ای بی بصر من میروم؟ او میکشد قلاب را

اگه بگم امشب سومین شبیه که نشستم به نوشتن پست باورتون میشه؟

دو شب گذشته نشد...

یه شبش بخاطر بدخواب شدن کوروش و دیشب هم نشستم و برای خودم تو یه سینی نسکافه و خرما هم آوردم کنار دستم گذاشتم. حتی وارد بیان هم شدم اما یه دوستی شروع کرد پیام دادن و یه کم چت کردم و بعدم یهو گفتم بذار الان به سیاوش زنگ بزنم.چون عصرش تماس داشتیم و حالش خوب نبود.دیگه تا باز حال و روزشو دیدم دلم نیومد بذارمش و بیام وبلاگ. باهاش یه عالمه حرف زدم.خندیدم و خندوندمش حسابی و آخرش هم گریه کردم با حرفام... داشتم از ترسهام میگفتم براش و نتونستم گریه نکنم.عزیز من... بعد دیگه سیاوش بود که حال و احوال منو به آغوش محبتش کشید و آرومم کرد... دیگه ساعت از سه گذشته بود و توانشو نداشتم بنویسم و ذهنمم همه اش رفته بود پیش سیاوش.بخاطر همین خوابیدم...

دیگه الان اومدم.تو اتاق خواب خودمم. نشسته ام روی تخت و تکیه زدم به گرمای مطبوع شوفاژ. نور اتاقو کم کردم و یه پیش دستی هم سیب و کیوی و پرتقال برای خودم درست کردم و گوشمم به نوای همایون جان شجریانه .

کوروش جانم تو اتاقش خوابیده. البته هنوز اکثر شبا بیدار میشه و صدام میزنه یا میاد تو تختم ولی نود درصد میبرم میخوابونمش سر جاش و برمیگردم سر جای خودم.

حال و احوالم... 

داخل یه رنج کش داری شدم و هنوز روی شادی رو ندیدم که هیچ یه گریه های بهاری گاه و بیگاهی ضمیمه ی احوالم شده.

با کوروش افتضاح رفتار میکنم و خیلی میترسم از نتیجه ی این راهی که دارم میرم.... نمیدونید چقدر گفتن و نوشتن اینکه از مادر بودنم راضی نیستم برام مثل مرگ میمونه :( 

خوب آخه پسر نازنینم فقط لیاقتش خوش رفتاری و عشق و انرژیه :( در حال حاضر هیچی اندازه ی خوب شدن رابطه مادر پسریمون برام حسرت و آرزو نیست....

 

خوب چیزی که اینجا وقت نشد بنویسم اینه که کارت شناسایی سیاوش صادر شد و سیاوش الان برای ما درخواست داده که ویزامون بیاد و بریم پیشش. الان فقط هفته ای یه بار از تهران به مقصد انگلیس پرواز هست.البته من احتمالا مستقیم نمیرم و اول میرم ترکیه.ولی در هر حال دو سه ماهی طول میکشه ویزامون بیاد .دیگه تا حضرت دوست چی بخواد برامون و قلابو کدوم وری بکشه :)

 

بچه ها من دیروز روز کلاس سنتورم بود....

با دستای خودم برای استاد عزیزم یه گلدون اسپاتی فیلوم کاشتم تو یه گلدون سفید که یه غنچه هم داشت و یه جعبه نون خامه ای هم خریدم.

با پاهای لرزون رفتم بالا و استادم منتظر من بود و تا رسیدم بلند شد که من بشینم پشت سنتور.که بهش گفتم استاد من اومدم برای خداحافظی.

وای باز اشکام شروع کردن ریختن :(

بهش گفتم که کارامون درست شده و من این دو سه ماه رو دیگه میخوام تو خونه تمرین کنم و کارامو انجام بدم.بهش گفتم چقدر ممنونشم و چقدر بهش ارادت دارم.

بهش گفتم اون حمایت و تشویق هاش چقدر به من اعتماد به نفس داد.

بهش گفتم چقدر هر هفته حالم تو کلاساش خوب بود.

و استادم هم باز گفت من بهترین هنرجوش بودم و خیلی ناراحته که دیگه منو نمیبینه و از طرفی خوشحاله که من به مراد دلم میرسم.

و تیر آخر میدونید چی بود؟؟؟ گفت الان مدیر آموزشگاه تو راهه بیاد اینجا بهت پیشنهاد همکاری بده . من ؟؟ گیج و گنگ !

گفت من دیگه خسته است روحم و باید به یه سری مشکل خانوادگی رسیدگی کنم. مدیر ازم خواسته یه جایگزین بیارم و من گفتم مینا بیاد!

هر چند که من برام مقدور نبود قبول کردنش اما همین الان هم میخوام از ذوقش جیغ بکشم و تو کوچه بدوم :)

باورتون میشه؟؟؟ 

دیگه بعدش هم از در که خارج شدم رو به روی در ایستادم و زل زدم به تابلوی روی در و بغضمو قورت دادم و رفتم...

توی راه خونه مدیر آموزشگاه هم زنگ زد و برام آرزوی موفقیت کرد و گفت تازه میخواستم بگم بیای همکار خودمون شی... 

 

و اینجوری شد که پرونده ی کلاس سنتورم موقتا بسته شد. الان واقعا دوست دارم هر روز درسای قبلیمو تمرین کنم اما خوب خودمو حسابی دور کردم متاسفانه.

ولی دلم میخواد تمرین کنم و دستم باز روون شه و یه کلاس مجازی گهگاهی برای رفع اشکال هم بردارم... تا وقتی برم انگلیس.

خوب ما اولش قراره بریم بیرمنگام زندگی کنیم و بعد از یه سال اینا بریم منچستر .البته منچستر قطعی نیست صرفا چون خواهرم اونجاست بهش فکر میکنیم. ولی نظر خودمون بیشتر لیورپوله.چون که بندریه. یعنی همه ی عشقم زندگی کردن تو یه شهر بندریه واقعا. ولی خوب اگه نشد هم عیب نداره. فاصله اش با منچستر چهل دقیقه ایناست.... و توی منچستر یه استاد سنتور میشناسم و شماره اش رو دارم :)

 

دیگه جونم براتون بگه که چند تا کورس آرایشگری هم ثبت نام کردم بچه ها... یه دوره ی تکمیلی ناخن و یه دوره میکاپ و یه کوتاهی مو و یه شنیون تا آخر اردیبهشت...

شاید یه دوره ای بخوام باهاشون کار کنم اونجا. بچه ها قبلا هم اینجا اشاره کرده بودم برای سیاوش عزیزم یه ناراحتی جسمی پیش اومده. خوب مربوط به دستشه و براش انرژی مثبت بفرستید لطفا.نه از جهت خرج زندگی بلکه برای روحیه اش سیاوش احتیاج به کار کردن داره و امیدوارم دستش زودتر خوب خوب بشه. مرسی که جزییات ازم سوال نمیکنید :)

 

امشب با اینکه شام پیتزا بود احساس میکنم خیلی گرسنمه.

یادتونه یه عکس لختی پتی طور براتون تو کلوز فرندای اینستا گذاشتم و گفتم چاقالو شدم؟ خوب نسیم اونجا بهم گفت برنج و نونمو میتونم کمتر بخورم و من هم عمل کردم. خوب من آدم رژیم فلان نیستم.اما هر روز به خودم میگم مینا قرار نیست کم بخوری قراره اندازه ی نیاز بدنت بخوری و سیر که میشی حتی یه قاشق اضافه هم نخوری. الان وعده ی نهارم شش الی هفت قاشق غذاخوری برنجه.گاهی کمتر.ولی بیشتر دیگه نمیخورم. و وعده های نونم یه تکه بربری اندازه ی کف دستم با انگشتای بسته است... خیلی وزنم پایین نیومده. شاید یه کیلو. در طول یک ماه و نیم یا دو ماه.ولی سایزم کم شده. کاملا میفهمم اینو. دور رانها و باسن و پهلوهام جمع شده .

دو تا چیز که احتیاج دارم یکی ورزشه.که هنوز به اون درجه از عرفان نرسیدم که تکون بخورم :/ و یکی میان وعده است... واقعا از این دو نظر زیر صفرم .

و دلیل سر دردهامم شاید آب نخوردن هام باشه...  ولی نمیدونم چرا نمیتونم حواسمو به سلامتیم جمع کنم و به خودم برسم و به خودم کیف بدم.... :(

 

دیگه پستمم با یه سوال تموم کنم.

بچه ها کسی اینجا سابقه ی پلیپ بینی داره ؟ آیا با گذشت زمان پلیپ رشد میکنه؟ چون من قبلا به جز این ظاهری که برای بینیم درست کرده مشکل دیگه ای باهاش نداشتم اما الان با اینکه از بیرون همونه که بود از داخل ورودی هوای یه سمت بینیم تقریبا صفر شده و یه مجراش فقط بازه و یه ذره اذیت میکنه و پیوسته تنفس از بینیم گاهی منو دچار سر درد و بینی درد میکنه و باید از دهان تنفس کنم گاهی.ولی خوب نمیدونم اینا به پلیپ ربط داره یا نه.

 

** چجوری دوباره شاد و شنگول بشم آخه ؟

 

 

 

کلاس ارایشگری به شدت باهات موافقم .

کلا این دوره بشین بکوب زبان بخون و مهارت یاد بگیر

ایشاالله با دل خوش برید :)

مرسی دخترم :) 


زبان :دی  فقط تنها کاری که براش میکنم فیلم و سریال دیدنه 

ممنون گلم 

ای جان مینا شمارش معکوس رفتنتون شروع شده 

الهی هرچی خیر هست برات پیش بیاد

مینا اونجا میخوای آرایشگریو ادامه بدی؟ چه قشنگ^-^

وای آره :)


آمین عزیزم.ممنونم از دعای خیرت 

سهیلا آرایشگری رو دوست دارم اما نمیدونم ادامه دادنش برای همیشه دلم رو شاد میکنه یا نه . امتحانش میکنم. 

۲۹ بهمن ۱۱:۴۲ اون روی سگ من نوستالژیک ...

سلام عشقول

مینایی برات خیییییییلی خیلی خوشحالم و کلی رویایی خاک برسری برات دارم با سیاوش:)))))

برای سیاوش عزیز دعا میکنم که هر چه سریعتر سلامتیشو به دست بیاره و از روزهای انتظارش برای دیدن تو وکوروش لذت ببره و کار کنه:)

مینا؟؟؟؟؟؟؟ بزنم پس کلت؟ این چه رژیمیه گرفتی تو اخه، خیلی میزان برنجت کمه، این میزان برنج واسه کسیه که اولا 6 ماه رژیم گرفته و همه چیش سرجاش درست استفاده کرده و از 15 قاشق شروع کرده تا برسه به شش قاشق. بعدم کی گفته نون برنج باعث چاقی؟ اون چیزی که تورو چاق میکنه اولا پایین اومدن متابولیسم هست، وقتی ادم نزدیک سی میشه بدنش کمتر غذا میخواد و ما اینو متوجه نمیشیم یعنی سوخت و سازش پایین میاد، وما میتونیم همون حجم غذا قبلی رو بخوریم اما سوخت وسازمون ببریم بالا اونم با یکم ورزش کردن وپیاده روی کردن.

دومین کاری که باید بکنی اینه پروتیین غذاهات ببری بالا اون چیزی که در هم رژیم های دنیا جواب داده و نتیجه تحقیقات علمی هست میزان پروتئین در کاهش وزن موثر تر از کاهش چربی یا کربوهیدارت هست.

تومیتونی برنج و نون بخوری با یکمی تغییر اینکه، نونت رو سبوس دار کنی، برنجتم غنی کنی، یکم سبوس برنج بهش اضافه کنی یا حبوبات و شوید و ...

حتما حتما نصف بشقابت سبزیجات باشه،

سومین مساله خوردن همین نسکافه مثلا با خرماست، نسکافه تو خودش شکر داره دیگه؟ اگر نسکافه رو خودت با شیر وقهوه درست میکنی که چه بهتر و شکر نمیخواد.

حذف شکر خیلی میتونه توی روحیه ات هم اثر بذاره، چون تو حس رنج و افسردگی داری مصرف غذاهای شیرین میره بالا، خرما هم خودش قند داره و روزی دوسه تا بیشتر بهش نیاز نداری.

بجا شکر از شیره وعسل استفاده کن اونم در حد یک قاشق نه بیشتر.

پروتئیین هم از گوشت یاسینه مرغ وسفیده تخم مرغ بگیر خواهر

 

سلام عزیزم...

لعنتی خخخ 
ااهی آمین . مرسی مهربون

نه آقا نزن خوب .
مرسی از راهنمایی هات. وااای چقدر سخته . من مشکلی با میزان برنجم ندارم اما اگه یه میان وعده ی درست داشتم ضعف نمیکردم . 
من کلا میزان شکری که میخورم زیاد نیست نوستال. نسکافه شاید هفته ای یه بار بخورم.و کیک هم دو هفته یه بار شاید.من خرما رو بخاطر کمبود آهنم میخورم زهرا و اونم یادم میره هر روز بخورم. هر بارم میلم بیشتر از سه چهارتا دونه نمیکشه.کلا مدل غذا خوردنم خرابه میدونم اینو 
مرسی عزیز

۲۹ بهمن ۱۳:۲۶ **نسیم **

دو سه سال پیش بزرگترین رویا و آرزوت یاد گرفتن سنتور بود از اینکه همسرت اجازه کلاس رفتن بهت نمی داد غصه دار بودی یادته؟ الان برای خودت استاد شدی و می تونی درس بدی حتی 

من بهت پیشنهاد می کنم یه کارگاه برو برای ساختن سنتور سخت نیست می تونی یاد بگیری سنتور بسازی و بعد هنر سنتور سازیت رو با خودت ببر تو انگلیس اونجا کلاس بذار نواختن سنتور رو یاد بده و خودت سنتور بساز برای شاگردهای سنتورت و هنر ایرانی رو تو انگلستان رواج بده و پول پارو کن

خیلی دوست دارم همسر خودم هم همین کار رو بکنه تو یه کشور دیگه البته 

 

در مورد اون بشقاب میوهء آخر شب قشنگ 200 کالری توش چیدی با قند فراوون که شب هضم نمیشه و فقط باعث اضافه وزنه 

نسکافه از این آماده ها که پر از شکر و خامه است؟ آخر شب؟ فقط باعث افزایش وزنه 

نسکافه آماده نگیر چیزی که تو فکر میکنی سفیده و شیره شیر نیست خامه است و شکر، تو در واقع پول نسکافه رو برای شکر و خامه میدی نسکافه زیادی توش نیست

برنج رو اگر کم میکنی باید پروتئین و سبزیجات رو اضافه کنی فقط کم کردن کربوهیدرات کافی نیست برش های گوشت و مرغ و ماهیت باید بزرگتر و بیشتر از قبل باشه برای خودت و تخم مرغ هم.... تو که دسترسیت به ماهی خوبه روزی یه دونه برای خودت با روغن زیتون و آبلیمو مزه دار کن بذار تو فر و ناهار یا شام بزن بر بدن برای کوروش هم سرخ کن اگر فری نمی خوره که البته تو فر هم قشنگ سرخ و برشته میشه 

نرم افزار کرفس رو اگر نصب کنی دهنت رو سرویس می کنه از بس میگه آب بخور.. آب خوردی؟ آب رو وارد نکردی... اون نوتیفیکیشن آب رو روشن کن آلارم بهت می ده و مجبوری بری آب بخوری هی... هر چی هم میخوری وارد میکنی بهت میگه چقدر داری کالری مصرف می کنی در روز و چقدر پروتئین

برای کنترل وزن چیز خوبیه 

و پلیپ بینی حتما حتما رسیدگی کن زندگی ما رو نفس کشیدن می چرخه یوگی ها با راههای بینی درمان و شفا انجام میدن یکیش اگر بسته باشه حتما یه قسمتی از مغز تحت فشار قرار می گیره یه سرچ درمورد انواع تنفس و درمان و اینها بزن ببین چند صد مدل تنفس وجود داره که باید از هر دو راه بینی صورت بگیره حتما رسیدگی کن و اگر لازمه قبل از رفتن درمان رو انجام بده که اونجا هزینه اش سرسام آوره و نمیشه  

علت سر درد می تونه هم این باشه و هم کمبود آب 

آره نسیم :)

میدونی نسیم من خیلی معلم خوبی نیستم :) هیچوقت فکر نمیکنم بتونم چیز به این مهمی رو به کسی یاد بدم .خصوصا چند جلسه که زود رسیده بودم کلاس،سر جلسه استادم با هنرجوهای دیگه نشسته بودم.وقتی نمیفهمیدن من تو دلم حرص میخوردم. خیلی سر و کله زدن سخته بنظرم.

خخخ نسیم گرسنه ام بود دلم میخواست میوه بخورم دلمو پر کنه :) اندازه ی چیز از تغذبه سر در نمیارم من .
ماهی هر روز منو ماهی زده میکنه ^_^
کرفس رو دیروز نصب کردم مرسی . 

ای بابا چقدر بد :( 

۲۹ بهمن ۱۴:۱۱ لیلا الف

برات یه عالمه آرزوهای خوب میکنم 

ان شاله زود زود دست همسر خوب میشه بعضی از دردها بیشتر روحی .ان شاله ویزای شما هم که درست بشه حال دلشون بهتر و بهتر میشه و جسمشون هم خوب میشه

ممنون دوستم 


دقیقا .خواهرم همش میگه سیاوش شما رو ببینه خوب میشه
عزیزم .آمین

۲۹ بهمن ۱۵:۱۵ زهره ی روان

چقدر این پستت توش زندگی جاری بود،ادم حس نمیکرد شنگول نیستی

چه خوب :)

سلام بانو

چه عالی که همه چی درست شده و به زودی کنار همسرتون خواهید بود و زندگی رنگ و بوی تازه میگیره

و اما چه کنیم حالمون خوب باشه؟ شما الان بهترین دلیل رو برای حال عالی تون دارین واون رفتن پیش آقای عشقتونه دیگه عایا دنبال دلیل بزرگتری هستین؟

و اما روابط مادر و فرزندی پر از چالشه شما که سابقه مادریتون طولانی تر از منه دوباره زودی رو به راه میشه اوضا 

براتون یه دنیا شادی ارزو میکنم

سلام عزیزم.

بله خیلی هم عالی 

درست میگی رها اما خوب میدونی ؟ همین فردا بلیط ندارم که .

مرسی دوستم

هرچقدر دیدن‌همسر برات پر از اشتیاق و‌هیجان و خواهش هست و براش خوشحالی، اما این به معنی خداحافظی با تمام دلبستگی‌ها و اشیانه امن و روتین زندگی الانتون هست. با تمام شوق و شوری که مهاجرتت به انگلیس داره، اون ناشناختگی و خداحافظی با داشته‌های این ور همه وجودت رو به چالش و حتی غم میکشونه.

سال ۲۰۲۱ برات پر از کشف و روزهای جدید هست، پر از لذتهای تازه و بکر. قرار هست بری و در رویاهات زندگی کنی! چیزی که حداقل ۳ ۴ هست رویاش رو داری.

براتون ارزوی روزهای رو‌به رشد و سرشار دارم.

 

من هم شاید سال بعد انگلیس باشم :)) 

 

درسته الا اینو میدونم . و با آغوش باز میپذیرمش. من از تغییرات مثبت استقبال میکنم و حاضرم از روتینم بیرون بیام اکه بدونم چیز مثبتی در جریان خواهد بود.

اینم میدونم ممکنه غم زده بشم . ولی هیچ درمونی براش سراغ ندارم . به هر حال باید تجربه اش کنم ... 

امیدوارم همین بشه. الهی آمین 

وای چه هیحان انگیز. الهی که بیای و با هم وعده ی دیدار بذاریم :)

من فکر میکنم بری کلاسهای آرایشگری خودت اتوماتیک وار شاد و شنگول خواهی گشت!!

اتفاقا دیروز اولین جلسه ام بود و خیلی خوش گذشت ...  :) 

سلام.

۱. کلاس آرایشگری عالیه و اونجا به کارت میاد

۲. سنتور را به عنوان مربی برو. شرایطتت را توضیح بده و بگو شاید فقط ۲-۳ ماه باشم. قبول میکنید؟ خدا را چه دیدی شاید همین شد حرفه و شغلت توی انگلستان

۳. پلیپ بینی گاهی رشد میکنه گاهی نه. مال من ۱۰ ساله ثابت هست. حساسیت هم داری؟ اگر داری، با کنترل حساسیت میتونی مجرای بینیت را باز کنی.

پلیپ را عمل میکنن. ولی دوباره گویا برمیگرده. دکتر من بهم توصیه کرد حساسیتم را کنترل کنم و عمل پلیپ نکنم. بازم هر کسی شرایطش و بیماریش متفاوته

سلام عزیز.


آره چون به کارم میاد میرم یاد بگیرم. 
الان برام مقدور نیست واقعا ریحانه . رفت و آمدام و بدون کوروش بودن هام و چالش هام به خودی خود زیادن .نمیتونم الان برم آموزش سنتورم بدم ! 
نه حساسیت ندارم .
ای بابا چقدر بد . البته اینو میدونم برای همه برنمیگرده

مینای عزیزم سلام من راجع به پلیپ تجربه ای ندارم اما دوستم سابقه پلیپ داشته و نوشته ت رو نشونش دادم گفت منم همین علایم رو دارم و ممکنه رشد کنه و فرم صورتت رو بهم بزنه به چشمات فشار بیاره و ضعیف بشه 

دوستم عمل کرده و گفت بعد از عمل پلیپ رو برده آزمایشگاه و جوابش مشخص میکنه آیا این پلیپ رشد میکنه یانه

ممکنه اون بار آخری باشه که عمل میکنی ممکنه چندبار عمل کنی

چون پلیپ ها باهم فرق دارن

وای چقدر ترسیدم.

اتفاقا وقتی سرم درد میکنه چشمام هم درد میکنن. 
ای بابا :)) 

مرسی از اطلاعاتی که دادی عزیز

بلاگر عزیزم، اینا که من میگم همه توصیه در حد دانش و شناخت من از شماست و قطعا پر از اشتباهه ولی شاید یه نکته ای توش داشت برات که سر نخی شد...

اولا که جلسه با مائده حتما و قطعا کمکت می‌کنه. من خودم هربار این مسیر رو رفتم بعدش سبک تر شدم...

دوم اینکه درباره کوروش... راستش من مطمئنم همه مامان های دنیا از این روزا دارن و اصلا نشونه بدی شما نیست. به نظرم تو یکی از بهترین مامان ها تو دنیایی، چون میدونی لیاقت کوروش عشقه. ببین من کسی رو میشناسم تو اوضاع زندگی خوب و بدون درگیری، با تحصیلات دکترا که بچه شو میزنه. اصنم نمی‌فهمه کارش بده حتی. 

بعد اینکه به هر حال پذیرفتن اینکه من می‌خوام یه هفته غصه بخورم و ناراحت باشم خیلی کمک می‌کنه به من. اگه بتونی یه ساعتایی کوروش رو بفرستی جایی و تنها باشی احتمالا بهتر سی. چند ساله که تو همیشه و تنها، کوروش رو مراقبت کردی و حالا وقتشه یه کم از نظر ذهنی راحت شی.

من خودم با انجام چندتا کار میتونم خودمو یه کم بکشم بالا به سرعت:

تنها باشم و روی یه ورق بزرگ بنویسم من چمه؟ و ساعتها هر چی تو ذهنمن بنویسم.

تو لگن حموم نمک و گلاب و بریزم و عود روشن کنم و فایل ده دقیقه‌ای مراقبه بذارم.

بستنی بخورم! من خیلی چاقما، ولی این بستنی که به خودم میگم بخور نوش جونت خفته یه حالی بم میده!

خوردن چند روز شیر بادوم تازه تو صبحونه و شربت عسل و آبلیمو تو روز، حال آدمو عوض می‌کنه...

 

متین عزیزم کامنتت یکی از بهترین ها بود برای من و همه اش مفید و به جا بود .


فقط کوروش رو میفرستم خونه ی مادرم اما خوب حتما اون زمان خودم کلاس دارم و از سر ناچاریه. وقتی برمیگردم بلافاصله تحویلش میگیرم. الان با خودم میگم وقت آزاد بیشتری تو انگلیس تو راهه و فشارهای زیادی از روی دوشم برداشته خواهد شد. کوروش اونجا مدرسه میره یا با پدرش وقت میگذرونه خیلی اوضاعم بهتر میشه .

چقدر خوبه که مینویسی. منم این کار بهم کمک میکنه اما انجام نمیدمش. میدونی این روزها احساس میکنم روی یکی از سکوهای نهایی پرش به سمت گونه ای دیگر زیستنم. یه جور دیگه زندگی کردن شجاعت میخواد. رفتن به اون راهی که نوشتن برای من آشکار میکنه شجاعت میخواد و من دارم اینو عقب میندازم. اما مطمئنم اگه درست بشه این بخشاز درونم یه جهش خیلی عظیم توی رشد فردی من خواهد بود . الان همونقدر که بی تابشم همونقد  ازش دور نگه میدارم خودمو. توضیحش سخته امیدوارم کمیشو روشن کرده باشم برات

نمک و فلان... خیلی خوبه من امتحانش نکردم اصلا. 
عالی هستی که با بستنی خوب میشی :) 
اصلا میدونم یکی از چیزهایی که میتونه حالمو بهتر کنه همین نکات تغذیه ایه. مرسی عزیزم 

سلام یه مقدا ازحال بدت ماله اینه که استرس داری وبایدازدلبستگیهات توی ایران جدابشی. اصلایه مسافرت دوروزبخوایم توشهرکناریمون بریم من که اضطراب دارم چه برسه توکه کیلومترهادورمیشی. سیاوشم انشالله سالم وسرحال میشه تاشمابرسیدپیشش. راستی مینامن ازت رمزوادرس قبلیت روخواستم که شمالطف کردی فرستادی ولی رمزه اصلابازنمیکنه یعنی حتی رمزاشتباه هست روهم نمینویسه. واون ادرسم یه چیزای دیگه میاد. اگرامکان داره خودتون هردوروامتحان میکنیدبهم بگین مشکلش کجاست. 

یه مقدار کمش آره ممکنه این باشه شیما ...  ولی برای من خیلی این نیست. برای من حتی دور شدن کوروش از دلبستگی ها و عزیزانش خیلی مساله است ولی برای خودم چندان نیست.


ای وای چرا آخه . 
ببین آدرس اینه دقیقا . کلیک کن اینجا  .
رمز هم 911542

مینا از مینای مامان هانا خبر داری؟ 

آره عزیزم .کم و بیش. 

وبلاگشو حذف کرده. گاهی اینستا میاد فقط

دلم شرحه شرحه شد گفتی خداحافظی کردی با استادت. تو رو نمیدونم ولی خود من با اینکه کلاس سازم مجازیه ولی به استادم وابسته شدم. رهاش نکنی ها.

اصلا میتونی علاوه بر ارایشگری توی انگلیس کلاس سنتور بذاری. فکرشو بکن.

وای دلمو خون نکن دیگه ... 

من وابسته اش نبودم اما دوستش داشتم. مرد نارنینی بود.

رها نمیکنم.
اوم خیلی آموزش دوست ندارم. شاید یه روز دوست داشته باشم :)

منم احساس کردم بیشتر سرحالی و سر کیفی تا بیحال

مامینا یه سوال. سنتورو کی شروع کردی و چقدر طول کشید راه بیفتی؟ 

نمیدونم انتخابم درسته یا نه. ولی من تازه دارم شروع میکنم ولی میترسم خیلی سخت باشه و آب در هاون کوبیدن. تازه سنتورم کلی گرونه من باید پولامو برای بلیت و ... سیو کنم🥺

خوب این عالیه چون من با انرژی خوب نوشتمش و فقط میخواستم به اصل حالم یه اشاره ای کرده باشم. 

فکر کنم حدود دو ساله. یکی دو ماه شاید این ور و اونور

ببین سخته اما می ارزه. البته اونقدر سخت نیست که فهمیده نشه .فقط ممارست و تمرین هر روزه یا تقریبا هر روزه میخواد . 

مینا جونم....ممنونم ازت

هم از پستات کلی چیز یاد میگیرم وتلنگره

هم از کامنترها کلی نکته یاد میگیرم.

خلاصه که ممنون از خودت و بقیه.

 

نی نی گریه میکنه ...نمیتونم کامنت طولانی بنویسم ولی وظیفه ام بود اینو بگم بهت.

وااای عزیزم من از تو ممنونم که بازخورد میدی اونم به این دلبرونگی 😍

سلام. وای مینابالاخره ارشیوسال 94 روخوندم. اصلاانگاروب یکی دیگه رومیخوندم چقدرتووشوهرت تغییرکردین. مخصوصاتو. کاش وقتی رفتی انگلیس حتماحتمادرست روادامه بدیتادکترا. میدونم میتونی حیف نیست بااین هوشی که داری ازش استفاده نکنی. عاشق بافتنیات شدم. من تاالن دوتارج بافتنی رونتونستم تمام کنم. اصلابعضی کارابایدتوی خونت باشه. چقدربزرگترشدی. انشالله همینطوری پیشرفت کنی. یه چیزی میخوام بگم شایدبگی چقدربی ملاحظه هستم تواین وقتایی که میگی حوصله ندارم ازت میخوام. ولی اینقدرشیرین مینویسی که حیفم میادحتی یه پست روهم نخونم. متوجه شدم شماقبل سال94هم وبلاگ داشتی ادرس اونجاروهم میخواستم واینکه تاحدودای دی 94که ادرسش روبهم دادی بااین رمزبازشدوبعدتوی همین وبلاگ مامان مینادیدم ازدی 94 دوباره نوشتی که تافروردین 95رمزیه ولی وقتی رمزرومیزنم اصلابازنمیشه نوشته ای هم نمیادکه بگه رمزاشتباه. الان من تااخرخرداد95 که خوندم لابلاشون چندتاپست رمزدارنوشته بودین که اوناروهم بازنکرد. چقدرطولانی نوشتی انشالله که حوصلت سرنره

سلاااام...

خسته نباشی قهرمان :) 
آره و شکر که تغییر کردم. خیلی حس خوبی دارم که اون مدل بودن رو پشت سر گذاشتم شیما...
ممنونم از همه ی مهربونیات جانم.
عزیزم قبل نود و چهار دیگه وبلاگی در کار نیست. همه ی همه اش رو خرابی بلاگفا از بین برد خدا رو شکر :) 
پست های اینجا هم رمزشون ۱۱۵۸۹

:)

حالت چطوره قشنگ جان؟

خوبم رهای زیبا . فقط هفته ی شلوغی داشتم. آخر هفته مینویسم

۳۰ اسفند ۰۶:۱۰ گیسو کمند

اوووف امان از گریه های بهاری...

منم عاشق شهرهای بندریم و شهر بندری مورد علاقه ام مارسی فرانسه ست عاااشقشم😍

من وقتی نوجوون بودم خیلی دوست داشتم شنیون مو یاد بگیرم.

در مورد حس سیری هم تجربه ی شخصیمو بهت بگم ، هر لقمه رو سی و دو بار بجو خیلی مؤثره👌🏻

منم هنوز به صبحانه ی اول وقت عادت نکردم میان وعده جای خود دارد😄

کلا من فرانسه رو دوست ندارم.

ببین اگه تو نوجوونی اد گرفته بودی الان داشتی پول پارو میکردی خخخ

واقعا سی و دو بار یا مسکره بازی درمیاری ؟ نمیشه که آخه آخرش آب دهن خالی باید بجوم

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
سلام!
به وب من خوش آمدی.
مشخصات منو میتونی از قسمت *بلاگر شناسی* بخونی.
اگر که خاموش همراه منی خواهشا موقع پستهای رمز دار روشن نشو!
اگر وب داری و کامنت میذاری خواهشا آدرس بذار شاید لازم شد :)

دوست خوبم!
اینجا یه رسانه ی مجازیه اما یادت نره ما آدم های واقعی هستیم..
از شکستن دل همدیگه با حرفای نامناسب پرهیز کنیم.
هدف از ایجاد این وب صرفا ثبت دلنوشته های من و گهگاهی نوازش طبع لطیف شما با شعره.
تمام نیکی ها و بهترین های دنیا از آنِ شما و سرِ راهِ شما باشه.
ان شاء الله.
آرشیو مطالب
شهریور ۱۴۰۱ ( ۱ )
مرداد ۱۴۰۱ ( ۲ )
تیر ۱۴۰۱ ( ۱ )
خرداد ۱۴۰۱ ( ۲ )
ارديبهشت ۱۴۰۱ ( ۲ )
فروردين ۱۴۰۱ ( ۳ )
بهمن ۱۴۰۰ ( ۳ )
دی ۱۴۰۰ ( ۲ )
آذر ۱۴۰۰ ( ۲ )
آبان ۱۴۰۰ ( ۲ )
مهر ۱۴۰۰ ( ۲ )
شهریور ۱۴۰۰ ( ۳ )
مرداد ۱۴۰۰ ( ۲ )
تیر ۱۴۰۰ ( ۳ )
خرداد ۱۴۰۰ ( ۴ )
ارديبهشت ۱۴۰۰ ( ۴ )
فروردين ۱۴۰۰ ( ۲ )
اسفند ۱۳۹۹ ( ۵ )
بهمن ۱۳۹۹ ( ۶ )
دی ۱۳۹۹ ( ۱۱ )
آذر ۱۳۹۹ ( ۸ )
آبان ۱۳۹۹ ( ۴ )
مهر ۱۳۹۹ ( ۶ )
شهریور ۱۳۹۹ ( ۶ )
مرداد ۱۳۹۹ ( ۲ )
تیر ۱۳۹۹ ( ۵ )
خرداد ۱۳۹۹ ( ۳ )
ارديبهشت ۱۳۹۹ ( ۵ )
فروردين ۱۳۹۹ ( ۴ )
اسفند ۱۳۹۸ ( ۴ )
بهمن ۱۳۹۸ ( ۴ )
دی ۱۳۹۸ ( ۴ )
آذر ۱۳۹۸ ( ۴ )
آبان ۱۳۹۸ ( ۴ )
مهر ۱۳۹۸ ( ۴ )
شهریور ۱۳۹۸ ( ۶ )
مرداد ۱۳۹۸ ( ۴ )
تیر ۱۳۹۸ ( ۴ )
خرداد ۱۳۹۸ ( ۴ )
ارديبهشت ۱۳۹۸ ( ۲ )
فروردين ۱۳۹۸ ( ۳ )
اسفند ۱۳۹۷ ( ۳ )
بهمن ۱۳۹۷ ( ۸ )
دی ۱۳۹۷ ( ۵ )
آذر ۱۳۹۷ ( ۶ )
آبان ۱۳۹۷ ( ۴ )
مهر ۱۳۹۷ ( ۴ )
شهریور ۱۳۹۷ ( ۴ )
مرداد ۱۳۹۷ ( ۸ )
تیر ۱۳۹۷ ( ۵ )
خرداد ۱۳۹۷ ( ۸ )
ارديبهشت ۱۳۹۷ ( ۹ )
فروردين ۱۳۹۷ ( ۶ )
اسفند ۱۳۹۶ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۶ ( ۴ )
دی ۱۳۹۶ ( ۹ )
آذر ۱۳۹۶ ( ۲ )
شهریور ۱۳۹۶ ( ۲ )
مرداد ۱۳۹۶ ( ۲ )
تیر ۱۳۹۶ ( ۱ )
خرداد ۱۳۹۶ ( ۱ )
ارديبهشت ۱۳۹۶ ( ۲ )
فروردين ۱۳۹۶ ( ۸ )
اسفند ۱۳۹۵ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۵ ( ۸ )
دی ۱۳۹۵ ( ۶ )
آذر ۱۳۹۵ ( ۶ )
آبان ۱۳۹۵ ( ۹ )
مهر ۱۳۹۵ ( ۶ )
شهریور ۱۳۹۵ ( ۱۳ )
مرداد ۱۳۹۵ ( ۶ )
تیر ۱۳۹۵ ( ۱۶ )
خرداد ۱۳۹۵ ( ۱۸ )
ارديبهشت ۱۳۹۵ ( ۱۶ )
فروردين ۱۳۹۵ ( ۱۲ )
اسفند ۱۳۹۴ ( ۱۵ )
موضوعات
روزنوشت (۲۱۶)
شعر نوشت (۵)
پخت و پز نوشت (۴)
عکس (۱۰)
مناسبت نوشت (۵)
زبان در خانه (۱)
پیوندهای روزانه
اجاره مبله در تهران
گرسنه ها بخوانند :)
مامان-بابا ها بخوانند 2 :)
مامان-بابا ها بخوانند 1 :)
همه ی خانم ها بخوانند :)
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان