عزیزای جان سلام.
تو کامنتهای پست قبلی نسیم یه فلش بک زده بود به نسخه ی قدیمی من... برام گفته بود که وقتی با من آشنا شده من چجوری بودم.
وسوسه شدم که برم نوشته های قدیمیمو بخونم...
سه روز بود که خیمه زده بودم روی وبلاگ سابقم.اون وقتایی که با عنوان دختر همساده مینوشتم.
خیلی حس و حال عجیبی بود. انگار یکی دیگه رو میخوندم.
یکی که میتونم دوستش داشته باشم.
حتی با غم های گذشته اش گریه کردم و به ظنازی هاش خندیدم...
یه چیزی که خیلی ناراحتم کرد اینه که وبلاگم یکی از پر مخاطب ترینها بود. برای هر پست بین سی تا حتی نود تا کامنت هم داشتم!
دلم برای اینکه اونهمه دوست رو گذاشتم پشت سرم و خیلی غریبانه اینجا شروع به نوشتن کردم سوخت.واقعا وقتی اومدم اینجا فقط یه تعداد خیلی خیلی کم مثل آوا سهیلا و مینا و نسیم و نوستال و راسینال و احتمالا یکی دو نفر دیگه رو خبر کردم که این منم ! باقی رو رسما جا گذاشتم!
الان اسمهاشون رو که میبینم تو تمام پستهام کامنت هاشون هست راستش دلم براشون پر کشید.
به خاطر یه نفر که با من بد کرد همه رو با بی اعتمادی گذاشتم و اومدم اینجا...
هععععععییییی....
یه چیزی که برام خیلی جالب بود اینه که گاهی تقریبا هر روز مینوشتم!
چقدر حالا که از این بعد دور زمانی نگاه میکنم عشق من و سیاوش به هم عجیب بود.چقدر همه چیز گره خورده به رنج بود.همو دوست داشتیم اما به هم رنج میدادیم... چقدر از این بابت خوب شد که اون روزها گذشتن...
یه وقت زشت نباشه دوباره من عنوان کنم چقدر از این زمان حالی که توش زندگی میکنم و تغییراتی که کردم خوشحالم :) و چقدر به آینده ام خوشبینم :)
*************************************************************************
خوب این روزهای بعد از سفر یه جوری میگذرن...
باز زندگی من داره از حجم بالای کارهایی که دارم منفجر میشه و باز منم که دارم مقاومت میکنم تو انجام دادنشون و روی روال آسایش انداختنِ زندگیم...
در حال حاضر دو تا کار خیلی واجبم آماده کردن دو تا سفارش شماره دوزیه. یکیش تا آخر ماه یکیش تا نیمه ی دی!!!! بعد به اندازه ی همین مهم سنتورمه! چند هفته است تمرین نکردم آخه. دو هفته ای که ساوه بودم فقط یک هفته اش رو کلاس تعطیل بود. هفته ی دومش زنگ زدن گفتن بیا که گفتم نمیتونم.
الانم باز خودم زنگ زدم گفتم دو هفته نمیام.هم بخاطر اتوبوس سوار شدنم میخوام قرنطینه باشم هم خوب آماده نیستم...
دیروز نشستم سنتور جانمو کوک کردم. سریع تر و فرز تر از همیشه... لذتشو بردم.
فقط نمیدونم حالا که هم اینجا قرمز شده هم انزلی چرا کلاسا رو تعطیل نمیکنن و ما رو تو این استرس میذارن!
هوا هم خیلی سرد شده. یه جوری که وسط خونه وایمیسم یخ میزنم میچسبم به شوفاژ میپزم. یه حسی مثل اون شبا که میخوای بخوابی با پتو درگیر میشی.بعد یه پاتو بیرون پتو میذاری انگار دمای هوا همون میشه که دلت میخواد!
خوردنی های خونه هم ته کشیده.باید یه خرید کوچولو بکنم.
دلم هم برای سیاوش پر میزنه... یعنی دیگه گاهی حس میکنم با یه خنجر وسط قلبم دارم زندگی میکنم و اون خونی که بی وقفه ازش میریزه رو باهاش سازش کردم و باهاش عادی رفتار میکنم!
جوجه ام رو تا حالا به زور خونه نگه داشتم. صبح ها بیدار میشه یه عالمه به سر و روم بوسه میزنه.بعدش میگه دوست داری بریم خونه ی خاله ؟؟؟ یا دوست داری بریم مگازه خرید کنیم ؟
تو این هیر و ویر هم گواشش تموم شده هم وسایل کاردستیش هم ماژیک وایت بردش... حوصله اش سر میره خوب... فقط مونده کارتون...
امشب بهش گفتم میخوام دعا کنم.تو رخت خواب بودبم. گفتم خدایا شکرت که تخت خواب داریم. تکرار کردو گفتم خدایا شکرت بالش داریم.تکرار کرد.
گفتم خدایا شکرت من و کوروش همدیگه رو داریم. گفت خدایا شکرت من و مینا همو داریم :) بعدم گفت دیگه بسه دعا نکن. بخوابیم... بغلش کردم.دستم رو قفسه ی سینه اش بود و انگار یه گنجیشک تو سینه اش زندگی میکرد... اصلا ضربان قلبش که میره زیر دستم یه حالی میشم. ازش زندگی میگیرم.
خدایا واقعا شکرت که کوروش نور امیدم تو زندگیه :)
امشب یه فیلم دیدم به اسم A simple wedding . با بازی شهره آغداشلو. دوستش دارم خیلی زیباست. ولی فیلم ... در حد فان جالب بود.
پریشب هم فیلم The Terminal رو دیدم که تام هنکس عزیز توش میدرخشید. خیلی دوستش داشتم.
خوب دیگه باورم نمیشه ساعت دو شبه !!! از روزی که از سفر برگشتم کارم شده باز دیر بیدار میشم و از اون ور دیر میخوابم. الان تازه حس میکنم نهایتا یازدهِ شبه!
به یاد وبلاگ دختر همساده شعر بخونیم؟؟؟
ما شعله های سرکش اندوه بودیم
آدم به آدم می رسد ما کوه بودیم
گشتم تمام خانه ها را در ندیدم
زندانی از وابستگی بدتر ندیدم
پایان این دیوانگی ها ناگوار است
چیزی که جاماند از تو در من انتظار است
ابریم و غیر از گریه ی پنهان نداریم
حرفی برای هم به جز باران نداریم
رفتی خیابان زیر پای شهر گم شد
تصویر تو در سایه های شهر گم شد
این شهر شیرین های شیرین کار دارد
فرهادهای کوه کن بسیار دارد
اما یکی شیرین شهرآشوب من نیست
این چهره های کاغذی محبوب من نیست
ای همقطارِ آخرین رویا کجایی؟
ای بی تو من مجنون بی لیلا کجایی؟
*احسان افشاری