31 ژانویه 2022

بچه ها جانم سلام.
امیدوارم که خوب و خوش باشید...
منم خیلی هی بد نیستم خوبم نیستم طور به زندگیم ادامه میدم...
 
خوب همونجور که گفتم جمعه ی گذشته رفتم منچستر .
 
تولد خواهرم دوست صمیمیش بود.
 
الان بخوام بگم وااای خیلی خوش گذشت و فلان دروغ گفتم.
ولی خوب نمیخوام غر هم بزنم. به هر حال رفتیم و کوروش خیلی حالش خوش بود اونجا و با دختر آبجیم حسابی بازی میکرد و شبا با دل خوش میخوابید و خوب غذا میخورد و شنگول بود خلاصه و همین برای من بس بود.
 
منچستر یه جور شکوهی داره که من دوستش دارم.
انگار خیلی وسیعه .انگار توش یه عالمه اکسیژنه.
 
تعداد دوچرخه سواراش خیلی زیادن و همچنین تعداد مغازه ها و غذاخوری های ایرانیش.با این حال محیطش نسبت به برمینگام چند برابر اروپایی تره.

 

وقتی رسیدیم خواهرم اومد ترمینال دنبالمون و من تو راه خونه اش که داشتم از شهر لذت میبردم با خودم گفتم ای کاش منم از اول همینجا بودم.

 

شب اول رفتیم یه فست فود ایرانی .با خواهرم و دو تا از دوستاش و بچه هاشون.
اون دوست خواهرمم که عکسش رو تو اینستا دیدید از همسرش جدا شده سال پیش و یه زندگی مشابه من داره و سختیهای مشابه من و یه بچه پسر همسن کوروش... برای همین خیلی با اون حرف زدم. ولی خوب روحیاتش شبیه من نیست. خوب اولا که خیلی سال از طلاقش گذشته و خودشم سه سال از من بزرگتره و الان اولویت اول زندگیش یه جورایی فقط رابطه و ازدواج و فلانه .

 

ولی ذهنش از لحاظ انتخاب به شدت مسمومه. مثلا میگه دوست ندارم مرد مهربون باشه خیلی .مرد باید جذبه داشته باشه .نباید خیلی دور آدم بگرده این کارا مردونه نیست :/ الان تو یه رابطه ی فوق غلطه ولی خوب انگار همینجوری دوست داره دیگه :/

 

چجوری ما زنا اینهمه به خودمون ظلم میکنیم آخه ؟

 

بچه ها بذارید اینو با قاطعیت بگم که فست فودهای ایرانی هزاران بار بهتر از مال اینجا هستن. منم اون شب یه قارچ برگر خوردم بهشتی....
شبش هم که برگشتیم شوهر خواهرم رو در حد یه سلام و دست دادن دیدم و زود رفتم تو رخت خواب...
 
روز شبنه قرار بود جشن تولد خونه ی خواهرم باشه که خوب پسرشون کلاس فوتبال داشت و راضی نشد با همکلاسیاش بره .این شد که خواهرم رفت سر کار که شوهرش پسرشون رو ببره فوتبال و من موندم خونه با کوروش و خواهر زاده ام و یه عالم کار تولد.
 
خواهرمم ساعت دو برگشت خونه.
نهار خوردیم و بعد میز تولد رو با هم چیدیم.
بعد رفتیم من موهاشو براشینگ کردم و دیگه رفت خودش آرایش کنه بعد من وایساده بودم جلو آینه در حالی که اصلا آماده نبودم و آرزو میکردم کاش میشد تو اتاق بمونم تا تولد تموم شه. 
 
به هر حال منم موهام رو اتو کشیدم و یه آرایش ملیح کردم . لباسم هدیه تولدم بود که آبجیم برام خریده بود. وقتی حاضر شدم مهموناشم اومده بودن و من دیگه رفتم بهشون پیوستم.
هدیه ها رو دادیم که من هم برای خواهرم هم برای دوستش مایع کف برای حمام داخل وان و نمک پاکسازی و بادی میست خریده بودم.برای دوستش یه تاپ هم خریده بودم. برای آبجیم به غیر اینا یه گردنبند نقره هم خریده بودم.
 
چون خوب کادو کریسمس هم که نداده بودم. به پسرشم پول دادم به دخترشم لباس.
اونم برای کوروش یه دست کت شلوار خریده بود. برای منم یه شلوار جین .

 

دیگه تولد هم گذشت دیگه. برای اولین بار وودکا خوردم .
یعنی هیچ با نوشیدن الکل حال نمیکنم. کلا چند بار تا حالا خوردم که خونه خواهرم بوده بیشترش.یه شبم خونه دوست سیاوش ویسکی خوردم.که خیلی خوب بود. یه بار هم جین خوردم. چند بارم آبجو.
ولی کلا این کاره نیستم. نمیدونم چون همش تو بدحالی هام بوده اینجوریه یا نه ولی خوب اصلا مزه و بوشون که دوست داشتنی نیست. بعدش هم حالی نمیدن که من دوست داشته باشم بگم واااای خیلی خوب بود.

 

تازه وودکا یه سر درد کوفتی هم بهم داد که بعدش مردم.
یه کم رقصیدیم.کلی خوراکی خوردیم. حرف زدیم و تامام.
ولی خوب مگه میرفتن؟؟؟
بابا دوازده شب شد...

 

باز وقتی رفتن اندازه ی یه سلام شب بخیر شوهر آبجیمو دیدم و رفتم بیهوش شدم.

 

یکشنبه هم که وقت برگشتنم بود. ساعت یازده بیدار شدم. خواهرم به بچه ها صبحانه داده بود.دیگه خودمونم خوردیم و رفتیم مغازه شون. سوپرمارکت دارن.
دیگه خریدامو که برداشتم شوهرش میگفت بردار برو همینجوری.خیلی هم سر سنگین و فلان.
منم گفتم لازم نکرده همینجوریه اگه نمیبرم قشنگ پولشو حساب کن .
والا شوهرخواهر برای من فقط احمد و امیدن. باقی هیچی اصن
 
دیگه بعدشم رفتیم خونه من از دو تا چمدونی که اونجا داشتم یکیشو بازچینی کردم و با خودم آوردم و یکیش موند اونجا.
و این شد سفر به منچسترم...

در طول سفر چند بار به خودم گفتم پاشم بیام اینجا زندگی کنم. زندگی برام راحت تر میشه. کوروش هم بازی داره . هم اینکه دو سه تا خانمن اونا که یه جورایی حلقه ی حمایتی همن و منم میتونم توشون باشم. چه میدونم این بچه اونو نگه میداره. اون میره دنبال بچه این. اون مریضه این براش غذا میاره و این کارا.فقط بدیش اینه خیلی تو زندگی همن و چون خواهر من بزرگترشونه خیلی همه چیزشونو باهاش چک میکنن و این ناخودآگاه این توقع رو در مورد منم ایجاد میکنه که از آبجیم بپرسم همه چیزمو و همون کارم بکنم... 

من حوصله این چیزا رو ندارم واقعا. حوصله اونهمه قاطی زندگی کردن.بعدم میخوام مستقل باشم و اینکه هیچ منتی سرم نباشه که ما برات فلان و بهمان کردیم... بایت همه اینا قید اونجا زندگی کردن رو باید بزنم :(

 

دیشب که برگشتم و خوابیدم همش خواب سیاوشو میدیدم.همش خواب های بد و آشفته و دعوا طوری...
امروز که کوروشو بردم مدرسه برگشتم خونه و خدا میدونه چقدر احوالم بد بود .یه نوبت با یه روانپزشک داشتم. رفتم و حرف زدیم و فلان..
بهم دارو داد. خوشحال شدم والا.
الان احتیاج به یه چیزای کمکی دارم که منو سرپا نگه دارن وگرنه میترکم.
 
الان فهمیدم بد بودن حالم ربطی به پریود بودنم نداشت. واقعا میزون نیستم.
واقعا فکر اینکه چی قراره بشه و چجوری قراره همه چیز رو درست کنم مغزم رو پوکونده.
یه دلم میگه برم یه خونه ی یه خوابه بگیرم اول که از اینجا دربیایم یه کم حالمون بهتر بشه با کوروش.یه خونه ای بگیرم که دولت تمام اجاره اش رو پوشش بده.
تو خونه ی خودم یه کار خونگی راه بندازم.که کالجمم از دست ندم.
آروم آروم برم جلو.
ولی خوب تو همینم کلی اما و اگر هست.
یکیش اینه الان از این در برم بیرون باید وسیله زندگی بخرم و من کلا 400 پوند پس انداز دارم که تو همون پاکتاییه که گفته بودم تو اینستا... باید قید خرید همه چیزو بزنم تا وسیله های خونه مو بگیرم. البته نمیگم قید همه چیز . کو تا آخر سال. باز میتونم پول جمع کنم.بازم یه نگاه به اولویت بندیام بندازم و فلان. چیزای اضافه رو حذف کنم.
 
خواهرمم میگفت تحت هیچ شرایطی شانس گرفتن خونه دولتی رو از دست نده حتی اگه دو سال مجبور باشی همون جا که هستی بمونی !
ولی خوب نمیتونم خودمون رو برای یه خونه دولتی به کشتن بدم که...
شما جای من بودید چی کار میکردید اصن؟
الانم یه ساعتی وقت دارم و بعدش باید برم دنبال کوروشو برگردیم خونه.
خدا میدونه که اصلا حال اینکه تکون بخورم و برم یه خرید کنم ندارم اما خوب گوشت و مرغ هم ندارم و مجبورم.
از صبح به خودم میگم پاشو سنتور رو بیار و کوک کن. اما خوب با این حال ؟ چی درمیاد از اون سنتور بیچاره آخه وقتی خودم اینهمه ناکوکم :(
 
ببخشید باز از این پست های ناله طوری نوشتم انگار...
انقدر دلم میخواد یه دوره با یه کوچ بگیرم . قشنگ بگه چه غلطی کن چه غلطی نکن...
یکجورهایی حس میکنم کارم با مایده تمومه. هر چی باید ازش میگرفتم رو گرفتم اما خوب هنوز تمومش نکردم رسما.
همینا دیگه. برم غذامو بخورم... و برم دنبال کوروش عزیزم...
میبوسمتون بچه ها ... برام حرف بزنید. خدافظ
 
 
 
یه کامنتی دارم از یه دوست چند ساله ای به اسم زهره. عزیز دلم کامنت شما خصوصی بود و من نتونستم جواب بدم و تایید کنم و گفتی تو اینستا هم عین همون پیام رو برای من فرستادی درحالی که من مطلقا چنین چیزی ندیدم وگرنه حتما جواب میدادم. مرسی از محبتت و لطفا اگه باز کامنت گذاشتی حتما دقت کن تیک خصوصی نخورده باشه وگرنه باز حیف میشه.
۱۱ بهمن ۲۰:۱۵ تار و پود √

چرا بین شوهر خواهرا فرق میذارید؟

دیگه حتما یه فرقی بینشون هست دیگه

موفق باشی عزیزم همیشه بخند

مرسی مهربون

سلام جان دل

مینا چه کار خوبی کردی رفتی روانپزشک و دارو گرفتی چون واقعا کمکت میکنه و این حال چیزی نیست که بگی و انرژی مثبت خوب میشه نه، در نورد خونه دولتی میدونم راحتی که میخوای ممکن نداشته باشی اما میتونه کمک بزرگی باشه که هزینه هات کم بشه، در مورد رفتن متچستر و نزدیک خواهرت بودن شاید یه خوبی هایی داشته باشه اما به سردردهای بعدیش نمی ارزه، در مورد نوشیدنی های نجسی وقتی بهت حال نمیده از خودت سوال کن چرا دارم میخورم ؟؟؟ اگه جوابت قانعت نکرد دیگه نخور  قرار نیست همرنگ جماعت بشی، در آخر از برگ انجیریت عکس بزار من ببینم لطفا😘💓

سلام سونیا.

اوهوم خدا رو شکر.
درمورد خونه مساله ام راحتی فلان نیست ‌ . مساله اینه که نمیدن. به نظرت با این اوضاع اگه دو سال بمونم اینجا می ارزه ؟؟؟ 

نوشیدنی ها رو فعلا میخورم هر نوعی رو که امتحان کرده باشم و تقریبا مطمئنم یه روز میرسه دیگه لب نمیزنم . 
باشه چشم 

میناجونم‌سلام

امیدوارم‌که بهتر بشی

خوشحالم که به کوروش خوش گذشته

اول اینکه خوب تصمیمی گرفتی برای نرفتن به منچستر به نظر من تو همه شهر ها دوست هایی رو میتونی پیدا کنی که بی منت میتونی ازشون کمک بخوای و بهشون کمک کنی

و بعد هم اگه جای تو بودم‌ شانس‌خونه دولتی رو از دست نمیدادم

 

سلام بهار جان


مرسی آمین عزیزم

امیدوارم همین طور بشه بهار . واقعا احتیاج دارم با یکی دو تا مامان درست حسابی دوست باشم . یه کمم ارتباط برقرار کردن برام سخت شده البته ‌ همزمان که دوست میخوام ،حوصله آدم جدید هم ندارم . نمیدونم چمه واقعا

اوووم یعنی حتی اگه باید یکی دو سال اینجا . با یخچال و فریزری که برای دو سه روز میشه توش چیزی گذاشت ، با حداقل امکانات رفاهی ، با حال بد بجه ات سر میکردی؟؟؟
خونه غیر دولتی هم اجاره اش رو دولت میده نود درصدشو ها

به hiloooei

یه سر بزن چون یه کوچ من خیلی قبولش دارم 

من اصلا دوستش ندارم 🥲 نمیدونم چرا .اصلا نمیتونم باهاش ارتباط بگیرم . یه چیزیشو دوست ندارم .از اول که تازه داشت مادر میشد حسم همین بود . یه کوچ خفن میشناسم خودم .مرسی

درمورد خونه دولتی من دقیقا جای تو نیستم و نمیدونم واقعا چی درسته

اونم قضیه کوروشه که اینجا رو دوس نداره

بعد یچیزی که متوجه شدم تو میل به رفتن به یه شهر بهتر رو داری منظورت اینه بری یه شهر دیگه کلا و اونجا خونه اجاره کنی؟

مینا واقعا ببخش اصلا نمیدونم چندبار این پیام داره برات ارسال میشه قروقاطی شده

اوهوم.

آره من بالاخره یه روز از اینجا میرم . دوست ندارم اینجا رو . ولی الان نه .
اشکال نداره من اینو تایید کردم. 

سلام قشنگ ترین مینا🥰

شب خوش عزیزم🌹

 

همین اول بگم من اگر جای تو بودم خونه ی غیر دولتی رو انتخاب میکردم خصوصا اینکه ۹۰ درصد هزینه ش رو دولت میده👌

در ازاش ازین شرایط خارج میشدم...

چی مهمتر از این؟

شکر که پس اندازی داری برای مواقع ضروری...

چه ضرورتی ازین مهمتر؟؟؟

راحتی و سبکی روان خودت و بچه ت.

مگه ارزشمندتر ازین هم هست؟

محل زندگی مثل محل کار میمونه ، اگر علاقه درش نباشه و راحت نباشی ، عذابه.

احتیاجاتت رو هم  دسته بندی کن.

اول ضروری تر ها رو بگیر.

 

نگران پول هم نباش.

اونی که روزی رسونه ، روزی همه رو به دستشون میرسونه😉

 

بنظرم خوبکاری میکنی منچستر نمیری...

با شناختی که ازت دارم ، اون روابط باب طبعت نیست در اون حد و بعد اذیت میشی.

مگر بری اونجا ولی وارد اون حلقه ی دوستی و ارتباط نشی... میشه؟🤔

 

چقدر کادو دادی بلا😘 دستت درد نکنه.

 

مینا جانم...

خوبکاری کردی نوشتی...

بازم بنویس برامون🙂

 

 

سلام مینا جانم

پس اندازم کو ؟ گفتم دارم پس انداز میکنم اما خوب اونقدری نیست که بتونم روش حساب کنم که . 
خدا که روزی رسونه قطعا ولی نمیتونم هم بی گدار به آب بزنم .
نه دیگه نمیشه برم منچستر و دور بمونم . 

سلام.خوب اگر اجاره خونه غیر دولتی رو دولت میده،چرا اونو انتخاب نمیکنی. هر سختی که میکشیم،به امید اینکه الان میریم خونه،خوب میشیم.تحمل میکنیم.ولی اگر خونه هم جای آرامش نباشه،خیلی بده.رفتی اونجا راحت تر زندگی کنی،برای دو ماراتن که نرفتی.😍انشاالله کم کم به همه چی میرسی.و این نیازه به یک روحیه  خوب داره.

تو جواب یه کامنت کامل گفتم مزیت های خونه دولتی چیه . یکی از دلایلش اونه . 

دومی هم اینه میترسم پولم کم بیاد برای پرداخت قبض و مالیات و خرید مایحتاج

سلام عزیزم

بنظرم بیخیال خونه دولتی شو

هیچی با ارزش تر از سلامت روح و روان خودت و کورش نیس هیچی مهم تر از آسایش و آرامش شما دو نفر نیس

بخصوص که میگی فقط ۱۰ درصد اجاره ش با توئه و مابقی رو دولت میده

این خیلی خوبه که انقدر دولت انگلیس حامیه! والا اگر ایران بودی و جدا میشدی با فرض اینکه نمیتونستی رو خونه پدرت یا خواهرات حساب کنی،خودت تنها بدون کمک دولت باید جایی اجاره میکردی و ... صد برابر سخت تر میشد

 

 

آره در کل که خدا رو شکر الان دارم تقریبا مجانی یه جا زندگی میکنم و آواره نیستم . 

یه کم دیگه هم صبر میکنم برای خونه دولتی . چون خوب باید فکر همون ده درصد و قبض آب و برق گاز و مالیات اینا رو بکنم . این جوری نمیشه

گفتی اگه بری خونه جدید باید لوازم بخری.  و گفتی این خونه یکی از مشکلاتش یخچال زپرتی هست.

 

پولات را جمع کن و یه یخچال یه کم بهتر بخر. نمیگم انچنانی. میگم جوری که زود بتونی بخری. 

 

بزار این مشکل یخچال حل بشه. بعد ببین بازم دلت میخواد نقل مکان کنی؟ گاهی یه چیزی اونقدر به ادم فشار میاره که ادم از کل اون موضوع خسته میشه. ولی اگر اون یه چیز حل شه میبینی اوضاع در کل به اون بدی ها هم نیست. خلاصه  یه یخچال به زودی بخر.  

 

تهش اینه همچنان دلت میخواد نقل مکان کنی. در عوض یه وسیله کمتر تو لیست خریدات میره چون قبلا خریدی و اون یخچال هست :)

نمیتونم ریحانه جان . اینجا یه قوانین مزخرفی داره یکیش اینه ما نمیتونیم از بیرون وسیله بیاریم. مثلا الان جاروبرقی نمیدن بهمون ولی اجازه هم نمیدن خودمون بخریم بیاریم . الان این شده معضل

یخچال هم مطلقا نمی‌ذارن
حتی یه ماکروویو ساده نمی‌ذارن

سلام مینا جون.حال بد کوروش مربوط به خونه هم‌میشه؟اگه میشه و ۹۰ درصد غیر دولتی رو دولت میده و بعد از دوسال باز هم شانس خونه دولتی داری،خوب چرا نگیری،

خوب کاری کردی منچستر نرفتی،

 

 

نه دیگه شانس خونه دولتی تقریبا از دست میره .

بعدم باز یه مقدار پولم کم میاد اگه بخوام خونه اجاره کنم ‌ . 
رفتم که :/

سلام مینا خداروشکر بابت روانپزشک رفتن امیدوارم دارو کمکت کنه به من که خیلی کمک کرد. و اینکه بابت خونه من نمیدونم دقیقا خونه دولتی یعنی چی؟ و اینکه تو کامنت دیدم نوشتی نمیدند باید دو سال بمونی و بازم معلوم نیست. میتونی یه کم بیشتر توضیح بدی؟ کاش چنین سوالی رو مثلا از روانشناسی که قراره برای کوروش بری بپرسی. شرایط رو بگی ببینی چی برای کوروش بهتره. چون حالا از نظرت خودت بالاخره دیگه بیشتر آدمایی که میاند اینجا مثلا حداقل یه سال یه سال و نیم تو یه اتاق و دسشوییه زندگیشون با اشپزخونه مشترک. سخته ولی خب تاثیرش رو کوروش بیشتره تا خودت. راستی از اینکه کوروش اونجا خوب غذا خورد خوشحال شدم خیلی :)

سلام عزیز دلم . قبلا توضیح دادم . خونه دولتی ها رو تو یه سایتی میذارن ، آدمهایی که مثل من خونه ندارن میرن روش مثلا گزینه ثبت نام میزنن. بعد با توجه به شرایط و اولویت بندی های دولتی ،دولت تصمیم میگیره اون خونه رو که مثلا سی نفر خواستن ، به کی بده .

بعد خوب مثلا اجاره یه خونه شخصی اگه ماهی هفتصد پوند باشه ، اینا سیصد تاست (دارم حدود میگم) . بعد یه جورایی اگه پنج شش سال توش زندگی کنی با یه قیمت خیلی خوب میتونی از دولت بخریش. و اینکه تا زمانی که توش زندگی میکنی میتونی مطابق میل و نیازت توش تغییرات بدی . 
ولی خوب خونه های شیک و نوساز و فلانی نیستن . اولش هم یه سرمایه لازمه برای بازسازیشون . من اگه ماهی سیصد چهارصد تا هم درآمد داشتم حتما خونه خصوصی میگرفتم .

خب اگر من باشم سبک سنگین می کردم و اگر می تونستم با پرداخت 90درصد پرداخت اجاره خونه غیردولتی توسط دولت از پس مخارجم بربیام و راحت زندگی کنم حتما این کارو می کردم البته بستگی داره چقد باید هزینه کنم

چون مهمه

مینا میگم حالا اگر دو سال بری تو خونه غیردولتی که 90درصد اجارشو دولت بده امکانش هست دو سال دیگه بهت خونه دولتی بدن؟؟

دقیقا معضل همینه الان


نه دیگه اگه خونه اجاره کنم دیگه تا سالهای سال نمیتونم خونه دولتی بگیرم 

سلام مینا خوبی

خوندمت و زیاد و زیاد به اندازه یک دوست تو دنیای واقعی بهت فکر میکنم.

میدونی داشتم به این فکر میکردم، کاش پیشت بودم، مینشستیم تو حرف میزدی و من فقط گوش میکردم، بدون قضاوت، بدون راهکار فقط میشنیدم و چقدر این حضور فیزیکی آدم رو سبکبال میکنه البته نه در موارد همه. چون تو این شرایط آدم نیاز به پیوندجویی پیدا میکنه.

جالبه بدونی دیروز با دوست چندین سالم رفته بودم بیرون هی حرف تو حرف افتاد و من خیلی چیزا از زندگیم رو براش تعریف کردم و اون دائم تکرار میکرد چند وقته برام سواله که تو چرا انقدر عوض شدی، اصلا یه آدم دیگه شدی، یکی دو سال کلا انگار نبودی:)) ( بد نه ها ،یه تغییراتی که از نظر اون در مورد من عجیب بود) و البته روانشناس هم هست و یه جاهایی تاییدم کرد و یه جاهایی گفت خوب عمل نکردم، اما به یادم اورد که یه زمانی دوره سختی داشتم که با لطف خدا با بزرگ شدن از پسش براومدم.

برات ارزو میکنم با بزرگ شدن به معنای واقعی از این روزا عبور کنی، طوری که وقتی یادت میاد شیرینی تغییر و موفقیتت تلخیای این روزا رو تا حد زیادی از بین ببره که وقتی ازشون یاد میکنی، مثل خیلی از روزای عادی دیگه زندگیت رنگی از سختی و آسیب نداشته باشن.

لبخند رو لبت، ارامش تو سراسر وجودت.

وای مرسی یگانه .

چقدرم من اهل حضوری حرف زدن و خالی شدنم :دی 

آخ الهی آمین . مرسی مهربون جان

سلام مینا من چند روزه پیدات کردم و میخونمت.

قطعا خیلی نمیدونم راجبت ولی

خیلی خیلی تحسینت میکنم. شاید فکر کنی چرا وقتی نمیشناسمت ولی بخاطر تصمیمی که گرفتی که مستقل بشی و از رابطه مسموم خودت را جدا کنی. بخاطر اینکه انقدر شجاعی که اینجا بنویسی و خودت را در معرض قضاوت قرار بدی. اینکار هرکسی نیست. در این فضاها همیشه پر از ادمایی هست که کنترل زبان و افکارشون را ندارن. و بدون فکر حرف میزنند. خیلی شجاعت میخواد مقابل حرف ها و ادمها دوام بیاری.

بنویس و خودت را خالی کن. اما نذار هیچکس روی تو تاثیری بذاره.

نمیدونم چطور بگم اما باید خیلی به خودت افتخار کنی که با یک بچه در یک کشور دیگر در شرایط سخت زندگی میکنی و بااینحال تن نمیدی به برگشتن به رابطه ای که اذیتت میکنه.

 

سلام عزیزم خیلی خوش اومدی ‌ 

خیلی عذرخواهی میکنم که اینهمه دیر جواب میدم .
ممنونم ازت بی اندازه . 

سلام مینا جان کاش نمیرفتی خونه خواهرت .یه کم سرسنگین میشدی شوهر خواهرت فکر نکنه که میتونه هرحرفی روبزنه.درمورد خونه غیر دولتی هم که میگی دولت پولش رومیده پس چرامعطلی ؟واینکه لطفا یه کاربرای خودت جور کن از هرکالجی مهمتره.کاش برای زندگی میرفتی لندن

سلام دریا شدنی نبود . پول ریخت تو کارتم گفت بلیط بخر فلان تاریخ بیا . بچمم پوسیده بود دیگه خوب شد رفتیم یه کم شادی و بازی کرد اونجا . با شوهر آبجیم سرسنگین بودم کلا 

دقیقا مساله کاره. من خیلی بعید میدونم با این پول کمکی دولتی بتونم هزینه قبض و مالیات ها رو بدم حتی اگه دولت کل کرایه خونه منو بده

مینا من هر چی میدونم از نوشته های خودته و اطلاعی کلا از شرایط و قوانین اونحا ندارم... ولی من بودم خونه میگرفتم و واینمیسادم تا خونه دولتی. البته میدونم که نظرم عقلانی نیست احتمالا، ولی خب من کلا اعتقاد دارم اصن کی میدونه دو سال دیگه من کجام؟ شاید یه اتفاقی افتاد که کلا از انگلیس رفتم (مثال دیگه) و همش حسرت خوردم که چرا خونم اونی نبود که میخواستم. بعدم من میگم دوست دارم همیشه سطح بالا زندگی کنم تا همونجوری هم بیاد دستم. این تظر به تظر خیلیا چرته البته:)‌‌من کلا زندگی تو حال رو ترجبح میدم... 

منم بیشتر دلم به اینه که خونه بگیرم ‌ اما خوب باید به اینکه اون خونه مال من نمیشه و همش باید اثاث کشی کنم ، به اینکه هزینه قبض آب و برق و گاز و مالیات رو باید بدم هم فکر کنم . 

سلام 

به این فکر کن که اگر با این روحیه و اعصاب کار توی خونه را شروع کنی واقعا سختت می شه 

سعی کن هر جوری هست بری بیرون ، کار نیمه وقت پیدا کن هر کاری هست ولی تو اجتماع خود انگلیسی ها باش، در آمد پیدا کن و بیرون خوش بگذرون برو سفر های کوتاه مدت ولی تو همین خونه بمون تا حداقل یک سال از مهاجرت بگذره ، بعدش می تونه با فکر باز تصمیم بگیری 

 

مرسی از راهنماییت پارمیس جان 

بعد از یکسال حالا یا رابطه ات ترمیم میشه یا اینکه تصمیم نهایی می گیری برای شهر و وضعیتی که می خواهی ادامه بدی

می تونم ازت بپرسم این خانم‌هایی که دیدی چه کاری انجام می دن؟ و البته خواهرت

اون خانم ها یکیشون تو یه شیرینی فروشی کار میکنه .

اون یکی خانه داره.
خواهرمم با شوهرش کمکی سوپرمارکتشونو میچرخونه

۱۲ بهمن ۱۹:۵۰ سارینا2

سلام مینا جان

میگم اون دفعه که راحت بهتون خونه دادن زیادم طول نکشید

این دفعه قراره بیشتر طول بکشه؟ مثلا از این نظر که تعدادتون کمتره

اگه یکی دو ماه صبر کنی درست میشه خوب صبر کن

کلا هیچ تایم مشخصی ندارن؟

نمیشه عصرها کورش رو ببری بیرون دو تایی باشید که خیلی هم همیشه قاطی اون خانواده نباشید؟ شاید کورش اینجوری راحت تر باشه

ولی کلا به حرف خواهرت گوش کن ما خیلی وارد نیستیم به اونجا و شرایطش

 

اگر بری سر کار بهت کمک هزینه نمیدن دیگه؟

مثلا کاری مثل آرایشگری و این چیزا

سلام سارینا جان . اون خونه مال خودمون نبود که .به اون میگفتن خونه موقت .میتونستیم تا وقتی خونه دولتی بهمون تعلق بگیره اونجا باشیم.

ولی الان نه تایم مشخصی نیست فعلا بهم گفتن تا آگوست باید صبر کنی که تازه اجازه ثبت نام خونه دولتی بهت تعلق بگیره.
والا با کوروش ساعت پنج غروب می‌رسیم خونه دیگه وقت بیرون رفتن تو روزای غیر تعطیل نیست.
وقت کار مهمه که من ندارم . الان فقط دوشنبه و پنجشنبه صبح تا بعد ظهرم خالیه

سلام میناجانم 

بهترین کار کردی رفتی تراپیست و دارو گرفتی 

مینا من اگه جات بودم از اون خونه درمیومدم .. چون احساس میکنم حال روحی کوروش اونجوری بهتر میشه و صد در صد حال اقاکوچولو خوب باشه تو ارامش بیشتری داری که درست تصمیم بگیری .. 

کلی ارزوهای خوب برات مینای قوی💜

سلام عزیز.

نمیدونم حالا یه کم دیگه هم صبر بکنم ببینم چی میشه

سلام عزیزم. چقدر خوشحالم که پیامم رو دیدی راستش خودم یادم نمیاد تیک خصوصی رو زدم یا نه و فکر می کردم پیام اینستا رو دیدی و دوست نداری جواب بدی حالا به هر دلیلی که داری. دیگه نمیخواستم مزاحمت بشم. اما همچنان پستهاتو می خوندم. برای حال این روزهات خیلی دعا می کنم و به یادتم. مطمئنم اونقدر قوی هستی که یه روزی به خودت میگی دیدی مینا تلاش هات نتیجه داد. امیدوارم زندگیت همیشه رنگ و بوی آرامش و آسایش داشته باشه عزیزم.

سلام به روی ماهت . نه والا من یادم نیست دیده باشم . اگه هم باز کردم اتفاقی حتما گذاشتم بعد بخونم جواب بدم که بعدا به تاریخ پیوست :)


قربون محبتت . مرسی مهربون .

سلانم میناجان کجایی؟تواینستا هم که نیستی

اون پایین مایینام دریا

حذفش کردم یه مدتی

سلام 

متاسفانه نمی تونم اینستا ی شما را پیدا کنم. 

بسیار نوشته و تجربه صحیحی بود، لذت آزادی و تجربه کردن و مستقل بودن از همه چیز مهم تره، 

عزیز دل اینستا رو موقتا حذف کردم.

ممنونم ازت

سلام عزیزم چرا اینستا نیستی خبری از خودت بده جانم.

نگرانتم

گلم اینستا رو حذف کردم موقتا. 

مینا جونم کجایی؟امیدوارم غیبتت طولانی نشه

منم امیدوارم بهار... 

۱۸ بهمن ۲۳:۰۹ سارا رشتی

سلام مینا جانم....

میدونی من ترجیح میدادم جمع کنم برم همون خونه دولتی و کم کم پول جمع کنم برای بقیه آرزوهام...آخه من خودم خیلی خیلی برام مهمه که خونه ام بهم حس راحتی بده...

تو اینستا ازت خبری نیست...بیا و یه خبر از حالت برامون بنویس...

دوستت دارم مینا جونم😘مراقب خودت و کوروش جانم باش🥰

امیدوارم به زودی جور شه سارا جان 

اینستا رو حذف کردم موقتا 
ممنون سارا منم دوستت دارم

عزیز جان میخونمت ولی ببخش خاموشم... خاموشم اما توی دلم تحسینت می‌کنم بابت شجاعتت... تحسینت می‌کنم با اینکه خیلی جاها شاید درک نکنم چی میگی یا حتی موافق نباشم باهات... اما قابل تحسینی و عزیز...

بدرخش مینا☀️

ممنون عزیز زیبا .

چرا بی خبر ازاینستا میزاری میری آخه؟ شاید باورش برات سخت باشه ولی من نگرانتم، واز خدا میخام فقط بخندی 

خیلی محبت داری دوستم. 

بی خبر نرفتم یه پست گذاشتم گفتم میرم . 
نگران نباش خوب میشم به وقتش

مینا خوبی؟

خواستم واتسپ پیام بدم گفتم اینستاگرامو بستی که دور باشی از این فضا. مزاحمت نباشم. اما خب اینجا رو اگه حوصله داشته باشی چک میکنی . امیدوارم خوب باشی

جات خالیه

 

نه :(


مرسی آرزو 

حالت چطوره میناجانم؟

کوروش قشنگم خوبه؟ 

کوروش خوبه رهای مهربونم .

منم ... چی بگم . سعی میکنم آروم بمونم

قشنگ جانم....

رو براهی؟

:(

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
سلام!
به وب من خوش آمدی.
مشخصات منو میتونی از قسمت *بلاگر شناسی* بخونی.
اگر که خاموش همراه منی خواهشا موقع پستهای رمز دار روشن نشو!
اگر وب داری و کامنت میذاری خواهشا آدرس بذار شاید لازم شد :)

دوست خوبم!
اینجا یه رسانه ی مجازیه اما یادت نره ما آدم های واقعی هستیم..
از شکستن دل همدیگه با حرفای نامناسب پرهیز کنیم.
هدف از ایجاد این وب صرفا ثبت دلنوشته های من و گهگاهی نوازش طبع لطیف شما با شعره.
تمام نیکی ها و بهترین های دنیا از آنِ شما و سرِ راهِ شما باشه.
ان شاء الله.
آرشیو مطالب
شهریور ۱۴۰۱ ( ۱ )
مرداد ۱۴۰۱ ( ۲ )
تیر ۱۴۰۱ ( ۱ )
خرداد ۱۴۰۱ ( ۲ )
ارديبهشت ۱۴۰۱ ( ۲ )
فروردين ۱۴۰۱ ( ۳ )
بهمن ۱۴۰۰ ( ۳ )
دی ۱۴۰۰ ( ۲ )
آذر ۱۴۰۰ ( ۲ )
آبان ۱۴۰۰ ( ۲ )
مهر ۱۴۰۰ ( ۲ )
شهریور ۱۴۰۰ ( ۳ )
مرداد ۱۴۰۰ ( ۲ )
تیر ۱۴۰۰ ( ۳ )
خرداد ۱۴۰۰ ( ۴ )
ارديبهشت ۱۴۰۰ ( ۴ )
فروردين ۱۴۰۰ ( ۲ )
اسفند ۱۳۹۹ ( ۵ )
بهمن ۱۳۹۹ ( ۶ )
دی ۱۳۹۹ ( ۱۱ )
آذر ۱۳۹۹ ( ۸ )
آبان ۱۳۹۹ ( ۴ )
مهر ۱۳۹۹ ( ۶ )
شهریور ۱۳۹۹ ( ۶ )
مرداد ۱۳۹۹ ( ۲ )
تیر ۱۳۹۹ ( ۵ )
خرداد ۱۳۹۹ ( ۳ )
ارديبهشت ۱۳۹۹ ( ۵ )
فروردين ۱۳۹۹ ( ۴ )
اسفند ۱۳۹۸ ( ۴ )
بهمن ۱۳۹۸ ( ۴ )
دی ۱۳۹۸ ( ۴ )
آذر ۱۳۹۸ ( ۴ )
آبان ۱۳۹۸ ( ۴ )
مهر ۱۳۹۸ ( ۴ )
شهریور ۱۳۹۸ ( ۶ )
مرداد ۱۳۹۸ ( ۴ )
تیر ۱۳۹۸ ( ۴ )
خرداد ۱۳۹۸ ( ۴ )
ارديبهشت ۱۳۹۸ ( ۲ )
فروردين ۱۳۹۸ ( ۳ )
اسفند ۱۳۹۷ ( ۳ )
بهمن ۱۳۹۷ ( ۸ )
دی ۱۳۹۷ ( ۵ )
آذر ۱۳۹۷ ( ۶ )
آبان ۱۳۹۷ ( ۴ )
مهر ۱۳۹۷ ( ۴ )
شهریور ۱۳۹۷ ( ۴ )
مرداد ۱۳۹۷ ( ۸ )
تیر ۱۳۹۷ ( ۵ )
خرداد ۱۳۹۷ ( ۸ )
ارديبهشت ۱۳۹۷ ( ۹ )
فروردين ۱۳۹۷ ( ۶ )
اسفند ۱۳۹۶ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۶ ( ۴ )
دی ۱۳۹۶ ( ۹ )
آذر ۱۳۹۶ ( ۲ )
شهریور ۱۳۹۶ ( ۲ )
مرداد ۱۳۹۶ ( ۲ )
تیر ۱۳۹۶ ( ۱ )
خرداد ۱۳۹۶ ( ۱ )
ارديبهشت ۱۳۹۶ ( ۲ )
فروردين ۱۳۹۶ ( ۸ )
اسفند ۱۳۹۵ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۵ ( ۸ )
دی ۱۳۹۵ ( ۶ )
آذر ۱۳۹۵ ( ۶ )
آبان ۱۳۹۵ ( ۹ )
مهر ۱۳۹۵ ( ۶ )
شهریور ۱۳۹۵ ( ۱۳ )
مرداد ۱۳۹۵ ( ۶ )
تیر ۱۳۹۵ ( ۱۶ )
خرداد ۱۳۹۵ ( ۱۸ )
ارديبهشت ۱۳۹۵ ( ۱۶ )
فروردين ۱۳۹۵ ( ۱۲ )
اسفند ۱۳۹۴ ( ۱۵ )
موضوعات
روزنوشت (۲۱۶)
شعر نوشت (۵)
پخت و پز نوشت (۴)
عکس (۱۰)
مناسبت نوشت (۵)
زبان در خانه (۱)
پیوندهای روزانه
اجاره مبله در تهران
گرسنه ها بخوانند :)
مامان-بابا ها بخوانند 2 :)
مامان-بابا ها بخوانند 1 :)
همه ی خانم ها بخوانند :)
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان