Merry Christmas

شبی که با اونهمه گریه چشمتو ببندی معلومه صبح در حالی بیدار میشی انگار یه وزنه ی دویست و بیست کیلویی بهت آویزونه و رخت خواب انگار میخواد ببلعدت ! این حال صبحِ چهارشنبه ام بود.

بعد از چندین شب خشکی و فلان هم دقیقا همون شب البته شش و نیم صبح بود که کوروش بیدار شد. صدام زد و گفت لباسام خیسن :/ 

دقیقا شبی که رو تشک تختم خوابیده بود. آخه چرا ؟؟؟؟؟ 

دیگه لباسهاشو که عوض کردم اومد تو رخت خواب خودم.حواسش بود دستمو نگیره.عروسکشو بغل کرد و خوابید. همون لحظه میخواستم یه لقمه ی چپش کنم. دیگه یه دلم گفت پاشو برو روزتو شروع کن اما اون وزنه ی دویست و بیست کیلویی گفت بخواب. 

خوابیدم. حتی تلاشهای کوروش برای بیدار شدنم احتمالا ساعت نه و نیم اینها بی نتیجه بود. خوابیدم.

وسط کسالت و رخوت و بی حسی خوابیدم. 

کوروش هم نشسته بود روی تخت و از پشت پنجره با آدمهای کوچه چاق سلامتی میکرد. جدیدا خیلی میره اونجا.و منتظر میشه یکی بخواد رد شه. باهاشون حرف میزنه. سلام آقایه... کجا میری ؟ من پسر مینایَم... چی کار میکنی اینجا...  از این حرفا... 

 

برای نهار یه چیز از این غذا آماده های سوپرمارکتی دادم به خورد خودمون. و تا چهار عصر هم یکسره سرپا و مشغول بودم. ظرف شستم و همه جا رو جارو زدم و مرتب کردم و گلها رو آب دادم و خیلی زیاد هم پای گوشی نشستم....  

بعد استرس سفارشای در مرز عقب افتادگی شماره دوزی هم شده بودن نور علی نور... دیگه ساعت چهار تصمیم گرفتم بشینم و با هر سختی هست انجامش بدم. والا طرحش خیلی سخت نیست اما یه الگو برام فرستادن که اصلا واضح نبود برای همین خیلی عذاب آور شده دوختنش. به پولش فکر کردم.گفتم میشینم انجامش میدم.گاوو پوست گرفته بودم و به دُمش رسیده بودم. وقت دست دست کردن نبود.یه کمی که دوختم مامان زنگ زد. احوالپرسی کرد و گفت بابام داداشمو برده دکتر و خودش تنهاست.بهم نگفت بیا ولی میشناسمش دیگه. گفت تنهام که من برم پیشش... 

نظر کوروش رو پرسیدم و موافقت کرد و سریع جمع کردیم و رفتیم خونه شون. تا شب من نمره ی تکمیل شماره دوزی رو به 75 درصد رسونده بودم. 

کوروش یه عالمه با بابام قایم باشک بازی کرد و خیلی زیاد هم اتاق داییش بود.غروبش دلدار زنگ زد.میدونه حالم خوش نیست خیلی. میدونه دلم آشوب شده از دلتنگیش. جوابشو که دادم معلوم بود فقط زنگ زده در جهت تزریق شادی و شیطنت به من... دلم براش رفت دوباره... 

قبل خواب هم کوروشو ناز کردم و حرف زدم باهاش تا خوابید.محتوای حرفامونو بصورت پست اینستا گذاشتم :)

 

صبح امروز ساعت ده بود که بیدار شدم.یه کوچولو صبحانه خوردیم و نشستم سر شماره دوزی .کوروش خدا رو شکر کلا پسر خوبی بود امروز.نه که بد هم بشه نه ... همه ی بچه ها همون جورن دیگه یه روزایی جنّاشون میاد و این انکار کردنی نیست!

 

نهار قورمه سبزی مامان پز بود. بعد نهارم که باز بابا نذاشت ظرفا رو بشورم و گفت برو به کارت برس تو... 

یه نیمچه بحثی هم با مامانم کردیم یه لحظه نزدیک بود از کوره در برم... آخه آن حضرت استعداد عجیبی در کشیدن سیم های اعصاب من داره!

میگه دیگه شماره دوزی نکن.آخه این چه کاریه. هی میگم دوست دارم باز میگه دیگه نبینم دستت از اینا ... وای بچه ها خیلی کار جدیدم قشنگ شده... بعد از یه تابلوی هوم سوئیت هوم که برای یه بنده خدایی زدم و خیلی نفسمو گرفت ، این دومین کار خیلی خیلی سختم بود. الان هم نود و پنج درصدش تکمیل شده و فردا یه ساعت بشینم سرش تمومه... 

قابش که کنم عکسشو میذارم اینستا ببینید به به و چه چه کنید :)

 

دیگه غروب برگشتم خونه. هوا حسابی بارونی شده و بابا زحمت کشید منو رسوند.

بعد آبجی صاحبخونه برام آش آورد زیر پله تحویلم داد و گفت دلم میخواست بیام یه کم ئیشت بشینم.گفتم بیا. گفت برم با دخترم بیام. شاممونم بردارم میام دور هم بخوریم.

خوب راستش این دو روز گذشته که حالم افتضاح بود یه بار یه استوری گذاشتم کوروش تو روزای غمم کنارمه. آبجیم ریپلای زده بود ما هیچی نیستیم یعنی؟ 

که گفتم شما عزیز دل منید اما وقتی حالم بده خونه ی خودمم و کوروش هست فقط. موقع شادی پیش شمام و قدر دانتونم هستم.

دیگه یه ذره قربون صدقه ام رفت .

برای همین فکر میکنم اینکه میخواست با هم باشیم برای این بود که میخواست کنارم باشه اگه حالم خوش نیست.

یه نفسی کشیدم و خدا رو شکر کردم و خوب آشپزخونه و دستشویی و اتاق کوروش و هال مرتب و تمیز اساسی بودن. ولی اتاق خودم حسابی شلخته بود.

دیگه گفتم حالا که اونا میان همه چیز خوب باشه. تند تند اتاقو جمع و جور کردم بعد دیدم اس ام اس زد ما برامون سخته بیایم. تو بیا !

ولی خوب سبب خیر شد دیگه. راستش خیلی قیافه ام پریشون بود. هم گریه های زیاد هم ساعتها شماره دوزی هم حمام نرفتن بخاطر میکرو داغونم کرده بودن. دیگه موهامو فورا شونه زدم و گوجه کردمش و سویشرت رنگی رنگی انگلیسیمو تن کردم و وسایل کیک پزیمو برداشتم و شامم زدم زیر بغل و رفتیم.

بعد شام با دستور سهیلا کیک شکلاتی درست کردم .کلا من کیک شکلاتی دوست ندارم.کاش کیک شیر داغشو درست میکردم. به هر حال خوردیم و گپ زدیم یه عالمه و نسکافه خوردیم و ساعت ده و نیم اینها من و کوروش برگشتیم خونه و کوروش سه سوته خوابید و من هم باز یه ذره شماره دوزی کردم و الان دیدم کریسمس شده اومدم بنویسم.

اینجا مسیحی نداریم کریسمسشو تبریک بگیم ؟؟؟ :)

وای من خیلی خوشحالم سالهای آینده همیشه دو تا عید داریم. هم کریسمسو با مردم جشن میگیریم هم نوروز خودمونو... 

حال الانم؟؟ 

نمیدونم . اگه بگم عالی ام دروغ گفتم اما خوب شکر که بحرانی نیست اوضاعم... 

شکر که جز دوری یارم مشکل حادی ندارم...

می ایستم دم پنجره و به انعکاس نور روی خیابون خیس نگاه میکنم و میگم چه خوبه من دختر شمال و بارونم... چه خوبه از الان به هوای انگلیس عادت دارم و میتونم دوستش داشته باشم.

ساعت دیگه وقت خوابمو نشون میده .من میرم. ممنونم که خیلی  خیلی دوستانه و همدلانه کنار منید. 

 

**بچه ها من خیلی این دعای ربانی رو دوست دارم که مسیحی ها میخونن الان به مناسبت کریسمس میذارمش :

 

ای پدر ما که در آسمانی، نام تو مقدس باد.

ملکوت تو بیاید. اراده تو چنان‌که در آسمان است، بر زمین نیز کرده شود.

نان کفاف ما را امروز به ما بده.

و گناهان ما را ببخش چنان‌که ما نیز، آنانکه بر ما گناه کردند را می‌بخشیم.

و ما را در آزمایش میاور، بلکه از شریر رهایی ده.

زیرا ملکوت، قدرت و جلال از آن توست تا ابدالاباد، آمین

 

 

** بچه ها اگه تو اینستا منو دنبال میکنید، من میخوام دوستای وبلاگیمو بذارم تو کلوز فرندم. یا اونجا دایرکت بدید یا اینجا برام آی دیتونو بفرستید.ممنونم

 

۰۵ دی ۰۰:۵۲ آزاده

سلام میناجانم .چقدر ذوق دارم ازبابت تندتند اپ کردنت .

انشاالله کریسمس بعدی از انگلیس برامون پست بذاری.

من جزو فالورهای اینستات هم هستم وهمین که استوری اپ میذاری میدوم اینجا.

ایدی اینستام:reyhan71.shop

سلام عزیز. چه خوب :)


آمبن... 
باشه جان پیدات کردم.

۰۵ دی ۰۱:۱۰ مهتاب
بخش‌هایی از این نظر که با * مشخص شده، توسط مدیر سایت حذف شده است

*******

یه سوال تا قبل از این خانوادت میدونستن وبلاگ داری مینوشتی وبلاگ بروز شد؟ 

نه نمیدونستن گلم


تو اینستا همونی که عکس پروفایل نداری. 14 تا فالوئر و دو تا فالویینگ داری؟

دخترم امروز مغزمو با دریل سوراخ کرد تازه خوابش برد

چقد جیک جیکای خواهرانه خوبه اما قبول دارم رفیق فابریکت کوروشه و تا همیشه این رفاقت پابرجا میمونه

آی فدای قلبت بشم که پر از دلتنگیه خوب میشی عزیزم همش میشه یه خاطره

 

مینا مسیحی نیستم اما به من تبریک بگو من خیلی بهم خوش میگذده کریسمس با فیلماش،یعنی این شبا من همش دارم فیلمای کریسمسی میبینم که منو سر ذوق میاره چرا ما حتی یک فیلم خوب نوروزی نداریم؟با بعضی رسومشون آشنا شدم اما نمیدونستم دعای مخصوص دارن

خیلی خوبه

 

:)


آره خوبه :) کلا هر کس تو زندگی باید جای خودش باشه.

ای خدا کی خاطره بشه خوب :/ :)

آخی... کریسمس مبارک :)  به چه چیزایی توجه میکنی :) ما به ندرت کلا فیلم خوب داریم :)
اون دعا که گفتم مخصوص کریسمس نیست. فکر کنم بیشتر تو مراسم عشای ربانی میخونن.ولی کلا دعای رایجشونه و تو کتاب مقدسشونه گمونم

۰۵ دی ۰۱:۳۶ نرگس بیانستان

وای وای ای دی منو نداری که 🤪🤣

خوب باشی مینا :) هر وقت یادت میوفتم برات دعا میکنم

تو رو دارم. 

تصمیم نداشتم بذارمت تو کلوز فرندم :)

(قبلا گذاشتمت)


مرسی جوجه جانم :)

۰۵ دی ۰۲:۴۲ سایه نوری

خوندمت مینا تو سکوت اینجا 

و ترکیب بارون و نور ماه و خیابون خیس و دل تنگت و غمت.. با تویی که روانی همراهشون و ادامه میدی افتان و خیزان، هرجور بلدی،، جز زندگی اصیل واسه من معنایی نداره و شک ندارم بعد از سختی ها، آسانی ها خواهند رسید.. 

عزیزم :)


ادامه میدم افتان و خیزان اما خوب جدیدا بیشتر افتانم تا خیزان ... 


الهی آمین :)

۰۵ دی ۰۶:۰۶ گیسو کمند

مشتااااقم که شماره دوزیت رو ببینم🤩

آقا من از بچگی عاشق کریسمس بودم و همیشه به هوای تزئینات طلایی و قرمز و سبزش،  تزئینات طلایی و قرمز و سبز میخرم( وی تا همین حالا هم وقتی میره بازار تزئینات میخره و با زور باید از مغازه بیرون آوردش😁)

چه قدر خوبه که به هوای بارونی عادت داری منم بارون رو دوست دارم ولی نه اینکه همیشه باشه. آفتاب رو خیلی بیشتر دوست دارم. من فکر کنم هند و ایتالیا آب و هواشون بهم بیشتر بسازه😎

من وقتی دیدم کلوز فرندت شدم بسیییی خوشحالیدم😘🥰🌹❤

امروز قرار بود بدم قابش کنن که یادم رفت. به زودی عکسشو میذارم اینستا.


چه جالب.من نمیدونم چرا تا همین چند سال پیش موضع گیری متعصبانه ای درموردش داشتم. مثلا میگفتم به ما ربط نداره ما چرا اصلا عنوانش میکنیم. یا حتی ولنتاینو. میگفتم اینا برای فرهنگ ما نیستن .
ولی یه بار یکی از بچه ها (راسینال) تو یه پستی کامنتی چیزی گفته بود وسط اینهمه کمبود شادی چرا فرصت هر مناسبتی که شادمون میکنه ولی خارجکیه رو از دست بدیم؟
اونجا یهو تعصبم شکست واقعا...

منم آفتاب رو که ملایم و دل انگیز باشه بیشتر دوست دارم .ولی خوب تا حالا که تا این سن اینهمه شمال زندگی کردم یادم نمیاد یه بار گفته باشم مثلا اه این شونصدمین روزه که بارون میباره. وقتی هست ازش لذت میبرم. البته سیاوش میگه انگلیس کلا از نظر نور آفتاب ضعیفه و قابل مقایسه با شمال نیست :/ راستش یه وقتایی میترسم..

ایتالیای تمیز و قشنگ... برو ایتالیا. یه روز که خواستم برم ونیز قرار بذاریم اونجا بینمت :)

عزیزم :)
دیر اومدی ولی زود تو دلم نشستی بلا :)

۰۵ دی ۲۱:۴۶ مامانی

سلام عشقم💖

دیگه بی طاقت شدیا... کاملا مشخصه

که البته طبیعیم هست... هر کس دیگه ای جای تو بود شاید اینقدر خوب مدیریت نمیکرد شرایطش رو.

 

عاشق نیایش ها وپند های مسیحی هام.

پر از زندگیه ، یه جور خاصی ب دل میشینن.

 

یادت نره بنده رو توی کلوز فرندت بذاری🤭

 

میبوسمت با یه آغوش گرم💞

کورپش رو بفشار🥰

سلام مینا



آره واقعا طاقتم تموم شده :(

آره برای منم دلنشینه کتاب مقدسشون. البته تا جایی که این ور اون ور خوندم آیه هاشو.
اینم تو کتاب مقدس بود که نوشتم (فکر کنم)

چشم حتما.

فشار متقابل :)

سلام مینایی جان.

خوبی عزیزم؟

کیف میکنم وقتی مادرانه هاتو با کوروش تو اینستا میبینم و میخونم.

اومدم بگم چقدر خوبه که وقتی خیلیا از دنیای وبلاگ نویسی رفتن تو هنوزم هستی و مینویسی عزیزم.

 

من تو اینستا بهت خبر میدم که منم تو لیست کلوزفرندت باشم عزیزم.مگه میشه استوری های سنتور نوازی و کوروش شیرین زبون رو دید و کیف نکرد آخه؟

سلام جانم ممنون.


اوم مرسی. 

من فکر کنم یه روز همه میرن من و تو میمونیم :دی

وارد کردمت زحمت نکش.
:)

بخش‌هایی از این نظر که با * مشخص شده، توسط مدیر سایت حذف شده است

آآقا من کوروشو خیلی دوس دارم 😍 بهش حس خیلی خوبی دارم 😍

عاشق حرف زدنش یا به قول تو چاق سلامتیش با مردم کوچه خیابون شدم 😆😆

حرفاشم که اینستا گذاشتی خیلی خوب و خنده دار بود

**** ** **********

مرسی آرزو تو لطف داری گلم.

:))
دیروز دو تا آقا اومده بودن تو زمین رو به روییمون کار میکردن .به یکیشون میگفت اون جوری خم نشو باسنت معلوم شد :/ 

آره گاهی واقعا خنده دار میشه :)

مرسی جان

بخش‌هایی از این نظر که با * مشخص شده، توسط مدیر سایت حذف شده است

**********

:)

۰۶ دی ۱۷:۲۳ یگانه

چه خوشمزه که کوروش میره وایمیسه با رهگذرا حرف میزنه🤗🤗

و

چه دعای قشنگ و پر مفهومی🥰

خوشمزگی از خودته جانم :)



:)

نظر من نیست؟

چرا عزیزم الان تایید کردم. پوزش بخاطر تاخیر

وااای خدا مردم از خنده 😂😂

اونجوری خم نشو باسنت معلوم میشه 😂😂😂

عالی بود خخخخ 😂

اصلا یه وضعی به خدا ... 



یچیز راجع به فیلم های کریسمسی بگم برم پست جدیدو بخونم

مینا انقد که من خوشم میاد از فیلمای کریسمسی و شوق به همراه داره برام‌نگم برات

بعد با سال نو خودمون مقایسه میکنم

ته ته ش بخوان نشون بدن یه حاجی فیروز رو نشون میدن که تو خیابون میزنه میرقصه

اما تورو خدا ببین اونارو فروشگاهاشون حتی برنامه خفن دارن 

 

آره میدونم چی میگی...


ولی خوب تو واقعیت ما هم روزای قبل عیدمون حال و هوا خیلی خوبه. 
البته میدونم کلا قابل قیاس نیستیم. 

:) خیلی باحالی 

۰۷ دی ۰۰:۲۷ مهتاب

نه عزیزم فالورام 1000خورده ای هست عکسم دارم یه دختر با یه سبد در راه😉

لطفا بهم دایرکت بده پس. من یکی دیگه رو ادد کردم.

چقدر دلم میخواد از نزدیک ببینمت مینا😍بهت گفته بودم یک سالی هستش که ساکن رشتم؟اون پستت که نوشته بودی میخوای بچه های وبلاگو ببینی خوندم یادم افتاد بهت نگفتم من یه سالی میشه که ساکن رشتم دختر خوش قلب شمالی.

عه وا کدوم سارایی شما ؟؟ 

وای قلبم بیخ گوشمی که :) 
فقط منم متقابلا میشناسمت آیا ؟؟؟
میدونی من اینجا یه دوست دارم سارا که خودش وبلاگ داشت. از اونجا که میدونم اون همدانه الان یادم نمیاد تو کی هستی 🤦🏻‍♀️😂 چون که من هر چی کامنت سارا ببینم فگر میکنم اونه 🤦🏻‍♀️🤐🤣

ببین من ساکن یزد بودم.اگر خاطرت باشه یه شب تو اینستا باهات چت کردم.اون موقع هنوز ساوه بودید.بهم گفتی یه زمانی همسرت به این فکر میکرده که یزد بیاید و کافه رستوران بزنید..البته خودم شیرازیم همسرم یزدیه...ولی تصمیم گرفتیم بیایم رشت برای ادامه زندگی و خلاصه یک سال و چهار ماهه که اینجاییم.

حالا نمیدونم با این اوصاف منو به خاطر آوردی یانه😅چون من آدم تنبلی ام برا تایپ و معمولا خاموش میرم جلو😃

وایییی آره یادم اومدت.

عزیزم چه خوب که رشت اومدی... 
اگه دوست داشتی یه روز اگه شد میبینیم همو

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
سلام!
به وب من خوش آمدی.
مشخصات منو میتونی از قسمت *بلاگر شناسی* بخونی.
اگر که خاموش همراه منی خواهشا موقع پستهای رمز دار روشن نشو!
اگر وب داری و کامنت میذاری خواهشا آدرس بذار شاید لازم شد :)

دوست خوبم!
اینجا یه رسانه ی مجازیه اما یادت نره ما آدم های واقعی هستیم..
از شکستن دل همدیگه با حرفای نامناسب پرهیز کنیم.
هدف از ایجاد این وب صرفا ثبت دلنوشته های من و گهگاهی نوازش طبع لطیف شما با شعره.
تمام نیکی ها و بهترین های دنیا از آنِ شما و سرِ راهِ شما باشه.
ان شاء الله.
آرشیو مطالب
شهریور ۱۴۰۱ ( ۱ )
مرداد ۱۴۰۱ ( ۲ )
تیر ۱۴۰۱ ( ۱ )
خرداد ۱۴۰۱ ( ۲ )
ارديبهشت ۱۴۰۱ ( ۲ )
فروردين ۱۴۰۱ ( ۳ )
بهمن ۱۴۰۰ ( ۳ )
دی ۱۴۰۰ ( ۲ )
آذر ۱۴۰۰ ( ۲ )
آبان ۱۴۰۰ ( ۲ )
مهر ۱۴۰۰ ( ۲ )
شهریور ۱۴۰۰ ( ۳ )
مرداد ۱۴۰۰ ( ۲ )
تیر ۱۴۰۰ ( ۳ )
خرداد ۱۴۰۰ ( ۴ )
ارديبهشت ۱۴۰۰ ( ۴ )
فروردين ۱۴۰۰ ( ۲ )
اسفند ۱۳۹۹ ( ۵ )
بهمن ۱۳۹۹ ( ۶ )
دی ۱۳۹۹ ( ۱۱ )
آذر ۱۳۹۹ ( ۸ )
آبان ۱۳۹۹ ( ۴ )
مهر ۱۳۹۹ ( ۶ )
شهریور ۱۳۹۹ ( ۶ )
مرداد ۱۳۹۹ ( ۲ )
تیر ۱۳۹۹ ( ۵ )
خرداد ۱۳۹۹ ( ۳ )
ارديبهشت ۱۳۹۹ ( ۵ )
فروردين ۱۳۹۹ ( ۴ )
اسفند ۱۳۹۸ ( ۴ )
بهمن ۱۳۹۸ ( ۴ )
دی ۱۳۹۸ ( ۴ )
آذر ۱۳۹۸ ( ۴ )
آبان ۱۳۹۸ ( ۴ )
مهر ۱۳۹۸ ( ۴ )
شهریور ۱۳۹۸ ( ۶ )
مرداد ۱۳۹۸ ( ۴ )
تیر ۱۳۹۸ ( ۴ )
خرداد ۱۳۹۸ ( ۴ )
ارديبهشت ۱۳۹۸ ( ۲ )
فروردين ۱۳۹۸ ( ۳ )
اسفند ۱۳۹۷ ( ۳ )
بهمن ۱۳۹۷ ( ۸ )
دی ۱۳۹۷ ( ۵ )
آذر ۱۳۹۷ ( ۶ )
آبان ۱۳۹۷ ( ۴ )
مهر ۱۳۹۷ ( ۴ )
شهریور ۱۳۹۷ ( ۴ )
مرداد ۱۳۹۷ ( ۸ )
تیر ۱۳۹۷ ( ۵ )
خرداد ۱۳۹۷ ( ۸ )
ارديبهشت ۱۳۹۷ ( ۹ )
فروردين ۱۳۹۷ ( ۶ )
اسفند ۱۳۹۶ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۶ ( ۴ )
دی ۱۳۹۶ ( ۹ )
آذر ۱۳۹۶ ( ۲ )
شهریور ۱۳۹۶ ( ۲ )
مرداد ۱۳۹۶ ( ۲ )
تیر ۱۳۹۶ ( ۱ )
خرداد ۱۳۹۶ ( ۱ )
ارديبهشت ۱۳۹۶ ( ۲ )
فروردين ۱۳۹۶ ( ۸ )
اسفند ۱۳۹۵ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۵ ( ۸ )
دی ۱۳۹۵ ( ۶ )
آذر ۱۳۹۵ ( ۶ )
آبان ۱۳۹۵ ( ۹ )
مهر ۱۳۹۵ ( ۶ )
شهریور ۱۳۹۵ ( ۱۳ )
مرداد ۱۳۹۵ ( ۶ )
تیر ۱۳۹۵ ( ۱۶ )
خرداد ۱۳۹۵ ( ۱۸ )
ارديبهشت ۱۳۹۵ ( ۱۶ )
فروردين ۱۳۹۵ ( ۱۲ )
اسفند ۱۳۹۴ ( ۱۵ )
موضوعات
روزنوشت (۲۱۶)
شعر نوشت (۵)
پخت و پز نوشت (۴)
عکس (۱۰)
مناسبت نوشت (۵)
زبان در خانه (۱)
پیوندهای روزانه
اجاره مبله در تهران
گرسنه ها بخوانند :)
مامان-بابا ها بخوانند 2 :)
مامان-بابا ها بخوانند 1 :)
همه ی خانم ها بخوانند :)
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان