ثبت سه شنبه 22 تیر 1400

:)

 

قشنگ جان ها سلام...

 

این جا که منم ساعت هشت صبحه....

نشسته ام رو تخت خوابم و شروع امروزم رو ثبت میکنم...

هوا هنوز خنکی مطبوع صبح رو داره اما معلومه امروز از اون روز گرم هاست....

از بیرون صدای خوندن پرنده و قوقولی قوقوی خروسهای همسایه ها میاد و چون خونه ام به خیابون اصلی نزدیکه صدای رفت و آمد بعضی ماشین ها هم به گوشم میرسه و یه سر نشیناشون که فکر میکنم ، به قصه هاشون که فکر میکنم ، به آدمهای تو قصه هاشون و قصه های هرکدومشون که فکر میکنم میگم مینا !!! جهان هستی چقدر بزرگه. 

اونقدر بزرگ که من و قصه ام توش گم میشیم... بعد انقدر مهمم من که خودم تو این وسعت جهان صاحب قصه ی خودمم! 

 

دلم میخواد هیچ تعریف کردنی نداشته باشم. روزمرگی نباشه این پست .فقط حرفهام بریزن بیرون...

 

از خودم دور میشم و به خودم نگاه میکنم...

به اتفاقاتی که تو این دو سال و هفت ماه ماه و سه هفته و یه روز از سر گذروندم...

 

اولش انقدر خوش خیال بودم فکر میکردم اقامت رو همون وقت که شوهر من بره شخص ملکه قراره بذاره تو جیب راست کتش! بعد یادمه که حتی شش ماه گذشته بود به نسیم میگفتم من هنوز آماده رفتن نیستم ... فکر کن آدمی که شنا بلد نیست رو با کشتی ببرن بندازن وسط اقیانوس بگن شنا کن... میدونستم که نمیتونم... 

اون موقع رفتنم به قیمت زندگیم تموم میشد. 

بعد خدا گفت بذار به وقتش ببرمت ... و تا این جا این وقت همین قدر طول کشیده.

دو سال و هفت ماه و سه هفته و یه روز!!!

 

خودم رو میبینم که تو فرودگاه امام منتظر هواپیمای هفت صبحم.... به لحظه ای که شماره ی پرواز سیاوش روی بورد اعلام شد فکر میکنم. به وقتی که دور از همه به هم قول دادیم قوی بمونیم و طاقت بیاریم و مواظب خودمون باشیم. به وقتی که تو آغوش گرفتیم همو . به لحظه ای که اشکام دیگه برای چکیدن منتظر اجازه ی من نشدن و سد بغضمو شکستن.

به وقتی که از لای جمعیتی که تو سالن جداگونه میرفتن سوار هواپیما بشن انقدر به سیاوش نگاه کردم تا گمش کردم... 

به وقتی که رفتم پشت پله ها تا جون داشتم با صدا گریه کردم...

به وقتی که گوشیم گفت دینگگگ و دیدم سیاوش قبل پروازش بهم پیام عاشقانه داده...

به نگاه آخرم به فرودگاه که تو دلم گفتم بازم میام اینجا و باز همینجا گریه میکنم اما اون موقع حالم خوبه و خوشم....

به مسیر برگشتن به شمال که تو ماشین احمد لمیده بودم کنار پنجره و به آفتابی که تو تهران بالا اومده بود نگاه میکردم...

به استرس و غمم... به خشم و افسردگیم که منو از پا انداخت به محض رسیدن به خونه و آجر به آجرم فرو ریخت و خودم و کوروش رو زیر آوار خفه کرد...

به اولین باری که رفتم مطب روانپزشکم. 

به اولین قرص روان درمانی که خوردم.

به همه روزهای رفت و آمدم به انزلی نگاه میکنم و انتظار طولانیم برای ویزیت شدنای هفته به هفته ام...

به اولین باری که به مائده پیام دادم و گفتم کمکم کن...

به اولین دفعه ای که دستمو به بدن کوروش کوبیدم...

به وقتایی که حرف زدن کوروش شد جیغ های پیاپی تا من به خودم بیام و عشقم رو بهش برگردونم و فقط با عشقم درمانش کنم...

به اولین دعوای راه دور با سیاوش...

به خودم نگاه میکنم که چقدرررر شبها گریه کرده....

به اینکه چقدر آدم رنجونده و چقدر رنجیده...

به روزایی که که حال یه نون پنیر قورت دادن هم نداشته پخت و پز پیشکش...

بعد به روزایی میرسم که ایست کردم تو اون نقطه .وسط سقوط کردن. و به بعدش که تا همین الان خودم رو آروم آروم یا بالا کشیدم یا نذاشتم بیشتر سقوط کنم.

به الان که پسر شاد شنگول آتش پاره ای دارم که روحش سلامته . قوه تخیلش سلامته. به من اعتماد داره. و دیروز که عکسهای باباشو با من نگاه میکرده آه کشیده و گفته چِگَد دلم برای بابا سیابَشَم تنگ شده .... 

و این روزا ازم میپرسه چرا بابا نمیاد خونه ی ما؟ چرا ما سه تایی زندگی نمیکنیم و سه تا انگشتای یه دستشو تو هوا کنار هم میگیره و بهم مفهموم سه تایی کنار هم زندگی کردنو نشون میده...

که تو خیالاتش تفریحات دوتایی با باباش داره .که بیتابانه منتظره بریم انگلیس و ماشین آبی بخریم که واقعی باشه و بشه با سرعت غیر مجاز باهاش رانندگی کرد!

که اون رگش که بیاد یهو گیر میده همین الان پاشو بریم انگلیس... به همه ی دفعه هایی که فریاد زده چرا بابا هواپیما نمیفرسته برامون.

به همه ی دفعه هایی که دنبال پدرش تو مردهای دیگه گشته... یا خواسته اونا باباش باشن و قلب من تیر کشیده...

به شبی که تو بیمارستان بی حال افتاده بود و سیاوش براش ضجه میزد...

به الانش نگاه میکنم که قد کشیده و یادم میاد که تو فرودگاه ،باسن داخل پوشکش گردالی و قلقلی بود و همش شش ماه بود که راه میرفت و تو فرودگاه مدام من یا احمد پی اش بودیم که پیش خودمون باشه...

و به سیاوش فکر میکنم... که قلبم بیقرارشه و مدتیه که هر لحظه تو دلم میگم خدایا الان دیگه آماده ام. الان دیگه وقتشه...

که مدتیه نمیتونم وسط تماسهامون حس بغض نکنم از دلتنگیش...

به رابطه مون نگاه میکنم که مائده میگفت مینا! رابطه ی راه دور شما دووم آورده .نه تنها دووم که محکم شده. پس انقدر درباره مشکلات آینده خیال بافی نکن. شما کاملا پتانسیل عالی زندگی کردن رو دارید و بذار اگه چیزی هم شد به وقتش حلش کنی....

به شبی که جواب اقامتمون اومد فکر میکنم... به گریه ی دسته جمعی با خانواده ام... به گریه با مادرشوهرم ... گریه با سیاوش... 

به آغوش کوروش که همه رو کنار زد تا به من برسه و سرم رو تو سینه اش فشار بده... 

به چمدون بفنشم فکر میکنم که گوشه ی هال گذاشتم جلوی چشمم باشه... 

و تو این لحظه از روی همین تخت با صدای یه عااالمه جیرجیرک که از بیرون میاد ، تو آینه ی رو به روم به خودم نگاه میکنم...

به خودم که امروز به طرز عجیبی احساس زیبایی میکنم...  امروز که لبخندم دلنشینه.  امروز که چشمهام دوست داشتنی شدن...  به خودم که موهام فر خوردن و روی شونه هام افتادن... به این موهایی که یک عالمه شون تو همین دو سال و هفت ماه و سه هفته و یک روز سفید شدن و من دوستشون دارم... 

به خودم که همین حالا پله های آپارتمان رو با طمانینه بالا میومدم در حالی که بسته ی قرمز تو دستم رو به قلبم فشار میدادم.

دم صبح که خواب بودم ، توی خواب هنوز دبیرستانی بودم. با سن و سال و شمایل همین الانم. یه تعطیلاتی از راه رسیده بود بین دو ترم. من داشتم از تک تک دوستام و همکلاسیام خداحافظی میکردم. میگفتم تعطیلات که تموم شه من دیگه نمیبینمتون. بعد تو وسایلی که از قبل با سیاوش توی اثاث کشی بسته بندی کردیم یه گوشی موبایل پیدا کردم. یعنی خودم پیدا نکردم یه مردی دادش دستم . نمیشناختمش اصلا.

گوشی بود. ولی از جنس طلا بود .من خیلی ذوق کردم دیدمش.گفتم چه خوب که سیاوش اینو برا من گذاشته... داشتم ذوقشو میکردم که زنگ خورد... همینجور داشتم به زنگ خوردنش نگاه میکردم که خوابم به بیداریم وصل شد.تو واقعیت گوشیم داشت زنگ میخورد... روی ویبره بود.دیدم شماره رو نمیشناسم.برداشتمش...

یه آقای بسیار خوش اخلاقی بود. گفت خانم مینا؟؟؟ با فامیلی و پسوندم. گفتم خودم هستم و بلافاصله نشستم... 

گفت آقای کوروش پسر شماست؟؟؟

پشت سر هم گفتم بله بله بله . پاسپورتمون رسیده ؟

گفت شما خوابی؟

گفتم نه شدیدا بیدارم...

گفت حالا که شدیدا بیداری بله پاسپورتاتون دست منه...

اون موقع که شروع به نوشتن پست کردم رشت بود ولی همین چند دقیقه پیش رسیده بود زیر ساختمونم.بهش مژدگونی هم دادم.نوش جونش... 

به سیاوش زنگ زدم... با هم گریه کردیم... گفت دیدی تموم شد؟ گفتم قلبم برات میزنه. برای دیدنت... باز گریه کردیم... و قرار شد من خبرشو تا فردا به خانوادم بدم.

راستش میخوام نهار یا شام بدم... و همون موقع اعلام کنم... ولی دلم رضا نشد که نیام اینجا ننویسم.

برای شما قشنگایی که این سالهای منو شاهد بودید. اگه گریه هم نکرده باشید برام حداقل برای غمم غمگین شدید... 

کنارم و همراهم بودید... من شدیدا از همتون ممنونم بچه ها...

پاسپورتهامون رسیده و توش ویزا خورده... چقدر خوشحال باشم خوبه ؟؟؟ 

در آستانه ی یه فصل جدید مهم تو زندگیم هستم... یه حالی ام اصلا ... باز مینویسم...

 

کوروش جانم بیدار شد. من میرم که روزمونو شروع کنیم... امروز قشنگ خاصمونو :)

 

خدایا شکرت :)

 

۲۲ تیر ۱۰:۱۶ مامانی

مینا....

مینا...

مینا...

اشکام‌ داره میاد😭😭😭😭😭

الهی شکررررر❤️🌿❤️🌿❤️🌿

عزیززززم ...

بیا بغلم خوووب  :)))

وای وای وای مینا، دارم از خوشحالی گریه میکنم دختر..

خداروشکر، خدارو صد هزار بار شکر، کاش پیشت بودم و محکم بغلت میکردم.

زود کنار همید، خیلی زوووود عکسای خونه ی قشنگتون و لبخند رو لبتون رو میذاری برامون.

عزیزدلم..

خیلی برات خوشحالم

 

 

 

جونم جونم ... :)


مررسی خوب ^_^

سلام 

مبارک باشه مامان مینای عزیز

من خواننده خاموش شما بودم ولی دلم نیومد تبریک نگم بهتون 

سلام پریسا جان .

ممنونم ازت خیلی محبت کردی عزیز :)

۲۲ تیر ۱۱:۰۶ رهآ ~♡

آخخخخ .. بزا من از خوشی تو گریه م کنم و هیچ نگمممم ...

عزیزمممم. کاش میتونستم بغلت کنممممم.

 

عزیز دلمی رها جانم :) 

بخش‌هایی از این نظر که با * مشخص شده، توسط مدیر سایت حذف شده است

واییییی چقد حس خوبییییی گرفتم چقد واست خوشحالم که داری میری و شرایطتت عالی میشه

 

چقد واسه پسرت خوشحالم که داره میره و به پدرش برسه هرچقدر از خوشحالیم بگم کمه

 

انشاالله فصل جدیدتون پر از عشق باشه :)

 

من از خواننده های خاموشم چون با گوشی میخونمت دیر دیر کامنت میذارم ولی اینستا دنبالت میکنم آی دیم ******** لطفا وقتی خوندی ای دیم و پاک کن مرسی :)

ممنونم عزیز. الهی که همین طور بشه


منم برای کوروش خیلی شادم سحر

ممنونم عزیز

آآآآآآخخخخخخخخ مینااااااااا

 

از اول پستت گریه کردم سنگین و غمگین و آخر پست زار زدم سبک و خوشحال 

مبارکت باشه مبارکتون باشه مبارکمون باشه 

بغل سفت منو با اشک حس کن که اگر بودی از سفتی بغلم نفسمون بند می اومد 

مینای عزیزم مینای قشنگم 

برو به سلامت و بساز بهترین زندگی که لیاقتش رو داری عزیز دل من 

 

وای نسیم ... من اول صبح عکس از پاسپورت گرفتم که برای تو بفرستم. ولی حیفم اومد حسی که با این پست میخواستم بدم از دست بره ...

عمیقا حست میکنم نسیم .خیلی قدر دان این اغوشتم که برام حسش خیلی واقعیه :)

شکل ماهتو میبوسم نسیم. مرسی که کنارم بودی و هستی همیشه 

۲۲ تیر ۱۱:۵۵ سارا رشتی

عزیزم....میناااااا...خدایا شکرت.هزار بار شکرت😍مینای قشنگم دلم میخواد بغلت کنم و هق هق کنم این بار از شااااادی😢😢😢قلبم شاد شد مینا.الاهی خوشبخت و خوشحال و همیشه سبز باشی مینای نازنینم.❤حجم دلتنگی از الان اومد سراغم...دلم برات خیلی تنگ میشه

سارا جونم 😍😍


عزیززززم .الهی همیشه قلبت شاد باشه مهربون . چه خوب که دیدم تو رو این اخریا
هر سال که بیام ایران میبینمت به امید خدا . تو بیخ گوشمی دختر 

مینای جانم سلام

الهی شکر خداروصدهزاربار شکر

مینا با نوشتنت  اولش منو بردی به دوسال پیش و بعد آرومم کردی انقد اروم شدم که اصلا انتظارشو نداشتم

وای چقد خوبه

وای آخیش

مینا چشمت روشن خیلی خیلی به تو و کوروش تبریک میگم

ممنون که اومدی نوشتی

باورکنی یا باور نکنی تو یه دوست راه دوری که بهت فکرمیکنم و با ناراحتیت غمگین میشم

و با حال خوبت خوشحال

ممنون ممنون که این خبر خوبو دادی

وای آخیش مینا

تو رفتی تو پیله ت و پروانه دراومدی

شما سه نفری طاقت اوردید و اینم نتیجه ش

خیلی خیلی مبارکه

 

بهار زیبا :)


خدا رو شکر واقعا . مرسی که دنبال کننده ی داستان منی بهار

واقعا آخیش... باور میکنم و ممنونم خیلی... 

عزیزم :)

۲۲ تیر ۱۲:۱۵ عین صاد

خرم آن لحظه که معشوق به یاری برسد

آرزومند نگاری به نگاری برسد

خیلی پستت بوی زندگی میداد :)))

ای جان به به


ممنونم .

۲۲ تیر ۱۲:۴۲ سایه نوری

از وسط هاش مطمئن شدم تهش اون خبره ست که باید.. اما نرفتم تهش.. و با یه قلب پر تپش و کوبنده خوندمت..

 

و واااااای مینا.. واااییییی.. زیر پوستم حس خوشیه و قلبم میخنده.. 

و خوشحاااااااااالم واسه ت  و کلمه ای نمیاد و

فقط مبارکت باشه.. هاااااااااااای

نوش و گوارای وجودت جانم حس الان

🥂🍾🍫🧁🍩🍾🍾🥰🥰🥰🥰😍😍😍🤩🤩🤩🤩🤩

ای جانم . مرسی که اروم آروم خوندی .


ممنوننننن... جووونم . میبینم که ساقی شدی 😂

من ماتم! اصن نمیدونم چی بگم....

نفهمیدم قراره چی بشه از اولش و بلاگر جان... مینا جان...مامان کوروش... خداروشکر! از ته ته ته قلبم خداروشکر! چجوری میشه آدم واسه کسی که نمی‌شناسه انقددددد خوشحال شه؟ 

وای! باورم نمیشه...چه خوشحالی آرومی... اون دفعه خوشحالی هیجان انگیز بود ولی این بار خوشحالی همراه با آرامش و لبخند و بغضه برام!

عزیزممم... بیا بغلم بگیرمت 😍😍


شماها خانواده ی انتخابی منید . این شادیت برام یه دنیا ارزش داره 

مرسی 

۲۲ تیر ۱۳:۲۹ soheila joon

مینا من همشو با گریه خوندم 

فقط میتونم بگم خداروشکر خداروشکر 

تو لایقشی مینا نوش جونت زندگی کردن ازین به بعد 

من برم اشکامو پاک کنم :،))))))

ووویی عزیزم...


مرسی سهیلا... 


مینا مینا من هر بار پا بپای تو گریه کردم. بغض کردم

الان هم گریه میکنم ولی از سر ذوق و شوق.

خوشحالم براتون . خیلی خوشحالم و خدا رو شکر میکنم.

از ته دل خوشبختی همیشگی برات کنار همسر و فرزندت آرزو میکنم عزیز دوست داشتنی 

عزیزم باران جان .. تو مهربونی ازت میباره عزیزم


ممنونم ازت

واااااااای

خیلی مبارکت باشه عزیزم

مررررسی دوستم :))

مینای عزیز سلام. چند وقتیه که وبلاگتو میخونم و امروز نتونستم بهت پیام ندم. با خوندن نوشته ات واقعا اشک ریختم. من سالها آرزوم بود که بتونم پذیرش بگیرم برای ادامه تحصیل و از ایران برم، ولی هنوز موفق نشدم، باخوندن نوشته ات یه لحظه حس کردم خبر پذیرش و ویزای خودم آمده و همونقدر برات خوشحال شدم که اگه خبر برای خودم بود خوشحال میشدم. همیشه آدم از دیدن اینکه یه نفر نتیجه صبر و زحمتش رو میگیره لذت میبره. برات آرزوی بهترینهارو دارم عزیزم. امیدوارم از این به بعد جمع سه نفرتون همیشه شاد و آروم باشه.

رها جان.. ممنون از اینکه کامنت گذاشتی. واقعا میبوسمت... 


الهی الهی الهی تو هم بیای خبر پذیرشتو به من بگی . بگی من همون رهام ...  که منم برات کلی خوشحال بشم :)

مینای نازنین

خیلی وقته که می خونمت و لذت می برم از نوشته هات

بارها و بارها تو دعاهام به یادت بودم و گذشتن از این مسیر سخت رو برات از خدا خواستم و امروز که با خوندن این پست اشکام ریختن لازم دونستم که حتما بیام و یه تبریک حسابی بهت بگم

امیدوارم که بهترین ها در انتظار هر سه نفرتون باشه

لیدا جان انقدر پیامت محبت آمیز بود که کیف کردم. ممنونم از مهربونیت که کامنت گذاشتی ...  عزیزمی . خیر برات بباره

مینا مینا

هزار بغضمو قورت دادم، اما نشد نگه ش دارم

مباررررکه. مبارررکه مینا.

برین و خوش بخت ترین باشین.

قلبم از خوشحالی داره می کوبه. می بوسمت از دور

نجمه جانم ...


عزیزکم :)) 
مرسی اینهمه قشنگی ریختی تو کامنتت دختر . قلبتو ... ❤️

دارم گریه میکنم مینا 

چقد خوشحالم 

خدایا شکرت

ای جانم ..

ببوسمت اخه 

۲۲ تیر ۱۵:۴۸ آرا مش

وای مینا جان

تو نمیدونی من همه پستت رو با اشکهای جاریم خوندم که اگر میشد یا صدای بلند با هر خطت باهر جمله ات گریه سر میدادم. گریه کردم و بی صدا اشک ریختم بدون اینکه ذره ای تصور کنم ته پستت این خبر خوبته وای نمیدونی چه حالی شدم اصلا

میدونی که خیلی وقت نیست پام به خونه مجازیت باز شده و شاید که نه حتما حس و حالت رو تجربه نکردم تو زندگیم ولی با همه وجودم درک کردمت و از صمیم قلبم خوشحال شدم برای حال خوبت

واقعا چقدر عالی که خدا اون موقعی که وقت درستشه و ما نمی دونیم دقیقا کِی هست اجر صبوری ها رو میده به بهترین شکل...

روزهای پیش روت روشن و نورانی🌼🌻💕

 

ای جان دلم ... اون روی ماهتو میبوسم...

مهربان :)

ممنونم ازت عزیز.

۲۲ تیر ۱۵:۵۰ پرنیان

خدای من چی میخونم من!!!ینی مینا داره تموم میشه؟؟؟عزیزم خییییلییی خوشحالم براتون.

اخ ... داره تموم میشه واقعا :) 

مرسی عزیز

۲۲ تیر ۱۵:۵۲ پرنیان

راسی چندوقته دیگه چمدون بنفش ت رو دست میگیری بری؟

نمیدونم . خبرش رو میدم . ولی ویزام تا ده مهر مهلت داره

وای مینااااااا

اولش که عنوان پست رو دیدم که لبخند بود گقتم نکنه پاسپورتاتون اومده باشه...وهمین بود.

 

با خوندن پستت بغض کردم وبغض کردم تا وقتی گفتی پاسپورتا اومده دیگه بغضم ترکید.

 

چه خوب که بهمون گفتی...چه خوب که حواست بهمون بود...من خودم خیلی برات دعا میکردم وبه فکرت بودم...

انشالله به سلامتی بری وپستای خارجکی طور برامون بذاری

ای بلای ریز بین


جانم :). چقدر قشنگید شماها اخه :(

مرسی از تو و همتون که دعا کردید برام .

جون دیگه :) 

انشالا زندگیت پر از لحظه های عاااالی باشه

چقدر متنی که نوشتی اولش دردناک بود و آخرش پر از امید 

خیلی خوشحال شدم که به بهترین نحو داری جواب صبرت رو میگیری

الهی که زود زود جمع سه نفرتون کامل بشه 

ممنونم ازت برای شما هم ..


امین.
مرسی از مهربونیت 

۲۲ تیر ۱۶:۴۵ 𝓐𝓵𝓲𝓼 .★.

وااای وااااااای وااااااااااای ^____________^
عاغا من قابلیتشو دارم اینجا وسط بیایون تو این قطار پر از مسافر از خوشحالی جیغ بکشم اصن!!!!!!!
بخدا خیسی اشکای شوقم هنوز تو چشام احساس میشه ^________^
خوش خبر باشی دختر !!!!
از وسطای پست که دیدم داری ایام دوری رو محاسبه میکنی و همش حرف حرف اوناس
یه حسی ته دلم گفت به گمونم خبر خوشه رسیده و بوی وصال میااااااد 😍😍😍😍
باورت میشه از همون موقع قلبم افتاد به تالاپ تلوپ و هی دلم میخواست برم آخرشو بخونم
وااای مینا خیلی خوشحالم برات! خیلی!
دروغ نگم بیشتر از تو، برای کوروش و غرق شدن تو آغوش امن پدرش خوشحالم ...
از الان دارم لحظه شماری میکنم که بیای و تعریف کنی و جزء به جزء اون ثانیه ها رو برامون توصیف کنی و ما با تصورشون غرق عشق و لذت و شادی شیم ^____^
ای جون!!!
مرسی برا این حس قشنگی که انقد با جون و دل با ما به اشتراک گذاشتیش که من الان دارم شوقشو با تک تک سلولای وجودم حس میکنم ^_^
(وی گیشگیریگیرین ماشالا کنان صحنه را ترک میکند)

جوووووونممممم... 

دخترررر... مرسی که ذوق ریختی اینهمه وسط وبلاگم . 
مرسی از مهربونیت . 
وای از اون روز :) 
خدا رو شکر الان میدونم صد در صد قبل از دو ماه دیگه اتفاق میفته :) 

💃💃

وای وای چه خبر خوبی دختررر....روزمو ساختی..خدارو شکر...خیلی برات خوشحالم مینای عزیز💚💚💚💚

 

خیلی خیلی ذوق کردم وای ❤❤

الهی دورت بگردم... مرسی عزیزم ... 


باز من تموم موهای بدنم سیخ شد باز من گریه گرفت

چقدر خوشحالم واست مینااااا

چقدر برای کوروش خوشحالم

خدای من باید آخرپستت بگی آخه؟

دل درد میمومد برای کوروش و دوری پدرش

برای تو و تحمل این همه بارمسئولیت

توی اون پستم نوشتم برات درست وقتی که ناامدی خبر خوبه میاد

عزیزم :) 


منم خیلی برای کوروش خوشحالم . خیلی طفلکم انتظار کشیده .
جونم دیگه به لبم رسیده بود دختر 😑

مینا با خوندن اینکه پاسپورتاتون اومد گریه م گرفت 😭😭 خدا رو شکر خدا رو هزاران بار شکر

مبارک باشه ❤

مررررسی ارزوی قند عسلم‌ دختر خوشگل ... 

۲۲ تیر ۱۷:۳۳ لیلا الف

وای مینا جونم 

نمیدونی چقدر برات خوشحالم 

فصل جدید زندگیت مبارک باشه و شاد 

چقدر این خوشحالی شما به من مزه میده ..


ممنونم .‌خیلی 

عزیزم مبارکت باشه این حال خوب 😊❤️

نمیدونم چی بگم فقط برات از ته دل خوشحالم ایشالا که ازین به بعد همه چی برات صعودی باشه 😍💋 همش حال خوب باشه ، حال خوب سه نفره 💗😍

همیشه فک میکردم این خبرو که بدی گریه ام میگیره از ذوق ، اما این یه خوشالیه پر آرامشیه ! انگاری که خوب دوستمم به عاقبت خوشش رسید 😌😍☁️ منم دلم آروم شد 😇🥰❤️

مرسی ریحانه. 

آمین .

برای منم حس ارامشش از گریه اش بیشتر بود .
دلت مهریونه 💚

عزیزمممم.... چقدر برات خوشحالم مینا جان... خیلی زیاد...

خودت میدونی که ما هم اندازه خودت منتظر این لحظه بودیم

چه خواب جالبی وصل شده به داستان امروزت... 

خداروشکر... خداروشکر...

مرسی برفی جانم.

میدونم میدونم و چقدر قدردانم . 

خدا رو شکر . 
خوابم اصن عالی بود 🥰

۲۲ تیر ۱۸:۴۰ ریحانه

عزیز دلم عزیز دلم عزیز دلم

وااااااااااااااااااااااای

مینا وسطهای نوشتت اشکم دراومد گفتم خدایا زودتر ویزاش بیاد. وااااااااااااای آخرش

 

مینا خیلی برات خوشحالم. برو عزیز دلم. خدا به همراهت. بهترینها لایق تو هست که با صبوری و تلاش زندگیت را توی این دوسال ساختی. تبریک عزیز دلم. تبریک

ای جااااااانم


مرسی اخه 

مهربونیت قشنگه :) 

سلااااام

مینای قشنگممگمم😍

بگم چقدددددررر خوشحالممممم خوبههههههه؟؟؟؟؟؟

چقدر پست امروزت رو خاص و قشنگ نوشتی و من چرا شک نکردم که میخوای این خبرو بگی تا رسیدم بهش!

توی تمام این سالها که خوندمت به قوی بودنت ایمان داشتم و توی این ۲ سال و ۷ ماه و ۳ هفته و ۱ روز که همراهت بودم ایمانم به یقین رسید و میدونستم که تو از این کوره‌ی زندگی پخته بیرون میای نه سوخته...

از ته ته قلبم برات خوشحالترینم، برای تو و کوردش قشنگت یه عالمه خوشحالم❤

بغض و اشک شوق تو چشمام جمع شده و خوشحالم که ۳ نفر از آدمای این دنیا دنیاشون به آرامش میرسه بزودی...

پایان دلتنگیِ یارت مبارک عزیزم😍

همیشه بهترینا رو برات خواستم و بدون خوشحالترینم برات😍🥰😘

سلام عزیزکم


ای بلا 😁💋

قشنگی از کامنتت میبارید نسترن . کلی ذوق کردم . 
مررررسی مهربون .
خیلی خوبی که 😍😍😍💃

۲۲ تیر ۱۹:۰۶ ریحانه

دختر روزم را ساختی. اینقدر برات خوشحالم که نمیتونم بشینم سر کارم.

پاشم یخده برم شادی کنم و بشینم سر زندگیم :)))

 

فکر کنم یه صدتا دیگه برات پیغام بزارم. فعلا جلو خودم را گرفتم این دومیه

اخ تو هم با این کامنت و خط اخرش روزمو ساختی که 



چقده قشنگ و مهربونی 🥰😁

۲۲ تیر ۱۹:۴۵ Reyhane R .

ای جان ای جان (:

چه عالییییییییی😍😍😊😊

کلی خوشحال شدم برات مینا جان (:

ممنوووونم عزیز 💃💃💃

مینا جمعه داشتیم با بهزاد در موردت حرف می زدیم گفتم جونش در اومد طفلی خیلی تو رنجه 

بهزاد گفت دل کنده شده دیگه وقتی یکی از یه جا دل کنده میشه نگه داشتنش هر لحظه شکنجه است امیدوارم زودتر کارش درست شه 

امروز که بهش گفتم اونقدر خوشحال شد و خدا رو شکر کرد که نگو رودربایستی نمیکرد مطمئنم سجده شکر به جا می آورد تو محل کارش گفت از قول منم خیلی بهش تبریک بگو گفت بگو از کوک سنتورت مطمئن شو قبل از رفتن و مواظبش باش توی راه 

من از صبح رو ابرهام انگار یه باری از روی شونه ی من برداشته شده اصلا یه امید قشنگی به قلبم ریخته شده که نگو 

همچنان از صبح در حال شکرگزاری ام

چقدر بهزاد قشنگ گفته نسیم. قشنگ اصل مطلب بود همون یه جمله. دل کنده شده ... 

از جانب من تشکر کن ازش . خدا نگهش داره .واقعا من هم برای هر کی میخوام حرف بزنم میگم نسیم همیشه میگه کل وجود بهزاد قلبه و واقعا همینه . 
نسیم من یه مدت شروع کردم سنتور زدن دوباره ، بعد سنتورم با اینکه وقت کلاس رفتن عالی بود ، اما اصلا کوک نگه نمیداشت... حتی چند ساعت. بعد به استادم پیام دادم اون بهم گفت وقتی دل ادم کوک نباشه ، سازش کوک نمیشه . 
حالا گاهی حرفش به نوعی برام مسخره میاد . گاهی هم بهش فکر میکنم . اما کلا خیلی غصه سنتورمو میخورم. به همسرت بگو ببین چ نظری داره.

وای دور تو بگردم :) 

۲۲ تیر ۲۰:۱۰ ریحانه

مینا جان دیدم که نوشتی ویزات تا ۱۰ مهر فرصت داره. عزیزم بلیطت رفتنت را حداکثر تا یک ماه دیگه گرفتی که گرفتی، وگرنه خودمو میکشما!

ببین کرونا هم هست یه وقت دوباره همه جا قفل میشه. زودتر برو.

نه نه نکش خودتو 😂😂😂


وای خدا نکنه . اگه با من بود دو هفته ای میرفتم . ولی متاسفانه با من نیست و باز من باید منتظر باشم برام بلیط تهیه بشه . ولی خوب همینکه میدونم حداکثر تا کی طول میکشه کای ارامش دارم 

وای مینا جون مینای قشنگم خیلی نامردی من داشتم واس اون تیکه های اول متنت اشک میریختم که یهو ماتم برد نمیدونی چقدر خوشحالم مینا خدارو هزااار بارشکر واقعا از ته قلبم براتون خوشحالم ایشالا پست بعدی خبر خرید بلیط و بعدیشم ماجرای اولین دیدار خودت و کوروش با سیاوش باشه

 

اسما :)) 


آقا خوب بود یهو همون اولش میگفتم بچه ها ویزا اومد تامام ؟ :) 
اون اشکاتو قدر میدونم که :) 

الهی آمیین. مرسی دختر 

وااای مینا،وای خدایا چقدر خوشحال شدم،قشنگ رد خوشحالی رو تو قلب حس کردم.حس قند شدن اب تو دلم رو واضح دیدم..خیلی خیلی تبریک میگم عزیزم.

وااای چقدددد خوشحالم

آخ مررررسی ... چقدر با احساسید شما :) 


ممنونم ازت دوستم . پاشو قر بده 

وااااای مینا خیلی خوشحالم برای تو برای کوروش برای سیاوش   چندبار خوندم همش میگفتم یعنی خواب دیده یا واقعیه 

قلبم پر از شادیه برات خداروشکر که دوری و تنهایی به پایان رسید 

می‌بوسمت عزیزم

 

ای جونم . عزیز دلم مهتا :) 


واقعیه .واقعیه :) 

قلبت همیشه پر شادی باشه الهی.
بوس متقابل :*

الهی شکر

خوشحالم براتون

زود زود بیا بنویس که دلم طاقت نداره

جانی رار غش

جوجو بروم پیازینه 😂😂😂


مرسی سونیای خوبم :) 

۲۳ تیر ۰۰:۴۰ مامانی

ملوس ترین رفیقم...

زیبا...

خوش صدا...

خوش قلب...

از دل شب دارم برات مینویسم ، صبح بعد از خوندن پستت با عجله کامنت گذاشتم.

خودت میدونی چقدر عزیزی...

نه نه ، نمیدونی... فقط خدا میدونه.

مینای قشنگم... دلبر ترین...

لحظه ی وصال گوارای وجودت.

زندگی جدید نوش جون خودت و روحت.

الهی که از این ببعدت فقط خوشی باشه و عشق و آرامش و خوشبختی.

سالهای زیادی از دوستیمون میگذره و من همچنان فراموش نخواهم کرد روزی رو که بقول خودت عین خواستگاری کردن بهت پیشنهاد دوستی دادم.

تو یکی از باارزش ترین همراه ها و دوستهای مجازیم بودی و هستی.

و من بابت این دوستی و مصاحبت خوشحال و شاکرم.

تو همونی که از ارتباط باهات چیزی به آدم اضافه میشه نه کم.

مینای قشنگم درسته رویای دیدنت و کنارت بودن و تا صبح جیک جیک کردن و خندیدن ، رویا باقی خواهد موند اما برق چشمهای تو و کوروش و پایان انتظارتون برای قرار گرفتن کنار سیاوش تلخی تعبیر نشدن این رویا رو به شیرینی ابدی توی قلب و جونم تبدیل میکنه.

 

روزهای زیبای زنانگی... همسرانگی و مادرانگی در انتظارته و من مطمئنم با همین صبوری که به خرج دادی در کنار سیاوش بهترین زندکی رو رقم خواهی زد.

قدر هم رو بدونید و عاشقانه در کنار هم آروم بگیرید.

مینای قشنگم...

بمونی برامون ، کنارمون ، تا همیشه.

دوستت دارم

میبوسمت

و توی آغوشم میفشارمت و به دستهای امن و پر قدرت پروردگارمون میسپارمت.

دمت گرم و سرت خوش باد🌿♥️🌿

 

مینا تا حالا بهت نگفته بودم چقدر چقددددرررر خ.ب مینویسی تو .

ولی بذار الان بگم.. میدونی توی وبلاگت که من خیلی وقته نخوندم 😐 چون همیشه چند تا چیز مختصر تعریف میکنی ، هنر نوشتنت مشخص نیست . اما مدتهاست توی کامنتهای بلند بالات من کاملا غرق میشم از فرم نوشتنت . نه چون تعریفی داره از من هااا. نه . خود خود فرم نوشتنت رو میگم . عالی . آرامش بخش . و پر کششه . واقعا نویسنده ی خوبی ازت درمیاد . 

ممنونم از محبتت مینا . قلبتو دوست دارم . و رویای دیدارمون شاید یک روزی یک جایی تعبیر شد . به قولی ، هرگز نگو هرگز!

عزیزمی. منم میبوسمت 😍💋

۲۳ تیر ۰۱:۰۳ soheila joon

من سرسری به کامنتا نگاه انداختم 

خانوم خجالت نمیکشی همرو به گریه انداختی:))) 

 

امروز داشتم فکر میکردم اگر یه دوست دور یا فامیل دور بشنوه که تو رفتی میگه عه خوشبحالش 

نمیدونه چه مسیر سخت و طولانی پشت سر گذاشتی 

کلا قضاوت کردن ها همینجوریه فقط از روی ظاهر ماجرا 

 

بازم خداروشکر خداروشکر خداروشکرررر 

بیاید بریزید سرم بزنیدم رواست اصلا :)


آره احتمالا همینطوره سهیلا :) 

اوف شکر قر دار اصلا 

وقت بخیر ای خدا وسط این همه اخبار بد کرونا خیلی ممنون که یه خبر شاد نوشتی خدا رو شکر خیلی خوشحال شدم عزیزم انشالله بزودی عکس سه تایی رو با هم ببینم سعادتمند باشی می بوسمت 

بهناز زیبا :)


ممنونم ازت . الهی همیشه خبر خوش بشنوی و خبر خوش بدی 💋

مینا

باید بگم بغضی شدم عجیب

بخصوص اونجا رو که نوشتی کوروش یک سال و نیمش بود

عزیزم

خدارو برات شکر می کنم که چهار سالگی به بعد کوروش رو کنارشه

خدارو شکر

 

عزیزم... آره واقعا هر کس بخواد عمیق فکرشو کنه بغض هم داره ... الهی که بعد زندگی کوروش یه جوری بشه بگم می ارزید این دوری ... 

ممنونم ازت

خداروشکر مینا جان خداروشکر

چقدر خوشحالم چقدر عالی

آره خدا رو شکر .

مرسی الی 😍😍😍
الهی همیشه شاد باشی 

وای مینا مبارکه چقدر خوشحال شدم و از خوشحالی اشک ریختم همیشه خاموش خوندمت ولی الان دلم خواست تبریک بگم بهت

دوست خاموشم ممنونم ازت . بینظیرید شماها . 

مبارکه اغاز فصل جدید زندگیت😍

ممنونم از مهرت عزیز :)

۲۳ تیر ۱۲:۳۹ ریحانه

مینا زود تند سریع وسایل را بفروش. کاری کن که تا هفته آینده هیچی تو خونه نداشته باشی. با پول وسایل که میفروشی بلیط بخر. خونه را زودتر تحویل بده سر یک هفته که بری خونه مامان اینا. همه بدونن که تو در عمل و نه فقط در حرف آماده ای.  زودتر بلیط بخر. زودتر :****

دخترررر ... میگ میگ نیسستم که :) 


ببین بلیط رو باید سیاوش برام ردیف کنه . ممکنه یه ماه طول بکشه .
تحمل کن تو هم 😆

وایی مینا از خوشحالی بغضم گرفت دختر 

خیییلییییی خداروشکرررررر 

صبرت نتیجه داد و توانقدر رشد کردی که وقتش رسید😍😍💖💖

ای جان . 


واقعا خدا رو شکر .
امیدوارم وقتی رفتم رفتارم جوری باشه که یادم نره این روزا رو . این رنج ها که کشیدمو فراموش نکنم . 

۲۳ تیر ۱۳:۲۳ آبان ...

مینا قشنگم 

هزار بار خدا را شکر 

چقدر ذوق دارم برات 

اشک شوق ریختم ....واقعا خوشحالم ‌

آبان عزیزم... بیا بغلم 


مرسی مهربون . تو همیشه با من با محبت بودی 

۲۳ تیر ۱۳:۳۹ سارینا2

سلام مینا

چه خبر خوبی!

منتظر پستهای زیبات از انگلیس هستیم

 

خدا رو شکر

بازم باید محکم و قوی باشی و با چالشهای زندگی تو یه کشور دیگه با آرامش مواجه بشی و از پسشون بربیایی

 

موفق باشی و شاد

همیشه

سلاااام سارینا جانم .


درسته درسته . این خیلی مهمه و راستش خیلی استرس دارم . حس اینکه درسامو تئوری خوندم حالا باید بصورت عملی پس بدم ... 

ممنون جانم

۲۳ تیر ۱۳:۵۲ مامانی

مممنونم ازت قشنگم☺️☺️☺️

لطف داری..

 

اتفاقا سبک نوشتنم اونجا هم عوض شده♥️

 

میام به زودی . هنوز تو راهم 😂

چقدر اشک ریختم، چقدر به جای تو خوشحالم،چقدر ...

آخ قلبم! خدا رو شکر برای دل تو و سیاوش و کوروش که شاد شد.

بانو جانم. دلتنگت بودم . مرسی همیشه لطف داری به من . .

عزیزم :)

چه پست پراز احساسی اشکم دراومد😍

خیلی خوشحالم برات عزیزم 

خداروشکر

ای جانم . با احساس شمایی خوب


ممنونم ازت

خداروشکر حالمو خوب کردی فقط خوشحالم 

عزیزم. الهی همیشه حالت خوب باشه 

مینا مینا مینا

هیچی نمی تونم بگم مبارکتون باشهههههه دختر لحظه به لحظه این شادیتو نفس بکش

برای منم لطفا دعا کن که دقیقا همین انتظارو دارم

مینوی قشنگم . 

مرررسی...

واقعا ؟؟. انتظار ویزا ؟ یا پیوستن به همسر تو کشور دیگه ! 

۲۳ تیر ۲۲:۰۷ گیسو کمند

مینا اگه بگم بغض نکردم دروغ گفتم😭

پستت عااالی بود. اصلاً خستگی این چند ماهمو در کردی دختر. چقدر خوشحالم برات و چقدر خوبه که فصل جدید زندگیتو با حس خوب و رضایت از خودت داری شروع میکنی. من الان هر جمله ای بگم کلیشه ای و تکراری میشه ولی واقعاً برام خیلی عجیب و جذابه که برای کسی خوشحالی میکنم که نه دیدمش و نه از قبل میشناختمش🥰

انگار که خواهر نداشته ی من کارش درست شد. کوروش فوگولاده رو برام ببوس یادت نره😘

مرسی جوجه جانم :))


واقعا جذابه این دوستی که ما اینجا با هم تجربه میکنیم...

عزیزکم :) فدای تو :)

مینای عزیز خیلی زیاد از خوشحالیت خوشحالم اومیدوارم سالیان سال کنار خانواده دوستداشتنیت شاد و سلامت زندگی کنی دیگه باید منتظر پست و عکسات از انگلیس باشیم 

زهرا جان ممنونم از لطف و محبتت 


الهی آمین . مرسی از دعای خوبت . الهی که خیر و خوشی به زندگیت بباره

۲۴ تیر ۰۰:۰۲ رها مشق سکوت

مینا جان با خوندن پستت بی نهایت خوشحال شدم، و یه لبخند و بغض توامانی رو تجربه کردم

بهت تبریک میگم، تبریک بابت اینکه این مدت با رنجهات، با دلتنگی ها و تنهاییهات زندگی کردی، صبوری کردی و قد کشیدی

بهت تبریک میگم بابت پایان لحظات دوری و شروع مرحله ی جدید زندگیت

امیدوارم با این آغاز، لحظات و هدیه های خوبی در انتظارت باشه عزیزم

امیدوارم هر آنچه که تسکین و آرامش قلب و قدکشیدن وجودت رو به همراه داره تجربه کنی

مرسی رها جانم :) 


واقعا ممنونم. خصوصا بابت دعای خیر و قشنگ خط آخر . الهی برای هممون همین طور باشه

سلام مینا

شبت آروم

امروز تو وب مینا داشتم می گفتم خدارو شکر می کنم که مینا انگلیسی😉😉😉 توی مهرماه درحالی که در کنار کوروش و سیاوش تو خیابونای لندن قدم می زنه باد می ره لای موهاش

💚🌹🌸🍀🍃

اینجا از بس مینا زیاده برا هر کدوم یه اسم باید بزاری😄😄😄

 

سلام مینا :))


وای چه مینا در مینایی شده :))

عزیزممم :) چه باحال :)

واقعا خخخ

مینای عزیز چقد اشک شوق ریختم. آخ خدا رو شکر که انتظارت داره تموم میشه

خوشحالم برای خبر خوبی که بهمون دادی. مبارکتون باشه.

 

عه من نمیدونستم یه دوست نسیم دیگه هم دارم اینجا :)


مرسی مهربون :)

سلانت باشی جانم 

مینا... مینا... الهی شکر... الهی شکر... الهی شکر... 😭😭😭 من خیلی وقتا باهات اشک ریختم اما نگفتم، نمی نوشتم اینجا.. اما.. دیگه واقعا نمیشد سکوت کرد... فقط خدا رو بی نهایت شکر... 

جانم جانم جانم :))


ای خدا ... ممنونم. با احساس مهربون :)

سلامدچقدرقشنگ نوشتی.توی دوسه تاپست آخرت خیلی بیتابی میکردی ومن مطمین بودم بزودی خبری میشه اصلاقانون طبیعته وقتی صبرمون تمام میشه اون اتفاق خوب میفته.لطفاوقتی به خانواده ی خودت وشوهرتم گفتی همینجوردقیق تعریف بکن ازواکنششون انشالله خیرپیش بیاد

سلام عزیز...



واقعا صبرم تموم شده بود :) 

چشم حتما

سلام مینا جون،

من از خواننده های خاموشتم،بی اندازه برات خوشحالم.

امیدوارم روزهای بی نظیری در انتظار خونواده ی سه نفرت باشه....

سلام جانم ممنونم که روشن شدی


الهی به زندگی شما هم خیر بو برکت بباره

۲۴ تیر ۱۷:۰۱ مینو حسینی

مینا جون منتظر ویزاییم!

به سلامتی. زود بیاد الهی

مینا جون

خیلی خوشحال شدم و خیلی گریه کردم. 

به زودی به هم برسید و همیشه کنار هم خوشبخت باشید.

عزیزم مرسی آخه ...


لبات بخندن همیشه الهی

آمین

سلام عزیزم

نمیدووونی چقدر خوشحاااال شدم اونقد ک غم دل خودم برای چن لحظه فراموش شد.

تو خیلی قوی بودی این مدت و این خوشحالی بزرگ حقته.

 

امیدوارم بهترین روزهای زندگیتونو بسازید سه تایی کنار هم......

سلام دوستم...

الهی که دردای دلت برن شادی به قلبت بباره

ممنونم ازت

آمین

مینای عزیز چقد اشک شوق ریختم. آخ خدا رو شکر که انتظارت داره تموم میشه

خوشحالم برای خبر خوبی که بهمون دادی. مبارکتون باشه.

 

جانم :)


همیشه اشکات از سر شوق باشه.

ممنونم ازت 

۲۵ تیر ۱۳:۰۸ پریزاد

سلام عزیزم خیلی خیلی برات خوشحالم بیشتر برای کوروش که قراره بازم خانواده داشتن تجربه کنه چی از این قشنگتر که قراره جمعتون بازم جمع بشه مینا بدون اغراق تو این مدت اخیر این بهترین خبری بود که شنیدم دیدار یارت گوترای وجودت 

مینا میدونی چیه تو خیلی باید به خودت افتخار کنی اصلا باید برا ما الگو باشی تو میتونستی این مدت دوری زانو غم بغل کنی و همه روزهات فقط شب بشن بی برنامه در حالی که میدونم روزا سخت وافسرده ام داشتی ولی نزاشتی بد بگذره تو کلی این مدت تجربه های خوب کسب کردی کیک پزی، ارایشگری ،سنتور ،دوچرخه سواری حتی ژله درست کردن تو مسافرت های کوچیک ولی پر بار رفتی دماغتو عمل کردی شاید اگه این دوری نبود هیچ وقت اینا تجربه نمیکردی خلاصه خیلی خوبی هم برا کوروش هم براسیاوش هم برا خودت خوبی بهت افتخار میکنم 🥰🥰🥰🥰🥰🥰🥰🥰🥰🥰🥰🥰🥰🥰🥰🥰🥰میناااا تروخدا یهو نیایی عکس از فرودگاه بزاری قلبمون تاب این همه خوشحالی نداره قبلش بگو😍

سلام به روی ماهت جانم.


ممنونم الهی خدا دلتونو همیشه شاد کنه

چقدر اشک تو چشمم جمع شد با کامنتت .مرسی که اینجوری به من نگاه میکنی . مامانم که میگه همه اینا رو رفتی هیچی هم نشدی خخخ 

وای خدا نکشدت :) آخه میدونی که من عاشق سورپرایز کردنم :))

سلام مینای عزیز

از لبخندی که اول پست گذاشته بودی

فهمیدم وقت رفتنه و از الان هشته صبحه مطمئن تر شدم🙂 خدا رو شکر حدسم کاملا درست بود

مبارکتون باشه، پایان روزای انتظار و شروع روزای تازه.

به زودی کلمات شما رو از انگلیس میخوانیم

چه خوش باشه اون روزا

سلام یگانه جانم. 

اوف باهوش بلا :) اتفاقا وقت نوشتن گفتم حتما شک میکنن به این لبخند...

ممنون عزیزکم.
الهی آمین :)

مینا...میناییییی خوبم...

وایی خدایا باورم نمیشه همچین پستی رو ازت خوندم مینا...

واییی انقدر خوشحالم که حد نداره...انگار که خواهرم به آرزوش رسیده و داره میره که یه مسیر جدید پر از عشق رو کنار همسرش طی کنه...

مینایی جانم من پستت رو خونه ی مامانم که بودم تا نیمه خونده بودم.بعد با خودم گفتم این پست چقدر احساسیه و بذار ادامه شو وقتی تنها شدم بخونم...بعد نمیدونم چی شد که یادم رفت تا این که الان که تنها هستم اومدم بخونم و وقتی رسیدم به ادامه ش هی چشمام گرد و گردتر شد...

واییی خدای من تبریک میگم عزیزم که بالاخره صبرت نتیجه داد.

انقدر خوشحال و ذوق زده ام که نگو و نپرس.

وییی انشاالله که پاییز رو کنار همسرت و پسر قشنگت توی انگلیس با هم قدم میزنین و برامون استوری های قشنگ میگیری و ما کیف میکنیم.

به امید خدا کی راهی میشین عزیزم؟

میدونم که الان کلی کار نکرده داری که باید انجامش بدی و اوضاع رو برای رفتن راست و ریس کنی.

خیلی خوشحالم برات...

منتظر خوندن پستت از انگلیس و دیدن استوری هات هستم گلم.

 

به امید روزای قشنگ و قشنگ تر.

بدو ام بیام بغلت آیا ؟؟ :)))


مرررسی... عزیزم با اون قلبت که مهربونه برای همه :)

آخی چه باحال خوندی پس :)

آوا جونم تا یه ماه دیگه اگه خدا بخواد...


ممنونم واقعا خیلی بهم ذوق داد خوندن کامنتت :)

۲۶ تیر ۱۱:۱۱ ریحانه

جناب مینا بانو، بیا بگو از روزی که خبر ویزا را گرفتی تا الان چه ها کردی. زود تند سریع.

وسایل خونه کاملا مشخصه باید چی بشه؟ وسایل ساکت چی؟ لباس اینا نمیخواد زیاد ببری ها. اونجا لباس خوش قیمت زیاد هست. لباس الکی وزن ساکت را میبره بالا. وسایل مهمتر را اول بچین. بعد ببین لباس چقدر جا داری.

یعنی مینا اگه اصفهان بودی الان دم در خونت بودم که بیام ساکت را ببیندم. وسایلتم بفروشم. بلیط خریداری بشه و تمااام.

 

ببین خیلیییییییییییییییییییی دم رفتن کار هست. نگو باید بلیط بخرم بعد تکلیف وسایل را مشخص کنم. نه. مثلا مبل مال هرکی هست بهش بده ببره. یدونه یه نفره یا نهایت دونفره برای الان خودت نگه دار. تخت را بده بره و فعلا رو زمین بخواب. اینا تجربست دارم بهت میگما. دم رفتن اونقدرررررررر کار هست که همش میگی کاش زودتر شروع کرده بودم. بیا بنویس از کارهای هر روزت

چشم چشم اتفاقا تصمیم دارم پست جدید بذارم. تا فردا حتما



وای استرس ندههههه من تازه دو ساهته خودم رو آروم کردم... واقعا کاشکی یکی پیشم بود انقدر زبر و زرنگ.


وای وای واااایییی

۲۶ تیر ۱۱:۲۴ پریزاد

مینای قشنگ به نظرم مامانت اشتباه میکنه اینجوری میگه اینا همش برات شد تجربه شاید اگه مینای ساوه می موندی هیچ کدوم از این چیزا یادنمیگرفتی مینای ساوه کمتر صبور بود هنرش زبان خوندن بوددانشگاشو از وسط با نمره های خوب بیخیال شد بعدشم کوروش اومد بااون وارد چالش شدی مینا ولی هیچ چیزی مطلق نیست همچی میگذره یادته ظرفت تا کجا پرمیشد حرص میخوردی نمیتونی بشوری یا چه شب هایی تا صبح کوروش رو پات بود الان فقط ازش یه خاطره موند سعی کن این مدتی که شمالی کنار خانوادت بیشتر وقت بگذرونی که قراره بازم وارد یه چالش جدید بشی البته اینقدر دیدار یار شیرینه که همه دلتنگی هابرا شمال رو به جون میخری مینا من یه جا دیگم بهت افتخار کردم که ارادت قوی بود من خیلبی ضعیفم بدون شک میدونم اگه جا تو بودم مامانم اینا نمیزاشتن این مدت توخونه جدا مستقل باشم وقدرت نه  گفتن هم نداشتم یه چیز دیگه بگمو برم که سرتو درد اوردم صبوری کوروش از دوری باباش میدونی از کجا یاد گرفت از همون بچگی که تو اشپزخونه بودی میپیچید به پاهات و تو سریع بغلش نمیکردی میگفتی بزار صبر یاد بگیره وبرا هرچیزی انتظار بکشه و کوروش الان چقدر قشنگ یاد گرفته زندگی بهت تلخ نکنه و اروم انتظار باباشو بکشه مینا خیلی خوب تونستی پرورشش بدی افرین😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍

آره میدونم که اشتباه میکنه پری جانم. عیبی هم نداره . بذار بگه . 


این درسته هی میای با هر کامنت اشک منو درمیاری؟ چقدر لطیف و قشنگی آخه :)


مینا جان نمیدونی چقد خوشحال شدم خیلی بی نهایت ... از خوشحالی برات اشکم داره میاد یعنی تموم شدن رفت اون روزا...

ای خدا الهی شکرت ...

یاد اومدن همسر خودم افتادم ... ماهم دو سال از هم دور بودیم ولی خب مثل شما نبود همدیگرو هر دو سه ماه میدیدیم ..‌ 

خیلی خوشحالم خیلی چقد قشنگ نوشتی این پست رو ‌... 

سلام میگرررررن :))))   مممنوننمممممم  عزیز. یه عالمه ممنونم.



عزیزمی .همیشه کنار یارت قرار و آرام داشته باشی الهی

۲۶ تیر ۲۱:۰۵ دربازوان

سلام. خدارو هزار بار شکر میکنم برای اون سه انگشتی که بالاخره کنار هم قرار گرفتن. و واقعا "قرار" گرفتن.

براتون خوشحال ترینم❤

الهی شکر به روزهای پیش رو

ممنونم از مهربونیت.چقدر هم کامنتت جالب و خاص بود



الهی شکر برای محبت شما

سلام مینا جان

من اولین باره که برات پیام میذارم اما چندساله میخونمت

از خوشحالیت خیلی خوشحالم 

و برای سیاوش م خوشحالم 

و برای کوروش هم

برای هر سه تاتون ارزوی خوشبختی و سعادت میکنم 

هر سه تاتون سختیهای خاص خودتونو کشیدید 

پایان این سختیها مبارکتون باشه❤️❤️❤️ 

 

سلام به روی ماهت :)


ممنون از کامنت سرشار از محبت و دوستیت... قدردانم عزیز:)

هرقدررررر بگم خوشحال شدم کم گفتم تبریک میگم عزیزم چه خواب زیبایی

عزیزززم...


الهی دلت همیشه شاد باشه. من خیلی خوشحالم از شادی شما

همه اینروزااا منتظر شنیدن اومدن و وویزات بودم حقت بود پیروز شدی مبارکه انشاالله با دل خوش بری

ممنون دوست خوبم..


دلت شاد باشه همیشه :)

۲۹ تیر ۱۷:۴۱ پریزاد

من فدای اشکات مهربونم 

مینا مینا لطفا خواهشا قبل رفتنت یه روز لایو بزار با حضور کوروش جونم 

باشه؟🥺

پریزاد عزیزم :)  ممنونم



میشه لایو رو برای کلوز فرند گذاشت فقط؟؟؟ 

انقدر دیگه فک و فامیل تو اینستای من ریخته اصلا جدیدا خیلی معذبم. ای کاش همشون منو آنفالو کنن منو با شماها تنها بذارن :)

وای خدایا دلم ریخت باپستت واقعا خداااااروشکر شکرشکر

ای جان جاننمممممم :))


ممنون عزیز

۲۹ تیر ۲۰:۵۲ ریحانه

اخی عزیزم. خوشحال میشم به طور مجازی در جمع اوری وسایل کنارت باشم. 

چندتا قدم را میگم:

۱-روی وسایلی که باید برن خونه مامانت برچسب بزن. گل و گیاه. قاب عکس. وسایل اشپزخونه که احتمال استفاده ازشون تو این مدت صفر هست. پتو و تشک و وسایلی که لازمت نیستن. بعد یه ماشین بگیر و همه را بار بزن ببر اونجا. 

۲. وسایل بزرگ را که از خونه ببری بیرون اصلا انگار ذهنت اماده جنع و جور کردن میشه

۳. به هر کدوم از خواهر برادرت میخوای چیزی بدی برچسب اسم اونا را بزن. ترجیحا یه گوشه مال وسایلی باشه که میخوای بدی به اونا. وسایلی که مربوط به خواهر صاحب خونه هست (کادو یا هر چیزی) زودتر بده بره. چون خونشون همونجاست و راحته دادنش.

 

۴. چمدون کوروش را بهش بده و بهش بگو هرچی دوست داره در حد نصف چمدون توش بچینه و بقیش را نمیشه بیاره. یه کیسه بهش بده و بگو برای اینکه زودتر بریم پیش بابا باید خونه خالی بشه. هر چی نمیخوای بزار تو کیسه تا بفروشیم و با پولش توی انگلیس برات اسباب بازی بخریم.

 

ببخشید من فوضولی میکنم. از ذوقم هست و دوست دارم بتونم کمک کنم

عالی هستی ریحانه من واقعا ممنونتم برای این دو تا کامنت آخرت. 

میخونم و استفاده میکنم.

۲۹ تیر ۲۱:۲۹ ریحانه

برو سر لباسات (کیف و کفش و ...). ۴ تا اتیکت بزار رو تخت:

۱. میبرم انگلیس یا اینجا تا زمان رفتن حتما استفادم هست

۲. میفروشم

۳. نگه میدارم تو یه چمدون خونه مامان اینا

۴. نمیدونم.

 

رو هر لباس نهایت ده ثانیه وقت داری اصمیم بگیری. وقتی کارت تموم شد به حجم لباسهای شماره ۱ نگاه کن و حواست باشه زیاد نباشه. اگه هست دوباره از توشون جدا کن.

قسمت فروش را تو یه پاکت بزار. ببر خونه مامان اینا. اگر خواهرهات چیزی ازش میخوان بردارن. بعد تند تند عکس تو اینستا و دیوار و شیپور برا فروش (اولویت با کسایی که میلن دم خونه تحویل میگیرن. خودت را علاف پست و این صحبتها نکن). هدفت این باشه با پولش یا یه مقدار بدهی صاف کنی یا نثلا اونجا باهاش لباس بخری

 

قسمتی که باید بره تو چمدون خونه مامان اینا؛ بریز تو یه چمدون گوشه اتاقت. دو روز مونده به رفتن میبری خونه مامانت اینا.

عالی بود. من لباسای بردنیم رو جدا کردم و دو سومشونو تو چمدون هم چیدم. 

ولی فروش لباس شدیدا برام سخته. یعنی خوب چون باید اتو بکشم بتونم عکس خوب ازشون بگیرم و اینا خیلی وقتمو میگیرن. همه رو چیدم تو یه چمدون گذاشتم کنار تا ببینم چه خاکی میخوام بریزم با اونا :/

لباسای دم دستیمم که میپوشم فعلا ...

۲۹ تیر ۲۳:۲۷ ریحانه

فدات شم. ببین اتو نمیخواد. بدون اتو بزار اینستا با قیمت. زیرش هم بنویس شرمنده فرصت عکس لاکچری گرفتن نیست. تک به تک عکس نگیر. ۳ تا لباس کنار هم که چروک هم معلوم نباشه. یا مثلا یه عکس داری که لباس تنته، همون را بزار. یه قیمت خوبم براش بزار بیان بخرن ببرن.

 

اگر هر روز یه نوشته کوتاه بنویسی که چه کارا کردی و توی چه چیزهایی هنوز گیجی میشه راحتتر کمکت کرد. بهترین کار هم اینه بدی به خواهر یا دخترخواهرت. بالاخره از حجم بدهی کم میکنه دیگه :))))))

 

بوس بهت.

ببین اینجا فقط خودمم رو آدم دیگه ای حساب چندانی نمیتونم بکنم این از این


اون لباسا هم واقعا اتو لازمن بخدا :) نمیدونی که ... یه وضعی اصلا

۳۰ تیر ۱۳:۴۶ ما و تربچه مون

سلام خانومی

مبارکت باشه عزیزم

خیلی برات خوشحالم

خداروشکر که این فراق به پایان رسید

منم این لحظه ها رو تحربه کردم

شیرینیش گوارای وجوت

 

سلام به روی ماهت عزیزم


سلامت باشی

عزیزمی. الهی همیشه خبرای خوش بشنوی

ممنونم :)

۳۰ تیر ۱۴:۳۴ پریزاد

اره عزیزم همون کلوز فرند باشه😍

راستی اسم دخترم پریزاد خودم مینا هستم دیدم اینجا مینا زیاد هست گفتم با اونا قاطی نشم 😉

جانم چرا پست جدید نمیزاری😒

اگه خدا بخواد میذارم پس.


آخی ... میگم مامان پریزاد پس. 

اتفاقا الان اومدم پست بذارم ولی مشغول خوندن وبلاگای دوستام شدم. 
الانم کار پیش اومد میرم اگه خدا بخواد فردا میذارم.

۳۰ تیر ۱۸:۱۰ بهارنارنج :)

میناجان فوق العاده خوشحالم برات و ارزو میکنم سریعتر با پسر قشنگت بری پیش همسرت

ممنونم . بی اندازه ممنونم از محبتت. الهی خیر ببینی بابت این دعای خوبت

من سال ها خاموش خوندمت 

مینا بهت تبریک میگم 

واقعا خوشحالم 

حالا دیگه دلت گرم میشه و خونواده ت دوباره جمع میشن

خیلللی خوووشحاللللم برای دلت که گاهی خیلی میشکست و الان تموم شدد اون روزا 

الهی :)


ممنونم که محبت داری عزیزم . 

ممنونم که روشن شدی و برام جیک جیک کردی :)

سلام مینایی شب بخیر.

عاقا اگه خواستی لایو بزاری خواهشا با من هماهنگ کن😂😂😂😂

بزار یه روز که منم باشم🤪

سلام عزیزم . باشه حتما

در چه حالی؟

دختر بیا بنویس بگو چی کارا کردی بلکه بتونیم کمکت کنیم زودتر جمع و جور شه

 

گلدانهای توی تراس را هدیه بده به خواهرها

یه سری لباس و ظرف و ظروف را هدیه بده به خواهر ها. اینطوری یه مقدار از بار بدهی کم میکنه.

از هر چیزی مینیمم ببر. الکی اضافه بار نخوری. لامصب خیلییییییییییی گرونه اضافه بار.  مطمین باش اونجا بهترش را میخری. سعی کن همه چیز را نقد کنی. اونجا با پولش هرچی خواستی بخر.

در حال دور خودم چرخیدن خخخ 


مرسی از راهنمایی هات الان میخوام پست بذارم اگه خدا بخواد

مینا جان عزیزم، یادمه عکسای بارداریت رو میدیدم و ذوق میکردم. بعد از رستوران زدنتون می نوشتی و میگفتم خداروشکر، بعد یهو برنامه عوض شد و شوهرت رفت و میشه گفت همیشه ته ذهن بلاگریم تو و بچت بودین با اینکه ساکت و خاموش می خوندمت اغلب موارد.

امشب... آخ از امشب... خیلی ناراحت بودم. ولی پستت رو خوندم و گفتم هوپ؟ دیدی این دنیا هنوز خوشگلی هاشو داره؟ دیدی قراره این سه نفر بالاخره کنار هم آروم بگیرن؟ ای جانم :-*

عه منو از اون زمان میشناسی ؟؟ چ باحال 


عزیزم خیلی برام ارزشمنده این حرفات. احساسی شدم کلی


قطعا داره ... الهی همه ی مردممون چشمشون به قشنگی های دنیا هم باز بشه. برای همچون بسه این سختی ها . 

عزیزم .خیلی مهربونی که ❤️

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
سلام!
به وب من خوش آمدی.
مشخصات منو میتونی از قسمت *بلاگر شناسی* بخونی.
اگر که خاموش همراه منی خواهشا موقع پستهای رمز دار روشن نشو!
اگر وب داری و کامنت میذاری خواهشا آدرس بذار شاید لازم شد :)

دوست خوبم!
اینجا یه رسانه ی مجازیه اما یادت نره ما آدم های واقعی هستیم..
از شکستن دل همدیگه با حرفای نامناسب پرهیز کنیم.
هدف از ایجاد این وب صرفا ثبت دلنوشته های من و گهگاهی نوازش طبع لطیف شما با شعره.
تمام نیکی ها و بهترین های دنیا از آنِ شما و سرِ راهِ شما باشه.
ان شاء الله.
آرشیو مطالب
شهریور ۱۴۰۱ ( ۱ )
مرداد ۱۴۰۱ ( ۲ )
تیر ۱۴۰۱ ( ۱ )
خرداد ۱۴۰۱ ( ۲ )
ارديبهشت ۱۴۰۱ ( ۲ )
فروردين ۱۴۰۱ ( ۳ )
بهمن ۱۴۰۰ ( ۳ )
دی ۱۴۰۰ ( ۲ )
آذر ۱۴۰۰ ( ۲ )
آبان ۱۴۰۰ ( ۲ )
مهر ۱۴۰۰ ( ۲ )
شهریور ۱۴۰۰ ( ۳ )
مرداد ۱۴۰۰ ( ۲ )
تیر ۱۴۰۰ ( ۳ )
خرداد ۱۴۰۰ ( ۴ )
ارديبهشت ۱۴۰۰ ( ۴ )
فروردين ۱۴۰۰ ( ۲ )
اسفند ۱۳۹۹ ( ۵ )
بهمن ۱۳۹۹ ( ۶ )
دی ۱۳۹۹ ( ۱۱ )
آذر ۱۳۹۹ ( ۸ )
آبان ۱۳۹۹ ( ۴ )
مهر ۱۳۹۹ ( ۶ )
شهریور ۱۳۹۹ ( ۶ )
مرداد ۱۳۹۹ ( ۲ )
تیر ۱۳۹۹ ( ۵ )
خرداد ۱۳۹۹ ( ۳ )
ارديبهشت ۱۳۹۹ ( ۵ )
فروردين ۱۳۹۹ ( ۴ )
اسفند ۱۳۹۸ ( ۴ )
بهمن ۱۳۹۸ ( ۴ )
دی ۱۳۹۸ ( ۴ )
آذر ۱۳۹۸ ( ۴ )
آبان ۱۳۹۸ ( ۴ )
مهر ۱۳۹۸ ( ۴ )
شهریور ۱۳۹۸ ( ۶ )
مرداد ۱۳۹۸ ( ۴ )
تیر ۱۳۹۸ ( ۴ )
خرداد ۱۳۹۸ ( ۴ )
ارديبهشت ۱۳۹۸ ( ۲ )
فروردين ۱۳۹۸ ( ۳ )
اسفند ۱۳۹۷ ( ۳ )
بهمن ۱۳۹۷ ( ۸ )
دی ۱۳۹۷ ( ۵ )
آذر ۱۳۹۷ ( ۶ )
آبان ۱۳۹۷ ( ۴ )
مهر ۱۳۹۷ ( ۴ )
شهریور ۱۳۹۷ ( ۴ )
مرداد ۱۳۹۷ ( ۸ )
تیر ۱۳۹۷ ( ۵ )
خرداد ۱۳۹۷ ( ۸ )
ارديبهشت ۱۳۹۷ ( ۹ )
فروردين ۱۳۹۷ ( ۶ )
اسفند ۱۳۹۶ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۶ ( ۴ )
دی ۱۳۹۶ ( ۹ )
آذر ۱۳۹۶ ( ۲ )
شهریور ۱۳۹۶ ( ۲ )
مرداد ۱۳۹۶ ( ۲ )
تیر ۱۳۹۶ ( ۱ )
خرداد ۱۳۹۶ ( ۱ )
ارديبهشت ۱۳۹۶ ( ۲ )
فروردين ۱۳۹۶ ( ۸ )
اسفند ۱۳۹۵ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۵ ( ۸ )
دی ۱۳۹۵ ( ۶ )
آذر ۱۳۹۵ ( ۶ )
آبان ۱۳۹۵ ( ۹ )
مهر ۱۳۹۵ ( ۶ )
شهریور ۱۳۹۵ ( ۱۳ )
مرداد ۱۳۹۵ ( ۶ )
تیر ۱۳۹۵ ( ۱۶ )
خرداد ۱۳۹۵ ( ۱۸ )
ارديبهشت ۱۳۹۵ ( ۱۶ )
فروردين ۱۳۹۵ ( ۱۲ )
اسفند ۱۳۹۴ ( ۱۵ )
موضوعات
روزنوشت (۲۱۶)
شعر نوشت (۵)
پخت و پز نوشت (۴)
عکس (۱۰)
مناسبت نوشت (۵)
زبان در خانه (۱)
پیوندهای روزانه
اجاره مبله در تهران
گرسنه ها بخوانند :)
مامان-بابا ها بخوانند 2 :)
مامان-بابا ها بخوانند 1 :)
همه ی خانم ها بخوانند :)
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان