17 ژانویه 2022

قشنگ جان ها سلام.

 

حداقل یه هفته ای میشه که دوست دارم بیام و بنویسم. هر بار به نحوی میسر نشده.

 

الان دیگه تازه نشسته ام به استراحت بعد نهار و تا دو ساعت دیگه هم بیکارم.گفتم بیام و پست بذارم.

 

هر چند که این روزها نقطه ی عطف برای زندگی منن و حقش بود با جزییات ازشون مینوشتم ولی همش یه چیزی مانع از جزیی نویسی و به یادگار گذاشتم تمام آنچه گذشت بود برام.

نمیخوام هیچوقت برگردم عقب جزییات روزهایی که گذشت رو بخونم. حتی دلم نمیخواد بشینم بهش فکر کنم و یادم بیارمشون.

 

یک ماه و نیم گذشته از روزی که رسما خونه رو جدا کردم...

 

یک ماه و نیم عجیب و غریبی بوده.

 

هنوز هم بابتش احساس تایید درونی دارم و مشکلی با اصل تصمیمم ندارم.

 

کریسمس هم اومد و رفت و من جز اینکه دو سه شب لندن بودم کار خاص دیگه ای نکردم.

یعنی یه حس قوی داشتم و اون هم اینکه چقدر تصویری که دارم از اولین کریسمس اروپا مشاهده میکنم با تصویری که وقتی ایران بودم و امیدم زندگی با سیاوش بود فرق میکنه...  این همش با من بود...

خود لندن با شکوه و کم نظیر و دوست داشتنی بود...

خیلی دوستش داشتم.

کوروش هم کلی از این طرف و اون طرف هدیه کریسمس گرفت و خوب خیلی خوشحال بود.

خیلی هم با این دخترای هم خونه ایمون جور شده بود و بهش خوش میگذشت.

 

یه بخشی از کریسمس رو سیاوش برام سیاه کرد رسما. خیلی حال و روز بدی رو گذروندم.

ولی خوب ببین که بعد یه ماه و نیم تنهایی مطلق الان همه ی خانواده ام تصمیم منو رسما پذیرفتن و بهش احترام میذارن.

بعد از هزاران بار تماس و پیام و پشت سرم حرف زدن و چیزهای نامربوط به آدمهای نامربوط در موردم گفتن ، تا اونجایی که اطلاع دارم سیاوش هم دیگه با خانوادم تماس نمیگیره. البته نمیخوام بدجنسی کنم و فکر میکنم اون هم از بدجنسیش نبوده بیشتر چنگ زدن به جای غلط بوده.. بایت اون حرفهای اشتباهش هم چی بگم جز اینکه اشتباه کرده همین!

 

راستش اصلا ظرفیت اینکه از کسی بدم بیاد و فریاد بزنم بابت فلان و بهمان کسی رو نمیبخشم و این نبخشیدن رو روی شونه های حمل کنم ندارم. برای خاطر خودم اینهمه انعطاف خرج میدم. من میخواستم آرامش داشته باشم فقط که الان هم کسی جلوی آرامشمو نگرفته. باقی چیزها عملا مهم نیستن.

کم کم هم یاد گرفتم اون اتفاقات و تماس ها و پیامهایی که سنگ میندازن تو دریاچه ی آرامشم رو چجوری مدیریت کنم.

کمتر جواب میدم به تماس ها و کمتر توجه میکنم به فهوای پیامها. میخونم و میگذرم همین.

ظرفیتم همین جاست دقیقا. بیشتر از این در توانم نیست...

روی سخت زندگی رو هم دارم میبینم و این در کشور و شهر غریب بودن رو به معنای واقعی کلمه دارم زندگی میکنم. با اینکه به غربت معتقد نیستم.به اون حس دور افتادن از جای خاصی به اسم وطن...

ولی این حجم بزرگ تنهایی رو اولین باره دارم زندگی میکنم !

حالم بالا و پایین میشه .

وقتی بالا بودم برنامه ی سال 2022 رو نوشتم. ازشم راضی ام و تا اینجا هم تا حدودی خوب پیش رفتم.

وقتهایی هم که پایینم احساسات در هم زیادی تجربه میکنم که غالبش خشمه...

خشم از اینکه این اتفاق برای زندگی من افتاده. از سیاوش عصبانی میشم. از خودم عصبانی میشم. از اینکه این زندگی نبوده که میخواستم عصبانی میشم و میرممم اون پایین مایین های وجودم...

چند روزی میمونم و برمیگردم به معمولی بودن.

به این تمرکز میکنم که یه بار عاطفی سنگین از روی دوشم زمین گذاشتم.به اینکه احوالم طبیعیه. خودم رو دوست میدارم و همش میگم خیلی اوکیه که این احساسات توست. میشینم دل سیر گریه میکنم.بعدش بدن خودم رو نوازش میکنم و سعی میکنم یادم بمونه این ها میگذرن .

با مشاور سیاوش هم حرف زدم. یک روز تماس گرفتیم و حرف زدیم. خانم نازنینیه. اونجا باز از تصمیمم مطمین شدم. اون هم بهم گفت بهت حق میدم ولی آرزو میکردم کمی دیرتر این اتفاق براتون میفتاد. سیاوش ازم خواسته بود اگه این خانم بهم گفت برگردم و تلاش کنیم از نو بسازیم من بگم باشه.

چنین چیزی نشد. ازم نخواست. حرفهامو شنید و فهمید. آخر بهش گفتم مرسی که کنار سیاوشی. اون هم گفت یه روزی سیاوش سر پا میشه. مثل همه ی آدمهایی که بعد طلاقشون سرپا شدن . من از شنیدن این حرف کلی خوشحال شدم.

هنوز دلم میخواد این ارتباط قطع نشدنی ما در قالب یه چارچوب سلامت اتفاق بیفته و پیش نیاز این سلامتی فردی هر کدوممونه. هنوز فکر میکنم اصالت جدایی لزوما به فحاشی و بلاک و اینها نیست. حتما راههای کمترین آسیب به طرفین هم هست...

 

از همسایه ام بخوام بگم خیلی خوبه آدم مهربونیه که مثل خیلی از آدمهای دیگه زمین تا آسمون با من فرق داره و برای همین یه وقتهایی زندگی سخت میشد.

خیلی ساعت ها قران میذاره رو اسپیکر و خودش بلند بلند همخوانی میکنه بعد مثلا همون موقع ما در حال آشپزی دوتایی هستیم یا من درحال نوشتن جزوه های کالجم یا تو گوشم هندزفریه که هر چی صداشو زیاد میکنم به صدایی که از بیرون میاد غالب نمیشه.

بدترین قسمتش شلختگی بی اندازه خودش و دو تا دخترشه.انقدر که آبمیوه میخورن همونجوری پاکت و نی رو ول میکنن زیر مبل تو پذیرایی و میرن تو اتاقشون!

تو پذیراییمون بعضی اوقات جای نشستن نمیمونه انقدر که لباساشونو پخش مبل و زمین میکنن.

آشپزخونه هم که نگم دیگه...

از اونجا که من آدمی نیستم مستقیم بگم لطفا مثلا لباساتونو جمع کنید یا ظرفاتونو جمع کنید و فلان ، کارایی که ازم برمیاد رو خودم انجام میدم.

لباساشون اگه رو مبل قسمت من باشه میذارم رو مبل خودشون. کیسه زباله ها رو عوض میکنم.و یه سری خرده کار اینجوری.

در عوض وقتی باهام حرف میزنه خوشم میاد. از اینکه بچه هاش هستن و کوروش باهاشون بازی میکنه بی اندازه خدا رو شکر میکنم.

همین که اگه ببینن من حالم واقعا بده و کم آوردم حمایت عاطفی میکنن ازم یا یه لیوان آب دستم میدن خدا رو شکر میکنم.

بهم میگه اجازه ی سفرت که اومد یه سال میبرمت نروژ . خانواده اش اونجان.خلاصه کلیتش خیلی آدم خوبیه...

دیگه اینکه شروع کرده بودم پادکست گوش دادن. جافکری گوش میدادم. خیلی از اپیزوداشو گوش  دادم اما از وقتی دیگه مصاحبه با دایی تموم شد هر روز بیشتر حس کردم به دردم نمیخوره. یه جوری بود حس میکردم حالا که شروع کردم نیمه نذارمش ولی دیگه نتونستم حس کردم ارزشی که میخواستمو نداره .الان دارم پادکستای دکتر شیری رو گوش میدم. و کتاب درمان شوپنهاورم عن قریبه که تموم شه. و سریال اسکویید گیم رو شروع کردم .

توی کالج ریاضی رو رفتم یه لول بالاتر و کلاسم عوض شده و خیلی برام سخته. خیلی . همش فکر میکنم تنها آدم بی مخ کلاس منم...

کلاس زبانم چون که ساعتش با ساعت مدرسه کوروش هماهنگ نبود از دست دادم و زحمت سه ماهه ام هدر شد. الان در به در دنبال یه کالج دیگه ام. این ترم که احتمالا از دست رفت و باید از سپتامبر شروع کنم...

دیگه همینا خلاصه.

کاش بیام زود زود تر بنویسم. غیر از مسایل جدایی دوست دارم از زندگی تو اینجا زود زود تر و با جزییات بیشتر بنویسم...  چون که واقعا ارزشش رو داره ...

هر صبحی که دارم از مدرسه کوروش برمیگردم شدیدا با حس بی نظیر شکرگزاری برمیگردم. گاهی از خودم بیرون میام و از بالا نگاه میکنم میگم وای من اینجام واقعا و همینقدر حسم نسبت به این جا بودنم مثبته . تا خونه میگم خدایا شکرت که فلان. خدایا شکرت که بهمان...

 

میبوسمتون دیگه. حالا یه ساعت وقت برام مونده که میخوام برم ظرفای نهارمو بشورم و بعدم بشینم برنامه هفتگیمو بنویسم.

به خدا میسپارمتون.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

مینا جونم‌سلام

امیدوارم الان که داری پیامم رو میخونی حالت خوب باشه.

مینا کالجی که میری شهریه داره؟رشته خاصی هست یا فعلا عمومیه،متوجه نشدم‌چرا کلاس زبانت رو از دست دادی بعد سه ماه

درهرصورت موفق باشی جانکم

من نمیدونستم رفتی لندن،به نظرم لندن یکی از هیجان انگیز ترین کریسمس هارو داره

سلام عزیزم ممنون من خوبم

نه عزیزم. برای کسایی که کار ندارن شهریه شون رو دولت میده
رشته خاصی نیست. زبان و ریاضی پیش نیاز تقریبا همه رشته هاست و منم دارم همین دو تا رو میخونم تا مدرک مورد نظرشون رو بگیرم
بخاطر اینکه ساعت کلاسم شش تا هشت و نیم شب بود و چون اون ساعت کسی نبود کوروشو نگه داره من دیگه نتونستم برم و حذف شدم
آره خیلی خوب بود. کلی هم فیلم و استوری گرفتم اما خوب منتشر نکردم ... 

۲۷ دی ۱۹:۱۷ تار و پود √

سلام و امیدوارم پیدا کنید که کجای کار میلنگه که زندگی اون چیزی که میخواستید نشد. بعد که پیداش کردیدم حلش کنید.

ممنونم از شما

سلام عزیزم امیدوارم حالت خوب باشه. گلم به نظرم خیلی با بی رحمی سیاوش رو ولش کردی اگه اون نرفته بود انگلیس قطعا شماهم اونجا نبودی حال خوبت رو مدیون‌ش هستی. ضمن اینکه از خانوادشم دور شده. شاید زندگی تو ایران به جدایی ختم نمیشد بهتر پیشرفت میکرد ببخشید ولی در حقش خیلی خودخواهی کردین. چقد هزینه کرد تو ایران کلاسای مختلف رفتین برا وقتی ک رفتین ولی حیف... 

سلام ممنون

اگه سیاوش نبود و من با بچه ام بودم (نیروی محرکه برای اقدام به مهاجرت بچه بود وگرنه هیچوقت نمیومدم) من خودم قطعا از هر راهی که مناسب بود میومدم. 
حال خوبم رو مدیون سیاوش نیستم .مدیون خودم هستم . مدیون تلاشم برای داشتن حال خوبم .
بعد هم سیاوش به اجبار من نیومد که . انتخاب خودش بود . از خانواده اش هم از وقتی نوجوان بود جدا شد و رفت دور شد .تا جایی که من باهاشون زندگی کردم کلا از این مدل خانواده های به هم وصل و گرم نیستن .
عزیزم رندگی ما تو ایران هم به نقطه ی صفر رسیده بود . درست قبل اینکه بخواد بره . همونجور که بارها به اون نقطه رسیده بود . 
الان چی به نفع من تمام شده یا من تو چه موقعیتی هستم مگه که بگم بخاطر این و این و این سیاوش رو فروختم ؟ من از زندگی فقط آسایش روانی میخواستم . 
چه پیشرفتی می‌کرد تو ایران ؟ دهنش با کار شیفتی سرویس شده بود و تمام دار و ندار مونم زد به کار آزاد که اونم نگرفت و هزینه مهاجرت و کلاسها رو هم که تنها تقبل نکرد . همین الان خانواده من دارن قسط وامی رو میدن که هرگز یه بار نپرسیده خوب این وامی که گرفتم چجوری داره پرداخت میشه . 
شما از کجا میدونی هزینه ی کلاسای منو ایشون میدادن ؟؟؟
من نمیدونم چجوری شماها که هیچی نمیدونید و صرفا اینجا احساسات منو میخونید وایمیسید اینجوری راحت دم از حق سیاوش و خودخواهی من می‌زنید.  

۲۷ دی ۱۹:۳۴ یگانه

سلام مینای عزیز

همین که حس میکنی که جای درستی ایستادی و هر روز نسبت به راهت و تصمیمت مصمم تر میشی، چند هیچ جلویی، چون دیگه تو برزخه، درسته، غلطه گیر نکردی.

بعدم اینکه از خودت عصبانی باشی بابت گذشته ها و یکسری چیزای مربوط بهش، هیچ دردی رو دوا نمیکنه، پس تمام تلاشتو بذار سر اینکه، تا میتونی فکر گذشته ها رو از خودت دور کنی. چون الان که گذشته ها گذشته، داریم مسایل قبلی رو با تمام ابعادشون و با تجربه الانمون نگاه میکنیم برای همینه که از دست خودمون عصبانی میشیم، اگر برگردی به همون مینا، با همون تجربه، با همون شرایط و .... و به اون روزا و موقعیت ها درست فکر کنی، مطمئن باش به مینای اونروز و تصمیماتش تا حد زیادی حق میدی و به مینای امروز میگی باهاش مهربونتر باشه و از دستش عصبانی نشه.

چه خوبه این چشم بازی که پیدا کردی و اون حس شکرگذاریی که هر روز باهاته، بدون همون خودش باعث میشه راههای زیادی رو که جلوی پاته ببینی و در مسیرشون قرار بگیری.

برات بهترینها رو آرزو میکنم

سلام یگانه جان. 

آره خدا رو شکر از اون بابت تو برزخ نیستم.

از خودم فقط عصبانی نیستم . از تمام روندی که باعث شد امروز اینجوری اینجا باشم . از شخص سیاوش گاهی ... 

الهی که همینجور باشه . ممنونم عزیزم 

*شکرگزاری 

ازین پست اینجوری برداشت کردم که عمومیت حالت خوبه و بالاخره از پسش براومدی.
همین که خانوادت الان پشتت هستن و حمایتت میکنن فکر میکنم کافی باشه . واقعا حس خوبیه ! خصوصا واسه ماهایی که همیشه جوجه اردک زشت خانواده بودیم !

باهات موافقم که جدایی نباید الزاما با داد و بیداد و فحش و بلاک تموم شه ! اما این یه حقیقت دو نفره است . دو نفر باید دوست داشته باشن که متمدنانه رابطه رو تموم کنن
بعضی مواقع تو که این کار رو میکنی طرف مقابلت برداشت میکنه یعنی این روی خوبت ـه و میخواد راضیت کنه که ادامه بدی . این به یه لولی از فرهنگ و شخصیت نیاز داره که حقیقتا تو مملکت ما خیلیییی کم پیدا میشه. پس زیاد فکرش رو نکن .

در مورد زبان ام ناراحت شدم کاش میشد یه طوری همین ترم شروعش کنی و به سپتامبر بعد نیفته ! حیفه ، نمیشه که تا ابد کالج ، بالاخره بری دانشگاه و مسیری رو دنبال کنی که میخوای ^-^
خوش باشی جانم

آره خوبم . من حتی اون پست اینستا رو هم که می‌نوشتم حال عمومی م خوب بود راسینال . و اصلا اشاره ام به غم به اون صورتی که آدم رو زمین بزنه و آدم دپرس بشه نبود .

آره خدا رو شکر از این بابت . 
اوووم مرسی یه دریچه جدید دادی نگاه کنم . درست میگی . خیلی مهمه دو طرف اینو بخوان . 

عزیزم مرسی . هنوز پیگیرم اگه راهی باشه این ترمو از دست ندم

۲۷ دی ۲۱:۴۵ حمیده

! Thank you so much

, Wrtting is a cure

 For the Writer and for the Reader

. as well

چه جمله ی سنگینی نوشتم، تکبیر!! 

البته دهنم سرویس شد انگلیسی تو فارسی😁

Good luck, Mina

.. Keep going

 

الللهههه اکبر... اللللهههه اکبر :))


مرسی جانم

  همین اول بزار برات دست بزنم 👏 که پست گذاشتی 😀

اینکه خانوادت به تصمیمت احترام گذاشتن همش بر میگرده به خودت چون تو قاطعیت از خودت نشون دادی،  مینا یه سوال دارم اگه به گذشته برگردی معیارات برا انتخاب همسر چه تغییری میکنن 

 

  همسایه بی نظم داشتنم بد جور رو مخه 

کاش یه جوری دوستانه با دختراش در مورد منظم بودن حرف بزنی شاید تاثیر گذار باشه 

 

 

همینجوری تشویقم کنید زود به زودتر پست میذارم:)


مهتا شاید مسخره باشه ولی من اون موقع هیچ معیاری نداشتم . یعنی خوب عقل من تو ۱۸ سالگی چقدر مگه کار می‌کرد؟ هیچ . همینقدر که فکر کنم یکی دوستم داره و دیگه تمامم،  باید ازدواج کنیم

اگه برمیگشتم عقب با دیدن اولین نشونه ها که از دوران دوستیمون معلوم بود این رابطه سلامت نیست ، کات میکردم . 

باید یه نوشته بزنم النظافت من الایمان

۲۸ دی ۰۱:۴۶ هوپ ...

مینا جان فالوت نکردم توی اینستا ولی چون چند بار سر زدم بهت، عکسهاتو توی اکسپلور میبینم معمولا. 

یادمه تو قبل از بارداریت هم تصمیم جدی داشتی برای جدایی. بالاخره وقتی یه رابطه از فرم اصلیش خارج بشه، دیگه خارج شده. الان حالت بده ولی نصف بد بودنش بخاطر محیط جدیدته. ارزو میکنم راحت تر بگذره واست.

:)

آره داشتم و یه متارکه ی جدی داشتم که متاسفانه به جایی نرسید. هم راهها بسته بودن هم خودم اونقدر قوی نبودم که کفش آهنی بپوشم و دونه دونه درهای بسته رو باز کنم. بعد از برگشت هم باز بارها میخواستم جدا شم. آخریش قبل از اومدن سیاوش بود.یعنی اگه نرفته بود هم من حتی اگه نمیتونستم با موانع حقوقی به لحاظ حضانت و فلان جدا شم رسما ... حداقل خونه ام رو ازش جدا میکردم یا نهایتا اگه از کوروش بعنوان اهرم فشار استفاده میکرد ادامه میدادم ولی در غیر این صورت جدا میشدم
در واقع فقط یه دوره قبل بارداریم بود که حس میکردم خیلی اوضاعمون گل و بلبله و بعدش تصمیم گرفتم بچه دار شیم.بعد تولد کوروش دوباره همه چیز به هم ریخت.
حالا دقیقا برای سیاوش این برعکسه و حالا میگه قبل بارداری ما زندگیمون خوب نبود و اینجوری من حس میکنم همه چیزای اون موقع تلاش الکیش برای خوب جلوه دادن ارتباطمون برای بچه دار شدنش بود چون من سالها برای بچه دار نشدن با این دلیل که اوضاع بین خودمون ردیف نیست مقاومت کرده بودم...

من حالم بد نیست هوپ . گاهی غمگین میشم طبیعتا. ولی بدحال نیستم . میدونم میگذره بالاخره و من روی تازه ی زندگی رو میبینم و امیدوارم برای سیاوش هم همینطور باشه

۲۸ دی ۰۷:۴۴ یگانه

از اون رونده هم عصبانی نباش شاید همون مسیر و روند باعث شده که تو الان با قدرت اینجا وایستادی دختر. منکر سختیها و فرسودگیهاش نیستم اما بدون همون هم خوب بوده. 

چرا من شگرگزاری رو غلط نوشتم واقعا و تو هم نه گذاشتی نه برداشتی و برام غلط املایی گرفتی🙂🙃😊

هان چرا واقعا🥲

اوم آره نهایتا میدونم همه چیز در مسیر درست اتفاق افتاده ولی خوب آدم واقعا سخته همیشه بینشش رو حفظ کنه.

خخخ خوب من چه کار کنم . اون اونجا داشت صدام میزد میگفت منو بگیر منو بگیر :))

۲۸ دی ۰۹:۲۲ سمانه صبا

مینا خانم سلام .زندگی شما منو یاد زندگی دوستم می ندازه.دوستم خونواده ی سختگیری داشت و واقغا تو عذاب بود متاسفانه با مردی با درجه اجتماعی بالا و از خونواده پر نفوذی ازدواج‌کرد و تقریبا به مرز جنون رسید همسرش آدم نرمالی نبود و ...دوستم یکه و تنها ایستاد مقابله خونواده خودش و خونواده پر نفوذ شوهرش و اگه بهت بگم سالها پله های دادگاه رو بالا و پایین کرد تا بلاخره جدا شد و با اندک سرمایه رفت آمریکا و باز تلاش تلاش تلاش .درس خوند سختی کشید بارها کم آورد ولی صبور بود بلاخره در کمال حیرت با یک آمریکایی سفیدپوست از خونواده بسیار بالا و استخون دار ازدواج کرد ..دوران سخت زندگی توهم بلاخره تموم میشه.فقط من دوستان مهاجر زیادی در نقاط مختلف دنیا دارم؛آمریکا،المان هلند و...تقریبا اکثرا نظر داشتند زندگی در جامعه آمریکا به دلیل مهاجرپذیری بالا خیلی راحت تر هست و مهاجران زودتر در جامعه آمریکا حل شده و پذیرفته می شوند .شما چرا انگلیس انتخاب کردی؟

سلام به روی ماهتون عزیزم.

چقدر دوست خفنی دارید شما. ممنونم که با تعریف کردن این جریان به قلب من قوت و جرات تزریق میکنید. بی اندازه برام ارزشمند بود عزیزم

اووممم انگلیس... خوب من دقیقا برعکسش رو شنیدم و از تجربیات دیگران دیدم که کیفیت زندگی تو اروپا از آمریکا بالاتره ظاهرا.
حالا کاری به اینش ندارم دلیل عمده ی ما برای انگلیس این بود این جا خواهرم زندگی میکرد و یک جورهایی اون زمان به نظر میرسید این یه نکته ی مثبته.

سلام.انشالله حال سییاوشم خوب بشه.واقعا توبااین همه انرژی وایده خیلی باسیاوش که تمایلی به حرکت نداشت سخت بود.کاش به خاط رخودشم که بود تغییر میکرد.میگم الان نمیتونید برید لندن زندگی کنید ویااینکه از همین الان شروع به کار بکنید مثل ارایشگری ویافروشندگی

من خیلی بهش امیدوارم دریا...  امیدوارم این تغییر برای سیاوش سکوی پرش بشه.
آدم گاهی وقتی ببینه خودشه و خودش و باید یه کاری بکنه و نمیتونه امیدش رو به هیچ کس دیگه ای ببنده ممکنه به شدت ترقی کنه. من برای سیاوش آرزوم همونه

الانم میتونم برم. اما خوب یه چیزهایی هست برای در نظر گرفتن.
یک اینکه میخوام مدرسه کوروش امسالش تموم شه همینجا.
دو اینکه برم لندن خودم شخصا باید خونه اجاره کنم و الان فعلا میخوام صبر کنم ببینم خونه ی دولتی اگه بهم بدن چجور خونه ای از آب درمیاد. آیا خونه ی خوبی میشه یا انقدر بد از آب درمیاد که باز بگم میرم خونه اجاره میکنم.
سه اینکه یک فکر مشغولی من دوری سیاوش از کوروشه. هرچند که لندن تا اینجا یه ساعت و نیم فاصلشه و اگه بخواد ببیندش ناممکن نیست اما خوب نمیخوام الان شرایط رو براش سخت و نا امن کنم.
یه کم بگذره. نمیخوام عجله ای پاشم برم.

شروع به کار هم چرا میشه .دنبالش هم هستم کم و بیش. اما خوب چون فقط صبح میتونم کار کنم یه کم موقعیت محدوده برام.بیشتر به کار تو خونه میخوام فکر کنم.

۲۸ دی ۱۴:۴۷ یگانه

خیلی نامردی😁

اونم هر چی میگفت منو بگیر تو باید قرص و محکم وایمیستادی میگفتی:

نمیگگیرم، نمیگگیرم😎👻 

آقا من یه سست عنصرم :)

تقریبا هر روز سر زدم اینجا و بالاخره دیدم پست گذاشتی:)

البته پست هات رو توی اینستا میدیدم و میدونستم خوشبختانه کم یا زیاد افتادی روی دور و داری میگذرونی.

اینکه حالت بد و خوب داره نشونه خوبیه. نشونه اینکه در اری دوره گذار رو طی میکنی. من دوستی داشتم که ادم فوق حساسی بود ولی بعد از یه جدایی سخت و چند ساله، خیلی در ظاهر منطقی با ماجرا برخورد کرد. حتی فک کن روز طلاقش دوتایی با شوهرش اومدن از خونه بیرون. قبلشم خونه رو حسابی تمیز کرده بود. بعد رفتن محضر و خدافظی و رفت سرکار!!

فک کنم حتی خودشم نمبدونست چه حجم عمیقی درد پشت این خونسردی و حال عادی پنهان شده تا دو ماه بعدش که یه شب خودکشی کرد و البته موند، اما تازه فهمید که داشت چه فشار الکی رو تحمل میکرد.

به نظرم ادمایی که ناراحتی رو میپذیرن و زندگی میکنن سالمن.

یکی از ارزوهاااای خیلیییی دور و دراز من اینه که شب کریسمس لندن باشم:) واقعا ارزوی ما خاطره شماست:)

راستش از خوندن اون کامنت عجیب هم ناراحت شدم. کاری ندارم که ما همه چی رو نمبدونیم، ولی کافی بود تو الان ایران باشی و بدبخت دنبال حقوقت و بیای دردودل کنی که بچمو یه هفتس ندیدم و اینا. همین ادما میشدن طرفدارت. نمیدونم چرا تو ناخوداگاه ما دیکته شده که یه زن مستقل و قوی، حتما خودخواهه. زن مظلوم تو ذهنمون همیشه یه ادم کتک خورده و خیانت دیده اس:///

ای وای ببخشید خاله اش . خیلی دختر بدی ام انقدر دیر به دیر به روز میشم.

ووااااایییی دختر موهای تنم سیخ شد برای دوستت... من روی حالم هیچ نقابی نیست. خوشبختانه. یعنی وقتی حالم خوبه بابتش احساس عذاب وجدان نمیکنم وقتی هم غمگینم نشون نمیدم که نه من رو به راهم. خدا رو شکر از این بابت

وای الهی آمین که بشه. تو اینستا توی کلوز فرندم هستی؟ چند بار خواستم استوری های لندن رو حداقل کلوز فرند بذارم نذاشتم. صادقانه اش اینه هنوز ترس اینو داشتم قضاوت بشم. ولی خوب الان برام مهم نیست. الانم میبینم که آدمها قضاوتم میکنن. به من چه فکر خودشونه.
از لندن بگم برات که چراغونیییی . خوشگل... رفتیم یه میدون الان اسمش خاطرم نیست یه عالمه مردم جمع بودن اونجا. غرفه های خوراکی و جینگیلی جات راه انداخته بودن .مثل کلبه های چوبی جمع و جور چراغونی... بعد یه گروه کر متشکل از یه عالم خانم یه عالمه سرودهای کریسمسی میخوندن و مردم دورشون جمع بودن. بعد رفتیم روی یه پلی که روز رودخونه تیمز بود اونجا هم بهشت بود. همش پر از آواز و چراغونی و موزیک...
یه شبم رفتیم هاید پارک خیلی دلم گرفته بود ولی یه هات داگ خوردم از این دکه ها که یعنی تمام غم و غصه هامو شست و برد ...
اه چرا اینا رو ننوشته بودم تو پست هام...
یه خیابون آکسفورد هم داره که همیشه کلا چراغونی و با شکوهه ...
خلاصه که جات خالی . اگه سال بعد رفته بودم یه عالمه پست میذارم. لایو میذارم اصلا...

چی بگم. دقیقا همینه. بعد اینها نمیدونن من خودم دلم نه فقط برای خودم بلکه برای زندگی سیاوش هم که اینجوری شده چقدر خونه. و اینکه میدونم من الان جدا نمیشدم شش ماه دیگه یه سال دیگه.. بالاخره اول و آخر همین میشد میدونم...

۲۸ دی ۱۶:۵۷ مطهره

سلام مینایی

وای اول تعجب از اون کامنت...نمیبینه انقدر شما نگران سیاوشی ...اینقدر نسبت بهش جایی که نمیشناسنش احترام میذاری...پس قطعا تو زندگیتون بیشتر از اینا هواشو داشتی...

 

خانم خانما ،ما یادمون بود گفتی احتمالا عکسای لندنو بذارم ولی نذاشتی ما هم به روت نیاوردیم:)

 

کوروش خان چطوره؟بزرگ مرد کوچک.

 

خیلی خانوم وصبوری...من نمیتونم آشغالای یکی دیگه رو جمع کنم...من بودم تا الان فکر کنم ده بار بیشتر تذکر میدادم بهشون.

وای مینا نمیشه یه کاری کنی زبانت رو ازدست ندی...کلی هر دفعه با سختی میرفتی کلاس و...

 

زود به زود بنویس لطفا...

 

 

سلام عزیزم.

من هم اشتباهات خودمو میدونم .ولی خوب قطعا ترک ازدواجم یکی از اون بدی ها نیست :) من حسابم پیش خودم صافه از این بابت

عه :))

کوروش خوبه شکر امروز رفته اردو :)

آخه من تذکر بدم خدای نکرده دعوایی بشه برای هر دومون بد میشه. یا باید اونو ببرن یه خونه دیگه یا منو. بعد از کجا معلوم همخونه ی دیگه بهتر باشه ؟
خلاصه که فکر میکنم بهتر اینه آروم بمونم به خوبیاش بیشتر فکر کنم تا بگذره این دورانمون هم.

وای بابت زبان دست رو دلم نذار. فردا دارم میرم یه کالج با مسیول آموزشش حرف بزنم ببینم چی میشه

چشم

۲۸ دی ۱۹:۲۰ سارینا۲

مینا جان

مشخصه که چقدر این چند وقت اذیت شدی

خدا بهت صبر و قدرت بده

صبور باشی و قوی

 

ممنون عزیزم .

کسی که خودش رو دوست داشته باشه اسکویید گیم نمی بینه 

میدونم میدونم بعدش چیزای خوب میبینم بشوره ببره :)

یه بار قبلا بهت گفتم برای من و تو درخواست کار بده به خاطر صدات احتمالش خیلی زیاده جذبت کنن هم حقوق میگیری هم می ری لندن زندگی می کنی 

معطل چی هستی؟ برنامه ات چیه برای آینده؟

تازه میتونی به فکر ساختن یه برنامه ی جدید باشی و یه تریبون جدید ازشون بگیری برنامه ی خودت رو بسازی در مورد زنهای با شرایط خودت 

پسر دایی من همین کار رو کرد و الان هم تو من و تو تریبون داره هم داره راحت تو لندن زندگی می کنه تازه به نظر من تو تواناییهات از اون بیشتره اون فقط اعتماد به نفس و شجاعت بیشتری داشت 

اوووم شنیده ام که کسایی که من و تو کار میکنن اجازه ایران رفتن ندارن دیگه.
برنامه ام برای آینده یه کم دستخوش چیزای غیر منتظره شده. مثلا قرار بود من تا شش ماه دیگه کالجم تموم شه بتونم برم دانشگاه اپلای کنم.
الان چند روزه فهمیدم تا سه سال دیگه نمیتونم برم دانشگاه .یعنی میتونم اما هیچ کمک دولتی براش نمیتونم بگیرم و هزینه اش سالانه نه هزار پونده حدودا.
بعد سه سال میتونم کمک دولتی بگیرم.وام درواقع
ولی از طرفی دوست دارم درس بخونم. الان میخوام ببینم حداقل کالج چه رشته هایی داره بتونم بخونم . خوب نمیتونم هم به کار همیشگی تمام وقت فکر کنم هم درس. میخوام یه کار نیمه وقت صرفا پول درآوردنی که خوشایندمم باشه پیدا کنم ولی تا وقتی کالج فلانم تموم شه...
درمورد من و تو اون بحث اعتماد به نفس هم مطرحه البته  :)

۲۸ دی ۲۰:۱۷ میترا

چقدر حس خوبی بهم دست داد که گفتی هر روز شکرگزاری برای خیلی چیزها...

منم جدیدا شکرگزارتر از همیشه شدم و چقدر حس میکنم آرامشم مدام در حال زیاد شدنه

پسرک قشنگت رو از طرف من ویژه ببوس جان دلم

 

 

 

 

 

 

 

 

عزیزکم... من یه شکرگزار حرفه ای نیستم البته ولی دارم تلاشمو میکنم...

عزیزمی ممنون

مثل اینکه بگی من یه خوراک اشغال میخورم بعد ابغوره میخورم بشوره ببره در حالیکه اون خوراک دیگه آسیبش رو زده 

برام جالبه که آدم ها می تونن اینقدر راحت روح و روانشون رو مسموم کنن حتی کسی مثل تو که تا حدودی آگاهی داره 

نمی تونی به سیاوش ایراد بگیری که نمی دونم چرا با اینکه می دونه فلان چیز مشکله ولی کاری برای حل کردنش نمی کنه تو خودت هم این کار رو میکنی 

و تا وقتی خودت به خودت آسیب می زنی نمی تونی از زمین و زمان و خدا و کائنات و آدم ها توقع داشته باشی بهت آسیب نزنن

اون سریال مزخرف بکش بکش رو نبین بذار روحت زودتر ترمیم بشه 

آخ میدونم  :(

همش دو قسمت دیدم :( برام جذابیتی نداره که بگم نه حتما باید ببینم
ولی خوب اینجوری باشه نه باید برکینگ بد میدیدم نه دکستر نه گیم آو ترونز که :/

چه زود قضاوت میکنن نگران نباش عزیزم اونی ک  پیام داده درحق سیاوش ظلم‌کردی یک خواننده گذرا بوده  وبس اگه از گذشته ات میدونست اینطور نمیگفت  

نگران نیستم .اون هم خواننده گذرا نبود. چی بگم نظرشون بود دیگه .تعجب نمیکنم. چون همه چیزو نمیدونن. من تا حالا نشده تمام حرفامو به کسی بزنم بهم نگه چرا زودتر جدا نشدی.

۲۹ دی ۱۲:۴۲ خورشید

بذار واقعیتی مخفی بهت بگم که کم کم به حرفم میرسی چون من این مراحلو گذروندم

مردی که نتونه شغلی در شان تا سن 33سالگی ایجاد کنه تکیه گاه محکمی نیست

امثال من و شما قویتر از بقیه هستیم چون به هیچ کس تکیه نمیکنیم جز خودمون و باعث میشه کسی که بد رفتار یا صحبت کنه از زندگیمون حذف میشه ....برات  از صمیم قلب دعا میکنم به هر چیزی که میخوای برسی به بهترینهاش خزانه خدای مهربون پره بخواه و تلاش کن میرسی شک ندارم

مرسی خیلی برام ارزشمند بود.

البته همسر من ایران شغل داشت ولی شغلی که دوستش داشته باشه کیف کنه باهاش نداشت... یعنی میرفت سر کار و شغل امنی بود اما خوب هر چی میشد میگفت من کارم فلانه من حالم با کارم فلانه من روم فشاره پس حق دارم ...

امیدوارم من این بینش رو برای همیشه حفظ کنم. بی اندازه ممنونم

نه من کلوز فرند نیستم:(((((((((

اقا اقا چقد قشنگ لندنو توصیف کردی.... حس کردم اونجا بودم... ببین با اینکه من ادم هوای بارونی و اینا نیستم ولی هربار تو یوتوب میرم سرچ میکنم وتک این لندن و قلبم پرواز میکنهههه.

اقا ایده من و توی نسیم چفدر خوب بود 😍 ولی شبیه کارای بدون بازگشته. ترسناکه انگار نمیدونم چرا:)

بلاگر من یه چیزی که ازت یاد گرفتم این بود که از تجربه کردن نترسم. مامانم و خونوادم همیشه میگفتن تو هیچ کاری رو تا ته نمیری و از این شاخه به اون شاخه مبپری. به همین دلیل منم جرات ننیکردم برم دنبال کارایی که دوست داشتم و در طاهر ربطی به هم نداشتن. بعد دیدم عه مینا هم رفت ارایشگری هم کیک پزی هم سنتور. اولش میگفتم اینم من چقدر از این شاخه به اون شاخه میپره... بعد دیدم چقدر در طول زمان تک تک این کارها باعث رشد تو شدن و وقدر ادم توانایی شدی. این شد که کارایی که سالعا دوست داشتمو شروع کردم. هر چند زن ایرانی همیشه کامنت نتونستن و نشدن میگیره.... ولی خب ته قلبم راضیه.

الانم می‌دونم که از دل همین به ظاهر سردرگمی ها، یه نفطه یهو جلوت پیدا میشه و راه خودتو پیدا میکنی.

 

 

 

خوب دایرکت بده بذارمت اگه دوست داشتی

آره خیلی خوب بود خلاصه
ببین اصلا به نظر من که انگلیس مثل اون که گفتن همیشه ابره همیشه بارونه نیست. بعد هوای جاهای مختلفش فرق داره. مثلا منچستم کاملا از بیرمنگام سرد تر و ابری طور تره.
حالا لندن رو در مقایسه با اینجا نمیدونم اما خوب به هر حال میخوام بگم هواش فاجعه هم نیست. من که خیلی راضی ام

آره برای منم ترسناکه . هیجان هم داره. اگه میشد پشت صحنه بود خیلی خوب میشد.
حالا من دیروز رفتم سایتشون درخواست بدم. بعد دیدم رزومه میخواد منم نتونستم درست کنم. چون باید تایپش کنم فایلش کنم.
شاید یه وقتی انجامش بدم. اول اما تکلیف کالجمو روشن کنم بعد.


چقدر کیف کردم کامنتتو خوندم آخه :) مهم همون ته قلب خودته. منم راضی ام :)

نباید می دیدی نباید ببینی 

اگر ذره ای برای خودت ارزش قائلی نباید این خزعبلات رو ببینی

این همه میگن مراقب ورودیهای ذهنتون باشید نذارید هر آت و آشغالی وارد ذهن و روح و روانتون بشه 

بعد تو میگی می بینم بعدش یه چیز دیگه می بینم بشوره ببره 

:)

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
سلام!
به وب من خوش آمدی.
مشخصات منو میتونی از قسمت *بلاگر شناسی* بخونی.
اگر که خاموش همراه منی خواهشا موقع پستهای رمز دار روشن نشو!
اگر وب داری و کامنت میذاری خواهشا آدرس بذار شاید لازم شد :)

دوست خوبم!
اینجا یه رسانه ی مجازیه اما یادت نره ما آدم های واقعی هستیم..
از شکستن دل همدیگه با حرفای نامناسب پرهیز کنیم.
هدف از ایجاد این وب صرفا ثبت دلنوشته های من و گهگاهی نوازش طبع لطیف شما با شعره.
تمام نیکی ها و بهترین های دنیا از آنِ شما و سرِ راهِ شما باشه.
ان شاء الله.
آرشیو مطالب
شهریور ۱۴۰۱ ( ۱ )
مرداد ۱۴۰۱ ( ۲ )
تیر ۱۴۰۱ ( ۱ )
خرداد ۱۴۰۱ ( ۲ )
ارديبهشت ۱۴۰۱ ( ۲ )
فروردين ۱۴۰۱ ( ۳ )
بهمن ۱۴۰۰ ( ۳ )
دی ۱۴۰۰ ( ۲ )
آذر ۱۴۰۰ ( ۲ )
آبان ۱۴۰۰ ( ۲ )
مهر ۱۴۰۰ ( ۲ )
شهریور ۱۴۰۰ ( ۳ )
مرداد ۱۴۰۰ ( ۲ )
تیر ۱۴۰۰ ( ۳ )
خرداد ۱۴۰۰ ( ۴ )
ارديبهشت ۱۴۰۰ ( ۴ )
فروردين ۱۴۰۰ ( ۲ )
اسفند ۱۳۹۹ ( ۵ )
بهمن ۱۳۹۹ ( ۶ )
دی ۱۳۹۹ ( ۱۱ )
آذر ۱۳۹۹ ( ۸ )
آبان ۱۳۹۹ ( ۴ )
مهر ۱۳۹۹ ( ۶ )
شهریور ۱۳۹۹ ( ۶ )
مرداد ۱۳۹۹ ( ۲ )
تیر ۱۳۹۹ ( ۵ )
خرداد ۱۳۹۹ ( ۳ )
ارديبهشت ۱۳۹۹ ( ۵ )
فروردين ۱۳۹۹ ( ۴ )
اسفند ۱۳۹۸ ( ۴ )
بهمن ۱۳۹۸ ( ۴ )
دی ۱۳۹۸ ( ۴ )
آذر ۱۳۹۸ ( ۴ )
آبان ۱۳۹۸ ( ۴ )
مهر ۱۳۹۸ ( ۴ )
شهریور ۱۳۹۸ ( ۶ )
مرداد ۱۳۹۸ ( ۴ )
تیر ۱۳۹۸ ( ۴ )
خرداد ۱۳۹۸ ( ۴ )
ارديبهشت ۱۳۹۸ ( ۲ )
فروردين ۱۳۹۸ ( ۳ )
اسفند ۱۳۹۷ ( ۳ )
بهمن ۱۳۹۷ ( ۸ )
دی ۱۳۹۷ ( ۵ )
آذر ۱۳۹۷ ( ۶ )
آبان ۱۳۹۷ ( ۴ )
مهر ۱۳۹۷ ( ۴ )
شهریور ۱۳۹۷ ( ۴ )
مرداد ۱۳۹۷ ( ۸ )
تیر ۱۳۹۷ ( ۵ )
خرداد ۱۳۹۷ ( ۸ )
ارديبهشت ۱۳۹۷ ( ۹ )
فروردين ۱۳۹۷ ( ۶ )
اسفند ۱۳۹۶ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۶ ( ۴ )
دی ۱۳۹۶ ( ۹ )
آذر ۱۳۹۶ ( ۲ )
شهریور ۱۳۹۶ ( ۲ )
مرداد ۱۳۹۶ ( ۲ )
تیر ۱۳۹۶ ( ۱ )
خرداد ۱۳۹۶ ( ۱ )
ارديبهشت ۱۳۹۶ ( ۲ )
فروردين ۱۳۹۶ ( ۸ )
اسفند ۱۳۹۵ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۵ ( ۸ )
دی ۱۳۹۵ ( ۶ )
آذر ۱۳۹۵ ( ۶ )
آبان ۱۳۹۵ ( ۹ )
مهر ۱۳۹۵ ( ۶ )
شهریور ۱۳۹۵ ( ۱۳ )
مرداد ۱۳۹۵ ( ۶ )
تیر ۱۳۹۵ ( ۱۶ )
خرداد ۱۳۹۵ ( ۱۸ )
ارديبهشت ۱۳۹۵ ( ۱۶ )
فروردين ۱۳۹۵ ( ۱۲ )
اسفند ۱۳۹۴ ( ۱۵ )
موضوعات
روزنوشت (۲۱۶)
شعر نوشت (۵)
پخت و پز نوشت (۴)
عکس (۱۰)
مناسبت نوشت (۵)
زبان در خانه (۱)
پیوندهای روزانه
اجاره مبله در تهران
گرسنه ها بخوانند :)
مامان-بابا ها بخوانند 2 :)
مامان-بابا ها بخوانند 1 :)
همه ی خانم ها بخوانند :)
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان