چهاردهمین روز

دوستای ماهم سلام.

 

امروز سن مهاجرتم چهارده روزه شده و سومین روز هست که از منچستر خونه ی خواهرم اومدم بیرمنگام . 

خوب برای چند نفری توی اینستاگرام گفتم و اینجا هم یه مختصر توضیحی بدم درمورد خونه و این حرفها.

 

ببینید اینجا دولت توی خونه کمک حال تقریبا همه ی خانواده هایی که درآمدشون از یه سقفی که الان یادم نمیاد چقدره هست. بعد خونه ها به دو صورتن. یا میشه خونه های دولتی رو اجاره کرد یا خونه های خصوصی.

مزایای خونه دولتی اینه که خیلی خیلی از نظر مالی به صرفه هستن.مثلا در ماه برای یک خونه ی دو خوابه فکر میکنم با پول شارژ الان خواهرم چهارصد و پنجاه پوند میده.

ولی معایبش اینه صف انتظار داره.مثل الان که ما منتظریم بهمون یه خونه تعلق بگیره. بعد نقلی ان .مثل خونه های ایران دلباز اینا نیستن. بعد اگه کسی بخواد تغییر اساسی تو خونه بده مثل عوض کردم مدل پله ها و کابینت و فلان دولت میتونه اجازه نده بهش. بعد هیچ معلوم نیست از نظر محله جای خوبی باشه یا نه.

 

حالا خونه های خصوصی دقیقا برعکس دیگه.به جز اینکه تا خونه رو نخری نمیتونی همینجوری داخلش دست ببری . در عوض محله ای که دوست داشته باشی میتونی خونه مورد نظرت رو انتخاب کنی . خونه های بزرگ و شیک تر بگیری و خوب باز کمک هزینه ی دولت هست اما فقط ماهیی ششصد پوندو دولت میده. در حالی که اجاره یه خونه خوب تو منچستر ممکنه ماهی هزار و هفتصد اینا باشه... 

 

پس این دلیلیه که ما قطعا انتخابمون خونه های دولتیه نه خصوصی. تا وقتی که از پس اینکه ماهی هزار تا از جیب کرایه بدیم و ککمون هم نگزه بر بیایم... 

و خوب چون سیاوش از اول پرونده هاش رو توی بیرمنگام پیش برده برای یکسال اول به اجبار ما باید اینجا زندگی کنیم. یعنی اگه خونه دولتی بخوایم :(

 

بعد حالا ما به شهرداری درخواست خونه دادیم ولی خوب انقدر تقاضاها زیاده که بهمون گفتن نمیدونن کی دقیقا میشه بهمون یه خونه بدن. و تا اون موقع باید یه اقامتگاه موقت بدن. مثلا هفت هشت ده ماهه . بعد چون اینم صف انتظار داره گفتن برامون هتل میگیرن. بعد قبلا ها میدونم واقعا هتل های درست حسابی میگرفتن اما خوب الان این هتلی که ما هستیم اسما هتله... من امروز درخواست دادم که عوضش کنن.

یک اینکه یک پیرمردی تو پذیرشه اصلا از بچه ها خوشش نمیاد و کوروش ازش میترسه چون بسیار بد اخلاقه و این آزادانه بازی کردن کوروش تو حیاط رو تحت تاثیر قرار میده. دو اینکه غذا با خودمونه و با اینکه اینجا آشپزخونه داره اما ما تا الان که ظرف و ظروف نداشتیم و تا فردا شب هم نخواهیم داشت بنابر این باید همش از بیرون غذا بگیریم که برای این سه روز تا الان فکر کنم هشتاد پوند تا حالا خرج کردیم .بعد غذا چیه ؟ همش فست فود یا ساندویچ سرد...  یعنی دلم لک زده برای قشنگ عین آدم غذاهای خودمونو کنار سالاد و ترشی خوردن...

بعد اینکه هیچ ماشین لباسشویی اینجا نیست .این هیچی اصلا .بد تر اینکه هیچ جایی برای خشک کردن لباسایی که با دست میشورم نیست. فقط دو تا دستگیره پنجره است که دو روز طول کشید من یه جقت لباس زیر و دو تا تی شرت روش خشک کردم !! 

حالا خلاصه امیدوارم جامون یا عوض شه به یه جای بهتر یا اینکه زود به جای اینجا اقامتگاه موقت چند ماهه بدن که یه واحد خونه ی  کاملا مستقل خواهد بود... 

 

بعد من محله های خوب بیرمنگام رو ندیدم ولی انقدر منچستر به قلبم نشسته تا الان که از اینجا خوشم نیومده...

 

فعلا همین ها دیگه...

این روزها کمتر واکنش های بیرونی دارم .توی سکوت ادامه میدم و منتظرم این روزهایی که باید بگذرن بگذرن...

دیگه برام عادت شده که سیاوش هر شب هندزفری کنه توی گوشش و با صدای بلند بشینه پای لایوهایی که تا نیمه شب ادامه دارن و همش چهار نفر میان درباره باشگاه استقلال حرف میزنن ! برام عادت شده جدا یا با فاصله از هم میخوابیم. عادت شده با هم حرفی نمیزنیم. حتی برام مهم هم نیست درواقع .حت خوشم هم میاد گاهی ...

دلم همین سکوت رو میخواد .چون هرچی از طرفش منو از سکوتم خارج میکنه منو از آرامشم هم خارج میکنه... 

با اینهمه منتظرم بریم زیر یه سقف خصوصی ... بریم و یه روتینی برای زندگیمون شکل بگیره و در واقع نشسته ام و نگاه میکنم تا ببینم چی قراره بشه.و به خودم قول دادم کم نیارم. حواسم به خودم باشه و با کاستی های اون تا وقتی منو درگیر نکردن سازش کنم. تصمیم گرفتم پیشنهاد کمک بدم و برای جبران این مدتی که برای آوردن ما به اینجا تلاش کرده برای هول دادنش به جلو تلاش کنم.به این آدمی که سه ساله تلاش نکرده یه کم انگلیسی یاد بگیره کمک کنم یاد بگیره .به این آدمی که احتیاج داره یکی دنبال کارهای اداریش باشه کمک کنم و دنبال تمام کارهاش باشم. کمک کنم مستقل باشه . فکر کنم میتونم تلاشمو بکنم. بدون اینکه چیزی رو پیش بینی کنم... خودمو ول کردم تو این روزا ببینم این کارهام منو به کدوم سو میبرن. اگه همه چیز حل بشه خوب خیلی قشنگ میشه . اگه اون حرفها که میای و ورزش میکنیم و زبان میخونیم و فیلم میبینیم و کتاب میخونیمش واقعی بشن خوب دیگه چرا راضی نباشم ؟ 

 

امروز هم از صبح رفته که یک پرونده پزشکیشو ببره برای یک آدمی که اینجا حامی دولتیش بوده و یک مقدار از وسیله هاش که تو اقامتگاهش جا مونده رو بیاره...

از ساعت سازده رفته و الان که ساعت شش و نیم عصره هنوز نیومده که هیچ. زنگ زد گفت سر ساعتی که باید میرفته وسیله ها رو برمیداشته نرفته و اونها هم در دفتر رو بستن و رفتن. یعنی به وسیله هاش دسترسی نداره. حالا وسیله ها چی بودن ؟ لوازم آشپزی :/

منم ه صبح با یک نماینده از سازمانی قرار تلفنی داشتم. بعد همون اولش یادم رفت که مترجم دارم داشتم شخصا باهاش حرف میزدم که یهو مترجم گفت این خانم کاملا شما رو میفهمه و من برم؟  یهو یادم رفت که هست و گفتم نروووووووو من شاید یه جا گیر کنم نفهمم... و اینجوری شد که موند. ولی کلا از این بابت از خودم راضی ام. البته حرف زدن با هندی ها و پاکستانی ها خیلی سخته. خصوصا هندی ها انگلیسی رو وحشتناک حرف میزنن :/

 بعد از اون هم کمی تو اتاق بودیم و بعد یک و نیم با کوروش رفتیم یه مرکز پر از فروشگاه و غذا خوری. از اینجا حدودا پونزده دقیقه راه بود .رفتیم نهار خوردیم و بعدش گشت زدیم. من یه هندزفری و یه شلوار خونگی و یه دمپایی خریدم و بعد از ماشین بستنی بستنی های خوشمزه گرفتیم و خوردیم و تا برگشتیم ساعت شده بود چهار و نیم!

 

دارم الان از پنجره اتاق سیاوش رو میبینم که رسیده و کمتر از 5 دقیقه دیگه میاد بالا. دیگه پس رو میبندم هول هولکی طور :/ 

 

مواظب خودتون باشید جوجه ها ... من رفتم 

زمان بده 

مینا قوی و مهربونم 

میرسه اون سویت هوم گرمی که منتظرشیم :))

میرسه اون هوم عزیزم... الهی آمین

مینا جون من احساس میکنم وقتی تو توی خیلی از کارها پیشرو باشی (با توجه به شناختی که ازت دارم ) به نظرم سیاوش هم یه تکونی به خودش میده 

به نظرم تو اونجایی که هستی خیلی رشد می‌کنی بهت ایمان دارم

 

راستی وسایل شماره دوزی تو بردی 

من منتظر هوم سوییت هوم هستم ها😘

امیدوارم همینجور باشه مهتا جانم.


به نظر خودمم... دلم میخواد اینطور باشه :)

بله بردم وسیله هامو ولی تو چمدون های خونه ی خواهرم هستن هنوز... 

فعلا اونقدر بیکار نیستم بشینم سر شماره دوزی راستش

شروع کن تو خونه انگلیسی حرف زدن. بگو کوروش باید یاد بگیره و اینکه منم باید روون بشم. اصلا نگو تو هم باید یاد بگیری. چون واکنش نسون میده. فقط بگو خودم روون نیستم و کوروش هم که نیازشه.

 

سعی کن تماسهای فیزیکیت را با سیاوش بیشتر کنی.  بغل کردن. بوس کردن ....

 

 

همه چیز طبیعیه. کاملا طبیعی.  خونه درست میشه. شهر کوچیک اول خیلی تو ذوق ادم میزنه. ولی بزار یه مدت بگذره بعد میفهمی چقدر خوبه. الان هنوز جا نیوفتادی

 

شروع کن تقاضای کاراموزی توی ارایشگاهها.  میتونی با ارایشگاههای ایرانی شروع کنی.  تو گروه ایرانیا سراغ ارایشگر بگیر. بهش زنگ بزن و بگو میخوای باهاش همکاری کنی و ببین چی میگه

 

موفق باشی دختر صبور و زیبا

تماس فیزیکی باهاش  :// 


الان از اینجا خوشم اومده ریحانه.. قشنگه داخل شهرش...

حتما همین کارو میکنم. ممنونم از دور بهم انرژی میدی .مساله مدرسه کوروش و کالج خودم حل بشه حتما

ممنونم عزیز

۱۸ شهریور ۰۵:۴۹ زهره ی روان

چقدر خوبه مینا این پذیرش،و سازش و تلاش برای بهتر شدن.

 

:)

سلام مینا جان

مسلما اولش سخته مخصوصا با ارزش پایین پول ملی ما که هر چقدرم با خودت پول ببری آخرش انگار پولی نداری

همسرت الان اونجا کاری نداره؟ من فکر می کنم فقط با درآمد اونجا میشه اونجا راحت زندگی کرد با درآمد ایران و پولی که از ایران بیاد خیلی سخته

 

به هر حال شما این مرحله رو هم از سر میگذرونی همونجور که مراحل قبلی رو گذروندی.

ما ایرانی ها انقدر شرایط سخت تجربه کردیم که کاملا محکم و استوار در برابر همه ملایمات تاب میاریم

سلام سارینا


همسر کاری نداره خیر... اصلا پولی از ایران نیاوردیم جانم.

درست میگی میگذره ... 

به به چشمتون روشن 

ولی قبول نیستا بیستر بنویس با حزییات بیشتر:))

دلت روشن . چشم .پست بعدی 

سلام عزیزم

مرسی که می نویسی. انشالله که زودتر از زود بهتون خونه رو تحویل بدن و کیف کنید.

این روزها هم خاطره میشن واستون.

چقدر روابطتون پیچیده تر از قبل شده

سلام نجمه جانم ممنونم آمین.


خاطره میشن.. خاطرات شیرین نمیشن :(

مینا جان قطعا زمان می‌بره برای اینکه اون انس و ارتباط دلخواه بین‌تون شکل بگیره.. سالهای دوری چیزهایی رو تغییر داده و ادمها طول میکشه باهم دوباره همسو و همساز بشن..

اما تو میتونی. قوی هستی.. خیلی قوی..

از پس تمام اون سالهای سخت و تنهایی براومدی.. از دل این روزهای تازه هم بهترین رو میکشی بیرون. 

 

خدا همراهت باشه دوست عزیزم

تنهایی از پس مشکلات براومدن باور کن خیلی بهتر از اینه یک آدم خودش مشکل بشه برای آدم




ممنون جانم. همراه تو هم

امیدوارم هر چه سریعتر سر و سامون بگیری :)))

آمین ...  ممنون از دعای خیرت

سلام عزیزم امیدوارم به زودی زود ب روال عادی زندگی برگردین اینکه مردها همش سرشون توگوشی هست چیزی غیرعادی نیست همه همینطورشدن جنگ ودعواها هم بیشترسر این گوشی هاهست  باید یه زمان خاصی رو اختصاص بدیم به گوشی و یه زمانی دورهم نشستن دیگه اون زمان کلاگوشی روبزاریم کنار

ممنونم عزیزم آمین...  درسته... کاش همه چیز فقط مربوط به گوشیهاشون میشد

سلام مینا جان

آفرین که انقدر زبانت خوبه که مشکلی نداری...تشویق

 

به نظرم یه دفتر بیارین وبا همسرت برنامه ی حداقل شش ماه پیش رو و اهدافتون رو بنویسین و وظایف هر شخص رو... شبیه مثلا همون بولت ژورنال...اینجوری چون مکتوبه و چک میشه شاید باعث بشه همکاری طرفین بره بالا.یه نصیحت از تجربه من از اطرافیانم:بار مسئولیت دیگران رو به دوش نکش...بذار هرکس در جایگاه خودش کاراش رو پیش ببره.

بوس به خودت وکوروش دلبرت با اون کوله پشتیش.

سلام عزیزم...


اینها نتیجه اون با جون و دل خوندن هام و تا ماه آخر بارداریم با اون زحمت کلاس رفتن ها و برگشتن هاست .. خیلی لذت میبرم الان بابتش

میدونی وقتهایی که خود حرف زدن سخت میشه این کارها معنیشونو از دست میدن انگار. منظورم اینه آدم باید با طرفش در ابتدا به یه همدلی و نقطه نظر مشترک برسه و همفکر بشن که در عمل دست به چنین کارهایی بشه زد. 
ممنون از اون نصیحت...  خیلی ارزشمند بود... من فقط سعی میکنم یه کمکی بدون آسیب زدن به خودم بکنم . 

وای کوله کوروش :)) مرسی عزیز

مینا جون عزیز سلام.

من بر خلاف بقیه می خوام اینجوری بهت بگم که فکر کن خودت تنها با کوروش رفتی اونجا و باید همه کارها رو انجام بدی و امیدی به کسی نداشته باشی. فکر کنم اینجوری راحت تر و بهتر می تونی ادامه بدی. من و همه دوستات بهت افتخار می کنیم و مطمئن هستیم تنهایی هم می تونی همه چیز رو پشت سر بگذاری و آینده خوبی برای خودت و پسرت رقم بزنی. این رو منی میگم که مثل تو به همکاری همراهم خیلی امیدوار نیستم و تنهایی دارم بار این رابطه و زندگی رو بدوش می کشم.

مینا جانم بنظر من الان اصلا موضوع تو رابطه با سیاوش نیست. که بخوای واسش انرژی بزاری یا وقت بزاری یا فکرت رو درگیر کنه. موضوع مهم تو الان کارهایی هست که باید با کنار گذاشتن احساسات برای آینده خودت و کوروش انجام بدی. هدف بزاری و درس بخونی و کار کنی و اطلاعات جمع کنی و ...

شاید حرفام کمی و بیشتر سختگیرانه و بی رحمانه باشه. ولی با شناختی که این مدت خودت از سیاوش و رابطتتون دادی بنظر من خیلی تلاش کردی برای رابطه و الان کار مهم تری داری

 

سلام عزیز



متوجه حرف هات هستم .ممنونم ازت برام خیلی ارزشمند بود نظرت.

کاش برای من و تو و هیچکس اینجوری نمیشد اصلا :(

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
سلام!
به وب من خوش آمدی.
مشخصات منو میتونی از قسمت *بلاگر شناسی* بخونی.
اگر که خاموش همراه منی خواهشا موقع پستهای رمز دار روشن نشو!
اگر وب داری و کامنت میذاری خواهشا آدرس بذار شاید لازم شد :)

دوست خوبم!
اینجا یه رسانه ی مجازیه اما یادت نره ما آدم های واقعی هستیم..
از شکستن دل همدیگه با حرفای نامناسب پرهیز کنیم.
هدف از ایجاد این وب صرفا ثبت دلنوشته های من و گهگاهی نوازش طبع لطیف شما با شعره.
تمام نیکی ها و بهترین های دنیا از آنِ شما و سرِ راهِ شما باشه.
ان شاء الله.
آرشیو مطالب
شهریور ۱۴۰۱ ( ۱ )
مرداد ۱۴۰۱ ( ۲ )
تیر ۱۴۰۱ ( ۱ )
خرداد ۱۴۰۱ ( ۲ )
ارديبهشت ۱۴۰۱ ( ۲ )
فروردين ۱۴۰۱ ( ۳ )
بهمن ۱۴۰۰ ( ۳ )
دی ۱۴۰۰ ( ۲ )
آذر ۱۴۰۰ ( ۲ )
آبان ۱۴۰۰ ( ۲ )
مهر ۱۴۰۰ ( ۲ )
شهریور ۱۴۰۰ ( ۳ )
مرداد ۱۴۰۰ ( ۲ )
تیر ۱۴۰۰ ( ۳ )
خرداد ۱۴۰۰ ( ۴ )
ارديبهشت ۱۴۰۰ ( ۴ )
فروردين ۱۴۰۰ ( ۲ )
اسفند ۱۳۹۹ ( ۵ )
بهمن ۱۳۹۹ ( ۶ )
دی ۱۳۹۹ ( ۱۱ )
آذر ۱۳۹۹ ( ۸ )
آبان ۱۳۹۹ ( ۴ )
مهر ۱۳۹۹ ( ۶ )
شهریور ۱۳۹۹ ( ۶ )
مرداد ۱۳۹۹ ( ۲ )
تیر ۱۳۹۹ ( ۵ )
خرداد ۱۳۹۹ ( ۳ )
ارديبهشت ۱۳۹۹ ( ۵ )
فروردين ۱۳۹۹ ( ۴ )
اسفند ۱۳۹۸ ( ۴ )
بهمن ۱۳۹۸ ( ۴ )
دی ۱۳۹۸ ( ۴ )
آذر ۱۳۹۸ ( ۴ )
آبان ۱۳۹۸ ( ۴ )
مهر ۱۳۹۸ ( ۴ )
شهریور ۱۳۹۸ ( ۶ )
مرداد ۱۳۹۸ ( ۴ )
تیر ۱۳۹۸ ( ۴ )
خرداد ۱۳۹۸ ( ۴ )
ارديبهشت ۱۳۹۸ ( ۲ )
فروردين ۱۳۹۸ ( ۳ )
اسفند ۱۳۹۷ ( ۳ )
بهمن ۱۳۹۷ ( ۸ )
دی ۱۳۹۷ ( ۵ )
آذر ۱۳۹۷ ( ۶ )
آبان ۱۳۹۷ ( ۴ )
مهر ۱۳۹۷ ( ۴ )
شهریور ۱۳۹۷ ( ۴ )
مرداد ۱۳۹۷ ( ۸ )
تیر ۱۳۹۷ ( ۵ )
خرداد ۱۳۹۷ ( ۸ )
ارديبهشت ۱۳۹۷ ( ۹ )
فروردين ۱۳۹۷ ( ۶ )
اسفند ۱۳۹۶ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۶ ( ۴ )
دی ۱۳۹۶ ( ۹ )
آذر ۱۳۹۶ ( ۲ )
شهریور ۱۳۹۶ ( ۲ )
مرداد ۱۳۹۶ ( ۲ )
تیر ۱۳۹۶ ( ۱ )
خرداد ۱۳۹۶ ( ۱ )
ارديبهشت ۱۳۹۶ ( ۲ )
فروردين ۱۳۹۶ ( ۸ )
اسفند ۱۳۹۵ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۵ ( ۸ )
دی ۱۳۹۵ ( ۶ )
آذر ۱۳۹۵ ( ۶ )
آبان ۱۳۹۵ ( ۹ )
مهر ۱۳۹۵ ( ۶ )
شهریور ۱۳۹۵ ( ۱۳ )
مرداد ۱۳۹۵ ( ۶ )
تیر ۱۳۹۵ ( ۱۶ )
خرداد ۱۳۹۵ ( ۱۸ )
ارديبهشت ۱۳۹۵ ( ۱۶ )
فروردين ۱۳۹۵ ( ۱۲ )
اسفند ۱۳۹۴ ( ۱۵ )
موضوعات
روزنوشت (۲۱۶)
شعر نوشت (۵)
پخت و پز نوشت (۴)
عکس (۱۰)
مناسبت نوشت (۵)
زبان در خانه (۱)
پیوندهای روزانه
اجاره مبله در تهران
گرسنه ها بخوانند :)
مامان-بابا ها بخوانند 2 :)
مامان-بابا ها بخوانند 1 :)
همه ی خانم ها بخوانند :)
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان