این من مهاجر...

بچه ها سلام.

 

حس میکنم بعد از سالهای سال دارم مینویسم...

 

اولش بگم بخاطر کامنتهای پست قبل خیلی ممنونم. بخاطر اینکه تک به تک به من یادآوری کردید حال و روز پریشانم طبیعیه .

امروز دارم از خود خود انگلیس گزارش میکنم. 

سیاوش با خواهرم رفته بیرون و من با بچه ها خونه ام. این فرصت رو غنیمت دونستم و سریع اومدم لپ تاپ رو برقرار کردم که بنویسم.

 

خوب روزهای خیلی سختی گذشتن و من نیومدم چیزی ننوشتم چون شدیدا گم شده و نا توان شده بودم.دو هفته ی آخر ایران واقعا وحشتناک بود. حال و روزم خوش نبود. استرس سفر و تحویل دادن خونه و انجام to do list قبل سفرم ... 

 

یعنی منی که قرار بود فقط با دو تا چمدون و یه کوله راهی شم آخر سر سه تا چمدون داشتم و یه جعبه .

روزای آخر که دیدم بخاطر ممنوعیت تردد هیچکس از خانواده ام باهام نمیاد فرودگاه دیگه حالم بدتر هم شد. حس تنهایی و غربت داشتم .

دیگه چون سفر طولانی پیش رو داشتیم جای با آژانس تهران رفتن ، باز بلیط هواپیما گرفتم و خوشحالم. چهارشنبه ظهر رفتم تهران و خونه ی یک دوستی بودم تا شبش که باید دو نیمه شب فرودگاه امام میبودم .فرودگاه که رفتم دیدم زهره و شوهرش طی یه اقدام غافلگیر کننده پاشدن از ساوه اومدن فرودگاه بدرقه ی من. و اینجوری شد که آخرین آدمی که باهام بود دوستم زهره بود.

 

برای خداحافظی از خانواده ام گریه و زاری نداشتیم به اون صورت.. اینم برخلاف تصور من بود. 

فقط چون آبجی انزلی و شوهرش امید کرونای شدید گرفته بودن و امید بستری بیمارستان بود و نتونستم ببینمشون با تماس تصویری باهاشون خدافظی کردم و با خواهرم زار زدیم .... 

دیگه با کسی گریه نکردیم . غم انگیز و بغض آلود بود اما گریه نکردیم. پرواز اول ساعت پنج و پهل دقیقه صبح پنجشنبه بود و دو ساعتی طول کشید تا رسیدیم دوحه.

کوروش خوب  و خوشحال بود و از اونجا که هواپیمایی قطر یکی از بهترین هاست به کوروش خوش گذشت و سرگرم بود.

ولی تو فرودگاه دوحه حسابی اذیتم کرد... یعنی به زور باهام راه میومد... 

بعد که سوار هواپیمای دوم شدیم متاسفانه کلی تاخیر تو پرواز داشت و شش ساعت و خرده ای هم پروازمون بود که یعنی من مردم تا رسیدیم. هم کمبود خواب داشتم. هم ردیف صندلی ها سه نفره بود و همسفر من یه آقای جوان بود که کوروش نمیومد وسط بشینه و من نمیتونستم راحت بخوابم میترسیدم بیهوش شم بیدار شم ببینم سرم رو دست و بال طرفه.ولی خوب وسطاش با هم حرف زدیم. کرد حلبچه بود و بهم گفت من تو  بچگی ایران سفر کردم و تو وقتی با پسرت حرف میزدی پرت شدم اون سالها و الان بیست ساله لندن هستم. و من براش گفتم ما قراره بعد سه سال همسر رو ببینیم و هیجان زده ایم و فلان... 

آخرش هم دیگه حالم بد شده بود . داشتیم آماده ی فرود اومدن میشدیم و من قلبم اومده بود بیخ گلوم و اشکام داشتن میومدن و احساساتم قاتی پاتی شده بودن و مثل سگ ترسیده بودم از این مهاجرت!

 

کوروش رو به زور بیدار کردم و درحالی که خیلی داشت اذیتم میکرد و حرف گوش نمیداد وارد فرودگاه منچستر شدیم. اونجا هم خیلی معطل شدیم چون تعداد مسافرا خیلی زیاد بود و ما تو یه صف طولانی برای چک شدن پاسپورت هامون و یه سری سوال جواب امنیتی ایستادیم.

بعد از اول سفرمون خیلی موقعیت پیش اومد که من با آدمها انگلیسی حرف زدم و داشتم تو هواپیما فکر میکردم عه من خیلی خوبم. خیلی میتونم خوب منظورمو بگم و آدمها رو بفهمم.

بعد تو اون باجه ی پاسپورت چک باید با دو تا مامور انگلیسی حرف میزدم. بچه ها یعنی اینها هرچی میگفتن من میگفتم واااات ؟؟؟  خخخ در این حد تباهه حرف زدن با یه انگلیسی زبان واقعی! با بدبختی و دعوتشون به آروم حرف زدن تونستم اون مکرحله و سوالات رو رد کنم... بعدم که چمدونامو تحویل گرفتم و چیدمشون رو اون چرخ دستی ها که بهشون میگن ترولی و راه خروج رو پیش گرفتم و .... 

سیاوش با یه دسته گل رز بی نظیر منتظرمون بود و رفتیم تو آغوش هم... که تو اینستا به صورت تصویری براتون روایت کردم...

 

بعد میدونید همش فکر میکردم چقدر این دیدار خاص و فلان میشه. الان هربار فیلم رو نگاه میکنم میگم خوب مینا چرا انقدر عجله داشتی ... چرا انقدر اون آغوش زود تموم شد... چرا انقدر حواسم به کوروش بود ؟؟؟ 

ولی هر بار برای قیافه ی کوروش میمیرم که اون مدلی به باباش سلام داد و نگاهش کرد... خیلی خوب بود.

 توی فرودگاه هم شوهر خواهرم اومده بود با همسر. که بعدش اومدیم خونشون و من چون ده روز قرنطینه باید باشم فعلا اینجام ... 

 

البته من روز دوم رو رفتم بیرون با خواهرم و خواهرم رفت سر کار و من پرسون پرسون بچه ها رو بردم پارک .بعد که برگشتم بهم از یه جایی زنگ زدن و گفتن حق بیرون رفتن ندارم و این حرفا .

میدونید اینجا خیلی قشنگه خیلی... دوستش دارم خیلی...  ولی کلا حال و هوام اون چیزی که تصورشو میکردم واون که باید باشه نیست. حتی با سیاوش اونجور که فکر میکردم نیستیم و یک ذره خورده تو ذوقم. اون مرد پشت تلفن تموم شده و حقیقت همون سیاوش گوشی به دست هندزفری توی گوشه که ارتباط گرفتن باهاش خیلی برام سخت شده.

نمیدونم... شاید من عجولم اصلا هان ؟؟؟ 

واقعا نمیدونم... فقط یه حس عجیبی دارم و یه ترس عجیب تری... 

بچه ها اینجا هیچکس ماسک نمیزنه! خواهرم میگه دو ماه پیش خدافظی با ماسک داشتیم ! من دست خودم نیست اینجا رو با ایران مقایسه میکنم و قلبم برای خودمون درد میگیره .اون روز توی پارک به اون زیبایی که هر طرف نگاه میکردم یاآدمها داشتن میدویدن با شورتهای ورزشیشون یا سگهاشون رو آورده بودن قدم زنی یا بچه هاشونو آورده بودن بازی یا تو جیگر هم روی چمن ها نشسته بودن یه لحظه گفتم واقعا چرا ما حق اینجور زندگی رو نداریم تو ایران ؟ 

 

بچه ها خونه های اینجا خیلی قشنگن. تو یه محله ای قدم میزدم که انگار وسط بهشت بود.الان میگم دوست دارم یه خونه ی بزرگ اونجوری بخرم همه بهم میخندن. چه همسر چه خواهرم... ولی من واقعا دوست دارم و حس نمیکنم نا ممکن باشه. 

دیگه تا ببینیم که چه میکنم و این زندگی رو به کدوم سو خواهم برد.

شارژلپ تاپم تموم شده و باید ببندم پست رو ... 

ببخشید اینهمه دیر نوشتم بچه ها ... 

مرسی که منو میخونید..

 

لطفا برای آرامش قلبم دعا کنید.

 

 

۰۷ شهریور ۲۱:۱۶ سارا رشتی

هنوز زوده...به خودت و قلبت فرصت بده مینا جانم.کمی خستگی راه طولانی رو از تن به در کن....شرایطت عوض شده و هنوز برای خیلی تصمیم گیری ها و حرفها و برنامه ها زوده.البته به احساساتت مجال بده بروز کنند.لازم نیست نگران باشی.این روند طبیعی یک مهاجر خسته اس که تازه به آغوش امنش پناه آورده.

راستی یادت نره دوستت دارم رفیق😍

امیدوارم همینجور باشه سارا جانم .‌ممنونم از رفاقتت

عزیزم چندباره بهت تبریک میگم و خیلی برات خوشحالم

فصل جدیدت مبارک

راجع به ارتباط باهمسرت هم من چیزی نمیدونم اما‌میدونم قطعا همه‌چی خوب میشه تو از پسش برمیای

وای چقد بامزه گفت سلام😍😍کوچولوی دوست داشتنی

ممنون بهار عزیزم


ارهدعالی بود تصویرش از ذهنم نمیره .

مینای عزیزم تو روزهای سخت تری هم پشت سر گذاشتی خواهش میکنم از ترسهات فاصله بگیر الان سعی کن از هر چیزی که برات تازگی داره لذت ببری و خوش باشی 😘

باشه :) مرسی عزیزم

۰۷ شهریور ۲۱:۳۹ شاگرد بنّا

خب احتمالا طرفدار آزادی بیانید! پس باید بپذیرید در ایران حقّ این مدل زندگی ندارید چون اکثریت با شما هم عقیده نیستند! نگید هستند که سؤال پیش میاد پس چرا براندازی نمی‌کنید(!) نگید چون حکومت نمیذاره که سؤال پیش میاد پس چطور ما تونستیم انقلاب کنیم اونم طیّ 15 سال و تونستیم برخلافِ تمومِ انقلاب‌های موجود در دنیا که ساقط شدن، حفظ‌ش کنیم(!) خلاصه هی سؤال پیش میاد و شبهه! 

اکثریت 9 دی 88 و تشییعِ سردار سلیمانیِ عزیز دیده شدن و معلوم شد چرا در ایران این مدل زندگی نیست! خب چون ما دوست نداریم! همین :) ما سبکِ الآن ایران و دوست داریم و با انتخابِ آقای رئیسی هم نشون دادیم می‌خوایم حتی دقیق‌تر و نزدیک‌تر به اسلامِ حقیقی باشه. وَ واقعا حالمون با این ایرانِ عزیزِ اسلامی و سربلند خوشه :)

اما خوشحالم شما جایی رفتید که خوشحالید. گرچه معتقدم اگر گفتمانِ درستی بینِ ما شکل بگیره سوءتفاهم‌ها رفع می‌شه اما متأسفانه معنای گفتمان در دیکشنری دو طرف اشتراکی نداره و سوق به قانون جنگل داره و دلبخواه‌ها نه بایدها و نبایدهای زندگی اجتماعی. 

برقرار باشید و در آرامش. 

به قطع میگم که اکثریت با من هم عقیده ان. هستن که بارها اقدام به براندازی کردن اما جه کنیم که اسلحه و قلبهای سنگی از آن اون اقلیت قدرتمنده. شما تونستید چون که شاه  خریت کرد و به رگبار نبستتون که اگه دوره ی رضا شاه بودید ما الان داشتیم تو کتاب تاریخ، داستان سر به نیست شدنتون رو میخوندیم و کیف میکردیم.اگر از این دولت آخوندی نمی‌خورید،  توی سرتون چی کردن دقیقا و از چی در ایران سربلندتون خوشحال و راضی هستید ؟ از تورم؟ از این پر پر شدن مردم وسط فقر و بیماری ؟ از بی آبی؟ از فروش خاک وطن؟ از خالی شدن سفره‌ها؟ از نبود امکانات برای با سادگی سفر رفتن و رفرش کردن روح و روان ؟ از چی واقعا حرف می‌زنید؟ اسلام حقیقیه که آبو از خوزستان دریغ میکنن یا توی منطقه جنگ افروزی میکنن یا با جان و مال مردم بازی میکنن ؟ 

آدمهایی که دوست ندارن توی رفاه مالی و روانی باشن و غم نان نخورن و فارق از حساب کتاب نرخ سکه و دلار زندگیشون رو بسازن ، اگه واقعا دوست ندارن خوب روان سلامتی ندارن برای اینه گفتمان با آدمهایی با روان نا سالم اصولا به بن بست میرسه . بعد هم که از کی تا حالا شما طالبان صفت ها  به نمایندگی از کل مردم ایران مفهوم باید و نباید های اجتماعی رو معنا میکنید آخه؟ 
لا اقل سکوت کنید .ننگ به شما

عزیز قشنگ من، تو قویتر ازین حرفایی، همه چیز رو به راه تر میشه، بازم صبر کن و تلاش، تو لیاقتت بهترین لحظاته😘😘

 

 

مرسی دخترکم . 

خیلی خوشحالم که رفتی پیش همسرت . خیلی خیلیییییییی

مرسی از تو دوست خوب قدیمی

هر حس و حالی که داری قشنگ و نوشتنی و عالیه ! 
فقط غمگین نباش ...

اون روزایی که به امید روزای خوبی گذروندی که توش هستی رو نادیده نگیر ! 
مینا برای این روزا صبر کرده اشک ریخته و باز صبر کرده و صبر کرده ...
حداقل برای چند وقت فقط زیبایی هارو ببین ، وِل کن ایران زشت رو ، آدمایی که دو سه روزه ازشون فاصله گرفتی رو ! 
به فرصت ها فکر کن ، جاهای خوبی که منتظرتن لحظه های خوب ...

اِنقدری که 24 ای چشآت قلبی باشن !
به قدمای کوروش نگاه کن ، به آینده اش ... مدرسه اش ...
نمیدونم شرایطتون چطوریه اما اگر همسرت میتونه مرخصی بگیرین و چند روز برین شهرای اطراف یا حتی دور تر بگردین !
دخترخالم دو هفته اولش رو همینجوری گذروند سوئیسن ! رفت اتریش و چک و دور و بر رو گشتن و برگشتن :)) ورود ِ دل انگیزی داشت :دی

کلا آرزوم برات کلی لحظه های خوبه ، میخوام همونقد که سختی کشیدی سه برابرش رو حال کنی :))
دختر ِ مهربون خوش صدا ^-^
+ راستی نمیدونم میدونی من عاشق هواپیمام ، اون استوری ـآی تو هوات تو دل ِ من پروانه میگشت :)) ^-^

دختر خاله ات خیلی خوب بود که :)


برای من به چندین دلیل فعلا میسر نیست البته اون مدلی... 

ولی راسینگ مرسی ازت بخاطر این قوت قلب و آرامش دادنت ... 

عه نه نمیدونستم . اوف خیلی قشنگ بود واقعا 

مینا جان سلام منو از ایران پذیرا باش 😀

مینا میدونی که چقدر هممممه حس و حالاتت طبیعیه؟!

از همون حس و حالای عجیب قبل از سفر و حتی لحظه فرود توی فرودگاه بگیر تا همین الان و حس و حالایی که نسبت به همسرت داری... همه چیز داره خوب پیش میره مطمئن باش.

ما خانوما گاهی توی تصوراتمون چیزهایی رو تخیل و تصور میکنیم که گاهی کمی و گاهی هم خیلی از واقعیت فاصله داره... خب شما سه سال دور بودید از هم طبیعیه که اونطور که تصور میکردی نباشه وزمان میبره البته که باید تلاش خودت رو برای نزدیک شدن به چیزی که تصور میکردی بکنی و هنرت رو نشون بدی!

من مطمئنم تو هنرمند بسیار خوبی هستی پس نگران نباش و به خدا بسپر...

خیر در پیش مینا جان🌹❤

سلام عزیزم.

نه والا نمیدونم :(

اووووم مرسی .امیدوارم همینجور بشه

قربانت . مهر بر تو بباره

سلام رسیدن بخیر خیلی خوشحالم از رسیدن به شوهر و گرد شدن خانواده کنار هم عجله نکن بزار پرایوسی خودشو داشته باشه شوهرت دو سال تنها بوده اون مدلی عادت کرده تو هم تغییر کردی آرام مثل دو تا رفیق باهاش رفتار کن تا به تو دوباره انس بگیره دوست داره که خواست دوباره باهات باشه پس خیالت رو مغشوش نکن اصلا بیرون نرو بزار در چشم سیستم انگلیس ضد قانون نمایان نباشی کاملا طبق قانون رفتار کن تا بهت بال و پر بدن و رشد کنی گوشهاتو تیز کن برای پیشرفت زبان بخون و گوش بده نترس آشنا میشی موفق باشی می بوسمت  

سلام بهناز. درسته کاملا حق گفتی ... حتما برای اون هم همه ی این احساسات غریب هستن و اون هم رنج خودش رو داره ... 

نه بیرون نمیرم دیگه . خدا کنه زودی ده روز بگذره راحت شم 

۰۷ شهریور ۲۲:۳۴ شاگرد بنّا

حقیقتا یکی از دلایل خوشحالی و خوشبختی ما در ایران، همینه که شماها چون برحق نیستید نتونستید کاری کنید و یکی یکی دارید میرید :)

و شکرِ خدا ما برای بچه هامون داستانِ رضا پالونی رو تعریف می کنیم که حتی آدم حسابش نکردن ازش اجازه بگیرن تو کشورش جلسه بذارن و حتی تر دعوتش هم نکردن :)

آدمی که برحقه ساکت نمیشه خانم :)

ما از رگبارِ رضا پالونی و پسرش نترسیدیم، شمام اگر راست میگید براندازی کنید و اگر نه از این عصبانیت بمیرید :)

 

+ گفتم گفتمان سرتون نمیشه :)

+ هم چنان میگم اگه عرضه دارید براندازی کنید! عرضه :) حرف که تو وبلاگ همه می زنن :)))

در مملکت چو غرش شیران گذشت و رفت

این عوعو سگان شما نیز بگذرد

آن کس که اسب داشت غبارش فرو نشست

گرد سم خران شما نیز بگذرد...

برای بار چندم میگم مینا که خدارو صدهزار مرتبه شکر که به وصال یار رسیدی و آغوش سه تاییتونو تو فرودگاه دیدم 

اونشب که داشتی می اومدی تهران و استوری می زاشتی فکر کردم کار پیش اومده برا همین گفتم بیا پیش من😊

اون شب کلا بی خوابی به سرم زده بود و هعی چکت می کردم که دیدم بله خانوم راهی شده به سلامتی

چقد شیرین و خوب بود😊😍💚

و اینکه اولین چیزی که تو دیدارتون با سیاوش چشم منو گرفت اون سلام کردن دلچسب کوروش بود😍💚

فقط اونجا که یه سر رفتی پارک و بهت زنگ زدن گفتن حق بیرون رفتن از خونه رو نداری😕 دلم به حال اینهمه شرتی پرتی بودن کشورمون سوخت😢😢😢 خدا لعنت کنه باعث و بانیشو

مینا بگو ببینم واکسن فایزر می زنی؟ و اینکه بیشتر بگو که اونجا کرونا تو چه مرحله ایه

می خوام بدونم این عوضیا تا چه حد دارن دروغ به خوردمون می دن

یه عالمه شادی زائدالوصف و آرامش موندنی برات از خدا می خام

بس که مهربونی . مرسی واقعا 


آخ آره اون لحظه عالی بود 

خخخ خوبه نیومدن دستگیرم کنن 🤣

والا فعلا دوره قرنطینهدام تموم شه ببینم تکلیف واکسن چی میشه 

درمورد کرونا هم اطلاعات دقیق ندارم والا 

ممنونننن یه دنیا

آخیش باید بگم یعنی حرفی باقی نذاشتی تو جوابت به شاگرد بنا و چنان دلمو خنک کردی که به سیاوش بگو از طرف بچه های وبلاگ یه بوس آبدار ازت بگیره😆😆😆😆

😆 میگم بهش

ای دختر عجول کار خراب کن 

 

مینا تو تو ارتباط با شوهرت همیشه توهمات و عجله داشتن و خواستن چیزهایی که شوهرت اصلا به فکرش هم نمی رسه بوده تمومش کن دیگه 

توقعاتت رو ازش تموم کن اون یه مرد عاشقه و عشقش رو به طرق مختلف ثابت کرده حالا نوبت توست که اگر عاشقی بذاری اون به مدل خودش عشق ورزی کنه نه مدلی که تو میخوای و دوست داری و اون آدم اون مدل نیست 

چه جوری میشه تو رو درست کرد که دست از توقعات نا به جات از شوهرت برداری و فقط بهش عشق بورزی و به خودت رسیدگی کنی و عاشق خودت بشی تا اون هم راحت باشه و هر جور حال می کنه زندگی کنه و همسر عاشقی کنارش داشته باشه و باهاش کیف کنه 

مینا هیچ طوری نمی تونی ثابت کنی توقعی که تو از مدل عشق ورزی از شوهرت داری درسته و مال اون غلطه 

و صبر کن صبر کن امید داشتم سه سال دوری تو رو صبورتر کرده باشه 

دوست داشتم می نوشتی بچه ها شوهر من اونقدر که من رو خودم کار کردم و تغییر کردم تغییر نکرده خوشحالم اومدم  کنارش تا با تغییرات خودم اون رو هم تو مسیر رشد و تغییرات مثبت قرار بدم 

نسیم من اصلا توقع براورده نشده ای از سیاوش ندارم الان . حس و حال خودم رو گفتم. نمیگم سیاوش باید فلان کارو میکرد و نکرد...


سلام مینا جون خب خوشحالم که بعد سه سال و اندی همسرتو دیدی خوشحالم که کوروش جان به باباش رسید حالتات طبیعی هست در مقابل همسرت اصلا نگران نباش به زودی دوتاییتون خودتون رو پیدا میکنین و عشق نهفته خودش رو نشون میده برات از صمیم قلب آرزوی موفقیت می کنم .

سلام به تو رابعه جان. ممنون. همینطوریه حتما

میدونی من متوجه شدم ک تو تصورت چیز دیگه ای بوده؟؟؟مثلا فک کردی خیلی هیجانی تر باید باشه مثلا فک کردی از بغل هم نباید جدا بشید مثلا خیلی چیزای دیگه بخاطر همین توی اینستا ازت پرسیدم دلتنگی تموم شد؟

به خودت و خودش فرصت بده ،هر دو الان خیالتون راحته ک پیش همید و دوری تموم شده ...درست میشه عزیزم

درست میشه :) میدونم مرسی عزیز

این شاگرد بنا انگار یه ایران دیگه زندگی میکنه ها انقد راضیه

ولله میری بقالی تف و لعنت رژیم میکنن

تو تاکسی طرف یه مسیر خیلی کوتاه سوار شد دوباره تف و لعنت میکرد

امشب بیست سی نگاه میکردم به شوهرم‌گفتم یعنی اینا راحت دروغ میگن عذاب وجدان نمیگیرن؟

کسی هست اصلا لعنت نفرسته بهشون؟

 

حرف مفت میزنن دیگه . یه دونه از حرفای منو جوابی نداد بعد فقط اسلحه گرفتن جلو پیشونی مردم حرف از عرضه میزنن.

مینا خیلی خیلی خوشحالم واست فک کن تو انگلیس پیش شوهرتی 

عزیزم مرسی

۰۸ شهریور ۰۴:۲۵ گیسو کمند

از اولش که باهات آشنا شدم ( که در واقع تو منو پیدا کردی😊) و اومدم وبلاگت رو خوندم و داستان مهاجرت رو فهمیدم آرزوی همچین پستی رو کردم ، اولین پست وبلاگ از انگلیس😍

حرف ها و نصیحتهای دوستان رو خوندم و واقعاً میگم خوشبحالت برای داشتن همچین دنبال کننده هایی. 

راستش من نه متأهلم و نه تجربه ی مهاجرت رو دارم پس خیلی نمیتونم نظر بدم اما خوب میدونم ورود به هر مرحله ی جدید توی زندگی اولش سخته و نامفهوم. حالا که کوروش باباش رو داره بعد از تموم شدن قرنطینگی چند روزی فقط برای خود خودت باش. سعی کن خرازی های شهر رو بشناسی و لوازم گلدوزی و شماره دوزی جدید بخری خرازی های انگلیس خیلی خیلی خوشکل و با تنوع هستن😍

امیدوارم زود زود سه نفرگیهاتون جدا و توی خونه ی مستقل خودتون شکل بگیره. در مورد روابطتون تا وقتی خونه ی خودتون نیستین نمیشه درست نظر داد.

و یه چیز دیگه ، هیبیییچ وقت هیییییچ وقت از آرزوهات برای بقیه حرف نزن چون اونها درک درستی از اون چیزی که توی دلت میگذره ندارن و فقط مسخره کردن تحویلت میدن. من مطمئنم که به خونه ی رؤیاییت میرسی مینا جان😇🌹

ای جان.


آره گیسو شدیدا خوش به حالمه... 

اوووم من وسیله های شماره دوزیمو آوردم :)) فقط الان چون خونه ی خودم نیستم یه کم سختمه چمدون هی باز کنم و ببندم برا همین وسیله های غیر ضروری رو جمع کردم و چمدونشو از جلو دست برداشتم

درسته . حالا زمان همه چیز رو بهتر میکنه به امید خدا

مرسی گیسو جون... اوووم میدونی آخه برا هیچکس؟؟ مثلا من برا سیاوشم میگم میگه تو زیادی بلند پروازی میکنی. میگم خوب غیر ممکن نیست که چرا بهش فکر نکنیم.

سلام سلام قشنگترین مینای دنیا♥️

صبح بخیر عزیز دل💜

ممنون که برامون نوشتی💚

 

جونم برات بگه که بازم حس و حالت طبیعیه عزیزم...

مدتی به خودت و حتی به سیاوش فرصت بده.

مگه نمیگفتی کاش به سیاوش فرصت داده بودم همونطوری که بلده و دلش میخواد دوستم داشته باشه؟

حالا باید یادت باشه که این فرصت رو بهش بدی.

میدونی مینا کلا آدمها و از جمله خود من لذت خیلی چیزها رو با همین انتظار و رسیدن به تصوراتشون از دست میدن.

میدونم الان توی احوال ضد و نقیضی به سر میبری اما خواهشم اینه که بزار اون مینای آگاه و هشیار درست رفتار کنه.

تو با دست پر رفتی اونجا.

اینهمه تراپی کردی ، خودسازی کردی ، رنج کشیدی ، کلی چیزای جدید یاد گرفتی ، حالا وقتشه که ازشون استفاده کنی.

اونم به شکل درست و در جای درست.

وگرنه که بقول خودت سیاوش همون سیاوشه.

اون ۳ سال رو تنها و در سختی زندگی کرده و همراهی جز همون گوشی و هندزفری نداشته پس طبیعیه که حتی وابسته تر شده باشه.

 

حالا دیگه جای اشتباه کردن نیست.

بیشتر از قبل اگر شرایطش رو داری با مائده در ارتباط باش.سعی کن قدمهای درستری برداری.

وقتی قرنطینه ت تموم شد با هم برید بیرون ، از زندگی جدید و برنامه هاتون حرف بزنید ،از توقعات و انتظارهاتون.

 

مینا تو خیلی تغییر کردی ، حالا تغییراتتو بکار بگیر و ازشون استفاده کن.

نیازهات رو بگو ب سیاوش.میدونی ک تصور اینکه خودش باید بدونه ، کاملا اشتباهه.

 

ورای همه اینها...

به مینای سختی کشیده ی ، دوری دیده ی ، مهاجر ، با یک عالمه احساسات بالا و پایین و متغییر و روبرو نشده با ناشناخته ها و صد البته عاشق فرصت بده.

بزار خودش رو پیدا کنه و وفق بده با شرایط.

هیچ عجله ای نیست.قرار نیست ازینجا جای دیگه ای بری.پس با آرامش و صبوری پیش برو.

شاید مشکل باشه اما نشدنی نیست.

خودت باش...

گاهی غمگین...

گاهی شاد...

گاهی امیدوار...

گاهی بی حوصله...

گاهی عاشق و گاهی فارغ.

همه ی ما مجموعه ای از همینها هستیم.

و مهمتر از همه از اونی که اینهمه مدت و البته همیشه کنارت بوده و هست جدا نشو... هنوز دستت رو بزار توی دستاش ، هنوز بهش ایمان داشته باش و خودتو بهش بسپار.

باهاش حرف بزن. تنها پناه عالم همونه.

خداییکه ازت مراقبت کرد و کنارت بود تا برسی به اینجا.هنوز هم هست🙂

اون بیداره...همیشه... حتی پلک هم نمیزنه.

 

به امید روزهای روشن...

به امید عشق ، آرامش و آگاهی...

به امید بهترینها...

 

دوستت دارم و برای آرامش قلب پر از عشقت دعا میکنم♥️♥️♥️

سلام من به تو عزیزم.


درست رفتار کردم این چند روز مینا جانم . ولی خوب بیشتر درمورد حسم نوشتم اینجا

واقعا کامنتت خوب و تاثیر گذار بود مینا جانم. ممنونم هااا 

چند بار خوندمش...

ممنونم

سلام مینایی جان.

صبحت بخیر عزیزدلم...

اوخییش دیروز وقتی دیدم نوشتی وبلاگ آپ شد اولش با خودم گفتم شب موقع خواب میرم میخونم اما دلم طاقت نیاورد و همون لحظه نشستم خوندم تا خیالم راحت شد.

چقدر خوشحالم که رفتی مینا...چقدر منتظر دیدن اون کلیپ دیدارتون بودم و چقدر ذوق کردم.همونقدر از در آغوش کشیدنتون ذوق کردم اون مدل سلام کردن کوروش دلمو برد و اشک رو از چشمام جاری کرد...

 

من تاحالا دوری تا این حد رو تجربه نکردم اما میخوام بهت بگم که برای هیچی عجله نکن...

مطمئنم که خیلی زودتر از اون چیزی که فکرشو میکنی همه چیز بهتر میشه...

به هرحال شما دوسال و خورده ای از هم دور بودین...هرکدوم به زندگی اون مدلی خو گرفتین...تازه تو کوروش شیرین زبون رو کنارت داشتی اما شوهرت تنها بوده...برای همین به نظرم یکمی زمان میبره که با شرایط جدید اوکی بشین.

بیشتر از همه برای کوروش خوشحالم که حالا پدرشو هم کنارش داره...

خوشبخت بشین و خوشبخت بمونین که این حقتونه....

 

من همیشه عادت دارم کامنت های پست دوستام رو هم بخونم.و خب متاسفانه کامنت شاگردبنا به شدت اعصابمو به هم خورد...

امثال همینان که ایران این روزا انقدر داغون و ویرانه ... اوووف.تازه با پررویی میان حرف هم میزنن..

 

مواظب خودت باش دوست خوبم...

هروقت وقت و حوصله کردی برامون بنویس.

از دور روی ماهت رو میبوسم.

سلام آوا جانم.


ای جانم که :)
وااای سلام دادن کوروش... واقعا قشنگ بود

درسته آوا. ما هر دو به این دوری و تنها زندگی  کردنه خو گرفته بودیم و الان کمی سخته. من باید صبر کنم که فاصله ها آروم آروم از بین برن.


ولش کن :) 

جان دلی. ممنون


واای خدا قلبم. ای جان که بالاخره رفتی

 

خوب مینا اینم تجربیات بعد از مهاجرت:

 

تا شش ماه هیچ حسیت را جدی نگیر. نمیدونم دلیل فیزیولوژیش چیه ولی همه همین طورن. یه عالمه پیک up  and down  دارن. الان عاشق انگلیسی؛ هفته بعد متنفر.  الان رابطتت با همسرت عادیه. فردا متنفر. پس فردا عاشق، سه روز بعد تو فکر طلاق؛ ۴ روز بعد احساس میکنی وعه چقدر چلمنگی و ...   طبیعیه. هیچچچچچ کدومش را جدی نگیر. اصلا نمیدونم چرا بدن قاطی میکنه.

کم کم میبینی متنفر شدی از چیزهایی که عاشقش بودی و برعکس عاشق رفتارهایی شدی که یه عمر درکشون نمیکردی و بدت میومد

 

اصلا توجه نکن. شش ماه اول همین.  ۶ ماه الی ۹ ماه این افت و خیزا کمتر میشه.  حدود ۹ ماه تا یکسال تازه شروع میکنی جا افتادن.  

بعد یکسال تازه حس تعلق به خانواده و فضای جدید ایجاد میشه

 

تمرکزت را بزار رو رابطه کوروش و همسرت فعلا.

اقا مهاجرت سخته؛ ولی تهش خیلی شیرینه

 

آرررره ریحانه رفتم بالاخره


چقدر عجیب و غریب پس...  خیلی ترسناکه که آدم تا چند ماه هیچ حسیش اعتبار نداشته باشه که :/

تهش شیرین باشه. الهی آمین

۰۸ شهریور ۱۲:۲۷ غ ز ل بانو

ای جانم

من اولین بار میام اینجا

و چه جالب که اولین پست بعد از مهاجرتت هست

ان شالله که روزای خوب و زندگی فوق العاده ای رو اونجا تجربه کنی

حق داری به خاطر این همه تحول احساسات و درونت بهم ریخته باشه

زمان لازمه برای کنار اومدن با شرایط جدید و عادت کردن بهش

 

 

واقعا آدم دلش میسوزه که همین نیازهای اولیه رو هم ازش محرومیم

خیلی خوش اومدی پس


ممنونم عزیز. الهی که به خیر بگذره 


واقعا همینطوره :(

از بس ذوق پستت رو داشتم اینو یاذم رفت بگم 

این چیزهایی که گفتی بنظر من کاملا طبیعیه ..

قبلا هم گفتم منم تجربشو داشتم که هر دو سه ماه یبار همسرمو میدیدم . دو سالی وضعیت همین بود عربار همسرمو میدیدم باهاش حس غریبی داشتم انگار با یه غریبه حرف میزدم کلا یجوری بود به خودم میگفتم نکنه داریم از هم سرد میشیم و اینحرفا .. تا میرفتم اوکی بشم باز میرفت ... بخاطر همین قشنگ الان درکت میکنم .‌ تازه برای تو سه سال طولانی و مداوم بود خب خیلی سختتره ..‌ نیاز به زمان دارین هردوتون بعد همه چیز میفته رو روال من مطمئنم 😍😍

آره میگرن یادکه که قبلا هم گفته بودی


مرسی که از تجربه ات بهم میگی.

الهی که همینجوری باشه

عزیزم ایشالا زود زود همه چی به روال میفته😚همسرت هم عادت کرده به این مدلی زندگی کردن زود خوب میشه نگران نباشه

عزیزم مرسی... 

۰۸ شهریور ۱۶:۴۴ ما و تربچه مون

سلام مینا جان

خیلی خوشحالم که این خانواده کوچک کنار هم جمع شدن و به وصال رسیدن .

تبریک میگم

همیشه شاد و خوشحال باشی عزیزم

سلام به روی ماهت دوستم


عزیزم مرسی از لطفت

شما هم همیشه شاد باشید

گلم بایت کامنت خصوصیتون بگم که اون ویدیو رو تو پست عمومی گذاشتم و برای همه قابل دیدنه

مینا چقدر خوب که رفتی

دختررر، چطوری رفتی بیرون:))

ویدیو خیلی قشنگ بود، فکر کنم زوده واسه هر اظهار نظری. سه سال زمان کمی نیست. 

اوهوم :)


یعنی چی چجوری رفتم بیرون ؟؟؟؟ :)

سه سال زمان کمی نیست. درسته :) مرسی 

فدای تو بشم عزیز دل💜💜💜

 

خوبکاری کردی از حست نوشتی...

بازم بنویس...

حتی اگر درمونده بودی یا حس و حالت متفاوتتر شد‌ و نزولی پیش رفت🙂

اینجا مال توئه...

مال خود خودت.

و ما هم مثل قبل حتی بیشتر در کنارت هستیم

و بهت افتخار میکنیم و قراره کلی چیزای جدید و تازه ازت یاد بگیریم🥰

 ممنون مینا جانم. شدیدا قدردانی میکنم از این همراهیتون :)

اونجور که فکر میکردم نیستیم و خورده تو ذوقم 

یعنی توقعی نبوده که حالا برآورده نشده ؟ 

یعنی رویا و توهمی زده نشده و حالا اونطور که تصور میکردی نیست؟ 

من از این جمله برداشتم چیزیه که نوشتم حالا تو اگر منظورت چیز دیگه ای بوده از کلمات درستی برای بیانش استفاده نکردی 

گذر زمان ان شاءالله خیلی چیزا رو درست میکنه و دقیقا تا وقتی تنهایی کنارش تو خونه خودتون نباشید مشخص نمیشه تو همیشه با سیاوش وقتی تو خونه فامیلات بودی مساله داشتی 

چرا ولی توقع از شخص سیاوش نبوده نسیم. 

ممنونم انشاالله که همینطور باشه

مینا جانم...مینا 

چقدر خوشحالم که بعد اینمدت طولانی به وصال رسیدی

چقدر خوشحال ترم برای کوروشم که حالا بابا براش فقط یک کلمه نیست وحضور فیزیکیش رو کنارش داره.

چرا گریه وزاری نداشتید؟من چرا پس گریه کردم تو رفتی؟من بی جنبه ام یعنی؟

 

گلم شما برای تغییراتت کلی وقت وهزینه کردی...اما همسرت شرایطش ایده آلنبود ...کم کم انشالله باهات همراه میشه.

کلیپ رو چند بار دیدم وهر دفعه اش کلی ذوق کردم .

بیشتر برامون بنویس لطفا.

ممنون از محبتت دوستم.


بله منم خوشحالم برای کوروش جانم.

خخخ نمیدونم گریه مون نیومد :) نه نه همه گریه کردن شما بی جنبه نیستی  :) 

درسته همینطوره . ممنونم. چشم

مبارکه 

مبارکه

مبارکه :))))

پقدر پست های اخیرت پر از زندگی بودن. من از خوندنشون خیلی ذوق میکنم

مررررسی مرسی مرسی  ازت :)



سلام فکر کنم قسمت گزینه  اینستا خرابه یا ادرست عوض شده ؟ یه چک بکن مرسی

اووووم آره دیدم خرابه. لطفا با هشتگ #مامان_مینا_گزارش_میکند من رو پیدا کن 

سلام مینا جونم ی دنیا تبریک انشاالله سرزمین قشنگ برات پر از اتفاقات زیبا باشه میدونم از پسش برمیای 

اونجا سرزمین پیشرفت با قلب قشنگت دعا کن من و همسری کارهامون برای امریکا یا کانادا ردیف شه زودتر از این جهنم خلاص شیم 

مینا من تنها چیزی که همیشه از بچگی باعث اذیتم بود زبان بود زبانم معمولیه اما تو خوندنش تنبلم ی راهی بگو از تنبلی دربیام 

 

 

ی راهنمایی 

 

 

درضمن برای شاگرد بنا

 

اونقدر حالم ازت بهم میخوره که حتی نمیخام بحث کنم باهات میدونی شما ها نفهم ترین انسان های روی زمین هستید که هم دین به نفع خودتون تغییر دادید هم انسانیت رو شما ها ایران نابود کردید نابود 

خفه شید

سلام عزیزم .. ممنونم از دعای خیرت


الهی آمین عزیزم. الهی اگه انقدر دوست دارید براتون میسر بشه.

گلم لطفا از ستون موضوعات توی وبلاگم موضوع زبان در خانه رو بخون .از این سایت هم میتونی استفاده کنی . کلیک 

۰۹ شهریور ۱۳:۴۲ سایه نوری

میناااااا...

هم روزهایی که گذروندی به نظرم خاص بودن و هم روزهایی که توشی و هم احساساتت حق دارند 😊 آهستگی، نجاتمون میده.

حالا دیگه فقط مینا رو ببین و شگفتی این لحظاتت رو بفهم و لذتش رو بچش اندازه ای که میتونی که میدونم توانت تو اینها بالاست 😊  تا بگذره💙

مبارکت باشه جانم بازم این روزها 💙🌿😘

سایه جانم. اتفاقا دارم خودم رو با آهستگی نجات میدم... 


ممنون از مهرت :)

مینا جون خیلی خوشحال شدم. بیشتر از شما دو نفر برای کوروش عزیز.

امیدوارم جمتون از این به بعد جمع باشه به سلامتی و شادی. 

ممنونم از محبتت جانم...

سلام مینا.من خواننده ی خاموش وبلاگ توام،دو سه بار قبلا برات پیام گذاشته بودم،راستش من هم یه وبلاگ دارم اما همیشه قسمت نظرات رو خاموش می کنم،چون حس می کنم کامنت دونی وبلاگا بهترین جاست واسه قضاوت کردن آدم،من تو وبلاگم خاطره نویسی می کنم تا بعدها برگردم و بخونم اونچه که بر من گذشته رو،و الان با خوندن بعضی از کامنتایی که دوستان برات گذاشتن حس می کنم چقدر ممکنه از بعضیاشون حس بدی بگیری،از اینکه بهت بگن فلان جور رفتار کن و ندونن تو در اون لحظات به بهترین شکل رفتار کردی،یا پیامای دوستمون نسیم،بیشتر منو یاد مادری انداخت که تو سر بچه اش میزنه و تحقیرش می کنه تا اون بچه خوب بار بیاد،به نظر کامنتا باعث میشن کم کم نوشته هات رو سانسور کنی،حس می کنم به زودی ما مینایی خواهیم داشت که دیگه خیلی از حرفا و احساساتش رو اینجا نخواهد نوشت.

سلام به روی ماه روشن شده ات عزیزم...


آخ من اگه یه بار برم وبلاگی که کامنت دونیش بسته است دیگه نمیرم... :دی
حس بد نگیر اینجا. ببین نسیم رو من سالهاست میشناسم. بچه ام یک ذره خشنه تو راه نمودنش اما شدیدا قلب پاک و قشنگی داره که من این شانس رو دارم که عشق به من هم توی قلبش هست. الان دیگه ازش به دل نمیگیرم .جاش براش نقطه چین میذارم دل خودمو در لحظه خنک میکنم :))

اوووم گاهی باعث خودسانسوری میشن بعضی کامنتها اما برای من موقتیه.ببین ممثلا شاید از زمانی که این پست رو نوشتم تا الان میتوستم دو تا پست دیگه بنویسم اما ننوشتم. نه که بهم برخورده باشه. بلکه رفتم درون خودم و وقتی بیام حتما احوالم بهتره .

ولی حرفهات رو میفهمم . قدردانم بابت کامنتت جانم

سلام مینا خانوم عزیزم

فقط میتونم بگم خسته نباشی از اون همه رنج و سختی

و مبارکت باشه این روزایی که انتظارشو داشتی و درست وسطشون متولد شدی

حالا مثل همیشه باید دستاتو بزنی به زانوهات، یه یا علی گنده بگی و بعدم دوباره شروع کنی به ساختنای جدید، فقط یه کم به خودت برای تغییرات جدید زمان بده، یه استپ کن، یه نفس چاق کن، خودتو ریکاوری کن و بعد دوباره مثل همیشه به وقتش استارت بزن، توقع زیادی هم نداشته باش از خودت، عجولم نباش

خوش باشی و سلامت همیشه

سلام به تو یگانه جان.


سلامت باشی خواهر

سعی میکنم توقع زیادی نداشته باشم اما از این دست زانو زدنه دیگه بیزارم یه جورایی :)

قربانت

سلام مینا عزیز چقدر مشتاق خوندن این زمان زندگیت بودم خداروشکر ،راستی من پیج قبلیم از دسترس خارج شده آیدی پیجت رو برام میذاری بی زحمت 

سلام به روی ماهت مهتاب جانم. عزیزم اگه منظورت اینستاگراممه @momina1369

الهی.خیلی خوشحال شدم عزیزم (:

پیش به سوی شروع یه زندگی جدید...

انشاءالله کم کم و به مرور زمان همه چیز همون جوری بشه که تو میخوای (:

همیشه شاد باشی عزیزم.


الهی آمین. مرسی بخاطر دعای خوبت

۱۱ شهریور ۰۱:۰۷ توکــا (:

چه خوبه که خانواده سه نفره الان کنار هم هستند

 

روزها میگذره قطعا همچی درست میشه!

بله خوبه . برای کوروش خیلی خوشحالم و این به همه چیز می ارزه .


ممنونم ازت .آمین

سلام مینا خانم تبریک میگم و آرزوی شادی و سلامتی  شاگرد بنای محترم چرا مطلب شما رو آنقدر سیاسی کرد و براشفته شد شما فقط آرزوی یک زندگی شاد و بدون دغدغه برای مردم داشتید  ایشان مخالف این موضوع هستند؟من از صحبتهای ایشان فقط حس حسادت شدید را برداشت کردم

سلام به شما عزیزم...

ممنونم ازت متقابلا من هم برای شما آرزوی نیک بختی دارم.

چی بگم آخه :)

مینا عزیزم

سر اومد اونهمه سختی، دلتنگی، انتظار و دوری..

امیدوارم این فصل زندگیتون پر از روشنی و شادی و ارامش باشه و روزهای بی نظیری رو تجربه کنی.

 

من هم دو هفته دیگه به مقصد انگلیس پرواز دارم.. برام دعا کن.. خیلی هیجان‌زده ام، اما بسیار نگران و مضطرب..

 

سر اومد :) شکر


الهی آمین .ممنونم



واااای چه خبر خوشی... الهی که ورودت پر از حس خوب باشه برات. 
من خودم تازه واردم اما خوب هر وقت در آینده کمکی اینجا از دست من برای تو بر می آمد من هستم :)

به سلامت برسی الهی . قشنگ ترین بخش سفر همون اومدنش هست. خیلی خوبه :) امیدوارم جای نشستنت رو بال هواپیما نباشه قشنگ از خوشگلی ها لذت ببری :)

من مطمئنم انقدر روی احساساتت مدیریت داری که به زودی وفق پیدا میکنی با شرایط اونجا. چقدر خوشحال شدم خوندم و ذوقم با دیدن فیلمتون کامل شد. راستی واکسن زدی و رفتی؟ 

در تلاشم عزیزم . 

ممنونم از محببت :)

واکسن نزدم جانم . 

به بهار

 

آدمی که از قضاوت دیگران می ترسه به این علته که خودش دیگران رو به بدترین شکل ممکن قضاوت می کنه و فکر میکنه دیگران هم همینکار رو باهاش می کنن

 

ملت می رن ساعتی خدا تومن پول میدن تا چیزایی رو بشنون که من رایگان میگم چون حاضر نیستم به خاطر پولی که می گیرم نقش آدمی رو بازی کنم که از اشتباهات طرف مقابلش عصبانی نمیشه 

البته یواش یواش دارم به این نتیجه می رسم که دیگه چیزی نگم تا آدمها برن هزینه کنن و قدر راهنمایی هایی که بهشون میشه رو بدونن 

سلام مینا. 

فقط میتونم بگم من به جای تو سردرگمم و حس میکنم گذشت زمانه که کمکت میکنه. 

خدایا خودت به مینا و خونوادش کمک کن.

سلام عزیزم... 

گذشت زمان حتما کمک میکنه ..

ممنونم ازت عزیزم

سلام 

رسیدنتون بخیر و سلامتی 

خوشحالم اونجایین ان شاء الله که همیشه ایام شاد و سلامت و موفق باشین 🙏

 

 

اگر قابل باشیم ، حتما دعاگوتون خواهیم بود .

 

+

فکر کنم اولین کامنتم در اینجا درج شد :)

 

 

سلام عزیزم سلامت باشی



آخ ممنونم از محبتت. چقدر هم دعا لازمم.

خیلی هم خوب و مبارک :)

خوش آمدی 

We are waiting for you honey :*

 

بیا بیا حرف بزن

اقا پایین پستهات شروع کن چندتا جمله انگلیسی نوشتن تا کم کم زبانت هم روان بشه. میدونم هستا ولی تو یه جاهایی روان تر شدن لازمه. 

 

بیا از کوروش و سیاوش بگو. از هوای خوب اونجا. از قرنطینه در اومدنت و ...  بیا بیا

اوووم مرسی از پیشنهادت... 

باشه باشه سعی میکنم امروز بگم.

سلام مینا جان

من الان پستت رو خوندم

خیلی خوشحالم که رسیدی به انگلیس

مینا جاتم آدمها عوض نمیشن دنبال یه سیاوش دیگه نباش همون قبلی رو بپذیر

ان شاالله که روزهای خیلی خوبی در انتظارته

برای ما هم بنویس

شاد و سلامت باشی

سلام عزیزم ممنونم ازت.

اوم چی بگم... خوب خیلی بده که اینجوری :(

چشم .
تو هم عزیزم...

واقعیتش من چون دانشجویی میام و هیچکس رو هم اونجا ندارم و نمیشناسم

اتفاقا سختترین و پردلهره‌ترین قسمت سفرم همون پرواز و رسیدن و روزهای اول هست !

امیدوارم بتونم به خوبی از پس چالشهاش بربیام

اوهوم .

بدرخشی الهی

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
سلام!
به وب من خوش آمدی.
مشخصات منو میتونی از قسمت *بلاگر شناسی* بخونی.
اگر که خاموش همراه منی خواهشا موقع پستهای رمز دار روشن نشو!
اگر وب داری و کامنت میذاری خواهشا آدرس بذار شاید لازم شد :)

دوست خوبم!
اینجا یه رسانه ی مجازیه اما یادت نره ما آدم های واقعی هستیم..
از شکستن دل همدیگه با حرفای نامناسب پرهیز کنیم.
هدف از ایجاد این وب صرفا ثبت دلنوشته های من و گهگاهی نوازش طبع لطیف شما با شعره.
تمام نیکی ها و بهترین های دنیا از آنِ شما و سرِ راهِ شما باشه.
ان شاء الله.
آرشیو مطالب
شهریور ۱۴۰۱ ( ۱ )
مرداد ۱۴۰۱ ( ۲ )
تیر ۱۴۰۱ ( ۱ )
خرداد ۱۴۰۱ ( ۲ )
ارديبهشت ۱۴۰۱ ( ۲ )
فروردين ۱۴۰۱ ( ۳ )
بهمن ۱۴۰۰ ( ۳ )
دی ۱۴۰۰ ( ۲ )
آذر ۱۴۰۰ ( ۲ )
آبان ۱۴۰۰ ( ۲ )
مهر ۱۴۰۰ ( ۲ )
شهریور ۱۴۰۰ ( ۳ )
مرداد ۱۴۰۰ ( ۲ )
تیر ۱۴۰۰ ( ۳ )
خرداد ۱۴۰۰ ( ۴ )
ارديبهشت ۱۴۰۰ ( ۴ )
فروردين ۱۴۰۰ ( ۲ )
اسفند ۱۳۹۹ ( ۵ )
بهمن ۱۳۹۹ ( ۶ )
دی ۱۳۹۹ ( ۱۱ )
آذر ۱۳۹۹ ( ۸ )
آبان ۱۳۹۹ ( ۴ )
مهر ۱۳۹۹ ( ۶ )
شهریور ۱۳۹۹ ( ۶ )
مرداد ۱۳۹۹ ( ۲ )
تیر ۱۳۹۹ ( ۵ )
خرداد ۱۳۹۹ ( ۳ )
ارديبهشت ۱۳۹۹ ( ۵ )
فروردين ۱۳۹۹ ( ۴ )
اسفند ۱۳۹۸ ( ۴ )
بهمن ۱۳۹۸ ( ۴ )
دی ۱۳۹۸ ( ۴ )
آذر ۱۳۹۸ ( ۴ )
آبان ۱۳۹۸ ( ۴ )
مهر ۱۳۹۸ ( ۴ )
شهریور ۱۳۹۸ ( ۶ )
مرداد ۱۳۹۸ ( ۴ )
تیر ۱۳۹۸ ( ۴ )
خرداد ۱۳۹۸ ( ۴ )
ارديبهشت ۱۳۹۸ ( ۲ )
فروردين ۱۳۹۸ ( ۳ )
اسفند ۱۳۹۷ ( ۳ )
بهمن ۱۳۹۷ ( ۸ )
دی ۱۳۹۷ ( ۵ )
آذر ۱۳۹۷ ( ۶ )
آبان ۱۳۹۷ ( ۴ )
مهر ۱۳۹۷ ( ۴ )
شهریور ۱۳۹۷ ( ۴ )
مرداد ۱۳۹۷ ( ۸ )
تیر ۱۳۹۷ ( ۵ )
خرداد ۱۳۹۷ ( ۸ )
ارديبهشت ۱۳۹۷ ( ۹ )
فروردين ۱۳۹۷ ( ۶ )
اسفند ۱۳۹۶ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۶ ( ۴ )
دی ۱۳۹۶ ( ۹ )
آذر ۱۳۹۶ ( ۲ )
شهریور ۱۳۹۶ ( ۲ )
مرداد ۱۳۹۶ ( ۲ )
تیر ۱۳۹۶ ( ۱ )
خرداد ۱۳۹۶ ( ۱ )
ارديبهشت ۱۳۹۶ ( ۲ )
فروردين ۱۳۹۶ ( ۸ )
اسفند ۱۳۹۵ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۵ ( ۸ )
دی ۱۳۹۵ ( ۶ )
آذر ۱۳۹۵ ( ۶ )
آبان ۱۳۹۵ ( ۹ )
مهر ۱۳۹۵ ( ۶ )
شهریور ۱۳۹۵ ( ۱۳ )
مرداد ۱۳۹۵ ( ۶ )
تیر ۱۳۹۵ ( ۱۶ )
خرداد ۱۳۹۵ ( ۱۸ )
ارديبهشت ۱۳۹۵ ( ۱۶ )
فروردين ۱۳۹۵ ( ۱۲ )
اسفند ۱۳۹۴ ( ۱۵ )
موضوعات
روزنوشت (۲۱۶)
شعر نوشت (۵)
پخت و پز نوشت (۴)
عکس (۱۰)
مناسبت نوشت (۵)
زبان در خانه (۱)
پیوندهای روزانه
اجاره مبله در تهران
گرسنه ها بخوانند :)
مامان-بابا ها بخوانند 2 :)
مامان-بابا ها بخوانند 1 :)
همه ی خانم ها بخوانند :)
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان