با صفا نوشت:)

جمعه:

سلام :)

جانم براتون بگه که بعد از شب بسیار مزخرفِ جریان رستوران کمی تا قسمتی دمغی در جان من باعث شد این چند روز تعداد خیلی معدودی پست بخونم و چیزی هم ننویسم..

کلاس زبان چهارشنبه عالی بود.. دیگه بهم ثابت شده باید نزدیک به نیم ترم بشیم تا من یخم کاملا تو کلاس باز بشه و بلبلی بشم که بیا و ببین :)

آقا ریا نباشه اما خیلی عشق میکنم وقتی تیچرم میخواد یه غلطی که اصلا غلط نیست رو ازم بگیره بعد من محکم می ایستم میگم من مطمئنم دارم درستش رو میگم بعد من ازش یه اشتباهی میگیرم بنده خدا به خودش شک میکنه بعد جلسه بعد با لبخند میاد میگه حق با تو بود در مورد فلان چیز :) اصن یه حس خُلیسم بهم دست میده انقدر لذت داره برام :)
 تو این ترم چهار بار برام پیش اومده :)

البته اینم بگم منم اشتباهاتی دارم و درباره چیزایی که بهشون مطمئن نیستم اصلا سر خود بازی درنمیارم و زود ممنون میشم که غلطمو تصحیح میکنه:)

خوب از هر چی بگذریم سخن جریانات امروز خوش تره ^_^


شهری که توش هستم آب و هواش گرم و خشکه و واقعا گاهی آدم حس میکنه تو بیابونه..  بومی های اینجا یه عده ایشون باغ میوه دارن اطراف اینجا و کلی هم بهش مینازن..


ما یه سال رفتیم یکی از این باغ ها.آبجیم از شمال اومده بود و خواستیم بهش خوش بگذره.. آبجیم اما بهش خوش نگذشت هیچ گفت یه وجب حیاط بابا رو به این باغ ها نمیدم ^_^

اما دیشب قرار گذاشتیم که امروز بریم یه عدد روستا که حدودا با اینجا 50 کیلومتر فاصلشه...

بعد دیشب لحظه ی خواب تازه خواهرم میگه کاش کیک هم داشتیم :/

هیچی دیگه منی که ساعت دو و نیم بود و خوابیدم امروز 7 صبح نمیدونم با کدوم امداد غیبی تونستم بیدار شم ^_^

یه عدد کیک عالی درست کردم.

بعد هم رفتیم بسوی روستا.. و اونجا بود که ما تازه فهمیدیم معنی باغ چیه :/


ساعتی چند از جای گیریمون نگذشته بود که من احساس کردم معجزه ی طبیعت شامل حالم شد و باز منو شاد و خندان کرد..

اونجا احساس کردم واقعا نمیتونم تو اون لحظه ها از کسی متنفر باشم .حتی اگه اون آدم شوهری باشه که این چند روز بسیار بد بوده.

خصوصا وقتی رفت برام یه سوسک پیدا کرد اومد با عشق تقدیمم کرد دیگه نمیتونستم فراموش نکنم چند روز اخیر رو :)

واقعا از بهترین گردشهای عمرم بود..

خدایا واقعا شکرت... خیلی شکرت... عاشقتم که یه چیزایی آفریدی که نماینده ی زیبایی تو باشن.. عاشقتم که قدرت درک  این زیبایی ها رو به من دادی..

 همین که بین یه روستای یه عالمه کاه گلی یهو یه استخری که از یه چشمه ی طبیعی درست شده  و توش کلی ماهیه ببینی و و از رنگ سبز آبیش خیره بمونی ...

همین که بشینی کنار رود خونه ای که از همون سر چشمه روونه پاتو بکنی تو آبش و جیگرت خنک شه..

همین که نم بارون  لطف گردشتو صد چندان کنه..

همین که لذت ببری از نهار و عصرونه و رو نمایی کنی از کیکت و لذت ببرن همه...

همین که تو راه یه درختایی ببینی سرسبز و تنومند که حس کنی چقدر عاشق این موجود هستی ...

همین که صدای آهنگ گوشی رو ببندی و صدای پرنده ها روحتو به وجد بیاره...

همین که یه شقایق بزنی گوشه ی زلفت و حس کنی زیبا شدی..

همه ی اینا جای نماز شکر داره...

خدا جانم؟ تو خیلی باصفایی Deco-mail pictograms of Heart

آخر وقت گردشمون موبایل همسر به علت تمام شدن شارژ رفت تو کیف بنده..

خونه که رسیدیم گوشی رو قایم کردم^_^ خودمم رفتم تو دستشویی و حداقل بیست دقیقه اونجا موندم و سه بار صورتمو با صابون شستم که خیلی طول بکشه :)

بعد ایشون اومدن در زدن و پرسیدن گوشیم کو؟

گفتم تو کیفمه بردار.

دو دقیقه بعد باز اومد : گوشیم نیست

گفتم دوباره بگرد.

گفت ده بار گشتم..

وقتی اومدم نشسته بود رو مبل..  احساس کردم کوسن بغل دستش جا به جا شده.شایدم من از ترسم که دقیقا موبایل همون پشت بود توهم زده بودم که جا به جا شده..

یه ذره پیچید به پر و پام و منم گفتم لابد جامونده اونجا.. اما گفتم اگه موبایل رو دیده باشه خیلی تابلو میشه من اصرار کنم جا مونده که :/

خلاصه بهش گفتم موبایل رو میدم اما تو خونه بازی کنی یه بلایی سرت میارم بالاخره...

هیچی دیگه دستی دستی موبایل رو دادم رفت :|

الان احساس ترسو بودن میکنم.. خوب نمیدادم نمیدادم دیگه... کی به کی بود؟ فوقش یه کم داد و بیداد میکرد .فوقش میفهمید به قصد و غرض گم و گور شده..

البته موضوع این هم بود که اصل بازی ها سر جاشون بودن و راحت رو گوشی دیگه میشد با همون اکانتها بازی کرد باز :/


خوب دیگه اینم از پست :)

ممنونم که خوندید..

در پناه خدا باشید :*



سلام بلاگر جان بسیار مشعوف شدم دیدم پست گذاشتی...
کاش نمیدادی گوشیو نه؟؟؟ ولی خب اگه میشه دوباره بازی کرد فایده نداره بیخیال گوشی
خداروشکر که بهت خوش گذشته یه سفر شمال بهم پیشنهاد شده با اینکه تا چند وقت پیش ارزو داشتم برم ولی الان اصلا دلم نمیخواد برم و رد کردم پیشنهاد رو...

سلام عزیز دلم..
آره دیگه اگه نمیدادم فردا میرفت یه گوشی دیگه میخرید و اصلا فرقی تو اوضاع نمیکرد :/
جا داره بگم خااااااک عالم تو مخت..
همین الان زنگ بزن بگو میری :/
الان انقدر هوای شمال مطبوعه.. فکر کن آدم بتونه و دریا نره :/
حرفمو گوش کن برووو

سلام بلاگرم
یعنی من شونصد دفعه اومدم اینجا دیدم پست نذاشتی....
نمیگی دلم تنگ میشه؟؟؟؟
چقدر خوشحالم که یه روز عاالی داشتی, هیچی مثل طبیعت, اونم طبیعتی که توصیفش کردی نمیتونه حال آدمو خوب کنه
خدا رو شکر
در مورد گوشی به نظرم قایم کردنش به قول خودت چندان فایده ای هم نداشت
همسرت خودش باید به جایی برسه که بتونه از بازیش کم کنه, تا وقتی خودش نخواد بقیه ی کارا فقط از انرژی خودت کم میکنه
واسه همه مون همینطوره

سلام هدیه جانم.
ای بابا ببخشید :)
عزیزم قربون دلت..
واقعا...
خوب همسرم به اونجا یا نمیرسه یا من باید بلایی سرم بیاد تا برسه..
:/

۱۱ ارديبهشت ۰۰:۳۹ دختر ـــَ ک
ای بابا یکم ناراحت بمون خووووووووب
همش چند روز؟:دی:دی
ایشالله همیشه شاد و سرحال باشی حالا چه مسببش طبیعت باشه چه هرچیز دیگه

زهر اردک >_<

قربااانت.. چلاق خانم ^_^

۱۱ ارديبهشت ۰۰:۴۰ بابا لنگ دراز
خخخ زنی ک از شوهرش نترسه ک زن نیست  :)
موفق و شاد باشید :)

ترسم از خود شوهرم نبود.
ترسم از این بود که گوشی رو دیده باشه و من وایسم چیزی که میدونه دروغه رو بهش اصرار کنم و خودمو بی ارزش کنم :/
وگرنه فوقش داد و بیداده دیگه؟؟
هیچ زنی از شوهرش نمیترسه.. گاهی بعضی ها ادای ترسیدن درمیارن که شوهره حس کنه آره خبریه :)

من این حرکت ایراد گیری ار انواع معلم و تیچر و استاد هروقت موقعیتش پیش میومد انجام میدادم و شرمندشون میکردم، بعدم از لذت تو پوست خودم نمیگنجیدم، الان ولی حس میکنم همچینم حرکت کولی نبود :| از دید بقیه البته.
بت
باید لقب دخترِ طبیعت بهت بدن

بهش میگن خرکیف شدن :))
بقیه تو کلاس ما بچه موچه ان و کلا کسی سرش اونقدر تو باغ نیست بفهمه اصلا ما داریم راجع به چی چونه میزنیم :/

دختر طبیعت ^_^

20 دقیقه؟؟؟؟پوستت کنده نشد دختر؟؟؟
ای جانم واسه اون عشقولانه های شوهرت...سوسک رو با عشق تقدیمت کرده:-)) بنده خدا دوست داره ولی فکر کنم عشقش یجورایی خاصه .ولی زبون هم رو بفهمین شاید خیییلی وقت ببره.به 5سال و اینام نیس.خیلیا بعد یه عمر زندگی بازم زبون هم رو نمیفهمن.
جالبه منم این دو روزه رفتم روستا.بحدی لذت بردم که الان تو عمق وجودم آرامش رو حس میکنم...هنوزم دلم یه خونه باغ توی اینجور جاهایی رو میخواد...پر از درخت و سر سبزی...پر از بوی ناب خدا..دعا میکنم هم من..هم تو..هم همه ی آدما این لحظه ها واسشون ماندگار بشه^_^

خوب همش که صورت نمیشستم کارای دیگه هم بود که درست نیست عنوان کنم ^_^
حالا لفظی نگفتاا اما چون میدونه من چقدر سوسک دوست دارم مطمئنم با عشق آودره برام ^_^ فکر کن بعد یه عمر زندگی زبون همو نفهمیم.خوب چقدر زبون نفهم میتونیم باشیم :/

آخی.. اصلا یه حال خوبیه...
آمین :)

منو به هوس میندازی زودتر برم کلاس زبان :))

واقعا دست خدا درد نکنه..خیلی با سلیقه است ^_^

ای جان.. تنبل خوب بروو دیگه..

قربونش اصن :)

سلاااااااام 
خوبییییی مهربون
وای سوسک 
از سوسک خوشت میاد 
اجازه هست من ابراز حس چندشی کنم؟؟؟
تا باشه ازین سفرهای شبه شمال 
وای کیک ازش عکس مینداختی میزاشتی برامون اینجا

سلام


فدای تو ممنون.
نه از همشون.. چون قبلا جمع میکردم هنوز یه علاقه ای به یه تعدادی دارم.
باشه تو احساس چندشی کن ^_^
شمال نرفته بودیم که.. 
کیک همون قابلمه ای بود صبح عجله ای پختم و برش دادم قبلا عکس گذاشتم ازش..

۱۱ ارديبهشت ۰۲:۴۲ پونه پلویز
خوب خواهرت اینذ شمالن درسته؟؟؟؟ واسه همونا طبیعتای دیگه ب چشمشون نمیاد:دی
خیلی خوبه ک عشق ب خدا و خلقتش تمام تنفرهارو از دلم ادم در میاره😊❤
کاش نمیدادی بهشون:||||

دقیقا همینه که میگی.. واقعا کمتر سرسبزی دیگه به دل ماها میشینه..

اوهوم ♡
:/

۱۱ ارديبهشت ۰۸:۲۶ خانوم خونه

سلام خانوم کدبانو...همیشه سحرخیز باش

به به کیک خوشمزه...عکسشم میزاشتی دیگه گوگولی...

باغ های شمال یه چیز دیگس عزیزجان...

ایشالله که همیشه موفق به قائم کردن گوشی بشوی...خخخ

سلام عزیز... نمیدونم چرا نمیشه همیشه..

عکسش دیگه تکراری بود دیگه..
اوهوم درسته اما خوب باز یه جاهایی یه درختای خاصی هست تو شمال نیست. مثلا بادو و پسته.یا زردآلو که بیشتر سمت خلخال و اردبیل هست.. اینام قشنگن دیگه :)
:))

۱۱ ارديبهشت ۰۹:۳۰ یا فاطمة الزهراء
خوب شد پست دادی کم کم داشتم شال و کلاه میکردم بیام در خونه تون :)) 
همیشه به شادی و طبیعت گردی
سوسک بهت داد؟ سوسک دوست داری دخترم؟ :)) 
گوشیشو بشکنی هم بی فایده است این نیاز داره سرشم بشکنی :/

عه یعنی انقدر تاخیر داشتم؟؟ 

قربانت.
بله ^_^ بله مادر ^_^
دقیقا :)

۱۱ ارديبهشت ۰۹:۳۱ زینـب خــآنم
سوسک واست آورد ؟؟؟
الان خوشحالی ؟؟؟؟ : |
الان دقیقا چی سوسک تو رو خوشحال میکنه ؟؟ : /
حدیث داریم از امام صادق (ع) ک دیدن سبـــزه ُ سرسبزی غم ُ از دل آدم میبره  ; )

اوهوم :)

خیللللی ^_^
خوب قشنگی و گوگولی بودنش دیگه و این که برام نوستالژی دوران دبیرستانه که کلکسیون داشتم :)
آفرین به امام صادق. درست گفته واقعا :)خصوصا اگه بغل اون سبزه ها یه آبی هم روون باشه :)

۱۱ ارديبهشت ۰۹:۵۶ ᓄـــომlἶհεـــلیـפــہ
ای جوونم همیشه شاد باشی ....

سوسک دوس داری !!!  اینم ی نوع خاص ابراز عشقه دیگ گلممم

اوووف چ جا با صفایی رفته بودین ...

به به خانوم هنرمند .. اصن ی موقه هایی ی جور خاصی بیدار میشیم خخخ :)))

ایشالا ای خوشی و لبخند همیشه رو لبت باشه

قربانت.

بله ^_^
اوهوم خیلی ارامش بخش بود..
واقعا :/
ممنون ملیحه جونم :*

سلام عزیزدل 
اخ کیف کردم از خوندن پستت
کلا این مدل پستات کیفور میکنه منو
وای بلاگر به قول تو وقتی ندادنش که فرقی تو اصل ماجرا نمیکنه چرا یکار کنی ک دعوا پیش بیاد

سلام سهیلا جونم..

ایشالا همیشه کیفور باشی :*
آره دیگه :/

دقیقا این حس و حالت رو میتونم بگم پنشنبه تجربه کردم
آدم نمیتونه توی فضای باز و میون گل و درخت و طبیعت بشینه و دلش پر عشق نباشه !
تازه حساب کن همه ی این ـا به علاوه ی خوراکیای خوشمزه ^-^

مممم بزنم تو ملاجت ؟! 
خوب تو سرکلاس ادبیات فارسـی هم به معلمت میگی معلم ؟! 
زشته خو دخترم ، مثن بگو سـِر یا مـَم ^-^

دختر شمالـی همین حرفارم داره دیگه ، مثن سوسک خوشالش میکنه :))
اصن روایت داریم اگه یه دختر شمالـی دیدی که نترس و با سرزبون و شاد و شنگول نبود باید دوباره بری تست دی ان ای ازش بگیری که هویتش مشخـص بشه خوب !

ای جان چه خوب :)

اووف خوراکی رو عالی اومدی.. 
نه نزن گونا دارم :)
نه سر کلاس میس صداش میکنم اینجا کلاس نیس که... 
خخخخ نه بابا همه اینجوری نیستن که خواهرای من از ده کیلومتری جونورا هم رد نمیشن. یه بار مار دستم بود ابجی سی سالم سر پله داشت گریه میکرد رسما خخخ
واجب شد ببرم این ابجیامو تست بگیرم ازشون ..

۱۱ ارديبهشت ۱۱:۴۶ εℓï -`ღ´- εɓï
سلام عزیزدلم
اوووف چقد حال کردم از زبان و اینا :)
کاش منم همچین اعتماد به نفسی داشتی:(

اومممم روستاااا....انقد دوس دارم...اما شمالو بیشتر دوس:*

خوشحالم که بهت خوش گذشته عزیزم...همیشه به خوشی....چی میشد این بازی متوقف میشد راحت میشدیم :))))

سلام الناز جانم..
:))
عزیزمی توووو..

اتفاقا الناز من یکی از جاهایی که خیلی دوست دارم قزوینه.شما هم باغای با حالی دارید :)

قربونت برم.  هووم خدا از دهنت بشنفه :)

۱۱ ارديبهشت ۱۳:۲۲ زینـب خــآنم
کلکسیون سوســــــــــــــــــک ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
: |
من واقعا دیگ هیـــــــچ حرفی نــدآرم ک بزنم  : |

همش که سوسک نبود.. 

سوسک؛عنکبوت؛زنبور؛پروانه؛ ملخ؛آخوندک... اینا.. 
:))

۱۱ ارديبهشت ۱۳:۵۸ سارا مجیدی
خوش بحالت ک با ی سوسک هم خوشحال میشی....

یعنی تو با کمتر از یه کروکودیل خوشحال نمیشی؟؟

۱۱ ارديبهشت ۱۴:۳۲ ⓜⓘⓝⓐ💋 ..
جا داره همین ابتدا بگم چشم ما روشن ک بالاخره شما یه پست گذاشتی:-) 
عاقا خیر مقدم...

سوکس؟؟؟
نه واقعا سوکس؟؟؟

خوشبحالت ک کیک پختی...
من خیییلی دلم میخواد اما وقتشو ندارم :-( 

ان شاالله همیشه ب گردشو ،سوکسو،مارمولکو ازین چیزا :-))))))

عزیزِ بابااا...میخوای گوشیشو بگیری بره یه دونه بِیتَرشوو بگیره؟؟؟؟
این مساله باید از اساس و ریشه درست بشه.

بازم بیا پیشمون...خخخخ
حالا نری حاجی حاجی مکه هاااا

آقا مرسی.. شرمندم نکن :دی

وقتی که میخواد همش نیم ساعته هااا یه کم به خودت فشار بیار شاید شد.
ههه مرررسی :)
خوب گوشیشو بشکنمم همین کارو میکنه دیگه ولی خوب مزیتش اینه گوشی جدید بگیره احتمال اینکه بدونه دیگه باهاش شوخی ندارم زیاده..
دیوونه ای به خدا :/

خاک تومخت آخه زیر کوسن جای موبایل گذاشتنه؟ خب جای دیگه میزاشتی
راستی بلاکر اینکه آدرسم باشه مشکلی نیست من کلا سوالم یه چیز دیگه بود که شکر خدا حل شد

با هم برگشتیم خونه تو صدم ثانیه اینکارو کردم :/

که اونطور :/

آخاخ ؛ خوندن اینجور پستا به من حرامه اصلا!

من دلم خیلی خیلی میخواد ازینا باغا.. این دورو و اطراف. اما کو وقت؟! کی منو ببره؟!

ینی شاید باور نکنی اما دیگه حالم بهم میخوره از شهر..

سیامکم که همش بیمارستان! یه جایی که آدم بهش فکر هم میکنه داغون میشه ؛ نصف عمرش رو اونجا گذرونده..

خلاصه که دلمون خیلی زیاد میخواد که بریم سفر ؛ دلم وا شد باور کن اینارو خوندم..

انقدی که رفتم سرچ کردم گوگل اگه نخندی بم  :/



عزیزم... 

درک میکنم حرفاتو سرور جانم.. 
یه دوست داشتم که پدرش دکتر بود مکافات های زندگیتو میدونم.
امید وارم تو آینده خودت هم شاغل بشی و از شغلت لذت ببری که فشار این تنها بودن ها برات کمتر شه.
ضمن اینکه عزیزم یادت باشه هر کدوم ما در ا ای چیزهای باحالی که داریم خیلی چیزای دیگه رو از دست میدیم.
قطعا تو هم تو زندگیت چیزهایی داری که خیلی از ماها نداریم پس سعی کن به داشته هات نگاه کنی بیشتر

طبیعت معجزه میکنه 
روحیه ت همیشه عااالی بلاگر جان

همینطوره..

ممنون عزیز دلم 

سلام عزیزدلم
خیلی خوبه که زیبایی های زندگی رو میبینی و حس میکنی. این خودش یک نعمته

خدا رو شکر که کنار هم خوش و خندون بودید. ان شالله همیشه همینطور باشه

موقع خوندن در مورد گوشی داشتم به این فکر میکردم قایم کردنش فایده نداره که دیدم خودت هم همین نظر رو داری


عه داشت یادم میرفت سوسک :)))

سلام به روی ماهت عسل.

واقعا .. خدا رو شکر.

ممنون :*
اره خوب ولی پاش بیفته به همین راه حل های موقت هم حاضرم دست بزنم.اگه دو به شک نبودم گوشی رو دیده یا نه با علم به موقتی بودنش ادامه میدادم احتمالا.
سوسک ^_^

Wo0o00ow چه جای باصفایی رفتی دختر
چقدر عکسا ناز بودن
عکس محبوب من همون قاصدکه و اون زاویه از رودخونه که اقاقیا توش بود

اون سوسکه چی میگفت اون وسط؟واقعا عاشقشی؟چندشت نمیشه؟>_<

:))

آخی مث خودم چیزای لطیف دوست داریاا.. قاصدک اینا ^_^
واقعا دوستش دارم خوب. طفلی به اون بی آزاری چندش داره؟؟

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
سلام!
به وب من خوش آمدی.
مشخصات منو میتونی از قسمت *بلاگر شناسی* بخونی.
اگر که خاموش همراه منی خواهشا موقع پستهای رمز دار روشن نشو!
اگر وب داری و کامنت میذاری خواهشا آدرس بذار شاید لازم شد :)

دوست خوبم!
اینجا یه رسانه ی مجازیه اما یادت نره ما آدم های واقعی هستیم..
از شکستن دل همدیگه با حرفای نامناسب پرهیز کنیم.
هدف از ایجاد این وب صرفا ثبت دلنوشته های من و گهگاهی نوازش طبع لطیف شما با شعره.
تمام نیکی ها و بهترین های دنیا از آنِ شما و سرِ راهِ شما باشه.
ان شاء الله.
آرشیو مطالب
شهریور ۱۴۰۱ ( ۱ )
مرداد ۱۴۰۱ ( ۲ )
تیر ۱۴۰۱ ( ۱ )
خرداد ۱۴۰۱ ( ۲ )
ارديبهشت ۱۴۰۱ ( ۲ )
فروردين ۱۴۰۱ ( ۳ )
بهمن ۱۴۰۰ ( ۳ )
دی ۱۴۰۰ ( ۲ )
آذر ۱۴۰۰ ( ۲ )
آبان ۱۴۰۰ ( ۲ )
مهر ۱۴۰۰ ( ۲ )
شهریور ۱۴۰۰ ( ۳ )
مرداد ۱۴۰۰ ( ۲ )
تیر ۱۴۰۰ ( ۳ )
خرداد ۱۴۰۰ ( ۴ )
ارديبهشت ۱۴۰۰ ( ۴ )
فروردين ۱۴۰۰ ( ۲ )
اسفند ۱۳۹۹ ( ۵ )
بهمن ۱۳۹۹ ( ۶ )
دی ۱۳۹۹ ( ۱۱ )
آذر ۱۳۹۹ ( ۸ )
آبان ۱۳۹۹ ( ۴ )
مهر ۱۳۹۹ ( ۶ )
شهریور ۱۳۹۹ ( ۶ )
مرداد ۱۳۹۹ ( ۲ )
تیر ۱۳۹۹ ( ۵ )
خرداد ۱۳۹۹ ( ۳ )
ارديبهشت ۱۳۹۹ ( ۵ )
فروردين ۱۳۹۹ ( ۴ )
اسفند ۱۳۹۸ ( ۴ )
بهمن ۱۳۹۸ ( ۴ )
دی ۱۳۹۸ ( ۴ )
آذر ۱۳۹۸ ( ۴ )
آبان ۱۳۹۸ ( ۴ )
مهر ۱۳۹۸ ( ۴ )
شهریور ۱۳۹۸ ( ۶ )
مرداد ۱۳۹۸ ( ۴ )
تیر ۱۳۹۸ ( ۴ )
خرداد ۱۳۹۸ ( ۴ )
ارديبهشت ۱۳۹۸ ( ۲ )
فروردين ۱۳۹۸ ( ۳ )
اسفند ۱۳۹۷ ( ۳ )
بهمن ۱۳۹۷ ( ۸ )
دی ۱۳۹۷ ( ۵ )
آذر ۱۳۹۷ ( ۶ )
آبان ۱۳۹۷ ( ۴ )
مهر ۱۳۹۷ ( ۴ )
شهریور ۱۳۹۷ ( ۴ )
مرداد ۱۳۹۷ ( ۸ )
تیر ۱۳۹۷ ( ۵ )
خرداد ۱۳۹۷ ( ۸ )
ارديبهشت ۱۳۹۷ ( ۹ )
فروردين ۱۳۹۷ ( ۶ )
اسفند ۱۳۹۶ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۶ ( ۴ )
دی ۱۳۹۶ ( ۹ )
آذر ۱۳۹۶ ( ۲ )
شهریور ۱۳۹۶ ( ۲ )
مرداد ۱۳۹۶ ( ۲ )
تیر ۱۳۹۶ ( ۱ )
خرداد ۱۳۹۶ ( ۱ )
ارديبهشت ۱۳۹۶ ( ۲ )
فروردين ۱۳۹۶ ( ۸ )
اسفند ۱۳۹۵ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۵ ( ۸ )
دی ۱۳۹۵ ( ۶ )
آذر ۱۳۹۵ ( ۶ )
آبان ۱۳۹۵ ( ۹ )
مهر ۱۳۹۵ ( ۶ )
شهریور ۱۳۹۵ ( ۱۳ )
مرداد ۱۳۹۵ ( ۶ )
تیر ۱۳۹۵ ( ۱۶ )
خرداد ۱۳۹۵ ( ۱۸ )
ارديبهشت ۱۳۹۵ ( ۱۶ )
فروردين ۱۳۹۵ ( ۱۲ )
اسفند ۱۳۹۴ ( ۱۵ )
موضوعات
روزنوشت (۲۱۶)
شعر نوشت (۵)
پخت و پز نوشت (۴)
عکس (۱۰)
مناسبت نوشت (۵)
زبان در خانه (۱)
پیوندهای روزانه
اجاره مبله در تهران
گرسنه ها بخوانند :)
مامان-بابا ها بخوانند 2 :)
مامان-بابا ها بخوانند 1 :)
همه ی خانم ها بخوانند :)
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان