نُه روز به عید

از اونجا که دوشنبه روز کلاسم بود صبح رو به موقع بیدار شدم و صاف رفتم سر وقت برنامه ریزی که شب قبلش کرده بودم .یکی یکی شروع کردم . روتین پوستی. صبحانه .مرتب کردن کیفی که باید میبردم ، ریختن اطلاعات گوشی تو لپ تاپ ، کتاب خوندن ، ظرف شستن و رفتن به اداره ی پست. 
فکر میکنم توانشو دارم پستچی بی اندازه بی مسئولیتمون رو انقدر بزنم که صورتش سیاه و کبود شه :/ 
بسته ای که از سه شنبه هفته ی پیشش رسیده بود رو تحویل گرفتم، کوروشو سپردم به آبجی بزرگه و رفتم انزلی.... 
کلاس کوتاهی تموم شد . واقعا خیلی سخته :/ موهای بلند رو زدن باز خوبه اما موی کوتاه رو کوتاه تر کردن واقعا عذابه . کلا فکر کنم دلم نمیخواد هیچ وقت موی کسی رو کوتاه کوتاه کنم . (وی در همین لحظه به کوتاه کردن موهای پسرش فکر میکند ) 
دیگه بین دو کلاسم یه ساعت وقت بود. نشستم به اسکاچ بافتن :) بعد آتنا (یکی از پرسنل آرایشگاه) گفت یادم بده و دیگه یه قلاب و کاموا هم اون برداشت و حرف زدیم و بافتیم. بعدم یه خانمی وسیله آرایشی آورد که من یه هایلایتر و یه کانسیلر ازش خریدم .و بعدم کلاس میکاپ عالی بود . مدلمم عالی درست کردم و برگشتم خونه . قسمت سختش همیشه برگردوندن کوروش به خونه است. همیشه باید یه مقدار گریه شو کنه تا بیاد . منم گفتم خوب بذارم گریه کنه . من دیگه جوش نزنم. درکش کنم. خونه دیگران خوش میگذره بهش. خلاصه برگشتیم و تقریبا زود جوجه خوابید و من موندم و اتاق و خلوت و خستگی و تخت و گوشی ! 
البته برای کم کردن تلف کردن وقتم برای اینستا دارم تلاشمو میکنم .
صبح چهارشنبه راس ساعت هشت کوروش اومد تو تختم . بخاطر همین نتونستم بلند شم و به کارام برسم. بجاش کوروشو گرفتم تو بغلم و نازش کردم. جفتمون خواب و بیدار بودیم تا ساعت نه که بازی های مخصوص داخل تخت انجام دادیم.حسابی خندیدیم اما همه اش وقتی اومدیم تو هال تا زندگیمونو کنیم دود شد و هوا رفت... 
کوروش یه لیوان آب خالی کرد رو قسمتی از لپ تاپ . هر چند اتفاقی بود اما من عصبانی بودم.بخاطر اینکه صدها بار بهش گفتم لیوان اب جاش رو فرش نیست و ممکنه چپه بشه و جای هیچ نوشیدنی نزدیک لپ تاپ نیست... 
لپ تاپو خشک کردیم. و کارتون گذاشتم و یه پروژه ی گریه داشتیم که چرا چیپس صبحانه نیست ؟ :/ 
خلاصه اول صبحی خواب خوب و حال خوبم یه جورایی صدمه دید. با کوروش رفتار بدی نکردم اما درونم آشفته بود ...  هرچند که زودی جمع و جور شدم و صلح کردیم و برای نهار رفتیم خونه ی مامان. چون قرار بود من برم رشت چند تا دکتر ، اما خوب تا ساعت یک نمیدونستم واقعا میخوام برم یا نه. حوصله رشت رفتن نداشتم. حوصله ی تنهایی و تو راه بودن نداشتم.حوصله منتظر موندن نداشتم.ولی بالاخره رفتم.رفتم و کلی اونجا وقت گذاشتم.بهم نوبت ساعت چهار داده بودن. دکتر گوش و حلق و بینی.ولی وقتی رفتم انگار کل رشت ریخته بودن تو مطبش !!
دیگه گفت برو ساعت هفت بیا. رفتم و الهه رو دیدم. قدم زدیم و کافه رفتیم و حرف زدیم حسابی. دلم وا شد . ولی وقتی برگشتم دکتر هنوز نه تنها نوبتم نبود بلکه دو ساعت صبر کردم. خوب من همیشه فکر میکردم بینیم پولیپ داره .چون یه گوشت قلمبه ای داخل یکی از سوراخا هست. که راه نفسمم گفتم کیپ شده. ولی وقتی معاینه کرد گفت انحراف تیغه ی بینیه ! گفت میتونی یه مدت با یه اسپری تنفستو کنترل کنی اما نهایتا ممکنه در گذر زمان دچار سر درد هایی بشی و از دست دادن بویایی ممکنه اتفاق بیفته. ولی چون گفتم سر دردام شدیدن برام یه ازمایش سینوس نوشت.
میخوام دو تا دکتر دیگه هم برم خیالم راحت شه.یعنی خوب جراحی چیز کمی نیست اگه نخوام تا آخر عمرم هی چند ساعت یه بار یه پاف اسپری بکنم تو بینیم.
بعدشم برگشتم. شبونه و با آژانس. و انقدر حرف زدنی با سیاوش داشتم خوابم نبرد و حسابی حرف زدیم. 
من به یه خانمی سفارش دوخت لباس داده بودم. تو اینستا باهاش آشنا شدم. براش پارچه فرستاده بودم و لباسایی که خواستمو برام دوخته بود. خیالم دیگه بابت خیاط راحت شد. ادم کار بلد و تمیز دوزیه. خیلی خوب شد شناختمش. دیگه لباسامو پرو کردم و سیاوشم دید و برام غش کرد...  
صبح چهارشنبه هوا فوق دل انگیز بود. آسمون صاف و بهاری . آفتاب مطبوع و دلچسب .و دریا ، دریای باشکوه بی نظیرم آبی خوشگلشو به رخم میکشید و دلبری میکرد. 
با کوروش یه شیک شیر و بادوم درست کردیم برای صبحانه.
بعدش افتادم به تمیز کردن خونه. اول از همه اتاق کوروشو سامون دادم و ازش خواستم لپ تاپو ببره تو اتاق خودش که مزاحم کارای هم نباشیم.بعد آشپزخونه و هال رو تمیز کردم.بعدم اتاق خواب خودمو یه دست ملایمی به سرش کشیدم.ولی دیگه ساعت شده بود دوازده و باید میرفتم خونه مامان.
نهار یه قورمه ی عالی داشتیم.ساعت دو هم من مدلمو برداشتم و رفتیم انزلی.عالی آرایشش کردم ولی موقع برگشتن میخواستم از پا درد و خستگی گریه کنم ...
شاممو خوردم و برگشتم خونه . خیلی فوری فوتی .کوروش زود خوابید.منم که نگم خستگی به مغزم زده بود . تا چهار و نیم صبح بیدار بودم.
امروز هم روز خوبی نداشتم. با کوروش خیلی راه اومدم خیلی. یعنی تا شب که چند تا هنر نمایی کرد به پر و پاش نپیچیدم. مهربون هم بودم. ولی شب دو بار دعواش کردم. 
همه ی خمیر دندونو تو دستشویی ریخته بود هیچ ، در خمیر دندونم انداخته بود توی کاسه توالت :( هنوز اونجاست و من باید برش دارم حتما :(
ساعت دو هم با مائده جانم حرف زدم... از چیزها و احساسات جدیدم گفتم. یه تمرین برای روشن شدن سردر گمی ام گرفتم و از دور تو آغوشم فشردمش. چقدر دوستش دارم. واقعی بودنش رو. همراه بودنش رو... 
باقی روزم یه مقدار تو خلوت خودم گریه کردم و فکر کردم و خونه رو ریخت و پاش کردم. آشپزخونه رو حسابی پر از ظرف کثیف کردم... یه ترکیده ی به معنی واقعی... الانم کوروش تازه خوابیده . برم ماهی و گوشتا رو بذارم فریزر و برم تو تختم... نمیدونم کی میخوام بخوابم یا میخوام چه کار کنم... فقط امیدوارم فردا احوالم بهتر باشه . 
به خدا میسپارمتون دخترا . 

 

۲۱ اسفند ۲۳:۴۱ زهره ی روان

مینا بنظرم به تو ارایشگر بودن خیلی میاد.احساس میکنم از اون ارایشگرای کاربلد میشی.

یه اخلاق خوب تو اینه که با همه زود گرم میگیری،راحت میشی،درکل انگار زود اخت میشی و اینو به چشم من  که راحت شدن با بقیه و دوست پیدا کردن رو بلد نیستم ،زیاد میاد.

سبز باشی عزیزم

 

:) من نمیدونم چرا اعتماد به نفسشو ندارم اما

مرسی ولی

نه اشتباه میکنی زهره. من تا چند سال پیش که تو ارتباط گرفتن وحشتناک بودم.الانم اونقدر زود گرم بگیر نیستم.ولی خیلی تمرین کردم کسایی که مناسب بنظر میرسن برام ، باهاشون ارتباط بگیرم.کلا ولی نبین اینجا بلبل زبونی میکنم. نرگس اومد خونه ی من یکی دو شب ، آخرش بهم گفت اصلا مینای وبلاگ نیستی و حرف نمیزنی :) 

شاد باشی جانم

سلام خواخور جان، در مورد سردرد هات خیلی جالب بود از کجا فهمیدی ممکن به بینی ات ربط داشته باشه، چون  من هم مدتهاست گرفتارم البته یه سری دکتر گفت سینوزیت داری چون هر بوی تند ادکلن ، گیاه و... اذیتم میکرد یکم سرد و گرم بشم باد به صورتم بخورم تمام، اینقدر سردرد بدی میگیرم که میزنه به دندون هام حالت تهوع و چشم درد و عملا به فنا میرم وکم  هم نیست این موارد دو سال پیش رفتم رشت پیش یه متخصص عکس نوشت و بعد گفت نه خانم الکی به خودت عیب نزار سینوزیت نداری! خوب علائمم خیلی به میگرن هم شبیه وواقعا کلافه کرده منو چون دفعات زیادی در ماه را به جای لذت از زندگی در حال جان دادن هستم و تنها یه خواب عمیق حداقل یکی دو ساعته خوب درمانشه.

در مورد کوروش منم واقعا درگیرم هستی مرتب شامپوها را به فنا میده، دستمال توالت و خمیر دندان هم همینطور البته میبینی یه مدت خوبه ها ولی باز میری حمام میبینی شامپو خودشو خالی کرده مال منم خالی کرده با مهربانی گفتیم نشد، دعوا کردیم نشد، تنبیه و تشویق گذاشتیم و...باز گاهی میبینی انجام داده😈 

خلاصه خواهر تنها نیستی

سلام عزیزکم.

خوب من اینجا بارها از سردردام گفتم. بعد یه بارم گفتم یه سوراخ بینیم مسدود شده تقریبا و نسیم گفت ممکنه سر دردام بهش مربوط باشه.البته دکتر گفت اون گرفتگی بینی ممکنه سر درد ملایم بیاره. از اونجا که آزمایش سینوس نوشته برام گمونم میخواد ببینه سر دردام به اون مربوطه یا نه.
ولی تو کاملا علائم میگرن رو داری. من قبلا یه نوشته ای خوندم از یه میگرنی شدید که دقیقا مشابه تو بود فقط چون سالیان دراز بود دچار بود ، بلد بود چطور از محرک ها دور بمونه و چجوری تغییرش از فاز ضعیف به قوی رو بفهمه و تمهیدات لازمو بیندیشه. 
تو هم خوب در موردش تحقیق کن.

چشونه این بچه ها :/ 

آقا می‌دونم الان نباید این حرف رو بزنم.... ولی چقد بچه‌داری سخته! شیرینه ها می‌دونم. ولی جدی من نمیتونم تحمل کنم یکی عصبانیت کنه بعد تو دعواش کنی و عذاب وجدان بگیری.... خسته نباشی بلاگر جان⁦♥️⁩ واقعا بهشت زیر پای ماماناس...

راستی سریال  دیس ایز آس رو دیدی؟ (چقدر فارسیش زشت شد!!) من خیلی از مدل رفتار مامانه با بچه هاش و تاثیرش تو بزرگسالی یاد گرفتم. هر چند هنوز بچه هم ندارم.

میدونی بلاگر جان، تو یه شور زندگی داری که جاریه و نمیشه هم جلوشو گرفت. من خیلی از این ویژگت خوشم میاد. همش چک میکنم تا بخونم و از شور و شوقت برای زندگی و جزئیات الهام بگیرم... امیدوارم همیشه این اشتیاق برای زندگی توت باقی بمونه⁦♥️⁩⁦♥️⁩

 

 

 

😂😂😂 اره سختیشو داره . شیرینیش اگه خود ادم سلامت روان داشته باشه بیشتره . 


نه گلم هنوز ندیدم اما شدیدا مشتاقم.

عزیزم... اون شور زندگی گاهی خلم میکنه :)

مینا الان دیگه آرایشگری یه جوری شده که تو می تونی رو همون کار خاصی که مهارت داری مانور بدی فقط مثلا آرایش کردنت خوبه بزنی تو کار آرایش عروس مثلا و تمام دیگه بقیه اش رو انجام ندی یا هر کدوم که دوست داری مجبور نیستی تو همه اش حرفه ای باشی می تونی یکیش رو انتخاب کنی و تو اون مهارت خاص حرفه ای و به روز بشی

خوبه که مشکل بینیت رو همینجا حل کنی و حتما چند تا دکتر مختلف برو و به توصیه اونی گوش کن که بیشتر از بقیه به دلت میشینه و منطقیه

 

در مورد کوروش هم که کاراش طبیعیه عقلش نمی رسه که ممکنه آب بریزه رو لپ تاپ و اتفاق بدی بیفته واقعا نمی رسه حالا تو هزار بار بگو 

در مورد خمیر دندون و مسواک و شامپو و دستمال کاغذی و دستمال توالت که دوستمون گفت و صابون مایع و جدیدا هم که الکل برای ضد عفونی و کاغذ و چسب ... وای از چسب از همه مدل مایع، نواری، کارتن، چسب زخم و.......وای سوزن منگنه .....  دل هممون خونه پس بزن بر طبل بیعاری که آن هم عالمی دارد

من تقریبا همه چی رو میخوام از سقف آویزون کنم بلکه دستش نرسه به باد بده دستمال توالت رو قایم کردم هر بار با خودم می برم، چسب چسب .. زندگی من چسبیه ... یه بار چسب مایع رو باز کرده بود تو کشوی لباسش من کل لباسهاش رو مجبور شدم بریزم دور یعنی اون روز پتانسیل اینو داشتم خودمو از پنجره بندازم بیرون ... 

چشونه؟ من نمی دونم اینا قبل از اینکه به این دنیا بیان تو چه دنیایی زندگی می کردن اینقدر آزار دارن اینجا ... 

 

به زهره هم میگم که خود زهره تو برقراری ارتباط  بهتر از تو هست .

 

آره نسیم...  درسته . منم فکر کنم تا اینجا هنوز ناخن رو دوست دارم واقعا. میکاپم دوست دارم اما یه کم اعتماد به نفس ندارم. 

مرسی از توصیه ات.
نسیم برای دستشویی واقعا عذاب میکشم. یه بار کفته بودم من یه مقدار وسواس خیسی دستشویی دارم. از خیس بودنش چندشم میشه.همش حس کثیفی دارم. الانم هوا سرده تمیتونم درشو باز بذارم خشک شه. اصلا یه وضعی...
از چسب منم دلم خونه. مصرفش خیلی بالا رفته. بعد چیزی درست نمیکنه همشو هدر میده . خودش و تمام وسیله هامونو چسب پیچی میکنه. منم دستنال توالتو قایم کردم .بعد پناه من کتابخونه بود و کابینتای بالایی که الان دیگه چهارپایه میذاره و خلاص ! 
چهار پایه رو باید ببرم پشت بوم ولی خوب کار خودمم لنگ میمونه دیگه.
وای لباساش :) 
چه خوب :) 

من از ایشگری خیلی خیلی خوش ام می اد 

چقدر هم به تو میاد :))

من موهام بلنده ..هروقت میرم ارایشگاه میگم کوتاه نشه فقط مدل برام بزن ژان پیر ..بعد وسط هاش فکر می کنم ارایشگر خسته میشه تو دلش فحش میده بهم ..فکر می کنم کوتاه زدن خیلی راحت تره 

چه جالب. چرا دنبالش نمیکنی ؟ میدونم شغل داری. میگم اگه اینو بیشتر دوست داری...


ببین همیشه موهای خیلی بلند رو بلند زدن ، و موهای کوتاهو کوتاه کردن سخته. 
کاش یه عالمه آدم بودن میخواستن برن سرشونو ماشین چهار کنن قبلش میومدن من روشون تمرین میکردم :) 

سلام مینا جان

خوبی؟

خدا رو شکر زندگی به رواله

پسر من یه بار داشتم با تلفن حرف می زدم رفته بود حمام و یه شامپوی بزرگ رو خالی کرده بود

کلا وقتی با تلفن حرف می زدم هر کار دلش می خواست می کرد

یه بارم کل یه خمیر دوندونو رو صورت خواهر زادم خالی کرده بود روی پلکش هم زده بود

البته اونم به این زده بود ولی نه به این شدت

انقدر ترسیدم که تو چشمش نرفته باشه

صورت خواهر زاده رو شستم و بهش غر زدم انقدر بهش غر زدم که حد نداشت. 

ولی خدا رو شکر چشم خواهرزاده آسیب ندیده بود

 

بچگی و بی عقلی با هم هستن دیگه

باید تحمل کرد تا بگذره

خوب البته گاها تذکر و غرغر هم لازمه

 

راستی تلفن مائده رو بهم میدی؟ که اگه کسی لازم داشت بهش بدم

همون روانشناست بود دیگه نه؟

 

مینا جان اگر نخواستی تلفن مائده رو در جواب این کامنت بذاری که عمومی بشه ، اگر خواستی و حوصله داشتی به آدرس وبلاگ که بالا هست بیا و برام خصوصی پیام بده

 

چند وقت پیش که حوصله نداشتم برم توی دفتر خاطراتم بنویسم رفتم هول هولکی یه وبلاگ درست کردم گفتم بیشتر که من سر کامپیوتر هستم خاطراتم رو اونجا بنویسم. مطالب ارزنده و آموزنده خاصی توش نیست فقط ثبت لحظات

 

مینا جان به جای من از آبی دریا لذت ببر

شاید بعد رفتن کرونا اولین کارم رفتن به یه شهر ساحلی و تماشای دریا باشه

 

 

 

سلام عزیزم ممنون .

کوروشم از تلفنی حرف زدن من سو استفاده میکنه.از همه ی کارایی که من بهشون مشغول بشم سو استفاده میکنه خخخ
ماسک گذاشته بودن برا همدیگه :)
عزیز تلفن مائده چون توی پیجش عمومیه منم همینجا میذارم.
+98 938 355 3636

چه خوب که وبلاگ زدی.لطفا هر وقت برام کامنت میذاری با ادرس وبلاگت بذار پس. یه روز سر فرصت بهت سر میزنم

سلام مینا جونم خوبی؟الان چطوری

وای عشق بچگیم این بود یکی صورتشو بده دستم آرایشش کنم😅

کوتاهی مو هم من اول فک میکردم اصلا کاری نداره وقتی میرفتم تو دل ماجرا میفهمیدم چه غلطی کردم نه

دختر من سه سالو سه ماهشه بیشتر از خرابکاریاش که هیچم کم نیست نق زدناش اذیتم میکنه

مینا چطوری به خیاط سفارش دادی

یعنی اون اصلا همشهری نیست و پارچه پست کردی و اندازه دادی و مدل اونم دوخت واست؟

سلام عزیز. الان دارم یخ میزنم :) 

من تقریبا همه کارای میک اپ طوری خانوادمو خودم انجام میدادم. یه دستی بر اتش داشتم. الان دارم واقعا یاد میگیرم و با وسیله های حرفه ای کار میکنم.

کوتاهی مو خخخ 

عزیزم اره سایز کلی رو پرسید . مثلا من سی و هشتم. بعد مثلا برای مدلی که میخواستم دور کم و دور سینه رو هم خواست و تمام. سه تا لباس برام دوخته خوشگل و تمیز و اندازه 

همیشه جز برنامه هام یادگرفتن ارایشگری حالا نه حرفه ای حرفه ای ، رقص و سنتور بوده الان تو دوتا چیزهایی که من خیلی دوست دارم دنبال می کنی 

باید برم دنبال شون منم ..کم کم :) 

ووی من موهام هم که یکم کوتاه می کنم تا یه مدت براش گریه می کردم 😅چه برسه ماشین چهار 

عه چقدر حالب. من رقصم دیوانه وار دوست دارم ابان... 


به امید خدا :)

خخخ .من از آرزوهامه یه روز ماشین بزنم کل موهامو. نگهداری خیلی برام سخته. حالا فعلا تا سی و پنج سالگی برنامم اینه بلند باشه. بعدش ببینم چی میشه.

خیلی خوبه،به سلامتی

مبارکه لباسات

ممنون عزیز

۲۲ اسفند ۲۲:۴۲ رنگی رنگی

واقعا چرا چیپس صبحانه نیست؟ :دی

عاشق سبک زندگیتم ، الگوم شدی، ماچ ماچ

اگه همت کنی خودت تو خونه درست کنی چرا که نه. اما منی که همت ندارم ، قانونو اونجوری تعریف میکنم :)


واقعا :) مرسی :)

سلام مینا جانم

خیلی خوبه آدم تو کاری که علاقه داره پیشرفت کنه

من کوتاه کردن مو بلد نیستم . فقط موهای خودم رو چند ساتت از نوکش کوتاه میکنم

ولی آرایش کردن رو از اینترنت یاد گرفتم و دوست دارم.  متاسفانه وقت ندارم  

سلام به روی ماهت باران جانم.

بله بله خیلی

چقدر خوب. موهای خودتو چجوری کوتاه میکنی اخه دخترررر
ای جان :)

پیشاپیش سال نو مبارک دوست عزیزم
امیدوارم سال جدید برات پر از آرامش و شادی باشه:عاشق::عاشق::بوس:

ممنون دوست گلم. برای تو هم عالی باشه

خوبی مینای قشنگم؟ کوروش خوبه؟

 

1400 سال توعه. ♡ منتظرم خیلی زود ازت بخونم که تو راه فرودگاهی.

 

رهاااااا چقدر دلتنگتم...

ممنونم عزیزکم

الهی که سال هممون باشه...

آمین

۳۰ اسفند ۰۶:۲۹ گیسو کمند

یه پنیر صبحانه به کوروش نشون بده بهش بگو ببین این روش نوشته پنیر صبحانه ولی روی چیپس ننوشته چیپس صبحانه😁 

مینا جانم یکی از اتفاقات قشنگ امسالم آشنا شدن با تو بود. امیدوارم سال جدید برات سال آرامش و ثبات باشه و به تمام چیزهایی که این چند سال براشون جنگیدی و صبر کردی به بهترین شکل برسی. کوروش رو برام ببوس و از طرف خاله گیسو بهش عید رو تبریک بگو.

عیدت مبارک عزیزم🥰❤💐🌹

آخرت راه حل فقط خودت :)


وای قلبم :))

برای منم همینطوره قطعا گیسو ممنونم عزیزم

مینا جون کجایی،نیستی؟

اومدم گلم :)

عاقا بعضی ها تو سال جدید هنوز هیچ پستی ننوشتن. نمیدونم دارن شیرینی میخورن... آجیل میخورن یا چکار میکنن ؟ :)

 

ای بابا این فکر کردن به شیرینی حواس برام نمیذاره که . سال نو مبارک عزیزدل :* 

ای شکمو :) 

سلام باران جونم. برگشتم من...

سال نو بر تو هم مبارک عزیز

سلام مینا جان.

یه سوال داشتم عزیزم، خونواده ی همسرت ازت سراغ میگیرن؟ یا به کوروش سر میزنن حالا که باباش نیست؟ کمکت میکنن از نظر مالی؟

برام یهویی سوال پیش اومد ببخشید.

چون من خودم جدیدا با خانواده ی همسرم خیلی به مشکل میخورم ،و خیلی وقتا با خودم درگیر میشم که آیا واقعا من خیلی حساسم یا اونا دارن بد میکنن.  این خیلی آزارم میده که نمیتونم جوابی پیدا کنم که باید چیکار کنم در جواب خیلی رفتاراشون، و واقعا می‌مونم که چی درسته و چی غلط! انقد ذهنم درگیرشون هست که میخوام با مشاور صحبت کنم. میخوام بدونم چرا قدرمو نمیدونن با اینکه خیلی براشون خوب بودم.

سلام بانو جان خخخ تو پست جدیدم نوشتم دیگه اینا رو.



به نظرت خانم مائده میتونه کمکم کنه در این زمینه؟ چون وسواس فکری دارم،مدام ذهنم درگیر کارا و رفتاراشونه و اینکه چه جوری رفتار کنم و چرا اینو نگفتم و ...

عزیزم کامنت قبلیتو تو یکی دو روز آینده جواب میدم ببخش الان دارم عجله ای اینو مینویسم.

مائده حتما کمک میکنه عزیز. 

دخترم...
۹ روز از عید گذشت
احساس نمیکنی باید پست بزاری؟؟؟

 

 

عزیزم :) احساس میکردم بخدا... دیگه امروز نوشتم

عیدت مبارک مینا جون امیدوارم سال فوق‌العاده خوبی داشته باشی 

 راستی کم پیدایی ؟

ممنون مهتای عزیزم. امیدوارم هنوز منو بخونی  :)

من برگشتم

سال خوبی داشته باشی

مینا کجایی

برگشتم برگشتم :)

سلام مینای عزیز
چرا دیگه نمینویسی؟خوبی؟

سلام عزیزو برگشتم رسما. عذر خواهی میکنم

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
سلام!
به وب من خوش آمدی.
مشخصات منو میتونی از قسمت *بلاگر شناسی* بخونی.
اگر که خاموش همراه منی خواهشا موقع پستهای رمز دار روشن نشو!
اگر وب داری و کامنت میذاری خواهشا آدرس بذار شاید لازم شد :)

دوست خوبم!
اینجا یه رسانه ی مجازیه اما یادت نره ما آدم های واقعی هستیم..
از شکستن دل همدیگه با حرفای نامناسب پرهیز کنیم.
هدف از ایجاد این وب صرفا ثبت دلنوشته های من و گهگاهی نوازش طبع لطیف شما با شعره.
تمام نیکی ها و بهترین های دنیا از آنِ شما و سرِ راهِ شما باشه.
ان شاء الله.
آرشیو مطالب
شهریور ۱۴۰۱ ( ۱ )
مرداد ۱۴۰۱ ( ۲ )
تیر ۱۴۰۱ ( ۱ )
خرداد ۱۴۰۱ ( ۲ )
ارديبهشت ۱۴۰۱ ( ۲ )
فروردين ۱۴۰۱ ( ۳ )
بهمن ۱۴۰۰ ( ۳ )
دی ۱۴۰۰ ( ۲ )
آذر ۱۴۰۰ ( ۲ )
آبان ۱۴۰۰ ( ۲ )
مهر ۱۴۰۰ ( ۲ )
شهریور ۱۴۰۰ ( ۳ )
مرداد ۱۴۰۰ ( ۲ )
تیر ۱۴۰۰ ( ۳ )
خرداد ۱۴۰۰ ( ۴ )
ارديبهشت ۱۴۰۰ ( ۴ )
فروردين ۱۴۰۰ ( ۲ )
اسفند ۱۳۹۹ ( ۵ )
بهمن ۱۳۹۹ ( ۶ )
دی ۱۳۹۹ ( ۱۱ )
آذر ۱۳۹۹ ( ۸ )
آبان ۱۳۹۹ ( ۴ )
مهر ۱۳۹۹ ( ۶ )
شهریور ۱۳۹۹ ( ۶ )
مرداد ۱۳۹۹ ( ۲ )
تیر ۱۳۹۹ ( ۵ )
خرداد ۱۳۹۹ ( ۳ )
ارديبهشت ۱۳۹۹ ( ۵ )
فروردين ۱۳۹۹ ( ۴ )
اسفند ۱۳۹۸ ( ۴ )
بهمن ۱۳۹۸ ( ۴ )
دی ۱۳۹۸ ( ۴ )
آذر ۱۳۹۸ ( ۴ )
آبان ۱۳۹۸ ( ۴ )
مهر ۱۳۹۸ ( ۴ )
شهریور ۱۳۹۸ ( ۶ )
مرداد ۱۳۹۸ ( ۴ )
تیر ۱۳۹۸ ( ۴ )
خرداد ۱۳۹۸ ( ۴ )
ارديبهشت ۱۳۹۸ ( ۲ )
فروردين ۱۳۹۸ ( ۳ )
اسفند ۱۳۹۷ ( ۳ )
بهمن ۱۳۹۷ ( ۸ )
دی ۱۳۹۷ ( ۵ )
آذر ۱۳۹۷ ( ۶ )
آبان ۱۳۹۷ ( ۴ )
مهر ۱۳۹۷ ( ۴ )
شهریور ۱۳۹۷ ( ۴ )
مرداد ۱۳۹۷ ( ۸ )
تیر ۱۳۹۷ ( ۵ )
خرداد ۱۳۹۷ ( ۸ )
ارديبهشت ۱۳۹۷ ( ۹ )
فروردين ۱۳۹۷ ( ۶ )
اسفند ۱۳۹۶ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۶ ( ۴ )
دی ۱۳۹۶ ( ۹ )
آذر ۱۳۹۶ ( ۲ )
شهریور ۱۳۹۶ ( ۲ )
مرداد ۱۳۹۶ ( ۲ )
تیر ۱۳۹۶ ( ۱ )
خرداد ۱۳۹۶ ( ۱ )
ارديبهشت ۱۳۹۶ ( ۲ )
فروردين ۱۳۹۶ ( ۸ )
اسفند ۱۳۹۵ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۵ ( ۸ )
دی ۱۳۹۵ ( ۶ )
آذر ۱۳۹۵ ( ۶ )
آبان ۱۳۹۵ ( ۹ )
مهر ۱۳۹۵ ( ۶ )
شهریور ۱۳۹۵ ( ۱۳ )
مرداد ۱۳۹۵ ( ۶ )
تیر ۱۳۹۵ ( ۱۶ )
خرداد ۱۳۹۵ ( ۱۸ )
ارديبهشت ۱۳۹۵ ( ۱۶ )
فروردين ۱۳۹۵ ( ۱۲ )
اسفند ۱۳۹۴ ( ۱۵ )
موضوعات
روزنوشت (۲۱۶)
شعر نوشت (۵)
پخت و پز نوشت (۴)
عکس (۱۰)
مناسبت نوشت (۵)
زبان در خانه (۱)
پیوندهای روزانه
اجاره مبله در تهران
گرسنه ها بخوانند :)
مامان-بابا ها بخوانند 2 :)
مامان-بابا ها بخوانند 1 :)
همه ی خانم ها بخوانند :)
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان