بچه ها سلام دوباره .
من همین الان از سر امتحان ریاضی اومدم.
هیچوقت فکر نمیکردم یه روز برسه برام مهم نباشه یه امتحان رو چند میگیرم ؟
ولی برام مهم نیست. فقط میخوام پاسش کنم تموم شه بره. ترم جدید هم برای دیپلمش ثبت نام کنم و بگذرونمش و پرونده ی ریاضی رو ببندم.
هفته ی اینده هم فاینال زبانمه.اونم بعدش دوره ی دیپلمشه و تامام
روزای خیلی سخت و تاریکی رو گذروندم. تا اینکه پریود شدم و همه چیز تاریک تر هم شد. من اصلا قبل از تولد کوروش سیستمم اینجوری نبود اما الان هر بار پریودهام یه غم نامه ای میشن که بیا و تماشا کن.
بچه ها دیروز داشتم یه سمینار میدیدم از جول اوستین. میگفت نباید غر بزنید و فلان اگه میخواید دعاتون مستجاب بشه اما من واقعا گاهی فکر میکنم اگه غر نزنم تلف میشم. هر شب دارم برای خونه گرفتنم دعا میکنم اما هنوز شماره ی ثبت نام خونه ام نیومده .اوضاع خونه جهنم شده.همسایه ام جونم رو بیخ گلوم رسونده. خدایا منو از این کثافت خونه بیرون بکش.
حالا این کم بود ؟ بچه هاش هم جدیدا همش با هم و با کوروش بد شدن. دختر بزرگه که دیوونه ام کرده، اصلا تحمل کوروشو نداره .
واقعا تو زندانیم بچه ها .
کوروشم که قربونش برم دستگاه ضبط. چندتا فحش آبدار از اینها یاد گرفته رفته تو مدرسه گفته باز زنگ زدن منو خواستن. انقدر حالم بد بود همچین که گفتن من زدم زیر گریه.
حالا تابستون هم که تو راهه و قشنگ یه ماه دیگه مدرسه اش تعطیل میشه. بعدش من میمونم و سرگرم کردنش .
حتی فکر بهش هم عجیبه.
باباش همچنان غیبش زده. شد یه ماه
وکیل ایران هنوز وکالتم رو قبول نکرده.
این قسمت دیر گذر ترین زمان زندگیمه. انگار دارن با چاقوی کند محکم میکشن رو گلوم .درد میکشم ولی خلاص نمیشم.
چند روز گذشته خیلی بهش فکر کردم و خیلی زیاد گریه کردم. برای خودمون . برای زندگیمون . برای اخر داستانمون.
هفته ی پیش هم با حمید توی اتوبوس بودیم یهو گفت دوستم زنش از ایران اومده بیا استوریشو ببین . استوری چی بود ؟؟
یه خانمی با ترولی فرودگاه که روش چند تا چمدونه میومد سمت دوربین. با لبخند ملیحش.
بعد شوهره دوید سمتش و بغلش کرد با یه دسته گل. و زار زار گریه میکرد و سر و روی زنش رو میبوسید.
من ؟؟ نابود شدم چند لحظه
چرا ؟ چون خودم رو تصور کردم . بعد هم عصبانی شدم و درحالی که گریه میکردم بهش گفتم واقعا با چه فکری اینو نشون من میدی؟؟
ولی خوب اون بیچاره که تقصیری نداشت.
یه شب هم با یه دوست حمید که یه خانم ایرانی افغانه رفتیم یه رستوران ایرانی .خیلی خانم خوبیه. من دوستش دارم.
ولی کلا یه ذره فاصله گرفتم از همه. از دوستای ایرانم خیلی وقته خبر اونجوری ندارم. خیلی درگیرم خودم. دوستشون دارم ولی
اینجا هم دو سه هفته ای بود مهمونی فلان نداشتیم ولی اخر هفته ی پیش یه پیک نیک خوشگل رفتیم. تو یه پارک خیلی بزرگ لب رودخونه.
یه زن و شوهر بهمون اضافه شد و کلا خوش گذشت تا وقتی من وسطاش پریود و بدحال شدم.
همینا دیگه بچه ها .
خیلی دوست دارم حالم جا بیاد.
ولی گیر کردم تو این حال بد.
واقعا بدم.
واقعا نا به سامانم.
برام دعای خیر کنید. دیشب داشتم با گریه به خودم میگفتم کاش بمیرم.
ولی خوب میدونم سیب زندگیم اینهمه چرخ نخورده که الانم بمیرم و حیف شه همه چی.
میدونم اینجا فرصتی هست که باید غنیمت بدونمش باید کاری کنم باید زندگی کنم ولی خوب ... دست و پای حرکت ندارم حالا.
خدا کمکم کنه .
هممونو کمک کنه الهی .
بوس بهتون