اگه بگم امشب سومین شبیه که نشستم به نوشتن پست باورتون میشه؟
دو شب گذشته نشد...
یه شبش بخاطر بدخواب شدن کوروش و دیشب هم نشستم و برای خودم تو یه سینی نسکافه و خرما هم آوردم کنار دستم گذاشتم. حتی وارد بیان هم شدم اما یه دوستی شروع کرد پیام دادن و یه کم چت کردم و بعدم یهو گفتم بذار الان به سیاوش زنگ بزنم.چون عصرش تماس داشتیم و حالش خوب نبود.دیگه تا باز حال و روزشو دیدم دلم نیومد بذارمش و بیام وبلاگ. باهاش یه عالمه حرف زدم.خندیدم و خندوندمش حسابی و آخرش هم گریه کردم با حرفام... داشتم از ترسهام میگفتم براش و نتونستم گریه نکنم.عزیز من... بعد دیگه سیاوش بود که حال و احوال منو به آغوش محبتش کشید و آرومم کرد... دیگه ساعت از سه گذشته بود و توانشو نداشتم بنویسم و ذهنمم همه اش رفته بود پیش سیاوش.بخاطر همین خوابیدم...
دیگه الان اومدم.تو اتاق خواب خودمم. نشسته ام روی تخت و تکیه زدم به گرمای مطبوع شوفاژ. نور اتاقو کم کردم و یه پیش دستی هم سیب و کیوی و پرتقال برای خودم درست کردم و گوشمم به نوای همایون جان شجریانه .
کوروش جانم تو اتاقش خوابیده. البته هنوز اکثر شبا بیدار میشه و صدام میزنه یا میاد تو تختم ولی نود درصد میبرم میخوابونمش سر جاش و برمیگردم سر جای خودم.
حال و احوالم...
داخل یه رنج کش داری شدم و هنوز روی شادی رو ندیدم که هیچ یه گریه های بهاری گاه و بیگاهی ضمیمه ی احوالم شده.
با کوروش افتضاح رفتار میکنم و خیلی میترسم از نتیجه ی این راهی که دارم میرم.... نمیدونید چقدر گفتن و نوشتن اینکه از مادر بودنم راضی نیستم برام مثل مرگ میمونه :(
خوب آخه پسر نازنینم فقط لیاقتش خوش رفتاری و عشق و انرژیه :( در حال حاضر هیچی اندازه ی خوب شدن رابطه مادر پسریمون برام حسرت و آرزو نیست....
خوب چیزی که اینجا وقت نشد بنویسم اینه که کارت شناسایی سیاوش صادر شد و سیاوش الان برای ما درخواست داده که ویزامون بیاد و بریم پیشش. الان فقط هفته ای یه بار از تهران به مقصد انگلیس پرواز هست.البته من احتمالا مستقیم نمیرم و اول میرم ترکیه.ولی در هر حال دو سه ماهی طول میکشه ویزامون بیاد .دیگه تا حضرت دوست چی بخواد برامون و قلابو کدوم وری بکشه :)
بچه ها من دیروز روز کلاس سنتورم بود....
با دستای خودم برای استاد عزیزم یه گلدون اسپاتی فیلوم کاشتم تو یه گلدون سفید که یه غنچه هم داشت و یه جعبه نون خامه ای هم خریدم.
با پاهای لرزون رفتم بالا و استادم منتظر من بود و تا رسیدم بلند شد که من بشینم پشت سنتور.که بهش گفتم استاد من اومدم برای خداحافظی.
وای باز اشکام شروع کردن ریختن :(
بهش گفتم که کارامون درست شده و من این دو سه ماه رو دیگه میخوام تو خونه تمرین کنم و کارامو انجام بدم.بهش گفتم چقدر ممنونشم و چقدر بهش ارادت دارم.
بهش گفتم اون حمایت و تشویق هاش چقدر به من اعتماد به نفس داد.
بهش گفتم چقدر هر هفته حالم تو کلاساش خوب بود.
و استادم هم باز گفت من بهترین هنرجوش بودم و خیلی ناراحته که دیگه منو نمیبینه و از طرفی خوشحاله که من به مراد دلم میرسم.
و تیر آخر میدونید چی بود؟؟؟ گفت الان مدیر آموزشگاه تو راهه بیاد اینجا بهت پیشنهاد همکاری بده . من ؟؟ گیج و گنگ !
گفت من دیگه خسته است روحم و باید به یه سری مشکل خانوادگی رسیدگی کنم. مدیر ازم خواسته یه جایگزین بیارم و من گفتم مینا بیاد!
هر چند که من برام مقدور نبود قبول کردنش اما همین الان هم میخوام از ذوقش جیغ بکشم و تو کوچه بدوم :)
باورتون میشه؟؟؟
دیگه بعدش هم از در که خارج شدم رو به روی در ایستادم و زل زدم به تابلوی روی در و بغضمو قورت دادم و رفتم...
توی راه خونه مدیر آموزشگاه هم زنگ زد و برام آرزوی موفقیت کرد و گفت تازه میخواستم بگم بیای همکار خودمون شی...
و اینجوری شد که پرونده ی کلاس سنتورم موقتا بسته شد. الان واقعا دوست دارم هر روز درسای قبلیمو تمرین کنم اما خوب خودمو حسابی دور کردم متاسفانه.
ولی دلم میخواد تمرین کنم و دستم باز روون شه و یه کلاس مجازی گهگاهی برای رفع اشکال هم بردارم... تا وقتی برم انگلیس.
خوب ما اولش قراره بریم بیرمنگام زندگی کنیم و بعد از یه سال اینا بریم منچستر .البته منچستر قطعی نیست صرفا چون خواهرم اونجاست بهش فکر میکنیم. ولی نظر خودمون بیشتر لیورپوله.چون که بندریه. یعنی همه ی عشقم زندگی کردن تو یه شهر بندریه واقعا. ولی خوب اگه نشد هم عیب نداره. فاصله اش با منچستر چهل دقیقه ایناست.... و توی منچستر یه استاد سنتور میشناسم و شماره اش رو دارم :)
دیگه جونم براتون بگه که چند تا کورس آرایشگری هم ثبت نام کردم بچه ها... یه دوره ی تکمیلی ناخن و یه دوره میکاپ و یه کوتاهی مو و یه شنیون تا آخر اردیبهشت...
شاید یه دوره ای بخوام باهاشون کار کنم اونجا. بچه ها قبلا هم اینجا اشاره کرده بودم برای سیاوش عزیزم یه ناراحتی جسمی پیش اومده. خوب مربوط به دستشه و براش انرژی مثبت بفرستید لطفا.نه از جهت خرج زندگی بلکه برای روحیه اش سیاوش احتیاج به کار کردن داره و امیدوارم دستش زودتر خوب خوب بشه. مرسی که جزییات ازم سوال نمیکنید :)
امشب با اینکه شام پیتزا بود احساس میکنم خیلی گرسنمه.
یادتونه یه عکس لختی پتی طور براتون تو کلوز فرندای اینستا گذاشتم و گفتم چاقالو شدم؟ خوب نسیم اونجا بهم گفت برنج و نونمو میتونم کمتر بخورم و من هم عمل کردم. خوب من آدم رژیم فلان نیستم.اما هر روز به خودم میگم مینا قرار نیست کم بخوری قراره اندازه ی نیاز بدنت بخوری و سیر که میشی حتی یه قاشق اضافه هم نخوری. الان وعده ی نهارم شش الی هفت قاشق غذاخوری برنجه.گاهی کمتر.ولی بیشتر دیگه نمیخورم. و وعده های نونم یه تکه بربری اندازه ی کف دستم با انگشتای بسته است... خیلی وزنم پایین نیومده. شاید یه کیلو. در طول یک ماه و نیم یا دو ماه.ولی سایزم کم شده. کاملا میفهمم اینو. دور رانها و باسن و پهلوهام جمع شده .
دو تا چیز که احتیاج دارم یکی ورزشه.که هنوز به اون درجه از عرفان نرسیدم که تکون بخورم :/ و یکی میان وعده است... واقعا از این دو نظر زیر صفرم .
و دلیل سر دردهامم شاید آب نخوردن هام باشه... ولی نمیدونم چرا نمیتونم حواسمو به سلامتیم جمع کنم و به خودم برسم و به خودم کیف بدم.... :(
دیگه پستمم با یه سوال تموم کنم.
بچه ها کسی اینجا سابقه ی پلیپ بینی داره ؟ آیا با گذشت زمان پلیپ رشد میکنه؟ چون من قبلا به جز این ظاهری که برای بینیم درست کرده مشکل دیگه ای باهاش نداشتم اما الان با اینکه از بیرون همونه که بود از داخل ورودی هوای یه سمت بینیم تقریبا صفر شده و یه مجراش فقط بازه و یه ذره اذیت میکنه و پیوسته تنفس از بینیم گاهی منو دچار سر درد و بینی درد میکنه و باید از دهان تنفس کنم گاهی.ولی خوب نمیدونم اینا به پلیپ ربط داره یا نه.
** چجوری دوباره شاد و شنگول بشم آخه ؟