :(

چقدر بدم میاد وقتایی که از خودم میپرسم خوب تو فلان بازه ی زمانی چه کار مفیدی انجام دادی و جواب میدم هیچی :/

خوب این هفته فقط یه کیک درست کردم و بردم کلاس تو وقت استراحتمون زدیم به بدن و بچه ها به به و چه چه کردن..

کتاب هم خریدم.همچنان با همسر کتاب هم میخونیم و من تازه فهمیدم مزه مزه کردن کتاب و آروم آروم خوندن و باهاش زندگی کردن چقدر قشنگ تر از اینه که یه جوری کتابو بگیری کمتر از 48 ساعت تمومش کنی انگار قوم مغول حمله کرده..


اما این هفته ای که تو راهه دیگه از اون هفته های بخور و بخواب نیست :|

واقعا 5 روز دیگه باید از این خونه بریم :)

هنوزم همه چیز امن و امانه و هیچ کارتن و چسبی تو خونه به چشم نمیخوره ^_^

دیشب دیگه همسر گفت باید یواش یواش به فکر جمع کردن باشیم..

به خدا اینا رو دارم با خنده مینویسم.. خوب حتما الان میگید ما خیلی خجسته ایم اما خوب اینجوری واقعا حال میده :)


من تازه به این نتیجه رسیدم شاید یکی از دلایل اینکه من تقریبا همه ی کارهام رو میذارم برای دقیقه ی نود میل زیاد من به تجربه ی هیجانه..

همینکه همیشه تو حد اقل زمان درسامو میخونم. تو حداقل زمان برای یه جای مهم رفتن آماده میشم.. تو حداقل زمان چمدون سفر میچینم..

تو اون حداقل ها همیشه آدرنالین خونم بالا میره و خیلی حس خوبی دارم...  خصوصا اینکه همیشه هم نتیجه ی خوب ازشون گرفتم و یه جورایی تو محدودیت ستاره شدنه بهم مزه داده :)


الان هم فردا امتحان میان ترمم رو دارم :)

و کلی کار دیگه مربوط به اثاث کشی که در جریان هستید ^_^

فکر کنم هفته ی خوبی بشه :)

تازه هر روزش کلاس زبان دارم. چون کلاسهای هفته ی بعدش رو کنسل کردن و باید چهار جلسه ی یک ساعت و نیمه رو تو این هفته بغل سه تا جلسه ی سه ساعته جا میدادن..

البته احتمال اینکه من از حق سه جلسه غیبتم استفاده کنم خیلی زیاده..


هوم امشب میخوام تو فر جوجه کباب درست کنم.ماست و خیار درست کنم.اگه حال داشتم یه کیک که اگه خوب شد دستورش رو بذارم.

میلک شیک موز و بادام هم میخوام درست کنم .

خدا رو چه دیدی؟ شاید سرویس آرکوپال رو هم کلا با وایتکس بشورم و جمع کنم که اثاث کشیه استارت بخوره :)


شما هم جمعه ی خوبی داشته باشید.. غروب هم که شد بیخودی تریپ غم زدگی برندارید :)

بازی quiz of kings رو نصب کنید و حالش رو ببرید ^_^


+ هر چیز که دَر جُستَنِ آنی,آنی !


+ در جستجوی شادی و خوشبختی باشیم :)




۲۵ تیر ۱۳:۳۶ جوجو کوچولو
نههههههه بازی piano tiles 2 رو دانلودم کنید حالشو ببرید :دی
موفق باشی ^_^

توضیح بده بینم چجوریه این بازی؟

سلام بلاگرم
وای چقدر روحیه ی این پستت رو دوست دارم
منم دقیقه نودی هستم و به نظرم بازده ی کاری مون توو اون شرایط بهترم هست
امیدوارم جمعه ی قشنگی داشته باشی و حسابی لذت ببرید
مزه مزه کردن کتاب رو موافقم, اکثرا جوری کتاب میخوندم که فقط میخواستم تموم شه!! اما الان بهتر شدم
اون بازی رو من خیلی وقت پیش ها بازی می کردم و عالیه... اما به دلایلی الان مدت هاست که سراغش نرفتم!
ولی کلی اطلاعات دوست داشتنی تووش هست

سلام عسلم :)
^_^
حالا من نمیگم همیشه ی همیشه.. خصوصا برای زبان بارها تو راه جلسه امتحان خودمو فحش میدم میگم میمردی دو ساعت زودتر بشینی سرش؟؟  اما نتیجش همیشه خنده به لبم میاره :)

ممنون :)
منم دیگه یاد گرفتم بهتر بشم :)
آره خوبه ..

۲۵ تیر ۱۳:۵۶ مهرداد
خوب برنامه ریزی خوبه، دقیقه نود خوب نیست، میشه ایرانی بازی ، اصلا یه خصلت ایرانیه.
برعکس شما و همسر جان، من مثلا اگه هفته ی بعد مسافرت داشته باشم، کل کارای دیگه تحت شعاع قرار میگیره، چند کار مهم هست که باید انجام بدم ، بعدا تو وبلاگ مینویسمشون، امروز دریا آروم ولی شرجی بود، چند تا عکس از دختر ناخدا گرفتم بعد تو وبلاگ میذارم.
خواهر گرامی و برادر گرامی شما هم از خدا بترسید و وسایل خونه رو زودتر جمع کنید ...😁

میدونید؟ برای من جفتشون خوبن..
بعضی روزا که برنامه ریزی میکنم خیلی عالی میگذره..
اما تو یه چیزهایی هم دقیقه نود بودن رو دوست دارم..
مثلا فکر کن اگر قرار بود بخاطر یه اثاث کشی از یه هفته قبل حرص و جوش میخوردم فکرشو میکردم هی خودمو بهش گره میزدم چقدر زندگی ملال آور میشد.. بالاخره دو سه روزه جمع میکنم دو سه روزه پهن میکنم کلی هم لذت میبرم :)
من وبلاگهای غیر بیان رو خیلی خیلی خیلی کم میخونم. اگر عکس گذاشتید بهم بگید بیام ببینم چون دوست دارم :)

:)))

۲۵ تیر ۱۴:۱۹ جوجو کوچولو
سخته توضیحش واقعا :|

:/

۲۵ تیر ۱۴:۲۰ جوجو کوچولو
خیلی بازی وابسته به سرعت بالای دسته

که این طور..

۲۵ تیر ۱۴:۲۱ نگار :)
خیلی باحالین بخدا :))))
من اگه کارام عقب باشه انقدر استرس میگیرم که کلا گند میزنم :دی

دختر جان من هوس میکنم این خوراکی ها رو خب :)))

 همین دیگه.. باحالیم ^_^


نگران اون بچه ی تو شکمتم.. ماست و خیار هوس داره مثلا؟؟ بری وب ریحانه و معشوقه چ میگی پس :دی

۲۵ تیر ۱۵:۰۶ ⓜⓘⓝⓐ💋 ..
عاقا اصن چه کاریه ک استرس اسباب کشی داشته باشی
بالاخره اسبابها باید ازون خونه بیان بیرون دیگه
اصن یهو دیدی خودشون پا دراوردن و رفتن کارتوناشونو اوردنو خودشونو انداختن توش
هااااان؟؟؟ینی نمیشه اینطوری؟؟
میگن در زمانهای قدیم کارتونای اسبابها صاحبهاشونم مینداختن توی کارتن و میبردن!
راویش آدمه مطمئنیه هاااا
حالا ی وقت دیدی واسه تو ام اینطوری شد :)

باز گفتی کیک و کردی کباااابم
او میلک پیلکت هم تو حلقم
والا...

منو مسخره میکنی کچل ؟؟

اسباب کشی تو رو هم میبینم انقدر باید از یه ماه قبلش غر بزنی انقدر حرص بخوری که پی پی کنی تو اعصاب خودت و من بیچاره که میخونمت :)

تنبل خانوم :| چقدر وقت میگیره مگه ؟

قبوله تو حلقت :)

سلام بلاگرجون خیال تخت😊
این جمعه یکم فرق داشت تولدمه برای اولین بار تو عمرم کیک تولد داشتم و برای اولین بار غافلگیر شدم بعدش رفتیم رودخونه و اب تنی تا اینجا که خوب بوده خدا کنه بقیشم خوب باشه 😊

سلام عزیزم.
وای به به تولدت مبارک :)))))
خدا رو شکر شروع خوبیه :)

۲۵ تیر ۱۶:۲۰ گلی ^__^
:)
سلام عزیزدل
خوبی؟

منم دوست دارم دورهمی رو جمعه ها:)
ینی یه حس خوبی میده که واسه شروع هفته ی جدید شارژت میکنه

چه هفته ی شلوغی داری باااا
ایشالا اسباب کشی هم خوب پیش بره

جوجه کباب و ماست و خیار بخوری که ضعف میکنی!
تو ماست و خیارت نعنا بریز حداقل:)

ما رو کشتی با این کیک و میلک شیکت
دلم میخاد خو:|
بپکی ایشالا^_^

غروب جمعه خیلیم دل انگیزه:))

بازی چیه؟
برو بشین سر درست جوجه:*

سلام گلی جونم ممنون تو خوبی؟
 بله دیگه شما فکر کنم جمعه ها فقط با موسِن اینا دور همی میگیرید.. بایدم دوس داشته باشی ^_^

آره میدونم ماست و مرغ جفتشون سردی ان اما خوب ما الان زنده ایم ^_^

ووویی بابا برو کیک بپز...

برو بابا شماها دلتون میخواد بشینید غمبرک بزنید وگرنه هیچم غم انگیز نیست والا :)

باجه ^___^

۲۵ تیر ۱۶:۴۸ ⓜⓘⓝⓐ💋 ..
من کی مسخره ت کردم !!!!!!!!!!
من مزاح کردم
اتفاقا من اینقدر حرفه ایم توی جمع کردن و بسته بندی کردن ک خدا میدونه
خیلیم دوست دارم این کارو
حالا تو هنوز اون روز نیومده و من غر نزدم
داری تهمت میزنی ب ادم؟؟؟
واقعا که.

:/ آیا به واژه ی کچل توجه نکردی که لحن مزاح متقابل من رو متوجه بشی عزیزم؟؟

ای جانم حرفه ای اصلا..
من برم از تهمتی که زدم استغفار کنم ...

سلام خخخ ،گفتم الان میخونم که طلسم جمع کردن اسباب ااا شکست شد دیدم نه هنوز نشکسته ،خیلی حال میکنم خخخ عین خودم بیخیال چه کاریه از الان غصه بخوری بلاخره که جمع میکنی پس الکی فکرت هم درگیر نمیشه ،میان ترمم که مثل همیشه عالی میدی پس فکر اینم نکن ،این همه غذاهای خوشمزه نوشتی گشنم شد خخخ پیش پیش نوش جونتون ،بازی که گفتی خیلی باحاله منم بازی میکنم کلی اطلاعات عمومی رو میبره بالا حریف هم که قوی باشه مثل شما من فوری میبازم ،الان انگلیسی هاش رو فولی ااا تا این چند هفته که نصب کردم یه دونه انگلیسی درست زدم 😁بی سواد نیستم خخخ کمی خونی انگیلیش دارم خخخ،نه بابا چه کاریه غمگین بشیم خخخ بیخیال میشینیم غم به دلمون راه نمیدیم خخخ روز خوبی داشته باشی عزیزم 😘

ههه چ باحال. دیگه دیشب طلسمش شکست.


برلی زبان دیگه یه رقیب دارم باید حواسم بیشتر جمع بشه.
نه بابا من خیلی هم قوی نیستم اما ادم راه میفته کم کم.
انگلیسیهاش بعضیهاشو واقعا سخته و پیش میاد دوتاشو هم قرمز بزنم اما بیشترشو خوب میزنم.
ایول ایول دمت گرم..

بخش‌هایی از این نظر که با * مشخص شده، توسط مدیر سایت حذف شده است
دقیقا وقتـی داشتم پستت رو میخوندم تو پارک بودم با خانواده و فامیل ، روز تعطیل و دور همـی ... ولـی اونجور که باید بهم خوش نمیگذشت :( هم واسه خاله پری هم واسه جووی که بود و نبودن بیبی ... ایشالا شیفت همسرت هم طوری بشه که واسه شمام امکانش بشه جمعه ـا ددر دودور برین و خوش بگذرونین ^-^
این مدل کتاب خوندن رو که میگی (تو 48 ساعت) من عاشقشم ، یعنی هر طور دیگه ای اگه بخونمش بم مزه نمیده ، بخوام آروم آروم بخونم ولش میکنم ... قبول دارم که کتاب ـای مفهوم دار روان شناسی فلسفی رو میشه آروم آروم خوند اما رمان فقط همونجوریش بم مزه میده ، تند تند و یه بند :)

عزیزم بگو گشادیم میاد دیگه ، آدرنالین خونم بره بالا چه صیغه ایه خو :)) دیفووونه ، بجنب بابا ، چقد خونسردی تو ! یعنـی فقط باید یه هفته دختر مامانم بشـی تا از این وضعیت ریلکسیت در بیای ـا ، همچین از دوهفته پیشش لیست کارتونا که هرکدوم چی توش باشه رو مینویسـی که خودت تعجب کنـی ، خودجوشم نیست ـا ، نه ! مجبوری مجبور ! چون میدونی اگه نکنـی مامانت قراره تمام استرس ـای وجودش رو بهت منتقل کنه تا جایی که سکته کنی ...
*** *** ******** **** ** ** ***** ** *** *** **** **** ** **** **** ** ***** ** *** 
الان که فک میکنم میبینم نه خوبه ریلکس باش :)) بالاخره اسباب کشی میکنید دیگه چیه آخه آدم دق بده به خودش :)
آدینت بخیر ^-^
والا من که فقط clash بای میکنم این سوسول بازی ـا رو دوس ندارم :دی

خوب منظورم یه جمعیه ادم دوست داشته باشه دیگه..  حالا تو هی کفران نعمت کن..

هوم..   نمیدونم که. مزه هامون فرق میکنه انگار خخخ

زهر ماار خاک تو مخت ...ولم کن بابا.یه درصد فکر کن من از دو هفته پیش کاری میکردم.
خوب چرا کاری که تو سه روز حل میشه آدم یه هفته براش وقت بذاره :/

ایول گفتی خودت.. 
سوسول دیوونه..

۲۵ تیر ۲۲:۰۶ زینـب خــآنم
من اینقد استرس گرفتم ک تو هنوز هیچ کاری نــکردی ک نـــگو  : |

توام ک اهل بازی شدی ! عاقا جان نکن ، رطب خورده منع رطب کی کند ؟؟  : دی

وا ..  تو دیگه خیلی باحالی..


من اهل بازی بودم.. معتاد نبودم و نیستم الانم.. 

۲۵ تیر ۲۲:۲۴ soheila joon
اییییش چقدم افتخار میکنه و دقیقه نودی بودنش 
از همین الان اون لحظه ای که یکی میزنه تو سر خودت یکی تو سر اسبابارو پیش بیتی میکنم خخخخ
شوخی میکنم :*

اسم کیک اینا اوردی حسابی دلم تنگ شده برا این کارا ولی اصن وقتشو ندارم 
جوجه کباب و اینام نوش جونت :)

من کلا به خودم افتخار میکنم :دی

تو آخر با این شوخیات منو سکته میدی..

قربانت.

این دیگه یواش یواش ب فکر جمع کردن باشیم عالیه :)))
منم دقیقه نودیم احساس میکنم اگر زودترکارامو بکنم الکی همش برای خودم کار اضافه درست میکنم و همش دور خودم میچرخم...تو هم مطمئن باش عزیز همه چیز ب بهترین شکل انجام میشه هیچ استرسی هم نداشته باش ریلکس...

در این لحظه جوجه کباب دلم خواست..نوش جونت عزیز..
کیک هم اگر خوب شد دستورشو زحمتت نبود بذار..مرسی :*

در و تخته که میگن همینه اصلا :دی

ممنون از روحیه ی خوبت..

اوخی.. 
کیک نپختم.. هروقت درستش کردم چشم.

راستی من 2cars بازی میکنم ولی اگر بدونم اینم خوبه نصب میکنم :)

خوبه. سوال جوابه. اما خیلی سرعتش بده.. 

۲۶ تیر ۰۰:۳۶ UP in the sky
این جالب ترین توجیهی بود که به عمرم شنیدم =)
"من تازه به این نتیجه رسیدم شاید یکی از دلایل اینکه من تقریبا همه ی کارهام رو میذارم برای دقیقه ی نود میل زیاد من به تجربه ی هیجانه.."
من عین حلزون خسته کتاب میخونم. خیلی آروم. مدادم دستم میگیرم. زیر بعضی حرفا خط میکشم. پانوشت مینویسم. شکلک میزارم. . . اینطوریا
من بازی 1024 و AA و انواع بازی های کوییز بازی میکردم دوست داشتم. یه جایی میای به خودت میبینی خب که  چی واقعا. 

منتظر جالب های بعدی باش :)

حلزون خسته ^_^ بهت میاد..  البته وقتی میری تو کار ساخت و ساز مثل فلفل نبین چ ریزه میشی.
منم aa دارم.
که چی ؟؟؟ یهو بگو آخرش که هممون میمیریم..

۲۶ تیر ۱۶:۵۶ سارینا2
سلام بلاگر کبیر عزیز
به نظرم اسباب کشی از آشپزخانه شروع میشه
تعداد زیادی کارتن وروزنامه بگیر و تمام وسایلتو  روزنامه پیچ کن
فقط ضروریها رو نگهدار
وسایل اتاقا که آخر سر جمع میشه
من که وسایلمو بعد از باز کردن توی خونه جدید میشورم چون به هر حال روزنامه و کارتن اینا بهشون می مالن و دوباره کثیف میشه
من لباسامم توی همون کشوها نگه میداشتم و فقط یه چسب به در کشوها میزدم که باز نشه بریزه بیرون
لباس آویزونیا هم که میشه ریخت توی ساک و چمدان

بگذریم
خوش به حالت که فامیل شوهرت ازتون توقع زیادی ندارن و با شرایطتون کنار میان
ای کاش مال من هم اینجوری بودن
توقع زیاد دارن خصوصا توقعات مالی
خوب خواه ناخواه آدم نمیتونه باهاشون یکدست و صمیمی بشه
هر دفعه میبینمشون یه طرحی برای گرفتن پنج شش میلیون پول دارن و گاهی حتی بیشتر
پارسال رفته بودن خونشونو فروخته بودن توقع داشتن که مثلا 80 میلیون ما بذاریم روی پولشون که اون چیزی که میخوان رو بخرن
و وقتی می بینیشون انقدر محبت بیش از حد به همسرم میکنن که اونم از هر دو سه تا طرحشون حداقل به یکی پاسخ مثبت بده
یه خواهرشوهر لوس عجیب غریب هم دارم که وقتی کارش گیر باشه خیلی حرف همسرمو می پذیره و بعد همسرم میگه برای تربیت کردن خواهرش و اینکه خیلی حرفهاش حالت اجبار و دستور نداشته باشه باید به نیازهای عاطفی و مالیش جواب مثبت بده و بعد در رابطه با اخلاق بدش نصیحتش کنه

بچه تر که بود انواع حرکات عجیب غریب رو نشون میداد مثلا می خواست تلویزیون نگاه کنه میومد روی پای شوهر من دراز می کشید مثلا توی سن 15 یا 16 سالگی
خداییش از سنش حداقل 10 سال عقبه
یکبار محض رضای خدا نذاشت من با همسرم تنهایی یه پیاده روی ساده بکنم اون روزایی که خونمون نزدیکشون بود همش توی حلق من بود

الان از پیششون برمیگردم که داغ دلم تازه است
بازم خدا رو شکر که الان یه شهر دیگه هستیم هرچند اونا تلفنی هم خیلی فعال هستن

فکر نکنم هیچ موقع بتونم یه دیدگاه مثبت نسبت بهشون توی خودم ایجاد کنم 
گاهی فکر می کنم این خواهر شوهر کوچیکه رو خدا آفریده تا کفاره همه گناهانمو پس بدم

چقدر طولانی غر زدم
امیدوارم خونه جدیدت پر از خاطرات خوب و خوش باشه 
و ضمنا به نظر من اصلا سر گرفتن مغازه به شوهرت اجبار نکن اگر مغازه بزنه و ضرر بده اون موقع شما رو مسئول میدونه
مخصوصا که شوهر شما فقط نصف روز میتونه بره در مغازه و بالا سر کارش باشه به 7اطر کار ادارش میگم
راستی توی این کامنت در واقع نظرم رو نسبت به چهار پنج پست اخیر نوشتم چون 10 روزی میشد پستهات رو ندیده بودم
خوش باشی



سلام عزیزم.
کوجا بودی نگرانت شده بودم :(
من که هنوز ظرفا رو نشستم اونجور که دلم میخواد اما چون سرویس مهمونم رو تو سبدهای بزرگ میذارم و با ماشین خواهرم میبریم دیگه روزنامه پیچ و دوباره کثیف نمیشن..

وای خدا صبرت بده سارینا جان :(
من همیشه میگم شانس بزرگن دوری از خانواده ی شوهرمه.
این مشکلاتی که تو گفتی همشون رو منم در مقیاس کوچکتر داشتم و گاهی دارم عزیزم.. و هنوز گاهی یه الطافی از خواهرشوهر جان میرسه.. و چیزای دیگه...

خدا رو شکر شما هم دور شدید...

ممنون عزیزم..
مغازه رو فشار نمیارم تو اون پست بعد مدتها حرفشو زده بودم.
اوهوم متوجه شدم ممنون عزیزم :)

۲۶ تیر ۲۳:۱۸ ستاره باران
ینی کامنتم رسیده؟!!!!

عزیزم الان دارم کامنتامو تایید میکنم شرمنده اصلا نمیدونم از شما کامنت دارم یا نه :(

۲۷ تیر ۰۰:۰۴ سُـرور ..

:/

یه ساعته دارم وول میزنم اینجا :/

وا برا چی خو ؟

۲۷ تیر ۰۱:۱۸ الوچه بانوو
وایاینا رو.میگی خندم میگیره بلاگر :))))
منم اینجوریم اخه همه کارا رو باید دقیقه اخر انجام بدم بخدا هیچی نخریدم جهاز:)))
میدونم اخر لحظه اخر میرم سراغش:))
وای خدا از دست ما^___^

وای خدا مردم از خنده :)

۲۷ تیر ۱۱:۰۳ گلی ^__^
مگه قرار بود بمیری با مرغ و ماست خوردن؟خخخ
چون سرده خیلی جیشت میگیره واسه همین گفتم نعنا بریز

من گفتم غم انگیزه؟؟؟؟؟
دل انگیزه جانم:)
دل انگیزززززززز
اصنم میلی به غمبرک زدن ندارم خیلی خوبم^_^

از کی تا حالا آدم با جیش ضعف میکنه آخه ؟؟ :))

عه یعنی من اشتباه خوندم ؟؟؟ باشه پس آفرین :)

۲۷ تیر ۱۱:۴۵ گلی ^__^
نه خو
از اول میخواستم بگم جیشت زیاد میشه دیدم بی تلبیتی میشه خخخ
بعد اون جیشه تو ذهنم بودم و این جواب تو رو خوندم قاطی کردم یه چی نوشتم:)))))


خخخ :))

باشه حالا انقدر جیش جیش نکن اینجا :)

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
سلام!
به وب من خوش آمدی.
مشخصات منو میتونی از قسمت *بلاگر شناسی* بخونی.
اگر که خاموش همراه منی خواهشا موقع پستهای رمز دار روشن نشو!
اگر وب داری و کامنت میذاری خواهشا آدرس بذار شاید لازم شد :)

دوست خوبم!
اینجا یه رسانه ی مجازیه اما یادت نره ما آدم های واقعی هستیم..
از شکستن دل همدیگه با حرفای نامناسب پرهیز کنیم.
هدف از ایجاد این وب صرفا ثبت دلنوشته های من و گهگاهی نوازش طبع لطیف شما با شعره.
تمام نیکی ها و بهترین های دنیا از آنِ شما و سرِ راهِ شما باشه.
ان شاء الله.
آرشیو مطالب
شهریور ۱۴۰۱ ( ۱ )
مرداد ۱۴۰۱ ( ۲ )
تیر ۱۴۰۱ ( ۱ )
خرداد ۱۴۰۱ ( ۲ )
ارديبهشت ۱۴۰۱ ( ۲ )
فروردين ۱۴۰۱ ( ۳ )
بهمن ۱۴۰۰ ( ۳ )
دی ۱۴۰۰ ( ۲ )
آذر ۱۴۰۰ ( ۲ )
آبان ۱۴۰۰ ( ۲ )
مهر ۱۴۰۰ ( ۲ )
شهریور ۱۴۰۰ ( ۳ )
مرداد ۱۴۰۰ ( ۲ )
تیر ۱۴۰۰ ( ۳ )
خرداد ۱۴۰۰ ( ۴ )
ارديبهشت ۱۴۰۰ ( ۴ )
فروردين ۱۴۰۰ ( ۲ )
اسفند ۱۳۹۹ ( ۵ )
بهمن ۱۳۹۹ ( ۶ )
دی ۱۳۹۹ ( ۱۱ )
آذر ۱۳۹۹ ( ۸ )
آبان ۱۳۹۹ ( ۴ )
مهر ۱۳۹۹ ( ۶ )
شهریور ۱۳۹۹ ( ۶ )
مرداد ۱۳۹۹ ( ۲ )
تیر ۱۳۹۹ ( ۵ )
خرداد ۱۳۹۹ ( ۳ )
ارديبهشت ۱۳۹۹ ( ۵ )
فروردين ۱۳۹۹ ( ۴ )
اسفند ۱۳۹۸ ( ۴ )
بهمن ۱۳۹۸ ( ۴ )
دی ۱۳۹۸ ( ۴ )
آذر ۱۳۹۸ ( ۴ )
آبان ۱۳۹۸ ( ۴ )
مهر ۱۳۹۸ ( ۴ )
شهریور ۱۳۹۸ ( ۶ )
مرداد ۱۳۹۸ ( ۴ )
تیر ۱۳۹۸ ( ۴ )
خرداد ۱۳۹۸ ( ۴ )
ارديبهشت ۱۳۹۸ ( ۲ )
فروردين ۱۳۹۸ ( ۳ )
اسفند ۱۳۹۷ ( ۳ )
بهمن ۱۳۹۷ ( ۸ )
دی ۱۳۹۷ ( ۵ )
آذر ۱۳۹۷ ( ۶ )
آبان ۱۳۹۷ ( ۴ )
مهر ۱۳۹۷ ( ۴ )
شهریور ۱۳۹۷ ( ۴ )
مرداد ۱۳۹۷ ( ۸ )
تیر ۱۳۹۷ ( ۵ )
خرداد ۱۳۹۷ ( ۸ )
ارديبهشت ۱۳۹۷ ( ۹ )
فروردين ۱۳۹۷ ( ۶ )
اسفند ۱۳۹۶ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۶ ( ۴ )
دی ۱۳۹۶ ( ۹ )
آذر ۱۳۹۶ ( ۲ )
شهریور ۱۳۹۶ ( ۲ )
مرداد ۱۳۹۶ ( ۲ )
تیر ۱۳۹۶ ( ۱ )
خرداد ۱۳۹۶ ( ۱ )
ارديبهشت ۱۳۹۶ ( ۲ )
فروردين ۱۳۹۶ ( ۸ )
اسفند ۱۳۹۵ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۵ ( ۸ )
دی ۱۳۹۵ ( ۶ )
آذر ۱۳۹۵ ( ۶ )
آبان ۱۳۹۵ ( ۹ )
مهر ۱۳۹۵ ( ۶ )
شهریور ۱۳۹۵ ( ۱۳ )
مرداد ۱۳۹۵ ( ۶ )
تیر ۱۳۹۵ ( ۱۶ )
خرداد ۱۳۹۵ ( ۱۸ )
ارديبهشت ۱۳۹۵ ( ۱۶ )
فروردين ۱۳۹۵ ( ۱۲ )
اسفند ۱۳۹۴ ( ۱۵ )
موضوعات
روزنوشت (۲۱۶)
شعر نوشت (۵)
پخت و پز نوشت (۴)
عکس (۱۰)
مناسبت نوشت (۵)
زبان در خانه (۱)
پیوندهای روزانه
اجاره مبله در تهران
گرسنه ها بخوانند :)
مامان-بابا ها بخوانند 2 :)
مامان-بابا ها بخوانند 1 :)
همه ی خانم ها بخوانند :)
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان