هیچ نَندیشَم به جز دلخواه تو ...

بچه ها جون ها سلام...

 

دیروز نشستم یه پست بلند بالای خوب نوشتم.بعد یادم رفت ذخیره اش کنم . دکمه ی برگشت زدم و همزمان خشتک دریدم و راهی بیابان شدم :/

والا خوب به آدم زور داره دیگه...

 

الان دارم در حالی مینویسم که کوروش وحشتناک داره گریه میکنه و فریاد میزنه اما من کلی با صبر و خوش اخلاقی باهاش رفتم حرف زدم که آرومش کنم اما میبینم باز دلش میخواد گریه کنه. تنهاش گذاشتم گفتم هر وقت گریه ات تموم شد بیا دوباره با هم حرف بزنیم... 

بساطی دارم با این فسقل دو وجبی! میگه بذار من از لحظه ی چشم باز کردن تا شب هی کارتون ببینم. الانم براش کارتون تازه ی سوپر وینگز دانلود کردم که چرت و پرتای قبلی رو پاک کنم حالا خوشش اومده دیگه ول کن نیست.

 

ما چهارشنبه رو رفتیم خونه ی بابام اینها و شب اونجا خوابیدیم. دلم میخواست بعد رفتن بچه ها و خلوت شدن سرم یه تایم خوبی با خانواده بگذرونم.اما با شروع مدرسه ها چون خواهر بزرگم معاون مدرسه است و آبجی صاحبخونه هم دختر کنکوری داره خیلی کم میبینمشون.همش خونه های خودشونن :(

 

(کوروش الان اومده پیشم میگه مینا دیگه اشکامو پاک کردم اومدم پیشت.مگه نگفتم نذار گریه کنم : دی)

 

صبح پنجشنبه خیلی یهو من دچار یه دل درد کشنده شدم که یهو افتادم زمین از درد و شروع کردم عین زائو ها داد و فریاد و چنگ زدن زمین و صدا زدن مامانم.

بعد طی یه داستان طولانی در حالی که دیگه امیدی نداشتم پت و مت ها بتونن قبل مردنم منو بیمارستان برسونن ؛ بالاخره رسوندن...

یعنی پت و مت هاااااا  !!! بعدش انقدر خندیدیم .البته پت و مت اصلی احمد آقا بود که من چون بابام نبود زنگ زدم بهش بیاد بعد بدون ماشین اومد بعد حاضرم نبود زنگ بزنه آژانس.. زنگ میزد به دوستاش چاق سلامتی میکرد... اصلا یه وقتایی یه کارایی میکنه احمد... بعدم من که اصلا نمیتونستم راحت راه برم تا دم در و آویزون دست احمد بودم اونم تند تند راه میرفت میگفت قطعا سنگه. تو باید صاف بری. دم در سوار ماشین نشو بیا تا سر کوچه قدم بزن.من دیگه همون دم در حیاطمون دوباره افتادم زمین و گریه میکردم .بعد از اون طرف کوروش دلشو گرفته بود ادای گریه درمیاورد میگفت من مریض شدم منو ببرید بیمارستان.... یه دقیقه بعد میگفت منو ببرید بیمارستان من پاتَم شکسته laugh

خلاصه که رفتیم و دکتر گفت اسپاسم عضله است... اصلا یه چیزای عجیب غریبی به خدا :/

 

بعد دیگه به لطف درد من خواهرام و بچه هاشون ریختن خونه ی مامانم و تا شب همگی جمع بودیم و چقدر خوش گذشت...

خرمالوهای حیاط رو برداشت کردیم برای درست کردن شیره. و ازگیل پاک کردیم برای یه خوراکی خوشمزه که به تالشی بهش میگیم * سِرَ کوکَ * وخیلی خوشمزه است...  (ازکیل های خیلی رسیده و نرم شده رو سر و تهشونو میچینیم با نمک و کلپر ورز میدیم و اندازه کتلت تیکه تیکه میچینیم روی روزنامه و میذاریم خشک شه.فریز میکنیم بعد هر وقتی دلمون خواست در میاریم میذاریم یه کم تو آب نرم شه و اووووومممممم به به)

 

شب هم هر کی رفت خونه ی خودش دیگه.

(کوروش دور وبرم میپلکه.اشاره میکنه به صدای شجریان که از اسپیکرم پخش میشه میگه میشنوی؟ داره بهت میگه برای من کارتون بذاری!!!)

 

جمعه هم دیگه خونه ی خودم بودم و بیشتر دراز به دراز بودم.فیلم دیدم و کتابمو خوندم و همین...

 

دیروز اما روز کار و فعالیت بود برام. و از صبح تا شب یه دقیقه اش رو هم هدر ندادم.خونه رو مرتب کردم. با این وجود دلم یه خونه تکونی میخواد. در حد اینکه فرش و مبلا رو هم بشورم هااااا... ولی باز میگم صبر کنم برای جوابمون. یهو جمع کردنی بدم بشورن... مبلو داداش یه دوستی ازم خرید. فرش ها رو دوست دارم ببرم سیاوش نمیذاره. میگه بیاری که چی بشه. بعدا میخریم... من واقعا نمیدونم قبل از اون بعدا باید رو چی زندگی کنیم... 

 

(کوروش اومده میگه اگه جرات داری برام کارتون بذار. یعنی عاشقشم که ول کن نیست و نمیدونم این جمله ها رو از کجاش میاره؟)

 

بعدم که کلی به گلهام رسیدگی کردم.دو تا گلدون گل جدید دارم که عاشقشونم انقدر زیبان و دیروز کاشتمشون.و یه قلمه از یکیش به همسایه مم دادم.

دیگه شبش با اینکه خسته و کوفته بودم نمیدونم چرا دیر خوابم برد. البته کوروش نُه خوابید و من بلافاصله به همسر زنگ زدم و خیلی گپ زدیم. میگفت عسل مانوکا خریدم.بعد من گوگل کردم ببینم چی هست و از خواص شگفت انگیزش براش میخوندم میگفت پس تو بیای باید همش از همین برات بخرم. بعد میگفت تو فقط بیا از همه چی بهترینشو برات میخرم... عزیزکم :) هیچوقتم غیر این نبوده...  

خدایا کارمون درست شه. الهی آمین.

 

کوروش هم بچه ام دیگه قلبش بیتاب باباشه. خیلی زیاد. با اینکه یادش نمیادش احتمالا چون یه سال و نیمه بود که سیاوش رفت.اما دلش براش پر میزنه. وقتی تماس داریم آخر هر قطع کردن گریه میکنه میگه نه دیگه خدافظی نکنیم همش حرف بزنه باهامون... چند روز پیش یه مجسمه یه جایی بود با فِیس و فیگور غمگین. میگفت مینا ببین چیگد ناراحته.فکر کنم باباش رفته :( دیشب هم آیفون رو برداشته بود و همزمان یه آقا از کوچمون رد میشد کوروش شروع کرد به حرف زدن باهاش و بعدم دعوتش کرد خونمون و دکمه ی آیفون رو زد که بیاد بالا. (کوروش نمیدونه که آیفون خرابه و در باز نمیکنه) بعد به من میگفت مینا بابام بود فکر کنم. بهش گفتم نه کوروش بابای تو انگلیسه. دیگه زد زیر گریه و میگفت تو چی کار داری؟ اومده از انگلیس خونمون دیگه :((

 

واقعا قلبم به درد اومده براش خوب :( برای جفتشون... خدایا خدایا... 

 

امروز هم از صبح مشغولم. البته نه اونقدرهام صبح. از ساعت ده روز ما شروع شد.و الانم نهارم تازه آماده است و پست رو ببندم باید سفره بندازم که بخوریم. برای اولین بار ترشی تره پختم... به قیافه اش که میاد قابل خوردن نباشه :/ خدا کنه مزه اش خوب شده باشه... 

بعدش هم باز دو سه تا گلدون برای مرتب کردن دارم.و کلا برای عصرم کلی برنامه دارم و این اینجا نوشتنم یهویی خارج برنامه ام شد و جای کتاب خوندنمو گرفت. کتابو میذارم برای قبل خواب :)

 

* چقدر این قطعه ی دیدار مولانا و شمس همایون شجریان رو دوست میدارم :)

 

* مواظب خودتون بمونید... 

عاقا من فقط ضعف کردم واسه حرفایی که کوروش وسط نوشتن تو میاد میزنه و میره

اصن میرم که نابود بشم.

ای خدا از حرفای این بچه😂

 

ازونطرف بخاطر اون قضیه ی رهگذر و آیفون هم غش میکنم براش

و هم باز میرم که از ناراحتی بترکم😥

 

تمام.

واقعا با مزه است. یه ساختمونی دارن تو کوچمون میسازن. دیروز از نورگیر بچه ها رو میدید که اونجان. پیله کرده بود که اجازه میدی برم اونجا؟ گفتم نه. 

میگفت چرا ازاجه نمیدی؟ میرم و جنگی برمیگردم 😂 نمیدونم از کجا یاد میگیره.

عزیزم :( دعاتو برامون روونه کن

۰۴ آبان ۱۵:۱۰ هیچ در هیچ

👌

بچه ها یه حس دوگانه میدن

همونقدر که دل آدم رو به زندگی خوش میکنن همونقدر هم از اینکه توی این دنیا اوردیمشون بهشون بدهکاریم

 

"فقط عشق می‌تواند پایان رنج ها باشد" 

 

 

من هیچوقت حس گناه و بدهی از به دنیا آوردن کوروش ندارم دوست من. فکر میکنم اگر بنا بود به دنیا نیاد و اومدنش اشتباه بود هرگز خدا به من نمیبخشیدش. نه فقط من که تمام پدر و مادر ها. 

ما فقط وقتی بدهکار میشیم که بچه هامونو از مسیر رشدشون منحرف کنیم.و والدین خوبی نباشیم یا حداقل در جهت خوب شدن تلاش نکنیم 😍

#قطعا

مینا میدونی هروقت میگی وبلاگ به روز شد به قول کوروش جنگی میام میخونم اما کامنت گذاشتنم نمیاد

چیزی نمونده جواب مصاحبه بیاد و دوری ها تموم میشه

خیلی جالبه تو میخوای بری پیش شوهرت اما من واسه دیدار با خواهرهام و کلا خانواده وخوشحال بودنم له له میزنم

 

بهار میدونی واقعا گاهی من از نوشتن پشیمون میشم. برای من این ارتباط گرفتنه قشنگ و مهمه. پست قبلیم که اصلا بیابان برهوت بود گفتم ای بابا این بچه ها چرا دسته جمعی سکوت کردن😂


الهی آمین

عزیزززم... کاش میشد حتی با وجود دوری عزیزانمون همیشه در دسترسمون بودن. یعنی اگه نزدیکم نبودیم رفت و آمد باهاشون برامون دغدغه نمیشد...

۰۴ آبان ۱۵:۱۳ نرگس بیانستان

وای مینا من کشته مرده حرفای بامزه پسرتم :))))))

الهی بگردم دلش باباشو میخواد

الهی زود زود کارهاتون ردیف بشه و به وصال برسید

 

خودمم همین طور...


اوهوم :((

آمین. مرسی عزیز مو قشنگم

عزیز دلم، دعا میکنم زودتر خبر شادی را دریافت کنین.

 

تا کی قراره خبرش را بدن؟ 

ممنونم از تو گلم.


تا سی اکتبر...

۰۴ آبان ۱۵:۳۲ اون روی سگ من نوستالژیک ...

مینا یه پست رمز دار بنویس واسه من فقط از کارا کوروش:)))))) قلبم یعنی اینارو از کجا یاد میگیره؟

الهی بمیرم تازه توی این سن پسرا بابا رو درک میکنن انگار، چون من میبینم برادرزاده ام که یکسال از کوروش بزرگتره خیلی دوست داره شبیه باباش باشه کارای مردونه انجام بده و بگه دیدی شبیه بابام شدم؟ دیدی منو بابا بلوزمون عین همه دی فلان. بگردم برا کوروش ان شالله به زودی زود شما میرید انگلیس پیش باباجونش. الهی امین

وای مینا مراقبت کن از خودت شاید از دو هوا شدن باشه، منم یکبار اینطوری شدم توی زمستون با امبولانس بردنم میفهمم چی میگی و چه درد بدیه واقعا دم احمد گرم:))))))))))))))))بگو عشقین تو کوروش که جفت بشین:)))

من خیلی وقت میخوام پست سوم با عنوان قصه های من و جوجه رو بنویسم نوستال. همش عقب میندازمش...


نمیدونم ^_^

آره بخاطر همینه کوروش انقدر به احمد میچسبه .چند روز پیش بردمش سلمونی بهش میگفت ماشینتو روشن کن ریش سبیلامم بزن خخخ.

الهی آمین.
نمیدونم خلاصه. خیلی عجیب بود.

احمد و کوروش فیلمن واقعا

وااااای خدااای من :)))) فقط اون تیکه که میگه (میشنوی داره میگه برام کارتون بزاری) 😂😂😂😂

بعد اون لحظه شجریان داشت میخوند : شب است و چهره ی میهن سیاهه 😐😂

الهی دورش بگردم که اینجوری دلتنگ باباش. الهی خیلییی زود باباجونش ببینه ❤❤

الهی آمین

۰۴ آبان ۱۶:۱۲ گیسو کمند

کوروشو برام میبوسی؟ چقدر این بچه با مزه و با احساسه🤗😚🥰

معمولاً بعد از ورزش اسپاسم عضلانی ایجاد میشه. ولی عضلاتت دارن بهت میگن مینا اسپاسم از ما ورزش از تو😅

عسل مانوکا هم خیلی عالیه مخصوصاً برای سیستم ایمنی بدن توی این اوضاع و شرایط اپیدمیک.

 

عزیزممم آره حتما :)  


وای خدا نکشدت 😂 دقیقا همینه.رفتن پیشواز. 

اوهوم 😍

۰۴ آبان ۱۷:۳۹ سایه نوری

پستت رو تو این عصر تعطیلی و لحظات پر تب و تابم خوندم و چسبید و لذت بردم.. 

با حرفهای پسرت زدم زیر خنده و کیف کردم؛ خدا حفظتون کنه واسه هم و همه ش کیف کنید و بگی ما هم کیف کنیم😊😊

 قسمتهای غمگینش هم... زود میگذره مینا و تو با این همه پیامی که این دوری داشته واست و دست آوردهاش، یه خانواده ی کوچیک شادتر  و نورانی تر  و آگاه تر خواهی ساخت و خواهی داشت... 

به امید خبرهای خوشت... 

مرسی سایه که حضور داری .

کوروش عشقه . فقط خیلی شیطونه 😂 یه تخس بازی های خاصی داره . بعد بیشتر حرفاش الان سوالات و افکارش در مورد آلت های تناسلی این و اون و خودشه من دستم بسته است که اینجا بگمشون وگرنه باید گونی گونی آدم غش کرده از اینجا جمع میکردم 😁


میگذره... آره میدونم. 
آمین

وای کوروش چه قشنگ حرف میزنه 

الهی :) 

دلخوشی تو بود تو این روزهای دوری 

الهی چراغ خونتون را زود زود سه تایی روشن کنید 

واقعا کوروش منو زنده نگه داشت آبان.واقعا.... 


کوروش اون ریسنانه شد که من چنگ زدم بهش که به زندگی وصل بمونم. خدا رو شکر.

الهی آمین. دل مهربونت کلی بهم لبخند داد :)

۰۴ آبان ۱۸:۲۲ سارینا۲
مینا جان دو باره نمی دونم چی شد پیامم
گفتم شماره روانشناست رو می تونم داشته باشم
مائده بود فکر کنم
البته تا الان سه پیام برات فرستادم در رابطه با پستت نوشتم
نمی دونم خصوصی اومد یا عمومی یا چی
یا گوشی که می نویسم اینجورکی میشه

09383553636 عزیزم به این شماره تو واتس اپ میتونی پیام بدی برای رزرو وقت و معمولا کمی طول میکشه تا آنلاین شه و جواب بده.


آره خصوصی اومد سارینا و من مجبور شدم کپی کنمش بعد بیام به اسمت دوباره کامنت بذارم و پیست کنم 😁

۰۴ آبان ۲۱:۴۹ سارینا ۲

سلام مینا

میگم چه حرفش با نمک بود که گفته مگه نگفتم نذار من گریه کنم

می خواسته وایستی نیازشو بکشی

خیلی قشنگ هر چی تو ذهنشه بیان می کنه

خدا حفظش کنه

میگم همسرت الان اجازه کار داره اونجا؟

بنده خدا خیلی سختشه تنهایی

البته این عادت با گوشی بازی کردن این جا فکر کنم به کار بیاد

میگم این دیر شدن جواب مصاحبه ربط به کرونا هم داره احتمالا اینطور نیست؟

خدا خودش کمک همه بکنه

اون دل دردت چه عجیب بوده

اسپاسم فقط

عجب چیزیه این آسمان

و شوهر خواهرت  چه جالب بوده که با دوستاش کلی احوالپرسی میکرده تا بهشون بگه بیان دنبالشان

خیلی خنده دار بود

 

خدا رو شکر که به خیر گذشته

 

راستی مینا جان وضعیت کرونا اونجا چطوره از آشناها شما کسی مبتلا شده؟

اقوام ما اصفهان و کرج خیلی مبتلا شدن

تا حالا دو تا فوتی هم داشتیم متاسفانه

البته فامیل درجه ۱ نبودن

سلام به تو ...

اوف کوروش خیلی بلاست. دوست داره گریه ی بی خودم میکنه من هی مجیزشو بگج و قربون صدقه اش برم و به حرفش گوش بدم که گریه نکنه. منم مثلا بهش چند بار میگم کوروش میشه بدون گریه حرف بزنیم؟ ( چون تو گریه هاش داد هم میزنه) بعد هم کوروش همیشه میگه نه میهوام گریه کنم و منم میگم باشه پس هر وقت تموم شد بیا حرف بزنیم. یعنی همیشه همینه ... 


مرسی جانم.

نه نداره چون دولت بهش خونه داده و یه مختصر خرجی هم میده بهش .
خیلی عجیبه سارینا سیاوش الان به ندرت بازی میکنه. کلش رو هنوز داره گاهی خیلی به ندرت میره سر میزنه. به جز اونم هیچی نداره. کلا گوشی دست نمیگیره. واتس اپشو اونم بخاطر ما باز میکنه. تلگرامشو تقریبا باز نمیکنه. اینستا هم خیلی کم میاد. اصلا یه وضعی...  خدا کنه ما رفتیمم همین جوری بمونه ^_^

بله به کرونا هم مربوطه.

همینو بگو از کجا پیداش شد آخه...

احمد اصلا یه مو۹ود عجیبیه . من زنگ زدم با گریه بهش گفتم احمد دارم میمیرم. بعد بی ناشین اومد . گفتم اومدی تشخیص بدی نیاز به دکتر دارم یا نه ؟ خوب با ماشین میومدی... اونم که وضع ماشین خبر کردنش بود.. اونم کشون کشون بردن من تا دم در... وای خیلی خوبه...

والا همه میگن قرمزه من خدا رو شکر هیچکسو نمیشناسم مبتلا شده باشه یا از دست رفته باشه. 

مینا همسر من یه ده روز میره برای کاراش ازمون دوره واقعا اون روزای اخر بیتابی پسرمو میبینم اصلا جای خالی داره که فقط خودش میتونه پُرش کنه با همه وجودم حس کردم حتی به همین مقدلر کم دوری از حرفاتو ،انشالله خدا فقط خدا کمک کنه زودتر 

ای خدا... عزیزم... 

اصلا دلتنگی چیز غریبیه. خصوصا که دیگه از دلتنگی به تشنگی تبدیل بشه. من فکر میکنم در مورد کوروش مساله دلتنگی نیست. کوروش تشنه است و هیچی جز آغوش و حضور مداوم واقعی پدرش سیرابش نمیکنه.

اخرش من میمیرم واسه حرف زدن کوروش 

خیلی قشنگه این بچه 

هم میخندم هم گریه ام میگیره با حرفاش 

الهی بخاطر دل این جوجه هم که شده زودتر کاراتون روبه راه شه به هم بپیوندید

خدا نکنه دیوونه اینحوری نگو هیچوقت...


سعی میکنم بیشتر حرفای خنده دارشو بذارم اینجا سهیلا ولی خوب تو این پست گریه دارا رو هم نوشتم. منم واقعا گاهی از حرفاش گریه ام میگیره


الهی آمین 

بلاگر عزیزم هروقت پست میذاری با جون و دل سریع میام میخونم و کیف میکنم از نوشته هات...اون قسمتایی که از حرفای کوروش میگی دلم ضعف میره براش.

وقتی از جای خالی باباش میگی دلم به درد میاد.الهی الهی زودتر جواب مهاجرتتون بیاد و دستاتون به دستای هم برسه و کوروش هم از بودن کنار باباش ذوق کنه.من که واقعا بی صبرانه منتظر اون پست بمبت هستم.

 

عزیزم چه اسپاسم بدی شده بودی..الان خوبی؟بهتر شدی؟حالا خوبه دکتر زود دردت رو تشخیص داد.

مواظب خودت باش و لطفا به همین زودیا برامون خوش خبر باش.دلمون ذوق کردن برای دوست جانمان رو میخواد.😍

آوا جان مرسی


اوووووم الهی الهی زود همینجوری بشه.

آوا جان من خوبم شکر. درگیر عفونت شدیدم. فکر کنج دردم اصلا بخاطر همین بود

خدا کنه آوا خدا کنه

همیشه میخونمت..

منتظر خبر درست شدن کارتون و رفتن پیش همسر هستم‌.فک کن با چه هیجانی بیای خبر بدی اینجا..

فک کن..چه قشنگ

پسرکت هم گونی گونی عسل ماشالا

میگما اون سوالای جنسیتش و کنجکاویشم بنویس با مزه است که

مرسی جانم. گمونم اولین باره چشمم به اسم قشنگت روشن میشه


وایییی واقعا.‌‌...   مرسی که فکرمو بردی به اون لحظه..

خیلی مثبت هجدهن آخه... اصلا یه وضعی... 

سلام مینا جون راستش این چند روز حال خرابی داشتم وقتی دیدم پست جدیدگذاشتی انگار قند تو دلم آب شد خوندن نوشته هات حالموخوب میکنه  

خوبه که کوروش کارتون دوس داره تو  هم راحت به کارات برس

مینا من آرزومه خواهرزادم یکساعت بشینه کارتون ببینه اصلا تلویزیونی نیست  

برای هزارمین بار آرزومیکنم به زودی زود کارت درست شه :-)

عززم امیدوارم زودی به آرامش برسی...

چه خوب که اینجا رو دوست داری...
خواهرزاده ات چند ساله است؟؟؟
آخه عزیزم ما که این بچه‌ها را دنیا نیاوردیم بشینن از صبح تا شب به کاری مشغول بشن که براشون هیچ فایده ای نداشته باشه و ما فقط به کارمون برسیم این بچه الان وقت زندگیشه وقت بازیشه وقت لذت بردنشه.وقت رشد خلاقیتشه. همه اینا حلو تلویزیون که بیش از حد باشه سوخت میشن.


مرررسی از تو.
زودی سرحال و قبراق شی

سلام مینا جان. 

به نظرم اون درد یهویی مربوط به عفونت ادراری باشه. مترونیدازول هر ۸ ساعت یه دونه بخور یه دور خوب میشی. 

کوروش رو ماچ آب‌دار کن. شیرین پسر

عزیزم سلام به نظر منم بخاطر همونه. شواهد اینحور نشون میدن. دارم فلوکوتازول ۱۰۰ دولزده ساعته میخورم . 


عزیزمی ممنون

مینا بهت تبریک میگم بخاطر این حجم از صبوریت، من میدونم به زودی میریکنار همسرت و روزهای قشنگی رو با هم میسازید. ای کوروش بلا، موش بخورتت. 

ممنونم ازت نجمه... 

امیدوارم خیرمون تو زودی کنار هم بودن باشه. 

وای اسم کوروشو نیار الان خیلی از دستش عصبانی ام 😆

خواهرزادم یه دختر سه سال و نیمه س هم سن کوروش جانه

خدا نگهش داره 😍

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
سلام!
به وب من خوش آمدی.
مشخصات منو میتونی از قسمت *بلاگر شناسی* بخونی.
اگر که خاموش همراه منی خواهشا موقع پستهای رمز دار روشن نشو!
اگر وب داری و کامنت میذاری خواهشا آدرس بذار شاید لازم شد :)

دوست خوبم!
اینجا یه رسانه ی مجازیه اما یادت نره ما آدم های واقعی هستیم..
از شکستن دل همدیگه با حرفای نامناسب پرهیز کنیم.
هدف از ایجاد این وب صرفا ثبت دلنوشته های من و گهگاهی نوازش طبع لطیف شما با شعره.
تمام نیکی ها و بهترین های دنیا از آنِ شما و سرِ راهِ شما باشه.
ان شاء الله.
آرشیو مطالب
شهریور ۱۴۰۱ ( ۱ )
مرداد ۱۴۰۱ ( ۲ )
تیر ۱۴۰۱ ( ۱ )
خرداد ۱۴۰۱ ( ۲ )
ارديبهشت ۱۴۰۱ ( ۲ )
فروردين ۱۴۰۱ ( ۳ )
بهمن ۱۴۰۰ ( ۳ )
دی ۱۴۰۰ ( ۲ )
آذر ۱۴۰۰ ( ۲ )
آبان ۱۴۰۰ ( ۲ )
مهر ۱۴۰۰ ( ۲ )
شهریور ۱۴۰۰ ( ۳ )
مرداد ۱۴۰۰ ( ۲ )
تیر ۱۴۰۰ ( ۳ )
خرداد ۱۴۰۰ ( ۴ )
ارديبهشت ۱۴۰۰ ( ۴ )
فروردين ۱۴۰۰ ( ۲ )
اسفند ۱۳۹۹ ( ۵ )
بهمن ۱۳۹۹ ( ۶ )
دی ۱۳۹۹ ( ۱۱ )
آذر ۱۳۹۹ ( ۸ )
آبان ۱۳۹۹ ( ۴ )
مهر ۱۳۹۹ ( ۶ )
شهریور ۱۳۹۹ ( ۶ )
مرداد ۱۳۹۹ ( ۲ )
تیر ۱۳۹۹ ( ۵ )
خرداد ۱۳۹۹ ( ۳ )
ارديبهشت ۱۳۹۹ ( ۵ )
فروردين ۱۳۹۹ ( ۴ )
اسفند ۱۳۹۸ ( ۴ )
بهمن ۱۳۹۸ ( ۴ )
دی ۱۳۹۸ ( ۴ )
آذر ۱۳۹۸ ( ۴ )
آبان ۱۳۹۸ ( ۴ )
مهر ۱۳۹۸ ( ۴ )
شهریور ۱۳۹۸ ( ۶ )
مرداد ۱۳۹۸ ( ۴ )
تیر ۱۳۹۸ ( ۴ )
خرداد ۱۳۹۸ ( ۴ )
ارديبهشت ۱۳۹۸ ( ۲ )
فروردين ۱۳۹۸ ( ۳ )
اسفند ۱۳۹۷ ( ۳ )
بهمن ۱۳۹۷ ( ۸ )
دی ۱۳۹۷ ( ۵ )
آذر ۱۳۹۷ ( ۶ )
آبان ۱۳۹۷ ( ۴ )
مهر ۱۳۹۷ ( ۴ )
شهریور ۱۳۹۷ ( ۴ )
مرداد ۱۳۹۷ ( ۸ )
تیر ۱۳۹۷ ( ۵ )
خرداد ۱۳۹۷ ( ۸ )
ارديبهشت ۱۳۹۷ ( ۹ )
فروردين ۱۳۹۷ ( ۶ )
اسفند ۱۳۹۶ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۶ ( ۴ )
دی ۱۳۹۶ ( ۹ )
آذر ۱۳۹۶ ( ۲ )
شهریور ۱۳۹۶ ( ۲ )
مرداد ۱۳۹۶ ( ۲ )
تیر ۱۳۹۶ ( ۱ )
خرداد ۱۳۹۶ ( ۱ )
ارديبهشت ۱۳۹۶ ( ۲ )
فروردين ۱۳۹۶ ( ۸ )
اسفند ۱۳۹۵ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۵ ( ۸ )
دی ۱۳۹۵ ( ۶ )
آذر ۱۳۹۵ ( ۶ )
آبان ۱۳۹۵ ( ۹ )
مهر ۱۳۹۵ ( ۶ )
شهریور ۱۳۹۵ ( ۱۳ )
مرداد ۱۳۹۵ ( ۶ )
تیر ۱۳۹۵ ( ۱۶ )
خرداد ۱۳۹۵ ( ۱۸ )
ارديبهشت ۱۳۹۵ ( ۱۶ )
فروردين ۱۳۹۵ ( ۱۲ )
اسفند ۱۳۹۴ ( ۱۵ )
موضوعات
روزنوشت (۲۱۶)
شعر نوشت (۵)
پخت و پز نوشت (۴)
عکس (۱۰)
مناسبت نوشت (۵)
زبان در خانه (۱)
پیوندهای روزانه
اجاره مبله در تهران
گرسنه ها بخوانند :)
مامان-بابا ها بخوانند 2 :)
مامان-بابا ها بخوانند 1 :)
همه ی خانم ها بخوانند :)
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان