دیروز نوشت...

سلام عزیزانم :)


جمعه دیگه خودم قبل اینکه شب بشه برگشتم خونه و آب طالبی بستنی درست کردم و منتظر همسر شدم..

طبق معمولِ روزهای بی کولری بی حال و بی رمق بود :(


یه ذره با کولر ور رفت.یه سیم سوخته بود برای سیم جدید با از اون وسیله ها که سوراخ میکنن :| شونصد جای خونه رو سوراخ کرد و زندگیم رو به فنا داد :|

تا صبح بشه من دو بار رفتم دوش سرد گرفتم و خیلی خیلی شب گرم بدی بود :(


شنبه هم که زود بیدار شدیم بعد نود و بوقی.

همسر رفت بنگاه و قرارداد خونه ی جدید رو بست و وقتی برگشت من نهارم آماده بود.

میگه قرارداد رو بستم .

میگم خدا رو شکر.

میگه خیلی خوشحالی از این جا میریم نه؟ *با حرص

میگم آره خوشحالم :)

میگه سر سال بعد که اینم گفت بلند شید حرص خوردی میبینمت :|

میگم سال بعد هم باز تو حرص میخوری نه من من که اسباب کشی رو دوست دارم :)

والا خوب.الان داره از این خونه میره دیگه منم باید بشینم ناراحت باشم.زوره که احساساتی که تو این خونه داشتم رو دوست نداشتم؟؟؟


دیگه سر کار که رفت قول داد شب برگرده کولر رو راه میندازیم..

منم بدو بدو زبان خوندم و رفتم کلاس..

واقعا گاهی احساس میکنم هر چی تلاش بیشتری در جهت صبر و آرامش میکنم خدا بیشتر تو مسیرم سنگ میندازه.

دقیقا دیروز اینو فهمیدم و گفتم داری امتحانم میکنی آیا؟؟ خوب من بازم صبر میکنم ^_^

این از کولر که نتیجه ی گرما کشیدنِ زیاد شد بی حوصلگی همسر و هی رو مغز من رفتنش.یه جوری که الان حس میکنم یه هفته باید بذارم باد به سر مبارکش بخوره باز به تنظیمات قبلیش برگرده.. اینا رو صبر کردم.. مهمون دقیقا پنج روز قبل اثاث کشی و اینم به فال نیک گرفتم..

دیروزم که دو جلسه از کلاسهای فشردمون رو کنسل کردن و چهار جلسه به جاش گذاشتن همه سه تا چهار و نیم یکی هم هشت صبح :|

گیرم که نرم تو این روزای سر شلوغی و از حق غیبتهام استفاده کنم.اما خوب باز دودش موقع امتحان تو چشم خودم میره دیگه..

این ترمم که حتما میخوام تاپ بشم..

الان دقیقا احساس میکنم تو غول مرحله ام خلاصه :)

بعد کلاس تصمیم گرفتم خودم رو تو همین آرامش نگه دارم و یه قدمی بزنم یه خریدی کنم..

از شهر کتاب و خرید کتابِ تولدهای جادویی شروع کردم و بعد هم مجله ی نی نی و بعد هم یه مغازه ی زیور آلات حراج کرده بود رفتم برای تولد خواهرم یه نیم ست بخرم *تولد خواهرم شهریوره ولی من مرداد که برم شمال بهش میدم* یه جایزه هم برای کارنامه ی خوب خواهر زادم گرفتم و یه چیزهایی هم برای خودم خلاصه دستی دستی هفتاد تومن خرید کردم و خودمو به خاک سیاه نشوندم :دی

دیگه هم فصل یه خرید کلی برای من رسیده.

همیشه تو سال دو تا خرید خوب دارم یکی اول تابستون یکی اول فصل سرد.

خریدهامو میذارم شمال انجام میدم.دیروز اما دو تا روسری و یه شال خریدم :)

برای اون آقا پسری هم که گفتم و البته خواهر زادمه هم از پیشنهاد راسینال عزیزم استفاده کردم و پاپیون و دوبنده برای شلوار خریدم و راضی هستم.از فکری که باقی دوستان کردن تشکر میکنم :)

بازی فکری رو یه سری زدم دیدم بازی های تک نفرش اصلا به درد نمیخوردن.خواهرزادم خیلی باهوشه و بازیها انقدر مسخره بودن که خدا میدونه..

داره دو تا مدرسه میره و دیگه اون کوه تکالیف رو که انجام میده واقعا گمون نکنم حال میداشت بشینه مگنت کنار هم بچینه و بی خیال ایکس باکس باحالش بشه :| پارسال هم براش یه دارت بزرگ حسابی خریده بودم :)

خلاصه که ریحان خواهر مرسی از پیشنهادت :)


قدم زنان که برمیگشتم رفتم سینما و برای شوهر خواهر و شوهرم دو تا بلیط خریدم برای امشب.دوست داشتم برم منم اما گفتم شاید لازم باشه مردونه با هم برن.میرن فینال فوتبال ببینن :)

حالا من چقدر فکر میکردم خوشحال میشه اما یه حجمی از بی ذوقی از خودش نشون داد دیشب که خیلی رک گفتم نمیدونم چرا هرکاری میکنم به چشم تو کمه و انگار نه انگار :|  اونم درومد گفت خوب اگه خونه میداد فوتبال رو من ترجیح میدادم پیش تو ببینم . ووویی ووویی ووووووییی!!!


از بیرون که اومدم حالم خوب بود و لب تاپ رو روشن کردم یه پست خوب بذارم.اما اول رفتم چند تا پست بخونم که... با یکیشون انقدر گریه کردم دیدم ساعت ده شب شده و الان شوهر میاد. وقتی هم اومد من باز انقدر عصبی و ناراحت بودم که خیلی زود با اولین حرف معمولیش باز زدم زیر گریه و رفتم تو اتاق و تا بوق سگ کتاب خوندم ...

امروز اما میخوام خودم رو و غمِ تو دلم رو جمع کنم .

لبخند بزنم :)

یه پست توی اینستا بذارم و برم ببینم چه کارهایی میتونم انجام بدم...

خدا پناهتون و روشنی دلتون باشه و بصیرت درک نشونه هایی که ما رو به راه درست رهنمون میشن به هممون بده :)


+ چه خوش گفت لُقمان که نازیستَن

  بِــــه از سالــــهـــــا بَر خَطا زیستَن!  سعدی


یکشنبه


سلامممممم بلاگر گلم ^-^
چقد خوب که تو این خلوتی آپ کردی ...

الان تابلوئه که از ذوقم که اسممو آوردی در کسری از ثانیه دارم کامنت میذارم ها ؟! :)))
عزیزم خواهش میکنم ^-^ مرسـی از تو که ایده ی منو پذیرفتـی ^-^
میگم ـا چه حالی دادی یکجا به خودت و خانواده و دوستان ... البته این جور موقع ـا آدم خوشاله اما یه هفته بعدش دیگه نمیدونه چیکار کنه :دی
منم که اون اول ماه 105 تومن دادم واسه تولد بابا و 100 تومن ام ضد آفتاب و یه چی دیگه از اون موقع به بعدم هی دارم قناعت پیشه میکنم :دی خورد خورد سعی میکنم خرج کنم که وقت ـای دست جمعی بودن با دوستا به پیسی نخورم :دی خخخخ ...

خلاصه که هر چی خریدی مبارکت باشه ^-^ جاااای همسر جانتم بودم جیغ میزدم میپریدم هوا ماچت میکردم ، همسر انقد گل و بلبل آخه ؟! ^________^
ایشالا سایت رو سرش مستدام :))) :* 

+ راستـی اون پستی که تو براش گریه کردی من بابتش اعصابم خورد شد و تقریبا یه عامل گنده ای بود که اونی که تو پستم گفتم شد :دی (چی میگم!!) 

سلام عزیزم..
:)

:))) نه من خودمو به اون راه میزنم :)
خوب آش کشک خالم بود.. باید اینها رو میخریدم.. به جز یکی دو تا دل خوش کنک باقی چیزا ضروری بود که خریدم.
یعنی این پول رو اینجا نمیدادم بعد باید پشیمون میشدم پولمم میرفت..

اصلا باید همسر جان رو بفرستم این چیزا رو بهش یاد بدی به خدا :)

من هنوز پستت رو نخوندم جانم..

سلام بلاگر جانم..
لحن کامنتت بی نهایت تند بود و من به شدت دلم گرفت..
من نمیگم همه ی دوستام باید منو تایید کنن و به به و چه چه..
اما یه وقتایی هست که ادم واقعا به آرامش نیاز داره نه نشیدن حرفای نصیحت وارانه و دکترانه...
خوب من تمام اوناایی که توی کامنت گفتی رو خودم میدونم و حتی بهتر و قشنگ ترشو...
بگذریم...
من از شما دوستان برای این پستم حمایت نمیخواستم اما...
واقعا توقع هم نداشتم...با این که شماها نمیدونین شرایط زندگی من چه جوریه و چقدر دارم اذیت میشم و این که خودم چقدر فکر و خیال دارم اینجوری با حرفاتون..
بگذریم...دلم گرفت...
کادوهایی که خریدی مبارک باشه عزیزم...پاپیون ایده ی خوبی بود منم پسندیده بودم.
کتاب هم که عالیه....
خوش باشی دوستم.

سلام دوباره.
لحن کامنتم تند نبود فقط توش قربون صدقه نبود.
به نظرم وقتی یه آدمی قرار نیست ضرر کارش متوجه خودش و حیطه ی خانوادش باشه حق نداره بگه دیگران نباید نظر بدن.
بچه ی تو عضوی از جامعه ی من میشه.هم بازی و هم کلاسی بچه هایی مثل بچه های منِ نوعی میشه.همسایه و همکار بچه های آینده میشه و این دیگه چیزی نیست که تو بگی زندگی خودمه و صلاحش رو خودم میدونم .
تو هم پیجت تمام شخصی نیست عزیز من. وقتی به دیگران اجازه ی خوندن میدی وقتی من میام برای پستی که توش حرف از ارزش میزنی بهت از ته قلبم میگم آفرین و تحسینت میکنم بی انصافیه که این اجازه رو نداشته باشم درمورد ضد ارزش نظر بدم.
ما نمیدونیم شرایط تو چجوریه؟ خوب ما داریم با تو زندگی میکنیم.با هر آسیب تو دل ما هم به درد اومده پس بگو همه چیز رو نمیدونیم نه اینکه کلا چیزی نمیدونیم.حداقل من از اون خواننده های محض سرگرمی خوندنت و سطحی خوندنت نبودم و نیستم..


۲۰ تیر ۱۷:۴۱ UP in the sky
کادو باحالی خریدی مبارکه
ایشالله که غول مرحله آخره
میگم اسباب کشی دوست داشتنت مث سرماخوردگی نباشه ;)
خوب باشی همیشه
روزت بخیر

قربانت :)
آمین :)
وای خدا نکنه کچل :)))))  یادش بخیر آخرش فقط میگفتم غلط کردم. چه حافظه ای داری تو..

فدای محبتت :*

باشه قبوله اما آیا من ازشما دوستان آخر پستم خواهش نکردم که در این مورد لطفا کسی نظر کارشناسی نده؟
ینی این که خودم همه ی اینارو میدونم دیگه...

آوا ؟؟
الان اگه من پست بذارم میخوام یه کار اشتباه بکنم مثلا میخوام خودکشی کنم کسی لطفا چیزی نگه من تصمیم رو گرفتم چی کار میکردی؟؟
چیزی نمیگفتی؟؟
اگه واقعا نمیگفتی پس اصلا این همه مدت دوست من نبودی.. واقعا نبودی..
من هیچ کامنتی یادم نمیاد به تو داده باشم و پشتش آرزوی خیر و خوشی و نیتم به غیر خیرخواهی چیز دیگه ای بوده..
بی انصافیه که میخوای اشتباه کنی و ما هم باید دوستی و انسانیت رو از یاد ببریم :(((
و همه ی اینا بخاطر این باشه که تو ناراحت نشی..
من اگه چیزی نمیگفتم خودمو هرگز نمیبخشیدم.این سهم من از وجود داشتنم بود.همینقدری بود که میتونستم انجام بدم بخاطر اون بچه.

چرا اگه میخواستی خودکشی کنی میگفتم...چون دوستت بودم...
اما این موضوع کاملا فرق میکنه بلاگر..
شوهر من مرد بی مسولیت و سربه هوایی نیست...خیلی چیزارو میفهمه..
اگه من مطمئن باشم که با اومدن بچه اوضاع خیلی بهتر میشه چی؟اگه اومدن بچه باعث بشه توی خیلی موارد به خودش بیاد چی؟حتی اگه به خاطر بچه موضوع وسواسش کمرنگ تر بشه و به زندگی برگرده چی؟اون وقت چی؟
بیا دیگه در این مورد بحث نکنیم.به هرحال تو وظیفه تو انجام دادی دیگه..
من کلا آدم لجبازیم...یا تصمیمی رو نمیگیرم یا وقتی گرفتم...

باشه ایشالا همینی بشه که تو میگی.

منم امیدوارم...

عاقا من فدای تو و این علایقت بشم ، خوب؟ آخه اسباب کشی و دردسرهاش دوست داشتنی هستن خانوم گل ؟ 

سلام عزیزدلم
مبارکتون باشه قولنامه و خونه جدید. ان شالله هر چی اتفاقه خوبه تو خونه جدید براتون بیافته ... آمین

خریدها هم مبارک صاحبشون و مبارک تو ( دوتا روسری و یک شال ) باشن گلم ( ووووی چقدر دارم دقیق مینویسم، پیشرفت کردم ) :)))

اوووم خوندن پست دوست و ناراحت شدن :(((

+ نوشتت خیلی به دلم نشست :*

سلام به روی ماهت.

عه خدا نکنه :)  اوهوم برای من هستن.. اول که خوشم نمیاد دایم از شرایطی که قراره بگذره و کاری از دستم ساخته نیست گله کنم.دوم اینکه زنده باد تنوع.سوم اینکه از اسباب کشی خاطره ی خوبی دارم :)
ممنون از مهربونیت عزیزم..
 ایول بابا تشویق میکنمت از همین تربون :))  ممنون سلامت باشی گلم.

:((((

+ شعر سعدی جان رو میگی؟؟ عالی اصلا

سلام بر بلاگر مقاوم در برابر گرما
خدا صبرت بده خواهر چطوری تحمل میکنی
بلاگر جونم اینهمه دست به هدیه خریدنت خوبه برا تولد منم هدیه بخر 5 روز دیگه اس با تشکر😂😉😊
ان شاالله دیگه امشب مشکل کولر حل بشه خونه جدید هم مبارک امیدوارم به زودی خونه بخرین

سلام عزیز دیگه تموم شد درست شد :)

قبوله عزیزم آدرس بده برات پست کنم :)

قربونت :*

سلام بلاگر جان ،من دوست مینام گاهی میخوندمت ولی نه همیشه ولی امروز دلم خاست واست کامنت بزارم چون حس کردم واقعا ازت خوشم میاد امیدوارم بتونم مداوم بخونمت و همراهت باشم 

سلام به روی ماهت عزیزم خوش اومدی :)
ممنون از کامنت خصوصیت.. به قول تو ولی خوب دیگه ....   :(((

۲۰ تیر ۲۰:۵۸ سُـرور ..

سلام جونم.. آب طالبی بستنیت رو الان دلم خواست.. ولی صبر میکنم سیامک بهتر شه بعد درست میکنم..  بزن بجای من..

بابت قراردادو خونه جدید هم تبریک میگم ایشالا حال کنی همش :*

نگفتم صبر رو باید از تو یاد گرفت؟! :)

بخورمت اصلا *:*

آخی عزیزم...
ایشالا زود خوب شه..

ممنون آمین.

ای بابا چوبکاری میکنیااااا

ووویی اصلا ^_^

بعله

تو عجب رفیقی هستی دختر به خاطر یه دوست وبلاگی نشستی اشک ریختی؟
خوش به حال اون دوست

تولدهای جادویی رو بالاخره گرفتی؟ امیدوارم از خوندنش لذت ببری

مادر شدن چقدر بهت میاد بلاگر :)

آره نشستم اشک ریختم واقعا.. 

هووم چی بگم.

آره عزیزم ممنون از معرفیش.امیدوارم منو به آدم بهتری تبدیل کنه و برای نی نیم مادر خوبی بشم ^__^
ووویی قربونت برم.

من یه چیزی به آوا بگم؟
آوا جان ببخش اصلا قصد دخالت تو زندگی خصوصی کسی رو ندارم فقط یه حرفت تو کامنتا توجه منو جلب کرد
ببخش خانم ولی بچه دار شدن تا حالا حال بد هیچ ادمی رو خوب نکرده و هیچ بیماری رو درمان نکرده
بچه داشتن حال آدمهایی که حالشون خوبه رو بهتر میکنه و حال آدمهایی که حالشون بده رو بدتر میکنه 
چون مسئولیتش اونقدر سنگینه و یه بار خیلی عظیمی رو شونه آدمها میاد که قدرت خیلی زیادی میخواد تا بشه به سلامت ازش رد شد

تحقیق های زیادی هست رو بچه هایی که الان تو کانون اصلاح و تربیت هستن که علت به وجود اومدنشون خوب کردن حال پدر یا مادرشون بوده و کار خودشون به اونجا کشیده شده
یکی از اشتباه ترین خودخواهانه ترین و جنایت آمیزترین کاری که یه پدر مادر میتونه در حق یه بچه بکنه اینه که به خاطر خوب شدن حال خودش اونو به این دنیا بیاره

من همهء کامنتها رو میخونم ببخش نظر دادم عزیزم

۲۱ تیر ۰۰:۵۲ یا فاطمة الزهراء
کامنتای تو و آوا رو خوندم یادم رفت چی میخواستم بگم بهت :)) 
فقط امیدوارم شما تو اثاث کشی مثل ما دخل تون نیاد و اعصاب تون خرد نشه
من این چند روز انقد شاهد جنگ و دعوا و اعصاب خردی و بی محلی بودم که واقعا میگم از ته دل دوست داشتم خودمو بکشم :)) ولی دوست عمه ام امروز اومد خونه مون کمک اون روانشناسه یکم صحبت کردیم خوب شدم :دی
سینما فوتبال میداد؟ o_O 

دیوونه.

وای از ما دور اصلا..
چه عالی که دوست عمه حالتو بهتر کرد..
خیلی بیخود کردی دلت چنین خواسته ای دلشت فهنیدی؟؟

بلاگر جان میشه میشه ادرس وب نسیم و راسینالو بهم بدی؟البته اگه خودشون راضین

عزیز دلم آدرسشون تو کامنتاشون هست..

۲۱ تیر ۰۱:۵۵ ستاره باران
این کولر شما هنو درس نشده؟!!! کادوی خواهرزاده ات مبارکه :) کاش واسه تولد مام کادو میگرفت خواهرمون ، فقط نقدی میده ، منم نمیدونم کی ک جا خرجش میکنم :/

چرا درست شد.
قربانت.

من هم کادو رو ترجیح میدم به پول مگر اینکه هدف خاصی داشته باشم :)

۲۱ تیر ۰۵:۲۸ مهرداد
درود و موفق باشید 
طرز نوشتنتان جذب میکند مخاطب را.
البته تمامی همسایگان که اینجا پست گذاشتن از اناث می باشن، آدم رویش نمیشود کامنت بگذارد.
با قدرت و حوصله به زندگی ادامه بدین .باشد که رستگار شوید .
در پناه حق.

سلام به شما :)
خدا رو شکر :)

همه ی همسایگان خانم نیستن .سه چهارتایی آقا داریم :)

ممنون از انرژی و تشویق :)

شما هم همینطور :)

۲۱ تیر ۰۷:۴۵ یا فاطمة الزهراء
بله بله فهمیدم :)) 
سلام مامان آینده....
خواستم نظر بدم،ولی حالم داغونه...-_-
.
.
.
بعدا که حالم خوب شد میام.

بمیرم برات چرا؟؟
سرما خوردگی و اینا داری؟؟

۲۱ تیر ۱۲:۰۳ نهـــال _m
مردی از خداوند صبر طلب کرد
پیامبر(ص) فرمودند:بلا خواستی!!!چون صبر موقع بلا نازل میشود،از خداوند عافیت بخواه...

ما که چه صبر داشته باشیم چه نداشته باشیم بلاها بصورت خودکار برای امتحانمون نازل میشن..
پس خدا کنه صبرشونم نازل بشه :)

۲۱ تیر ۱۳:۱۰ soheila joon
بلاگر خدا نکشتت انقد از مزایای اثاث کشی میگی الان من دلم میخاد کوچ کنم ی جا دیگه 
وحید بیا پاسخگو باش لطفا 
چقد مهربونی تو دلت هس تو عزیزم :)))
پیشنهاد ریحانه عالی بود 

وای چقدر خندیدم ..

قربون تو بشم من...

اوهوم :)

۲۱ تیر ۱۵:۳۴ جوجو کوچولو
هوم !
چقدر خوب که سعی در خوب شدن داری
فوتبال واقعا دیدن داشت >.<
من جای شوهرت بودم میزاشتمت رو کولم میدویدم :))
و دیگه
حرفی ندارم

اوهوم :)

چه جالب من که ندیدم :)

اصلا این شوعر داره کم کاری میکنه :)

:)

۲۱ تیر ۱۷:۰۷ جوجو کوچولو
من و نزنیاااا :دی
بچه :|

:|

۲۱ تیر ۲۰:۰۸ سارا مجیدی
سلام بلاگر عزیییییزم.بخدا من عاشق تو یکی ام اصن خودت ک میدونی و همیشه بهت ابراز احساسات کردم.چقد دوس داشتم در واقعیت ی دوست ب عاقلی و بالغی تو داشتم!کامنتات برا اوا خیلی خوب بود. پستات همیشه قشنگن حتی اگه با بی حالی و بیماری بنویسی.ی مدت نبودم ببخشید الان اومدم
اخرین بار پست داداشتو خوندم و‌ببخشید ک کامنت ندادم فقط خیلیی دعا کردم براش امیدوارم الان حالش رو به راه شده باشه
خیلی خوشحال شدم ک اون عکس love is...و تشکیل خانواده رو دیدم.خداروشکر ک اوضاع بهتره  خداروشکر که خونه گرفتین خداروشکر ک ی سری علامتای بارداری رو داری!انشالا ی بچه سالم و صالح نصیبتون شه و زندکیتون عاااالی تر شه
هیچ نظری ندارم برا پستات جز ارزوی خوشبختی ک ارروی همیشگیمه
فدای تو

سارای عزیزم تو همیشه به من محبت داری بازم منو شرمنده کردی..

داداشم بهتره خدا رو شکر..

اون علامت ها کشک بودن ^_^ اما ممنونم از دعای خوبت :)

خدا رو شکر که برگشتی.. این دفعه دیگه حواسم بود نیستیاااا ^_^

۲۱ تیر ۲۰:۴۳ شهرزاد
سلام عزیزم. همسر رفتن سینما؟ خیلی کار باحالیه! دوست دارم تجربه کنم. اگرچه فوتبالی نیستم اما خیلی هیجانیه، یه سینما همه با هم جیییییغ و تشویق :))) البته احتمالا فضاش خیلی مناسب خانوما نباشه :دی

آره فینال رو اونجا پخش میکردن.. عه سلام :)

آره الان من میگم کاش منم رفته بودم :) اتفاقا گفتن جمعیت خانوما هم خیلی زیاد بود :)

۲۲ تیر ۱۳:۱۴ زینـب خــآنم
واسه چی گریه کردی ؟
بخاطر پست غمناکی ک احیانا کسی نوشته بوده ؟ یا کسی بهت چیزی گفته ؟ : (

زینـــــــگ !

گزینه ی اول :)

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
سلام!
به وب من خوش آمدی.
مشخصات منو میتونی از قسمت *بلاگر شناسی* بخونی.
اگر که خاموش همراه منی خواهشا موقع پستهای رمز دار روشن نشو!
اگر وب داری و کامنت میذاری خواهشا آدرس بذار شاید لازم شد :)

دوست خوبم!
اینجا یه رسانه ی مجازیه اما یادت نره ما آدم های واقعی هستیم..
از شکستن دل همدیگه با حرفای نامناسب پرهیز کنیم.
هدف از ایجاد این وب صرفا ثبت دلنوشته های من و گهگاهی نوازش طبع لطیف شما با شعره.
تمام نیکی ها و بهترین های دنیا از آنِ شما و سرِ راهِ شما باشه.
ان شاء الله.
آرشیو مطالب
شهریور ۱۴۰۱ ( ۱ )
مرداد ۱۴۰۱ ( ۲ )
تیر ۱۴۰۱ ( ۱ )
خرداد ۱۴۰۱ ( ۲ )
ارديبهشت ۱۴۰۱ ( ۲ )
فروردين ۱۴۰۱ ( ۳ )
بهمن ۱۴۰۰ ( ۳ )
دی ۱۴۰۰ ( ۲ )
آذر ۱۴۰۰ ( ۲ )
آبان ۱۴۰۰ ( ۲ )
مهر ۱۴۰۰ ( ۲ )
شهریور ۱۴۰۰ ( ۳ )
مرداد ۱۴۰۰ ( ۲ )
تیر ۱۴۰۰ ( ۳ )
خرداد ۱۴۰۰ ( ۴ )
ارديبهشت ۱۴۰۰ ( ۴ )
فروردين ۱۴۰۰ ( ۲ )
اسفند ۱۳۹۹ ( ۵ )
بهمن ۱۳۹۹ ( ۶ )
دی ۱۳۹۹ ( ۱۱ )
آذر ۱۳۹۹ ( ۸ )
آبان ۱۳۹۹ ( ۴ )
مهر ۱۳۹۹ ( ۶ )
شهریور ۱۳۹۹ ( ۶ )
مرداد ۱۳۹۹ ( ۲ )
تیر ۱۳۹۹ ( ۵ )
خرداد ۱۳۹۹ ( ۳ )
ارديبهشت ۱۳۹۹ ( ۵ )
فروردين ۱۳۹۹ ( ۴ )
اسفند ۱۳۹۸ ( ۴ )
بهمن ۱۳۹۸ ( ۴ )
دی ۱۳۹۸ ( ۴ )
آذر ۱۳۹۸ ( ۴ )
آبان ۱۳۹۸ ( ۴ )
مهر ۱۳۹۸ ( ۴ )
شهریور ۱۳۹۸ ( ۶ )
مرداد ۱۳۹۸ ( ۴ )
تیر ۱۳۹۸ ( ۴ )
خرداد ۱۳۹۸ ( ۴ )
ارديبهشت ۱۳۹۸ ( ۲ )
فروردين ۱۳۹۸ ( ۳ )
اسفند ۱۳۹۷ ( ۳ )
بهمن ۱۳۹۷ ( ۸ )
دی ۱۳۹۷ ( ۵ )
آذر ۱۳۹۷ ( ۶ )
آبان ۱۳۹۷ ( ۴ )
مهر ۱۳۹۷ ( ۴ )
شهریور ۱۳۹۷ ( ۴ )
مرداد ۱۳۹۷ ( ۸ )
تیر ۱۳۹۷ ( ۵ )
خرداد ۱۳۹۷ ( ۸ )
ارديبهشت ۱۳۹۷ ( ۹ )
فروردين ۱۳۹۷ ( ۶ )
اسفند ۱۳۹۶ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۶ ( ۴ )
دی ۱۳۹۶ ( ۹ )
آذر ۱۳۹۶ ( ۲ )
شهریور ۱۳۹۶ ( ۲ )
مرداد ۱۳۹۶ ( ۲ )
تیر ۱۳۹۶ ( ۱ )
خرداد ۱۳۹۶ ( ۱ )
ارديبهشت ۱۳۹۶ ( ۲ )
فروردين ۱۳۹۶ ( ۸ )
اسفند ۱۳۹۵ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۵ ( ۸ )
دی ۱۳۹۵ ( ۶ )
آذر ۱۳۹۵ ( ۶ )
آبان ۱۳۹۵ ( ۹ )
مهر ۱۳۹۵ ( ۶ )
شهریور ۱۳۹۵ ( ۱۳ )
مرداد ۱۳۹۵ ( ۶ )
تیر ۱۳۹۵ ( ۱۶ )
خرداد ۱۳۹۵ ( ۱۸ )
ارديبهشت ۱۳۹۵ ( ۱۶ )
فروردين ۱۳۹۵ ( ۱۲ )
اسفند ۱۳۹۴ ( ۱۵ )
موضوعات
روزنوشت (۲۱۶)
شعر نوشت (۵)
پخت و پز نوشت (۴)
عکس (۱۰)
مناسبت نوشت (۵)
زبان در خانه (۱)
پیوندهای روزانه
اجاره مبله در تهران
گرسنه ها بخوانند :)
مامان-بابا ها بخوانند 2 :)
مامان-بابا ها بخوانند 1 :)
همه ی خانم ها بخوانند :)
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان