قصه های من و جوجه 2

سلام سلاااام من با قصه های من و جوجه شماره دو اومدم Ù¾Ø±ÛŒØ³Ø§ دنیای شکلک ها http://www.sheklakveblag.blogfa.com/

قصه های من و جوجه شماره یک رو وقتی جوجه هفت ماه و نیمه اش بود نوشتم... کلیک

و اعتراف میکنم واقعا از اینکه اینهمه ماه طولش دادم تا بالاخره این پست رو بذارم پشیمونم... I'm Sorry باید زود زود در مورد جوجه پست مینوشتم.باید تجربیاتم رو تا داغ و تازه بودند ثبت میکردم...

جوجه ی قشنگم از هفت ماه و نیمگی که اولین قدم هاش رو با کمک تکیه گاههای مختلف برداشت بدون کمک راه نرفت تا یازده ماهگیش :)

قشنگ اون روز رو یادمه.تو ایام عید بود.من شمال بودم..

هوا بی نظیر بود.حیاط بابا سبز و دلبر... جوجه رو چیتان پیتان کردم بردمش حیاط رو چمن ها که ازش عکس بگیرم... راه رفت :) از ده ماه و نیمگیش شاید نهایت دو قدم برمیداشت و میفتاد اما اون روز حتی به شش هفت قدم هم رسید...

این یکی از عکسهای اون روزه کلیک

هشت ماهش که بود اولین دندون نقلیش درومد.کلا این اولین های بچه ها واقعا قشنگ و دل انگیز هستن :)

از هشت ماه و نیمگیش یه دوره شبها رسما پوستم سر خواب شبش کنده شد تا اینکه فهمیدم بیشتر بچه ها ممکنه تو حدود نه ماهگی دچار بحران خواب بشن.

همون موقع تصمیم گرفتم شیر شب رو قطع کنم...

اما انگار زمان مناسبی نبود...

همش انتظار داشتم دو سه شب گریه کنه بعدش عادت کنه.. نشد... گفتم سر یه هفته حتما بهتر میشه .. نشد... من ادامه دادم اما چهاردهمین شب وقتی باز نصفه شب شروع کرد به گریه دیگه نتونستم مقاومت کنم و شیرش دادم...

تو نه ماهگیش یه سفر شمال رفتیم و با وجود اینکه به بابا میگفتم مرکبات تا یه سالگی ممنوعه اما به جوجه لیمو شیرین میداد قاچاقی... جوجه هم مثل عسل میخورد... دیگه من که دیدم حساسیت اینا نداره از ده ماهگی بهش پرتقال و لیمو شیرین میدادم گاهی... 

از یازده ماهگی هم دیگه غذای خودمونو بهش دادم... در کنارشم تقریبا هرروز عصر سوپ مخصوص به خودشو که مرغ یا گوشت *بلغور گندم*بروکلی*ذرت*رشته*سبزی**حبوبات بود بهش میدادم.

برای یک سالگیش به تولدش که نزدیک شدم اصلا باورم نمیشد کی یک سال گذشت؟؟؟

جشن تولدش رو تقریبا ساده و خیلی خودمونی گرفتیم. عکسشم که قبلا گذاشتم..

برای هدیه ی تولدش مدتی بود میرفتیم اسباب بازی فروشی...

براش یه ماشین خریدیم.از اینا که پشتشون یه دسته دارن و مادر  پدر میتونن جهت حرکت ماشین رو باهاش تغییر بدن.خوب به نظرم که هدیه ی خوبی بود واقعا.. چون خیلی باعث سرگرمی جوجه شد به وقتش.هنوزم باهاش بازی میکنه.

کلا یه معضل تو خونه ی ما بازی جوجه بوده... از اینکه تنهایی بازی نمیکرد شاکی بودم همیشه.اما خوب به مرور زمان بهتر شد.

واکسن یک سالگیش اولین واکسنی بود که به جای پا تو دستش تزریق کردن و جوجه مثل همیشه با یه گریه ی کوتاه سر و تهشو هم آورد و شکر خدا تا الان خاطره ی بدی از واکسن هاش برای من نمونده :)

حدود یک سال و دوماهگیش کم کم شروع کرد به گفتن بعضی کلمات... خوب من همیشه فکر میکردم همه بچه ها اولش میگن مامان بابا اما جوجه با گفتن چیزای دیگه کل فرضیه ها رو به هم زد :/

فکر کنم الو از اولین کلماتش بود.بعد هم بِ بِ میگفت که کلی معنی داشت... گاهی منظورش بده بود.گاهی بگیر.گاهی بریم.گاهی بیا

بعد همه ی اینها بالاخره مامان گفت... بصورت مَمَن. 

حالا الان ترتیب یادگیری رو یادم نیست اما دایره ی لغاتش شامل اینا میشه:

مامان

مامانی

مامان بلاگر (مسلما بلاگر اشاره ای به اسم واقعیمه)

بابا

مخفف اسم باباش

مَن (خودشو میگه)

با (به معنی آب)

بیا

بِ (بده)

بییم (یعنی بریم)

اینجوری

مرسی

بَسه

این چیه؟

چی؟

کو ؟؟ (هم یعنی کجاست هم یعنی کیه؟)

پیشی

اسم گربه ی خواهرزاده ام

پیش (یعنی جیش)

اسم پسر خواهرم

اسم دختر یه آبجیم

اسم دختر یه آبجی دیگه ام

اسم آبجی

پاپی (یعنی هاپو)

جوجه

بشین

عدد دو

عدد سه 

اَلی (یعنی الو)

بلی (یعنی بله)

سَلی (یعنی سلام) 

اینا کلماتی هستن که تقریبا هر روز میگه.یه سری کلماتم هستن استفادشون نمیکنه.اما وقتی من میگم تکرار میکنه...مثل :

سیب

نون

کفگیر

پی پی

توپ

 

فعلا همینا به ذهنم میرسه.

 

دیگه جونم براتون بگه که... خوب قبلا هم گفتم بچه داری هم سخته هم شیرین... مادری که استراحت خوب نداره رسما پدرش درمیاد... منم یه زمان از اون پدر درومده ها بودم . از اوایل تولد جوجه خیلی این جور جمله ها رو شنیدم:

بذار چهل روزش بشه دیگه بعدش سختیش خیلی کمتر میشه

بذار دندونشو دراره دیگه راحت میشی

بذار به غذا بیفته دیگه راحت میشی

بذار بشینه... بذار راه بره.. بذار زبون باز کنه... ولی ولی ولی...

همشون برای من باد هوا بودن...

حوالی یه سالگی جوجه گاهی فکر میکردم از این بچه بزرگ کردنه سالم بیرون نمیام...

از تمام این حرف ها برای من یکیش راست از آب درومد.

بذار یه سالش بشه...

جوجه از بعد یک سالگیش خیلی از مشکلاتش حل شد.البته اون که مشکل نداشت باید بگم مشکلات من !

تایم بیشتری میتونستم برای خودم داشته باشم.بغل خواستن های بی امانش خیلی خیلی بهتر شد.زندگیم و کارهام به روال قابل قبول تری رسیدن.فقط مونده بود مساله ی خواب شب که بی یکسره سینه خواستن و شیر خوردن میسر نمیشد.خواب روزش که بی تکون خوردن های طولانی روی پا میسر نمیشد.

تا اینکه من شروع کردم به قطع شیرش... خوب خیلی ها به من گفتن خیلی زوده اما نبود قطعا.کلا یه کاری که وقتی به گذشته نگاه میکنم از خودم بابتش قدردانی میکنم همین تصمیم درست و به موقع از شیر گرفتن جوجه بود.

و اینجوری شد که دقیقا روز چهارده ماهگی جوجه آخرین روزی بود که شیر خورد.

روشی هم که استفاده کردم این بود که اول چند روز هر وعده ای که شیر میخورد یادداشت میکردم و ساعت میزدم.اینجوری دقیقا دستم اومد چقدر میخوره.معلوم شد به جز اون زمانهایی که وسط خواب شبونه ازم شیر میخواست کلا هفت بار شیر میخوره.

صبح و ظهر و شب و دوتا بین صبح و ظهر و دو تا بین ظهر و شب

من اول یکی یکی میان وعده های صبح تا ظهر رو قطع کردم.تو اون تایم ها براش کتاب میخوندم.بازی میکردیم یا میبردمش تو پارکینگ مجتمع.شیر ظهرش رو بعد از نهارمون بهش میدادم و میخوابوندمش.

کم کم دو تا میان وعده ی عصر رو هم قطع کردم و خوراکی های دیگه و بازی رو جایگزین کردم.

موند سه تا وعده ی اصلی صبح و ظهر و شب.

که من اول وعده ی ظهر رو حذف کردم.بعدش میخواستم شیر صبح رو که به محض بیدار شدن میخورد قظع کنم که موفق نمیشدم.. یعنی صبح ها تا من به خودم بجنبم و بیدار شم جوجه لباسو بالا زده بود و رفته بود سراغش :/ منم که چون خواب شب خوب نداشتم و کل شب در خدمتش بودم اصلا نا نداشتم مقاومت کنم.

این شد که شیر صبح و شب رو با هم قطع کردم...

یه مدت واقعا شبها نابود شدم... چون باید رو پا میخوابوندمش.. اما کم کم همه چیز بهتر شد و جوجه ی من در عرض پنج هفته شیر خوردن رو بوسید و کنار گذاشت (پروسه ی قطع شیر نباید کمتر از دو هفته و بیشتر از شش هفته طول بکشه که آسیب روانی اتفاق نیفته این وسط)و خدا رو شکر خیلی از اونچه فکرشو میکردم بهتر کنار اومد... دو سه روزی سراغشو میگرفت اما من هر بار با روی خوش میگفتم مامان دیگه شیر نمیخوری شما. پسر انقدر منطقی آخه؟؟

بهشت من از بعد این دوران شروع شد...

شبا خواب راحت دارم.خدا رو هزار بار شکر.خودش هم دیگه آشفته نمیخوابه.خوابش کاملا عمیق و دلچسب شده.خواب شبش حدود 8-9 ساعته و من احساس میکنم خیلی کمه... 

مورد بعدی که عالی شد غذا خوردنش بود...

بعد از شیر گرفتنش غذا خوردنش عالی شد خدا رو شکر و تقریبا میتونم بگم یه شکموی کوچولوئه :))

تقریبا به هیچ غذایی نه نمیگه.. اما ماهی و میگو و عدس پلو و لوبیا پلو دیگه قشنگ نفسشن :)

هنوز مستقل غذا نمیخوره اما همچنان تلاششو میکنه :) هندونه اینا رو بلده با چنگال بخوره.لیوان آب و آبمیوه رو خودش سر میکشه.قاشق غذا رو هم تا دهنش میبره اما بیشتر برنج ها قبل خورده شدن ریخته میشن :)

دیگه چه کار میکنه؟؟؟ تقلید تقلید تقلید...

وقتی من تلفنی حرف میزنم پشت سرم راه میاد و یه گوشی میذاره دم گوشش و ادای حرف زدنم رو درمیاره.

وقتی صدای سکسکه کسی بیاد ادای سکسکه درمیاره.ادای سرفه و خنده هم درمیاره.بوس میده.خیلی کم میبوسه.اما شبا موقع خواب که من خودمو به خواب میزنم هی منو میبوسه من غش میکنم :)

کتاباشو رو پاش میذاره و رو نوشته ها دست میکشه و مثلا میخونه.

همچنان عاشق حمامه...

جدیدا تو خونه بعد پی پی کردناش پوشک نمیگیرمش.نیم ساعت یه بار میبرمش دستشویی و عاااااشق اینه که جیش کنه.. از ته قلبش میخنده بعد هر جیش کردن :)

یکی دیگه از اسباب بازی های خیلی خوب و کاربردی سرسره بوده.ما یه سرسره ی سه پله براش خریدیم که خیلی سرگرمش میکنه  و ارتفاعشم جوری نیست آدم خیلی نگران افتادن ایناش باشه.

خیلی با خودش سرگرم میشه دیگه.

براش کارتون زبان اصلی هم میذارم اما خیلی توجه و علاقه ای نشون نداده هنوز...

شونزده تا هم دندون داره:)

آخ اصل مطلب داشت یادم میرفت...

الان سه هفته ی کامله که دیگه برای خواب روزش رو پام نمیذارمش.

هرچند اونجور که انتظار داشتم پیش نرفت اما هزاااار بار از رو پا گذاشتنش بهتره..

سه روز اول اصلا نخوابید در طول روز و عصر ها از فرط خستگی همش ناله میکرد و جگر من کباب میشد.بعد جالب این بود که شبش جبران نمیکرد مثلا دو ساعت بیشتر بخوابه.اصلا ریتم شبش تغییر نکرد...

روزهای بعدش فرصتهایی گیر آورد که تو ماشین یا کالسکه خوابید.

الان هم هر روز حدود ساعت دو یا سه میاد ناله میکنه بغل میخواد... تو بغلم که میگیرمش و کمی راه میرم میخوابه... تا حالا از سه دقیقه تا ده دقیقه به خواب رفتنش طول کشیده اما عالیه به نظرم...

بعدش میذارمش پایین و حدود دو ساعت میخوابه... اینجوری اون دو ساعت من هم واقعا آزاد شده... 

الان دیگه هیچ مشکل اساسی باهاش ندارم شکر خدا.

 

خوب اینم از این پست...

اسم پست رو هم که از جوجه داری تغییر دادم و خودم که خیلی اسم جدیدشو دوست میدارم :)

 

 

دوستش دارم دوستش دارم دوستش دارم و هرگز هیچ عشقی تو قلبم اینقدر عمیق و ریشه دار نبوده...

حدود سه هفته دیگه یک سال و نیمه اش میشه و امیدم اینه برای اون واکسن هم همه چیز به خیر و خوشی بگذره :)

از آخرین عکسهاش : کلیک  کلیک

 

ماشاءالله به جونش، خدا حفظش کنه براتون ❤💙💚💛💜

ممنون عزیزم

سلام
خدا رو شکر از اون مرحله دشوار مادری به تنهایی پیروز بیرون اومدی اون موقع هم می توانستی از مادری لذت ببری ولی از جو خونه عصبانی میشدی از تنهایی کار کردن و مادری کردن حسته میشدی از بی توجهی و کمبود محبت خسته میشدی حیف زمانی که لحظات حساسه برای ما در خانواده های ایرانی لحظات انتقام گیری و تسویه حسابه نصف اینکه الان داری از مادری لذت میبری و احساس پیروزی می کنی به خاطر تنها بودن و در آرامش بودنت هست اگر نه هنوز مشکلات ادامه داشت انشالله کمی دیگه که گذشت درس و دانشگاه هم شروع کن که واقعا یه مادر موفق حساب بشی  خدا نگهدار 

سلام بهناز...

اگه برمیگشتم عقب سعی میکردم واقعا لذت ببرم... خیلی توجه و تمرکزم رو روی تنهایی و مسایل زن و شوهری و چیزای حاشیه ای گذاشتم.
قربانت.

کامنت طولاانی برات نوشتم.نمیدونم گوشیم مشکل داره پاک شد یا اومد..خلاصه اینکه پسرم رو دوساله از شیر گرفتم و چون خودم خیلی لاغر و بی ریخت شدم تصمیم دارم دخترمو چهارده ماهه جدا کنم.اما از طرفی. یه جا خوندم بهداشت چهانی دوسالگی رو توصیه میکنه و چون اینم دختره و سفتی استخوانش برامدمهمه چون بعدها شاید خودشم خواست باردار بشه و سفتی استخوان به شیر نوزادیش هم بستگی داره دو دلم..دخترم شش ماهشه....
پاراگراف یکی به اخرت رو باید قاب کرد.حرف دل همه مادرهاست..یه روزی فکر میکردم عشقی عمیقتر از عشق همسرم نیست.الانم همسرم رو همونقدر اما پخته تر وفادارتر محکمتر اعتباردارتر دوسش دارم و دوسم داره و میتونیم باهم کنار بیایم اما باز هم فکر میکنم عشقی چنین عمیق نسبت به فرزند..گاهی با خودم میکم چرا؟راستش دلم نمیخواست هیچ عشقی از همسرم جلو بزنه..گاهی با خودم فکر میکنم شاید جلو و عقبی نیست اصلا.فقط تفاوت تو نوع دوست داشتنه.تو اونو مثل همسر دوست داری و اینو مثلذفرزند.همانطور که پدرمادر جای همسر نیستن و عشق هیکدوم جلوتر از اون یکی نیست

سلام جانم.کامنت طولانیت نیومد متاسفانه.

اره بهداشت جهانی دو سالگی رو میگه اما به چه منظور؟ به منظور اینکه آدمایی هستن که به منابع غذایی درست و قوی دسترسی ندارن.لازمه اونا تا دوسالگی به بچه شیر بدن.اما نه برای ما که خدا رو شکر غذای خوب در دسترسمونه و در معرض سو تغذیه نیستیم.
میتونی یکی دو ماه قبل قطع شیر هر شب با لیوان نی دار (نه شیشه شیر) با شیر خشک آپتاکید که از نظر مواد مغذی بسیار غنی هست آشناش کنی و وقتی از شیر خودت گرفتی باز هر شب بهش از همون بدی که خیالت راحت راحت بشه.
منم با این فکر که دو تا عشق متفاوت هستن با این جریان کنار میام... 

۲۷ مهر ۱۳:۵۵ سارا میم
عزیزم مرسی بابت این پست برای ما مامانای تازه وارد خخخخ 
فقط بلاگر جون اینم بگو چند ماهگی غذا شرو‌کردی و با چی مثلا فرنی یا حریره ؟

خواهش میکنم عزیز...

ببین سن شروع غذا برای بچه های مختلف لزوما یکی نیست.تمام منابع معتبر نوشتن از چهار الی شش ماهگی وقتشه.یعنی زودتر از اول چهارماهگی و دیر تر از اول شش ماهگی نباید غذا بدی.حالا یکی بچش کم وزن دنیا اومده زودتر میده یکی تا خود شش ماهگی صبر میکنه.معمولا دکترهایی که از اول در جریان وزن تولد و سوابق بچه هستن مادر رو راهنمایی میکنن.
من با نظر دکتر جوجه از هفته ی دوم پنج ماهگی شروع کردم.یعنی پنج ماه و دو هفته. با لعاب برنج شروع کردم.یعنی برج که میجوشید از اون آب غلیظ سرش بهش میدادم.با دو قاشق چایخوری شروع کردیم.این سبک ترین و امن ترین غذا برای شروع و تست دستگاه گوارشه.بعدش فرنی بسیار رقیق دادم کم کم غلظت و مقدارشو بیشتر کردم.حریره بادوم هم مورد علاقش نبود اصلا نخورد.بجاش حریره گردو خورد.یعنی جای بادوم گردوی آسیاب شده به فرنیش اضافه کردم.عاشقش بود.شکر و نباتم نریختم.شیر خشک جایگزین کردم.نصف شیشه محلول شیر خشک رقیق (مثلا یه قاشق سر پر شیر خشک با نصف شیشه متوسط آب جوشیده سرد شده)+ دو قاشق چای خوری آرد برنج که از قبل تفت دادیم و خامیشو گرفتیم قشنگ که تو هم حل میشد میذاشتم رو گاز و هم میزدم تا به غلظت مورد نظرم برسه. از شش ماه و چند هفتگی هم سوپ ساده شروع کردیم و کم کم چیز میز بهش اضافه کردیم.
آهان یه کتابم داشتم دادم زهره.فکر کنم اسمش این بود :تغذیه ششماه تا یک سالگی باز اسم دقیقشو یادآوری کن تو دایرکت اینستا که قشنگ بگم زهره عکس کتابو بفرسته.خیلی خوب بود.

۲۷ مهر ۱۵:۱۸ soheila joon
ای جان هرروز شیرین تر از دیروز میشه پسرت :*

قربونت

۲۷ مهر ۱۵:۵۸ بانوی عاشق
وای عزیزم
چقد پسرت شبیه پسرمنه
مخصوصا رنگ موهاش
خداییش من مشکلات تورو نداشتم و پاشا خیلی بچه ارومی بوده اماالان داره وابسته تر نیشه
منم تصمیم گرفتم زودتر شیرشو قطع کنم نوشته هات خیلی کمکم میکنه
ان شالله ب سلامتی بزرگش کنی و دامادیشو ببینی

جدی؟؟ عکس پسرتو نشونم بده خوب..

زنده باشی جانم.خد ا جوجه تو نگهداره

خدا حفظش کنه این جوجه رو و مادری کا نقدر با حوصله و دقت قد کشیدنش رو همراهی میکنه
سلامت باشی عزیزم

ممنون جانم

مادرانگی من مثل مال تو سخت نبود

منم دوران بحرانی رو تو زندگیم در مورد روابطم درست بعد از وقتی که هومان به دنیا اومد گذروندم اما برای من قابل تفکیک بود نقش مادر بودنم با نقش های دیگهء زندگیم که به اندازه مادری مهم نبود.

منم شیر شب رو مجبور بودم به هومان بدم و شبی چندین بار بیدار میشدم و شیر خشک درست میکردم اما فشاری رو از این بابت احساس نمیکردم

خواب منم تا همین پارسال نمیشد به دو ساعت پشت هم برسه اما احساس کنده شدن پوست بهم دست نداد

فقط هم دلیل مادرانگی ساده تر من این بود که تمرکز من رو نکات مثبت بچه داشتن بیشتر بود از تو

پست های زیر 18 ماهگی هومان تو وبلاگ من که پر بود از شیرین کاریهای هومان و توصیف لذت هایی که ازش می بردم در مقایسه با این پست تو باعث میشه به نظرم برسه چرا این چیزهایی که بلاگر داره از جوجه داری میگه و بابتش اذیت شده برای من مهم نبود اصلا . مگه اینها مسائل عادی و معمولی بچه داری نیست؟


راستش رو بگم حسرت به دلم مونده یه پست هایی از جوجه بذاری که در حال توصیف لذت بردن ازش هستی اما لذت بردنها فقط در حد یه جملهء کوتاه گذرا هستن و کنده شدن های پوست با شرح و توصیف چند خطی

نه تو این پست ها... کلا میگم

ای کاش میشد این همه تمرکزت رو از نکات منفی زندگی و جوجه داری برداری و بذاریش رو نکات مثبت

ما هیچ وقت نفهمیدیم

اولین دندون جوجه کی در اومد و تو چقدر ذوق کردی

نفهمیدیم اولین کلمه اش رو کی گفت و چی گفت و واکنش تو چی بود

نفهمیدیم اولین بار کی خودش غذا خورد و گند زد به خودش

نفهمیدیم چطوری بازی میکنه

چطوری کیف میکنه

کی براش ماشین خریدی و واکنشش چی بود

کی براش سرسره خریدی و باهاش چه کرد

کی غذاخور شد و چطور خوش خوراک شد

اما یکسال و نیمه داریم تو تمام پست هات از بدخوابی جوجه میخونیم. از کنده شدن پوستت

از سختیهای بچه داری

یادمه یکبار برای غذایی که برای خواهر زاده ات پختی و مثل عسل خوردش یه پست گذاشتی و ذوقت رو دیدیم اما حتی یکبار این ذوق رو برای پسرت ندیدیم

الان هم فقط فهمیدیم خوب غذا میخوره خدا رو شکر و غذاهای مورد علاقه اش چی هست


ما خودمون تصمیم میگیریم از زندگی و بچه داریمون لذت ببریم یا سختی بکشیم

 

نسیم جواب این کامنتم رو خدای نکرده پای بهم برخوردن یا جنگی حرف زدن نذار.

ببین من اصلا نمیدونم چرا گاهی منو با خودت مقایسه میکنی؟ 
من تو نیستم.
تجربه و پختگی تو رو ندارم.
تو تو بدترین شرایط زندگیت تونستی بهترین خودت باشی اما من هنوز اندر خم یه کوچه ام.ما شرایط و احساسات یکسان نداریم.مشکلات یکسان نداریم.تلاطمای روحی یکسانم...
دانشو آگاهی یکسان و بچگی و خاطرات هم...
چرا فکر میکنی اونچه به نظر تو درسته باید تو ذهن من از قبل نهادینه باشه یا برعکسش؟
تقریبا تنها چیزی که از کامنتت میپذیرم عدم تواناییم تو تفکیک مسایله.با این وجود من همیشه تلاش کردم کنار روح ناراحت گمشده ام مادر خوبی باشم و اگه بنا به نمره دادن به خودم در این مورد باشه به خودم نمره ی قابل قبولی میدم.فقط میتونم قسمت های بدم رو الان ببخشم و میدونم جوجه هم میبخشه چون هر روز پی جبرانشم...
اما باقی کامنتت یه پارچه کم لطفی بود..
من مطمئنم اینجا خیلی از شیرینی ها و عشق های مادرانگیمم گفتم.
نمیدونم چرا از یه سبد سیب سرخی که جلوت میذارم چرا توجه تو فقط به گندیده هاش میره.چند روز پیش تو تلگرامم داشتم نامه هایی که به جوجه نوشتم رو میخوندم یاد هومان افتادم.گفتم بفرستم برای نسیم.بعد پشیمون شدم گفتم الان با خودش نمیگه یه کاره به چه مناسبت فرستاده برام؟  
ولی من شیرینی ها رو به تفصیل تو نامه هاش نوشتم .
میدونی چند وقته پای همه ی پستام یه شیرینی یادم میاد بنویسم و نمینویسم؟ همش به خودم میگفتم بذار برای پست جوجه داری دو .اونم در شرایطی نوشتم اونقدر جنگی که خدا میدونه...
اما تو این یه سال و نیم از اولین چهار دشت و پا و ذوقش نوشتم.. از دندونش نوشتم.. ااز ند زدن به خودش موقع غذا و غش کردن من و شوهرم براش نوشتم... شاید تو نخوندی جانم یا سرسری خوندی در عوض تمرکز کردی به سختی هایی که نوشتم... اونم که همون مساله خوابش بوده فقط.
بعدم نسیم هرکس هدفی از نوشتن داره.من همیشه خواستم هرکس اینجا رو میخونه بچه داری رو درک کنه.هم اون کسیکه فکر میکنه همیشه دوران گل و بلبله متوجه اشتباهش بشه هم کسیکه فکر میکنه همش مشکلاته...

۲۷ مهر ۲۱:۰۸ سارینا2
سلام بلاگر
عالی بود
آرزوی سلامتی برای خودت و پسرت و پدرش دارم

ممنون سارینا

ای جووونم. مگه داریم جوجه از خوشتیپ تر آخه. 
بلاگر جون پسرت اضطراب جدایی نداشت؟ من دستشوبی هم میرم با گریه میاد و صدام میکنه. همش تو خونه چک میکنه کنارش باشم. در صورتی که تا حالا تنهاش نگذاشتم

چرا عزیزم یه مختصری داشت.. هنوز وقتی با من تو خونه باشه پشت دستشویی میشینه تا برگردم.خدا رو شکر خیلی بهتر شده.

باهاش قایم باشک بازی کن

۲۸ مهر ۰۱:۰۵ آرزو. ط
چراانقدر قشنگ توضیح میدی همه چی رو؟خفه ت کنم خخخخ
وای بلا من از اونابودم که هی میگفتم جوجه چهل روزش بشه راحت میشی  😶😶😶جونم واسه عشق عمیقتتتت آخه...میگما اسم پستت عالیهههه...آقاآخرین واکسنه زیاد سخت نیست یک سالگی سختتره معمولا.ایشالا که طبق روال مشکلی نداری و به سلامتی میزنه راحت میشی تا هفت سالگی.من همچنان و بی دلیل واضحی دوستت دارممممم بسیاااار ها!حواست باشه خلاصه

که روشن شی :)

عه واقعا؟ بیا من خفت کنم:)
امیدوارم همینطور باشه آرزو.. 

بی دلیل واضحی؟؟ واضح تر از دوست داشتنی بودن من ^_^

۲۸ مهر ۰۲:۱۴ مامان s
سلام بلاگرجان
خدا ببخشه این گل پسر رو براتون😍
بلاگر از وقای از شیر گرفتیش شیرخشک بهش میدی بجای شیر خودت؟
اوممم این غذاخور شدن هم دردسره.گاهی وقتا اصلا حوصله ندارم غذای جدا بپزم وقت گیره.
میشه بیشتر درباره ی غذاش برام بگی!؟
مثلا صبحونه چی بهش میدادی؟
روزی چن وعده غذا میدادی؟
راسی پسرت روروئک هم داشت؟من استفاده نکردم نمیدونم خوب کاری کردم یا نه؟!
ممنون عزیزم

سلام جانم مرسی.

میشه به من بگی بچه ات چند ماهشه؟؟
یکی براش اورده بود من استفاده نکردم.خیلی کار خوبی کردی استفاده نکردی.طولانی مدتش هیچ خوب نیست.

۲۸ مهر ۰۸:۳۶ مری مریا
سلام عزیزم، خوبیییی؟؟؟ 
ای جان چه پست دوس داشتنی ای، 
دلم ضعف رفت برای کلمه سلی که میگه😍😍
الهی که بزرگ شدن و دانشگاه رفتن و بچه دار شدنش رو ببینی خانوم خانوما🙏🏻❤️
خدا حفظش کنه براتون عزیزم

مرسی مری مری جان.


سلام عزیزم عکس آخری چقد ماشاالله. خوش تیپه   چطور تا حالا قورتش ندادی خدا حفظش کنه

قورت نمیدم تیکه تیکه گاز میزنم تموم نشه :)

ممنون

۲۸ مهر ۱۲:۱۳ بانوی تیر ماهی
سلام
من که تجربه ی نی نی داری ندارم اما به نظرم این فرشته ها واسه هر خونه ای لازمن ♥ :-*

خدا حفظش کنه این نی نی رو :-*

ممنون عزیزم

نه اتفاقا زیرنویست جنگی نیست ولی غیر از پاسخ این شکلی هم توقع دیگه ای نداشتم چون دقیقا به  دلیل همون چیزی که تو کامنتم اشاره کردم و تو مدتهاست دچارش هستی باعث میشه تو اصلا به نکات مثبت کامنت توجه نکنی و فقط درصدد دفاع از خودت بربیای

من هیچ جای کامنت به هیچ شکلی هرچقدر هم که بالا پایینش کنی نوع مادر بودن تو رو برای بچه ات زیر سوال نبردم و هرگز هم این کار رو نمیکنم

حتی به نظر من هیچ اشتباه قابل سرزنشی هم در قبال بچه ات انجام ندادی که بخوای براش جبران کنی

تو بهترین کاری که شرایط روحیت اجازه میداده برای فرزندت کردی و حق نداری به هیچ عنوان خودت رو سرزنش کنی حالا اگر خودت حس میکنی چیزهای قابل جبرانی هست دمت هم گرم جبرانش کن اما مقصر نیستی به هیچ وجه

من نوع بچه داریم رو مگه با تو مقایسه کردم؟ مگه نوع مادری کردنم رو با تو مقایسه کردم که حالا به دلیل تفاوت شرایط فرق داشته باشه با هم؟

تو بهترین مادری که می تونستی باشی بودی

تو هم تو شرایط سختی که داشتی بهترین خودت بودی

اما حرف من

بلاگر حرفی که نمیخوای درکش کنی یا نمی تونی چون فقط فکرت اینه که از خودت دفاع کنی و احتمال میدم تو بقیه قسمتهای زندگیت هم هست اینه که من تو بچه داریم نکات مثبتش رو با دیگران درمیون گذاشتم . کاری که نه به خاطر نوع خاص مادریم بوده بلکه به خاطر تمرین بالا بردن احساسات خوبم بوده رو انجام دادم

و تو نکات منفی بچه داریت رو در میون گذاشتی و باعث جذب بیشتر انرژیهای منفی برای خودت شدی

من فکر نمیکنم اون چه در ذهن من درسته تو باید از قبل بدونی اما میدونم تو میدونی که رو هرچی تمرکز کنی اندازه بیشتری از اون رو به خودت جذب میکنی و تمرکزت رو باز هم رو نکات منفی میذاری و با بقیه به اشتراک میذاری

من سیب گندیده رو از تو سبدت برنمیدارم سیب سرخات پیدا نیستن که بردارم.  

نه تو اونهمه که از مشکلات نوشتی از لذت ها ننوشتی تا الان تو وبلاگت به نظرم خودت باید یه بار دیگه با دقت بری بخونی ببینی که ذوق کردنات در حد یک جمله است و کنده شدن پوستت در حد چندین پست

هدف تو از نوشتن بیشتر به این میمونه که

اون کسیکه فکر میکنه همیشه دوران گل و بلبله متوجه اشتباهش بشه

نمیدونم...

باید یه مدتی بگذره من احوالم رو به رشد بره بیام این کامنتها رو دوباره بخونم.
میدونم قصد تو کمک به رشد منه اما من جا موندم...
بخدا من خیلی بیشتر از اونچه اینجا نوشتم و مینویسم دارم از مادر بودنم لذت میبرم.میخواستم تو جواب قبلی فقط اینو بگم...

سلام بلاگر جونم چقدررر پستت رو دوست داشتم و به دردم خواهد خورد در ماه های اینده اخه دختر ناز من الان یک ماه و سه روزشه ..بلاگر جون من 26 شهریور بالاخره زایمان کردم و بعلت مکونیم غلیظ نشد ک طبیعی زایمان کنم و سزارین شدم.خداروشکر دخترم الان حالش خوبه و الان دارم رو پام تکونش میدم تا بخوابه..خیلی پستت رو دوس داشتم و اونجا که گفتی دوستش داری و دوستش داری رو عااااشقم..وای هر روز ک میگذره بیشتر عاشق میشم انگار..راستی جوجه ت ماشالله خیییلی خوشتیپ و نفسه ببوسش پسرماهو.امیدوارم روزهای خوب و عالی رو باهم بگذرونید و خوش باشید..منم فعلا دخترم شبها تا حدود 5 صبح خوب نمیخوابه و باهم بیداریییم.وای چقدر نگران واکسن دوماهگیش هستم که 26 ابانه..سخته اون واکسن؟ تو پاش میزنن؟

.دوست دارم بلاگر جان .مواظب خودت و پسرگلت باش.

به به سلام... قدم دختر گلت مبارک باشه عزیزم..

ای جانم به عشقت... آدم تازه که زایمان میکنه تا مدتهای مدید چشماش کلا قلبی قلبیه...  من الان فیلمایی که از مثلا زیر شش ماهگی جوجه دارم و باهاش حرف میزنم و نازش میکنم رو نگاه میکنم از حرفایی که بهش زدم از اون عشق تازه نفسم بند میاد و کلی احساسی میشم.بعدش دیگه همیشه مشکل گوشی داشتم.بعدشم جوجه فلفل شد اصلا واینمیسه ازش فیلم بگیرم... خلاصه حالتو میفهمم... چقدر خوبه.
نه عزیزم سخت نیست اصلا.تا بغلت بگیریش گریه اش قطع میشه.بعدشم نهایت یه تب مختصره که یه روز استامینوفن میدی تموم میشه میره پی کارش.. امیدوارم همینقدر ساده باشه برات.

ممنون از محبتت عزیز.مواظب خودت باش خیلی

۲۹ مهر ۱۸:۰۹ سارینا2
خطاب به کاربر نسیم

با اجازه بلاگر
با سلام
نسیم جان من حرف شما رو درک می کنم و البته احترام زیادی هم برای شما قائلم

ولی این رو هم باید در نظر گرفت که گفتن از سختی ها به معنی جذب انرژی منفی نیست
گاهی باعث تخلیه روحی روانی میشه

من هم وقتی لحظات سختی برام پیش میاد خیلی دلم میخواد با کسی که بتونه همدردی کنه یا شنونده خوبی باشه در میون بذارم

که گاهی پیدا نمی کنم و سکوت می کنم
ولی اگر پیدا کنم خیلی اثر مثبت داره توی روحیه ام
انگار باری از سر شونه من برداشته میشه

این به اون معنی نیست که من از بقیه بخشهای زندگیم لذت نمی برم یا قدردان نیستم

فقط توی قسمتهای سختش نیاز به شنیده شدن دارم
قسمتهای خوبش که خوبن دیگه و مشکلی باهاشون ندارم

خواستم دیدگاه خودم رو بیان کنم و البته هم برای شما و هم بلاگر احترام زیادی قائلم و برای هر دوتون آرزوی سلامتی و آرامش دارم
ای جانممم
پراز حسِ خوبم:)))
با عکساش لبخندپهن میشینه رو لبم
خداحفظش کنه برات الهی💛💛💛

ممنون ترانه جان.

خطاب به سارینا

سلام و ممنون عزیزم که نظرت رو نوشتی من از هرجور ابراز خودی به هر شکل که باشه استقبال میکنم

اما واقعیت اینه که متاسفانه درد و دل کردن شما رو سبک نمیکنه و فقط طرف مقابلت رو سنگین میکنه

با حرف زدن از درد ها دردها از بین نمیرن ممکنه شکلشون عوض بشه ولی از بین نمی رن. در مواقعی که لازم دارید شنیده بشید با یک قلم به شکل فیزیکی و واقعی و با یک ورق خودتون رو تخلیه انرژی کنید و بعد ورق رو پاره کنید بریزید دور

یا اگر نیاز به راهنمایی شنیدن دارید با یک مشاور درست و حسابی و راهنما مشورت کنید

درد و دل کردن به مفهوم عامیانه به شکلی که بلاگر تو وبلاگش انجام میده ممکنه وقتی نوشت کمی احساس سبکی کنه که به خاطر خود عمل نوشتن صورت میده اما بعدش بازخوردهایی که میگیره چند برابر درد رو بهش برمیگردونه . همون گرفتن همدردیهایی که ریشه اش تو عزت نفس ضعیف ماست و برای طلبیدن مهر بیشتر اینکار رو میکنیم قبل از همه به خودمون آسیب میزنه

من نمیگم رنج ها و دردها نادیده گرفته بشن به هرحال اگر احساس غم در وجود ما نهاده شده یعنی بهش نیاز داریم اگر احساس خشم و ترس در وجود ما هست بهش نیاز داشتیم که بهمون دادنش اما شیوهء پالایش این احساسها راه رو روش درست خودش رو داره و ما از شیوه غلطش که درد و دل کردنه استفاده میکنیم

مثل دارویی که ظاهرا و مقطعی یه دردی رو کاهش میده اما به مرور آثار سوء ش تو بخش های دیگهء بدن ما مشخص میشه

نفس عمل درد و دل کردن بدترین شیوه برای پالایش احساست ما و سبک شدنمون هست و متاسفانه باعث میشه نه تنها توجه خودمون بلکه توجه هرچندتا آدمی که دارن درد و دل های ما رو می شنون یا میخونن رو موارد منفی زندگی ما بیشتر بشه و متاسفانه انرژی منفیش گسترده تر بشه و بخش های بیشتری از روحمون رو درگیر کنه

من از زندگی شخصی شما خبر ندارم ولی بلاگر تا به این روش اصرار داره و ادامه میده نمی تونه به یه ثبات مناسب روحی برسه و از طرف دیگه هم اگر بخواد غم و رنج و دردهاش رو سرکوب کنه برای نمایش دادن اینکه داره به نکات مثبت توجه میکنه تجمع انرژی منفی رو در خودش بیشتر میکنه

رنج ها و دردها و غم ها باید به شیوه درستش تخلیه بشن و ریشه اشون در وجود آدمها درمان بشه و این فقط با خودنگری، مطالعه منابع درست و همفکری گرفتن از یه مشاور خوبی که خودش حالش خوب باشه میسره



عزیزدلم. چقدر شیرینه.جلو دستم بود کلی ماچش میکردم این نازنازی رو

مرسی محیا

ممنونم بلاگرجان که خیالمو از بابت واکسن دخترم راحت کردی..همش فک میکردم چند روز باید درگیر واکسنش باشم...واینکه ترغیبم کردی فیلمای بیشتری از دخترم بگیرم تا هنوز نوزاده ک مطمئنم حسابی دلم تنگ میشه براش..

ممنونم عزیزم توهم مواظب خودت باش

ماچ موچ

۰۱ آبان ۰۰:۳۶ مامانی ...
جوجه ی خوردنییییی🤗🤗🤗
خدا قوت مادرجان 💋❤

ممنون عزیزم

بلاگرجان سلام
ممنون عزیزم
پسرم دقیق هشت ماه و 28 روزشه.این روزها سرماخورده و درگیر دندون دراوردن هم هست.خیلی بهانه گیر شده.
برای اروم شدن دردش پیشنهادی نداری؟
برای راهنمایی غذا هم ممنون میشم.

عزیزم برای درد لثه هاش براش دندون گیر ژله ای میتونی بخری.یه جورش هست داخلش آبه.میذارنش فریزر بعد میدن دست بچه.سرما دردشو آروم میکنه.یا ژله ای معمولی بگیری تو یخچال بذاری بعد بدی دستش.

یه ژلم هست داروخانه میفروشه اما دکتر جوجه به من گفت نزن.منم نزدم.گفت اصلا خوب نیست.دیگه باز خودت ببین چی صلاح میدونی.
و اما غذا...
ببین چشم بهم بذاری این چند ماه میگذره و جوجه ات غذای سفره خور میشه.درست کردن غذای جداشم خیلی سریع و کم زحمته.
تو تو سن الانش میتونی خیلی چیزا بهش بدی.اولا که در نظر داشته باش از حالا به بعد غذا باید بشه اصل تغذیه و شیر شما بره تو حاشیه.برای همین الان اول باید غذا بدی بعد شیر
از این ماه میتونی نون بدی بهش.سنگک بهترینه.ولی بقول مامانم نون نامرده.استعداد خفه کردن داره.اگه بچت توان برداشتن چیزی از تو بشقاب داره براش تیکه های کوچک کن بذار برداره.اگه دستش میدی کنارش باش که گازش که میزنه بسلامت بخوره بره پایین.صبحانه هاش میتونن اینا باشن: فرنی.حریره بادوم یا گردو.موز رنده یا له شده که بهش کنجد اضافه کردی.پودر سنجد بخر تو هر وعده ای که میتونی بهش بده خیلی مقویه.دیگه تخم مرغ آبپز.میگن سفیده تا یک سالگی ممنوعه.البته دکترها اتفاق نظر ندارن.اما بچه اگه به سفیده الرژی داشته باشه دادنش خطرناکه.من اولین بار یه ذره دادم دیدم مشکلی نیست دیگه ادامه دادم.اگه زرده رو خوب نمیخوره میتونی لهش کنی یه چند قطره از شیرت توش بدوشی.یا حتی چند قطره آب بریزی.یه صبحانه خوب دیگه حلیمه.
از این ماه به خوراکش حبوبات،ذرت،ماکارونی و رشته فرنگی اضافه میشه.غلظت غذاهاش باید بیشتر از قبل بشه که تمرین جویدن کنه.وگرنه عدا سخت غذای جامد میپذیره.
تو وعده های نهارش حتما یکی از انواع گوشت رو بریز.نهارش میتونه پلو کته با گوشت قرمز یا سفید چرخ کرده باشه.میتتونه ماکارونی باشه.نرم بپزی که با دست قابل گلوله کردن باشه.میتونه سوپ یا آش باشه.با ترکیب ذرت رشته هر سبزی به جز اسفناج.البته اسفناج پخته شده به مقدار کم تو این سن مجازه.گندم.جو.جو دو سر.حتی جوجه من حبوبات نمیخورد من تو سوپش چند تا دونه میریختم.و یه تیکه مرغی گوشتی چیزی...
نمک هم که هنوز مجاز نیست اما وقتی پخت غذاش تموم شد میتونی با آب لیمو ترش تازه یا آب نارنج تازه یا حداقل غیر صنعتی یا در طول پخت با گرد لیمو امانی غذاشو خوشمزه کنی.
برای میان وعده هاش به تیکه های کوچک نون ماست چکیده یا ساده بمال بهش بده.الان دیگه میتونی بجای پوره بهش تیکه های کوچک از چیزایی که قبلا پوره میکردی بدی.مثلا من سیب زمینی و هویج و کرفس و بروکلی رو آب پز میکردم بهش میدادم.
بستنی لیوانی ساده میتونی هر روز یه دونه بدی.خرمای پوست کنده با پشت قاشق له شده بده.
به ماست هاش پودر نعنا اضافه کن و کنار یا بعد غذاهاش بده.لبو شلغم و بیسکوییت مادر بهش بده.
برای شام هاش هم حلوا خوبه.شله زرد خوبه.عدسی خوبه.هر چی از نهارش مونده خوبه.

ممنوعیت ها هم بادوم زمینی،مرکبات،توت فرنگی.چای.قهوه.کاکایو.شکلات.نوشابه.آبمیوه صنعتی.عسل.کیوی... همینا رو یادمه
.یه سری غذاها رو که قراره خودتون بخورید هم میتونی بهش بدی.قبل اینکه نمک و ادویه بهشون بزنی میتونی برای جوجه جدا کنی... 
ببخش دیر جواب دادم جانم.باید با تمرکز مینوشتم.

سلام بلاگر جانم...
خدا قوت عزیزم....مرسی که پست جوجه داری دو رو برامون نوشتی...
ماشاالله به گل پسرت که هر روز دلبر تر میشه....
از طرف من ببوسش عزیزم.

زنده باشی عزیز

خدا حفظش کنه
ماشالله خیلی با نمکه
عزیزممممممممممممممممممم

مرسی مرسی...

ممنون بلاگرجان
ژل رو خودم هم تحقیق کردم چیزای خوبی دستگیرم نشد.استفاده نمیکنم.
ایده ی صبحانه عالی بود.همیشه میمونم چی بدم.اخه پسرم به بادوم حساسیت داره فرنی گردو رو امتحان میکنم.
ممنون عزیزم اینهمه وقت گذاشتی و با جزئیات جواب دادی.
فکر میکردم تا یکسالکی اولیت با شیره.ازین به بعد بیشتر به غذاش توجه میکنم.
اوممم بلاگر از این پستای جوجه داری بیشتر بزار بهمون انگیزه میده.از جوجت میگی و تصور میکنم چنوقت دیگه جوجه ی منم همینکارهارو انجام میده دلم ضعف میره براش.
خدا همه بچه هارو حفظ کنه....
بازم ممنون گلم❤🌸

خواهش میشه جانم.

چشم تلاشمو میکنم.

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
سلام!
به وب من خوش آمدی.
مشخصات منو میتونی از قسمت *بلاگر شناسی* بخونی.
اگر که خاموش همراه منی خواهشا موقع پستهای رمز دار روشن نشو!
اگر وب داری و کامنت میذاری خواهشا آدرس بذار شاید لازم شد :)

دوست خوبم!
اینجا یه رسانه ی مجازیه اما یادت نره ما آدم های واقعی هستیم..
از شکستن دل همدیگه با حرفای نامناسب پرهیز کنیم.
هدف از ایجاد این وب صرفا ثبت دلنوشته های من و گهگاهی نوازش طبع لطیف شما با شعره.
تمام نیکی ها و بهترین های دنیا از آنِ شما و سرِ راهِ شما باشه.
ان شاء الله.
آرشیو مطالب
شهریور ۱۴۰۱ ( ۱ )
مرداد ۱۴۰۱ ( ۲ )
تیر ۱۴۰۱ ( ۱ )
خرداد ۱۴۰۱ ( ۲ )
ارديبهشت ۱۴۰۱ ( ۲ )
فروردين ۱۴۰۱ ( ۳ )
بهمن ۱۴۰۰ ( ۳ )
دی ۱۴۰۰ ( ۲ )
آذر ۱۴۰۰ ( ۲ )
آبان ۱۴۰۰ ( ۲ )
مهر ۱۴۰۰ ( ۲ )
شهریور ۱۴۰۰ ( ۳ )
مرداد ۱۴۰۰ ( ۲ )
تیر ۱۴۰۰ ( ۳ )
خرداد ۱۴۰۰ ( ۴ )
ارديبهشت ۱۴۰۰ ( ۴ )
فروردين ۱۴۰۰ ( ۲ )
اسفند ۱۳۹۹ ( ۵ )
بهمن ۱۳۹۹ ( ۶ )
دی ۱۳۹۹ ( ۱۱ )
آذر ۱۳۹۹ ( ۸ )
آبان ۱۳۹۹ ( ۴ )
مهر ۱۳۹۹ ( ۶ )
شهریور ۱۳۹۹ ( ۶ )
مرداد ۱۳۹۹ ( ۲ )
تیر ۱۳۹۹ ( ۵ )
خرداد ۱۳۹۹ ( ۳ )
ارديبهشت ۱۳۹۹ ( ۵ )
فروردين ۱۳۹۹ ( ۴ )
اسفند ۱۳۹۸ ( ۴ )
بهمن ۱۳۹۸ ( ۴ )
دی ۱۳۹۸ ( ۴ )
آذر ۱۳۹۸ ( ۴ )
آبان ۱۳۹۸ ( ۴ )
مهر ۱۳۹۸ ( ۴ )
شهریور ۱۳۹۸ ( ۶ )
مرداد ۱۳۹۸ ( ۴ )
تیر ۱۳۹۸ ( ۴ )
خرداد ۱۳۹۸ ( ۴ )
ارديبهشت ۱۳۹۸ ( ۲ )
فروردين ۱۳۹۸ ( ۳ )
اسفند ۱۳۹۷ ( ۳ )
بهمن ۱۳۹۷ ( ۸ )
دی ۱۳۹۷ ( ۵ )
آذر ۱۳۹۷ ( ۶ )
آبان ۱۳۹۷ ( ۴ )
مهر ۱۳۹۷ ( ۴ )
شهریور ۱۳۹۷ ( ۴ )
مرداد ۱۳۹۷ ( ۸ )
تیر ۱۳۹۷ ( ۵ )
خرداد ۱۳۹۷ ( ۸ )
ارديبهشت ۱۳۹۷ ( ۹ )
فروردين ۱۳۹۷ ( ۶ )
اسفند ۱۳۹۶ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۶ ( ۴ )
دی ۱۳۹۶ ( ۹ )
آذر ۱۳۹۶ ( ۲ )
شهریور ۱۳۹۶ ( ۲ )
مرداد ۱۳۹۶ ( ۲ )
تیر ۱۳۹۶ ( ۱ )
خرداد ۱۳۹۶ ( ۱ )
ارديبهشت ۱۳۹۶ ( ۲ )
فروردين ۱۳۹۶ ( ۸ )
اسفند ۱۳۹۵ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۵ ( ۸ )
دی ۱۳۹۵ ( ۶ )
آذر ۱۳۹۵ ( ۶ )
آبان ۱۳۹۵ ( ۹ )
مهر ۱۳۹۵ ( ۶ )
شهریور ۱۳۹۵ ( ۱۳ )
مرداد ۱۳۹۵ ( ۶ )
تیر ۱۳۹۵ ( ۱۶ )
خرداد ۱۳۹۵ ( ۱۸ )
ارديبهشت ۱۳۹۵ ( ۱۶ )
فروردين ۱۳۹۵ ( ۱۲ )
اسفند ۱۳۹۴ ( ۱۵ )
موضوعات
روزنوشت (۲۱۶)
شعر نوشت (۵)
پخت و پز نوشت (۴)
عکس (۱۰)
مناسبت نوشت (۵)
زبان در خانه (۱)
پیوندهای روزانه
اجاره مبله در تهران
گرسنه ها بخوانند :)
مامان-بابا ها بخوانند 2 :)
مامان-بابا ها بخوانند 1 :)
همه ی خانم ها بخوانند :)
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان