به وقت ۲۱ آذر

دیروز انگاری همه چیز توی دنیا به هم ریخته و شلخته بود احتیاج داشتم به سبک خودم دوباره برنامه ریزی کنم تا قطار زندگیمو دوباره برگردونم به ریل...

به خاطر همین بعد از ناهار ظرفها و آشپزخونه و همه چیز رو همون طوری رها کردم و دفتر بولت ژورنالم رو برداشتم تمام خودکار هایی که داشتم رو دور و برم پخش کردم و فکر کردم و فکر کردم و فکر!

یک بازه ۲۰ روزه تا آخر ماه میلادی در نظر گرفتم . توی پینترست نگاه کردم و یک دسامبر مقبول بالای صفحه ام نوشتم و بهش تم کریسمسی دادم .

بعدش اول یه to do list ماهانه نوشتم که شامل تموم کردن سفارش شماره دوزی که دارم میدوزم و شروع یه جدید و درست کردن ژله تزریقی برای شب یلدا که سفارش گرفتم و اطلاعات کسب کردن درمورد بنفشه آفریقایی های بیمارم از یک پیج خاص و دیدن یک مستند از وین دایر عزیزم و تموم کردن کتابم و شروع کتاب جدید و یک سری کار ریز دیگه میشد.

من هر ماه تمام این کارها رو بعد تعیینشون توی چهار هفته ی تقریبی ماه پخش میکنم.مثلا میدونم تو هفته اول باید چکار کنم و بعد برنامه ی روزانه مو که شبها قبل خواب یا صبح ها بعد بیداری مینویسم ، آماده میکنم. من واقعا عاشق بولت ژورنالم. برای منی که حواسم خوب کار نمیکنه و فراموش کارم و دقیقه ی نودی ام و از حجم کارها میترسم و خیلی کارامو میذارم برای فرداها ، کاملا جواب میده. 

یادتونه که نوشته بودم مثلا مسواک رو حتی یادم میره بزنم. الان تقریبا هر شب میزنم ^_^ خیلی خوبه.

یه بخشی دارم برای کارهایی که میخوام هر روز تکرار بشن. یه جدولی میکشم خونه هاش به تعداد روزها باشه و هر شب تیک میزنم. مسواک اینجوری عادتم شد. این ماه توش سنتور زدن رو هم گذاشتم‌ . میخوام خودمو برای هر روز تمرین کردن تشویق کنم. و توش کتاب خوندن دارم و رسیدگی روزانه به پوستم که شامل شستن اول صبح و آب رسان و دور چشم بعدش و شستن شبانه و روغنای مخصوص قبل خوابن.

یه ستونم گذاشتم فیلمایی که میبینمو بنویسم آخر ماه بهتون بگم. 

دیگه دو ساعتی سر بولت ژورنال بودم و وقتی تموم شد انگار چشمم تازه باز شده بود و میدیدم چند چندم و میخوام چه کار کنم. 

برنامه روزانمم نوشتم و شروع کردم.شماره دوزی کردم.میوه خوردیم.کتاب خوندم.بعد سنتور تمرین کردم. جدیدا حس کردم نیازم دارم برم یه چیزهای پایه ای رو دوباره مرور کنم. استادمم یه کتاب ابتدایی از آقای پایور بهم داده که یک ساعت و نیم وقتمو برای اون گذاشتم. میدونید اون موقعی که سنتور رو شروع کردم انقدر شوق نوازنده شدن در من بود که تمرینات پایه ای رو تمام و کمال و با تمام وجود انجام ندادم و زودی ازشون رد شدم.

الان میتونم بزنم و از بیرون همه چیز مرتبه اما خودم صادقانه با خودم میدونم جایی که باید نیستم. اینه که فلش بک زدم.یه کم کند میشم برای جلو رفتن.اما قوی میرم.اصلا جلو کجاست ؟ میخوام همینجایی که هستم رو خوب و درست باشم..

تمرینم که تموم شد خیلی شاد بودم..

دیگه باز سر وبلاگ نشستم و کامنت ها رو تایید کردم و بعد شام خوردیم. املت درست کرده بودم. با خیارشورهای هنر آبجی زدیم به بدن و بعدش با دلدار تماس گرفتم. شدیدا پکر و از هم پاشیده بود :(

این روزها میگذرن.‌‌...اما من پیش خودم مطمئنم اون تلاشی که باید رو سیاوش نکرد برای باز شدن مسیرمون. ولی خوب بهش پیله نمیکنم. کنارشم.میگم زمانش میرسه که میریم. من از اینجا نمیخوام دلخورش کنم یا مجبورش کنم. ولی فقط وایساده میگه وکیل کاری ازش ساخته نیست.هوم آفیس باید جواب بده. دیگه نمیگه وکیل پول میگیره که دنبال هوم آفیس بیفته. دیگه نمیگه اگه چند ماه پیش وکیل از هوم آفیس جواب نخواسته بود اصلا هوم آفیس یادش نمیفتاد که سیاوش یه ساله و خرده ایه منتظره و یادش نمیفتاد یهو بگه بیاد دوباره مصاحبه بده ! دلم میخواد وکیلشو عوض کنه.چند ماه پیش ازش خواهش کردم عوضش کنه که دعوامون شد بخاطرش. ولی چه کنم که اصرار داره رو این اعتقاد که وکیل کاری ازش ساخته نیست و دسته جمعی باید صبر کنیم. (الان که دارم اینا رو مینویسم باز حرصم از دستش درومده :دی)

دیگه بعد از حرف زدن با دلدار رفتم آشپزخونه ی ترکیده از روز قبل رو سامون دادم و کل خونه رو مرتب کردم و مراقبت شبونه ی پوستمو انجام دادم و خوابیدم‌ و قبل خواب به مامانم فکر کردم. دلم براش تنگ شده...

صبح امروز گوشیمو برای ساعت هشت زنگ گذاشته بودم که دیگه تا ظهر نخوابم.گوشی رو که خاموش کردم یه دلم میگفت دوباره زنگش بذارم برای یه ساعت بعد و باز بخوابم. اما بلند شدم.برنامه های روزمو قاطی پاتی و بدون ترتیب گذاشتن براشون نوشتم که هر بار به لیستم نگاه میکردم ببینم کدومشو دلم میخواد انجام بدم و میرفتم سراغش و با لذت انجامش میدادم.

خصوصا که امروز رو روزِ برق انداختن سرویس بهداشتی و حمام در نظر گرفته بودم و دلم میخواست با دلخوشی و عشق انجام بدم کارهاشونو... 

اینو بگم که تو وب قبلی یه جا نوشته بودم یک سری کارها بنظرم مردونه است و من اگه مرد بودم اجازه نمیدادم یارم بره دستشویی بشوره :)) الان برام این فکر مضحکه. الان یه درکی از ماهیت انسانی آدمها دارم و جنسیت اونجا دیده نمیشه. و این خیلی با خودش برام صلح و آرامش آورده. 

تازه یه جا هم بود که تا جان در بدنم بود از کتک زدن بچه در مواقع خاص دفاع کرده بودم. در جهت تربیت و تنذیر... 

خدارو شکر الان از تاریکی اون ظلمت هم رهانیده شدم... 

حماممو که کردم زیر دوش مفصل شکر گزاری کردم. به خاطر پاکی و پاگیزگی و سلامتیم که میتونم کارامو انجام بدم... 

 

نهارمم ترکیب کوکو سیب زمینی و سالاد شیرازی بود... 

یعنی من هر چی سالاد شیرازی خورَم کوروش چند برابر منه... 

دیگه نهار که خوردیم هوا بعد از چندین روز سرمای وحشتناک عالی شده بود. آفتاب افتاده بود وسط خونه و همه چی قشنگ بود. دلم خواست میرفتیم دوچرخه سواری اما خوب عطاشو به لقاش بخشیدم. هم اینکه اینجوری چند ماه یه بار دوچرخه سواری کردن فقط بدن درد برام داره هم اینکه اینجا وضعیتش هیچوقت قرمز نبوده اما الان شده و من دلم میخواد تا میتونم خونه باشیم.

دیگه عصرم به شماره دوزی و سنتور و میوه خوردن و موزیک گذشت.و یه مقدار وبگردی...

به دلدار هم زنگ زدم و شکر خدا بهتر بود. نمیدونم چرا برای زبان خوندن اینهمه تنبله. همش میگه تو بیای دوتایی میخونیم... بعد من یه خاطره براش تعریف کردم که تو وب قبلی خوندم جدیدا. درمورد اینکه سال ۹۴ بهم گفت به منم زبان درس بده بعد هر بار میخواستم بهش درس بدم یا ازش درس پس بگیرم یه بهونه میاورد...  

راستی این روز ها هی به من غذا میرسه. امشب هم آبجی صاحبخونه برام آش دوغ آورد و کِیفورمون کرد... 

من و آبجیم شبیه همیم بعد گوشیِ خنگش با چهره نگاری باز میشه ، منم میگیرم جلو صورتم باز میکنه 😂😂 وای خیلی خنده دار بود برام. سیستم هوشمند بزنه به کمرت آخه شیائومی 😁

دیگه همینا... دلم هنوز میخواد یه عالم بنویسم. ولی سردرد و چشم درد امونمو بریدن. با دلدار قرار دارم که تماس بگیرم گپ بزنیم.برم که دیگه خوابم هم دیر نشه. دلم میخواد فردا تا ساعت نُه بخوابم..‌ 

 

*چقدر این که تمام برنامه ی روزانه ام تیک خورده حس خوبی داره :) 

فقط چهره نگاریه😄😁😆

مینا خب چه ایرادی داشت حالتو پرسیدم؟جز درمواقع بیماریت نپرسیده بودم

اتفاقا امشب داشتم بهت فکر میکردم میگفتم یعنی واقعا شوهرِمینا انقد کلافه نشده که بره اعتراض کنه به وکیلشون؟

بهت گفته بودم که هزار کیلومتر دورتر از خانواده مم الان ۳۵روزه خونه مامانمم هرشب دارم غر میزنم که شوهرم بیاد دنبالم راها رو هم بستن

🤤


وای بهار ایرادی نداره فقط من انتظارشو نداشتم 😂 بعد یه جوری بود انگار مطمئنی خوبی ؟ یه لحظه به خودم شک کردم خوب 😁

چرا والا کلافه است اما خوب اعتقادش اینه کاری ازش برنمیاد. 

نمیدونم چه حکمتیه بعد ازدواج هم آدم دوست داره تند تند پیش خانوادش بره هم وقتی میره میخواد برگرده سر زندگی خودش 😁
خدایی ۳۵ روز خیلی زیاده آخه... 
امیدوارم زودتر واکسن بیاد و این مسخره بازی ها تموم شه... 

۲۱ آذر ۲۳:۳۳ نرگس بیانستان

:)

:)

۲۲ آذر ۰۱:۲۵ رهآ ~♡

من بی خیال بولت ژورنالم شدم :(

باید ی فکری برای شروع زمستون کنم!

 

داشتم اون وبلاگت میخوندم دو شب پیش فکر میکردم چه جالب میشه که ی سری از پست های اون وبلاگ به عنوان خاطره نویسی و این حرف ها برای سیاوش بفرستی بخونه :)

ی جاهایی از پست های اون وبلاگ خودم و "میم" رو دیدم ... دقیقن همون بچه ها بازی ها و بحث های الکی ...

 

اینجا هوا انقدددر سرد و آلوده س که من فکر میکنم اگه ویروس نبود هم نمیشد بیرون رفت :/

عه وا :/ 

چی بگم خوب اگه تو این بی خیالی بهت خوش گذشته زندگیتو بکن دیگه :)

تلخی های اون وب از شیرینی هاش بیشتره گمونم اما خوب قبلا از این کارا کردم... الان یادم نمیاد این وبلاگ یا اون یکی اما از یه جاهایی یه چیزایی برای سیاوش فرستادم... 

وای وای چه بد :(

۲۲ آذر ۰۱:۴۴ رهآ ~♡

توام که شب زنده داری :)

آیا صبح مث من به خودت فحش خواهی داد؟؟؟ :)))

من بیدار شدم که کوروشو دستشویی برم. 

شیطون گولم زد گفت برو یه سرم به وبلاگ و اینستات بزن
من رفتم دیگه :دی

سلام مینای عزیزم.گفتم بعداز این همه خاموش خوندن روشن بشم بدونی که همچنان پای ثابت وبلاگتم.میدونم بی معرفتی کردم دیر کامنت گذاشتم ولی بخدا درسهای انلاین پسرم کل وقتمو میگیره و وبلاگهارو وسط کلاسهاش که گوشی میاددستم یا نصف شب میخونم.

چقدر بیانت رو دوست دارم .برنامه ریزی ها .نوع نوشتن و تفکراتت.انگار یه جور خاصیه .

هیچی بدتر از بلاتکلیفی نیست .کاش همسر میجنبید و پیگیری میکرد و وکیل رو عوض میکرد.

این که گفتی بعضی لباسهارو چیدی توی ساک که باخودت ببری انگلیس حس امید بهم دست داد.روحیتو حفظ کن که ادمی باامید زنده است.

امیدوارم به زودی از انگلیس برامون پست بذاری.

میناجان به فکر به منبع درامد هم توی این مدت که اینجاهستی باش .

سنتور رو محکم ادامه بده.پشتکارتو میپسندم.

راستی تو پست قبلی صحبت از وبلاگ قبلیت شد دوست دارم بتونم‌پیداش کنم برم بخونمش .

هیچ کدوم از نوشته هاتو نباید ازدست داد.

به خدامیسپارمت

به به سلام آزاده جانم...

تا باشه از این سر شلوغی ها دختر :)
آره قسمت بلاتکلیفیش بده... خوب از یه طرف صبر آدمو به چالش میکشه البته و یه جورهایی من تو همین بلاتکلیفی رشد کردم و ایمانم به خدا قوی تر شد و آرام موندم.
دیگه برای منبع درآمد دیره آخه... اگه از اول میدونستم اینهمه طول میکشه به شغل داشتن اینجا فکر میکردم جدی.

آدرس و رمز وبلاگ رو تو کامنت های همون پست پیدا کن جانم

سلام مینا جان خوبی عزیزم

چه خوب که to do list نوشتی و این بهترین کاره واسه منظم کردن کارا و کاهش درگیری ذهنییه آدمه.

من انقده کار دارم انقده کاااااارررررر دارم هر روزم به خودم میگم دیگه امروز میشینم برنامه مینویسم و یه نظم و سرعتی به کارام میدم اما بازم اینکارو نمیکنم وای بر من اهمالکار.

باشد که این پست ذهن خواب مرا بیدار نموده و از خواب غفلت بیدار شوم. 

سلام عزیزم عالی هستم :)

آره واقعا بهترین کاره. 
ای تنبل :))  خوب بشین بنویس و یه بازه ی زمانی طولانی براش در نظر بگیر... من قشنگ فهمیدم یه موقع هایی حال خرابی هام بخاطر کارهای عقب افتاده ی تلنبار شده ام اتفاق می افتن. به محض قدم برداشتن در جهت انجامشون درست میشم.
بیدار شو خواهرم.

سلام دوباره.

ادرسو یافتم .🙂

فقط بین کامنتها یه کامنت به اسم ازاده توی همون پست دیدم .اون ازاده من نیستم ها.من ادرس جیمیلمو میذارم همیشه .

میدونم عزیزم تو همون آزاده ای که با هم چت میکردیم و بچه داری . 

مینا چقدر خوب بود این برنامه ریزی ولی من شاید دو روزشو درست عمل کنم واقعا دیگه هیچی سرجاش نمیتونم انجام بدم اصلا هروقت برنامه میریزم یه مدل دیگه انجام میدم چرا؟واقعا؟

ولی عاشق برنانه ریزی و سروقت انجام دادن کارهام ،شاید بتونه دلیلش همسرم باشه اون خیلی کارهاش رو برنامه نیست رو منم تاثیر گذاشته

 من قبلا برنامه ریزی میکردم دقیقا همین که تو میگی .ول میکردمش چند روزه. دلیل مال من این بود که تو زمان کم از خودم انتظار زیاد داشتم و عجله داشتم. الان نه . این که بازه زملنی یه ماه رو در نظر میگیرم خیلی خوب شده برام. و اینکه الان فقط کارهای عقب افتاده رو نمینویسم کارهایی رو مینویسم که عاشقشون باشم. مثلا وقتی میذارم هفته ی دوم ماه کیک درست کنم کلی کیف هم پشتش هست.




۲۲ آذر ۱۵:۰۲ ریحانه

در مواقعی که همسر حرف منطقی را گوش نمیده و اگر حرفی بزنم دعوا و قهر میشه (مثل قضیه وکیل برای شما) من از مادر شوهر کمک میگیرم. و البته اصلا گله شکایتی نه ها. اینطوری که من نگران همسر هستم و اینه موضوع و اون تحت فشاره (خلاصه همه چیز را از دیدگاه پسرشون میگم) بعدم میگم اون حرف شما را خیلی بهتر قبول داره. میشه جوری که نفهمه من بهتون گفتم باهاش صحبت کنید.

 

امتحال کن

ریحانه جان با نهایت احترام بهت من این مدل رو دوست ندارم و اونو بی احترامی به خودم میدونم. تیم اصلی من و همسرمیم. من اصلا دوست ندارم دیگران پاشون وسط زندگی من باز شه. 

شاید خیلی مسائل اینجوری حل شن اما به چه قیمت ؟ 
من همسرم رو ترجیح میدم آدم مستقل صاحب فکری بدونم که رو حرف خودم فکر میکنه اما نهایتا تصمیم مربوط به خودشو خودش میگیره. الان سیاوش همه جوره و از هر لحاظ نسبت به من بیشتر تحت فشاره.ما داریم زندگیمون رو میکنیم. پس چه وکیلو عوض کنه چه نکنه به خودش بستگی داره . 

۲۲ آذر ۱۵:۳۸ گیسو کمند

هورااااا معرفی فیلم آخر ماه داریم🤗

چرا بزنه به کمر شیائومی خب بد میکنه برای صاحب گوشی و اقوامش هوشمنده برعکس بقیه ی گوشیها عقده ای بازی در میارن فقط با یک نفر باز میشن😆 

 

هنوز یکیشم ندیدم 😁😁😁


آره دیگه بد میکنه ... چه معنی میده آخه 🤤

سلام خوبین؟ من یکی از خواننده های پر و پاقرص ولی خاموشتونم. میشه لطفا آدرس وبلاگ قبلیتون رو بگین. خیلییییی مشتاقم بخونمش ممنونم

سلام جانم. 

Zizinet.blog.ir
911542

لایک داری دختر :-)

وقتی میبینم پست جدید گذاشتی می شینم یه گوشه با یه لیوان چای با حوصله میخونمت

و کلی کیف میکنم م

 

ای جان... :) 


مرسی مهتاب.

مینا جانم سلام
امیدوارم حال و روزگارت و دلت خوب خوب باشه.
من از خوانندگانی هستم که تازه بهت پیوستم. حدودا دو سه ماهی میشه.
نوشته‌هات اونقدر ناب بودن و واقعی، اونقدر پر از تلاش برای زندگی و رشد بودن و حقیقی که باعث شد من قسمت زیادی از ارشیوت رو بخونم.
دقیقش میشه تا اونجایی که کوروش چندماهه بود و ماههای اخری که ساوه زندگی میکردی. با قسمتهای زیادی از نوشته هات حس قرابت و‌نزدیکی کردم، و تلاشهات یاداور تلاشهای خودم برای زندگی بود. راستی و درستی بسیار کم نظیر و خارق العاده‌ت در زندگی و نوشته هات برام خیلی دل انگیز و ستودنی بود. 

هر بار که مینویسی وبلاگ اپدیت شد، در دلم بلافاصله میگم انشاالله این بار دیگه خبر انگلیس رفتنشون باشه.

برات دعا میکنم عزیزجان. هرچه خیر و برکت و شادی هست برات پیش بیاد. 

 

سلام دوستم. 

خیلی خوش اومدی. 
انقدر کامنتت خوب و مهربانانه و لطیف بود که یه قطره اشک هم از چشمم ریخت . 
مرسی از ذوق بینهایتی که بهم دادی...

عزیزکم الهی که زود خبرشو بدم. چقدر دل انگیزه که جز خودم چندین نفر ذوق میکنن بابتش.
من به قلب مهربونت تعظیم میکنم دختر. نیکی بهت بباره 🙂

۲۲ آذر ۱۷:۴۴ سایه نوری

به به به این پست عالی مینا😊😊 ... 

منم حقیقتا جای خالی برنامه ریزی رو تو روزهام حس میکنم.. و حتماا باید واردش کنم.. 

عصر پاییزیت خوش و گرم.. 

😘😘😘 جانِ جانم

 

عزیزم این آخرین روزای پاییزی روز و شبش بر تو خوش

۲۳ آذر ۱۵:۵۷ مامانی

از سیاوش گله مند نباش...

کارگردان کسی دیگه ست.

اونکه بخواد وکیل و هوم آفیس و بقیه ی موارد در کسری از ثانیه هماهنگ میشن.

 

قبولش داشته باشیم.💚

خودش رو ، راه و روشش رو ، چیدمانش رو🙂

و باز هم رسیدیم به نقطه ی اختلاف نظر همیشگی من و تو 😁😁😁


قبولش دارم. اما نمیشینم بگم من دنبال غذا نمیرم خودش اگه بخواد شکم منو سیر میکنه. کار نمیکنم اون اگه بخواد منو بی نیاز میکنه . دنبال درمان خودم نمیرم ، اون اگه اراده کنه من در کسری از ثانیه به شفا میرسم.
میگم ؟؟ 

۲۳ آذر ۲۰:۴۴ مامانی

😊😊😊

🙃🙃🙃

منظور دست کشیدن از تلاش نیست

خودش هم گفته از تو حرکت از من برکت...

منظور اینه که در کنار تلاشها ، خواست خدا هم هست.

بله که هست منم حرفی روش ندارم.😍

من از حرکتِ نداشته ی سیاوش گفتم تو پستم

سلام مینایی جان خوبی عزیزم؟

صبحت بخیر و خوشی باشه.

وقتی آدم برنامه ریزی میکنه کلی حالش خوب میشه.انگار هرچیزی دقیقا همونجایی قرار میگیره که باید...اصلا ادم سرزنده میشه.امیدوارم بتونی به همه ی کارایی که توی بولت ژورنالت نوشتی برسی عزیزم.

من همیشه پستاتو میخونم...خیلی وقتا از توی رخت خواب.تا میبینم پست گذاشتی با کله میپرم تو وبلاگت...بارها گفتم من از اینجا حس زندگی میگیرم...لحظه لحظه هایی که مینویسی رو تو ذهنم تصور میکنم حتی خوردن اون املت خوشمزه با خیارشوهرای خواهرپز رو.نوش جونتون.

ممم راستش چند وقت پیش میخواستم بهت بگم نکنه اون کسی که داره کارای مهاجرتتون رو پیگیری میکنه داره کم کاری میکنه که دیدم خودت تو پستت گفتی...

نمیدونم والا..فقط من میدونم هر اتفاقی که میوفته خیری توش هست...انشاالله که هرچه سریعتر جواب مهاجرتتون بیاد و بیایم اینجا از بدو بدوهای دم رفتنت بخونیم...

فقط قول بده وقتی رسیدی انگلیس لحظه به لحظه شو تعریف کنی...از ماجراهای فرودگاه و خونه ی جدید و ...

میگم منم مثل خودت همین چندسال پیش یه چیزایی گفتم و یه عقایدی داشتم که الان بهش فکر میکنم خنده م میگیره که اصلا چرا من همچین چیزی گفتم؟؟خخخ.اما خب پختگی یعنی همین...سن ادم که بالاتر میره تجربه ش بیشتر میشه نظرش در مورد خیلی چیزام عوض میشه دیگه...

 

شاد و موفق باشی دوست هنرمندم.

سلام جانم صبح تو هم بخیر.

آره برنامه ریزی که خشک نباشه و بیشتر کمک کنه به آدم خوش بگذره و فکرش راحت شه عالیه.
عزیزززم مرسی... 
منم همیشه میخونم.به جز یه مدت که روح خودم ضعیف شده بود و دیگه تحمل مشکلات هیچ کسو نداشتم ، همیشه خوندمت..

:((  چی بگم. الهی آمین

وای آره حتما. یعنی من اگه برسم و قبلش سیم کارت جدیدم و نت برام آماده باشم احتمالا تند تند پست بذارم. 
باز ببینم چی پیش میاد :)

همه همینطورن فکر میکنم. حداقل تا یه سنی. بعد من کامنت ها رو میخوندم تو سرسختانه ایستاده بودی جلوم که نه بچه رو نباید زد تو روح و روانش تاثیر میذاره.. خیلی کامنتات خوب بودن. خدا رو شکر اون موقع بجه دار نشدم و تباهش نکردم. 

ممنون جانم تو هم ...

سلام

مینایی شوی من هم همینطوره بدش میاد از پیگیری و من حرص می خورم.

منتهی گاهی من پیله میشم میگم شماره فلان کس بده خودم پیگیری کنم یکم بهش بر میخوره یا میزنم به سیم اخر، میدونم اصلا کار درستی نیست ولی باید انگار با سیخ بلندشون کرد، مثلا ماه پیش بهش گفتم درسته هوا اینجا 4 ماه خوبه من دلم میخواد همون 4ماه در و پنجره را واکنم پس همین امروز پیگیر باش یا خودم پیگیر باشم تا پنجره ها توری بشه بلاخره امجام شد بعد خودشم کلی احساس رضایت میکنه، البته گاهی میگه من یادم میره بهم بگو هر چند ارام گفتن فایده نداشته هر چند مودبانه میگه چشم اما دیگه رفت تا خاک بلند کردن دفعه بعد واقعا پیگیری خیلی مهمه، من خودم خیلی حساسم رو این موضوع

 

سلام خوشگل جان.

اوم منم قبلا بد پیله بودم... ولی خوب من نتیجه و تاثیرش تو ارتباطم با سیاوشو دیدم. االان دیدگاهم اینه کارای شخص اون به من ربط ندارن. مثال اگه قبلا بود من باید پامو میکردم تو یه کفش که میخوای بری خونه خواهرم ریشاتو بزن و مرتب برو. اما الان مثل ابوبکر بغدادی رفته و منم همینجوری دوستش دارم. به خودش ربط داره. یه کارهایی هست به جفتمون مربوطه. اگه از من بر میاد خودم انجام میدم. اگه حتما اون باید انجام بده یادآوری میکنم و حرف میزنم دربارش و صبر میکنم. اینجوری از اعصاب خردی بهتره واقعا...


ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
سلام!
به وب من خوش آمدی.
مشخصات منو میتونی از قسمت *بلاگر شناسی* بخونی.
اگر که خاموش همراه منی خواهشا موقع پستهای رمز دار روشن نشو!
اگر وب داری و کامنت میذاری خواهشا آدرس بذار شاید لازم شد :)

دوست خوبم!
اینجا یه رسانه ی مجازیه اما یادت نره ما آدم های واقعی هستیم..
از شکستن دل همدیگه با حرفای نامناسب پرهیز کنیم.
هدف از ایجاد این وب صرفا ثبت دلنوشته های من و گهگاهی نوازش طبع لطیف شما با شعره.
تمام نیکی ها و بهترین های دنیا از آنِ شما و سرِ راهِ شما باشه.
ان شاء الله.
آرشیو مطالب
شهریور ۱۴۰۱ ( ۱ )
مرداد ۱۴۰۱ ( ۲ )
تیر ۱۴۰۱ ( ۱ )
خرداد ۱۴۰۱ ( ۲ )
ارديبهشت ۱۴۰۱ ( ۲ )
فروردين ۱۴۰۱ ( ۳ )
بهمن ۱۴۰۰ ( ۳ )
دی ۱۴۰۰ ( ۲ )
آذر ۱۴۰۰ ( ۲ )
آبان ۱۴۰۰ ( ۲ )
مهر ۱۴۰۰ ( ۲ )
شهریور ۱۴۰۰ ( ۳ )
مرداد ۱۴۰۰ ( ۲ )
تیر ۱۴۰۰ ( ۳ )
خرداد ۱۴۰۰ ( ۴ )
ارديبهشت ۱۴۰۰ ( ۴ )
فروردين ۱۴۰۰ ( ۲ )
اسفند ۱۳۹۹ ( ۵ )
بهمن ۱۳۹۹ ( ۶ )
دی ۱۳۹۹ ( ۱۱ )
آذر ۱۳۹۹ ( ۸ )
آبان ۱۳۹۹ ( ۴ )
مهر ۱۳۹۹ ( ۶ )
شهریور ۱۳۹۹ ( ۶ )
مرداد ۱۳۹۹ ( ۲ )
تیر ۱۳۹۹ ( ۵ )
خرداد ۱۳۹۹ ( ۳ )
ارديبهشت ۱۳۹۹ ( ۵ )
فروردين ۱۳۹۹ ( ۴ )
اسفند ۱۳۹۸ ( ۴ )
بهمن ۱۳۹۸ ( ۴ )
دی ۱۳۹۸ ( ۴ )
آذر ۱۳۹۸ ( ۴ )
آبان ۱۳۹۸ ( ۴ )
مهر ۱۳۹۸ ( ۴ )
شهریور ۱۳۹۸ ( ۶ )
مرداد ۱۳۹۸ ( ۴ )
تیر ۱۳۹۸ ( ۴ )
خرداد ۱۳۹۸ ( ۴ )
ارديبهشت ۱۳۹۸ ( ۲ )
فروردين ۱۳۹۸ ( ۳ )
اسفند ۱۳۹۷ ( ۳ )
بهمن ۱۳۹۷ ( ۸ )
دی ۱۳۹۷ ( ۵ )
آذر ۱۳۹۷ ( ۶ )
آبان ۱۳۹۷ ( ۴ )
مهر ۱۳۹۷ ( ۴ )
شهریور ۱۳۹۷ ( ۴ )
مرداد ۱۳۹۷ ( ۸ )
تیر ۱۳۹۷ ( ۵ )
خرداد ۱۳۹۷ ( ۸ )
ارديبهشت ۱۳۹۷ ( ۹ )
فروردين ۱۳۹۷ ( ۶ )
اسفند ۱۳۹۶ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۶ ( ۴ )
دی ۱۳۹۶ ( ۹ )
آذر ۱۳۹۶ ( ۲ )
شهریور ۱۳۹۶ ( ۲ )
مرداد ۱۳۹۶ ( ۲ )
تیر ۱۳۹۶ ( ۱ )
خرداد ۱۳۹۶ ( ۱ )
ارديبهشت ۱۳۹۶ ( ۲ )
فروردين ۱۳۹۶ ( ۸ )
اسفند ۱۳۹۵ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۵ ( ۸ )
دی ۱۳۹۵ ( ۶ )
آذر ۱۳۹۵ ( ۶ )
آبان ۱۳۹۵ ( ۹ )
مهر ۱۳۹۵ ( ۶ )
شهریور ۱۳۹۵ ( ۱۳ )
مرداد ۱۳۹۵ ( ۶ )
تیر ۱۳۹۵ ( ۱۶ )
خرداد ۱۳۹۵ ( ۱۸ )
ارديبهشت ۱۳۹۵ ( ۱۶ )
فروردين ۱۳۹۵ ( ۱۲ )
اسفند ۱۳۹۴ ( ۱۵ )
موضوعات
روزنوشت (۲۱۶)
شعر نوشت (۵)
پخت و پز نوشت (۴)
عکس (۱۰)
مناسبت نوشت (۵)
زبان در خانه (۱)
پیوندهای روزانه
اجاره مبله در تهران
گرسنه ها بخوانند :)
مامان-بابا ها بخوانند 2 :)
مامان-بابا ها بخوانند 1 :)
همه ی خانم ها بخوانند :)
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان