مینا جانم سلام
چطوری شد که انقد بااراده ای دخترجان
که بتونی زندگیتو تو غربت دست بگیری بهت غبطه میخورم من
امیدوارم زودتر یه خونه بهتون بدن،ای کاش میشد تو اون خونه بمونید و سیاوش بره هتلی جایی بخاطر کوروش
چه خوبه که از طرف مدرسه ش کمک میکنن بهت که کوروش حالش خوب باشه واقعا خیلی خوبه
ای کاش سیاوش هم قدم های رو به جلو برداره
موفق باشی عزیزم
سلام بهار جان
مینا کوروش تصورش این بوده ک شما اومدین مسافرت و قراره دوباره برگردین خونتون توی شمال ،بخاطر همین همه تلاششون داره میکنه که بگه من از جایی ک هستم راضی نیستم و میخوام برگردم خونه خودمون ،
اوووم یه جورایی اینم هست.هنوز اون خونه رو خونه ی ما میدونه ...
مینا تصمیمت برای جدا زندگی کردن و دور از سیاوش بودن کاملا درسته اصلا یک درصد هم بهش شک نکن
تو الان فقط باید آروم بگیری و بذاری قلبت راه رو بهت نشون بده
مثل اون شبها که به آسمون و ماه نگاه میکردی و راه برات روشن میشد
فقط تو آرامش راه نمایان میشه پس هر کاری بکن که خلوت و آروم بشی بعد تصمیم بگیر
ببین مینا تو اینجا هم بودی با مدرسه رفتن و تو جمع قرار گرفتن کوروش به مشکل میخوردی بدون شک مثل من که دائم مدرسه بودم برای هومان یواش یواش درست میشه همه چی صبر کن و کمک بگیر بگو حالا هر طوری که این بچه هست شما کمک کنید تا درست بشه و صبور باش تا درست بشه اصلا هم نه خودت رو سرزنش کن نه فکر کن بچه ی تو یه مشکلی داره حالا چه تربیتی چه بیش فعالی یا هرچیزی هر چیزی که هست کوروش همینه با این تیپ شخصیتی که آروم آروم میاد تو مسیر
و در نهایت منم با شرایط نرمال زندگی بدون مهاجرت بدون مشکلی با همسر بدون هیچ مساله ی دیگه ای برای برطرف کردن خواسته های معقول هومان ناتوانم
هومان از اومدن ما تو خونه جدید به شدت آسیب دیده چون خونه ی قبلی رو دوست داشته و هر روز تنفرش رو نسبت به این خونه ابراز می کنه
از آپارتمان متنفره و خونه ی ویلایی دلش میخواد تو باغی که با کسی ارتباط نداشته باشه
حیوون خونگی میخواد که شرایط نگهداریش تو آپارتمان نیست و اینها رو واقعا با همه ی وجود میخواد و ما نمی تونیم براش برآورده کنیم
پس جگرت برای کوروش خون نباشه بهش بگو با هم به دستش میاریم همونطور که من به هومان میگم صبر کن تا به چیزهایی که میخوای برسیم اینا خیلی زود به دست نمیاد و بعد هی نقشه میکشیم که چطوری می تونیم به سمت خواسته هامون پیش بریم و با این کارا و سرگرم کردنش روزگار رو میگذرونیم
مرسی نسیم واقعا قوت قلب بود تک تک کلمه هات .
حقیقتا روزهای پرچالشی رو داری میگذرونی...تلاطم و نگرانی توی حرفهات برام قابل درکه...من میدونم تو صبورانه به آرزوهات میرسی...
الهی که همین جور بشه نهایتا سارا جانم
سلام
خدایا همون دعای همیشگی، لطفا دست مینا را محکم تر بگیر، بهش آرامش بیشتر بده تا بر ترسهاش غلبه کنه ، آمین🙏
ممنونم یه دنیا . سونیای خوبم .
سلام. مینا مطمئن نیستم ولی حدس میزنم چون پدر کوروش یهو وارد زندگی شد شاید کوروش ترسید یا حس کرد مرکز توجه نیست. اون در واقع بیشتر نقش همسر تورو میگیره تا پسرت. و دوست داره خودش فقط باشه و تو. این سیستمیه که بهش عادت داره و باهاش بزرگ شده. حالا اول حضور پدرش و بعدم همسایه ها این مشکلات رو ایجاد کردند. نمیدونم چطوری میشه دوباره احساس امنیت بکنه...
هستی مرسی از نظرت . من همیشه حواسم هست جوری نشه نقش کوروش جا به جا شه و تمام تلاشم اینه کوروش حس کنه پسر منه و مسئول خلا های خودم نمیکنمش اصلا
الان دوتاپست قبلی رو که نخونده بودم خوندم. قبل خوندن این پست یه چیزی تو گلوم مونده بود که بایدددد بگمش. نگم خفه میشم
چرا نسیم شبیه اون شخصیت انیمیشنیِ سال های دور شده؟؟؟؟ *من میدونستممممم* . بابا جون هرکی دوست داری یه کم انرژی مثبت. یه کم دعای خوب. چه میدونم... یه کلمه حرف محبت آمیز آخه!
من شدیدا معتقدم دوست اونی نیست که مدام به به چهچه میکنه .دوست اونه که عیب و ایرادتو بهت گوشزد کنه. اما از کامنتای نسیم ابدا همچین حسی نمیگیرم!
یادمه چند سال پیش باز توی کامنت ها همچین چیزی دیدم ازش و گفتم. این بار با شدت بیشتری برام آزاردهنده بود .
چقدر عصبی شدم 🤦🏻♀️😑
برم این پست رو بخونم فعلا
خودشو ناراحت نکن اینهمه :)
من اینو تا گذاشتی خوندم اما فرصت نکردم کامنت بذارم :)
حس میکنم خیلی مدارایی هنوز با سیاوش ... نمیتونه ... نمیخواد ... اصلا مهم نیست که اون حسش به جدایی چیه ! جدایی اسمش روشه یعنی راهمون تغییر میکنه :) دیگه تو مسئول هیچ چیزش و روانپزشکش و هیچی نیستی !
اون اومده بچه رو ببینه و میشینه پیش تو تا کوروش بره بازی کنه ؟! کوروش رو تنها هم میتونی ببری بازی کنه ! این که شوخی لمسی باهات میکنه اینجای کار تقصیر خودته ! براش مرز تعیین کن. اومدی بچه ات رو ببینی!
حس میکنم دنبال ایده آلی مینا. که اونم به باور تو برسه که همون نقطه جداییه... یه همچین اتفاقی نمیفته !
یا ماها کاندیدای خوبی نیستیم برا هم اما انسانیم عاطفه داریم باهم زندگی کردیم درست باهم رفتار کنیم، این فرهنگ عامه مرد ایرانی نیست واقعا! من نمیگم خشونت و داستان کنی ها ... ولی مواضعت هم با خودت هم با اون سیاوش مشخص باشه. اینجوری مادامی که جدا شی هم داستانه حتی !
و بعدش هم کوروش قشنگ ما . این بچه تو شرایط سخت روحیه ، خواسته و تقاضا داره اوکی !
اما آیا مینا تو زندگیش فقط مادر و همسر و فرزنده ؟! تو اگه نیاز بچه ات رو میدونی باید نیاز خودت رو هم بدونی شرایطت هم بدونی ! کاری رو کنی که اول خودت رو راضی و خوشحال میکنه و بعد کوروش رو ! و بابت کوروش نباید خودت رو سرزنش کنی . هیچوقت نمیشه برای یه فرزند مادر ایده آل شد اما میشه آدم بهترین خودش رو برا اون بچه بذاره و راضی هم باشه
ماها میبینیم تو چه تلاشی میکنی برای پسرت ، و چه مادر بفکر و آگاهی هستی واقعا ! پس خودت خودت رو سرزنش نکن اول از همه بچسب به مینا ^____^ لاو یو بخدا :*
مرسی که خوندی و فیدبک هم میدی راسینال
نمیدونم حس میکنم نیاز به یک همسر خیلی خوب داری
که پدر کوروشم بشه یکم بار زندگی به دوش بکشه
تنهایی حقت نیست
حالا سیاوش یا بهتر از اون نمیدونم
انشاالله هرچی خیرت بشه
یعنی آخرین چیزی که تو جهان احتیاج دارم همینه :/
مینا دلم میخواد بشینم گریه کنم و بگم خدایا یجوری قویش کن که با هیچ بادی نلرزه♥️
الهی اینقدر قوی بشی که مشکلات کم بیارن در برابرت♥️💪🏻
مینا ما از دور میبینیمت همش برای ارادت برای تصمیمات اینجا غش و ضعف میریم تشویقت میکنیم ،چون من هرکز این همه قدم رو نمیتونستم برای زندگی اونم یه کشور دیگه بردارم ،سخته ولی کم نیار دیگه
خداروشکر انقدر بامسئولیتن پیگیرن در مورد کوروش
اگه بری سرکار کوروش چی میشه؟
کالج خوندن به چی بیشتر کمک میکنه؟
سلام مینا.
من خیلی کم برات کامنت میزارم، و این بار به این دلیله که تجربه ی مشابه دارم،بعد از جدایی از همسرم ترجیح دادم تنها با دخترم زندگی کنم و خب نمیتونستم برم شهرستان پیش خونواده ام، دختری که ۲ سالش بود و به شدت مراقبت میخواست،و این یعنی من باید قید کارمو میزدم،چون تا قبلش دخترم وقتایی که دانشگاه و سرکار بودم پیش مامان همسرم میموند و خیلی وقتا پیش همسرم که چون برنامه نویس بود معمولا تو خونه کار میکرد.. بعد از جدایی همه چیز بهم ریخت و مثل جمله ی تو،رشته ی زندگی از دستم خارج شد...من مجبور بودم مینا،برای اینکه دانشگاهمو تموم کنم و مدرک فوقمو که اون همه براش زحمت کشیده بودم و در ضمن باعث می شد پایه حقوقم بره بالاتر ،یه تصمیم عجیب بگیرم،من کارمند بانک هستم و خب درآمد خوبی دارم و واقعا نمی تونستم این همه تغییر و یهو هندل کنم...من به همسرم برگشتم...اما این بار مثل یه هم خونه، شبیه همخونه ی تو،آدم غریبه ای که الان هم خونه ی توست،میتونه شوهرت باشه و فقط بارت و کمتر کنه، هم میتونی درستو بخونی هم خونه ی مستقل و هم شغل..و بعد از همه ی اینا،چند سال دیگه جدا بشی..می دونم که بدجنسیه،اما منطقیه...گاهی انتخاب بین بد و بدتره...اگر هم نگرانی که کوروش از رفتار سیاوش آسیب ببینه،میتونه شرط برگشتنت اصلاح رفتارش با کوروش باشه....باور نمی کنی اگه بگم الان که چند ماه از برگشتم به زندگی مشترکم میگذره،چقد همه چی فرق کرده،چون من با دید دیگه ای برگشتم و دیگه مشکلات قبل رو نمی بینم اصلا،شاید اونا هنوز وجود دارن،اما من جور دیگه ای دارم زندگی می کنم
سلام مینای عزیزم
امیدوارم که خنده رو لبات و آرامش تو قلبت موج بزنه
ببین کوروش خیلی از رفتاراش الان طبیعیه، من باشم میگم این بچه شکست عشقی خورده، یهو خونه و رفاه و استقلال و هر چیز و هر کس رو داشته از دست داده و اومده اینجا
شرایط جدید، زبان جدید، رفاه کمتر تو خونه و ....
ازش انتظار داری چیکار کنه، همین که براش توضیح بدی و دعوتش کنی به صبوری، آروم آروم درست میشه، هر چند برای هر دوتون سخته و به مراتب برای تو بسیار سخت تر
اما میگذره...
در مورد سیاوش میدونم خودت همه راهها رو رفتی و نیاز به راهنمایی نداری اما باید براش مرز بذاری، وقتی میگی کوروش رو که میبینه بهترینه خودشه پس اینبار وقتی کوروش رو میبری، چیزی رو بهانه کن و نمون برو و سر تایم برگرد، بهش گوشزد کن این تایم ملاقات تو و کوروشه نه ملاقات ما دوتا، پس تا میتونی از این فرصت برای بودن با پسرت استفاده کن. بعد هم کلا صحنه رو ترک کن.
میدونم الان میگی اینا گفتنش آسونه و واقعا هم همینه، یه سری چیزا انجام دادنش مثل کندن کوه با سرانگشته اما وقتی چاره ای نیست و تنها راه نجات فعلا اینه، باید انجامش داد.
برات آرزوی بهترینها رو دارم عزیزم
تو رابطه ی سیاوش و کوروش رو نجات دادی سیاوش باید بابت این موضوع تا همیشه از تو ممنون باشه
اینو از بالا به پایین و اعتماد به نفس کامل بهش بفهمون که من اگر خودم رو فدا کردم تا کوروش رو از تو دور کنم چون داشتم می دیدم خودت اون عشقی که من برای کوروش نسبت به تو ساخته بودم رو داری تبدیل به تنفر می کنی و من دوست نداشتم بچه ام از باباش بدش بیاد پس هم کوروش رو نجات دادم هم رابطه ی تو و کوروش رو
می دونی مینا تو اگر با عتماد به نفس رفتار کنی اون به خودش این جرات رو نمی ده که اصلا به این موضوع فکر کنه چه برسه بیانش کنه
تو تو اون وضعیت و شرایط درست ترین کار رو برای هر سه نفرتون کردی کاری که سیاوش توان انجام دادنش رو نداشت
پس کنار و دور بمون و هر چی گفت بهش بگو تو برو شرایط و وضعیتت رو درست کن با ما نمی تونی برو ببینیم بدون ما می تونی؟
هر وقت شرایطی که گفتی مهیا کردی اون وقت می تونیم بشینیم صحبت کنیم و تصمیم بگیریم که آینده ی کوروش رو چطوری با هم براش تصمیم بگیریم فقط آینده ی کوروش البته اونم میزان دیدار با پدرش و فراهم کردن شرایط مالیش برای داشتن امکانات رفاهی بیشتر مثل مدرسه خوب ... محل زندگی مناسب و بقیه ی چیزها
سلام مینا جان
به نظرم به همسرت بگو تو همه این کارهایی که میگی رو انجام بده سیگارتم ترک کن بعدا من اگه شرایط روحیم مناسب بود راجع بهش فکر می کنم که برگردم یا نه
من یک درصدم فکر نمی کنم همسرت اون کارهایی که گفته رو انجام بده ولی اگه انجام بده و سیگار هم نکشه حاضر نیستی برگردی؟
بیشتر از این نظر هم میگم اینو بگو که کامل مطمئن بشه اصلا تا الان به شخص دیگه ای فکر نکردی
چقدر اجاره ها بالاست اونجا
خوب بچه ها که سهله آدم بزرگ ها هم از اینکه همیشه زندگیشون با یه خانواده دیگه باشه خسته میشن
من که واقعا خیلی برام سخته
تیپ شخصیتی کورش هم شاید این مدلیه
بعدم کورش الان داره یه زبان دیگه رو به اجبار یاد می گیره محیطش عوض شده از اون خونه قشنگ توی لیران وارد یه خونه اشتراکی شده مادر و پدرش در آستانه جدایی هستن، همه اینا فشاره
ولی به نظرم کم کم هضم می کنه این شرایط رو و عادت می کنه
ولی سالهای اول حتما خیلی سختی می کشه
کامنتم واسه پست قبلی نیومده اما امیدوارم این یکی ثبت بشه:)
مینا چند روز پیش داشتم درباره یکی از مسکلات زندگیم که تحت تاثیر مامانم بوده با مائده حرف میزدم. یه حرف خوبی بهم زد، گفت مامان تو هم مثل همه مامانا خوب بلده چجوری با احساساتی مثل حس گناه و عذاب وجدان کنترلت کنه!
مینا جان، من تو ۲۸ سالگی دارم به خاطر این رفتار مامانم از چیزی زجر میکشم که آدم نرمال تو ۲۰ سالگی هم حتی براش مهم نیست این مسئله....
و تو داری کوروش رو از این مشکلات در آینده حفظ میکنی... چون من به شدت حس میکنم سیاوش هم چنین اخلاقایی داره.
و باور کن که نبودن این حس تو زندگی آینده کوروش به هررررر سختی در حال خاضر میرزه....
یه کمش هم جبر جغرافیاییه دیگه که باید پذیرفت. اینکه امثال ما بعد هزار مرحله و دردسر نتونن مث یه بومی اونحا زندگی کنن نشون دهنده ضعف یا کم کاری ما نیست.
مینا تو میتونستی به سیاوش بگی نره انگلیس و اینجا بمونین ولی مطمئنا همه چی بدتر از الان بود. الان دوره تغییر و اشفتگیه و بعدش تماما خوبی و قشنگیه ایشالا...
عاقل و پخته! من باشم اسم این پست رو این میذارم.
مینا من کلی به اون جایی که گفتی سیاوش گفته یه شوهر از ایران با خودش بیاره خندیدم:))) انگار سوغاتیه مثلا. بعد حالا اون خانمه چه بیکار بوده که شوهرشو اورده. من اگه یه روز بخوام بیام انگلیس تو قدم اول شوهرمو از چمدونم میذارم بیرون:)
پس بالاخره این سیستم اموزشیمون یه حا به درد خورد! ولی کلا خیلی عجیبه. مثلا موقع خرید یا تبدیل و این چیزا چی کار مبکنن؟ همیشه که ماشین حساب دم دست ادم نیست! فک کنم واسه همینه همیشه میگن ایرانیا باهوشن. چیزی که ما تو نه سالگی یاد میگیریم اینا تو سی سالگی یاد مبگیرن.
مینا جان من نمیدونم شرایط تشخیصشون چیه اونجا. ولی یه کم عجیبه که با یه کم شیطنت و بی قراری به بچه بگن بیش فعال! یعنی یه کم ایرانی بازیه... البته امیدوارم که مراحل تشخیصشون خیلی دقیق و کامل پیش بره که اگه هم گفتن کوروش بیش فعاله ادم مطمئن باشه از حرفشون. چون بچه تو چند ماه از اطرافیانش دور شده، باباشو بعد سالها دیده، دوبتره از باباش فاصله گرفته... خب تغییر خلق و خو خیلی باید طبیعی باشه.
البته کلا بیش فعالی خیلی مسئله ساده ایه. من بزرگسالانش رو دارم. Adhd
نمیدونم اصلا بیش فعالی بزرگ ها و کودکان شباهت دارن با هم یا نه. ولی من تحربه شخصیم ابنجوری بود که وقتی تست دادم و رفتم دکتر و اینا، بهم گفت کلا سیم کشی مغزت با ادم های عادی تفاوت داره و کلی توضیح بهم داد. بعد من هرررچی مشکل تو رندم داشتم رو با این نگاه میسنحیدم. من یکی دو تا دارو گرفتم و یه سری توصیه و رفتاردرمانی. منتها تاثیر چندانی نداشت به نظر خودم. بعد چند وقت که سه چهار نفرو دیدم با ای دی اچ دی خیلی خوب و موفق بودن، این حس لد از بین رفت و الان گاعی حتی بهش فکر نمیکنم! نمیدونم چطور توضیح بدم... فک کن چجوری اگه بهت بگن افسرده ای همه کارای بدت رو با این نشکل پنهان میکنی، اینم هموینجوری یود برام.
ولی بعدا که دکترمو عوض کردم و دیدش خیلی نرمال بود به این اختلال، منم مث یه رنگ پوست متفاوت یا لهجه پذیرفتمش.
یعنی عاشقت شدم که گفتی خانمه چه بیکار بود.خوب شوهرش بود حتما با هم خوب بودن دیگه :)
موقع خرید جدول ضرب برا چی میخوان آخه ؟ خریدا رو میذارن بصورت ماشینی حساب میشه میره پی کارش دیگه.ولی خوب من خوشحالم که بلدم.
من با یه دکتر حرف زدم گفت نظرم اینه رفتار کوروش بابت تغییرات خیلی زیادیه که این چند ماه شده ولی باز یه دکتر حضوری خودش رو ببینه.
خوب این اختلال به قول خودت ، توی بزرگسالی به چه صورته؟ مثلا تو چه تجربه ای ازش داری؟
و اما کامنت جدیدت :
اووووم متوجه ام و فکر میکنم این تحمیل عذاب وجدان و حس گناه حتی مخصوص مامانا نیست و ما تو فرهنگمون قاطی شده. همه به هم میدن. ولی خوب تاثیری که آدم تو کودکی از مادرش میگیره عمیق تر و شدیدتره ...
سیاوش به من میده این حس رو . با کوروش ندیدم و چیزی به ذهنم نمیرسه.
امیدوارم همین بشه متین که بیارزه.
سیاوش اگه انگلیس هم نرفته بود ما جدا بودیم اینو مطمینم متین.
الهی آمین
عه عین این مامان بزرگا شدم نمیدونم دستم خورده کجا که خصوصی شده:))))
درباره ADHD برای من، بیشترش به صورت رفتارهایی مثل بی قراری بوده. من اصلااا نمیتونستم به حرف یکی برای مدت طولانی گوش بدم مثلا! یا همون بار اول منظور ادما رو که متوجه میشم، خیلیییی کلافه میشم بخوان بازم برام توضیح بدن! وسط یه کار، یهو یاد یه کار دیگه میفتم و میرم سراغش، مثلا یه قاشق میشورم، بعد یه پیاز خورد میکنم، بعد یادم میاد عه کتابم رو میزه بعد میرم دو صفحشو میخونم، بعد یادم میفته فلان چیزو سرچ کنم و....
یعنی ذهنم مث یه کلاف سردرگمه! کووووچکترین چیزی میتونه حواسمو پرت کنه...
البته، دکتر من میگفت یکی از دلایل رفتارهای تکانشی، عصبانیت و حتی افسردگیم هم همینه و خب اضطراب رو هم که تجربه میکنم... توجه به جزئیات هم حرفشو نزن:) من از همه چی یه مفهوم و شکل کلی و نهایی یادم میمونه و برای همین کاری که خیلیییی دقت بخواد مثل گلدوزی و نیاز به زمان گذاشتن داشته باشه رو نمیتونم انجام بدم. بعد من همیشه فکر میکردم خیلی باهوشم، ولی خب فکر میکنم شاید اینم از مواهب خفیه همین مشکله، چون حوصله دقیق شدن روی درس و تکرار و مرور رو ندارم، خیلی سریع مفهوم کلی رو میگیرم. البته این فقط تو سوالات مفهومی به کار میاد و جایی که بحث دقت و اینا باشه دچار مشکل میشم. البته که الان دارم سعی میکنم مایندفول نس رو به یه بخشایی از زندگیم اضافه کنم تا از اضطرابم کم بشه.
بعد دکتر میگفت این مشکل معمولا از بچگی به وجود میاد، در حالی که من بچه بسیااااار ارومی بودم، اما همین نقص توجه رو داشتم. در حدی که معلم سوم دبستانم بهم گفته بود چون میدونم حوصلت سر میره سر کلاس و خسته میشی، میتونی بعد از گفتن اصل درس بری کتابخونه یا حیاط و من هم میرفتم کتاب قصه میخوندم!
مینا اینکه مطمئنی به جداییتون به نظر من یعنی راهت درسته. چون تنهایی و فشار جدایی معمولا باعث میشه ادما تو چند ماه اول حس پشیمونی کنن و همه چی رو بندازن گردن شرایط بیرونی. ولی درباره تو اینجوری نیست.
مطمئن باش که میارزه.... من هر بار وبلاگت رو میخونم حس میکنم دارم داستان موفقیت یه ادم خفن رو میخونم که هنوز فصلای آخرش نرسیده ولی خیلی نزدیکه!
ما دو تا اختلال داریم ADHD , ADD دوستمون متین ADD بوده یعنی فقط نقص توجه داشته بدون بیش فعالی
من کوروش رو از نزدیک دیدم و به نظرم ADHD نیست... فقط شیطون و جسوره و الانم که شرایط محیطیش خیلی زیاد تغییر کرده و واکنش به تغییر شرایطه ضمن اینکه فکر میکرد بیاد و در آغوش پدر قرار میگیره و الان اونم نداره متاسفانه اینجا باز احمد یه مقدار از نیازش به داشتن حمایت پدرانه رو رفع میکرد اینجا اونم نداره دیگه
الان تو کل این داستان مهاجرت بیشترین آسیب به کوروش وارد شده و نیاز به حمایت و توجه داره نه انگ و برچسب اما خوبیش اینه که زودتر از آدم بزرگا می تونه عادت کنه
اوهوم .. جدیدا دلتنگی احمد رو میکنه و همش ازش حرف میزنه