PMS

سلام به همگی


خوب من اومدم . ولی خیلی نمیدونم چرا اومدم !
یعنی باز رسیدم به روزهای قبل پریود و بی دلیل موجهی غمگین و بی حالم.
با خودم میرم جلو آینه و میگم مینا تو که دلیلشو میدونی درموردش یه کم انعطاف به خرج بده.میشینم کتاب میشل شدن رو میخونم. الان به قسمت آشنایی میشل و باراک رسیدم و خوشم میاد از این جاهاش. بعد میشینم فرندز میبینم اما خوب بعدش من میمونم و هورمونها واشکهای زیادم...
دیشب کوروش رنگ انگشتی هاشو آورد وسط هال و منم دراز به دراز افتاده بودم بهش گفتم خواهش میکنم الان نه کوروش.چون بازی کوروش با رنگ ها یعنی من باید کنارش میبودم. کاغذ هایی که هنرنمایی میکنه رو باید تحویل بگیرم و بذارم یه جا خشک شن .بعد آبی که قلمو رو توش میشوره هی براش عوض کنم و حواسمم باشه اون رنگی که اندازه ی یه بیل از تو ظرف درآورده رو به کجا قراره بماله. بعد باید بره حمام و من اونجا هم باید به خودم تکون بدم که تو زمانهای عادی خیلی هم خوشاینده برام اما دیشب؟؟؟ یهو زدم زیر گریه گفتم امشب نه کوروش من حالم واقعا بده...
نازنین مهربانم تند و تند رنگهاشو جمع کرد برگردوند سر جاش و میگفت نه گریه نکن ببین جمعشون میکنم... آخه من مِرَبونم... میدونم حالت بده. تحمل کن میبرمت بیمارستان... دیگه خنده و گریه ام قاطی شد و دوست داشتم بچلونمش. از طرفی تازه از ییلاق برگشته بودیم و فکر میکنم بخاطر سرما یا حالا هرچی حالم از یه طرف دیگه هم بد بود. از نوک پا تا لگنم درد داشتم و لرز شدید و سرمای ییلاق انگار تا مغز استخونم رفته بود و از تنم بیرون نمیرفت.
ییلاق واقعا سرد بود. خونه ای که خواهرم اینا دارن دو تا واحد بالا و پایینه.خوب واحد بالا بزرگتره و شیک تر.یه پنجره ی سراسری داره رو به کوههای رو به رو که نوکشون برف بود و زیباترین بودن.ولی با اینکه یه بخاری نفتی یه گازی و یه گرم کننده برقی دارن گرم نمیشد اصلا.اینه که رفتیم پایین که بخاری ذغالی داره. و شب هم اونجا خوابیدیم.ولی بذارید از شبش بگم. آسمون یه دست صاف بود.بعد پر از ستاره... ستاره های نزدیکِ نزدیک...
بعد ماه انقدر پر نور بود که کل حیاط رو روشن کرده بود. انگار پروژکتور روشن کرده بودن... بعد دور حلقه ی رو به کامل شدن ماه چند تا هاله ی نور رنگی بود انگار.... خیلی خوب بود خیلی.... بعد کوههای رو به رو رو که نگاه میکردی برفهای روشون مثل نقره های براق زیر نور ماه دلبری میکردن....
بخاطر همه ی اینا من خیلی از خونه بیرون اومدم و به تماشای این شکوه تو سرما ایستادم... 
فرداش هم همینجور سرد بود.باد سرد میومد... ولی من یه عالمه تاب سواری کردم... 
گل نرگس چیدم از حیاط آبجی و رفتم با کوروش که اندازه ی خرس قطبی پوشونده بودمش قدم زدم.اما خودم یه کاپشن نازک داشتم و روسری هم سرم نبود.خلاصه وقتی که برگشتیم با خاک یکسان بودم و هفت شب آمادگیشو داشتم که بخوابم اما صبر کردم تا ساعت نُه بشه.خدا رو شکر از نظر جسمی امروز خوبم اما خوب اون خوشحالی هام کجان؟
سیاوش عزیزم جون تازه گرفته. زبان میخونه و همش سر زنده است و دور سر من میگرده و با حرفاش وادارم میکنه بلند بلند بخندم... 
منم امیدوارم بعد از این چند روز دوباره سرزنده بشم.
خوب ما الان منتظریم ID کارت سیاوش صادر بشه. که به طور معمول حداکثر سه هفته بعد از جواب اقامت باید در خونه بره.بعدش سیاوش کارتش رو برداره و بره سفارت و تقاضای ویزا برای ما بده.
دیشب بهش میگفتم هیچ پروازی به انگلیس نیست و ویزای ما هم که بیاد باز ما نمیتونیم بیایم... میگفت مینا همینجوری نمیمونه که نهایتا دو سه ماهه درست میشه جریان پروازها...
درست میگه.حتما درست میشه... 
میدونم باید جای فکر کردن به این چیزا که درست کردنشون از عهده ی من خارجه فقط باید توکل به خدا بکنم و خودم مشغول کارایی بشم که ازم برمیاد.مثل بسته بندی وسیله هام.مثل فروختن چیزای باقی مونده.مثل دیدن دوستام.مثل تمرین سنتورم... مثل پختن آش رشته برای خودم :) 
امروز پست سایه رو میخوندم و اشکهام میچکیدن. من هرگز نمیتونم انکار کنم با وجود خیلی تغییرات بزرگم هنوز ارتباط موثر با خودم ندارم درست و حسابی. و این آزاردهنده و غم انگیزه برام و میدونم بزرگترین قدمم فقط و فقط همینه و اگه نتونم راه درستی به درون خودم و ارتباط با خودم و گفتگوهای ذهنی خوب باز کنم همینجای قصه دفن میشم! 
من نمیخوام دفن بشم. من آدم جلو رفتنم...
خوب حالا میخوام بذارم این دوره ی ماهانه ی این ماه هم تموم بشه بعد ببینم چه خبره تو دنیام... الان هر چیز بگم آیه ی یاس میشه :)

بچه ها برام بگید آیا شما هم تغییرات احوالتون تو زمان های نزدیک پریود خود روزهای پریود و بعدش رو متوجه میشید؟ اگه آره باهاش چی کار میکنید. با غمی که فقط بر اثر تغییرات هورمونیه ولی کاملا آدم رو زمین میزنه چه میکنید؟ چطوری متعادل میمونید و زندگیتون رو میکنید؟ اگه دوست ندارید عمومی درموردش حرف بزنید برام پیغام خصوصی بذارید لطفا :)

فعلا خدا نگهدارتون :)

من تغییرات هورمونیم خیلی زیاده. زمان پریود دلدردهای وحشتناک و بدن درد و حالت تهوع و ...  اصلا نابود میشم. دکتر هم زیاد رفتم ها...

 

خلاصه، میدونم مال اینه. دم کرده شیوید برای من مثل آب رو آتیش هست.  همچنین فولیک اسید، ویتامین ب، و یه مولتی ویتامین که شامل منیزیم باشه حتما باید بخورم وگرنه از بدن درد فقط اشک میریزم.

 

بعد از اینها، خوب بازم حالم اوکی نیست. به همه اعلام میکنم من اصلا حالم خوش نیست. لطفا دم پر من نیاین.

 

 

برای پرواز انگلیس هم، همون طور که اقامت داره جور میشه، بقیش هم جور میشه. نگران نباش. تهش اینه میری آلمان یا ایتالیا که پرواز هست. از اونجا زمینی میری انگلیس با کشتی.

وای ریحانه جانم :( 

خیلی شماها که تا این حد زیاد درگیر میشید طفلونکی هستید. منم یه همکلاسی داشتم هر ماه غش میکرد باباش میومد دنبالش یه راست میبردش زیر سرم...

دم کرده ی شوید برای درد خورده میشه یا بخاطر تعدیل اثرات احساسی ماجراست؟

خخخ اعلام کردن هم خوبه...

درست میگی ریحانه خودش درست میشه...  وای ریحانه دور دنیا رو چجوری با کوروش بگردم :) 

اون تیکه یِ رنگ جمع کردنِ کوروشُ که میخوندم، نا خوداگاه با هرجمله ـش یه ای جونمممم ... الهییییی ... و عزیزممممم ^_^ از دهنم درمیومد ... انقد که ماه و آقاس این گوگولیِ شما!

تحمل کن خب می ـبردت بیمارستان دیگه ^_____^

الان بهتری؟ :**

 

عاغا چقد زیبا قدرِ زیباییایِ طبیعتُ می دونی و انگار چندبرابرشون میکنی با دیدنشون و حرف زدن ازشون ...

به نظرم اصن به شمال بودن و تو مرکزِ زیبایی زندگی کردنت َم ربطِ زیادی نداره

هرجا که بری می ـتونی زیبایی ـایِ خاصشُ پیدا کنی و ببینی ـشون و برا ما بگی ازشون ...

 

من که هیچوقت نتونستم از پسِ اون غم و خشمِ بی اراده یِ عجیبش بربیام!! و متعادل بمونم!

البته خب گاهی کمتره، گاهی بیشتر و شاید بعضی اوقات َم پیش نیاد اصن!

ولی دیگه چیزی که تقصیرِ من نیست رُ گردن نمیگیرم و اجازه میدم همونجوری که میخواد بگذره!

حتی وقتایی که میخواد مجبورم کنه بیخود و بی ـجهت برا ساده ـترین مسئله ـها گریه کنم، زیاد مقاومت نمیکنم در مقابلش و حتی یه آهنگِ سوزناک برا خودم میذارم که اشکمُ راحت ـتر دربیاره :دی

به نظرم اینجوری غمه کمتر به خشم تبدیل میشه که بعد قرار شه سرِ یکی دیگه خالی شه!

انگار یه جوریه که اگه موفق نشه غماتُ بریزه بیرون، میره سراغِ خشمت و اونُ بیدار میکنه میندازه به جونِ ملت!! :))

شاید با داشتنِ بچه، نمیشه به راحتی مالِ خودت باشی و اجازه بدی غمگین بمونی

ولی من میگم اگه بخوای برا حبس و سرکوبش َم تلاش کنی، از یه جای دیگه میزنه بیرون!

:))  واقعا حرفاش باحال میشن گاهی...


الان که دارم کامنتتو تایید میکنم همش چند ساعت از پست گذاشتنم گذشته در نتیجه خیلی فرق نکردم. کلا چند روز میگذره دیگه :)

آخه خیلی زیبا و با شکوهه اصلا...
به نظر منم به شمال زندگی کردنم ربطی نداره.

آره اینو درست میگی. گاهی بیشتره گاهی کمتر. گاهی اصلا نیست.

خخخ خیلی باحالی خوب :)
خوبه خوبه درست میگی...

وای روزای قبل پریود امان از اون روزا

من چندسال پیش که بچه هام کوچک تر بودن و نمیخواستم ناخواسته آزاری بهشون برسونم به دکتر روانپزشک مراجعه کردم بهم دارو تجویز کرد و میخوردم و خوب بود و هیچ فرقی بین روزای عادی و روزای قبل پریودی نبود. ولی نمیتونستم مادام اون قرصا رو بخورم. قطعشون کردم. 

ولی خب الان همسرم کاملا متوجه اون روزا هستن و حواسشون هست که جو خونه متشنج نشه. ولی اقرار میکنم به بچه دیگه نمیشه حالی کرد هورمانم خرن آروم بگیر.

بعدا میام کامنتای بچه ها رو میخونم چون واقعا نیاز دارم

واقعا امان :)


اوهوم اینو شنیده بودم که میشه دارو خورد ولی منم دلم نمیخواد بخورم. دلم نمیخواد تو فرایند طبیعی و شگفت انگیز بدنم دخالت کنم.

چقدر خوب :) که همسرت متوجه است. میدونی من خودم برای خودم و سیاوش فکر میکنم چون چیز قابل دیدن و درک کردنی نداره سیاوش اصلا حالمو درک نمیکنه. شاید با خودش فکر میکنه لوس بازیه و اینهمه زن چه کار میکنن پس؟ چون دقیقا قبلا درمورد زایمان هم همین فکرو میکرد. خیلی راحت میگفت لوس بازی درمیاری و بزرگش میکنی.مامانای ما چجوری زاییدن پس؟ ولی به موقعش که حضور داشت و دید متوجه بزرگی جریان شد...


وای کوروش مِرَبونه عزیزم،مینا چه گنجی داری

البته منم دارمش

خداروشکر بخاطرشون واقعا

مینا منم احساس پوچی میکنم و دقیقا زمان قبل پریود شدن برای تمام اتفاقات بد گذشته که شاید همیشه بهشون فکر نمیکنم ناراحتم و غم عالم رو سینمه

یوقتایی به شوهرم میگم دخترمو نگه داره تا من تو خودم باشم کلا

اما خب من میدونم علت این غمگینی هورموناست و موندنی نیست و اون چیزایی که بخاطرش ناراحتم تا اون حدم حاد نیستن

وای بهار واقعا کوروش یه غنیمته :)


چه خوبه که میدونی... چقدر عجیبه این درد مشترک

اگه کسی قبل پریود دچار فروپاشی عصبی نمیشه از مقربینه! من کلا هورمون هام به هم ریختن و توی تخمک گذاری هام به ف...ک میرم:(((

راهش برای من لش کردنه، چون همسرم هرچی هم براش توضیح بدم متوجه نمیشه باید چی کار کنه. فلذا اون دوران نوشیدنی گرم و زعفرانی میخورم و به خودم سخت نمیگیرم، آخه من خیلی چاقم و تو رژیم، اون دوران خوراکی میخورم و میگم جذب نمیشه:))) و کلا تا حد امکان خودمو درگیر مسایل نمیکنم. البته قبل پریود و شروع دردها، خودمو بیرون هم میبرم که روحیم بهتر شده...

راستی مینا نگران پرواز نباش. الان همه میرن ترکیه و از اونجا پرواز میگیرن. اتفاقا قیمتشم خیلی مناسبه. فک کن اصن کرونا نیس و قراره بری کانادا مثلا و باید پرواز عوض کنی... به همین راحتی

واقعا :) 

من دیشب داشتم به سیاوش میگفتم اصلا قبلا اینجوری نبودم.یعنی نهایتا یه کم لوس میشدم و دلم نوازششو میخواست .ولی الان مطمئنم شناخت درستی از خودم نداشتم و حتما اون زمانها هم همینجور میشدم. البته همیشه نه.

چرا همسر ها متوجه نمیشن؟ واقعا من هم هیچوقت نتونستم به سیاوش بفهمونم ! یعنی میدونم فقط خودم باید راهی براش پیدا کنم و نمیتونم روش حساب کنم.فقط میتونم بهش اعلام کنم و بخوام درد مضاعف درست نکنه برام.

آخه شنیدم الان هیچ کشوری به انگلیس رفت و آمد نداره بخاطر اون کرونا تایپ دوم جدید.حتی دیشب یکی بهم میگفت کل اروپا قراره پروازاشو ببنده :/
ولی اگه درست شه هم من همون پرواز به ترکیه و از اونجا به انگلیس رو انتخاب میکنم. فکر کنم بیشترین وزن بار رو میشه با اون پرواز برد. نفری 45 کیلو

من که قبلش خیلی گریه ام میگیره ...

و بدترین روزهایی زندگی ام ..بدترین زخم ها درک نشدن ها تو همون بازه خوردم 

من هیچی ...میزارم بگذره ..

منم همینطور. و تازگیا فهمیدم خیلی اوقات که گفتم حال و احوالم بده حواسم نبوده که نزدیک به اون دورانم :(


عزیزم :(

مینا راستش من انقدر به خودم توجه نمیکنم که نمیدونم اخلاقم عوض میشه یا نه،اما انگار نه.

الان که فکر میکنم میبینم من تا بعد ازدواجم نمیدونستم دماغم قوز داره،انقدر که به خودم دقت نمیکردم،خودم اولویت و مهم نبودم،بعد عروسیم خواهرشوهرم گفت😄😄

چقدر خوبه مینا،چقدر خوبه که سیاوش دورت میگرده،چقدر خوبه که دوست داشتنش در ظاهره،چقدر خوبه مینا.

 

خیلی عجیبه منم تازگیا فهمیدم عوض شدن احوالم گاهی با اون دوره مصادف میشه.


واقعا میگی :) از دست تو زهره 

زهره سیاوش خیلی آدم ابراز با کلام نیست. بیشتر با لمس و نگاهش مفهوم عشق رو میرسونه.ولی خوب از اونجا که اکثر ما زنا میگیم شوهرمون دوستمون نداره مگر اینکه اونجوری ابراز عشق کنه که مد نظر ماست ، منسالها عشقسیاوش رو ندیدم و اون چیزهایی که میداد رو چون فانتزی های ذهنی من نبودن نپذیرفتم. الان دارم تغییر میکنم و خوب این دوری زیاد هم باعث شده سیاوش از قابلیت کلام هم استفاده کنه.میخواستم بگم ابراز عشق هر آدمی مدل همون آدمه و چه خوب میشه ما مدل آدمهامون رو بفهمیم و بپذیریمش. 

وای مینا از دوران قبل و حین سیکل نگو که ....

من از یکهفته ، ده روز قبلش درگیرم،بعد ۷ تا ۱۰ روز هم خود سیکل هست ، یعنی قاطی میکنم اساسی...

حالم خراااب ،افسرده، غمگین، بی حوصله ، استانه تحمل زیر صفرررر.

دل درد و پا درد و کمر درد هم که دیگه....خدا میدونه.

 

راستش خیلی سال پیش ، حتی قبل از بارداریم

کیوان متوجه این موضوع شد.

میگفت من خیلی دقت کردم تو هروقت که موقع پریودت میشه خیلی میریزی بهم.

بعد جالبه من انکار میکردممم!!!

میگفتم نه ،اینطوری نیست.

بعد دیدم چرا دقیقا همینطوریه.

 

خلاصه وقتاییکه میریزم بهم تا این حد ، خودش میفهمه... میخنده و میگه طبیعیه ، طبیعیه😅

 

 

مینا واقعا گاهی عملا نصف ماه میره اینجوری 😂😂😂


یعنی یه طنز تلخیه برا خودش

چه با دقت و خفن :)
یعنی اون روزی که سیاوش اتفاقی به اسم پریود رو به رسمیت بشناسه ، آنم آرزوست :)

من روزهایی که پر از افکار منفی هستم . خشم درونم احساس می کنم می فهمم نزدیک هستم نوجوون هم که بودم هر وقت پاچه می گرفتم مامانم میگفت باز تو خاله ات قراره بیاد؟

الانم که دم دست تر از همسر و پسر کسی نیست پاچه می گیرم و اونها با تعجب نگاه می کنن و معمولا هومان میگه چت شد یهو خوبی؟ 

و من می فهمم که دارم گیر الکی می دم 

و به خودم میام و خودم رو کنترل می کنم ... در بالا پایین شدن هورمونها فقط خشم هام از یه سری آدم ها بالا می زنه و آستانه تحملم کم میشه ... همین 

قبلاها دل درد پا درد حالت تهوع هم می گرفتم ولی سالهاست که بدون درد و با اندکی خشم رد می شه از وقتی از درون آروم شدم

خاله :) دیگه گاهی بیشتر شبیه خان دایی میشه رسما :) 


من بیستر غمگین میشم تا خشمگین و یکی از بچه ها جالب گفت. وقتی غمم رو نمیتونم آروم کنم اون موقع است که خشم میاد..

چه خوب :) 

مینا کاش عکس میگرفتی از اون فضاها دلم خواست 

من یه هفته قبل پریود تا هفته بعد پریود اوضاع روحیم داغونه ،بی اعصاب میشم غمگین و...

ولی من خیلی اهل کنار اومدن باشرایطم میذارم گریه کنم غمگین باشم وقتی عصبیم میدونم پشتش چیه باخودم میگم پس این خود من نیستم حالتیه که دست خودم نیست 

ولی یه چیزیم کشف کردم وقتی کلا زندگی بروقفم باشه همه جورش مثلا، با همسر با اطرافیان با خودم با زندگی اصلا این حالاتارو اون ماه ندارم فقط میفههم که موقع پریود همین 

عزیزم چند ثانیه فیلم گرفتم گذاشته بودم استوری اینستا امیدوارم دیده باشی.


ای داد بی داد :(

چقدر خوبی پس... 

مینااا،چقدر کوروش خووبه

از طرف من دو تا بوس گنده، بکنش. 

من به پسرم میگم، خسته م یا حالم بده، میگه خب باش، منم الان دلم می خواد، این کارو انجام بدم، به قول خودش الانی . پسرم حدود سه سالشه. دیگه منم،توکل می کنم به خدا، چشم هامو می بندم. 

من انقد حساس می شم. بعد یکی، یه حرفی بهم بزنه، سریع ناراحت میشم. بعد این ناراحتی، به خشم تبدیل میشه.

در این روزها، سعی می کنم فاصله بگیرم و سکوت کنم. ینی یه طوری تابلو می شم به نظر خودم، که همه می فهمن. همسرمم، دیگه تا کلا یه ذره عصبانی میشم میگه عزیزم، پریودت نزدیکه. 

اما دو ماه پیش ازمایش دادم، اهن خونم به شدت پایین بود، به نظرم این دو دوره اخر، حال روحیم بهتر بود. 

خیلی نجمه خدا رو شکر :)

چشم :)

عزیزم... ولی به این فکر کن چقدر خوبه پسرت متوجه خواسته ی دل خودش هست.و بخاطر هیچکس از رضایت درونی خودش نمیگذره.
یه ذره فداکاری و عشقم به مرور یاد میگیره..

هوم یعنی میگی الان مکمل آهن که خوردی احوالت بهتر بود ؟ منم کمبود آهن دارم.

مینا در جوابت به زهره 

کتاب 5 زبان عشق نوشته گری چاپمن یه کتاب عالی برای درک متقابل بین زن و شوهرها هست البته برای نوجوانها و کودکان هم با همین عنوان یه کتاب داره 

اما تو این کتاب قشنگ میاد میگه 5 مدل ابراز عشق کردن وجود داره که اکثر آدمها یکی دو مدلش رو بیشتر بلد نیستن و ما به عنوان همسر اگر یاد بگیریم زبان عشق همسرمون کدوم مدلیه هم عشق اون رو خیلی خوب و راحت می فهمیم و درک میکنیم هم یاد می گیریم چطوری به اون ابراز عشق کنیم 

مثلا یکیش لمسی هست بعضی از آدمها لمسی هستن مثل هومان 

عشق رو بیشتر از هر چیزی با لمس شدن دوست داره دریافت کنه دوست داره در آغوش کشیده بشه نوازش بشه البته تقریبا همه ی پنج زبان رو برای بیان عشق بلده خود من هم بلدم ولی برای دریافتش مدل لمسی رو به بقیه ترجیح میده وقتی عصبانی هست فقط آغوش آرومش می کنه 

حالا ما اگر کشف کنیم زبان عشق همسرهامون چی هست و هر 5 مدل ابراز عشق رو بلد باشیم و حتی مدل ترجیحی خودمون رو پیدا کنیم و با همسرمون در موردش صحبت کنیم خیلی خیلی زندگیمون رو می تونیم از عشق و مهر و دوستی پربار کنیم 

من رو به صرافت این انداختید برم تو بیان یه پست در مورد 5 زبان عشق بذارم. 

 

مرسی نسیم جان. من کتاب رو نوشتم که بخرمش.


وای هومان جانم :) چند بار من تو شیراز بهش گفتم اجازه میدی تو بغلم بگیرمت ؟ و استقبالش خیلی قشنگ بود :)


ممنون به خاطر پستی که گذاشتی عزیزم

😅😅😅 به امید آنروززز

 

 

راستی مینا

اکهارت تله درمورد این دوران توی کتاب نیروی حالش گفته.

اگه میخونیش ک هیچ...

اگه نمیخونیش این تیکه ش رو کامنت کنم برات خیلی جالبه آخه

:)))


مرسی مینا برام بنویسش. اون کتاب رو باید یه روز بخونم اما خوب الان تو اولویت هام نیست.

سلام مینا خوبی

من برات کامنت گذاشتم

فک کنم خصوصی

نمی دونم اومده یا نه

امیدوارم الان حالت عالی باشه


آره مینا جانم خصوصی بود متاسفانه و من میخواستم تو پست بعدی پی نوشت بذارم و بگم بهت که کامنتت خصوصی بود .


ممنونم ازت عزیزم. امیدوارم واقعا خیلی زود کیستت خوب شه از همون راهی که دوست داری. 

۱۴ بهمن ۰۰:۳۱ سارینا2

سلام مینا جان

خوب مسلما در شرایطی که گفتی آدم دچار ضعف بدن و همینطور ضعف اعصاب میشه

البته مال من در حدی نیست که رسما از پا دربیام

فقط اون موقع ها که کارم کاملا حضوری بود خیلی دلم می خواست که روز اولش بیفته پنج شنبه جمعه

سرکار نباشم

یه بی حالی و خواب آلودگی خاصی دارم توش و گاها سردرد و کمی دل درد. در گذشته باید حتما بروفن می خوردم ولی تازگی اگه خونه باشم با استامینوفن ساده و خیلی وقتها بدون قرص قابل تحمله

 

فقط یه خرده دلم میخواد بچه ها سرشون گرم باشه و کاری به کار من نداشته باشن

و خیلی وقتها خوابهای پریشان می بینم دو سه روز اولش

 

سلام عزیزم.


منم همیشه از پا نمیفتم. حتی شده با همون اوضاع دوچرخه سواریمو رفتم.ولی نمیدونم حس میکنم سنم که بالاتر میره بیشتر اونجوری میشم.

اصلا اصلا هم دلم نمیخواد قرص بخورم. بروفن که سمه دختر نکنی با خودت این کارو .

۱۶ بهمن ۰۵:۱۸ گیسو کمند

کوروش فداکار و شیرین زبون🥰😘

من حتی دوران تغییر و تحولات خلقی مربوط به پریودهام هم متغییره. یک ماه قبلش یک ماه بعدش یک ماه هم میاد و تموم میشه و میره و من نمیفهمم اصلاً چی شد از بس گل و گلاب میگذره در این حد من فوگولادیم😁

من تا دو سه سال بعد از تموم شدن دوران پر فراز و نشیب دبیرستان خیلی غم و ناراحتی میومد سراغم و یکی دو روز قبلش همش سیل اشک جاری میشد و روزهای اول پریود هم حال و هوام کمی تا قسمتی ابری همراه با رگبار و بارش های پراکنده.

ولی حالا چند ساله که خیلی خوبم غم و اندوه و گریه ندارم فقط یه خورده منفی باف میشم😂 یعنی برای هر اتفاقی زمین و زمان رو به هم می بافم و پایانهای عجیب و غریبی رو برای اتفاقات میسازم که به ذهن خلاقترین نویسنده های هالیوودی هم نمیرسه که معمولاً هم این افکارم رو با جمله ی ( بس کن دختر اینا واقعی نیست فقط تاثیر هورمونهاته) تمومش میکنم.

یه اخلاق دیگه ای هم دارم. من کلاً دوست ندارم برای کسی کاری رو انجام بدم که خودش از پسش برمیاد. ولی وقتی روزهای نزدیک پریود باشه و کسی ازم کاری بخواد واقعاً اژدها میشم بعد به همشون میگم ببینید من الان وارد فاز (ولم کنید اعصاب ندارم) شدم. حالا یا میفهمن یا نمیفهمن😄 از همه جالبتر مامانمه که هر روز باید بهش یادآوری کنم چون یادش میره😳 بهش میگم مادر جان میخوای من توی این روزها یه پرچم بالا سرم بگیرم تا شما حواست باشه و یادت نره ، بهم میگه اگه بخواد یادم بره یادم میره حتی پرچمتم یادم میره برای چی بالاسرت گرفتی😐

دو سالی هم میشه که درد و کرامپ عضلانی دیگه ندارم. فکر کنم به خاطر ورزش کردن و حرکات کششیه.

:) الان رفته دستشویی درو از پشت قفل کرده خدا میدونه چه کار میکنه.


بابا فوگلاده :) خیلی خوب بود :)

خیلی خوبه خوب .تازه به منفی بافیتم آگاهی.
واااای مامانت چقدر باحاله خخخخ 

عه چه خفن 

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
سلام!
به وب من خوش آمدی.
مشخصات منو میتونی از قسمت *بلاگر شناسی* بخونی.
اگر که خاموش همراه منی خواهشا موقع پستهای رمز دار روشن نشو!
اگر وب داری و کامنت میذاری خواهشا آدرس بذار شاید لازم شد :)

دوست خوبم!
اینجا یه رسانه ی مجازیه اما یادت نره ما آدم های واقعی هستیم..
از شکستن دل همدیگه با حرفای نامناسب پرهیز کنیم.
هدف از ایجاد این وب صرفا ثبت دلنوشته های من و گهگاهی نوازش طبع لطیف شما با شعره.
تمام نیکی ها و بهترین های دنیا از آنِ شما و سرِ راهِ شما باشه.
ان شاء الله.
آرشیو مطالب
شهریور ۱۴۰۱ ( ۱ )
مرداد ۱۴۰۱ ( ۲ )
تیر ۱۴۰۱ ( ۱ )
خرداد ۱۴۰۱ ( ۲ )
ارديبهشت ۱۴۰۱ ( ۲ )
فروردين ۱۴۰۱ ( ۳ )
بهمن ۱۴۰۰ ( ۳ )
دی ۱۴۰۰ ( ۲ )
آذر ۱۴۰۰ ( ۲ )
آبان ۱۴۰۰ ( ۲ )
مهر ۱۴۰۰ ( ۲ )
شهریور ۱۴۰۰ ( ۳ )
مرداد ۱۴۰۰ ( ۲ )
تیر ۱۴۰۰ ( ۳ )
خرداد ۱۴۰۰ ( ۴ )
ارديبهشت ۱۴۰۰ ( ۴ )
فروردين ۱۴۰۰ ( ۲ )
اسفند ۱۳۹۹ ( ۵ )
بهمن ۱۳۹۹ ( ۶ )
دی ۱۳۹۹ ( ۱۱ )
آذر ۱۳۹۹ ( ۸ )
آبان ۱۳۹۹ ( ۴ )
مهر ۱۳۹۹ ( ۶ )
شهریور ۱۳۹۹ ( ۶ )
مرداد ۱۳۹۹ ( ۲ )
تیر ۱۳۹۹ ( ۵ )
خرداد ۱۳۹۹ ( ۳ )
ارديبهشت ۱۳۹۹ ( ۵ )
فروردين ۱۳۹۹ ( ۴ )
اسفند ۱۳۹۸ ( ۴ )
بهمن ۱۳۹۸ ( ۴ )
دی ۱۳۹۸ ( ۴ )
آذر ۱۳۹۸ ( ۴ )
آبان ۱۳۹۸ ( ۴ )
مهر ۱۳۹۸ ( ۴ )
شهریور ۱۳۹۸ ( ۶ )
مرداد ۱۳۹۸ ( ۴ )
تیر ۱۳۹۸ ( ۴ )
خرداد ۱۳۹۸ ( ۴ )
ارديبهشت ۱۳۹۸ ( ۲ )
فروردين ۱۳۹۸ ( ۳ )
اسفند ۱۳۹۷ ( ۳ )
بهمن ۱۳۹۷ ( ۸ )
دی ۱۳۹۷ ( ۵ )
آذر ۱۳۹۷ ( ۶ )
آبان ۱۳۹۷ ( ۴ )
مهر ۱۳۹۷ ( ۴ )
شهریور ۱۳۹۷ ( ۴ )
مرداد ۱۳۹۷ ( ۸ )
تیر ۱۳۹۷ ( ۵ )
خرداد ۱۳۹۷ ( ۸ )
ارديبهشت ۱۳۹۷ ( ۹ )
فروردين ۱۳۹۷ ( ۶ )
اسفند ۱۳۹۶ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۶ ( ۴ )
دی ۱۳۹۶ ( ۹ )
آذر ۱۳۹۶ ( ۲ )
شهریور ۱۳۹۶ ( ۲ )
مرداد ۱۳۹۶ ( ۲ )
تیر ۱۳۹۶ ( ۱ )
خرداد ۱۳۹۶ ( ۱ )
ارديبهشت ۱۳۹۶ ( ۲ )
فروردين ۱۳۹۶ ( ۸ )
اسفند ۱۳۹۵ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۵ ( ۸ )
دی ۱۳۹۵ ( ۶ )
آذر ۱۳۹۵ ( ۶ )
آبان ۱۳۹۵ ( ۹ )
مهر ۱۳۹۵ ( ۶ )
شهریور ۱۳۹۵ ( ۱۳ )
مرداد ۱۳۹۵ ( ۶ )
تیر ۱۳۹۵ ( ۱۶ )
خرداد ۱۳۹۵ ( ۱۸ )
ارديبهشت ۱۳۹۵ ( ۱۶ )
فروردين ۱۳۹۵ ( ۱۲ )
اسفند ۱۳۹۴ ( ۱۵ )
موضوعات
روزنوشت (۲۱۶)
شعر نوشت (۵)
پخت و پز نوشت (۴)
عکس (۱۰)
مناسبت نوشت (۵)
زبان در خانه (۱)
پیوندهای روزانه
اجاره مبله در تهران
گرسنه ها بخوانند :)
مامان-بابا ها بخوانند 2 :)
مامان-بابا ها بخوانند 1 :)
همه ی خانم ها بخوانند :)
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان