بچه ها جان سلام.
از وسط یه روز خیلی خیلی بهاری گزارش میکنم...
در حالی که کوروش کنارم بازی میکنه و صدای خروس همسایه میاد و از پنجره ای که به سمت دریا و شالیزارها بازه نسیم خنکی داخل میشه...
این روزها گاهی شده که فکر کردم دیگه نوشتن رو فراموش کردم. چجوری شروع کردن رو و ارتباط گرفتن رو و تعریف کردن رو ....
هیجان زده شدن لا به لای این خطوط رو و شاد و غمگین شدن و شکفتن رو...
بعد یک مدت طولانی نوشتن واقعا از سخت ترین کارهای دنیاست...
حال من آرومه بچه ها... طوفان هایی از سر گذروندم . طوفان هایی توی دلم دارم . اما روی قایق درست نشسته ام و به سمت درست میرم. گاهی از قایقم پرت میشم داخل آب و شوری میره ته حلقم... سرفه ام میگیره و نفسم تنگ میشه . دست و پا میزنم و تقلا میکنم اما قایقم گم نشده .باز میچسبم بهش. با سماجت... و سوارش میشم و خستگیمو روش در میکنم و نفس نفس هامو میزنم تا باز همه چیز عادی شه... تا بتونم لذت ببرم. وسط این دریای عجیبم. به یه سمتی میرم که قطب نمای وجودم میگه درسته اما نه ساحل شروع معلومه نه مقصد و این کمی ترس داره...
اوضاعم با خانواده بد نیست. فاصله ام به اندازه است. نزدیکی ام به اندازه است. هنوز بلد نیستم به وقتش درست و صادقانه و دور از خشم جواب لازم رو بدم و میام خونه و دو سه روزی خود زنی میکنم...
ولی خوب درست میشه این هم...
امروز هفت گیگ اینترنت رایگان داشتم. نشستم چند تا کارتون دانلود کردم که کوروش عاشقشون باشه. و دو تا از فیلمهای نوید محمد زاده رو و فیلم قرمز رو هم :)
پری روز نشستم فیلم Hanibal raising رو دیدم و کیف کردم. کلا من عاشق این چند گانه ی هانیبالم...
دارم کتاب به بچه ها گفتن از بچه ها شنیدن رو با جدیدت میخونم و هر روز یه اپیزود از پادکست هلی تاک رو گوش میدم و دیوانه وار با قلاب بافی اسکاچ میبافم... بهم آرامش میده و مثل شماره دوزی اون دقت عجیب رو نمیخواد و داغونم نمیکنه... یه عالمه اسکاچ دارم الان. هی راه میرم به همه اسکاچ میدم :/ :)
و اینکه دیگه فصل ده سریال محبوبم فرندز هستم...
همین دیگه روزهام به این منوال میگذرن. گاهی عصر ها میرم خونه ی مامانم. با هم میشینیم رو ایوون و کاهو با آبغوره و دلار میخوریم.
دوچرخه سواری نرفتم دیگه اما کوروش رو تقریبا مرتب میبرم که سواری کنه... یک هفته ای میشه بهش یاد دادم به جای نیم رکاب یک دور کامل رکاب بزنه. خوشحالم خیلی .بهش گفتم یه جایزه داره و براش یه کتاب خوب خریدم اما هنوز بهش ندادم.
با سیاوش هم ...
خوبیم. هنوز تلاش میکنیم. جفتمون. من گاهی فکر میکنم سیاوش چقدر بیخیاله. اما دیروز که با نسیم گپی زدم آروم تر شدم. گاهی یادم میره هر آدمی یک جوری از پس دریای طوفانی خودش برمیاد و یک روشی برای دوباره سوار قایقش شدن داره. یادم میره که روش سیاوش مثل مال من نیست. یادم میره سیاوش آدم سکوت کردن و تو خودش فرو رفتنه و این هیچ به معنی این نیست که دوستم نداره یا رابطه ی ما امن نیست. واقعا چرا یادم میره آخه؟
سیاوش مرد خوبیه. در واقع مرد خیلی خیلی خوبیه که در آستانگی یازده سالگی ازدواجمون هنوز قلب منو کاملا با اون فرم ابراز عشقش توی سینه ام تکون میده.
و میدونم اینکه من مدام پی در آوردن شور عشق هستم دلیلش ارتباط نا امن من با شخص خودمه. ولی خوب خل میشم. دچار حس نا امنی میشم. و عوضش رو سر اون بیچاره درمیارم گاهی ...
یعنی من اگه این خوبی بی اندازه ام رو وقتایی که واقعا خوبم نداشتم حقم بود سیاوش دمش رو روی کولش بذاره و بره. اما هر چی بد میشم هم نمیره . چون عشقم رو دوست داره. خودم رو دوست داره و با روش خودش با بدیهام کنار میاد و من تحسینش میکنم. من خودم با خودم کنار نمیام :/
بچه ها من یکشنبه ای که در پیشه نوبت جراحی بینی دارم و اینجا بگم که من دارم عمل اصلاح تیغه ی بینی برای درست شدن تنفس انجام میدم ولی در کنارش زیبایی هم انجام میدم. این روزها شدیدا استرس دارم و تقریبا هر شب خواب میبینم بیمارستانم. الان فقط دوست دارم چشممو ببندم و باز کنم و دو ماه از امروز گذشته باشه.
از اینکه رو بینی چسب باشه شدیدا بدم میاد.از اینکه یک مدت خوابم خوراکم و کار کردنم و همه چیز تحت تاثیر اون عمل قرار میگیره شدیدا بدم میاد. ولی میخوام انجامش بدم.لطفا برام دعا کنید که گند زده نشه. من نمیخوام تغییر عجیبی بکنم اصلا.
ولش کن بذار بحثو عوض کنیم اصلا :)
بچه ها من دو تا سوال تربیت کودکی دارم. ببینم نظراتتون چیه و عملکردتون چجوری بوده؟
یک اینکه به بچه هاتون از چه زمانی حق انتخاب لباس موقع خرید دادید؟
ببینید کوروش عاشق شلوار جینه. بعد جدیدا شلوارش پاره شد و انداختیمش و یک شلوار پارچه ای موند که از عید میپوشید و دیگه نهایت یک ماه دیگه بتونه بپوشه و یک شلوارک آزاد جین تا زیر زانو داره که اصلا دوستش نداره و وقتایی که شلوار پارچه ای کثیف باشه به زور و با گریه میپوشه.
بعد من دیروز بردمش یک مغازه ای که براش خرید کنم. بهش گفتم بیا این شورتک جین رو بردار. مناسب فصله و راحته . اما کوروش با سماجت و التماس و لفطا لفطا گویان یه شلوار جین کشی برداشت .از اینها که چسبونن .بعد عاشقش شد و گفت من همینو میخوام و یه کمم گریه کرد که من شورتک نمیپوشم.
من شلوار جین رو خریدم براش.ولی همش به خودم میگم شاید بهتر بود نمیخریدم.تو این شرجی شمال آخه شلوار به این تنگی که نه پوشیدنش راحته نه درآوردنش راحته نه بازی اینا باهاش چرا اینکارو کردم؟ شاید بهتر بود بگم پاییز که شد شلوار میخریم ولی الان باید شورتک بپوشی. هان؟؟؟
نظرتونو در باره این بهم بگید لطفا
مورد بعدی هم اینه که هفته پیش من رفتم منزل دایی که کوروش با پسر دختر داییم بازی کنن. اینها تو خونه سر وایت برد داشت دعواشون میشد که دختر داییم به پسرش گفت تو برو با گوشی من بازی کن بذار کوروش روی وایت برد نقاشی کنه. که کوروش هم شروع کرد بالا پایین پریدن که گوشیتو بده به من. خلاصه بعد از یه کم گریه و جیغ و فلان دختر داییم گفت تو عین این بازی رو توی گوشیت نصب کن براش بذار بشینن بازی کنن. من همونجا دو دل شدم چون اصلا من به کوروش گوشی ندادم تا حالا اما حدود یک ماهه هر وقت خاله هاش رو میبینه چون پسر خاله دختر خاله هاش همه با گوشی و تبلت مشغول میشن ، با گوشی خاله هاش بازی های ساده پرتاب کردن توپ های رنگی میکنه.
من اون بازی رو نصب کردم. اسمش همست game for kids. که توش یه مجموعه بازیه مثل پازل و نقاشی و رنگ آمیزی و هزار تو و معرفی حیوونا و وسایل نقلیه به زبان انگلیسی و اینها. میخوام بگم به خودی خود من ایرادی تو بازیه نمیبینم. ولی همش میگم کوروش چهار سالشه خیلی زوده که گوشی دستش بگیره.
الانم روزی چند بار بهم میگه بذار بازی کنم و من یک الی دو بار بهش اجازه میدم. یه وقتی که میگم وقتش تموم شد ممکنه گریه هم بکنه . اما خوب کوتاه نمیام. اما باز میترسم دیگه. میترسم که فکر و ذکرش و ولعش بشه بازی با گوشی...
نظرتونو درمورد اینم بهم بگید لطفا .
همینا دیگه . من امروز نوبت دندون پزشکی دارم. برم یه کم با کوروش کاهو آبغوره بخورم و کم کم آماده بشیم بریم خونه مامانم که از اونجا راحت بتونم برم مطب.
بچه ها دلم برای نوشتن تنگ شده بود. اگه هنوز منو میخونید مرسی ازتون :)
لطفا اگه تجربه جراحی بینی هم دارید و فکر میکنید یک حرفی میتونید به من بزنید که کمکم کنه حتما بزنید :)