2021

قشنگ ها سلام.

 

من از خونه ی مامانم گزارش میکنم. در حالی که مامانم داره یه فیلم ترکی از جم تی وی میبینه که قصه اش تو یه جایی به اسم چوکورو وا اتفاق میفته!! 

یعنی یک چرتیه که دومی نداره :(

 

خوب بچه ها من این چند روز خیلی احوالات عجیبی داشتم.میدونید من معمولی ام بعد یهو میبینم که وای چقدر شادم بعد ش یهو میشینم زار زار گریه میکنم....

ولی خبر خوب اینه که فلج فکری نیستم. افکارم تو سرم میجوشن و میچرخن. احساسات تو قلبم میجوشن و میچرخن و این منو زنده نگه میداره و تو اوج گریه بهم امید میده.

 

قلبم هر لحظه که به دوریم از سیاوش فکر میکنم انگار هزار و پونصد تا در دقیقه میزنه و لحظه ای که به کوروش نگاه میکنم و برکت وجودشو حس میکنم انقدر آروم میزنه که انگار اصلا چیزی به اسم تپش ندارم. انگار سلول به سلول قلب و مغز و وجودم تو یه فضای بیکران غوطه میخورن فقط. سیالن... شناورن...

من استرس هیچ چیزی رو ندارم.بخاطر این خیلی خدا رو شکر میکنم. میدونم تو دنیام همه چیز مرتبه و تو بهترین حالتشه.فقط دوری و دوری و دوریه که ریشه های عصبیمو انگولک میکنه و میشه دو تا دست بزرگ که از پشت سرم جلوی چشمامو میگیره که من هیچ جا و هیچ چیزی رو نبینم :(

 

خوب بچه ها فردا اولین روز از سال جدید میلادیه.من رفتم پست هدف گذاری برای سال 99 ام رو خوندم و میخوام از این به بعد برای سالهای میلادی به همون سبک پست بذارم و برای خودم هدفگذاری کنم و اینا...

من سال 99 رو برای خودم سال پختگی نام گذاری کرده بودم!  

اینجا با جسارت میگم که من از اینی که الان هستم خیلی راضی ام. و تو یه زمینه هایی جدا رشد کردم و پخته شدم.

میدونید سالی که من اصلا شروع به یه تغییراتی کردم و به دنبالش رنج ها کشیدم و پوستها ازم کنده شد سال 94 بود !!!

یعنی بعضی اوقات از فکرش مغزم سوت میکشه...

یادمه یه روزهایی گفته بودم یعنی یه روز میشه این راه تموم شه؟ یعنی میشه یه جا فکر کنم خیلی اوضاعم بهتره؟ یعنی میشه یه جا راضی باشم؟

حالا میدونم که این راه تموم نمیشه ولی همین که حس میکنم اوضاعم بهتره و همین که راضی ام خیلی حس خوبی داره برام...

دو تا آرزو داشتم برای امسال که یکیش رفتن پیش یارم بود که نشده هنوز :( و یکیش این بود که تو تولد سی سالگی ام عمیقا احساس خوشبختی کنم که کردم :)

 

قرار بود بیشتر روی سنتور زدنم کار کنم که کردم .صد در صد راضی نیستم ولی خوب من خیلی راه اومدم و بذارید خودمو تحسین کنم بخاطر همینجایی که هستم.

 

میخواستم یه تعداد قابل قبولی کتاب بخونم....  نخوندم !!!  کتاب خوندم اما میدونم نمیتونم اسم خودم رو کتاب خوان بذارم و مطالعه برنامه ی نصف سالم هم نبوده .

 

میخواستم زبان بخونم. این رو هم نکردم... یعنی درست و حسابی نکردم! خیلی بخاطرش ناراحت نیستم البته. من زبانم به نسبت خوبه و میدونم میتونم گلیممو از آب بیرون بکشم و اونجا هم حتما کالج میرم. اینجوری بیشتر بهم مزه میده :) به همین روشی هم که دارم که خودمو با راههای مختلف فقط به زبان وصل نگه داشتم همینجور کج دار و مریز ادامه میدم :)

 

دوست داشتم مراسم نیایش شبانه داشته باشم که یه دوره ای انجامش دادم... اما خوب اینم درست حسابی انجام ندادم. نمیخوام سخت بگیرم خوب من هر روز با خدا حرف میزنم و همیشه میبینمش.

 

دوست داشتم ورزش کنم و وزنمو به 52 برسونم که اصلا انجام ندادم :/ هنوزم 56 ام :/ حالا مساله ام اونقدر وزن نیست اما از سایزم راضی نیستم و از ورزش نکردنم اصلااااا راضی نیستم :(  کلا ناراحتم که ورزش نمکنم. 

 

خوب کلا انگار خیلی سال خوبی نبوده اما باز بذارید بگم من راضی ام خوب؟

من راضی ام چون فکر میکنم من خیلی انرژی برای تاب آوردن تو همه ی مسایلی که تنها باهاشون دست و پنجه نرم میکنم گذاشتم. من یه تک والد بودم . من کنار خانواده ام زندگی کردم و تازه یه مدت کوتاهیه میتونم با آرامش قلبی کنارشون باشم... یعنی من بیشتر عذاب کشیدم ولی طاقت آوردم...

 

مدونید اصلا اتفاق مهم زندگی من تو سال (ده ماه) گذشته چی بود؟ همین که من کینه ام و عذاب و درد روحی ام بخاطر مسایل گذشته با دو تا خواهری که اینجا زندگی میکنن و مادرم شفا پیدا کرد :) 

خوب من یکبار تو یه پستی گفته بودم چند نفر بودن که من نمیتونم ببخشمشون؟ من مامان و دو تا آبجی هامو همیشه یک تن در این نفرت ورزی در نظر میگرفتم.

 

و یکی دیگه هم دوست پسر چند ساله ام قبل آشنایی با سیاوش بود.اولین باره دارم درموردش تو وبلاگم میگم :/ 

پسری که چند سال عاشقش بودم و دقیقا قبل کنکورم گذاشت رفت. غیب شد. از روی کره ی زمین محو شد! یار جدید گرفت و من سالهای سال داغون بودم.

یه بار پیداش شد و یه زخم جدید بهم زد و باز غیب شد که دیگه الان تقریبا هزار سال از غیبت دومش گذشته و من میدونم که ازدواج کرده.

خوب من هیچوقت ازش بیزار نشدم اما همیشه همیشه تا قبل دنیا اومدن کوروش حتی یادش منو به گریه مینداخت... خوب حالا هم که شمالم یه بار دورادور دیدمش (اون منو ندید)و خوب خانوادشو همیشه میبینم و محل کار باباش رو ....  و من باهاش چند تا دوست مشترک هم دارم. میدونید من تو سال گذشته بی اونکه ببینمش فقط بخاطر اینکه خیلی از لحاظ روحی پایین بودم یه مدت طولانی ذهنم رفته بود سمتش. نه سمت دوست داشتنش. به سمت کینه ای که ازش داشتم. و خوابهای عجیبی تو زندگی من شروع شدن که مدت طولانی میدیدمشون و همیشه تو خوابم بود. و توی خواب احساسم مثل وقتی بود که واقعا عمیقا دوستش داشتم و خدای من روی زمین بود.صبح که بیدار میشدم لحظه ای که چشممو باز میکردم و میدیدم خواب بوده احساس میکردم به جای تخت توی قبرم خوابیدم.این دست من نبود اصلا. حسم مثل وقتی بود که آدم چشم باز کنه ببینه تشییع و خاکسپاری و شلوغ بازی ها تموم شده و دیگه باید قبول کنی یکی از نزدیکانت مرده و برای همیشه رفته و من تمام اون صبح هام با مویه شروع میشد... و مرتب درموردش با مائده حرف میزدم... و میخواستم قلبمو درارم نشونش بدم که ببین ... ببین با من چه کرده. ولی الان نیست.سالهاست نیست و این فکر که من دارم آزار میبینم و نمیدونم اون اصلا یه بار فکر کرده چه بلایی سر من آورد یا نه منو دیوانه میکرد... بعد همزمان با تمام اینها توی اینستا یهو اومد تو پیشنهادات فالوم !!!  میدونید من خیلی خوشحالم که خر نشدم و بهش پیامی ندادم و زخممو انگولک نکردم. من در حالیکه مائده کنارم بود صبر کردم و صبر کردم و هر شب هر شب تا جون داشتم تو ذهنم باهاش حرف میزدم... من عمیقا عزاداری کردم و خجالت نمیکشم درحالی که یه مادرم و همسر دارم اینکارو کردم... من هیچوقت فرصت این عزاداری رو نداشتم... و در پس اونهمه تاریکی یه صبح بیدار شدم و نور اومده بود تو قلبم.

من عمیقا بخشیدمش. بدیهایی که به من کرد رو بخشیدم. رنجی که به جونم و به روانم و به زندگیم روا داشت رو بخشیدم.و واااااای خلاص شدم خلاااااص....

دیگه اصلا نه رنجشی دارم نه گریه ای دارم براش بکنم نه علاقه ای دارم بدونم کجاست و حالش چطوره و اصلا بهم ربطی نداره... نه ازش بدم میاد نه ازش خوشم میاد.

 

اونیکی نفر هم داداشش بوده که واقعا ازش نفرت داشتم چون اولین آتیش جدایی ما رو اون انداخت. کلا دو تا آدم مهم تو زندگیم رو از من گرفت. یکی برادرش که من عاشقش بودم.یکی یه آدم دیگه که اون عاشق من بود.

ولی خوب حالا اونو هم بخشیدم. میگم بچه بوده تو اون سالها.نادون بوده.و میدونید؟ من سیاوشو دارم که عاشقمه. دیگه اینکه عاشق کی بودم و کی عاشقم بوده معنیشو برام از دست داده!!!

حالا فقط یه آدم تو زندگیم باقی مونده که نبخشیدمش. بهش نفرت نمیورزم و از آسیبی که بهم زد هم رها شدم اما نمیتونم بگم اوکی. حالا اتفاقی بود که افتاد.یا چیزی بود و گذشت. اصلا فکر نمیکنم هیچکس هم تو جایگاه من بتونه ببخشدش و داستانش رو کلا چندتا آدم تو زندگیم میدونن و اصلا دلم نمیخواد هیچوقت دیگه برای هیچکس دیگه هم عنوانش کنم ...

ولی خوب فکرم مشغولش نیست و رنجم نمیده.برای همین بذارید اینجوری در نظر بگیرم که از این هم رها شدم و هورااااااا... امسال بارهای خیلی سنگینی رو زمین گذاشتم پس و چرا خوشحال نباشم ؟

خوب از اونجا که پست گذاشتنم خیلی زمان برد و وسطاش مکث کردم اجازه بدید برگردم و بحث سال نوی میلادی رو جمع کنم و خداحافظی کنم...

 

امسال رو برای خودم سال لذت بردن از زندگی نامگذاری میکنم... میخوام دیوانه وار از هر چیزی که دارم لذت ببرم و ویوانه وار برقصم و دیوانه وار بخندم و گریه کنم و دیوانه وار بنویسم و لذت بردن برای من جز در دیوانه وار انجام دادن همه ی کارهام نیست :)

 

دیگه هم مطمئنم که امسال سال وصاله و تا چند ماه دیگه پیش یار جانم هستم :)

 

هدف امسالم خوشامد گویی به همه ی پیش آمدها باشه :)

میدونید آخه برنامه ی خاص گذاشتن برای این سال هیجان انگیز بخاطر تغییر بزرگی به اسم مهاجرت که خیلی برام من نا ملموسه ، خیلی سخت میشه.

پس بذارید فقط ببینم چی میشه و در مواجهه باهاش بهترین خودم باشم...

کنارش کتاب هم بخونم و رشد بیشتر هم بکنم و فیلمهای خوب هم ببینم و مادر بهتری هم باشم :)

اوووم چه خوب شد که من این پست رو نوشتم :)

دیگه برم بخزم زیر لحاف پشمی خونه ی مامان و کیف کنم از خواب... :)

 

*** برید سر بزنید به پستهای هدفگذاری سال 99 تون و الان که سه ماه بهش مونده ببینید با خودتون چند چندید و چقدر باید دست بجنبونید؟ 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

۱۲ دی ۰۰:۳۷ نرگس بیانستان

اینم میخواستم بهت بگم که تو اندامت خوبه کاملا مینا. یه کوچول در حد چند سانت شکمت لاغر تر بشه هم خوبتره ولی الانم واقعا خوبه. میخوام بهت بگم ناراضی نباش چون خوبه، ولی اگه خوبتر رو میخوای خب یه تلاشی بکن و توی دوره تلاشت به اندام الانت بدبین نباش اصلا

 

امیدوارم به اهداف امسالت هم برسی، تا چند ماه دیگه توی جیگر سیاوش باشین، از کوروش عزیزمون و رابطه اش با پدرش بیشتر بگی، از خودت و سیاوش بیشتر بگی و قلب و چشم و دل ما رو بیشتر از قبل قلب قلبی کنی. 

خدا رو شکر میکنم که حالت بهتره. 

خدا رو شکر میکنم که از خودت راضی ای

خدا رو شکر میکنم که تو رو به عنوان دوستم کنار خودم دارم. 

نرگس من از اندامم ناراضی نیستم من از خودم ناراضی ام که تلاشمو نمیکنم بدنم رو در سالم ترین و زیباترین حالتش نگهداری کنم و گیف کنم.


عزیزم . مرسی :))
مهربونِ خوش قلب ❤

۱۲ دی ۰۱:۵۷ فاطمه

سلام عزیزم. میشه از داداشتون هم بگین. قبلا گفتین ازش مینویسی؟ 

سلام عزیز . یهروز به وقتش ازش مینویسم جان :)

۱۲ دی ۰۴:۳۶ گیسو کمند

چقدر خوب بود این پست🥰🌹

ان شاءالله با وزن ۵۲ کیلو خیلی خیلی زود بری انگلیس و اونجا برای خودت یک کتابخونه ی خوشکل توی خونه ی جدیدت درست کنی و ازش پست بذاری و من کیف کنم😍😘.

یه چیز بهت بگم؟ به جز مورد عاشق شدن در مورد بقیه منم تجربه های مشابه داشتم و عبور از مسیر بخشیدن و بالارفتن درک چقددددر عجیب و باورنکردنیه. تا حدی که وقتی چند سال ازش میگذره به خودت میگی واقعاً این منم که این کار رو کردم واقعاً من بخشیدم؟!

خوب تویی :)


من اینجا هم یه کتابخونه ی قشنگ دارم گیسو. ولی مثل قبل واقعا وقتش و انرژی و تمرکزش رو ندارم.

واقعا شگفت انگیزه. چقدر خوشحالم این رهایی رو تجربه کردم.

۱۲ دی ۰۹:۰۸ آبان ...

من کلا بخش بخشیدن ادم ها تو وجودم غیر فعال شده ..

نه می تونم ببخشم نه فراموش کنم . رنج عطیمی است اما از لحاظ روحی نمی تونم ‌ تنفر نیست یه رنج عظیم است 

امیدوارم به تمام هدف هات برسی 

من که کیف می کنم سنتور زدنت را میبینم 

همه چیز به وقتش اتفاق میفته آبان... ببین من این بارها رو بعد از ده سال آزگار زمین گذاشتم ...


ممنون زیبا :)


۱۲ دی ۱۴:۱۴ مامانی

آخی🥰

تبریک میگم ... رهاییت مبارک عزیزم🌹

سبک بالیت مبارک.

همیشه در اوج باشی دلبرکم💌

 

عزیزم مرسی مرسی مرسی.

۱۲ دی ۱۵:۲۴ زهره بی نام

مینای عزیزم،چقدر خوشحالم برات و چقدر تو به من امید میدی که منم یه روزی سبز میشم،مثل تو.

اهداف سال ۹۹ ام،بیشتر دوست داشتن خودم و بالا بردن عزت نفسم و خوندن زبان بود.

یا کارهایی کردم اما سرجمع میشه گفت فقط مقدمات رو چیدم

زهره جانم ممنونم از مهرت... 

قطعا میشی... آهسته و آهسته اما همیشگی

مقدمه هم خوبه :) عالیه اصلا.

به نظر من بهتربن دستاورد از بک سال، یک هدف، یک کار، همون رضایت از خود هست. اینکه تهش از خودمون راضی باشیم و حالمون با خودمون خوب باشه. و بعد به درستی از خودمون و تلاشهامون قدردانی کنیم.

خوشحالم برات که با خودت در صلحی اینقدر، و در رضایت و صلح برای هر روزت قدم برمیداری:) 

انشالله امسال همون سال رویایی باشه برات. که پایان دوری و آغاز یک‌ زندگی تازه است. و سال بعد در تب و تاب کریسمس و سال نو، برای ما پست بذاری.

دقیقا درسته و من باهات موافقم الا جانم.


منم خوشحالم :)

الهی آمین .حتما هست :) وای قلبم ... 

۱۳ دی ۱۷:۵۹ باران

مینای عزیزم سلام

من عاشق اینم که خیلی خوب و راحت حرفات رو مینویسی و به تصویر میکشی

چقدر هم خوشحالم که در مورد مادر و خواهرهات آرامش تو قلب مهربونت نشسته . خدا همتون رو حفظ کنه

 

سال نوی میلادی مبارک عزیزدلم

الهی سالی همراه با بهترین ها باشه برات

؛*

باران خوبم ممنون.


منم خوشحالم. هیچی بدتر از کینه ای که آدم از خانواده خودش داشته باشه نیست.


به شما خارجکیا مبارک ما که فعلا در خدمت حاجی فیروز و ننه سرماییم امسال :)

عزیزم برای تو هم...

۱۳ دی ۲۱:۴۹ مهتاب

منم میخوام ایده بگیرم که سال لذت بردن از همه چی باشه ،خیلی خوبه این

جانم. ایده بگیر... حالشو ببری 💚

سلام مینای عزیز.

چقدر خوندن این پستت جذاب بود.بوی زندکی میده.😙

 

عزیزم من هم مشتاق دیدار هستم.رشت میای؟

من شمارمو برات میذارم مینای عزیز.

سلام به تو .

ای جان :)

آره چند ماه یه بار میام رشت... 
ممنونم جان 

سلام مینایی جان.

صبحت بخیر عزیزم.

اون روز که این پستت رو خوندم خونه ی مامانم بودم و پستت انقدر تاثیر عمیقی روم گذاشت که نگو و نپرس..اون لحظه پر از حرف شدم پر از فکر...

انقدر غرق پستت شده بودم که مامانم گفت آوا کجایی؟گفتم پی یه حرفایی که خیلی عمیق و قشنگه...

چقدر خوبه که پست هدف گذاری مینویسی هرسال و قشنگ تر از این که از سالی که گذشت از خودت راضی هستی...این خیلی مهمه.این حس رضایت درونی.حتی اگر به به همه ی هدف هات تمام و کمال نرسیده باشی اما همین که از خودت راضی هستی یعنی برنده ای...

 

 

چقدر خوب که بالاخره تونستی ببخشی و از اون بار سنگن رها بشی...شهامت و شجاعتت رو تحسین میکنم.خیلیا نمیتونن این کارو بکنن و اون بار کینه رو سالها به دوش میکشن و هیچ وقت زمین نمیذارنش...

من خودمم مثل توام مینا...دو سه نفر تو زندگیم هستن که نبخشیدمشون...که مدام فکرشون آزارم میده..خیلی دوست دارم منم بتونم رو خودم کار کنم و این بارو هرچه زودتر زمین بذارم و از رنجی که میکشم راحت بشم...

دوس دارم خودمم تو وبلاگم تو به فرصت مناسب در موردش بنویسم.

 

خلاصه که عمیقا برات خوشحالم که این همه پخته شدی و رشد کردی.این موضوع تو نوشته هات محسوسه کاملا.

 

امسال قطعا برات سال وصاله دوستم...امیدوارم برات کلی اتفاقای خوب و هیجان انگیز بیوفته.یه عالمه عشق و حال خوب رو کنار همسرت و پسرت تجربه کنی.

و ... و این که برای ما هم بنویسی و عکس بذاری و بذاری ما هم از خوشحالیت کیف کنیم.

 

میبوسمت روزت خوش.

 

 

سلام آوا جان.

چه باحال :) 
خودتم که هر سال مینویسی دختر.آره برای منم این رضایت از خودی که دارم آرامش بخشه.
میدونی آوا من اون بخشش رو به شهامت و شجاعت مرتبط نمیدونم. خوب من سالها عذاب همه اون آدمها رو کشیدم و همیشه دوست داشتم ببخشم،اما نمیشد... اصلا توانشو نداشتم. باز فکر کردن بهشون منو عذاب میداد. الان فقط احساسم و بینشم و دیدگاهم تغییر کرده. یعنی یهو شد.یهو دلم صاف شد. قبلش تصمیم نگرفته بودم.نمیدونم ولی شاید شاید تو زمانش برای هر کس اتفاق میفته. برای کسایی که مشتاق بخشیدن و رهایی هستن. 
چون میدونی که بعضی ها از کینه ای که در قبال دیگران دارن برای خودشون یه دایره امنیت روانی درست میکنن. اون عذابو میکشن اما چون میتونن تو دلشون بگن مسئول وضعیت الان من دیگرانن ، احساس امنیت میکنن با اون کینه و هی پر رنگ ترش میکنن و به بخششون فکر هم نمیکنن. برای همین میگم برای آدمایی که شوق بخشیدن دارن اتفاق میفته. 

وای الهی آمین... مرسی دختر :)

۱۵ دی ۲۱:۳۹ ریحانه

پس چرا نمینویسین؟  من دیگه عادت کردم هر روز اینجا سر بزنم

عزیزم... زود مینویسم دوباره

۱۷ دی ۱۳:۱۸ سایه نوری

شجاعت و جسارت و مسئولیت پذیری 

و... و ... و ... 

آزادیهای سرشار و قدرتهای شخصی بعدشون.. 

 

کیف کردم مینا.. پست عالی ای بود.. 

سایه گاهی یه عبارت هایی میسازی من باید چند بار بخونمشون ببینم چی به چی شد :دی 

الان این عبارت آزادی های سرشار این مدلی بود :)


مرسی جانم

۱۷ دی ۲۲:۲۵ سایه نوری

خب چه نظری داشتی درباره ی آزادی های سرشار؟ 😊😇

 

آزادیم من رو سرشار از خودم بودن، واقعی بودن، خلاقیت، آزادی دادن به بقیه، درک دیگری، گشودگی، حق دادن به دیگران، و بی توقعی و انعطاف و مسئولیت پذیری و قدرت میکنه .. و آزاد از جهان بیرون با تمام امعا و احشامش 😅😅😅😅

نظرم مثبت بود 😁


کلا عبارات ترکیبی جالبی میسازی . حالا بعدا باز نمونه هاشو میگم برات. من باهاشون کیف میکنم.

قربون شکلت احشام به چهارپاها مثل گاو اینا میگن 🤦🏻‍♀️❤
امعا و احشا درسته. پشتشون همزه هم میتونه باشه. 

۱۸ دی ۰۰:۲۲ سایه نوری

چه خوب پس .. 

 

آره بگووو 😊

 

آره میدونم، اون مزاحش بود یعنی .. 😊 و ترکیب تازه م که دنیا اعضای داخلی پیچ واپیچی دارد که مدام ما با کالبدشکافیشون، حال خودمون رو میگیریم !!  😅😊 همزه ی امعا از عمد نبود اما اونو فک میکردم احشام هستش😅 پس احشا درسته .. مرسیی.. به خودم گفتما چرا یکیش همزه ست، یکیش میم .. 😅 پس بگوو.. 

از همزه بدم میاد 😅

❤❤❤❤

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
سلام!
به وب من خوش آمدی.
مشخصات منو میتونی از قسمت *بلاگر شناسی* بخونی.
اگر که خاموش همراه منی خواهشا موقع پستهای رمز دار روشن نشو!
اگر وب داری و کامنت میذاری خواهشا آدرس بذار شاید لازم شد :)

دوست خوبم!
اینجا یه رسانه ی مجازیه اما یادت نره ما آدم های واقعی هستیم..
از شکستن دل همدیگه با حرفای نامناسب پرهیز کنیم.
هدف از ایجاد این وب صرفا ثبت دلنوشته های من و گهگاهی نوازش طبع لطیف شما با شعره.
تمام نیکی ها و بهترین های دنیا از آنِ شما و سرِ راهِ شما باشه.
ان شاء الله.
آرشیو مطالب
شهریور ۱۴۰۱ ( ۱ )
مرداد ۱۴۰۱ ( ۲ )
تیر ۱۴۰۱ ( ۱ )
خرداد ۱۴۰۱ ( ۲ )
ارديبهشت ۱۴۰۱ ( ۲ )
فروردين ۱۴۰۱ ( ۳ )
بهمن ۱۴۰۰ ( ۳ )
دی ۱۴۰۰ ( ۲ )
آذر ۱۴۰۰ ( ۲ )
آبان ۱۴۰۰ ( ۲ )
مهر ۱۴۰۰ ( ۲ )
شهریور ۱۴۰۰ ( ۳ )
مرداد ۱۴۰۰ ( ۲ )
تیر ۱۴۰۰ ( ۳ )
خرداد ۱۴۰۰ ( ۴ )
ارديبهشت ۱۴۰۰ ( ۴ )
فروردين ۱۴۰۰ ( ۲ )
اسفند ۱۳۹۹ ( ۵ )
بهمن ۱۳۹۹ ( ۶ )
دی ۱۳۹۹ ( ۱۱ )
آذر ۱۳۹۹ ( ۸ )
آبان ۱۳۹۹ ( ۴ )
مهر ۱۳۹۹ ( ۶ )
شهریور ۱۳۹۹ ( ۶ )
مرداد ۱۳۹۹ ( ۲ )
تیر ۱۳۹۹ ( ۵ )
خرداد ۱۳۹۹ ( ۳ )
ارديبهشت ۱۳۹۹ ( ۵ )
فروردين ۱۳۹۹ ( ۴ )
اسفند ۱۳۹۸ ( ۴ )
بهمن ۱۳۹۸ ( ۴ )
دی ۱۳۹۸ ( ۴ )
آذر ۱۳۹۸ ( ۴ )
آبان ۱۳۹۸ ( ۴ )
مهر ۱۳۹۸ ( ۴ )
شهریور ۱۳۹۸ ( ۶ )
مرداد ۱۳۹۸ ( ۴ )
تیر ۱۳۹۸ ( ۴ )
خرداد ۱۳۹۸ ( ۴ )
ارديبهشت ۱۳۹۸ ( ۲ )
فروردين ۱۳۹۸ ( ۳ )
اسفند ۱۳۹۷ ( ۳ )
بهمن ۱۳۹۷ ( ۸ )
دی ۱۳۹۷ ( ۵ )
آذر ۱۳۹۷ ( ۶ )
آبان ۱۳۹۷ ( ۴ )
مهر ۱۳۹۷ ( ۴ )
شهریور ۱۳۹۷ ( ۴ )
مرداد ۱۳۹۷ ( ۸ )
تیر ۱۳۹۷ ( ۵ )
خرداد ۱۳۹۷ ( ۸ )
ارديبهشت ۱۳۹۷ ( ۹ )
فروردين ۱۳۹۷ ( ۶ )
اسفند ۱۳۹۶ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۶ ( ۴ )
دی ۱۳۹۶ ( ۹ )
آذر ۱۳۹۶ ( ۲ )
شهریور ۱۳۹۶ ( ۲ )
مرداد ۱۳۹۶ ( ۲ )
تیر ۱۳۹۶ ( ۱ )
خرداد ۱۳۹۶ ( ۱ )
ارديبهشت ۱۳۹۶ ( ۲ )
فروردين ۱۳۹۶ ( ۸ )
اسفند ۱۳۹۵ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۵ ( ۸ )
دی ۱۳۹۵ ( ۶ )
آذر ۱۳۹۵ ( ۶ )
آبان ۱۳۹۵ ( ۹ )
مهر ۱۳۹۵ ( ۶ )
شهریور ۱۳۹۵ ( ۱۳ )
مرداد ۱۳۹۵ ( ۶ )
تیر ۱۳۹۵ ( ۱۶ )
خرداد ۱۳۹۵ ( ۱۸ )
ارديبهشت ۱۳۹۵ ( ۱۶ )
فروردين ۱۳۹۵ ( ۱۲ )
اسفند ۱۳۹۴ ( ۱۵ )
موضوعات
روزنوشت (۲۱۶)
شعر نوشت (۵)
پخت و پز نوشت (۴)
عکس (۱۰)
مناسبت نوشت (۵)
زبان در خانه (۱)
پیوندهای روزانه
اجاره مبله در تهران
گرسنه ها بخوانند :)
مامان-بابا ها بخوانند 2 :)
مامان-بابا ها بخوانند 1 :)
همه ی خانم ها بخوانند :)
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان