20 ژانویه 2022

دوست جانها سلام.
 
میگم جوهر پست قبلی خشک نشده بود که تلفنم زنگ خورد. همسر بود و برای بار چندم بعد مکالمه من به خودم گفتم چه راهی میتونم پیدا کنم که مدت طولانی دیگه جوابش رو ندم ؟؟
 
با این شروع کرد که شوهر خواهرت بهم زنگ زده و گفته مامانت به اون زنگ زده و پشت سر من فلان و بهمان چیز رو گفته ! 
گفتم خوب به من چه؟ تلفنو بردار زنگ بزن مامانم بپرس چرا گفته . چرا به من میگی؟
بعدش هم باز حرفهای تکراری رو یک ساعت تمام برام زد. منم حرفای تکراریمو براش زدم.
آخرش هم به زور قطع کردم. یعنی اصلا نمیخواد از تکرار مکررات عقب نشینی کنه!
 
زنگ زدم به خواهرم و بهش گفتم نظرت چیه شماره شوهر منو تو گوشی شوهرت بلاک کنی؟ چرا شوهرش آخه باید به سیاوش اینا رو میگفته؟؟؟؟
وای چقدر دلم میخواد از همه ی اینها بی خبر و دور بمونم بچه ها...
خواهرمم گفت مامان زنگ زده گفته ما بیایم تو و سیاوش رو بشونیم نصیحت کنیم و حرف بزنیم و برگردونیم سر زندگیتون.
حالا خدا رو شکر خواهرم گفته من این کارو نمیکنم و مینا تصمیمشو گرفته دیگه ولش کنید.وگرنه من هرگز نمیرفتم تو چنین جلسه ابلهانه ای شرکت کنم. من کلا درک نمیکنم هیچوقت چجوری اختلافات زناشویی رو میان میشینن تو جمع خانوادگی میگن که بزرگترها ببرن و بدوزن و راهنمایی کنن! این دیگه از هر توهینی به شعور آدم بدتره.
یعنی قشنگ طرف با خودش میگه من شعور رابطه در حدی ندارم که مساله بین خودم و همسرم بین خودمون حل بشه و حتما باید ایل و تبارمون بیان بینمون قضاوت کنن و راهو نشونمون بدن!
 
 
خوب از مامانم خیلی دلخور شدم. یعنی همیشه کارهاش همینجوری زیر زیرکی طوره. تو روی من نگاه میکنه میگه هر چی خودت میگی همون باشه. بعد دلش طاقت نمیاره واقعا بیکار بشینه.
البته که تو دلم دلخور شدم. از اونطرف با خودم فکر کردم باید بیشتر بهش زنگ بزنم که احوالمو ببینه و نگرانم نشه. و همون موقع بهش زنگ زدم و گپ زدیم.
 
سیاوش خیلی باحاله. پیش همه آدمها نشسته گفته من اصلا نمیدونم و خبر ندارم مینا برای چی رفته ما مشکلی نداشتیم!
حتی چند وقت یه بار از خودم میپرسه آخه چرا ؟ اون روز هم پرسید و گفتم چند بار باید همه چیزو از نو برات بگم ؟
حتی یه ارگانی بهم زنگ زد روز سه شنبه و گفتن سیاوش بهشون گفته همسرم بی دلیل ول کرده رفته و من الان نمیتونم بچمو ببینم!
من اینها رو که میبینم دیگه وحشی میشم و دلسوزی هام براش از بین میرن.با مشاورش که حرف میزدم اون خانم یه جا به من گفت حداقل یکی از خوبی های سیاوش اینه که صادقه. من بهشون گفتم دقیقا یکی از دلایل جدایی ما دروغهای سیاوش بود ... و براشون که توضیح دادم تو افق محو شد...
 
بعد باز من همون روز فهمیدم سیاوش به شوهر خواهرم بارها گفته مینا سر و گوشش میجنبه و میخواد یه شوهر از ایران برای خودش بیاره.
(جریان اینجوریه که همون هفته ی اول رسیدنم به انگلیس که خونه خواهر بودیم شوهر آبجیم داشته درمورد یه خانمی که با یه آقایی تو ایران ازدواج کرده و آوردتش انگلیس حرف میزد و یه چیزی تعریف میکرد و سیاوش هم منو زیر نظر داشته و حدس زده این بحث خیلی برای من جذابه و من دارم توجه ویژه میکنم و حتما نقشه ای تو سرم دارم.)فکر کن؟؟ همون روزای اول...
همون روزای اول که من هنوز اونقدری دوستش داشتم که برم بی هوا ببوسمش. که چند دقیقه یه بار برم بغلش کنم.که خوراکی بچینم که بشینیم یه گوشه با هم بخوریم!
 
خواهرمم به شوهرش گفته بود مینا اگه انقدر بدکاره است و سیاوش هم اینو میدونه خوب طلاقش بده چرا داره خودشو میکشه برش گردونه خونه ؟  خوب واقعا چرا؟؟
 
خلاصه من با شنیدن این چیزهای جدید حسابی دوشنبه ی پکر طوری داشتم.یعنی از شدت چرخش افکار تو سرم فلج شده بودم.یه دلم میگفت با سیاوش رو به رو کنم و بگم چرا پشت سر من حرف بی جا زدی. چرا به من تهمت بستی . چرا اینجوری قاطعانه گفتی مینا یکی رو داره ؟ چی از من دیدی؟
خوب قلبم تیکه شد واقعا.
چرا میخواد منو پیش خانواده ی خودم خراب کنه چرا ؟
 
سه شنبه کوروش جانم باید اولین اردوشو میرفت. شش صبح پاشدم براش نهار اینا درست کردم. کوله پشتیشو چیدم .خدا رو شکر که خودش اتوماتیک بیدار شد. خیلی هم خوش اخلاق بود و برای همین من هم خیلی انرژیم بالا اومد سر صبحی.
صبحانه رو بازی بازی و شوخی شوخی خوردیم. وسط هر لقمه ای که دهنش میذاشتم دستمو میگرفت میبوسید. عشققققققم ووووییی
بعد هم با عشق و خنده و شعر و شوخی رفتیم مدرسه. اولش تو بغلم بود و همو بوس میکردیم و من راه میرفتم. بعد اومد پایین و یه مسافت حسابی مسابقه ی دویدن گذاشتیم. هی اون برنده میشد من مدال مینداختم گردنش و بهش کاپ میدادم هی برعکس...
بعدش هم درمورد جایی که میرفت و سوار اتوبوس شدن و اینها گپ زدیم.
 
قلبم پر از خوش حالی بود وقتی گذاشتمش مدرسه و به سمت خونه سرازیر شدم.
توی راه به خانواده ام فکر کردم.
گفتم مینا از مامانت انتظار جز این داشتی؟ خوب این مامانته .همینه که هست. کنار وایسا. بذار اونا به هم زنگ بزنن. بذار همو فحش کش کنن اصلا. به تو چه؟ تو ورود نکن به اون قسمت. دور شو. یه مدت میگذره اینم درست میشه.
تکلیف شوهر آبجیمم معلومه. وای که دیدنش چقدر سخته برام ولی چقدر همزمان باعث میشه من اون بعد قوی وشجاع وجودم رو کشف کنم و بیرون بکشم و نشونش بدم...
 
و سیاوش؟؟؟
هنوز کینه ای حس نمیکنم. نمیدونم چرا. میدونم اگه قبلا بود باید خودم رو سر این جریان پاره پاره میکردم. زنگ میزدم بهش با فریاد ازش میپرسیدم چه دردی داری آخه ؟ ولی خوب نه..
الان این هم برام مهم نیست.الان با خودم میگم سیاوش واقعا از هم پاشیده حتما. نه که بهش حق بدم چون رو به راه نیست منو به گند بکشه. فقط میتونم ببینم حالش رو.میتونم درک کنم اگه حالش خوب بود این بازی ها رو درست نمیکرد. اگه عاقل بود فلان نمیکرد. اگه دانا بود بهمان نمیکرد.نمیدونه که این کارا رو میکنه و خوب من که با حرف اون عوض نمیشم. اون بذار بگه حرفاشو و منم زندگی خودمو بکنم و هر روز بابت اینکه دیگه باهاش نیستم آرامشم بیشتر شه.هر روز درهای بینمون بسته تر شه.
البته نمیتونم اینو انکار کنم که وقتی سه شنبه صبح بهم زنگ زدن گفتن سیاوش به اون ارگان دولتی اونجوری گفته دیوونه نشدم. اونجا هم گفتم همسرم بارها از من دلایلم رو شنیده و من حاضر نیستم به شما چیزی بگم و نمیدونم چرا دوست داره به کل جهان بگه خبر نداره چرا من رفتم و این مشکل من نیست اصلا.
و همون روز برای گرفتن وکیل خانواده اقدام کردم.
تا حالا هم که نکرده بودم نه که مطمین نبودم به تصمیمم .بودم. فقط نمیخواستم سیاوش رو داغون کنم. گفتم بذار یه مدت جدا باشیم اون این حقیقت رو بپذیره . حالش بهتر بشه بعد حرف طلاق رسمی بزنم. ولی خوب نمیتونم صبر کنم تا منو له کنه و از روم رد شه که؟
 
همچنان خیرخواهشم ولی یه کم بیشتر مراقب خودم و پسرم میشم از این به بعد.
 
وای کی خونه بگیرم بچه ها . یه یخچال فوق کوچک دارم که فریزرش خرابه و همش پر از قندیل میشه نمیشه چیزی راحت ازش دراورد... تخت و تشک ها اصلا راحت نیستن. جای کافی برای لباسا ندارم. اما با این وجود رفتم برایی پشت پنجره ام یه گلدون بزرگ برگ انجیری خریدم. خیلی دوستش دارم .هر لحظه نگاهش میکنم جیگرم حال میاد...
دلم پر میکشه برای خونه و وسایلی که خودم قراره داشته باشم. راستش دقیقا تو همین لحظه دارم از خودم میپرسم چرا لندن رفتنم رو باید انقدر عقب بندازم چون نگرانم سیاوش برای دیدن کوروش دچار زحمت بشه؟ خوب بشه. به من چه؟ هفته ای یه بار سه ساعت طی راه برای دیدن پسرش کار خیلی زیادیه مگه ؟ در عوض شرایط امکانات برای خودم و کوروش بیشتره.موقعیت های شغلی برام بیشتره . و اینکه لامصب لندنه. دوستش دارم.
 
عصر سه شنبه که رفتم دنبال کوروش خیلی بهش خوش گذشته بود. منم براش شکلات مورد علاقه اش رو برده بودم و سورپرایز طوری که چشماتو ببند دستاتو بیار جلو بهش دادم و دیگه خوشحال تر هم شد.
راه خونه از داخل اون پارکه که توی پست اینستاگرامم گذاشتم میگذره. ویلا پارک.
دیگه چند روزیه موقع برگشت کوروش میگه بیا 10 مینِتس قایم باشک بازی کنیم.
اون روز هم بازی کردیم و رفتیم خونه.شب هم تو خونه تقریبا هر شب باهاش فوتبال بازی میکنم.
شبا هفت و نیم الی هشت و نیم میخوابونمش. بعد میگم خوب الان میتونم بشینم یه کاری برای خودم کنم اما خصوصا روزهای اخیر همش خودم هم بیهوش میشم.
خسته ام خسته و در عجبم چطوری کوروش نصف منم خسته نمیشه؟ تا ثانیه ی آخر خوابیدنش ورجه وورجه میکنه. نود و نه بار بهش میگم بخواب  :/
 
چهارشنبه صبح که رسوندمش مدرسه برگشتم و مراسم حمام فلان داشتم برای خودم و تندی رفتم کالج .گفتم که این ترم برای من خیلی سخت به نظر میرسه. خصوصا که تو روزهای فاصله ی دو جلسه کلاس هیچ تمرین و خوندن و فلانی انجام نمیدم و حتما باید این جریان رو حل کنم. وگرنه رک بگم میفتم این ترم رو.
بچه ها اینا اینجا جدول ضرب فلان تقریبا بلد نیستن. این خیلی کمکشون میکنه مثل خنگا باشن. الان تو کلاس هر بار ضربی تقسیمی چیزی داریم اسم منو صدا میزنن که مثلا شش هشت تا چقدر میشه :/
موقع برگشتن قطار دیر اومد و تقریبا بدو بدو خودمو رسوندم مدرسه کوروش...
وقتی هم رسیدم دو نفر اومدن باهام حرف زدن .یکیشون گفت کوروش بعضی روزا خیلی با دانش آموزای دیگه زد و خورد میکنه .یکیشون هم مربی ژیمناستیکش بود که گفت تمام کلاس رو یه تنه بهم میریزه انقدر بدو بدو میکنه :( گفت اگه اینجوری پیش بره من دیگه نمیتونم قبولش کنم تو کلاسم...
برای امروز صبح یه قرار با یکی از پرسنل گذاشتن برام که من دیگه سکته کردم تا امروز رسید .
 
بچه ها اینجا کسی هست بچه یا اطرافیان بیش فعال داشته باشه؟ قراره کوروش رو ارجاع بدن یه جایی برای چک شدن از این لحاظ .بماند اولین باری که اینو گفتن بهم من میخواستم بمیرم...  الان ولی خوب گاردی ندارم .اما اگه کسی رو میشناسید برام تعریف کنید چجوری ان و اگه این بچه ها دارو میخورن تاثیر دارو به چه صورته روشون ؟
براشون توضیح دادم یکی دو تا بچه سیاه پوست ظاهرا دارن کوروش رو اذیت میکنن طبق گفته های کوروش و اسمشونو گفتم.
ای خدا کی میشه من یه مدرسه انگلیسی با بچه های انگلیسی پیدا کنم.
من همش فکر میکردم بچه های اینجا خیلی تخسن. ولی به خدا تا جایی که باهاشون برخورد داشتم همشون آروم و موجه بودن.
بعد کوروش جدیدا اصلا تو مدرسه غذا نمیخوره که در مورد اینم باهام حرف زدن گفتن هزار بار درخواست میوه میکنه چون گرسنشه...
وای الان دوست دارم بشینم خون گریه کنم :)
میگه ماکارونی میپزم میره دست نخورده میاره میگه خیلی بد بود
میگه زرشک پلو .میپزم میاد میگه توش چکن داشت. چکن آشغاله :/ مرغو میگه .
قاطی پلو ها رو خیلی دوست داشت الان هیچکدومو مگر به زور من تو خونه نمیخوره .
خورشت که اصلا دیگه ...
من دیگه دارم میمیرم بخدا نمیدونم چ کنم.
امروز بهش گفتم امروز اگه غذا نخوری بیای خونه بازیتو از گوشیم حذف میکنم.
فردا هم میخوام اولویه براش بذارم ببینم میخوره یا نه. نکنه هر روز برنج براش یکنواخت شده.
 
آقا من یه کالج دیگه که صبح بتونم برم برای زبانم پیدا کردم :) هورا خیلی خوشحالم.
یه سوال هم کردم بهم گفتن دانشگاه و هزینه هاش ربطی به تعداد سالهای اقامتم اینجا نداره...
همین روزها باید یه تصمیم قطعی درموردش بگیرم. ببینم چه رشته ای میخوام. خوب همه چیزهایی که واقعا دوست دارم رشته های پیراپزشکی ان... ببینم دقیقا چیا هست برم یه دانشگاه سوال کنم به جز این ریاضی و زبان چه پیش نیاز دیگه ای داره . برم دنبالش دیگه.
 
سیاوش الان پیام داده بیا با هم بریم یه پارکی جایی :/
شنبه یا یکشنبه بهش گفتتم بیاد یه جا کوروشو ببینه. دیگه نمیخوام خودم تنهایی باهاش بیرون برم. همین که پیاماشو میخونم بسه.
دیروز سر کلاس ریاضی بارها پیام داد و زنگ زد :/
 
 
همینا دیگه اینم یه پست زود به زودی ... من دیگه برم .
 
 
خدایا خدایا شکرت بخاطر همه چیز به همین صورتی که هست.
مرسی کمکم میکنی روحیه ام رو حفظ کنم.
خدایا شکرت که فرصت درس خوندن دارم.
شکرت به خاطر پسرم.کمکش کن حالش خوب باشه خدایا ...
کمکم کن مادر بهتری باشم.
فقط به تو پناه میارم و فقط از تو کمک میخوام خدای خوبم :)
۳۰ دی ۱۷:۰۶ سونیا

سلام، خدایا هر چی مینا میخواد و به خیرشه براش جور بشه لطفا🙏

آمین مرسی

خدایا سونیای خوش قلبم شاد و شنگول باشه همیشه

۳۰ دی ۱۷:۲۹ ریحانه

بی یخچالی خیلی سخته.

 

رفتارهای کوروش هیچ ربطی به بیش فعالی نداره. اولا اون داره یه شرایط جدید را تحمل میکنه پس با شیطنت داره تنش ها را میریزه دور.  دوما روش تربیتی ما با اونا فرق داره. اونا همش ارومن. ماها بچه هامون از در و دیوار بالا میرن. 

اقا یه مهمونی دعوت بشی همشون اروم نشستن.  اخر سر هم میگن واای خیلی خوش گذشت.  ماها تا وقتی یخورده نرقصیم و از ۴ تا درخت بالا نریم اصلا مهمونی را به حساب نمیاریم.

 

 

چقدر خوب داری اوضاع خانواده را منیج میکنی :****

اوهوووم یخچال ساید عزیزم کجاییی :))

اوووم نمیدونم به هر حال باید ببرمش چند تا دکتر ببیننش و نظر تخصصی بدن .

مرسی ریحانه

۳۰ دی ۱۸:۰۹ سارا رشتی

مینا...چقدر قشنگ میتونی مشکلات رو تجزیه و تحلیل کنی و توی احساسات غرق نشی....خیلی منطق قوی و محکمی داری.به نظرم کار خوبی کردی که با سیاوش راحع به اتفاقاتی که مسببش بوده وارد بحث نشدی...اینجوری بارت سبکتره....

میدونی چیه...الان دقیقا شبیه یه پرنده شدی که داره کم کم پرواز کردن رو یاد میگیره...به زودی آسمان با همه وسعتش تو رو در آغوش میگیره...دست از تلاش برندار....

آهان اینم بگم و برم...اینکه یه جورابی از اطرافیان دور شدی خودش یه پوئن مثبته...فکر کن همه آدمها کنارت بودن و واقعا قصدشون هم خیر بود برات اما چقدر سنگین تموم میشد برات نظرات و حرفها و راهکارهاشون

دیگه اون بخش احساسی کمرنگ شده سارا ...
آخه فایده ای نداره . من و سیاوش آپشن مکالمه سازنده باهممون خاموش بوده همیشه

کم کم دارم یاد میگیرم :)

همیشه به این فکر میکنم. من کلا آدم خیلی قاطی زندگی کردن نیستم . خوشحالم الان فرصتشو دارم کمتر بپردازم به اون حرفا و افکار

۳۰ دی ۲۰:۵۲ مامانی

عزیزممممم...

مینای جسور و قدرتمندم💕💕💕

بهت افتخار میکنم💜

 

راه زندگیت سمت نور باشه الهی☀️

قلبت آروم و دلت گرم به گرمای نگهبان عالم❤️

به آغوش امنش میسپارمت و برای صبوری و قدرتمندی و رشدت دعا میکنم😘🌹

 

مرسی مینا جانم


خیلی لطیف و دوست داشتنی بود کامنتت

مینا چقدر تو عاقلی،شعور و اگاهی و مسیولیت پذیری از نوشته هات کاملا مشخصه.افتخار میکنم بهت رفیق و کلی چیز ازت یاد میگیرم

مرسی زهره جانم.

۳۰ دی ۲۳:۰۴ رابعه

سلام مینا حان کلا پروسه ی جدایی خیلی حرفا داره تو ایران حالا من کشورای دیگه رو نمی دونم ما یه ضرب المثل داریم که میگیم یه پیراهن بلند وگشاد بپوش هر کی هر چی گفت بریز توش و برو یعنی برات بی اهمیت میشه همه چی فقط یه تفاوت داره آدما رو می شناسی سخت نگیر تصمیمت رو گرفتی راهتو پیدا کردی و مهمتر از همه اینکه قوی هستی و غصه کوروش جانم نخور خدا رو شکر جایی هستی که به بچه ها بها میدن 

چه ضرب المثل خوبی . من ناخودآگاه دارم همین کارو میکنم و بابتش خوشحالم


سلام گل 

میدونی خیلی بدم اومد سیاوش این مزخرفات گفته 

خیلی بی شعوری میخاد آدم زنشو بدنام کنه

به نظرم به مامانت اینا زنگ بزن و اتمام حجت کن

بگو ببینید من اومدن انگلیس که جدا مستقل زندگی کنم و پیشرفت کنم

فکر‌کردم با شوهرم میتونم ادامه بدم 

ولی ما دچار مشکل شدیم 

نمیتونم دیگه این زندگی ادامه بدم

 

بگو مادر شما مادرمی احترامت حفظ کن نزار چیزی بگم ناراحت شی شما اگر من و بچم دوست داری اگر سیاوش حرفی زد بزن توی دهنش بگو دختر من مثل گل پاک 

اگرم نمیزنی دهنش لطفا حرفشو بهم انتقال نده

با ابجی و شوهرشم اتمام حجت کن بگو شما کاری برام نمی کنید ی قرون پول بهم نمی دید 

که اینجا پس دخالتم نکنید وگرنه همین یک ذره سلام بینمون از بین میره

یکم سر سنگین باهاشون باش هم خانوادت ایران هم اجیت بزار بفهمن ناراحت شدی و اگر بخوان زیادی دخالت کنن 

رابطتو باهاشون کم‌میکنی 

نمیشه که

 

حالی‌شون کن اومدی انگلیس دیگه ایران نیستی خاله زنک بازی معنا داشته باشه واقعا متوجه نمیشم یکی از دلایل مهاجرت همین کوتاه شدن زبان فامیل هست😂

باز دست برنمیدارن از الان نزار دخالت کنن زیاد زنگ‌ نزن اهمیت نده بهشون بفهمون مهاجرت کردی و قطعا مثل قبل رابطتت باهاشون نیست فقط در حد احترام 

در ضمن به سیاوش بگو 

ما حرفی نداریم فقط روزهای که میخای کوروش ببینی فقط چت پیام میدی به نظرم اگر آدم مورد اعتماد داری کوروش بده ببره ببینه برگردونه حتی نبینش

واقعا دیگه جوابشو نده اگر میخای تموم کنی اگرم دو به شکی که هیچی برگرد سر زندگیت 

کوروش بعید میدونم پیش فعال باشه 

بنده خدا بچه این مدت خیلی دچار نوسان شده به مرور بهتر میشه انشاالله

همیشه بخندی 

سلام سارا جان.
زنگ زدن و اتمام حجت دردی دوا نمیکنه من میذارم زمان اونها رو روشن کنه که من نهایتا تصمیماتمو خودم میگیرم. دیگه خونشونم که نیستم به زور نمیتونن برم گردونن که . بذار کار خودشونو کنن

دوست دارم همه اینها بگذرن اونا هم درس خودشونو بگیرن و فضا برای ارتباظ صمیمانه واقعی باهاشون باز باشه. من نمیخوام چون اومدم اینجا خلایی بین من و اونا ایجاد بشه که همیشگی باشه...

اون مساله دیدار رو دارم حل میکنم.

آره واقعا دلم براش کبابه.

مرسی سارا

بهت افتخار میکنم مینا.تو خیلی قوی ای🧡

مرسی هدیه جانم

مرسی که مینویسی مینا جون. 

به یکی از دوستانم که در مورد بیش‌فعالی اطلاعات داره میگم بهت پیام بده.

من از تو ممنونم هوپ

سلام مینایی خوبی عزیزم؟

وای خدایا چه خوب میشد اگر آدما میفهمیدن نیاز نیست تو همه مشکلات ما سرک بکشن و قابلیت این رو دارن که با مداخله همه چیز رو حل کنن...

البته در مورد مادرت تا حدی حق میدم، چون مادرا همینن، به خیال خودشون دارن کمک میکنن و دلسوزی

ولی به شوهر خواهرت نمیشه حق داد اصلا، اگر شرایطش رو داری یکبار با خودش تماس بگیر و بگو لطفا اگر هم سیاوش بهت زنگ میزنه، فقط درد دلاشو بشنو و حق نداری اونا رو برای من پیغام و پسغام بفرستی چون این کار تو هیچ کمکی به هیچکس نمیکنه.

وای از وقتی بچه ها بدغذا میشن، براش غذاهای ساندویچی درست کن شاید بخوره.

سلام عزیزم...

سیستم خانواده ایرانیه دیگه... سلسله مراتب توش بیداد میکنه. حالا از دلسوزی و خوش قلبی هم ممکنه باشه ها . اما اینکه هر کس زندگی خودشو داره کلا باورشون نمیشه


نه بابا من دیگه بهش زنگ نمیزنم در این مورد.یه بار همون اوایل وسط توهیناش گفتم جواب سیاوشو نده . کلی منت هم گذاشت که جواب اونو میده آخرم به خودم گفت دیگه بهش زنگ نزنم چون جز سر درد براش هیچی ندارم :))  من اگه بگم فضول من نشو سر درد بهش میدم سیاوش که زنگ بزنه یه کلاغ چل کلاغ کنن با هم خوبه براش...


آخ غذای کوروش :(

این حجم از سردرگمی تو سی سالگی یه مقدار تعجب آوره 

تو تا اینجا بودی این کلاس اون کلاس می رفتی که بری اونجا باهاشون کار کنی هیچکدوم هم به هم ربط نداشت صحبت کالج و دانشگاه هم اصلا نبود 

الان رفتی اونجا دنبال کالج و دانشگاه هستی در حالیکه حتی نمی دونی به طور خاص چه رشته ای رو میخوای بخونی 

دیگه تو سی سالگی فقط اونایی می رن دانشگاه که یه اشتیاق سوزان کشنده برای یک رشته ی خاص داشته باشن با کلی هدف و برنامه ی مربوط به اون رشته ... این که حالا برم ببینم چی داره انتخاب کنم مال بچه های 17-18 ساله است با جیب پر پول و خیال راحت که بابام خرج زندگیم رو می ده نه یه زن سی ساله ی تنها با یه بچه ی 5 ساله 

با خودت چند چندی تو الان؟ 

همینجا هم دانشگاه رو نصفه ول کردی 

چی میخوای تو از زندگی مینا خودت می دونی؟ با این سیستم دانشگاه رفتن هم هیچی تهش نیست

دنبال مدرکی؟ اگر مدرک برات مهم بود چرا همینجا تو ایران به جای اون همه کلاس کیک و ژله و ناخن و آرایشگری و فلان کلاسهای مرتبط با درسهای دانشگاه نرفتی که الان اونجا ریاضی سخت نباشه مثلا 

تکلیفت رو با خودت روشن کن هدف رو مشخص کن و متمرکز رو همون برو جلو هم در مورد کار هم هر مهارت دیگه ای که میخوای یاد بگیری با این وضع سردرگم هردمبیل بخوای بری تو 40 سالگی هم باز همین جایی هستی که الان هستی 

وابسته به دیگران و بی پول 

 

من بابت هیچ کلاسی پشیمون نیستم نسیم. از اونجا که آدمیزاد علم غیب نداره باید تجربه کنه که ببینه چیزی رو دوست داره یا نه و این که چیزهایی یاد بگیره که هیچ ربطی به هم ندارن اصلا چیز بدی نیست به نظرم .
من تنها چیزی که با عشق میرفتم برای دل خودم سنتور بود و مثلا آرایشگاهو همون زمان هم میگفتم این رو یاد میگیرم صرفا یه مدت بتونم باهاش کار کنم که الانم کار پیدا شه میرم میکنم خوب ... ولی این چیزی نیست برای همیشه روح منو ارضا کنه.

صحبت کالج و دانشگاه رو لازم نمیدیدم داد بزنم خوب . چون نمیدونستم میام اینجا چجوری پیش میره برام و و همش از درس خوندن میترسیدم و فکر میکردم از پسش برنمیام اما الان داره بهم کیف میده و برای همین هم اعلامش میکنم هم دارم براش تلاش میکنم وگرنه من از ایران خیلی جدی به دانشگاه رفتن فکر میکردم و آدمهای خیلی نزدیک به من که کلا چند نفرن میدونستن.

رشته ی خاص هم چند تا چیز مد نظرمه که اگه به یکیش نمیچسبم بخاطر اینه نمیخوام باز با چشم بسته انتخاب کنم احتیاج دارم برم مشورت بگیرم.و اگه اشتیاق نداشتم خوب چه لزومی داشت بهش فکر کنم.

من تکلیفم با خودم مشخصه احساس سردرگمی نمیکنم نسیم جان. علاقه ای ندارم الان این دید قطعی رو داشته باشم که پنج سال آینده ام چی میشه چی نمیشه دارم طبق اصول زندگی قدم به قدم پیش میرم .شاید ریتمم کند باشه اما از وسط این سیلابی که توشم و سعی میکنم باهاش به سمت جریان خاصی نرم خیلی از عملکرد خودم راضی ام.

دنبال مدرکم؟ این از کجا درومد :) ریاضی سختمه چون که انقدر وقتم و فکرم با خیلی موضوعات مختلف پره که نمیرسم چند ساعت تو هفته براش مطالعه موثر کنم عزیز وگرنه که از پسش برمیام. ترم پیش هم با درجه کمتر این حس رو داشتم که چقدر برای من سخته چون زبان ریاضی رو نمیدونم. ولی دیدی که تنها دانشجویی بودم که تو کلاس خودم اون لول رو پاس کردم و الان لول بالاتر اومدم.

از تو دیگه بعیده اینهمه روی سن و سال جولان بدی نسیم... خودت توی چند سالگی به این ثبات درمورد راه ثروتمند شدن و اقدام در جهتش رسیدی؟ خودت میبینی الان اگه هومان درگیرت کنه چجوری چند روز از اهداف خودت عقب میفتی. کل حرفم اینه اهمیت توی طی طریقه. همین راهی که داری میری لذتبخشه و اگه تو میخواستی الان بگی من سنم اینقدره الان دیگه رزین کاری و فلانم چیه این لذت این روزهاتو از دست داده بودی جانم.

طبق معمول همیشه اصلا کامنت من رو درست نخوندی من خودم کسی هستم که همیشه میگم برای شروع هیچ کاری سن و سال مطرح نیست اما برای به باد دادن عمر و زندگی تو هرسنی که باشه دیره 

لازم نیست دید قطعی برای پنج سال بعد داشته باشی تو برای سال آینده ات هم یه دیدی داشته باشی کمک کننده است 

نه مینا داری اشتباه فکر میکنی و راهت اشتباهه این شکلی با این دیدگاهی که خیلی بی ربط به کامنت من نوشتی بیشتر از قبل سردرگمیت نمایانه 

من هیچ جای کامنتم نگفتم برای دنبال علایق رفتن سن و سال لازمه دیره یا زوده 

من گفتم برای از این شاخه به اون شاخه پریدن سی سالگی عجیبه میدونی چون سی سال زمان خیلی زیادیه برای اینکه ادم خیلی چیزها رو امتحان کرده باشه و حالا دیگه بدونه کجای زندگیه و چی میخواد و علاقه اش رو پیدا کرده باشه حداقل یه شمه ای ازعلاقه اش رو 

به نظرت قراره آدم تا ابد هی از این ور بپره اونور از اون ور بپره این ور بگه هنوز نمی دونم چی دوست دارم؟

کامنت قبلی من رو نگه داره چندسال دیگه ممکنه لازم بشه دوباره بخونیش 

این جواب بی ربط به کامنتم هم میذارم به جساب همون جبهه گیریهای بچه گانه ای که عادت دارم بهش در مورد تو

 

الانم اومدم بهت بگم برای کوروش دیگه غذای ایرانی نپز یاد بگیر غذای جدید انگلیسی با سبک و سیاق اونا بپزی آب و هوای کوروش عوض شده و طبعش به غذایی میکشه که تو آب و هواش  داره زندگی می کنه سبزیجات گریل با پزوتئین های لازم بدنش احتمالا بدون هیدرات کربن بیش از حدی که ما مصرف میکنیم

برو با معلم هاش صحبت کن ببین بچه های دیگه چه مدل غذایی میارن برای کوروش از همون مدل بذار 

 

کوروش تو مدرسشون غذای انگلیسی سرو میشه . نمیخوره مدام میگه آشغاله
سعی میکنم یه ذره تنوع بیشتر بدم به غذاهاش حداقل


سوالت رو هم جواب میدم 

من تو 25 سالگی دیگه مسیر زندگیم رو مشخص کرده بودم و در راهش هم قدم برداشتم تمام جنبه های زندگیم هم درستن تنها جنبه ی کمبود دار زندگی من که اونم کاملا مدیریت شده و با برنامه هست شرایط مالی منه که اونم در اندازه ی خودش خیلی اوکی و درست و با ثباته تومنی به کسی بدهکار نیستم و تومنی هم محتاج به کسی نیستم ولی من بیشتر میخوام پس می رم برای بیشتر کردنش فکر نمی کنم کامنت من هیچ ربطی به این داشت که آدم دنبال علایقش باشه یا نه و آیا سن و سال مطرحه یا نه 

 

منظور من نرسیدن به یک ثبات تو زندگیه ...سردرگمی و بلاتکلیفیه ... این که هنوز آدم ندونه چی دوست داره

اون چیزی که داره تو دانشگاه و کالج به تو کیف می ده درس خوندن نیست که اگر بود هر طور شده یه تایمی تو هفته براش خالی می شد برای درس خوندن 

بگرد ببین چی داره به تو کیف می ده؟ 

ابراز وجود کردن بین دیگران 

تعامل با یک عده آدم و ابراز کردن توانمندیهات؟

 

خودت رو پیدا کن 

کل کامنت من همین بود 

خودت رو پیدا کن 

بال بال نزن اینقدر بین شاخ های مختلف زندگی که هر کدومش فقط یه جنبه از تو رو راضی می کنه 

چیزی رو پیدا کن که تمام جنبه های وجودت رو رشد می ده و راضی میکنه و پول هم برات میاره 

 

 

نمیدونم نسیم به نظر رسید که مربوطه...
 

وای الان که خیلی داغونم .انگار راهم به سمت هر چیزی که دوست دارم بسته شده .

تشویقت کردم زود پست گذاشتی ها 😉 

مینا به نظرم رفتارهای کوروش به بیش فعالی نمیخوره یکی از آشناهای دور ما  پسرش بیش فعاله دکتر بهش قرص داده اگه قرص نخوره هرچی وسیله تو خونه باشه رو می شکنه در صورتیکه کوروش اصلا اینطوری نیست 

 پس زیاد خودتو نگران نکن 

 

 

دقیقا...

من نمیدونم حالا وقت دکترش بشه میگم چی شد...
ولی خوب میدونم بیش فعالی درجه های مختلف داره

مینا جونم سلام

امیدوارم حالت خوب باشه

من دیروز پستت رو خوندم ولی انگار یادم رفته پیامم روبذارم 

مینا من مامانتو درک میکنم که نگرانته و دلسوزی میکنه 

سیاوش رو هم درک میکنم چون مدت زیادی انگلیس تنها بوده و خب نمیدونه باید چیکار کنه و عنان از دستش در رفته و حالا عصبانیه اما خب عصبانیم از اون توهمی که زده

اما این شوهر خواهرت چشه؟چند چنده کلا خیلی حرصم گرفت

خیلی خوب شد که نشد بری سر بزنی بهشون،هرچقدر خواهرتو دوس داری ولی چرا جلوی شوهرشو نمیگیره

یجوری هم رفتار میکنن انگار سربارشونی

خوبه که سکوت میکنی ولشو کن اینارو

راجع به کوروش هم‌زود هرچی شد به ما هم خبر بده 

هرچند خب بچه ی آروم نداریم ما اصلا

و یکی دوستان گفته بود بچه های اونا نسبت به ما آرومن واقعا راست میگه

من الان دخترم کل خونه رو به هم میریزه،کل کلشو

هیچوقت خونه تمیز نیست هیچوقت!نشستم یهو میبینم از بالای پنجره خودشو میندازه روم و سکته ناقص میزنم همه جا سرک میکشه و همه چی رو به هم میریزه 

و این صحبت های مربی و معلمش که کوروش اونکارارو میکنه صلا برام عجیب نبود 

موفق باشی عزیزم

سلام بهار جان ممنونم.
آره منم مامانمو درک میکنم .ناراحت نیستم ازش...
سیاوش رو هم همینطور. میدونم سیاوش هم میدونه ما میتونستیم زندگی خوبی داشته باشیم و الان از خودش بیشتر از همه عصصبانیه که این اتفاق افتاده و بلد نیست چجوری تلاش کنه...

چی بگم خودش که میگه من نبودم ... ولی من حرفشو باور نمیکنم. این حرف از خودش آب خورده چند بار غیر مستقیم تو روی خودم گفته به هر حال

خئاهرم خواهرمه. شوهرش شوهرشه چجوری جلوشو بگیره ؟

وای کوروش هم همیشه خونه به هم ریزوندنش عالی بود. الان بهتر شده


مرسی جانم

۰۲ بهمن ۰۲:۴۷ مانته‌نیا

سلام من دوست هوپم.

من خودم بیش فعالی دارم در بزرگسالی فهمیدم. این موضوع اینقدر مدلهای مختلف داره که بسته به نوعش میتونه خیلی خوب یا خیلی بد باشه. ضمن اینکه تا یه بچه شیطون می‌بینن میگن بیش‌فعال. اینو متخصص باید تشخیص بده. از دارو هم نترسید. تاثیر دارو مثل همون تاثیر چایی قهوه اس که تمرکز رو زیاد میکنه.‌

اتفاقا شاگردهای بیش‌فعال من خلاقترینان. و اصلا به معنی آنرمال بودن نیست. تو خیلی از موارد بهشون کمک هم میکنه. 

 

اصلا نترسید. بیشترین درصد بیش فعالی هم تا نوجوونی از بین میره

سلام عزیزم بی اندازه قدردانم که اومدید و منو راهنمایی کردید :)

خیر ببینی اصن ^_^

مینا

مینا

میناااااااا

میناااااااااااااا

تیترت نباید ۲۰ ژانویه ۲۰۲۲ می‌بود؟!😏

یا دلیلی بر این عقب گرد دوساله داشته‌ای؟!

هان، هوم؟!

یگااانننههههههههههههههه مرسی که گفتی... اشتباه زده بودم :)

۰۶ بهمن ۱۴:۳۷ سارینا2

سلام مینا جانم

در رابطه با طلاق 

من خواهرم دو سال پیش طلاق گرفت

یعنی شوهرش اول با بچش دعواش شد و بعدم طی یک سری اتفاقات کلا ول کرد و رفت

و هی فشار آورد برای طلاق

البته که هیچ وقت زندگی نرمالی نداشتن از اولش

ولی نهایتا وجود یه بچه نوجوان جسور و ناسازگار آخرین تیر رو زد و زندگی پاشید

میخوام بهت بگم از این پرت و پلاها، شوهر خواهر سابق من هم زیاد میگه

حالا فرق شما و خواهرم این بود که شوهرخواهرم مشتاق تر بود به طلاق

مثلا زنگ می زد به فامیل و می گفت من خرج کل خانواده اینا رو دادم تا حالا (یعنی مثلا خرج پدر مادر من رو) در حالی که همیشه آخر ماه پول کم می آوردن و مادر من بهشون پول قرض می داد

نمی دونم انگار خودشم دروغهاشو باور داشت

آخرش خواهرم از مهریه اش گذشت تا فقط از شر تلفن زدنش به فامیل خلاص بشه

می گفت آبروم رو همه جا برده بذار بره

البته من موافق نبودم و بهش گفتم بذار تا آخر لنگ مهریه بمونه ولی خواهرم دیگه نکشید و رفت تمومش کرد

نمی دونم این براشون یه ابزاره یا واقعا در اثر فشار دچار جنون میشن

واقعا نمی دونم

ولی میخوام بگم که درکت می کنم

سلام عزیزم...

مرسی که تجربه مشابه گفتی بهم.

آخ کاش برای منم تموم شه .یعنی یه روز بیاد بگم هیچ کاری نیست انجام بدم بابت جدایی.

ممنونم از همدلیت

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
سلام!
به وب من خوش آمدی.
مشخصات منو میتونی از قسمت *بلاگر شناسی* بخونی.
اگر که خاموش همراه منی خواهشا موقع پستهای رمز دار روشن نشو!
اگر وب داری و کامنت میذاری خواهشا آدرس بذار شاید لازم شد :)

دوست خوبم!
اینجا یه رسانه ی مجازیه اما یادت نره ما آدم های واقعی هستیم..
از شکستن دل همدیگه با حرفای نامناسب پرهیز کنیم.
هدف از ایجاد این وب صرفا ثبت دلنوشته های من و گهگاهی نوازش طبع لطیف شما با شعره.
تمام نیکی ها و بهترین های دنیا از آنِ شما و سرِ راهِ شما باشه.
ان شاء الله.
آرشیو مطالب
شهریور ۱۴۰۱ ( ۱ )
مرداد ۱۴۰۱ ( ۲ )
تیر ۱۴۰۱ ( ۱ )
خرداد ۱۴۰۱ ( ۲ )
ارديبهشت ۱۴۰۱ ( ۲ )
فروردين ۱۴۰۱ ( ۳ )
بهمن ۱۴۰۰ ( ۳ )
دی ۱۴۰۰ ( ۲ )
آذر ۱۴۰۰ ( ۲ )
آبان ۱۴۰۰ ( ۲ )
مهر ۱۴۰۰ ( ۲ )
شهریور ۱۴۰۰ ( ۳ )
مرداد ۱۴۰۰ ( ۲ )
تیر ۱۴۰۰ ( ۳ )
خرداد ۱۴۰۰ ( ۴ )
ارديبهشت ۱۴۰۰ ( ۴ )
فروردين ۱۴۰۰ ( ۲ )
اسفند ۱۳۹۹ ( ۵ )
بهمن ۱۳۹۹ ( ۶ )
دی ۱۳۹۹ ( ۱۱ )
آذر ۱۳۹۹ ( ۸ )
آبان ۱۳۹۹ ( ۴ )
مهر ۱۳۹۹ ( ۶ )
شهریور ۱۳۹۹ ( ۶ )
مرداد ۱۳۹۹ ( ۲ )
تیر ۱۳۹۹ ( ۵ )
خرداد ۱۳۹۹ ( ۳ )
ارديبهشت ۱۳۹۹ ( ۵ )
فروردين ۱۳۹۹ ( ۴ )
اسفند ۱۳۹۸ ( ۴ )
بهمن ۱۳۹۸ ( ۴ )
دی ۱۳۹۸ ( ۴ )
آذر ۱۳۹۸ ( ۴ )
آبان ۱۳۹۸ ( ۴ )
مهر ۱۳۹۸ ( ۴ )
شهریور ۱۳۹۸ ( ۶ )
مرداد ۱۳۹۸ ( ۴ )
تیر ۱۳۹۸ ( ۴ )
خرداد ۱۳۹۸ ( ۴ )
ارديبهشت ۱۳۹۸ ( ۲ )
فروردين ۱۳۹۸ ( ۳ )
اسفند ۱۳۹۷ ( ۳ )
بهمن ۱۳۹۷ ( ۸ )
دی ۱۳۹۷ ( ۵ )
آذر ۱۳۹۷ ( ۶ )
آبان ۱۳۹۷ ( ۴ )
مهر ۱۳۹۷ ( ۴ )
شهریور ۱۳۹۷ ( ۴ )
مرداد ۱۳۹۷ ( ۸ )
تیر ۱۳۹۷ ( ۵ )
خرداد ۱۳۹۷ ( ۸ )
ارديبهشت ۱۳۹۷ ( ۹ )
فروردين ۱۳۹۷ ( ۶ )
اسفند ۱۳۹۶ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۶ ( ۴ )
دی ۱۳۹۶ ( ۹ )
آذر ۱۳۹۶ ( ۲ )
شهریور ۱۳۹۶ ( ۲ )
مرداد ۱۳۹۶ ( ۲ )
تیر ۱۳۹۶ ( ۱ )
خرداد ۱۳۹۶ ( ۱ )
ارديبهشت ۱۳۹۶ ( ۲ )
فروردين ۱۳۹۶ ( ۸ )
اسفند ۱۳۹۵ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۵ ( ۸ )
دی ۱۳۹۵ ( ۶ )
آذر ۱۳۹۵ ( ۶ )
آبان ۱۳۹۵ ( ۹ )
مهر ۱۳۹۵ ( ۶ )
شهریور ۱۳۹۵ ( ۱۳ )
مرداد ۱۳۹۵ ( ۶ )
تیر ۱۳۹۵ ( ۱۶ )
خرداد ۱۳۹۵ ( ۱۸ )
ارديبهشت ۱۳۹۵ ( ۱۶ )
فروردين ۱۳۹۵ ( ۱۲ )
اسفند ۱۳۹۴ ( ۱۵ )
موضوعات
روزنوشت (۲۱۶)
شعر نوشت (۵)
پخت و پز نوشت (۴)
عکس (۱۰)
مناسبت نوشت (۵)
زبان در خانه (۱)
پیوندهای روزانه
اجاره مبله در تهران
گرسنه ها بخوانند :)
مامان-بابا ها بخوانند 2 :)
مامان-بابا ها بخوانند 1 :)
همه ی خانم ها بخوانند :)
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان