خوب سلام به همه تون.
از وسط خونه ی خیلی سردم گزارش میکنم.چقدر شوفاژ وسیله ی نامناسبیه. حیف بخاری و شومینه نیست واقعا؟ یه ذره کمش کردم عصر یهو خونه شد سیبری و حالا هر چی زیاد میکنم گرم نمیشه.
خیلی عجیبه من فردای روزی که پست قبل رو نوشتم یک عالمه حرف دیگه داشتم و دلم میخواست بیام باز بنویسم که به چند تا دلیل نیومدم. اول فکر کردم ممکنه شورش دراد.بعدم خیلی کار داشتم. حالا عجیب چیه؟ اینکه الان یه کلمه هم از اون همه حرفم رو یادم نیست که هیچ. خیلی هم خاطره ی دقیقی از شنبه ام یادم نیست...
خوب من دلم میخواست بیشتر کارهای شب یلدام رو انجام بدم ولی خوب بیشتر دور خودم چرخیدم.یه سفارش ژله تزریقی داشتم.خوب من یه مشتر ثابت ژله دارم. مرغ فروش سر کوچه مونه! دیگه خیلی وقت برای ژله ها گذاشتم. یکی هم برای خونه ی مامانم درست کردم. حتما حتما حتما باید یه ست ابزار جدید بخرم... و سرنگ های جدید و زیاد... این ها پدر منو درآوردن رسما. ولی خوب اول دلم میخواد ببینم خودم میتونم درست کنم یا نه؟ اگه بتونم خیلی خوب میشه. حالا یه سنباده و یه قوطی رانی و یه چسب احتیاج دارم فعلا با سر سرنگ های مخصوص... خیلی دیر به دیر بیرون میرم من. برای همین خریدام همه شون میمونن. همش منتظرم ببینم کی میره بازار براش لیست خرید بفرستم!
دیگه حمامم رو هم همون شب کردم. میدونید من هر بار حمام میرم یه مراسم شکرگزاری مفصل اونجا انجام میدم.بعد یه مدت طولانیه یکی از چیز هایی که براشون شکرگزاری میکنم بزرگ شدن کوروشه.همین که نمیاد پشت در حموم صدام کنه. هم اینکه نگرانش نیستم که چه کار میکنه تنها چون میشینه پای کارتون.
وقتی بچه بود نمیتونستم یه دوش بگیرم که...
البته من کلا همیشه خدا رو شکر میکنم کوروش اندازه ی کافی بزرگه. همین که حرفمو میفهمه . همین که باهام حرف میزنه . هم اینکه میشه سرگرمش کرد. هم اینکه تنها هم میتونه خودشو سرگرم کنه و انقدر بازی های توهمی مالیخولیایی سوپر قهرمانانه میکنه که اون سرش ناپیدا :)
حالا مادرایی که بچه کوچک دارن غصه شون نشه یه وقت ؟ میگذره . با هر سختی که باشه... دیگه من که انواع اسپاسم های عضله برای بغل گرفتن و شیر دادن رو . پا دردهای شدید برای رو پا خوابوندن رو. ریزش شدید مو رو . وقت نداشتن برای یه غذا خوردن درست رو . بی خوابی ها و خیلیییییی چیزاهای ذیگه رو پشت سر گذاشتم میتونم بگم میگذره. (ویرگول کیبورد رو پیدا نمیکنم مجبورم نقطه بذارم.)(تازه جای حرف پ و تمام اعراب ها هم عوض شده و مکافات دارم خلاصه)
بعد دیگه شنبه رو تعریف میکردم... نشستم انار دون کنم که دیدم مگه من میتونم برای شونصد نفر انار دون کنم؟ پشیمون شدم خلاصه.
شب شنبه کوروش خیلی بد خواب شده بود و همش بیدار میشد. انگار تازه داره میفهمه ما داریم جدا میشیم و هوشیار تر از قبل میخوابه. تقریبا هر شب بیدار میشه!
آخرین روز پاییز من بیخودی تا بعد ظهر بی وقفه پای گوشی بودم! باید ژله رو ساعت چهار تحویل میدادم خواهرمم گفته بود سه میرن خونه ی مامانم.
دیگه افتادم رو دور تند و حالا نشور و مرتب نکن و وسیله برندار کی بردار.کوروش هم یکسره میگفت مینا؟؟؟ دوست داری چاکلت درست کنیم؟؟
یه کارتون براش دانلود کردم اسمش هست Tutitu .اینجوریه که یه سفینه طوری میاد یه سری وسیله میندازه رو زمین که آدم باید حدس بزنه چی از اون وسیله ها درست میشه؟ بعد سوار همشون میکنه و اسم وسیله رو میگه.چندین بار میگه .حالا من ندیدم قسمتی که شکلات درست میکنه.ولی خوب میدونم کوروش از اونجا یاد گرفته این چاکلته! یا فهمیده بستنی به انگلیسی چی میشه. یا یه سری لغت دیگه.
ساعت سه و نیم بود خودمو رسوندم به خواهر.
چه خوب شد با خودم شماره دوزی راه ننداخته بودم ببرم.چون همش همینجوریه.من همیشه تو جمعامون دارم شماره دوزی میکنم. طبق یه قانون نا نوشته هم شدیدا سریع تر از وقتی که تو خونه میدوزم انجامش میدم!
دیگه قرار بود همه مون لباس قرمز تن کنیم.منم یه تیپ جینگول زدم و گوشواره و گردنبند انارمو انداختم و کش برداشتم موهامو دو تا بافت بزنم و رفتیم.(آخرم بافت نزدم و فقط ریختمشون دورم)
آخ انقدر کوروش شنگول بود که اصلا یادش نبود کارتون ببینه. انقدر که با بچه های آبجیم بازی کرد و از سر و کولشون بالا رفت.
شام یلدا همیشه و هرسال معضله برای ما. همیشه میگیم یه چیز سبک باشه آخرش هم یه چیز درست میکنیم در حد ترکیدن!
اون شبم ماکارونی داشتیم.فقط خوبیش به این بود اول شب خوردیم. بعدم که نشستیم پای سفره ی یلدا.
بعد هر سال دیوان حافظ رو من میبردم. امسال یادم رفت :/ دیگه با آبجیام که انزلی و ساوه و انگلیس بودن تماس گروهی زدیم. بعدم من به سیاوش جانم زنگ زدم.بعدم ژله رو یادمون رفت بخوریم!
دیگه دیر وقت بود که قدم زنان برگشتیم خونه هامون... منم داشتم از خستگی تلف میشدم! ولی راضی بودم. هم ژله مشتری خیلی قشنگ شده بود. هم خونه مامان اینا خوش گذشته بود . هم سیاوش تنها نبود. دیگه تو رخت خوابم که رفتم زنگ زدم باز با سیاوش کلی حرف زدیم. آبجیم اینا رفته بودن بخوابن .اتاق خوابا بصورت دوبلکس بالاست و هال و آشپزخونه هم پایینه. جای سیاوشم تو هال بود.دیگه داشت ظرفای نشسته ی آبجیمم میشست. گفتم نشور تو زحمتت میشه خودش فردا میشوره گفت نه من خیلی بهش زحمت دادم و امروز هم یکسره از صبح کار کرده خسته شده... قلبم براش تپید دوباره...
بعد هم برق ها قطع شدن و خونه یخ شد.برای همین کوروش که برای آب بیدار شد من آوردمش تو تخت که تو اتاقش یخ نزنه...
امروز دیر بیدار شدیم اما قشنگ بیدار شدیم.اولا که بوسه ی شیرین کوروش بیدارم کرد و صدای قشنگش که میگفت ببین چقدر روز شده... بعد هم که چشممو باز کردم آسمون آبی خوشگلی بود که چند تا ابر سفید تمیز توش خودنمایی میکردن.
ولی خوب دیگه تا وقت نهار روز جهانی گند زدن به خونه شده بود!
شکلات آب شده ریخت. شکلات داغم سر رفت گازو داغون کرد و باز اومدم بخورم رو فرش هال ریخت.درب سوپ خوری سرویس چینیم شکست... اصلا یه وضعی...
دیگه گفتم چاره ای ندارم. این اتفاقا افتادن. واقعا نفس کشیدم و زودی کنار اومدم. میدونید چون میخواستم کارای دیگه ای کنم این ها برنامه مو عوض کردن و من از این عصبانی شده بودم اول.به هر صورت دیدم من که گوشی کنار بذار نیستم در یک حرکت نمادین کلا خاموشش کردم و گفتم یا میمیرم یا خراب کاری ها رو درستشون میکنم.
تا ساعت پنج عصر کلی کار کردم. نهار که خوردیم و ظرف شستم و روی گازو برق انداختم و سینک رو جرمگیر زدم و قابلمه هامو مرتب کردم و دستشویی رو شستم و یخچالو تمیز کردم... بعدم رفتیم زباله ها رو انداختیم و اسکاچ جدید خریدیم و اومدیم خونه که احمد و آبجیم اومدن بالا. احمد میخواست برای پنجره ی اتاق کوروش که همیشه ی خدا میره بالاش میشینه محافظ به سبک خودش درست کنه. یعنی باورتون میشه کوروش دریلو برداشت و وسیله نموند که سوراخش نکرده باشه؟؟
منم تو اتاق خودم صورتمو اصلاح میکردم... بعد از رفتن اون ها هم دو ساعت سنتور زدم و یه کلیپ گذاشتم اینستا...
بعدم شام و دیگه همش خستگی...
واقعا خسته ام... خسته ی خوشحالی ام اما... تمیزکردن گاز و یخچال دو تا از کارهای سختن برای من و خوشحالم که الان از تمیزی جفتشون لذت میبرم.
خونه هم جز اتاق کوروش همه جا تمیزه.
الان باید برم یه شلوار بلند بپوشم که ساقهای پامو از یخ زدن نجات بدم و بخزم زیر لحاف قرمز گرمم و دعا کنم کوروش زودتر از صبح بیدار نشه و جیش هم نکنه!
زمستون خوب و پربار و خوش خبری داشته باشیم همه مون :)
*** به نیت من و سیاوش فال گرفته حافظ جان فرموده : گل در بر و می در کف و معشوق به کام است/سلطان جهانم به چنین روز غلام است
*** قوی تر از اونی که فکرشو میکنی...