بچه ها جونم سلام
مدت اخیر یک مقدار شدیدی احوالم دچار بیثباتی و غم شده بود.
خیلی عجیبه حداقل دوازده روز مونده به پریودم علائم روحی و جسمی ام خودشون رو نشون دادند و دیگه با خاک یکسان شده بودم حالا از دیروز کمی بهترم ولی با این حال کاملا حس می کنم یک دورهای داره میگذره که من توش به لحاظ روحی بالا نیستم.
فقط سعیم اینه که تعادلم را نگه دارم .
کورس مترجمیم کنسل شد و من یه روز کامل براش عزا گرفته بودم تا اینکه فکر کردم بابا این راهی که خودم ازش دور نمیشم شاید خدا این طور خواسته برام و به صلاحم باشه چون هیچ علاقه و عشق هم بهش نداشتم واقعاً و فقط برام یه گریزگاه به سمت گرفتن یک شغل آنلاین بود .
ولی خوب بعد از مراسم عزاداری فکر کردم به جای وقت گذاشتن برای اونم میتونم به چیزهای دیگه فکر کنم.
پول هم به وقتش میاد دیگه. الانم گرسنه نموندم که
یه روز میام همینجا مینویسم که دارم خونه میخرم ،ماشینمو عوض می کنم، سرویس طلای مورد علاقه امو سفارش دادم ،برای سفر به یونان بلیط خریدم و رویاهام دارن دونه دونه محقق میشن.
با سیاوش اصلا خوب نیستم یعنی نمیزاره که باشم انقدر رو مخم میره که حد نداره مائده گفته از این به بعد دیگه فقط حرفی که باهاش میزنی باید در مورد توافق طلاق باشه.
پری روز کوروش رو برده بودیم بیرون. در حالی که پسر تو بغلش بود وسط خیابون شروع کرد با عصبانیت داد زدن.سر اینکه گفتم دوره ای با دوستام کله پاچه میپزیم و جمع میشیم یه طرف میخوریم.
هر چی تو دهنش بود گفت یعنی .هر چی هم گفتم جلو کوروش جلو خودت رو بگیر انگار آب تو هاون کوبیدم.باز اون حس تنفری که تو روزهای همخونگی اینجا برام ایجاد شد رو تجربه کردم. بعدش باز خودم رو آروم کردم.
من که میدونم اگه ایران بودم سیاوش حسرت دیدن کوروش رو به دلم میذاشت. اینو روش قسم میخورم یعنی. میدونم برای عذاب دادن من از هیچ کاری دریغ نمیکرد. مثل همون سالی که متارکه کردم .... خسته ام یعنی. به این فکر کردم بهش بگم برای دیدن کوروش برا قانونی اقدام کنه یه ذره بدو بدو کنه. نه که مثل هلو بچه رو ببرم این بلا رو هم سرمون بیاره. به من چه آخه ؟
فقط حیف من فقط حرف میزنم. باز میدونم هفته ی دیگه که پیام بده باز میگم بچه شه بذار ن ببرمش ببینه.
یعنی چشمم میبینه اون روز رو که توافقی جدا شیم ؟؟
دوست دارم یه روزی بیاد بگم بچه ها دارم تو خونه مهمونی طلاق میگیرم
ویسکی خریدم و غذا از بیرون سفارش دادم و اکیپمون میان بزن و برقص میکنیم .
راستش یک رویایی که دارم اینه که شهرهای انگلیسو با کوروش بگردم .سفرهای مادر پسری !
شاید هم برای همین تابستون یه برنامه بزارم اگه از نظر مالی اوکی بودم.
کوروش نفسمه.پری روزها داشتم به حمید میگفتم تو سینم انگار دلی ندارم دیگه. یعنی اصلاً تو حال و هوای اینکه بتونم یه روز کسی رو واقعاً دوست بدارم نیستم .حتی تا دو ماه پیش هم این حس رو نداشتم ها ... ولی الان حس می کنم روز به روز این حس قوی تر میشه.
اینکه نخوام تو قالب یه رابطه همیشگی قانونی که یکی ۲۴ ساعت پیشم باشه و اصلاً مدل زندگی منو عوض کنه قرار بگیرم
تنها کسی که قلبم براش پرشور میتپه کوروشه.
در مورد حمید هم بزارید یه پرانتز باز کنم همینجا یه چیزی بگم و پرانتز رو ببندم.
من احمق میشم گاهی. دروغ چرا بیشتر اوقات.
بابت تمام محبت هایی که می کرد به من چند بار تو چند ماه گذشته ازش پرسیدم که از من خوشت میاد؟ گفته بود نه تو رفیق منی .
برای من هم این بود. رفیق !
خیلی هم باهاش صمیمی شدم.
این روزا میگه اون وقتهایی که پرسیدی ترسیدم بهت بگم آره ترسیدم قاطی کنی همین بیرون رفتن ها قرار های صبحانه هم از بین بره .
میگه الان هم بهت فشار نمیارم حالت خوش نیست درک می کنم ولی بدون که من برای اینکه تو و کوروش تو رفاه باشید و بخندید همه کار میکنم.
بعد من الان که فکر می کنم همیشه گفتم حمید برادر منه خجالت میکشم :/
به مائده که گفتم گفت زمان همه چیز رو برات مشخص میکنه.
تاکید کرد وارد رابطه جن*سی نشو تا یه مدت طولانی. ولی تو همین مهمونیها و رفت و آمدها بشناسش.
منم هیچ حرکتی نمیکنم. خیلی ساده بهش صادقانه توضیح دادم حسم اینه.آدم مناسبی برای رابطه نیستم.برنامه ام فقط جلو رفتن و کیف کردن با کوروشه... اگه الان هم میریم و میایم چون من رفاقت و پر کردن وقتمو میخواستم. شاید یه سال دیگه همینا رو هم نخوام.
فقط دعام اینه به سمت خیر و خوشی برم.
ولی خوشحالم از اینکه خودم اولویت زندگیم شدم بالاخره و کوروش عزیزم هم ...
امروز تو پارک بازی می کرد یه پسر شوت محکم زد به توپ و کوروش فوراً گفت: Oh my goodness!!
یعنی نمیرم براش ؟؟
امروز که می بوسیدمش حس کردم صورتش آب شده دلم آب شد خوب غذا نمیخوره واقعاً دارم دیوونه میشم باهاش .
بچه ها یه چیز دیگه هم بگم به هر وسیله ای نگاه می کنم اسمشو میزارم وسیله های دوره سیاوش واقعاً دلم میخواد یه چیز های جدید داشته باشم که منو یاد اون نندازن.
ساعت های جدید. زیورآلات جدید و دلم بی اندازه کفش ساده مشکی پاشنه بلند میخواد
یعنی من اسکول ترین آدم توی مهمونی هام. همیشه بین دخترای جینگیل قرتی دارم پابرهنه میچرخم:/
دخترامون یکیشون که دوست کالج من بود دو نفر دیگه هم دوستای اونم با دوتا دختر رومانیایی ها آشنا شدم که نمیدونم باز تو مهمونی های آینده میبینمشون یا نه. یکیشون شوهرش ایرانیه.
این اکیپ رو دوست دارم کاش منم خونم نزدیکشون بود اونا با هم باشگاه و استخر و همه جا میرن.
وقتی شماره ثبت نام برای خونه بیاد منم اون محلو انتخاب می کنم حتماً .
همین ها دیگه.
دوستتون دارم بچه ها
من همیشه سعی کردم اینجا خودم باشم و بی نقاب و با صداقت حرف بزنم. خوشحالم امروز هم این جرأت را دوباره بدست آوردم
کم یا زیاد خوب یا بد شخصیتم فعلاً اینه.
تنها چیزی که الان بهش افتخار می کنم اینه که تلاشم برای آدم بهتر شدن رو ادامه میدم .
ماچ به همتون