دل بی غم در این عالم نباشد

دوشنبه شب پستم رو که گذاشتم باز یه عالمه بیدار بودم. احتمالا از یک گذشته بود که خوابیدم.الان یادم نیست چه کار میکردم. البته کاری نمیکردم تو رخت خوابم بودم. چون اینستا هم که نداشتم دیگه...

 

بعد سه شنبه صبح هفت کوروش بیدار شد و اومد تو تختم. بردمش جیششو کرد و برگردوندمش که بخوابه و منم بیدار شم اما یهو دیدم ساعت یازده شده!

 

برقامون رفته بود و خونه چون با شوفاژ کار میکنه یخ شده بود.

مایکروویو که کار نمیکرد تا نون گرم کنم دیگه نودل درست کردم و خوردیم با کوروش.

مامان زنگ زد و گفت بیا اینجا میدونم خونه ات سرده. اما گفتم نه. چون دلم نمیخواست برم اونجا.با خودم گفتم یه ساعتم صبر میکنم و اگه نیومد میریم.

نشستم و داشتم کتاب میخوندم که آبجی بزرگه زنگ زد. گفت آبجی صاحبخونه برای شام آش ترش و مایه فلافل درست کرده قراره بیاره خونه ی من. تو دیگه از الان بیا نهارم پیش من باش چون که خونه ات سرده.

باز گفتم نمیام ولی اصرار کرد و گفت برامون برنج اضافه میکنه که من گفتم من نون میخورم و رفتیم. سنتورمم بردم. چون میخواستم هرجور شده هر روز تمرین کنم.دیگه رفتیم و یه ساعتی گذشت سفره انداختن اما نه من غذا خوردم نه کوروش. خوب ما سیر بودیم. اونجا حالم بهتر شد خیلی. با آبجی گپ زدیم و من کتابمو خوندم وقت استراحت آبجی و بعدشم قطعه ی چهار باغ رو حسابی تمرین کردم و خیلی دوستش دارم. بعدم دیگه تا شب که شام بخوریم نشستم سر بافت شالم... بعدم که آبجی صاحبخونه بهمون پیوست و دور هم خوش بودیم و موقع برگشتن هم ده شب بود. با اینکه آبجی ماشین همراهش بود من دلم میخواست پیاده برگردم و با کوروش دوتایی قدم زدیم تا خونه. البته من قدم زدم کوروش سوار خر شیطون شده بود و یورتمه میرفت :)

یعنی جون به لب شدم تا خوابید. پسره ی شیطون من. تا اومدیم بخوابیم گفت زنگ بزن بابا سیاوش. زنگ زدم با هم حرف بزنن. کوروش نقاشی های دیوارو نشون میداد میگفت اینا رو من برای تو کشیدم بابا. سیاوشم میگفت نقاشی هات فوق العاده ان. کوروشم میگفتم آره خودمم فوگلاده یَم :)

 

دیگه تا یازده و خرده ای طول کشید تا بخوابه.

 

منم نشستم کامنتهای وبلاگ جان رو تایید کردم و بعدش یه چند تا سایت قدیمی خوندم و بعدم زنگ زدم به سیاوش و تا بوق سگ حرف زدیم. 

 

وای بحثمون رفت سمت استقلال و پرسپولیس. خوب ما دو تا استقلالی هستیم. اما من خیلی ساله دیگه علاقه ای ندارم به دنبال کردن فوتبال و خصوصا جدیدا رقابت وقتی به این پستی دچار میشه در نظرم بی ارزش میشه.

 

صبح چهارشنبه ساعت نه بیدار شدیم و بعد از مدتها تو رخت خواب یک عالمه بازی کردیم و کشتی گرفتیم و خندیدیم. نمیدونم کوروش از چه ساعتی اومده بود توی تخت و چسبیده بود به جیگر من. باید دور خودمو سیم خار دار بکشم دیگه .

دیگه من صبح تا ظهرم رو خونه رو مرتب کردم و بافتنی کردم و کتاب خوندم.

چرا انقدر کتابهای اورول جالب و عجیبن؟ 

بعدم نهارمون رو خوردیم و دیگه من تا ظرفا رو شستم و برای کوروش کارتون گذاشتم ساعت شد دو به وقت قرارم با مائده جان نقیایی....

و شد یکی از بهترین جلسات عمرم.

بعد هم پریا (دختر خواهرم) اومد پیشم و ابروهاشو برداشتم دخترونه و یه کم گپ زدیم و رفت خونشون و من موندم و کوروش و وقت سنتور.قطعه ی شونی رو تمرین کردم که تمش این آوازه که میگه دل بی غم در این عالم نباشد...

 

خیلی کیف کردم از اون دو ساعتم و بعدم باز نشستم پای وبلاگ و کمی قایم باشک بازی با جوجه ... و دیگه شده بود شب ...

 

دیروز احوالم زیر صفر بود. با این حال هم کتاب خوندم هم به خونه رسیدم یه ذره اما کلا در عرض چند ساعت خونه ترکید... دیگه حوصله ی جمع کردنشو هم نداشتم.ساعت سه شده بود و وقت تمرین سنتور بود اما من دیدم که آفتاب ولو شده وسط هال و دلم خواست ولو شم فقط.رفتم یه لحاف پشمی برداشتم و به کوروش گفتم دارم میخوابم و کوروشم اومد تو دلم و .....  ساعت شش با بیداری کوروش منم بیدار شدم.

میدونید من به ندرت عصر ها میخوابم.اولی وقتی میخوابم عین آدمهای دیگه چرت نمیزنم یا نیم ساعت یه ساعته نمیخوابم...  کاملا شورشو درمیارم :/

 

دیگه بعدش هم آبجی صاحبخونه زنگ زد و گفت دارن میرن ییلاق و دخترش برای خواب میاد پیش من.و گفت برای شاممون هم سفارش چیز برگر داده .

 

شب هم چه شبی شد.پریا اومد و بنده ی خدا یه فلش فیلم هم آورده بود. ناسلامتی فکر کنم میخواست یه شب خاله خوهر زاده ای درست درمون داشته باشیم.اما اولا که من از هفت و نیم دلم میخواست میتونستم برم تو تختم و تو تاریکی و سکوت غرق شم.و باز بخوابم اصلا...  بعدش هم کوروش از ساعت سازده که خاموشی دادیم تا دوازده و نیم نخوابید تا من خوابم برد و وقتی بیدار شدم دیدم پریای طفلکیم یه لحاف انداخته رو خودش و روی فرش خوابش برده و زیر سرشم یه کوسن بزرگه. دیگه مجبوری بیدارش کردم تشک نخواست اما حداقل براش یه بالش راحت آوردم و خودمم رفتم تو تخت...

کوروش سه و نیم صبح اومد تو تختم.نتونستم بیدار بمونم که بخوابه بعد باز جدا بشم. خوابیدم تا نه صبح.

یه اتفاق اعصاب خرد کنِ این روزها مرتب قطع شدن برقه. روزی یک الی دو بار برق میره.حالا اعصاب خرد کنیش هم به اینه که وقتی برق میره خونه ی من یخ میکنه. هم این که آب هم قطع میشه :(

حالا قرار بود برای نهار هم پریا مهمون من باشه و من میخواستم زرشک پلو با مرغ بپزم.ولی نمیتونستم برنج بشورم.دیگه به محض اومدن برق من برنجمو شستم و پریدم تو حمام. 

یه عالمه کف روی موهام بود که آب و برق دوباره رفتن. منم یه کم منتظر موندم بعد دیدم دارم قندیل میبندم فورا اومدم بیرون و تا همین الان هزار و نهصد بار دیگه آب و برق قطع و وصل شدن.

در نتیجه کف ها همه رو موهای من خشک شدن و از صبح تا الان موهام همون گوجه ای که بوده هست.

الانم که دو ساعته بنظر میرسه دیگه برق وصل وصله دیگه پکیج خونه کار نمیکنه و آب گرم ندارم..

خلاصه امروز هم این مدلی گذشت و کوروش هم که نگم... منو کشت رسما.

چه برای غذا خوردنش که نهایتا اندازه ی سه تا آدم بزرگ خورد ولی نیم ساعت بعد غذاش تا همین الان یکسره از من خوراکی خواسته.منم به جز چهار تا بیسکوییت چیز بیرونی دیگه ای بهش ندادم.یه خیار خورد و یه نیم رو سرخ کرد برا خودش با نظارت من و یه مقدار نون بربری هم خالی خالی خورد.

ولی موقع تمرین سنتور کلا مورد عنایتش بودم و بعدش دیگه پر رو خان رفت پنجره ی اتاقش رو باز کرد و  شروع کرد درمورد من با زن همسایه صحبت کردن.

مینا همش بهم میگه کار دارم کار دارم کار دارم. ای بابا خوب کاراتو تموم کن دیگه. بعد نمیذاره من قشنگ کارتون ببینم. اصلا یه وضعی خلاصه...

 

الانم احمد اومده داره پکیج رو تعمیر میکنه. یعنی خدا خدا میکنم درست شه وگرنه باید بار و بندیلمو ببندم حتما خودم رو همین امشب برسونم یه جا که حموم و آب گرم باشه. 

 

دیگه همینا...

 

فعلا خدافظی میکنم...

 

۲۶ دی ۱۸:۴۴ سیروان REGA
عجب روزگار دردسری داری و پر ماجرا. خدا کمکت کنه مامان مینای کوروش. ایشالا پاینده باشید

:)

ممنون

ای خدا کوروش شیرین زبونم 😍😍😍😍😍😍

بلاگر جان... راستش منم از وبلاگ تو با مائده جان آشنا شدم و از فروردین باهاش حرف میزنم. حقیقتش تا حالا نگفتم چون فکر کردم ممکنه حس ناامنی بگیری. البته مائده که ازم پرسید از کجا باهاش آشنا شدم گفتم اینستاگرام...

و واقعا باید بگم بهترین مشاور دنیاس. من خیلی مشاور رفتم. میدونی فکر میکنم از وقتی به دنیا اومدم کلا مودم پایین بوده. به همین خاطر خیلی مشاور و روانپزشک و.. رفتم. سنگین تریم قرص ها رو خوردم.... ولی با مائده که حرف میزنم خیلی خوب درکم می‌کنه. با اینکه خودم همش حس میکنم چقدر چیزای احمقانه ای باعث شده من بخوام بمیرم حتی...

من اصن نمیدونم چجوری ازت تشکر کنم مینا! واقعا خیلی خوبه مائده و من اینو مدیون توام...

😁❤


چه عالی .نه چرا نا امن بشم. مائده یه حرفه ای به تمام معناست و امین رازهای من و همه ی مراجع های دیگه شه :)

ای کچل :) 

چقدر خوشحالم برات. چقدر خوشحالم. خیلی زیاد. 
عزیزم از خودت ممنون باش که انقدر عالی مواظب خودتی.

۲۶ دی ۲۲:۱۰ رهآ ~♡

حالا واقعن با خانوم همسایه صحبت میکرد؟؟ :)))) یعنی خانوم همسایه نشسته بود به حرفای کوروش گوش میکرد؟ :)))))

 

ماچششش کن :*

 

 

وقتایی که برق میره حتمن پکیج رو خاموش کن. و اینکه حتمن براش محافظ بزار.

آره 😂


میدونی آخه کوروشو همه اینجا میشناسن.هم چون محیط کلا کوچکه. هم چون احمدو همه میشناسن.کوروشم بخاطر بارها همراه احمد بودن دیده و شناسایی شده. یه مقدار نمک هم چاشنی حرف و حرکاتش هست برای همین دیگه فن های خودشو داره و همه براش وقت میذارن  :)

ممنون.

مرسی گلم

۲۶ دی ۲۲:۱۱ زهره ی روان

چقدر کوروش بامزست،خدا برات حفظش کنه

مرسی زهره جان

۲۷ دی ۰۱:۱۸ مهتاب

چی شد رفتی حموم درست شد پکیج؟اخه خیلی خودمو جات گذاشتم سرم احساس خارش کرد😉

واقعا برق میره همچیمون تعطیل میشه

 

رفتم رفتم 😁

بار و بندیلمو جمع کردم رفتم خونه ی خواهرم آخر سر

۲۷ دی ۰۵:۲۸ گیسو کمند

آقا چرا زن و شوهرها وقتی یکیشون مسافرته و با هم تلفنی حرف میزنن همش شبها تا صبح این کار رو میکنن؟؟؟؟ منم بابام وقتی مسافرت میره همش شبها دیر وقت با هم حرف میزنن یا مامانم خییییلی دیر وقت به بابا زنگ میزنه و تااااا نزدیکهای صبح حرف میزنن و من شاکی میشم که از ۲۴ ساعت چرا این زمان رو برای گپ و گفت ترجیح میدن🥴🤨

واقعاً چرا؟؟!!!

 

جورج اورول انگار قبل از اینکه نویسنده بشه پیشگو بوده.

میدونی منم به خاطر همین‌ خواب بعد از ظهر رو گذاشتم کنار چون اصلاً مثل آدمای نرمال نمی خوابم قششششنگ سه چهار ساعت میرم تو کُما. به خاطر همین هر وقت خسته بشم یه گوشه ای میرم دستمون میذارم زیر سرم بدون پتو یا ملافه میخوابم تا به نیم ساعت نرسیده خودم بیدار بشم. بخوام تشک و بالشت و پتو اینا بیارم نصف روز رو با خوابیدن حروم میکنم😶

دو روز پیش به بابا گفته بودم برام دو کیلو جعفری و دو کیلو گشنیز بیاره( میخوام خشک کنم) بعد از ظهر مشغول پاک کردن بودم که برقا رفت و من نزدیک دو کیلوش رو زیر نور چراغ گازی دیواری و چراغ قوه پاک کردم. چشمام دراومدن😳 ولی به نظر من هیچی مثل آب نمیشه. ترجیح میدم نه برق باشه نه گاز ولی آب باشه. اون قدیما که منطقه ی ما تازه ساز بود و خیلی از تاسیساتش نیمه کار بود اییییینقدر آبمون قطع میشد و تا دلت بخواد تجربه ی حموم رفتن های نصفه نیمه داشتم🥴

خوب برای من گیسو اینه دلیلم که شب ها کوروش خوابیده و من هیچ کاری برای انجام دادن ندارم و دلم میخواد آخرین کسی که باهتش حرف میزنم و میخوابم سیاوش باشه. 

در طول روز فقط بخاطر کوروش با سیاوش در تماسم. چون اصلا نمیذاره ما حرف بزنیم که. باباشو مال خودش میخواد فقط.یا منو مال خودش میخواد. براش قشنگ نیست که ما هی با هم حرف بزنیم. همه کار میکنه که پارازیت بندازه 😓
واقعا... من قبل قلعه ی حیواناتش رو خونده بودم اما واقعا این یکی گاهی میره یه جای عجیبی از مغزم. چجوری این فکرا به ذهنش میرسید .

تکنیک خوابت رو من جواب نمیده گیسو. ببین من کلا مال روز خوابیدن نیستم. یه وقتی روز میخوابم که خیلی خیلی خسته ام چه روحی چه جسمی،و یا خیلی خیلی بیکارم. ولی اگه سرمو به نیت خواب رو سنگم بذارم میرم کما 😂

انقدر از سبزی خشک بدم میاد. جعفری و گشنیز برا چی خشک میکنی آخه ؟ 

آره واقعا هیچی آب نمیشه. چون برق و گاز بازم جایگزین دارن. 

خدایا، مارو از دغدغه جیش برهااان

من که خسته و کوفته میشم انقد پسرمو میبرم دستشویی. 

وای خدایا از دست این برق رفتنا. خونه سرد، اسانسور تعطیل. اصلا چه زندگی ای میشه.

اطاق من سرکار، طبقه 6،جدم میاد جلو چشمم

آمین :)


خوب کوروش صفر تا صد دستشویی رفتنشو خودش بلده و در اصل قراره من دیگه زحمتی از اون بابت نکشم اما خوب میبینی که فقط جاش جیش نمیکنم 🤦🏻‍♀️

آره من اتفاقا خیلی به خونه ها و محل کارهای آسانسور دار فکر کردم...  و واقعا کمرم رگ به رگ شد :/

خدا قوت واقعا :/

 ما یه ماهه همش برقمون قطع میشه  ولی بی آبی خیلی سخته مخصوصا وسط حموم کردن 

 من دوباره حالم نوسان داره کاش میتونستم غصه بعضی از اطرافیانم رو نخورم کاش اینقدر احساساتی نبودم  مینا جون الان دلم میخواد برم یه جای خیلی دور  بین غریبه ها زندگی کنم 

 

فکر کنم برق کل کشور رو همش قطع میکنن :/


منم قبلاخیلی این مدلی بودم. الان غصه ی کسی رو نمیخورم. چون حداقل همی ی اونایی که من غصه شونو میخوردم یه جایی متوجه شدم خودشون تو حال بدشون بی تاثیر نیستن و بابا این مدل زندگی کردن رو ، با هیچ کاری در جهت اصلاحش نکردن، انتخاب کردن. فقط بعضی اوقات حرص میخورم از مدل زندگیهاشون الان..


فقط اونجاش که کوروش گزارش کارت رو میداد به همسایه 😄😄😄

🤦🏻‍♀️🤦🏻‍♀️ آبرو نذاشته کلا

۲۸ دی ۱۰:۴۳ آبان ...

فکر می کنم دل بی غم در این جهان بسیار باشد ...

مشاور تلفنی را هیچ وقت دست نداشتم ولی خودم مجبور شدم امتحانش کنم ..

آبان مصرع بعدیش خیلی قشنگه .ببین میگه *اگر باشد بنی آدم نباشد* 

من خیلی عاشق این بیت شدم. که فعلا نمیدونم شاعرش هم کیه و باید گوگل کنم.
واقعا دل بی غم کجا دیدی تو ؟ 

مشاور تلفنی... من سه سال پیش با یکی تلفنی حرف میزدم. آخوند بود اما رزومه اش توجه ام رو جلب کرد. بعدش باهاش که حرف زدم بعد از مدتی دیدم رابطه ام خصوصا با سیاوش رو به پست ترین درجه ی ممکنِ زن باید ناز باشه و مرد نیاز _ مرد ها چس کنشون رو بزنن برق زنها ببینن چجوری میتونن دلبری کنن و شوهرشون رو مال خود نگه دارن و این خزعبلات پایین میاورد. فقط خوبی که بهم کرد پیشنهار روانپزشک رو اون آقا بهم داد. آهان میخواستم اینو بگم مشاوره ی تلفنی مزخرفه. گاهی من حرف میزدم بعد اصلا نمیدونستم اون داره چه کار میکنه. حس میکردم حواسش با من نیست. 
ولی مائده هرگز به من این حس رو نداده. البته که ما بصورت ویدئو کال حرف میزنیم اما این دختر تمام وجودش با منه وقتی حرف میزنم و یه بازخورد هایی بهم میده و یه چیزهایی از بین حرفهام درمیاره که خدا میدونه من گاهی دو تا شاخ رو سرم سبز میشه. 

۲۸ دی ۲۳:۲۶ سونیا

من این کتاب ج.رج نخوندم ولی کتابش میدونم عظیم داره البته ترجمه قدیمیش هم یه مدت چاپش ممنوع بود، ولی قلعه حیواناتش دقیقا کشور خودمونه.

حالا پکیجت درست شد یا هنوز با کفی

پکیجم درست شد...


این کتابشم خیلی خوب بود. 

۲۹ دی ۰۶:۱۰ گیسو کمند

میخوام پودرشون کنم تا یک روز در میان ناشتا با آب گرم بخورم برای سم زدایی بدن. دیروز جات سبز ناهار ماهی داشتیم و از سبزی ها روی برنج ریختم عااالی شد. 

چرا بدت میاد؟

کلا از سبزی خشک جز نعنا و پونه برای ماست و سالاد و آش ها و شوید برای شوید باقالی پلو و باقالی قاتوق من تو هیچ چیز دیگه ای خوشم نمیاد. مثلا دیدم تو آبگوشت میریزن. یا دیدم آش یا سوپ رو با سبزی خشک میپزن.

هر وقت ماهی دارید یادت نره جای کوروشم خالی کنی :) نوش

فقط حرف زدن کورش با زن همسایه 😁😁 از دست این نیم وجبی 😁😍😍

:) واقعا نیم وجبی زبون دراز

۲۹ دی ۱۴:۵۱ باران

سلام مینا جانم

عاقا اول بگو حموم رفتی یا نه؟ :)

قطعی برق خیلی اعصاب خورد کنه. زندگی رو مختل میکنه. یه جایی خوندم مصرف آب و برق و گاز تو ایران از همه حا نیشتره  و به همین دلیل مصرف زیاد مجبورن برق رو قطع کنن.

 

ای جاااانم به کوروش گزارشگر. مینا باید مواظب باشی تو خونه چکار میکنی :))

 

خدا حفظ کنه همه خانواده رو. الهی دورهمی هاتون همیشگی باشه عزیز دلم. :*

😂😂 سلام باران. آره آره رفتم.


چی بگم باران... نمیدونم.

واقعا باید مواظب باشم. یه روز کمرمو زنبور نیش زد تا احمدو دید گفت میدونی باسن مینا رو زنبور نیش زده ؟؟ بعد یه کم موند گفت ببخشید اشتباه کردم باسنش مبود کمرش بود . من هیچ من شرم :)

مرسی عزیزم

۲۹ دی ۲۱:۴۲ سارینا2

سلام مینا جان

خدا رو شکر زندگیت روی رواله

ای وای این پکیج ها

ما هم پکیج داریم و با رفتن هم برق هم گاز ایشون از کار می افتن

خدایی خیلی ضدحاله وسط حمام آب گرم قطع بشه

کورش چه گزارشی هم داده

جالبه

راستی این مشاورت فقط ریشه یابی می کنه مشکلات رو یا اینکه راه حل میده

آخه به نظرم رسید نسیم گفت ریشه مشکلاتی که فرد در بزرگسالی داره رو توی بچگی تشخیص میده که از کجا بوده

 

خوش باشی ان شاالله

 

سلام عزیز من :)


آب گرم چیه کلا آب قطع میشه :)
تنها خوبی پکیج اینه که آب گرمش تموم شدنی نیست. مثل آبگرمکن که نمیشه یه ساعت بمونی تو حموم :)

خوب درمورد مایده بگم که نه مایده راه حل نمیده اما اینم نیست که بگه خوب این درد تو بخاطر فلان چیز در کودکی توئه... مایده کمک میکنه تو با درون خودت ارتباط صحیح برقرار کنی. و همینکه ارتباط هر آدمی با خودش درست بشه راه حل هر چیزی خودش از درونش میاد.

ممنونم جان :)

۳۰ دی ۰۱:۲۵ مطهره

وای مینا جان

نگو از قطعی برق...چون ما طبقه ی دهم هستیم.آب وآسانسور وپکیج وتلفن (چون آداپتور داره ببسیمه)قطع میشه.برق بره کلا از هستی ساقط میشیم ما...منم بچه کوچک دارم...یبار دقیقا وقتی تو حمام داشتم میشستمش آب قطع شد...

 

چقدر کیف میکنم با خواهرات رفت وآمد دارید خدا برای همدیگه حفظتون کنه وهمیشه سلامت باشین.

 

وای از دست پسرت:)

 

من اصلا خواب بعد از ظهر رو از بچگی دوست نداشتم...اگه یه وقتی هم از خستگی غش کنم وقتی بیدارمیشم کسل ترم نمیدونم چرا.بخاطر همین ترجیح میدم عصر نخوابم ولی عوضش شب زود بخوابم وخوابش بهم بچسبه(البته نه الان با یه نی نی که میخواد دندون دربیاره.

 

 

 

وای مطهره جانم . اصلا چه وضعی :(


ممنون عزیز. آره خدا رو شکر :)

امروز زن همسایه مونو بیرون دید گفت یادت میاد من از پنجره ی خونمون باهات حرف زدم ؟ :دی

منم علاقه ندارم اما خوب گاهی میچسبه دیگه.بعدش از دماغ آدم درمیاد :) عزیزم خدا نگهش داره جوجه تو :)

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
سلام!
به وب من خوش آمدی.
مشخصات منو میتونی از قسمت *بلاگر شناسی* بخونی.
اگر که خاموش همراه منی خواهشا موقع پستهای رمز دار روشن نشو!
اگر وب داری و کامنت میذاری خواهشا آدرس بذار شاید لازم شد :)

دوست خوبم!
اینجا یه رسانه ی مجازیه اما یادت نره ما آدم های واقعی هستیم..
از شکستن دل همدیگه با حرفای نامناسب پرهیز کنیم.
هدف از ایجاد این وب صرفا ثبت دلنوشته های من و گهگاهی نوازش طبع لطیف شما با شعره.
تمام نیکی ها و بهترین های دنیا از آنِ شما و سرِ راهِ شما باشه.
ان شاء الله.
آرشیو مطالب
شهریور ۱۴۰۱ ( ۱ )
مرداد ۱۴۰۱ ( ۲ )
تیر ۱۴۰۱ ( ۱ )
خرداد ۱۴۰۱ ( ۲ )
ارديبهشت ۱۴۰۱ ( ۲ )
فروردين ۱۴۰۱ ( ۳ )
بهمن ۱۴۰۰ ( ۳ )
دی ۱۴۰۰ ( ۲ )
آذر ۱۴۰۰ ( ۲ )
آبان ۱۴۰۰ ( ۲ )
مهر ۱۴۰۰ ( ۲ )
شهریور ۱۴۰۰ ( ۳ )
مرداد ۱۴۰۰ ( ۲ )
تیر ۱۴۰۰ ( ۳ )
خرداد ۱۴۰۰ ( ۴ )
ارديبهشت ۱۴۰۰ ( ۴ )
فروردين ۱۴۰۰ ( ۲ )
اسفند ۱۳۹۹ ( ۵ )
بهمن ۱۳۹۹ ( ۶ )
دی ۱۳۹۹ ( ۱۱ )
آذر ۱۳۹۹ ( ۸ )
آبان ۱۳۹۹ ( ۴ )
مهر ۱۳۹۹ ( ۶ )
شهریور ۱۳۹۹ ( ۶ )
مرداد ۱۳۹۹ ( ۲ )
تیر ۱۳۹۹ ( ۵ )
خرداد ۱۳۹۹ ( ۳ )
ارديبهشت ۱۳۹۹ ( ۵ )
فروردين ۱۳۹۹ ( ۴ )
اسفند ۱۳۹۸ ( ۴ )
بهمن ۱۳۹۸ ( ۴ )
دی ۱۳۹۸ ( ۴ )
آذر ۱۳۹۸ ( ۴ )
آبان ۱۳۹۸ ( ۴ )
مهر ۱۳۹۸ ( ۴ )
شهریور ۱۳۹۸ ( ۶ )
مرداد ۱۳۹۸ ( ۴ )
تیر ۱۳۹۸ ( ۴ )
خرداد ۱۳۹۸ ( ۴ )
ارديبهشت ۱۳۹۸ ( ۲ )
فروردين ۱۳۹۸ ( ۳ )
اسفند ۱۳۹۷ ( ۳ )
بهمن ۱۳۹۷ ( ۸ )
دی ۱۳۹۷ ( ۵ )
آذر ۱۳۹۷ ( ۶ )
آبان ۱۳۹۷ ( ۴ )
مهر ۱۳۹۷ ( ۴ )
شهریور ۱۳۹۷ ( ۴ )
مرداد ۱۳۹۷ ( ۸ )
تیر ۱۳۹۷ ( ۵ )
خرداد ۱۳۹۷ ( ۸ )
ارديبهشت ۱۳۹۷ ( ۹ )
فروردين ۱۳۹۷ ( ۶ )
اسفند ۱۳۹۶ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۶ ( ۴ )
دی ۱۳۹۶ ( ۹ )
آذر ۱۳۹۶ ( ۲ )
شهریور ۱۳۹۶ ( ۲ )
مرداد ۱۳۹۶ ( ۲ )
تیر ۱۳۹۶ ( ۱ )
خرداد ۱۳۹۶ ( ۱ )
ارديبهشت ۱۳۹۶ ( ۲ )
فروردين ۱۳۹۶ ( ۸ )
اسفند ۱۳۹۵ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۵ ( ۸ )
دی ۱۳۹۵ ( ۶ )
آذر ۱۳۹۵ ( ۶ )
آبان ۱۳۹۵ ( ۹ )
مهر ۱۳۹۵ ( ۶ )
شهریور ۱۳۹۵ ( ۱۳ )
مرداد ۱۳۹۵ ( ۶ )
تیر ۱۳۹۵ ( ۱۶ )
خرداد ۱۳۹۵ ( ۱۸ )
ارديبهشت ۱۳۹۵ ( ۱۶ )
فروردين ۱۳۹۵ ( ۱۲ )
اسفند ۱۳۹۴ ( ۱۵ )
موضوعات
روزنوشت (۲۱۶)
شعر نوشت (۵)
پخت و پز نوشت (۴)
عکس (۱۰)
مناسبت نوشت (۵)
زبان در خانه (۱)
پیوندهای روزانه
اجاره مبله در تهران
گرسنه ها بخوانند :)
مامان-بابا ها بخوانند 2 :)
مامان-بابا ها بخوانند 1 :)
همه ی خانم ها بخوانند :)
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان