ماهِ آخرِ پاییز

سلام دوست جان ها.

 

من اومدم که از دل این شب خنک پاییزی براتون گزارش کنم.

حالم خوبه.آروم و قرار دارم و با هرچی که تو روح و جانم باعث غمه ، همچنان دارم مسالمت آمیز زندگی میکنم. گاهی بهشون لبخند میزنم.گاهی بهشون میگم ای غم های موذی... شماها باید میبودید... باید به جانِ من مینشستید که من خودم و دنیام رو از دریچه هایی که ندیده بودم نگاه کنم. باید می اومدید به زندگی من که من یک قدم به خودم نزدیک تر شم. پس بشینید توی قلبم که خوش نشستید و بزنید زخمتون رو که خوش میزنید... من اعتراضی به شما ندارم.تا هستید در کنارتون زندگیم رو میکنم.به بهترین روشی که بلد باشم و روزی که برید بدرقه تون خواهم کرد و جای خالیتون توی قلبم رو با شکوفه های سفید و صورتی خوشبویی پر میکنم... (یکی این آنشرلی وجودمو از برق بکشه)

 

خوب اگه بگم الان کجام شاید شاخ دربیارید!!!

 

انگلیسم؟؟ 

 

معلومه که نه.ولی ساوه ام :)

 

خوب خواهرم اینها چهارشنبه ی گذشته اومده بودن شمال برای بردن برنج.و دیگه موقع برگشتنشون من هم اومدم. هرچند اینجا وضعیت قرمزه .البته بیرون نمیرم.اما نفیسه و زهره رو دیدم دو بار. چونکه زهره همسایه ی خواهرمه و این خیلی عالیه...

فرفر هم برای فردا دعوتم کرده بود اما نمیرم.چون یه علائم مشکوکی داشت بنده خدا.. امیدوارم چیز خاصی نباشه. 

باورتون نمیشه این اواخر مینشستم گاهی فیلمایی که تو لپ تاپم با نفیسه و زهره داشتیم رو نگاه میکردم و اشکام میچکیدن. خیلی دلم تنگ شده بود براشون. واقعا ما بهترین سه نفره ی دنیا بودیم... 

 

تو این سومین شبه خونه ی خواهرم میخوابم.آخه همیشه میگه تو میای ساوه یکسره با دوستاتی... دیگه این دو روز به جز روی هم رفته سه چهار ساعت دیدن بچه ها همش اینجا بودم. 

ولی حرص میخورم. از اینکه همش دوست داره یکسره سر پا و در حال بدو بدو باشه لجم درمیاد. بخاطر خودش لجم درمیاد.بخاطر خودش که اندازه ی یه زن شصت ساله دردای عجیب غریب داره. خدایی تو شمال اون خواهرام فرق دارن. مثلا ما جمع میشیم نهار اینا میخوریم بعد همینجور که دور سفره ایم هی حرف میزنیم بعد میگیم تا یه ربع دیگه کسی دست به سفره نزنه. آخ کیف میده خوب. ولی اینجا همه چی بدو بدو باید باشه. تا آخرین لقمه رو قورت میده میدوئه تو آشپزخونه.بشور جمع کن .. هیچوقتم اینجا خلوت نیست. من همیشه بهش میگم یکسره سرپایی همش دور خودتی انگار... بعد فحشم میده :دی

کلا نمیتونم با زنای همیشه بشور بساب ارتباط درست درمون بگیرم.بابا آروم و قرار بگیر بذار یه کم دور هم بشینیم دیگه... 

ولی خوب نهایتا دلم بیشتر براش کباب میشه.

اخلاق شوهرشم گوش شیطون کر خیلی بهتر شده. 

 

دیگه چی بگم ؟

کوروش هم داره کِیف میکنه. به اندازه براش کارتون میذارم. بعد باقی روزم با خواهر زاده ام بازی میکنه. با خواهرم نقاشی میکنه. با خودم بازی میکنه.

دیروز میگفت شیرکاکائو میخوام میگفتم این نزدیکی مغازه نیست باید صبر کنی هروقت شد تهیه کنیم. یهو گفت لباس بپوش برگردیم خونمون. (چون سر کوچه ی خودمون مغازه است)

بعد نمیدونم چرا شبا تا بوق سگ بیدار میمونه.یعنی همه میخوابن بعد کوروش تا دوازده شب تو رخت خواب یکسرررررره در حال حرف زدن های توهمی با خودشه. (دست نگه دار الان نجاتت میدم.هواپیما داره سقوط میکنه در فردگاهو باز کنید.خودِ خودشه همینو میخواستم) و هزار تا از این جمله ها. 

 

خیلی عجیبه برای اولین بار هم به یه بچه حسادت میکنه. مثلا نفیسه بچه اشو بغل میگیره اونم میگه منو بغل کن :/  اولین روز که زهره اینا رو دیدیم دخترش پشتش قایم میشد.(دو سال و نیمشه) خجالتش میومد و یه حالت اضطراب داشت بخاطر من و کوروش.کوروشم تند تند هی بهش میگفت بیا بازی کنیم. من موتورو برمیدارم تو ماشینو. آخه من دوست تویَم :)

ولی من چند بار مجبور شدم به زهره اینا بگم چیزی نگید که تو تربیت کوروش تاثیر بذاره. اگه نمیدونید چی بگید سکوت کنید. دیوونه ها فقط به من میخندن و سوژه کردن. امروز زهره مثلا به کوروش میگفت ما نباید بریم با غریبه ها حرف بزنیم.ممکنه بدشون بیاد. ممکنه دعوامون کنن!!! هی میگفتم زهره ساکت شو.هی اون یه چیزی میگفت درست کنه بدتر میشد. آخرش میگفت خوب چی بگم. گفتم هیچی. میتونی هیچی نگی. میتونی فقط ایده های اونو گوش بدی. میتونی راه باز کنی برای ورود من به بحث. نفیسه هم میگفت من خوشم نمیاد بچه با غریبه ها حرف بزنه. مثلا بحث سر این بود به مردم برای یه کارایی مثل آشغال ریختن تذکر بدیم. خوب من دوست ندارم این جهت رو به ذهن کوروش بدم که آدمها بدن باید ازشون دور موند باید ترسید.در عین حال کوروش بیشتر اوقات و به نظرم اندازه ی سنش مفهوم غریبه و آشنا رو میفهمه. اخیرا هرکس بهش میگه بیا بریم خونمون یا بیا سوار ماشینم شو میگه نه من با مینا میرم.و من از همین شیوه راضی ام. از اینکه از مردم میتونه لذت ببره.

دکتر وین دایر تو کتاب زنده باد خودم میگه تا وقتی شما چیز به بچه ها یاد ندادید هر بچه ای رو که پاک و منزه از آموزشهای این سبکی باشه مثلا تو فضای یه رستوران ول کنی طبق غریزه و تشخیص خودش میفهمه کاملا کنار میز کی میتونه وایسه و حرف بزنه و از کنار میز کی باید رد بشه.

خلاصه سوژم کردن این دو تا و خل بازی درمیارن. دلم برای این هر هر خنده هاشون تنگ شده بود. فردا حتما میبینمشون. احتمالش خیلی زیاده وسط این دوستی بی نظیر بگم بهتره دست از تربیت بچه های دیگران بردارن.برای خودشونم همینجوری ان. بابا بذاریم هر پدر مادری خودش خوب و بدا رو بگه به بچه اش. خیلی ساده است. مگر اینکه بتونیم کمکی کنیم. اونم به مادر پدر. نه که مستقیما به بچه از طرف خودمون آموزش بدیم... خصوصا تو آموزش اینکه چی بده و زشته ! آقا من صادقانه بگم خیلی خونم به جوش میاد یه وقتایی یکی میگه واااای پسر بدی شدی رو دیوار اتاقت نقاشی کشیدی؟؟ وای چه کار بدی به مامانت باید بگی مامان.زشته آدم مامانشو به اسم صدا کنه. وااای شلوارتو میاری مامانت بپوشه؟ تو دیگه خیلی بزرگ شدی. وای بابات زنگ زده باهاش حرف نمیزنی؟ میدونی ناراحت میشه؟ وای همینقدر غذا میخوری؟ دوست داری مامانت حرص بخوره؟ خوب وای و درد :) 

والا :)

اینا رو منظورم با نفیسه و زهره نبودا. کلی گفتم. 

 

دیگه آهان اینو بگم . بچه ها گوشیم خیلی داغونه. یعنی فقط درصورتیکه تو شارژ باشه میتونم با همسر تصویری حرف بزنم. وگرنه هنگ میکنه. سرعتش به شددددددت پایین اومده. وقتی دوربینشو باز  کنم برای عکس و فیلم گرفتن حتما خاموش میشه. تقریبا هر بار زنگ میخوره هنگ میکنه. اصلا یه وضعیتی. سیاوش هی میگه تو رو خدا نگهش دار تا بیای اینجا برات یکی بخرم... منم هر روز دارم قسمش میدم که دووم بیاره :)

ولی اگه غیب شدم بدونید دیگه من موندم و حوضم و یه گوشی نوکیا قدیمی :(

 

یه دنیا هم کار دارم بچه ها. هم نفیسه یه شماره دوزی سفارش داده. هم یه دوست دیگه ام. هم اون که بعنوان هدیه بود نیمه کاره است. هم امشب یکی از طریق اینستا یه سفارش جدید داد. هم شالم در حال بافته شدنه. هم دارم سریال هم گناهو میبینم.بعد مدتها یه سریال ایرانی میبینم که اونم امتیازش خوب بود و همه میگن قشنگه. منم خوشم اومده تا اینجا.فصل یک قسمت دهم گمونم.

هم دلم میخواد به آبجیم کمک کنم و یه طرف کاراشو بگیرم که اغلب نمیشه.فقط ظرفا رو میشورم اما تو همون زمانم اون برا خودش یه کار دیگه میتراشه... 

دیگه میخوام برم. کوروش امشب حدودا دویست و بیست لیتر آب خورده. یعنی اگه دو سه بار بیدارش نکنم و دستشویی نبرمش امشب وسط جیشش غرق میشیم.فداش بشم.مهربون شیرین زبون ❤

به خدا میسپارمتون قشنگ ها.

 

*میپرسه کوروش خوابیده؟ میگم نه،داره دستمو نوازش میکنه تا خوابش ببره. یه کم سکوت میکنه و بعد میگه خوش به حالت ! قلبم وسط آتش میسوزه ....:(

 

* از زندگیتون لذت ببرید. یه جوری. از یه راهی. حتی از یه چیز خیلی خیلی کوچک تو زندگیتون. نذارید همه چیز سیاه بشه. 

 

 

 

 

 

سلام مینایی جان خوبی عزیزم؟

صبح که بیدار شدم دیدم پست گذاشتی و خوندمت...عزیزم چه خوب که رفتی ساوه.حال و هوات عوض میشه..

من که شدیدا مسافرت لازمم..ینی واقعا نیاز دارم دو سه روز هرجایی باشم جز خونه...مثلا برم شمال و بوی بارونشو تنفس کنم.هیچ جا هم نرفتم نرفتم همین که بدونم دارم تو هوای شمال تنفس میکنم خودش خوبه...

خلاصه که خوش بگذره بهتون عزیزم.

 

میگم یه جایی انقدر باهات موافق بودم...انقدر باهات موافق بودم دلم نیومد نگم.

این که هرکسی باید خودش بچه شو تربیت کنه و خیلی خوب میشه اگر همه یاد بگیرن تو تربیت بچه ی آدم دخالت نکنن.

من خودم شخصا خیلی جاها با تربیت نیکان مشکل دارم...ینی میبینم که مینا داره اشتباه میکنه...مثلا یکیش تهدید کردن که تا نیکان شیطونی میکنه بهش میگه میریم خونه مونا..درصورتی که نمیرن و خب اینجوری فقط بچه رو به دروغگویی عادت میده و بی اعتمادش میکنه.

اما خب من با خودم میگم بچه ی خودشه...به من ربطی نداره...منم هروقت بچه دار شدم خودم بچه مو تربیت میکنم و دوس ندارم کسی دخالت کنه.

مثلا من اگر یه روزی بچه دار بشم و بخوام به بچه م بگم میریم خونه مون قطعا پامیشم و میرم...نه این که با یه حرف بخوام بترسونمش فقط.خلاصه که اینطور...

 

امیدوارم فرفر هم هیچ مشکلی نداشته باشه و بتونین همو ببینین.

 

پی نوشت آخر پستت رو بسی دوست داشتم....نذارید همه چیز سیاه بشه...واقعا درسته....وقتی همه چیز سیاه بشه دیگه سفید کردن یا حتی خاکستری کردنش کار هرکسی نیست...

 

آوا جان سلام

فکر کنم الان نصف جهان مسافرت لازمن آوا. واقعا این کرونا همه رو داغون کرد.
خوب آوا من خیلی اوقات با دوستام یا خواهرام حرف میزنم درمورد تربیت. مثلا انتقاد میکنم یا میگم فلان کارت درست نیست.اینا خوبن.چون نظرمو میگم و اگه مطمئن باشم میتونم منطقی هم حرف بزنم و بحثو بسط بدم. چون واقعا بعضی ها نمیدونن. با ندونستن بچه بزرگ میکنن.منم نظرات سازنده گرفتم. گاهی از خواهرام، بیشتر از نسیم.
ولی نمیام مثلا به تو که داری میگی مثلا مامان دست تو دماغ کردن بده من همن لحظه بگم نه خاله کی گفته بده. دستتو کن تو دماغت.
یا مثلا بچه ات دستش تو دماغشه و تو داری میبینی من درام بگم وای خاله دستت تو دماغته خیلی بچه ی بدی هستی .... 

ولی خوب اینکه تو به خواهرشوهرت چیزی نمیگی بحثش جداست.منم تا حالا نشده به خواهرشوهرم چیزی بگم.

برنامه امروزمون که کنسل شد. چند روز بگذره حالشو بپرسم ببینم چند چنده


اوهوم :)

دلم خواست باهات حرف بزنم مینا 

اولا درمورد اون غمت کاملا میفهممت قشنگ می‌دونم چی میگی پذیرش غم ها 

هوووف

مینا با شوهرم دعوام شده از دیروز تا همین چند دقیقه یکی من گفتم یکی اون نگفت همش سکوت می‌کنه عصبی میشم از این سکوت مسخره اش انگار فاطمه عصبی نقش دیواره

بعدش منم میزنم سیم آخر از همه وهمه کس میگم تا حرصی ترش کنم و سکوت وامونده اش تموم کنه بعد اونم که حدوسط نداره هر موقع تهدیداش کنم به نبودنم یا این چیزا لج می‌کنه و بغل گوشم داد و بیداد کرد جوری داد زد و قابلمه ام زد به سینگ که هم سینگ رفت تو هم قابلمه منم فقط بدنم لرزید جلو اون خودمو مستأصل نشون ندادم ولی الان خسته ام از همه چیز و دلگیرم حسابی بشدت تنهام نه دوستی نه خانواده ای که بهشون بشه تکیه کرد هرچقدر دارم سعی میکنم باهمه چیز احساس زندگی به خودم بدم آدمای اطرافم تر میزنن توش 

فقط نوشتم که سبک بشم ببخشید بی ربط به پستت

خیلی هم عالی عزیزم...

 میدونی فاطمه من هنوز فکر میکنم تو سکوت وسط دعوا هیچکس رو دست سیاوش نیومده.من با گوشت و پوست و سلول به سلولم حال تو رو میفهمم واقعا. اما خوب واقعا بگم یه لحظه فکر کن اگه ما یکی میگفتیم اونا هم یکی میگفتن چه قیامتی ممکن بود راه بیفته.
سیاوش الان خودش همینو میگه. میگه اگه من جوابتو میدادم دعوا بالا میگرفت.خیلی حرفا به هم میزدیم. شاید بی احترامی میشد و من واقعا ممنونم ازش که یه تنه با سکوتش جلو همه ی اینا رو میگرفت.
وقتی سکوت میکنه تو دیگه رو مغزش نرو خوب که داد بزنه. به هر حال هر آدمی یه ظرف صبری داره گلم.

تو تاریک ترین جاها هم یه روزنه ی نور هست. اون روزنه رو پیدا کن برای خودت فاطمه جانم.
امیدوارم میونه تون زودی خوب شه دوباره

من پیش پای اینکه بیام بخونم داشتم کره میریختم‌رو برنج مامانم داد زد نههههه کره خراب شده من قلبم وایساد

حالا اومدم میگی حدس بزنید من کجام؟من دیگه ردددد دادم

برم یه آب قندی چیزی بخورم برگردم

😂😂😂😂 وای خیلی خوب بود

مینا برای تربیت کوروش از چی کمک گرفتی؟کتاب؟ویدیو؟چی؟

منم اومدم خونه مامانم بیش از هزار کیلومتر فاصله ست جونم درومد تا رسیدم

دوستم هی میگف بیا ببینمت من میگفتم بعدا اما هوایی م کردی با این پستت

کتاب. حرفای نسیم. چند تا پیج روانشناسی


هوایی نشی بری کار دست خودت بشی بعد منو فحش بدی :دی

۰۳ آذر ۱۴:۳۷ نرگس بیانستان

کاش می شد حرف های انشرلی طور ت رو با صدا بذاری

 

وای مینا یادته گفتم گلس گوشی تو عوض کن گفتی من باهاش مشکلی ندارم؟ چقد خنده ام گرفت اون روز خیلی خوب قهوه ای ام کردی :))) بعد تمام مدتی ک داشتم درباره دوستات و حرف هاشون و تذکر احتمالی ات بهشون می خوندم یاد لحنت افتادم:))))) بعدم ک از گوشی گفتی دیگه هیچی :))))))

 

الهی فدات شم. ان شاء الله خیلی خیلی زود کار تون جور بشه بری از دستت راحت شیم. والا. :))))

ینی فکر کن تا دو سال باید بشینیم خرکیف شدن های وصال تو بخونیم

:))))

 

 

خیلی دوستت دارم مینا. خیلی زیاد. همیشه از خوندن نوشته هات لذت می برم. همیشه بخشی از قلبم متعلق به محبت توعه. از ته دلم برات بهترین هر چیزی رو میخوام 

نه بابا لطفش از بین میرفت..

دیووونه. چرا حس قهوه ای شدن بهت دست داد. خوب باهاش مشکل نداشتم . اونجا که زهره داشت از غریبه ها میگفت باید قیافه امو میدیدی خخخ نزدیک بود چنگول بندازم حنجره اشو پاره کنم.

نمیخواد فدام شی بابا جان :) حیفی. مادری. 
الهی آمین

اوففف جان

عزیزم. مرسی نرگسی. منم دوستت دارم و ممنونم از محبت بی غل و غشت دختر

چطور حرفاشو بشنوم؟چه کتابی؟آدرس پیج هارو بهم میدی اگه زحمتی نیست

والا حرفاشو چی بگم... یه سریش کامنت بودن. حالا چه خصوصی چه عمومی.یه سری چت گردن هامون بودن. اگه سوال خاصی ازش داری میتونی بری وبلاگش بپرسی اما باید منتظر بمونی برای جواب. این روزها زیاد نمیاد وبلاگ. 

یه سری هم فایل صوتی بود از دکتر هلاکویی. اونم خیلی خوب بود.من خریده بودمشون. تو نت سرچ کن شاید پیدا شد
کتاب هم مادر کافی . چگونه فرزندانی خلاق داشته باشیم. به بچه ها گفتن از بچه ها شنیدن جلد یک. اینا رو یادمه الان.
آهان یه وبلاگی هم هست برای استاد محمود سلطانیه. اونم خوبه. و پیج ها هم یه مدت پیج رویا نوری رو دنبال میکردم. به همین اسم سرچ کن پیداش کن چون الان دیگه فالوئرش نیستم.بعد یه پیج دیگه به اسم نسل بیست .انگلیسی سرچش کن. و یکی دیگه به اسم نور دیده. اینم انگلیسی بزن. بعد یه بنده خدایی هست به اسم مژده شاه نعمت اللهی. یه دختر داره به اسم هانا. تو پیج اونم پستهای قدیمیش خیلی به درد من خوردن. 

تشکر میکنم ازت مینا جونم

خواهش میکنم بهار بانو

سلام مینا جان عزیز دلم

دختر چرا با من اینکارارو میکنید ؟!:)) هر موقع من میام تو وبلاگ نیست خیلی بچه دوست و خوش اخلاقم حرف بچه ام میشه منم که خوش سخن:))) 

خوب بالاخره حتما یه نفر هم پیدا میشه مثل من که مث شماها گل و بلبل نباشه اما خوب منم یه جاهایی موفقم و یه جاهایی مخالفم ! با دروغ گفتن به بچه و ترسوندنش و اینا مخالفم .. اما با قانون مند بزرگ کردن بچه شدیدا موافقم !
بچه نباید people pleaser (خدایی کلمه فارسیش رو نمیدونم) بار بیاد ! اما لازمه بدونه چه کاری خوبه و چه کاری بد ! بنظرم لازمه که ما مسئول بچه مون باشیم خونه ی این و اون !

همه بچه دوست نیستن ، زندگیشون رو مختص بچه ها تنظیم نکردن ! بنظرم لازمه که خونه بقیه چشممون دنبال بچه مون باشه که به چی دست میزنه خرابکاری میکنه و فلان ! اما دیگه به کسی مربوط نیست که بچه شما چقد میخوره چی رو چطور میپوشه و فلان ! یا حداقل نوع برخوردشون مهمه !

اصن بخدا بچه بزرگ کردن سخت ترین کار دنیاست ... جالبه همه ام حس میکنن توش دستی دارن همه ام بزرگ که میشن شیش تا اختلال و خلاء روانی عاطفی دارن که مال بچه گیشونه از جمله خودم که با متد روانشناس های خفن کودک (پیاژه و ...) زیر دست مادر روانشناسم بزرگ شدم !
راجع به روز مره ات هم خداروشکر گل دختر ایشالا که سرت همیشه شلوغ باشه و جیبات پر پول !:*

سلام به روی ماهت.

آقا چه کنیم خوب دیگه حالا به شتنس تو این پست بچه بچه ی من افتاد :)
درست میگی. منم دلم نمیخواد بچه ام هی تو دل غریبه ها باشه اما خوب دلمم نمیخواد فکر کنه مردم ترسناکن و جهان چقدر لولوی دوپا داره...

خیلی راستش متوجه اون قسمت کامنتت درباره مراقبت از بچه ها تو خونه ی دیگران و مرزهای رفتاریشون نشدم. یعنی نمیدونم برداشتی غیر اون از پست من کردی یا به طور کلی نظرتو درباره ی این موضوعی که من درموردش حرفی نزده بودم نوشتی.. بچه بزرگ کردن سخت ترین کاره.. یه جورایی درست و نادرسته برای من. سختی و آسونیش خیلی برای من مساله نیست .برای من سنگین بودن مسئولیتش خیلی پررنگه.
آدمها میتونن یه جایی بچگیشون و مسایل توشو حل کنن. من فکر میکنم به خیلی چیزها میتونه بستگی داشته باشه اما راهش بازه برامون. 

ممنون زیبای دلبر. الان که دارم تایید میکنم کامنتتو اون لبخند شیرینت تو اون عکسی که تو رستوران با محسن بودی تو ذهنمه... 

سلام مینا جان چه خوب که ساوه ای خوش بگذره 

وای درد. خوب اومدی جوابیه که من تو دلم به خیلیا میگم بخدا بذارن مگه میشه یه مادر بچه خودشو بد تربیت کنه همه نظر میدن همه خالت میکنن 

 

مرسی مهتاب جانم. سلام.

:))

در جواب اون جمله ی سوالیت باید بگم چرا فکر میکنی نمیشه ؟؟؟ 

۰۴ آذر ۲۱:۴۰ سایه نوری

به هرحال که از خوندنت و از قدرتت لذت بردم 😊

کی بشه بیای بگی دارم چمدون هام رو میبندم و راهی انگلیسم 😇😇

حرف همسرت مینا... 😪  بعد چند شب میرم رو به روی ماه و در کنار همه ی چیزهایی که بهش میگم، یکیش جمع ۳ نفره ی شما کنار همه ... 

ممنون سایه.. ولی من هنوز دارم به شورِ مامانت فکر میکنم و آب دهنمو قورت میدم :))



وای واقعا کی بشه... چه روز مبارکی باشه اون روز

عزیزم مرسی. دیشب که از خونه ی زهره برمیگشتم قرص نیمه ی ماهو دیدم. ایستادم و وسط کوچه به دریچه ی ارتباطی ام با توی نازنین و به معنا و حسی که برای شخص خودم داره از ته قلبم لبخند زدم. 
الهی که عشقم از همون دریچه ی مشترک بهت رسیده باشه❤

نه تصیح میکنم من اون آدمای اطراف میگم که میشناسم و کسی دخالت نکنه اون با دانش با تحقیق راه و روش درست میره  درسته همه نه  اینطور نیستن 

اوهوم درست میگی... 

خصوصا آدم که اولین بار بچه دار میشه دیگه بقال سر کوچه هم عملکرد آدمو ارزیابی میکنه و نظر خودشو میده :)

۰۵ آذر ۰۸:۴۹ مامانی

سلام سلام صبح بخیر

تنها جایی که به ذهنم نمیرسید بعد از سوالت ساوه بود🤭 نمیدونم چرا !

هنگ کرده بودم که نکنه توی هواپیما باشی😯🤭

سفر بخیر عزیزم...

اون قسمت یکی مونده به آخر پستت قلبمو لرزوند😑

 

کوروش رو ببوس مراقب خودتون باشید ♥️

سلام به روی ماهت دختر.


:))

ممنون مینا جانم. 
بوس به قلبت

۰۵ آذر ۱۴:۱۷ سارینا2

سلام مینا جان

در مورد تربیت بچه باهات موافقم

واقعا دخالت مستقیم نباید باشه

نهایتا اگر چیزی به نظر کسی رسید باید یه جور که بچه نشنوه به مادرش پیشنهاد بدن

اونم اگه فامیل یا دوست نزدیک باشه 

 

میگم کورش تو چه سن شیرینی هست

خیلی با نمک حرف می زنه

 

میگم وویس ازش بگیر یه جا نگه دار

 

در مورد قلبم داره آتش می گیره

این جمله رو اون گفت یا شما از جانب خودت گفتی؟

ایهام داشت نفهمیدم

 

ان شاالله زودتر از بلاتکلیفی درمیای

 

سلام سارینا جان.

آره کوروش واقعا تو بهترین سنشه از نظر شیرین زبانی... من هر بار حرف میزنه کیف میکنم واقعا.

درمورد اون جمله ، سیاوش گفت خوش به حالت و قلب من آتش گرفت.

الهی آمین :)

نه من کلا کلی حرف میزنم که البته اشتباهه ! معمولا تو وبلاگ همیشه اینطوری بوده با آدمایی که صحبت میکردم و بهشون نزدیک بودم بعد یه مدت همیشه حس کردم تو واقعیتم میدونن من چه شکلیم ! بعد گاهیم سوء تفاهم شده
که البته خوب مدل عجیب غریبیه و از بچگی خواهر برادرم میگفتن باز یه موضوعی شد تو بی زبط حرف زدی :)) که البته بی ربط نیست ، فقط طرف که نظرشو راجع به اون موضوع میگه منم نظرمو راجع به موضوع میگم که ممکنه ادامه حرف اون نباشه :)) کلا اون قسمت نظراتم راجع به بچه داری و مثلا من چه عقایدی دارم بود خخخ :)))))

خوب که این طور. نه اشتباه نیست و به نظرم اگه مخاطب متوجه شه بحث میتونه به سمت و سوهای جذابی بسط پیدا کنه اتفاقا.


خب وای و درد واقعا !!!!! بشینین سر جاتون بابا اگر بلدین بچه های خودتونو تربیت کنین 

من میدونی جواب دو سه تا از بزرگترهای فامیل رو به طور غیر مستقیم دادم که شما اگر بلد بودین بچه تربیت کنین بچه های خودتون الان موفق بودن ناموفق ترین بچه های دنیا رو دارین بعد برای من تعیین تکلیف میکنین که داری بچه ات رو یاغی بار میاری بچه خوب اونه که هرچی گفتی بگه چشم 

منم گفتم اون دیگه بچه نیست برده است.

ببین هومانم ارتباط عالی با همه داشت غریبه و آشنا هم نداشت از سر کوچه پیاده می رفتیم تا ته خیابون با بقال و میوه فروش و پیرمرد پیرزنهایی که تو کوچه بودن و بچه و بزرگ خوش و بش میکرد سلام میکرد و دوست بود دست هم میداد اما خوشش نمی اومد کسی بغلش کنه یا ببوسه و اجازه نمیداد خودم هم از این قضیه راضی بودم ... تا قبل از بغل و بوس همه چی خوبه نباید به بغل و فشار دادن و بوس برسه ارتباط با غریبه کل محله هم میشناختنش غلط  هم حرف میزد مردم خیلی دوستش داشتن 

الان تو مهد و مدرسه اونقدر از دزد و نا امنی براش گفتن که یه آدم از دور می بینه میگه دزد نباشه حالا ولی ارتباط رو هنوز عالی برقرار میکنه یه کم بچه پررو به نظر می رسه ولی درسته 

دنیا مال بچه پرروهاست ... تمام آدم های موفق دنیا پررو هستن هیچ آدم خجالتی به هیچ جا نمی رسه 

هیچ آدم تو سری خوری به هیچی نمی رسه هیچ کسی که جرات ابراز خودش رو نداشته باشه هیچ جای خوبی تو دنیا نداره 

 

بچه همینکه اخلاقیات رو یاد بگیره و به دیگران آسیب نزنه کافیه همینکه دوست داشتن رو بلد باشه همینکه خودش رو دوست داشته باشه کافیه دیگه هرچیز دیگه ای اضافه است چون دستکاری کردن وجود و مدل شخصیتی و روحیات منحصر به فرد خود بچه است ... هر کی نمی پسنده مشکل خودشه ... والا 

وای و درد 

 

حالا بیا بگو ببینم ترشی که تو خونه من خوردی چی توش داشت یادم نیست چه مدل ترشی داشتم که ... چرا همون موقع بهم نگفتی بدم با خودت ببری 

 

ما اونقدری تو فامیل نیستیم که بزرگتر فامیل اینا داشته باشیم. تو خانواده شوهرم تا حالا تو همین چند باری که پیششون بودیم با کوروش بد حرف زده نشده. همش تعریف و تمجید شده و مطمئنم یه بخش بزرگیش بخاطر دیدن رفتاری بوده که خودم با کوروش داشتم.

از سمت خودمم فقط خانواده ی خودمن و یه سری دوست و آشنای محدود. 
من از خانواده ی خودم خیلی میکشم واقعا و اگه بند بینمونو نبریدم تا حالا بخاطر اینه که واقعا نمیتونم کوروشو تو خونه حبس کنم با خودم و از دیدنشون که بعضی هاشونو کوروش عاشقانه دوست داره محروم کنم. من خیلی زیاد مستقزما بهشون جواب میدم . خیلی اوقات مستقیما تذکر میدم.ولی خوب واقعا حل نمیشه. فقط از وضعیت قرمز خارجش کردم.هیچکس هم شیوه ی تربیتی منو قبول نداره.
هومان که خیلی باحاله. من هنوز خیلی اون شب ارگ کریم خانی تو ذهنمه. رفته بود به اون دو تا آقا میگفت چرا قلیون میکشید هوایی که نفس میکشییمو خراب میکنید.بعدم درمورد اینکه آمریکا دنیا اومده براشون حرف زد خخخ . عالی بود 
کوروش اصلا با پیرزن ها خوب نیست. حالا اونا هم بهش سلام بدن شدیدا با بد اخلاقی جوابشونو میده. میگه با من حرف نزنید .


و آما ترشی... واقعا یادت نیست؟ یه دونشون گمونم منحصرا یه جور فلفل تند بود. یکیشونم یه میوه بود مثل انبه گمونم. وسطش هسته داشت گمونم . و تند بود اینم. البته فکر کنم خودت نذاشته بودی نسیم و حاضری بودن. باز خیلی یادم نیست. من پیش خودم اسمشو گذاشتم ترشی خارجکی :)
بعد یه شیشه داشتی آخرش بود دخلشو آوردیم همونجا. فکر کنم گفته بودی ترشی مورد علاقه ی بهزاده ... 

سلام مامان مینای عزیز

مامان مینا بهتر ین لفظیه که میتونم باهاش تو این پست خطابت کنم چون هم تلاش میکنی به بهترین شکل به رشدکوروش کمک کنی

هم به بقیه گوشزد میکنی این رشد نیاز به هرسهای بیمورد و اسیب زای شما نداره

افرین

و امیدوارم مسافرتت خوش بگذره حسابی

سلام یگانه جانم.

عزیزم مرسی. 
خدا کنه همه ی آدما قبول کنن :) من تو خانواده ی خودم چند نفری هستن هر چی هم بگم باز سماجت خودشونو دارن و دخالت میکنن. من گاهی میگم خدا رو شکر که میرم و دور میشم. 

مرسی عزیزم

۲۰ آذر ۱۷:۲۴ گیسو کمند

آقا اصلاً من اگه آن شرلی درونم نبود ممکن نبود اینقدر شاد باشم اصلا من اگه زنده ام اول به فضل خدا و بعد به فضل آن شرلی درونم زنده ام😁

منم از روتین بشور بساب خوشم نمیاد و سر این قضیه همیشه با مامانم بحث دارم. مثلاً مامانم حتی اگه خیلی خسته باشه نمیخواد ظرفی توی سینک بمونه ولی من میگم اصلاً سینک جای ظرفهای کثیفه قرار نیست همیشه خالی و تمیز باشه مثل لباس شویی که همیشه خالی نیست و لباس کثیف هم توش میره بعد هم مامانم منو استدلالاتم رو میشوره میذاره کنار😅

 

این قضیه ی حرف نزدن با غریبه ها منو یا  یه خاطره ای انداخت. بچه که بودم مامان و بابام خیلی روی حرف زدن با غریبه ها حساس نبودن ولی وقتی بیرون می رفتیم بازار یا جایی مرتب تذکر میدادن که دستمون رو ول بکنی دزدها میان و میدزدنت🤨 فکر میکنی من میترسیدم؟ اصلا و ابدا ولی بحث نمی کردم چون بچه بودم ولی تو دلم میگفتم دزدها که نریختن تو خیابون بعد از کجا میدونن من گم شدم من که گریه نمیکنم اونها هم تشخیص نمیدن من گم شدم😆 وقتی هم که راستی راستی بابا و مامانم رو توی بازار گم میکردم میرفتم وایمیسادم کنار خانواده هایی که پشت ویترینها وایسادن و نگاه میکنن و گوشه ی چادر یکی از زنها رو میگرفتم بدون اینکه متوجه بشه که مثلاً خدایی نکرده اگه دزدی منو دید فکر نکنه من گم شدم اینی هم که چادرشو گرفتم مادرمه 😆 تازه اگه اون خانواده جایی میرفتن منم باهاشون میرفتم و زیر چشمی کفشها و لباسها رو تفحص میکردم و از بین جمعیت بابا و مامانم رو پیدا میکردم. تازه یکم دیگه که بزرگ شدم خودم احتمال میدادم تو کدوم مغازه ها میرن میرفتم و پیداشون میکردم😁 بچه ی خیلی خوبی بودم من😅

چه خوب 😍

روایت داریم اصلا که آنشرلی درون گلیست از گلهای بهشت حتی 😁
راستش منم با استدلال تو زندگی میکنم گیسو اما خوب واقعا دوست دارم سینکم مرتب خالی باشه. یعنی هر چی کثیف شد همون وقت شسته بشه. من ظرف شستنو دوست دارم کلا اما وقتی یه کوه میشه یا از روز قبل برام میمونه یه کم اذیت کننده میشه برام...

وای چقدر بچه ی سرتقی بودی 😁
من بچه که بودم یه بار با دختر همسایه مون از لاینی که خودمون زندگی میکردیم خارج شدم. بعد یه پارکی بود فضای سبز طور. اونو هم رد کردیم رسیدیم خیابون. یه پلیس بدبختی ما رو دید و حدس زد گم شدیم که ما وقتی اومد سمتمون اصلا نمیدونستیم پلیس چیه و کیه که.. فقط دزد میشناختیم 😂
یادش بخیر تا خونه یورتمه رفتیم از ترسش... 

وای واقعا بچگیت عالی بود 😂😂😂 خیلی خوب بودی.

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
سلام!
به وب من خوش آمدی.
مشخصات منو میتونی از قسمت *بلاگر شناسی* بخونی.
اگر که خاموش همراه منی خواهشا موقع پستهای رمز دار روشن نشو!
اگر وب داری و کامنت میذاری خواهشا آدرس بذار شاید لازم شد :)

دوست خوبم!
اینجا یه رسانه ی مجازیه اما یادت نره ما آدم های واقعی هستیم..
از شکستن دل همدیگه با حرفای نامناسب پرهیز کنیم.
هدف از ایجاد این وب صرفا ثبت دلنوشته های من و گهگاهی نوازش طبع لطیف شما با شعره.
تمام نیکی ها و بهترین های دنیا از آنِ شما و سرِ راهِ شما باشه.
ان شاء الله.
آرشیو مطالب
شهریور ۱۴۰۱ ( ۱ )
مرداد ۱۴۰۱ ( ۲ )
تیر ۱۴۰۱ ( ۱ )
خرداد ۱۴۰۱ ( ۲ )
ارديبهشت ۱۴۰۱ ( ۲ )
فروردين ۱۴۰۱ ( ۳ )
بهمن ۱۴۰۰ ( ۳ )
دی ۱۴۰۰ ( ۲ )
آذر ۱۴۰۰ ( ۲ )
آبان ۱۴۰۰ ( ۲ )
مهر ۱۴۰۰ ( ۲ )
شهریور ۱۴۰۰ ( ۳ )
مرداد ۱۴۰۰ ( ۲ )
تیر ۱۴۰۰ ( ۳ )
خرداد ۱۴۰۰ ( ۴ )
ارديبهشت ۱۴۰۰ ( ۴ )
فروردين ۱۴۰۰ ( ۲ )
اسفند ۱۳۹۹ ( ۵ )
بهمن ۱۳۹۹ ( ۶ )
دی ۱۳۹۹ ( ۱۱ )
آذر ۱۳۹۹ ( ۸ )
آبان ۱۳۹۹ ( ۴ )
مهر ۱۳۹۹ ( ۶ )
شهریور ۱۳۹۹ ( ۶ )
مرداد ۱۳۹۹ ( ۲ )
تیر ۱۳۹۹ ( ۵ )
خرداد ۱۳۹۹ ( ۳ )
ارديبهشت ۱۳۹۹ ( ۵ )
فروردين ۱۳۹۹ ( ۴ )
اسفند ۱۳۹۸ ( ۴ )
بهمن ۱۳۹۸ ( ۴ )
دی ۱۳۹۸ ( ۴ )
آذر ۱۳۹۸ ( ۴ )
آبان ۱۳۹۸ ( ۴ )
مهر ۱۳۹۸ ( ۴ )
شهریور ۱۳۹۸ ( ۶ )
مرداد ۱۳۹۸ ( ۴ )
تیر ۱۳۹۸ ( ۴ )
خرداد ۱۳۹۸ ( ۴ )
ارديبهشت ۱۳۹۸ ( ۲ )
فروردين ۱۳۹۸ ( ۳ )
اسفند ۱۳۹۷ ( ۳ )
بهمن ۱۳۹۷ ( ۸ )
دی ۱۳۹۷ ( ۵ )
آذر ۱۳۹۷ ( ۶ )
آبان ۱۳۹۷ ( ۴ )
مهر ۱۳۹۷ ( ۴ )
شهریور ۱۳۹۷ ( ۴ )
مرداد ۱۳۹۷ ( ۸ )
تیر ۱۳۹۷ ( ۵ )
خرداد ۱۳۹۷ ( ۸ )
ارديبهشت ۱۳۹۷ ( ۹ )
فروردين ۱۳۹۷ ( ۶ )
اسفند ۱۳۹۶ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۶ ( ۴ )
دی ۱۳۹۶ ( ۹ )
آذر ۱۳۹۶ ( ۲ )
شهریور ۱۳۹۶ ( ۲ )
مرداد ۱۳۹۶ ( ۲ )
تیر ۱۳۹۶ ( ۱ )
خرداد ۱۳۹۶ ( ۱ )
ارديبهشت ۱۳۹۶ ( ۲ )
فروردين ۱۳۹۶ ( ۸ )
اسفند ۱۳۹۵ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۵ ( ۸ )
دی ۱۳۹۵ ( ۶ )
آذر ۱۳۹۵ ( ۶ )
آبان ۱۳۹۵ ( ۹ )
مهر ۱۳۹۵ ( ۶ )
شهریور ۱۳۹۵ ( ۱۳ )
مرداد ۱۳۹۵ ( ۶ )
تیر ۱۳۹۵ ( ۱۶ )
خرداد ۱۳۹۵ ( ۱۸ )
ارديبهشت ۱۳۹۵ ( ۱۶ )
فروردين ۱۳۹۵ ( ۱۲ )
اسفند ۱۳۹۴ ( ۱۵ )
موضوعات
روزنوشت (۲۱۶)
شعر نوشت (۵)
پخت و پز نوشت (۴)
عکس (۱۰)
مناسبت نوشت (۵)
زبان در خانه (۱)
پیوندهای روزانه
اجاره مبله در تهران
گرسنه ها بخوانند :)
مامان-بابا ها بخوانند 2 :)
مامان-بابا ها بخوانند 1 :)
همه ی خانم ها بخوانند :)
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان