تلاش دوباره نوشت :)

سلام به دوستای خوبم :)

امیدوارم خوب و سرحال باشید :)

میگم چقدر اسفند ماه ماه خوبی بود.. چقدر پر از هدف های جدید... انرژی خوب برای شروع بودم..

البته اکثرمون بودیم.. فکر کنم خیلی هامون آخر هر سال یه برنامه هایی برای سال جدیدمون در نظر میگیریم :)

اگه شما هم از اون دسته اید چقدر تو همین دو ماه اول از خودتون و عملکردتون برای تحقق اون هدف ها راضی هستید؟

خوب من دقیقا امروز داشتم به همین جریان فکر میکردم در مورد خودم :/

مثلا مهمترین هدفم ارتقاء زبانم بوده اما هنوووز همونجور با همون روش قبل تا به حال پیش رفتم و رمان های زبان اصلیم دارن خاک میخورن

اما فیلم دیدم.. شاید مثلا پنج تا فیلم دیده باشم زبان اصلی  و بدون زیر نویس.. میدونم تکرارش تو دراز مدت خوبه اما خوب همش با خودم میگم وقتی فقط اون چیزایی که بلدم رو میفهمم و هیچ واژه ی جدیدی یاد نمیگیرم خوب بهتر نیست با زیر نویس ببینم؟ اما معلم جان ها میگن نه..

کتاب هم که فقط شازده کوچولو رو خوندم و یه کناب دیگه رو در حد مقدمه شروع کردم

سنتور هم که چند هفته است میخوام برم استادشو ببینم که برای خریدش اقدام کنم اما نتونستم.. نتونستم که تنبلی کردم

یا خیلی کارای دیگه ...

تازه الان هم چند روزه باز کارهام رو هم تلنبار شده و میتونم یه پست شرم آور در مورد کارهایی که واجبه انجام بدم اما ندادم بنویسم :(

این وسط خونه زندگیمم شلوغ شده باز.. تغذیه امم به هم ریخته... الان از روز تولد لاک رو دستمه اما هر وعده ی نماز که میشه هی میگم برای وعده ی بعدی پاکش میکنم... باشگاه رفتنام زوری و هفتگی شده... ساعت خواب و بیدارمم که طبق معمول بوق سگ و لنگ ظهره...

دریغ از یه نکته ی مثبت به خدا

میدونم که همیشه بعد یه بحران روحی همه چیزم همین جوری شلخته میشه ..

امروز داشتم به این فکر میکردم که چقدر راضی بودنم از خودم داره قطع و وصل میشه ..

اما باز میخوام یه تلاش دوباره داشته باشم.یه شروع دیگه رو رقم بزنم..

کمتر وقتم رو تلف کنم..

و میخوام از همین بعد نوشتن پستم هم شروع کنم..

یه روز با یه خانمی صحبت میکردم که شوهرش مبتلا به یه بیماری شده بود و خیلی مدت بیکار افتاده بود تو خونه..

دو تا هم بچه دارن..

میگفت دیگران برای هزینه های درمان کمکمون میکردن اما چون خرد خرد میرسید بیشتر خرج خونه میشد..

تا یه روز هر چی تو خونه گشتم دیگه هیچ چیزی نبود که نهار به بچه هام بدم..

نه مرغ نه گوشت نه حتی یه نون و ماست..

میگفت گریه که امونمو بریده بود یواشکی تو آشپزخونه به بچه ها هم نمیتونستم بگم گرسنه بمونید که..

دوستمون از کابینت رشته ی سوپ برمیداره میجوشونه میده بچه ها...

خدا رو شکر الان مشکلاتشون خیلی خیلی خیلی کمتره...

اما میگه الان وقتی سر سفره میشینیم هیچوقت یه دونه ی برنجم دور نمیندازیم. هیچوقت گوشه ی نون رو نمیچینیم...

باورتون نمیشه اما من خودم همیشه عادت داشتم نونم رو کنارشو بگیرم و بخورم اگه لواش و تافتون باشه اما الان نمیتونم.. شرمم میاد..

اما امروز به خیلی موارد دیگه ی اسراف کردنهام فکر کردم و واقعا از خودم خجالت کشیدم..

معمولا برای اینکه مواد مغذی برنج خفظ بشه کته میپزمش و خوب دیگه نمیتونم ته دیگ بهش بندازم که .. بعد ته دیگ برنج رو نه من میخورم نه شوهرم.همیشه میندازیم دور.دور ریختنی های میوه مون خیلی زیاده همیشه.. یعنی از اونچیزی که میخریم خیلی اوقات نصفشو میندازیم چون خراب میشه..

خدا منو ببخشه..  از همین امروز از اسراف توبه میکنم و میخوام بجای زبونی گفتن کاملا عملی به خدای خودم بگم شکرگزار نعمتهاشم..

تازه این نه فقط جفا به نعمت های خداست که عین خیانت به زحمتهای شوهرمه.. این میوه ها که میگندن همه پولایی هستن که شوهرم براشون زحمت کشیده.. پس آدم میشم :)))

جریان بعدی اینه که عزیزای من شاد باشیم :)

خدا رو شکر از همون موقع که تصمیم گرفتم شاد باشم چقدر موفق بودم تو این مورد.. من هم دلم از سنگ نیست.. دلم واقعا گاهی میگیره اما نهایتا تو غصه غوطه ور نمیشم :) و بقولی اصل حالم خوبه

نمیدونم چی شد که توی پست قبل به این نتیجه رسیدم که اگه ظلم و جفایی که داره به من میشه با بازی شوهرم رو نادیده بگیرم واقعا دلم برای خودش میسوزه که همینجور داره از هرچیز خوبی فاصله میگیره و خودش رو محروم میکنه از لذت بردن و زندگی کردن...

توی این چند روز بیشتر و بیشتر به این جریان دقیق شدم..
از دست خودم ناراحتم.. نه اینکه بگم خوب من حرص میخورم و ناراحتم میکنه جهنم نه.. اما میخوام برای آخرین راه یه مدت از خودم چشم پوشی کنم و حواسم به اون و نجات خودش باشه.. میدونم اگه اون رها شه منم میشم.. میدونم اگه اون رها شه این دردای قلبم میرن.. حالم عالی میشه اعصابم راحت میشه..

با این شروع کردم که باز نماز بخونیم تو این خونه.. دوتایی ^_^ میدونم همونقدر که به من آرامش میده به اونم میده.
بعدش هم دیگه شروع کردم به حرف زدن..
میدونم من حرف نزنم اونم نمیزنه همش میره تو گوشیش پس چرا بذارم بیشتر و بیشتر فرو بره؟
کم کم یخ بینمون شکست..
یه شب بهش پیام دادم باهام حرف بزن.. تو شرکت بود. گفت چی بگم؟ گفتم حرف خوب از آینده..
نوشت دوست دارم زندگی خوبی داشته باشیم. با درآمد خوب,بچه های خوب...

گفتم من کجای آیندتم؟
گفت تو باید باشی که آینده خوب باشه.نباشی حال من خوب نیست..
منم از فرصت استفاده کردم و براش خیلی چیزا نوشتم..که دوست دارم تو رو با انگیزه و با هدف ببینم.که حس میکنم سردرگمی..که حالم بد میشه تو رو اونجوری میبینم که انگار هیچ انگیزه ای نداری..که هر بار سعی میکنم به بن بست میخورم و حالم بدتر میشه.. گفتم که چقدر خودش برام مهمه.. که خودش خوب و خوشبخت باشه و اینا رو به خاطر خودم نمیگم..گفتم باید کمک کنی زندگی جون بگیره و از این کسالت دربیاد..

پیام داد خسته ام از زندگی. بی روحیه ام.. رابطمون خوب نیست.حس میکنم تو پشتیبانیم نمیکنی..
 گفت یه شب درموردش حرف میزنیم مفصل...

به این نتیجه رسیدم باز برم مشاوره.. که باز خودمو به آب و آتیش بزنم براش..  من ازش کم ضربه نخوردم... اما میخوام دیروز ها رو واقعا ببخشم..
همه چیزها رو .. همه حرفاشو..  و از نو شروع کنم.. ما آینده ی دور و درازی پیش رومونه که نمیشه اینجوری ادامش داد..

دیشب وقت خواب میگم نمیای حرف بزنیم؟
میگه حرفام خیلی زیاده.. خیلی...
خسته بود.. دوازده ساعت سر کار بود.. گفتم باشه..

این هفته همش دوازده ساعته است انگار..  اگه بشه هفته ی بعد حرف میزنیم..  قصدم فقط شنیدنشه.. ببینم دغدغه هاش چیه..
ببینم تعریش از پشتیبانی چیه که میگه من نمیکنم؟ بشنوم و فکر کنم.. شاید گره از زندگیمون باز بشه.. شاید چیزهایی باشه که من بهشون توجه نکردم.. اگه عیبی دارم حتما برطرفش میکنم...

خیلی حرفها داشتم برای این پست خیلی... اما الان دیگه دیره..

برم منتظر اومدنش بشم.

مواظب خودتون باشید..

+همین که بتونی یه جا خودتو قانع کنی و از گذشته ات عبور کنی آرامشت برمیگرده.
 و این خودش قدم بزرگیه :)
۲۰ ارديبهشت ۲۲:۴۳ من یک معشوقه هستم ...
چقدر خوبه ادم به خودش و زندگیش اینقدر فکر کنه...
واقعا بعضیا فقط زندگی میکنن...هیچوقت اینقدر توش عنیق نمیشن که ریشه یابی کنن.
افرین که اینقدر قوی هستی میتونی ببخشی و باز بخاطر خوده همسرت بهش کمک کنی
کاش یه روزی همه این دغدغه هات حل بشه عزیزم

ممنون از اینهمه لطف و محبتت معشوقه

بیشتر مردم منتظر فرا رسیدن سال نو هستند تا دوباره به عادت های کهنه مشغول شوند!

:|

واقعا  :/

خیلی خوبه که میخلی دست بکار شی و از نو بسازی
امیدوارم موفق بشی :-*

ممنووووون :*
تو هم موفق باشی عزیزم :*

چه پست قابل تاملی 
به فکر انداختی منو 


امیدوارم با همین انرژی خوب و تصمیمات خوب ترت موفق بشی رفیق

پس بدو برو فکراتو کن :))

ممنون عزیزم.. اون لحن رفیقت چقدر قشنگ بود اصلا یهو مهرت بیشتر از قبل به دلم نشست :)

چقد تو خوبی بلاگر جان خیلی خوبه که میتونی خودتو سرپا کنی میتونی تو غم و غصه نمونی از خدا میخوام این دفه اساسی بهت کمک کنه

ممنون از لطفت شیرین..
آمین..

سلام عزیزم..
دیشب آخر شب..توی تنهایی و سکوت پستت رو با گوشی خوندم و کلی منو به فکر فرو برد..
میگم چقدر خوبه که پستای تو اینجوریه...باعث میشه آدم به خودش..به زندگیش...به ایده ها و هدف هاش فکر کنه..
همینطوره...آدم هرسال اسفند ماه کلی نقشه میکشه برای سال جدید..کلی هدف تعیین میکنه...کلی انرژی داره انگار...اما همین که عید تموم میشه و موقع عملی کردنش میرسه یهویی وا میره انگار...
اما تو به شدت من نبودی.من همیشه تورو تحسین میکنم...به نظرم قوی هستی...
و اما من...بیشتر جاها ادا در میارم که قوی ام...اما از درون متلاشی شدم انگار که این اصلا خوب نیست..
انگار منتظرم یکی بیاد دستمو بگیره...اما...
میگم چقدر خوب که اینجوری با شوهرت حرف میزنین...من هیچ وقت نتونستم اینجوری با میثم حرف بزنم...دلیلشم نمیدونم واقعا...کوتاهی تو صحبت کردن منه...یا تو شنیدن اون...نمیدونم چرا هیچ وقت نمیتونیم مثل زن و شوهرا اینجوری جدی حرف بزنیم...
امیدوارم اون گفت و گویی که قراره داشته باشین نتیجه بده..
خوشحالم که بازم اون حسه بهت برگشته..میخوای قوی باشی و همه چیزو بسازی.من یکی که از صمیم قلبم دوس دارم یه روز پر از آرامش شدن و خوشبختی واقعی و از ته دل تو یکی رو ببینم...چون همراهت بودم و میدونم چقدر تلاش کردی برای زندگیت...
شوهر منم یه جورایی درد شوهر تورو داره...بی هدفی...بی انگیزگی..منتها جور دیگه ش.چی به سر مردای ما اومده بلاگر؟
در مورد اسرافم...منم دور نون رو میگیرم..نون لواش رو...اما خوب میثم میخورتشون.برای همین اسراف نمیشه.در مورد برنج هم رو برنج حساسم...حتی یه دونه هم دور نمیریزم...اما خوب میوه های ما هم..گاهی خراب میشه و میره سطل اشغالی...نمیدونم چرا...باید بیشتر مواظب باشیم....
جمله ی آخر پستتم بیگ لایک داشت واقعا...
روزت خوش بانو.

سلام.. آوا باور میکنی دیشب که نوشتم گفتم حتما آوا امشب با گوشی میخونه؟
من خیلی خوشحال میشم اگه حتی یه نفر امید و انگیزه بگیره و ببینه میشه تغییر کرد فقط یه کم زحمت میخواد اما نتیجه اش شیرینه :)
دقیقا باز موقع نوشتن درمورد هدف هامم به تو فکر کردم.. چون یادمه تو چیا نوشته بودی و یکی یکی چجوری بی خیالشون شدی خوب من ناراحت شدم به خاطرت چون دوست دارم همیشه بهترین خودت باشی..
هوم منم منتظر بودم اما وقتی دیدم کسی نمیاد دیگه خودم به خودم رسیدگی کردم و الان خوشحالم .یادته که از کجا شروع شد؟ از یه قهر طولانی بین من و شوهرم.. همین قبل عید..
من امیدوارم تو هم یه روز بتونی حرفاتو بزنی.. بدون اینکه استرس داشته باشی.. خوب من خودم اگه بخوام یه چیزی مطرح کنم حتما روش سماجت میکنم تا شرایط گفتنش رو پیش بیارم.. حالا به قول تو ایشالا جواب بده :)
عزیزم فدای مهربونیت بشم .. ممنونم :*
چی به سرشون اومده؟ رو راست باشیم جفتشون معتاد شدن :/ هر کدوم به یه چیزی.. امیدوارم راه نجاتشون رو خودمون پیدا کنیم چون آدم معتاد هل دادن میخواد و گاهی متوجه وخامت اوضاع نمیشه..  من که دوباره میخوام برم مشاوره و خودم درمورد شوهرم حرف بزنم.. اگه لازم بشه با فلک هم شده شوهرمم میبرم. اونم بخاطر خودش و گرنه میتونم به همین زندگی با دلخوشی های اندکش ادامه بدم..

عه چه بد تو هم تقریبا مثل منی پس. بیا اسراف نکنیم واقعا..
قربونت :*

سلام عزیزم 
به قول چی نپوشیم از قطارت دور افتادی 
مطمئن باش همیشه این به قول خودت قطع و وصل شدن هست منتها امید نمیذاره ادامه بدیم 
همین امید مارو وادار میکنه مثله قبل بشیم 
چقد متاثر شدم بابت اون خانوم و چقد خحالت کشیدم از خودم :'(
میدونی مردا همیشه حرف تو دلشونه اما نمیگن کاش حل بشه هر چی ک هست :(

سهیلا میدونی چند وقته دوست دارم اون پست قطار رو بخونم یادم میره؟ الان بعد این نظرم میرم میخونم :)

دقیقا..

هوم منم متاثر شدم.. اما خدا رو شکر خدا بهشون نگاه کرد.. حال شوهرش بهتره.. کار داره.. درآمد داره..

منم کنجکاوم الان.. شوهر من خصوصا خیلی عادت داره همون موقع حرفشو نمیزنه تو خودش نگه میداره خودآزاری میکنه :)

۲۱ ارديبهشت ۰۹:۳۵ پونه پلویز
خیلی خوبه ک انقدر ب فکریش یکی از خوش شانسی های شوهرت اینه ک تو دوسش داری نه دوست داشتن الکی چون بارها وبارها ثابت کردی ک دوسش داری واقعا امیدوارم بخاطر این صبر ودوست داشتنت خدا همه چیو برات درست کنه

:)))
خوش شانس گفتی تموم شد ؟ :دی  من جاش بودم دور زنم میگشتم :))
ممنون عزیزم :*

۲۱ ارديبهشت ۱۰:۲۴ εℓï -`ღ´- εɓï
سلام بلاگر جونم

عزیزممم^_^
پستتو خوندم اصلا یه چشمه امیدی روی منم باز شد....اما نمیشه انجام داد...نمیشه گذشت...

چقد خوبه که چشماتو رو گذشته میبندی...

من کسی بهم بدی کنه شاید ببخشمش اما تو قلبم جاش میمونه شاید کینه ای باشم اما خو دسته خودم نیس...

چقد خوبه که هر روز انرژیت بیشتر میشه تو حتما میتونی خودتو و همسرت رو نجات بدی من مطمئنم...ان شاءالله که موفق میشی


سلام جانم..

میتونیم سعی کنیم که بشه.. به هر حال ما هم بی نقص نیستیم و یه جاهایی احتیاج داریم اشتباهاتمون بخشیده بشه..
پس چرا نبخشیم؟

برای منم همینطور بود اما خوب این داشت اعصابمو خرد میکرد.. بخشیده بودم مثلا اما فهمیدم تا وقتی تو دلم هست و با هر تلخی تازه ای هنوز حرصشو میخورم اون بخشیدنه به درد عمم میخوره :دی

هووم چه خوبه حرفاتون که انرژی منو بیشتر میکنه.. ممنونم :*

من سفرم و بعد مریضیمون باعث شد یه کم برنامه هام درهم بپیچه ولی یه درصد فکر کن من کم بیارم و بیخیال بشم و دوباره از اول شروع نکنم

البته خیلی نه فقط برنامه های تغذیه ای و سلامتی که دوباره درستش میکنم

خوبه که هنوز میخوای همسرت رو همراه کنی ایکاش همسرت هرچی زودتر قدر و ارزش تو رو بدونه
ایکاش هرچی زودتر از خودش متولد بشه و پوست بندازه و زندگی رو به معنای واقعیش بفهمه و زندگی کنه

تمام سعی ات رو بکن بلاگر تمامش رو

نه بابا تو رو میشناسم تو دیگه به کاری بچسبی ول کن نیستی :)

آمین :)

چشم :*

۲۱ ارديبهشت ۱۰:۵۰ زینـب خــآنم
من با این اسراف خیلی مشکل دارم
و حتی الامکان سعی میکنم ک اسراف نـکنم مخصوصا در خوراکی جات !
ی جمله خیلی وقت پیش شنیده بودم ک همون شد آویزه گوشم
ی بار میبینن ک پادشاه چیـن ( حالا دقیق نـمیدونم کدوم کشور ولی ب گمونم همین چین بود ) وقتی غذاش تموم میشه حتی ی دونه برنچ هم نمیذاره ته ظرفش باقی بمونه
ازش علت کارش ُ میپرسن
میگه ما کشورمون این همه جمعیت داره ، حالا اگ در هر وعده غذایی هرکسی فقط 1 دونه برنج اسراف کنه ِ ُ بریزه دور ، میدونین در روز چندتا دونه برنج اسراف میشه ؟؟؟؟؟
بشـــــــــدت تاکید دارم ک حتی ی دونه برنج ته ظرف هرکس و توی سفره نـمونه

چه حکایت باحالی بود..
این چینی ژاپنی ها و فلسفه هاشون رو دوست دارم .. همین کارا رو میکنن که کشورشون روز به روز پیشرفت میکنه.. ما هنوز اندر خم یه کوچه میمونیم همش :/
منم تو بشقاب غذام هیچوقت برنج نمیذارم اما از طرف دیگه هدر میدم متاسفانه که دیگه قراره ندم :)

راستی من یه تجربه خوب با یه استاد سنگاپوری برای پیشرفت لیسنینگ دارم فارسی رو پاس داشتم الان

ما رو مجبور میکرد ریدینگ های طولانی تو کتاب رو قبل از اینکه بخونیمش گوش کنیم و جمله به جمله بدون اینکه تو کتاب نگاه کنیم بنویسیم میگفت هرچقدر که لازمه گوش بدین حتی جمله به جمله یا کلمه به کلمه گوش کنین و بنویسین بعد که تموم شد برین کتاب رو نگاه کنین و غلطهاتون رو در بیارین
فرداش یا چندساعت بعد دوباره بدون نگاه کردن به کتاب بنویسین تا وقتی همه رو درست بنویسین

تو میتونی از این کتاب داستانها که سی دی داره استفاده کنی و همین روش رو  پیاده کنی  هی مرتبه به مرتبه کتابهای سخت تر بگیری و تمرین کنی
یعنی من اونقدر پیشرفت کرده بودم با این روش که خودم باورم نمیشد

حیف که زبان دوست ندارم وگرنه استادای خیلی خوبی به تورم خورده بودن

منم در اوان کودکی یه استاد داشتم همین تمرین رو بهمون میداد..
خوب لیسنینگم اونقدری مشکل نداره .اگه صد در صد یه فیلم رو نمیفهمم به این خاطره که تو حیطه دایره لغاتم نیستن.
اما شاید با کتاب داستانام همین کارو بکنم که گفتی. اگه خوب هم باشم بهتر میشم دیگه..

عه چه کچلی..

سلام عزیزدلم

همه این ها که گفتی خیلی خوبه. ای کاش منم مثل تو بودم
من با موفق شدن تو رسیدن به اهدافت ایمان دارم :*

سلام به روی ماهت..
شکسته نفسی میکنی باران؟
من باید برای این خوبی و مهربونیه زور بزنم اما تو بذاته خوبی :)

با حرف آخرت موافقم شدید
منم همش درگیر گذشته بودم
همش به خودم میگفتم حق من این نبود که شوهری این کارو با زندگیمون بکنه
وای باعث میشد خیلی ازش بدم بیاد ولی بعد یه مدت خسته شدم گفتم تا کی 
خدا رو شکر الان سالمه و بالا سر زندگیت
گذشته رو ول کردم نه زبونی واقعا از ته دلم 
آرامش بهم برگشت
خودشو بیشتر میبینم

خدا رو شکر نیاز جونم چه کار خوبی کردی :)

۲۱ ارديبهشت ۱۲:۴۶ دختر ـــَ ک
این پستت رو دوست داشتم انگیزه بده بود:دی
میگم تو چقدر اخلاقای گندی داشتیا. به من چه خودت اعتراف کردی.
خوبه الان خوب شدی:دی :دی راضیم ازت:*
آفرین یکم از من بلد شو اخلاقت خوب بشه(اصلا فکر نکنی من اصراف میکنما) حالا نیا گیر نده به کلمه اصراف همین یه دونه کلمه رو بلدی هی میای گیر میدی اسراف فلانه اصراف فلان:دی

خط اولتو خوندم گفتم آخ جون امروز مهربونه.. تا این که خط دومتو خوندم و یه کصافد نثارت کردم جیگرم خنک شد ^_^
خط سوم و چهارمتم به ترتیب همین حسی که گفتم رو در من ایجاد کرد :))
منم به غلط املایی حسااااااس :/

۲۱ ارديبهشت ۱۲:۵۲ ⓜⓘⓝⓐ💋 ..
تلاشت قابل تحسینه ❤❤❤

قوبون موبونت :*

الهی من قربون تلاش دوباره ت و خوب بودن اصل حالتو شکلکای گوگولیت برم
بووووس

جیگگگگرتو بخورم خوووو :*

راستی...
جمله ی آخرت...
خیلی سخته..., ولی اینکه میتونی ازشون بگذری و ببخشی....
آفرین

اوهوم سخته..
خصوصا وقتی دلخوری تازه پیش میاد اما .. خوب تا کی با اون فکر ها خودمو آزار بدم؟
این جوری برا آرامش خودمم بهتره :)

هممون خیلی هدفا داریم اما وقتی میشه میبینیم..هعی..

این روزا منم خیلی بی حوصلم بااینکه تلاشمو میکنم خوب باشم ولی خب ی جورایی نمیشه..

برنجتو کته میکنی بازم میشه ته دیگ درست کنی برنجتو بااب کمتر بذار وقتی ابش تموم شد خالی کنش توی ی دیس و ته قابلمت روغن بریز و هر ته دیگی ک میخوای و بذار اگر هم کته همینجوری میکنی و میخوای ته دیگ نشه موقع دم کشیدنش شعله پخش کن بذار زیر قابلمت ته دیگ یا نمیشه یا خیلیییی کم دیگه اونطوری اسراف نمیشه..
الهی همه ی کارات ب بهترین شکل ممکن پیش بره عزیز

هممون ممکنه یه روزایی بی حوصله بشیم.. اما نذاریم طول بکشه دیگه.. غرق نکنیم خودمونو..

مرسی از راهنماییت گلم.

و ممنون از دعات :*

سلام عزیزم خوبیییی!!!
دلم برات تنگ شد دختر..معذرت میخوام این مدت کلا نبودم...یعنی خیلی وقته که نبودم...
مرسی از حرفای خوبت..و نصیحت های خوبت...
میدونی! همیشه عاشق این روحیاتت ام که از نو شروع میکنی و سعی میکنی نا امید نشی..که میخوای قوی تر بلند بشی از سر جات و محکم تر قدم برداری...
چقدر خوبه که کاری کردی حرف بزنه...چقدر خوبه که به خدا نزدیک شدی..برخلاف من..
چقدر کارای خوب و چقدر نتیجه های خوب گرفتی...
از اول شروع کن..هیچ وقت دیر نیست واسه شروع کردن دوباره...موفق باشی دوست جونییم و پر عشق تر از قبل :* :* 

سلام..
کوجا بودی تو ؟؟ میومدم وبت میدیدم آپ نمیکنی.. اما اصلا حواسم نبود که دیگه تو کامنتامم نمیبینمت :) یه همچین حواسی دارم ^_^

ای جانم... چه حرفای خوب خوبی :))

ممنون از لطفت :*

سلاااااام به بلاگر متحولِ عزیزم... 
کلی از خوندن پستتو تصمیماتت لذت بردم... 
چه خوبه این بازبینی کردن اعمال و رفتار... 
و چه خوبه اقدام برای اصلاح کردن نکات منفی... 
و چه خوبه امتحان کردن راه های مختلف برای حل مشکل وتاش مداوم...مگه زندگی غیر از اینه؟
و چه خوبه یاد دادن اینا به بقیه...شاید واقعأ همه اینقدر هنر زندگی کردن نداشته باشن...
اینا همه نهایت رشد فکری انسان رو میرسونه...بهت تبریک میگم رفیق...
من 3 ساله که هرشب مینویسم و تمام تلاشم رو میکنم برای بهتر شدن و این رشد فکری رو میبینم توی خودم...به همه هم پیشنهادش میکنم...اما خب هرکسی همت انجام خودشناسی و جرأت روبرو شدن با حقایقی گاهأ تلخ و حوصله ی تغییرات اساسی رو نداره...اینه که مشکلات زندگی های امروزی اینقدر یر به فلک گذاشته...
اینکه آدم از گذشته عبور کنه نه تنها یه قدم که یه جهش به سمت آرامش و درست زندگی کردن و رشدِ...
همیشه این حرف زدن با همسرت رو حفظ کن...وقتی میپذیریم که من و طرف مقابلم قرار نیست مثل هم باشیم اینکار راحت تر هم میشه...شاید اون بلد نیست...تو کمکش کن...
تصمیمی که برای حل مشکلت با همسرت گرفتی خیلی خوبه...هم عاقلانه ست و هم هم عاشقانه...
اینکه اول بخاطر خودِ خودش و جوانیش و زندگیش و بعد بخاطر خودت بخوای دستشو بگیری و نجاتش بدی هم انرژی مثبت بیشتری داره و هم خودت حس بهتری داری و مثل یه پرستار که صبوری میکنه میتونی رفتارکنی...
امیدوارم هرچه زودتر حرف هاتونو بزنید و چیرهایی بشنوی که بشه براشون بهترین راه حل ها رو پیدا کرد...
رفتنتون به مشاور هم که جای خود داره...فقط به این نکته دقت کن که مشاور خوبی رو انتخاب کنی و وقتی شوهرتو راضی کردی ببریش بدونی واقعأ میتونه کمکتون کنه...حتی شده به تنهایی چندتا مشاور امتحان کنی هم ارزشش رو داره...
واقع بینیت رو دوست دارم...حرکت کردن و تلاشت عالیه...اینکه منتظر معجزه نیستی...اینکه با فکرت زندگی میکنی...اینکه از مشکلات فرار نمیکنی...اینکه میدونی شاید یک سال تلاش نیاز باشه اما دیگه یک عمر زندگی تضمین میشه...
تو دختر عاقل و لایقی هستی...مطمئنم موفق میشی رفیق😉

این شعر هم تقدیم به تو برای تصمیم کمک کردن به همسرت:
ﻫﺮ ﺷﻮﺭ ﻭﺷﺮﯼ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺟﻬﺎﻥ ﺍﺳﺖ
ﺯﺍﻥ ﻏﻤﺰﻩٔ ﻣﺴﺖ ﺩﻟﺴﺘﺎﻥ ﺍﺳﺖ 
ﮔﻔﺘﻢ ﻟﺐ ﺍﻭﺳﺖ ﺟﺎﻥ، ﺧﺮﺩ ﮔﻔﺖ 
ﺟﺎﻥ ﭼﯿﺴﺖ ﻣﮕﻮ ﭼﻪ ﺟﺎﯼ ﺟﺎﻥ ﺍﺳﺖ
ﻭﺻﻔﺶ ﭼﻪ ﮐﻨﯽ ﮐﻪ ﻫﺮﭼﻪ ﮔﻮﯾﯽ
ﮔﻮﯾﻨﺪ ﻣﮕﻮ ﮐﻪ ﺑﯿﺶ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺍﺳﺖ
ﻏﻤﻬﺎﺵ ﺑﻪ ﺟﺎﻥ ﺍﮔﺮ ﻓﺮﻭﺷﻨﺪ
ﻣﯽﺧﺮ ﮐﻪ ﻫﻨﻮﺯ ﺭﺍﯾﮕﺎﻥ ﺍﺳﺖ
ﺩﺭ ﻋﺸﻖ ﻓﻨﺎ ﻭ ﻣﺤﻮ ﻭ ﻣﺴﺘﯽ
ﺳﺮﻣﺎﯾﻪٔ ﻋﻤﺮ ﺟﺎﻭﺩﺍﻥ ﺍﺳﺖ 
ﺩﺭ ﻋﺸﻖ ﭼﻮ ﯾﺎﺭ ﺑﯽ ﻧﺸﺎﻥ ﺷﻮ
ﮐﺎﻥ ﯾﺎﺭ ﻟﻄﯿﻒ ﺑﯽﻧﺸﺎﻥ ﺍﺳﺖ
ﺗﻮ ﺁﯾﻨﻪٔ ﺟﻤﺎﻝ ﺍﻭﯾﯽ 
ﻭ ﺁﯾﯿﻨﻪٔ ﺗﻮ ﻫﻤﻪ ﺟﻬﺎﻥ ﺍﺳﺖ 
ﺍﯼ ﺳﺎﻗﯽ ﺑﺰﻡ ﻣﺎ ﺳﺒﮏﺧﯿﺰ
ﻣﯽ ﺩﻩ ﮐﻪ ﺳﺮﻡ ﺯ ﻣﯽ ﮔﺮﺍﻥ ﺍﺳﺖ
ﺩﺭ ﺟﺎﻡ ﺟﻬﺎﻥ ﻧﻤﺎﯼ ﻣﺎ ﺭﯾﺰ
ﺁﻥ ﺑﺎﺩﻩ ﮐﻪ ﮐﯿﻤﯿﺎﯼ ﺟﺎﻥ ﺍﺳﺖ
ﺍﯼ ﻣﻄﺮﺏ ﺳﺎﺩﻩ ﺳﺎﺯ ﺑﻨﻮﺍﺯ
ﮐﺎﻣﺸﺐ ﺷﺐ ﺑﺰﻡ ﻋﺎﺷﻘﺎﻥ ﺍﺳﺖ
ﺍﺯ ﺭﻓﺘﻪ ﻭ ﻧﺎﻣﺪﻩ ﭼﻪ ﮔﻮﯾﻢ
ﭼﻮﻥ ﺣﺎﺻﻞ ﻋﻤﺮﻡ ﺍﯾﻦ ﺯﻣﺎﻥ ﺍﺳﺖ
ﻣﺎ ﺭﺍ ﺳﺮ ﺑﻮﺩﻥ ﺟﻬﺎﻥ ﻧﯿﺴﺖ
ﻣﺎ ﺭﺍ ﺳﺮ ﯾﺎﺭ ﻣﻬﺮﺑﺎﻥ ﺍﺳﺖ
ﺍﯾﻦ ﮐﺎﺭ ﻧﻪ ﮐﺎﺭ ﺗﻮﺳﺖ ﺧﺎﻣﻮﺵ
ﮐﯿﻦ ﺭﺍﻩ ﺑﻪ ﭘﺎﯼ ﺭﻫﺮﻭﺍﻥ ﺍﺳﺖ
ﮐﺎﺭﯼ ﺍﺳﺖ ﺑﺰﺭﮒ ﺭﺍﻩ ﻋﻄﺎﺭ
ﻭﯾﻦ ﮐﺎﺭ ﻧﻪ ﺑﺮ ﺳﺮ ﺯﺑﺎﻥ ﺍﺳﺖ

سلام خانمی :)
ووویی خجالتم میدی ممنون از لطفت :*
دقیقا میفهمم چی میگی که هر کسی جرات رو به رو شدن با خودشو نداره ..
نسترن واقعا بابت همه ی حرفایی که بوی محبت داشت ازت ممنونم :)
چقدر به من انگیزه و انرژی میده این خوبی های شما :)
بابت شعر هم که دورت بگردم خیلی عالی و به جا بود :*

پ‌س من چرا نمیتونم خودمو فانع کنم؟؟؟کلا بی انگزه شدم نه ک کلا فکرمم اون باشه ها نه اصن حس بدی دارم نمیدونمم چرا،بلدم نیستم راجبش حرف بزنم و براش راه چاره ای پیدا کنم

ای بابا :(
هر چیزی که قبلا بلد بودم برای آروم کردنت گفتم سارایی به خدا این جوری میگی نمیدونم چه جوابی بهت بدم خالت خوب شه :(

من که تاحالا به هیچکدوم از برنامه هام نرسیدم..
اسراف خیلی بده.خیلی هم گناه داره..

بلاگر عزیزم از ته دلم دعا میکنم بهترین آینده پیش روی تو همسرت باشه :))

ای بابا :(

خیلی :(

قربونت برم نگارِ خوبم :*

سلام.
این پستت خیلی خوب بود.یجورایی یه انرژی + خیلییییییی خاصصصصصصصص داشتتتتتتتتتتت.چه خوبه که تو هستی.وقتی بهت میگم تو اینقدر ماهی الکی که نمیگم.یه دونه باشی.
منم خیلی اسراف میکنم خیلیییییی.نون رو که کلا گوشش رو نمیخورم کاش منم شرمم بشه و کنارش بزارم این عادت رو.دور ریختنی هم که خیلییی شدههههههههههههههه غیر از خوراک اسراف در پول هم که درجریانی دیگه.اصن بعضی مواقعا دلم میسوزه که چرا اینهمه اسراف میکنم واسه چی!؟!!کارت هدیها هم که پیدا کردم دادمشون دسته مامانم که یوقت اینارو الکی خرج نکنم دبگه.کلی چیز خردیم که اصلا استفاده ای ندارم،خدا ازم بگذره.
برای فیلم زبان هم میتونی هرجایی رو متوجه نشدی استپ کنی و بنویسی و بعدا ترجمش کنی واسه خودت اینو یکی از استادای زبانم یادم داد خداخفظش کنه واقعا عالی بود روشش اوایل طول میکشه ولی بعدا دیگه راه میفتی و دیگه میبینی فیلم خیلی واست روونه.حالا ضرر نداره امتحان کنی.
کاش تو پیشه من رودی بعد باهم میرفتیم کلاس و بعد فیلم میدیم سالاد شیرازی میزدیم.اصن از توهم خودم کلی ذوق کردم.:):):););););):D:D:D:D:D:D:D:D
بقوله جناب خان من دیوونه ی اون جمله ی آخرتم:):):):)اصن تو بیا بزن تو سرم که فراموش کنم گذشته رو.

سلام جوجه صورتی :)
عزیزززم بابا تو جمع اینجوری نگو خجالت میکشم :))
خوبه حالا میگی تنگنای مالی رو هم تجربه کردی و اینجوری میگی اسراف میکنی :/ من فقط میتونم بگم آدم شو دخترم ^_^

خوب این فیلم زبان اصلی ها رو من از ماهواره میبینم و نمیشه استپ اینا کرد.. بعدشم اونی که میگی هم سخته.. اکثر کلمات املاشون با اونچه که خونده میشن زمین تا آسمون فرق داره. خوب بعد من چجوری اونو یاد داشت کنم ؟ :/

آخ سالاد شیرازی رو چقدر خوب اومددددددی ^_^

اون جمله از من نبود منم خیلی ازش خوشم اومد. دمِ هرکی از خودش در کردَتِش گرررم :)
تو اگه با زدن درست میشدی تا حالا شده بودی ^_^

 خوندمت ولی نمیدونم چی بگم
فقط اینو بگم که حرفات جالب بود و به فکر فرو رفتم!

سلام کچل..
چند بار اومدم وبت عقدت رو تبریک بگم کامنت دونی بسته بود.
مبارک باشه :)

خیلی عالیه تحسینت میکنم که اینقدر رو همه چی دقیقی  و این قدر مئولیت پذیر
واقعا بهترین راهو انتخاب کردی با شکلات باید روبرو شد با سرپوش گذاشتن رو مشکل چیزی حل نمیشه و فقط مشکلات پیچیده تر میشن من دلم روشنه که به نتیجه میرسی امیدوارم موفق باشی

قربونت برم عزیزم :)
مرسی از روحیه ای که میدی :)

۲۲ ارديبهشت ۱۴:۰۳ ⓜⓘⓝⓐ💋 ..
بلاگر جان،دخترم
در چه حالی مادر؟ چکار میکنی؟

سلام خوبی مادر؟
هیچی دستشویی رو با وایتکس شستم دراز به دراز افتادم الان..
صبحم زبان خوندم.
یه قرار سینما هم برای فردا گذاشتم..
حمام هم رفتم :)

چه عالی که همچین منطقی میشینی و به زندگی و مشکلات و کاستی هات فکر میکنی ...تو این زمونه ی احساسی بازی و بی اهمیتیِ خیلی چیزا خوبه که آدم با خودش و زندگیش خلوت کنه و ببینه چندچندِ...
مرسی که به منم یادآوری کردی :*
امیدوارم روزای رنگی در انتظار زندگیت باشه‌:)

آره ماهی هم خوبه.. هم سخته.. اونم برای منی که همیشه با احساس رفتم جلو.. الان حس میکنم مغزم از پارکینگ دراومده تازه ^_^

قربانت برم..

برای تو هم همینطور :*

سلام بلاگر عزیزم.
صبحت بخیر بانو..
اهوم من شبا با گوشی میام اکثرا..اگه کسی پست گذاشته باشه میخونم و بعدش صبحش میام واسش کامنت میذارم..
دیروز خونه ی مامانم بودم...واسه همین نبودم..
میگم میدونستی تو یکی واقع بین ترین دوستای من هستی؟
دوستی که همیشه حتی اگه شده زیرپوستی یه چیزایی رو به یادآوری میکنی..
نه من بیخیال هدفام نشدم...فقط نتونستم سفت و سخت دنبالشون برم...اما به تویی که دوستمی قول میدم که خیلی زود خودمو جمع و جور کنم...
رفتن به مشاور عالیه...امیدوارم مشکلتون حل بشه.
واقعا تو لایق آرامشی..چون دیدم تلاشتو همه جوره.
در مورد نوشتن احساسم تو سالنامه...چرا میشه اما فک نکنم فایده داشته باشه.
میثم الانا انقدر خودش خوددرگیری داره و فکرش مشغول خودشو و موهاش هست که فکر میکنم حتی خوندن احساسات من تغییری توش ایجاد نکنه...
اهوم خداییش داییای میثم ماهن..اون اول با وجود من موافق نبودن اما الان میدونم که یه بخشی از این که با میثم مدارا میکنن به خاطر منه....به این خاطر همیشه ته قلبم ازشون ممنونم...
مرسی که برام دعا میکنی دوستم.
روزت بخیر و شادی.

سلام آوا جانم صبحت بخیر :*
میدونی خیلی باحالی تو؟؟
خوشحالم حرفامو میگیری و ممنونم از این قولی که میدی.امیدوارم خیلی زود واقعا عملی بکنیشون :)
حالا امتحانش کن شاید داشته باشه..
من گاهی با خودم فکر میکنم اگه میثم حرفای آوا رو از وبش بخونه چه حسی بهش دست میده؟ چون کاملا یه آدم جدید میبینه.. یعنی میفهمه چقدر از جنبه های
شخصیتی یارشو تو اینهمه سال نشناخته.. فکر نمیکنم اولش حس خوبی باشه اما خیلی ها ممکنه اینجوری بیدار بشن.. که یه تکونی به خودشون بدن.
خدا به دایی ها سلامتی بده :)
قربانت :*

وااای خیلی خوبه این تلاش دوباره و تعیین اهداف .انشاله موفق باشی 
من از بعد عید خداروشکر ب برنامه هام رسیدم ;-)

ممنون عزیزم :)

وای تو اولین دختری هستی که میبینم به برنامه هات رسیده .. آفرین به پشتکارت :)

۲۳ ارديبهشت ۱۰:۱۹ جوجو کوچولو
سلام D:

خدافظ D:

سلام به روی ماهت :*
خدا پشت و پناهت :*

یکی مثل خودم ://///// چیطوری همسان ؟ :////

من خوبم قربانت..
O_o
واجب شد بیام باهات آشنا بشم ببینم چجوری همسانیم :)

سلووووم دوست جوووونی این وبلاگ جدیدمه 
دیگه اونجا نمینویسم بیا و اگه رمزم داری برام بنویس[زبان]
اوهوم کامنتدونی رو بستم
مرسی عزیزم :)

فدای تو :*

سلام دوست عزیز
میشه به من هم رمز مطالبتون رو بدین

سلام دوست عزیز..
جدیدا اکثر پستهام بدون رمزن.
آخه من که اصلا شما رو نمیشناسم رمز بدم برا اون چندتایی که چند وقت یه بار میذارم..
امیدوارم درک کنی :*

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
سلام!
به وب من خوش آمدی.
مشخصات منو میتونی از قسمت *بلاگر شناسی* بخونی.
اگر که خاموش همراه منی خواهشا موقع پستهای رمز دار روشن نشو!
اگر وب داری و کامنت میذاری خواهشا آدرس بذار شاید لازم شد :)

دوست خوبم!
اینجا یه رسانه ی مجازیه اما یادت نره ما آدم های واقعی هستیم..
از شکستن دل همدیگه با حرفای نامناسب پرهیز کنیم.
هدف از ایجاد این وب صرفا ثبت دلنوشته های من و گهگاهی نوازش طبع لطیف شما با شعره.
تمام نیکی ها و بهترین های دنیا از آنِ شما و سرِ راهِ شما باشه.
ان شاء الله.
آرشیو مطالب
شهریور ۱۴۰۱ ( ۱ )
مرداد ۱۴۰۱ ( ۲ )
تیر ۱۴۰۱ ( ۱ )
خرداد ۱۴۰۱ ( ۲ )
ارديبهشت ۱۴۰۱ ( ۲ )
فروردين ۱۴۰۱ ( ۳ )
بهمن ۱۴۰۰ ( ۳ )
دی ۱۴۰۰ ( ۲ )
آذر ۱۴۰۰ ( ۲ )
آبان ۱۴۰۰ ( ۲ )
مهر ۱۴۰۰ ( ۲ )
شهریور ۱۴۰۰ ( ۳ )
مرداد ۱۴۰۰ ( ۲ )
تیر ۱۴۰۰ ( ۳ )
خرداد ۱۴۰۰ ( ۴ )
ارديبهشت ۱۴۰۰ ( ۴ )
فروردين ۱۴۰۰ ( ۲ )
اسفند ۱۳۹۹ ( ۵ )
بهمن ۱۳۹۹ ( ۶ )
دی ۱۳۹۹ ( ۱۱ )
آذر ۱۳۹۹ ( ۸ )
آبان ۱۳۹۹ ( ۴ )
مهر ۱۳۹۹ ( ۶ )
شهریور ۱۳۹۹ ( ۶ )
مرداد ۱۳۹۹ ( ۲ )
تیر ۱۳۹۹ ( ۵ )
خرداد ۱۳۹۹ ( ۳ )
ارديبهشت ۱۳۹۹ ( ۵ )
فروردين ۱۳۹۹ ( ۴ )
اسفند ۱۳۹۸ ( ۴ )
بهمن ۱۳۹۸ ( ۴ )
دی ۱۳۹۸ ( ۴ )
آذر ۱۳۹۸ ( ۴ )
آبان ۱۳۹۸ ( ۴ )
مهر ۱۳۹۸ ( ۴ )
شهریور ۱۳۹۸ ( ۶ )
مرداد ۱۳۹۸ ( ۴ )
تیر ۱۳۹۸ ( ۴ )
خرداد ۱۳۹۸ ( ۴ )
ارديبهشت ۱۳۹۸ ( ۲ )
فروردين ۱۳۹۸ ( ۳ )
اسفند ۱۳۹۷ ( ۳ )
بهمن ۱۳۹۷ ( ۸ )
دی ۱۳۹۷ ( ۵ )
آذر ۱۳۹۷ ( ۶ )
آبان ۱۳۹۷ ( ۴ )
مهر ۱۳۹۷ ( ۴ )
شهریور ۱۳۹۷ ( ۴ )
مرداد ۱۳۹۷ ( ۸ )
تیر ۱۳۹۷ ( ۵ )
خرداد ۱۳۹۷ ( ۸ )
ارديبهشت ۱۳۹۷ ( ۹ )
فروردين ۱۳۹۷ ( ۶ )
اسفند ۱۳۹۶ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۶ ( ۴ )
دی ۱۳۹۶ ( ۹ )
آذر ۱۳۹۶ ( ۲ )
شهریور ۱۳۹۶ ( ۲ )
مرداد ۱۳۹۶ ( ۲ )
تیر ۱۳۹۶ ( ۱ )
خرداد ۱۳۹۶ ( ۱ )
ارديبهشت ۱۳۹۶ ( ۲ )
فروردين ۱۳۹۶ ( ۸ )
اسفند ۱۳۹۵ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۵ ( ۸ )
دی ۱۳۹۵ ( ۶ )
آذر ۱۳۹۵ ( ۶ )
آبان ۱۳۹۵ ( ۹ )
مهر ۱۳۹۵ ( ۶ )
شهریور ۱۳۹۵ ( ۱۳ )
مرداد ۱۳۹۵ ( ۶ )
تیر ۱۳۹۵ ( ۱۶ )
خرداد ۱۳۹۵ ( ۱۸ )
ارديبهشت ۱۳۹۵ ( ۱۶ )
فروردين ۱۳۹۵ ( ۱۲ )
اسفند ۱۳۹۴ ( ۱۵ )
موضوعات
روزنوشت (۲۱۶)
شعر نوشت (۵)
پخت و پز نوشت (۴)
عکس (۱۰)
مناسبت نوشت (۵)
زبان در خانه (۱)
پیوندهای روزانه
اجاره مبله در تهران
گرسنه ها بخوانند :)
مامان-بابا ها بخوانند 2 :)
مامان-بابا ها بخوانند 1 :)
همه ی خانم ها بخوانند :)
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان