سلام دوستان.
اول عذر خواهی میکنم بخاطر چند تا کامنتی که با خیلی تاخیر تاییدشون کردم...
الانم دارم این پست رو تو نوت پد لپ تاپ مینویسم و منتظرم گوشیم روشن بشه ببینم میتونم با اینترنتش این پست رو ثبت کنم یا نه؟
بابت گوشی واقعا کلافه هستم اصلا بنا رو گذاشته رو یاری نکردن. بعد از باز کردن دوربینش و هنگ هایی که میکرد الان وقتی مودمش میکنم هم هنگ میکنه و الان فعلا ری استارتش کردم منتظرم بعد از ده ساعت ببینم بالا میاد یا نه :/
خوب من از حال و احوالم چی بگم؟ معمولی ام. روزهایی که گذشت معمولی رو به بد بودم اما امروز که بیدار شدم حس کردم معمولی رو به خوبم و با خودم گفتم تا نپریده بیام تند تند یه کم جیک جیک بکنم باهاتون :)
حس میکنم یه عالمه کار دارم که همشون رو هوان و درست هم فکر میکنم... ولی خوب تا اول افکار پراکنده ام رو نظم ندم نمیتونم کاری هم بکنم...
برای همین امروز قصد دارم دو تا کاغذ بزنم رو کمدم.
1.لیست کارهایی که قبل رفتن باید بکنم.
2.لیست لوازمی که باید بخرم.
اوم چقدرم هوای امروز خوب و عالیه. کوروش که صبح بیدار شد من تو اتاق نبودم.صدام زد.با یه صدای آروم امن.رفتم تو اتاق و دیدم نشسته توی تخت و با خوشحالی میگه دیدی روز شده و منم مهربونم؟ منم رفتم کنارش نشستم و یه عالمه در مورد اینکه آفتاب دراومده و خوشحاله و مهربونه حرف زد برام.
همیشه اون طرز بیدار شدنش و شادی اش برای روز شدن و فرصت دوباره انجام دادن کارهای مورد علاقه اش منو به وجد میاره... اگه هممون هر روز همینجوری بیدار میشدیم دنیا گلستون میشد و مطمئنم.
یه گلدون جدید خریدم. گل سیکلامِن . رنگ ارغوانی. وای خیلی زیباست.خیلی خوشحالم که دو سه هفته دیگه میتونم بشینم و گل و گلدون هامو صفا بدم. خوشحالم از خواب زمستونیشون بیدار میشن. زمستونی سرد و سختی گذشت براشون و گلهای تو راه پله خیلی صدمه دیدن. گلهای بالکنمم همینطور و دو سه هفته دیگه میخوام گلای آسیب پذیرو که دارن خشک میشن از جا دربیارم و تو بالکن فقط برگ بیدی های مقاوم بکارم. فکر کن من از این جا میرم بعد آدم بعدی که میاد مستاجر میشه با خودش میگه وای چقدر خفن بوده این خانم قبلیه و چه بالکنی برام به جا گذاشته.انم از همینجا آرزو میکنم اونجا رو انباری نکنه :)
دو تا نژاد سبز تیره و بنفش و سبز برگ بیدی رو دارم دنبال دو تا نژاد دیگه شم که بکارم و کیف کنم .
یه چیز دیگه هم که بی صبرانه منتظرشم اومدن پامچالهای تو سبده. آخه اگه بخوام گلدونی بخرم خیلی گرون میشه...
دیگه این چند روزی که گذشت به جز اینکه تو خودم بودم و کمی کتاب خوندم و فرندز دیدم ، یه ذره هم خونه ی مامان اینا رفتم. ولی باز کیک درست نکردم. ولی بدم نشد چون هر دو تا آبجی هام جعبه های شیرینی خریده بودن برای روز مادر... ولی من پیش مامان بودم از شب قبلش و خوش گذشت بهمون. برای نهار هم من جوجه کباب درست کردم. میدونید خیلی خوشحالم که یه جوجه کباب زن حرفه ای شدم دیگه ؟ بعدم کوروش با احمد رفته بود جایی و منم با مامان و بابام زدیم بیرون. مامان میخواست پارچه مانتویی بخره. اینه که رفتیم تو پارچه فروشی و بابامم اونجا براش یه پارچه مانتویی هدیه گرفت و حسابی دلبری کرد... میدونید بعضی وقتا مامانمو وروجک صدا میزنه؟ تو این سن و سال :) دیروزم اومدیم خونه مامانم داشت تشکر میکرد بابام گرفت ماچش کرد ما هم عین دیوونه ها کلی دست زدیم و هورا کشیدیم و من سوت میزدم... عروسی گرفته بودیم اصلا...
بعد میدونید چی خیلی خوشحالم میکنه؟ ارتباط کوروش با مامانم عالی شده... میبوسدش و تو آغوش میگیردش... فکر میکنم از وقتی من نگاهم به مامان بهتر شد و بخشیدمش کوروش کم کم بهش نزدیک شد. نمیدونم شایدم مالیخولیایی شدم و ربطی نداره :/
بعد از پارچه فروشی هم رفتم برای کوروش خمیر دندون خریدم و بعدم طلافروشی!
میدونید بابام اینها یه طلافروش اینجا دارن آشنا.دیگه منم که میدونید طلاهامو وقتی سیاوش اونجا پول لازم شده بود فروختم.اما یه زنجیر پلاک از مامانم هدیه داشتم که خیلی ارزشمند بود برام. پلاک اونو نگه داشته بودم و دیروز براش یه زنجیر برداشتم.با یه گوشواره میخی گوی براق کوچک.که همشون شدن 6 تومن و قرار شد تا قبل عید پولشو بدم.سه تا قسط دو تومنی و خوب خوشحالم دیگه.یه هدیه نیم ست از سیاوش هم دارم که اونم زنجیرهاشو فروختم اما ساختنیه و باید بدم باز برام بسازنش که اونو دیگه باید بذارم سالهای آینده و یه طلا ساز درست حسابی بدمش.
اوم به به هنوز احساس انرژی میکنم... پس دیگه بلند شم برم برنج نهارمو پیمونه بزنم و سالاد شیرازی جانمو درست کنم و مایه ی لوبیا پلومو بپزم و کیف کنم.
آخر هفته ی خوبی داشته باشید همگی :)